Back Index Next

تفسير نمونه ج : 5 ص : 349
دسته دوم آنها كه ادعاى نبوت و وحى مى كنند در حالى كه نه پيامبرند و نه وحى بر آنها نازل شده است .
( او قال اوحى الى و لم يوح اليه شىء ) .
دسته سوم آنها كه به عنوان انكار نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا از روى استهزاء مى گويند ما هم مى توانيم همانند اين آيات نازل كنيم در حالى كه دروغ مى گويند و كمترين قدرتى بر اين كار ندارند ( و من قال سانزل مثل ما انزل الله ) .
آرى همه اينها ستمگرند و كسى ستمكارتر از آنها نيست زيرا راه حق را به روى بندگان خدا مى بندند و آنها را در بيراهه سرگردان مى سازند و با رهبرى رهبران راستين مبارزه مى كنند ، هم خود گمراهند و هم ديگران را به گمراهى مى كشانند ، چه ظلمى از اين بالاتر كه افرادى كه صلاحيت رهبرى ندارند ادعاى رهبرى كنند آن هم رهبرى الهى و آسمانى .
گرچه آيه مربوط به مدعيان نبوت و وحى است ولى روح آن همه كسانى را كه به دروغ ادعاى مقامى را مى كنند كه شايسته آن نيستند شامل مى شود .
سپس مجازات دردناك اين گونه افراد را چنين بيان مى كند : اگر تو اى پيامبر ! اين ستمكاران را به هنگامى كه در شدائد مرگ و جان دادن فرو رفته اند مشاهده كنى ، در حالى كه فرشتگان قبض ارواح دست گشوده اند به آنها مى گويند جان خود را خارج سازيد ، خواهى ديد كه وضع آنها بسيار دردناك و اسفبار است ( و لو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم ) .
در اين حال فرشتگان عذاب به آنها مى گويند : امروز گرفتار مجازات خوار كننده اى خواهيد شد به خاطر دو كار : نخست اينكه بر خدا دروغ بستيد و ديگر اينكه
تفسير نمونه ج : 5 ص : 350
در برابر آيات او سر تسليم فرود نياورديد ( اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على الله غير الحق و كنتم عن آياته تستكبرون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت .
1 - مدعيان دروغين نبوت و رهبران قلابى همانطور كه مى بينيم به عنوان بد ظالمان در آيه معرفى شده اند و در حقيقت ظلمى بالاتر از اين نيست كه فكر كسى را بدزدند و عقيده او را تخريب كنند و راه سعادت را بر او ببندند و او را مستعمره فكرى خود سازند .
2 - جمله باسطوا ايديهم ممكن است به اين معنى باشد كه فرشتگان قبض ارواح با گشودن دستها آماده قبض روح آنها مى شوند و ممكن است به معنى دست گشودن براى شروع مجازات آنها بوده باشد .
3 - اخرجوا انفسكم : جان و روح خود را خارج سازيد در حقيقت يكنوع تحقير از ناحيه فرشتگان قبض ارواح نسبت به اينگونه ظالمان است و گر نه دادن روح و جان كار خود ظالمان نيست بلكه كار آن فرشتگان است ، همانند اينكه هنگام اعدام يك قاتل جانى به او مى گويند اكنون بمير ! و در هر صورت اين تحقير گويا در برابر تحقيرى است كه نسبت به آيات خدا و پيامبران و بندگان خدا كرده اند ، ضمنا اين آيه گواه ديگرى بر استقلال روح و جدائى آن از جسم است .
ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه مجازات اينگونه از گناهكاران از همان لحظه جان دادن و مرگ آغاز مى گردد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 351
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَدَى كَمَا خَلَقْنَكُمْ أَوَّلَ مَرَّة وَ تَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَكُمْ وَرَاءَ ظهُورِكمْ وَ مَا نَرَى مَعَكُمْ شفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنهُمْ فِيكُمْ شرَكَؤُا لَقَد تَّقَطعَ بَيْنَكُمْ وَ ضلَّ عَنكم مَّا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ(94)
ترجمه :
94 - همه شما به صورت تنها به سوى ما بازگشت نموديد همانگونه كه روز اول شما را آفريديم ، و آنچه را به شما بخشيده بوديم پشت سرگذارديد ، و شفيعانى را كه شريك در شفاعت خود مى پنداشتيد با شما نمى بينيم ، پيوندهاى شما بريده شد و تمام آنچه را تكيه گاه خود تصور مى كرديد از شما دور و گم شدند .

شان نزول :
در تفسير مجمع البيان و تفسير طبرى و تفسير آلوسى چنين نقل شده كه يكى از مشركان به نام نضر بن حارث گفت : لات و عزى ( دو بت بزرگ و معروف عرب ) در قيامت از من شفاعت خواهند كرد ، آيه فوق نازل شد و به او و امثال او پاسخ گفت .

تفسير : گمشده ها
در آيه گذشته به قسمتى از حالات ظالمان در آستانه مرگ اشاره شد در اين آيه گفتارى را كه خداوند به هنگام مرگ يا به هنگام ورود در صحنه قيامت به آنها مى گويد ، منعكس شده است .
در آغاز مى فرمايد : امروز همه به صورت تنها ، همانگونه كه روز اول شما را
تفسير نمونه ج : 5 ص : 352
آفريديم ، به سوى ما بازگشت نموديد ( و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة ) .
و اموالى كه بشما بخشيده بوديم و تكيه گاه شما در زندگى بود ، همه را پشت سر گذارديد و با دست خالى آمديد ( و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم ) .
همچنين بتهائى كه آنها را شفيع خود مى پنداشتيد ، و شريك در تعيين سرنوشت خود تصور مى كرديد هيچكدام را با شما نمى بينيم ( و ما نرى معكم شفعائكم الذين زعمتم انهم فيكم شركاء ) .
در حقيقت جمع شما به پراكندگى گرائيد و تمام پيوندها از شما بريده شد ( لقد تقطع بينكم ) .
تمام پندارها و تكيه گاههائى كه فكر مى كرديد نابود گشتند و گم شدند ( و ضل عنكم ما كنتم تزعمون ) .
مشركان و بت پرستان عرب روى سه چيز تكيه داشتند : قبيله و عشيره اى كه به آن وابسته بودند ، و اموال و ثروتهائى كه براى خود گرد آورده بودند ، و بتهائى كه آنها را شريك خدا در تعيين سرنوشت انسان و شفيع در پيشگاه او مى پنداشتند ، در هر يك از سه جمله آيه ، به يكى از اين سه موضوع اشاره شده كه چگونه به هنگام مرگ ، همه آنها با انسان وداع مى گويند ، و او را تك و تنها به خود وامى گذارند .
در اينجا بايد به دو نكته توجه داشت :
1 - از قرار گرفتن اين آيه به دنبال آيه قبل كه گفتگوى فرشتگان قبض
تفسير نمونه ج : 5 ص : 353
ارواح را به هنگام مرگ بيان مى كرد و همچنين با توجه به جمله اموال خود را پشت سر گذاشتيد چنين استفاده مى شود كه اين خطاب نيز به هنگام مرگ به آنها گفته مى شود ، ولى از طرف خداوند ، اما از بعضى روايات استفاده مى شود كه اين خطاب به هنگام ورود در صحنه رستاخيز خواهد بود و البته در هدف اصلى آيه چندان تفاوتى نخواهد داشت .
2 - اين آيه گرچه در باره مشركان عرب نازل شده ولى مسلما اختصاص به آنها نخواهد داشت .
در آن روز بطور كلى تمام پيوندها و علائق مادى و همه معبودهاى خيالى و ساختگى و تمام تكيه گاههائى كه انسان در اين جهان براى خود ساخته و آنها را يار و ياور روز بدبختى خود مى پندارد ، از او جدا مى شوند ، او مى ماند و اعمالش ، او مى ماند و خدايش ، و بقيه از ميان خواهند رفت ، و به تعبير قرآن گم مى شوند ، يعنى آنچنان حقير و پست و ناشناس خواهند بود كه به چشم نمى آيند !
تفسير نمونه ج : 5 ص : 354
* إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الحَْب وَ النَّوَى يخْرِجُ الحَْىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَىِّ ذَلِكُمُ اللَّهُ فَأَنى تُؤْفَكُونَ(95) فَالِقُ الاصبَاح وَ جَعَلَ الَّيْلَ سكَناً وَ الشمْس وَ الْقَمَرَ حُسبَاناً ذَلِك تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ(96)
ترجمه :
95 - خداوند شكافنده دانه و هسته است ، زنده را از مرده خارج مى سازد و مرده را از زنده ، اين است خداى شما پس چگونه از حق منحرف مى شويد ؟
96 - او شكافنده صبح است و شب را مايه آرامش و خورشيد و ماه را وسيله حساب قرار داده است ، اين اندازه گيرى خداوند تواناى دانا است .

تفسير : شكافنده صبح
بار ديگر روى سخن را به مشركان كرده و دلائل توحيد را در ضمن عبارات جالب و نمونه هاى زنده اى از اسرار كائنات و نظام آفرينش و شگفتيهاى خلقت ، شرح مى دهد .
در آيه اول ، به سه قسمت از اين شگفتيها كه در زمين است اشاره شده و در آيه دوم به سه قسمت از پديده هاى آسمانى .
نخست مى گويد : خداوند شكافنده دانه و هسته است ( ان الله فالق الحب و النوى ) .
فالق از ماده فلق ( بر وزن فرق ) به معنى شكافتن چيزى و جدا كردن
تفسير نمونه ج : 5 ص : 355
بعضى از بعض ديگر است .
حب و حبة به معنى دانه هاى خوراكى و غذائى است ، مثل گندم و جو و آنچه كه قابل درو كردن است ولى گاهى به دانه هاى ديگر گياهان نيز گفته مى شود .
نوى به معنى هسته است ، و اينكه بعضى گفته اند مخصوص هسته خرما است شايد به خاطر اين بوده باشد كه عرب بواسطه شرائط خاص محيطش هنگامى كه اين كلمه را به كار مى برد فكرش متوجه هسته خرما مى شد .
اكنون ببينيم چه نكته اى در اين تعبير نهفته شده است .
بايد توجه داشت كه مهمترين لحظه ، در حيات يك گياه همان لحظه شكافتن دانه و هسته است كه همانند لحظه تولد يك طفل زمان انتقال از يك عالم به عالم ديگر محسوب مى شود ، و مهمترين تحول در زندگى او در اين لحظه رخ مى دهد .
جالب اينكه دانه و هسته گياهان غالبا بسيار محكمند ، يك نگاه به هسته خرما و ميوه هائى مانند هلو و شفتالو و دانه هاى محكم بعضى از حبوبات نشان مى دهد كه چگونه آن نطفه حياتى كه در حقيقت نهال و درخت كوچكى است در دژى فوق العاده محكم محاصره شده است ، ولى دستگاه آفرينش آنچنان خاصيت تسليم و نرمش به اين دژ نفوذناپذير ، و آنچنان قدرت و نيرو به آن جوانه بسيار لطيف و ظريفى كه در درون هسته و دانه پرورش مى يابد ، مى دهد كه بتواند ديواره آن را بشكافد و از ميان آن قد برافرازد ، براستى اين حادثه در جهان گياهان حادثه شگرفى است كه قرآن به عنوان يك نشانه توحيد انگشت روى آن گذاشته است .
سپس مى گويد : موجود زنده را از مرده بيرون مى فرستد ، و موجودات مرده را از زنده ( يخرج الحى من الميت و مخرج الميت من الحى ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 356
در حقيقت اين جمله كه نظير آن در قرآن كرارا ديده مى شود اشاره به نظام مرگ و حيات و تبديل يكى به ديگرى است ، گاهى از مواد آلى بى جان انواع چهره هاى حيات و زندگى در دل اقيانوسها و اعماق جنگلها و صحراها و بيابانها بيرون مى فرستد و از تركيب موادى كه هر كدام به تنهائى سم كشنده اى هستند مواد حياتبخش مى سازد ، و گاهى به عكس با دگرگونى مختصرى موجودات زنده نيرومند و پر قدرت را به موجود بى جانى تبديل مى كند .
مساله حيات و زندگى موجودات زنده اعم از گياهى و حيوانى ، از پيچيده ترين مسائلى است كه هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است پرده از روى اسرار آن بردارد و به مخفيگاه آن گام بگذارد كه چگونه عناصر طبيعى و مواد آلى با يك جهش عظيم ، تبديل به يك موجود زنده مى شوند .
ممكن است يك روز بشر بتواند با استفاده از تركيبات مختلف طبيعى در تحت شرائط بسيار پيچيده اى موجود زنده اى به صورت مونتاژ كردن اجزاى يك ماشين كه از پيش ساخته شده است ، بسازد ، ولى نه عجز و ناتوانى امروز بشر و نه توانائى احتمالى او در آينده بر اين كار ، هيچيك نمى تواند از اهميت موضوع حيات و حكايت نظام پيچيده آن از يك مبدء عالم و قادر بكاهد .
لذا مى بينيم قرآن براى اثبات وجود خدا بارها روى اين مساله تكيه كرده است ، و پيامبران بزرگى همچون ابراهيم و موسى در برابر گردنكشانى همچون نمرود و فرعون ، بوسيله پديده حيات و حكايت آن از وجود مبدء قادر و حكيم جهان استدلال مى كردند .
ابراهيم به نمرود مى گويد : ربى الذى يحيى و يميت : خداى من كسى است كه حيات مى بخشد و مى ميراند ( بقره - 358 ) و موسى در برابر فرعون مى گويد : و انزل من السماء ماء فاخرجنا به ازواجا من نبات شتى : پروردگار من كسى است كه از آسمان آبى فرو فرستاد و زوجهائى از انواع گياهان به
تفسير نمونه ج : 5 ص : 357
وجود آورد ( طه - 53 ) .
البته نبايد فراموش كرد كه پيدايش موجودات زنده از مواد بى جان تنها در آغاز پيدايش حيات در روى زمين نبوده ، هم اكنون نيز با جذب آب و مواد ديگر به سلولهاى موجودات زنده در حقيقت لباس حيات در اندام اين موجودات بى جان پوشانيده مى شود ، بنابراين قانونى كه در علوم طبيعى امروز مسلم است كه مى گويد در شرائط امروز زمين هيچ موجود بى جانى تبديل به موجود جاندار نمى شود و هر كجا موجود زنده اى پيدا شود حتما از تخم موجود زنده ديگرى بوده است ، هيچگونه منافاتى با آنچه گفتيم ندارد ( دقت كنيد ) .
از رواياتى كه در تفسير اين آيه يا آيات مشابه آن از امامان اهل بيت (عليهم السلام) به ما رسيده است استفاده مى شود كه حيات و مرگ مادى نيست بلكه حيات و مرگ معنوى را نيز در بر مى گيرد افراد با ايمانى را مى بينيم كه از پدرانى بى ايمان به وجود مى آيند ، و افراد شرور و آلوده و بى ايمانى را مشاهده مى كنيم كه از نسل افراد پاكند ، و قانون وراثت را با اراده و اختيار خود نقض مى كنند كه اين خود يكى ديگر از نشانه هاى عظمت آفريدگار است كه چنين قدرت اراده اى به انسان بخشيده است .
نكته ديگرى كه توجه به آن در اينجا لازم است اين است يخرج كه فعل مضارع است همانند مخرج كه اسم فاعل است دلالت بر استمرار دارد ، يعنى نظام پيدايش حيات از موجودات مرده ، و پيدايش مردگان از موجودات زنده يك نظام دائمى و عمومى در جهان آفرينش است .
و در پايان آيه به عنوان تاكيد و تحكيم مطلب مى فرمايد : اين است خداى شما و اين است آثار قدرت و علم بى پايان او ، با اين حال چگونه از حق منحرف مى شويد و شما را به راه باطل مى كشانند ؟ ( ذلكم الله فانى تؤفكون ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 358
در آيه دوم همانطور كه گفتيم به سه نعمت از نعمتهاى جوى و آسمانى اشاره شده است .
نخست مى گويد : خداوند شكافنده صبح است ( فالق الاصباح ) .
فلق ( بر وزن خلق ) در اصل به معنى شكافتن است ، و اينكه صبح را فلق مى گويند نيز به همين مناسبت مى باشد ، اصباح و صبح هر دو به يك معنى است .
تعبير بالا از تعبيرهاى بسيار زيبائى است كه در اينجا به كار رفته است ، زيرا تاريكى شب به پرده ضخيمى تشبيه شده كه روشنائى سپيده دم آن را چاك زده از هم مى شكافد ، و اين موضوع هم در باره صبح صادق تطبيق مى كند و هم صبح كاذب ، زيرا كاذب به روشنائى كم رنگى گفته مى شود كه در آخر شب به صورت عمودى از مشرق در آسمان پاشيده مى شود و همچون شكافى است كه از طرف شرق به غرب در خيمه تاريك و سياه شب پديد مى آيد ، و صبح صادق كه بعد از آن طلوع مى كند به شكل نوار سفيد و درخشان و زيبائى است كه در آغاز در پهنه افق مشرق آشكار مى شود ، گوئى چادر سياه شب را از طرف پائين در امتداد شمال و جنوب شكافته و پيش مى رود و تدريجا بالا آمده و سراسر آسمان را فرا مى گيرد .
قرآن علاوه بر اينكه كرارا روى نعمت نور و ظلمت و شب و روز تكيه كرده ، در اينجا روى مساله طلوع صبح تكيه مى كند كه يكى از نعمتهاى بزرگ پروردگار است زيرا مى دانيم اين پديده آسمانى نتيجه وجود جو زمين ( يعنى قشر ضخيم هوا كه دور تا دور اين كره را پوشانيده ) مى باشد ، اگر اطراف كره زمين همانند كره ماه جوى وجود نداشت نه بين الطلوعين و فلق وجود داشت و نه سپيدى آغاز شب و شفق ، بلكه آفتاب همانند يك ميهمان ناخوانده بدون هيچ مقدمه سر از افق مشرق بر مى داشت و نور خيره كننده خود را در چشمهائى كه به تاريكى شب عادت كرده بود فورا مى پاشيد ، و به هنگام غروب مانند يك مجرم
تفسير نمونه ج : 5 ص : 359
فرارى ، يك مرتبه از نظرها پنهان مى شد و در يك لحظه تاريكى و ظلمت وحشتناكى همه جا را فرا مى گرفت ، اما وجود جو زمين و فاصله اى كه در ميان تاريكى شب ، و روشنائى روز به هنگام طلوع و غروب آفتاب قرار دارد ، انسان را تدريجا براى پذيرا شدن هر يك از اين دو پديده متضاد آماده مى سازد ، و انتقال از نور به ظلمت و از ظلمت به نور ، به صورت تدريجى و ملايم و كاملا مطبوع و قابل تحمل انجام مى گردد ، بسيار ديده ايم هنگام شب در يك اطاق پر نور كه در يك لحظه چراغ خاموش مى شود چه حالت ناراحت كننده اى به همه دست مى دهد و اگر اين خاموشى ساعتى طول بكشد ، هنگامى كه چراغ بدون مقدمه روشن مى شود باز حالت ناراحتى تازه اى به همه دست مى دهد ، نور خيره كننده چراغ چشم را مى آزارد و براى ديدن اشياء اطراف دچار زحمت مى شويم و اگر اين موضوع تكرار پيدا كند مسلما براى چشم زيانبخش خواهد بود ، شكافنده صبح اين شكل را به صورت بسيار عالى براى بشر حل كرده است .
ولى براى اينكه تصور نشود شكافتن صبح دليل اين است كه تاريكى و ظلمت شب ، چيز نامطلوب و يا مجازات و سلب نعمت است بلافاصله مى فرمايد خداوند شب را مايه آرامش قرار داد ( و جعل الليل سكنا ) .
اين موضوع مسلم است كه انسان در برابر نور و روشنائى تمايل به تلاش و كوشش دارد ، جريان خون متوجه سطح بدن مى شود ، و تمام سلولها آماده فعاليت مى گردند ، و به همين دليل خواب در برابر نور چندان آرامبخش نيست ، ولى هر قدر محيط تاريك بوده باشد خواب عميقتر و آرامبخش تر است ، زيرا در
تفسير نمونه ج : 5 ص : 360
تاريكى خون متوجه درون بدن مى گردد و به طور كلى سلولها در يك آرامى و استراحت فرو مى روند ، به همين دليل در جهان طبيعت نه تنها حيوانات بلكه گياهان نيز به هنگام تاريكى شب به خواب فرو مى روند و با نخستين اشعه صبحگاهان جنب و جوش و فعاليت را شروع مى كنند ، به عكس دنياى ماشينى كه شب را تا بعد از نيمه بيدار مى مانند ، و روز را تا مدت زيادى بعد از طلوع آفتاب در خواب فرو مى روند ، و نشاط و سلامت خود را از دست مى دهند .
در احاديثى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده دستورهائى مى خوانيم كه همه با روح اين مطلب سازگار است ، از جمله در نهج البلاغه از على (عليه السلام) نقل شده كه به يكى از دوستان خود دستور داد در آغاز شب هرگز به سير خود ادامه مده زيرا خداوند شب را براى آرامش قرار داده است و آن را وقت اقامت نه كوچ كردن قرار داده در شب بدن خود را آرام بدار و استراحت كن .
در حديثى كه در كافى از امام باقر (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم : تزوج بالليل فانه جعل الليل سكنا : مراسم ازدواج را در شب قرار ده زيرا شب مايه آرامش است ( همانطور كه ازدواج و آميزش صحيح جنسى نيز آرامبخش است ) .
و نيز در كتاب كافى مى خوانيم : كه امام على بن الحسين (عليهماالسلام) به خدمتكاران دستور مى داد كه هرگز به هنگام شب و قبل از طلوع فجر حيوانات را ذبح نكنند و مى فرمود : ان الله جعل الليل سكنا لكل شىء : خداوند شب را براى همه چيز مايه آرامش قرار داده است .
سپس اشاره به سومين نعمت و نشانه عظمت خود كرده : و خورشيد و ماه را وسيله حساب در زندگى شما قرار داد ( و الشمس و القمر حسبانا ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 361
حسبان ( بر وزن لقمان ) مصدر از ماده حساب ، به معنى حساب كردن است ، و در اينجا ممكن است منظور اين بوده باشد كه گردش منظم و سير مرتب اين دو كره آسمانى ( البته منظور از حركت آن در نظر ما است كه ناشى از حركت زمين است ) موجب مى شود كه شما بتوانيد برنامه هاى مختلف زندگى خود را تحت نظام و حساب در آوريد ( همانطور كه در تفسير بالا ذكر كرديم ) .
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه منظور از جمله بالا اين است كه خود اين دو كره آسمان تحت نظام و حساب و برنامه است .
بنابراين در صورت اول اشاره به يكى از نعمتهاى خداوند است براى انسانها ، و در صورت دوم اشاره به يكى از نشانه هاى توحيد و دلائل اثبات وجود خدا است ، و ممكن است اشاره به هر دو معنى بوده باشد .
و در هر صورت اين موضوع بسيار جالب توجه است كه مليونها سال كره زمين به دور خورشيد ، و ماه به دور زمين گردش مى كند ، و بر اثر آن قرص آفتاب در برابر برجهاى دوازده گانه فلكى در نظر ما زمينيان گردش مى كند ، و قرص ماه با هلال منظم خود و تغيير تدريجى و نوسان مرتب ظاهر مى شود ، اين گردش به قدرى حساب شده است كه حتى لحظه اى پس و پيش نمى شود ، اگر طول مسير زمين را به دور خورشيد در نظر بگيريم كه در يك مدار بيضى شكل كه شعاع متوسط آن 150 مليون كيلومتر است مى گردد با آن نيروى عظيم جاذبه آفتاب ، و همچنين كره ماه كه در هر ماه مسير دايره مانند خود را با شعاع متوسط 384 هزار كيلومتر طى مى كند و نيروى عظيم جاذبه زمين دائما آن را به سوى خود مى كشد ، آنگاه متوجه خواهيم شد كه چه تعادل دقيقى در ميان نيروى جاذبه اين كرات از يكسو ، و نيروى گريز از مركز آنها از سوى ديگر ، برقرار شده كه در سير منظم آنها لحظه اى وقفه يا كم و زياد ايجاد نمى كند ، و اين ممكن نيست مگر
تفسير نمونه ج : 5 ص : 362
در سايه يك علم و قدرت بى انتها كه هم طرح آن را بريزد و هم آن را دقيقا اجرا كند .
و لذا در پايان آيه مى گويد : اين اندازه گيرى خداوندى است كه هم توانا است و هم دانا ( ذلك تقدير العزيز العليم ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 363
وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتهْتَدُوا بهَا فى ظلُمَتِ الْبرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصلْنَا الاَيَتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ(97)
ترجمه :
97 - او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد تا در تاريكيهاى خشكى و دريا بوسيله آنها هدايت شويد ، نشانه ها ( ى خود ) را براى كسانى كه مى دانند ( و اهل فكر و انديشه اند ) بيان داشتيم .

تفسير :
در تعقيب آيه قبل كه اشاره به نظام گردش آفتاب و ماه شده بود ، در اينجا به يكى ديگر از نعمتهاى پروردگار اشاره كرده مى گويد : او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد تا در پرتو آنها راه خود را در تاريكى صحرا و دريا ، در شبهاى ظلمانى ، بيابيد ( و هو الذى جعل لكم النجوم لتهتدوا بها فى ظلمات البر و البحر ) و در پايان آيه مى فرمايد : نشانه ها و دلائل خود را براى افرادى كه اهل فكر و فهم و انديشه اند روشن ساختيم ( قد فصلنا الايات لقوم يعلمون ) انسان هزاران سال است كه با ستارگان آسمان و نظام آنها آشنا است گرچه هر قدر علم و دانش انسان پيشتر رفته است به عمق اين نظام واردتر شده ، ولى در هر حال هميشه كم و بيش به وضع آنها آشنا بوده لذا براى جهت يابى در سفرهاى دريائى و خشكى بهترين وسيله او ، همين ستارگان بودند .
مخصوصا در اقيانوسهاى وسيع كه هيچ نشانه اى براى پيدا كردن راه مقصد در دست نيست و در آن زمان دستگاه قطب نما نيز اختراع نشده بود وسيله مطمئنى
تفسير نمونه ج : 5 ص : 364
جز ستارگان آسمان وجود نداشتند ، همانها بودند كه ميليونها بشر را از گمراهى و غرقاب نجات مى دادند و به سر منزل مقصود مى رسانيدند .
نگاه پى در پى به صفحه آسمان در چند شب متوالى نشان مى دهد كه وضع قرار گرفتن ستارگان در همه جا يكنواخت است گوئى ستارگان همانند دانه هاى مرواريدى هستند كه روى يك پارچه سياه دوخته شده اند ، و اين پارچه را از آغاز شب از سمت مشرق به سوى مغرب مى كشند و همگى با آن در حركتند و بدور محور زمين مى گردند بدون اينكه فاصله آنها تغيير پيدا كند ، تنها استثنائى كه به اين قانون كلى مى خورد اين است كه تعدادى ستارگان هستند كه آنها را سيارات مى نامند و آنها حركات مستقل و مخصوص به خود دارند ، و مجموع آنها از 8 ستاره تجاوز نمى كند كه 5 عدد آنها با چشم ديده مى شوند ( عطارد ، زهره ، زحل ، مريخ و مشترى ) ولى تنها با دوربينهاى نجومى مى توان سه سياره ديگر ( اورانوس و نپتون و پلوتون ) را مشاهده كرد ، ( البته با توجه به اينكه زمين نيز يكى از سياراتى است كه به دور خورشيد مى گردد مجموع عدد آنها به 9 مى رسد ) .
شايد انسانهاى قبل از تاريخ نيز با وضع ثوابت و سيارات آشنا بوده اند ، زيرا براى انسان هيچ منظره اى جالبتر و دل انگيزتر از منظره آسمان در يك شب تاريك و پر ستاره نيست ، و به همين دليل بعيد نيست كه آنها نيز براى پيدا كردن مسير خود از ستارگان استفاده مى كردند .
از بعضى از روايات كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) وارد شده است استفاده ميشود كه آيه فوق تفسير ديگرى نيز دارد ، و آن اينكه منظور از نجوم رهبران الهى و هاديان راه سعادت يعنى امامان هستند كه مردم به وسيله آنها در تاريكيهاى زندگى از گمراهى نجات مى يابند ، و همانطور كه بارها گفته ايم اينگونه تفاسير معنوى با تفسير ظاهرى و جسمانى آيه منافاتى ندارد ، و ممكن است آيه ناظر به هر دو
تفسير نمونه ج : 5 ص : 365
قسمت باشد .
وَ هُوَ الَّذِى أَنشأَكُم مِّن نَّفْس وَحِدَة فَمُستَقَرُّ وَ مُستَوْدَعٌ قَدْ فَصلْنَا الاَيَتِ لِقَوْم يَفْقَهُونَ(98) وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَات كلِّ شىْء فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُّترَاكباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِن طلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَ جَنَّت مِّنْ أَعْنَاب وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشتَبِهاً وَ غَيرَ مُتَشبِه انظرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فى ذَلِكُمْ لاَيَت لِّقَوْم يُؤْمِنُونَ(99)
ترجمه :
98 - او كسى است كه شما را از يك نفس آفريد ، در حالى كه بعضى از انسانها پايدارند ( از نظر ايمان يا خلقت كامل ) و بعضى ناپايدار ، ما آيات خود را براى كسانى كه مى فهمند بيان نموديم .
99 - او كسى است كه از آسمان آبى نازل كرد و بوسيله آن گياهان گوناگون رويانيديم ، از آن ساقه ها و شاخه هاى سبز خارج ساختيم و از آنها دانه هاى متراكم ، و از شكوفه نخل خوشه ها با رشته هاى باريك بيرون فرستاديم و باغها از انواع انگور و زيتون و انار شبيه به يكديگر و بى شباهت هنگامى كه ميوه مى كند به ميوه آن و طرز رسيدنش بنگريد كه در آن نشانه هائى براى افراد با ايمان است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 366
تفسير :
در اين آيات نيز دلائل توحيد و خداشناسى تعقيب شده است ، زيرا قرآن براى اين هدف گاهى انسان را در آفاق و جهانهاى دور دست سير مى دهد ، و گاهى او را به سير در درون وجود خويش دعوت مى نمايد و آيات و نشانه هاى پروردگار را در جسم و جان خودش براى او شرح مى دهد ، تا خدا را در همه جا و در همه چيز ببيند .
نخست مى گويد : او كسى است كه شما را از يك انسان آفريد .
( و هو الذي أنشأكم من نفس واحدة ) .
يعنى شما با اين همه چهره هاى گوناگون ، ذوقها و افكار متفاوت ، و تنوع وسيع در تمام جنبه هاى وجودى ، همه از يك فرد آفريده شده ايد ، و اين نهايت عظمت خالق و آفريدگار را مى رساند كه چگونه از يك مبدء اينهمه چهره هاى متفاوت آفريده است ؟ .
قابل توجه اينكه در اين جمله از خلقت انسان تعبير به انشاء شده است ، و اين كلمه چنانكه از متون لغت استفاده مى شود به معنى ايجاد و ابداع آميخته با تربيت و پرورش است ، يعنى نه تنها خداوند شما را بدون هيچ سابقه آفريد ، بلكه تربيت و پرورش شما را نيز بر عهده گرفت ، و مسلم است كه اگر آفريننده ، چيزى را بيافريند ، سپس او را رها سازد زياد قدرت نمائى نكرده ، اما اگر همواره او را تحت حمايت خويش قرار دهد و لحظه اى از پرورش و تربيت او غافل نگردد ، عظمت و رحمت خود را كاملا نشان داده است .
ضمنا نبايد از جمله فوق اين توهم پيدا شود كه حوا مادر نخستين ما از آدم آفريده شده است ( آنچنانكه در تورات در فصل دوم از سفر تكوين آمده است )
تفسير نمونه ج : 5 ص : 367
بلكه چون آدم و حوا طبق روايات اسلامى هر دو از يك خاك آفريده شده اند و هر دو يك جنس و يك نوع مى باشند كلمه نفس واحده به آنها گفته شده است ( در آغاز سوره نساء نيز در اين باره بحث كرديم ) .
سپس مى فرمايد : جمعى از افراد بشر مستقر هستند و جمعى مستودع ( فمستقر و مستودع ) مستقر در اصل از ماده قر ( بر وزن حر ) به معنى سرما است و از آنجا كه سرماى شديد هوا انسان و موجودات ديگر را خانه نشين مى كند ، اين كلمه به معنى سكون و توقف و قرار گرفتن آمده است ، و مستقر به معنى ثابت و پايدار مى آيد .
مستودع از ماده ودع ( بر وزن منع ) به معنى ترك كردن است و از آنجا كه امور ناپايدار محل خود را به زودى ترك مى گويد ، اين كلمه به معنى ناپايدار نيز به كار مى رود ، و وديعه را از اين نظر وديعه مى گويند كه بايد محل خود را ترك گويد و به دست صاحب اصلى باز گردد .
از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم كه آيه فوق مى گويد بعضى از انسانها پايدارند و بعضى ناپايدار ، در اينكه منظور از اين دو تعبير در اينجا چيست در ميان مفسران گفتگوى زيادى ديده مى شود ، ولى از ميان آنها چند تفسير كه در عين حال منافاتى با هم ندارند و مى توانند همه به عنوان تفسير آيه پذيرفته شود نزديكتر به نظر مى رسند ، نخست اينكه منظور از مستقر انسانهائى هستند كه آفرينش آنها كامل شده و در قرارگاه رحم مادر يا در روى زمين گام نهاده اند ، و مستودع اشاره به افرادى است كه هنوز آفرينش آنها پايان نيافته و به صورت نطفه اى در صلب پدران هستند .
ديگر اينكه مستقر اشاره به روح انسان مى باشد كه موضوعى پايدار و
تفسير نمونه ج : 5 ص : 368
برقرار است و مستودع اشاره به جسم انسان است كه ناپايدار و فانى است .
در بعضى از روايات يك تفسير معنوى براى اين دو تعبير نيز وارد شده كه مستقر اشاره به انسانهائى است كه داراى ايمان پايدارند و مستودع اشاره به آنها است كه ايمانى ناپايدار دارند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه دو تعبير فوق اشاره به اجزاى اوليه تشكيل دهنده نطفه انسان بوده باشد ، زيرا چنانكه مى دانيم نطفه انسان از دو جزء يكى اوول ( نطفه ماده ) و ديگرى اسپر ( نطفه نر ) تشكيل شده است ، نطفه ماده در رحم تقريبا ثابت و مستقر است ، ولى نطفه هاى نر به صورت جانداران متحرك به سوى او با سرعت حركت مى كنند و نخستين فرد اسپر كه به اوول مى رسد با او مى آميزد و بقيه را عقب مى راند و تخمه اولى انسان را تشكيل مى دهد .
در پايان آيه بار ديگر مى گويد : ما نشانه هاى خود را برشمرديم تا آنها كه داراى فهم و دركند بينديشند ( قد فصلنا الايات لقوم يفقهون ) .
با مراجعه به لغت استفاده مى شود كه فقه هر گونه علم و فهمى نيست بلكه از معلومات حاضر پى به معلومات غائب بردن است بنابراين توجه به آفرينش انسان با اين همه چهره هاى متفاوت و قيافه هاى جسمى و روحى مختلف درخور اين است كه افراد نكته سنج در آن بينديشند و خداى خود را از آن بشناسند .
آيه دوم آخرين آيه اى است كه در اين سلسله بحثها ما را به شگفتيهاى جهان آفرينش ، و شناسائى خداوند از طريق آن دعوت مى كند .
در آغاز به يكى از مهمترين و اساسى ترين نعمتهاى پروردگار كه مى توان آن را ريشه و مادر ساير نعمتها دانست اشاره مى كند و آن پيدايش و رشد و نمو
تفسير نمونه ج : 5 ص : 369
گياهان و درختان در پرتو آن است ، و مى گويد : او كسى است كه از آسمان آبى ( براى شما ) فرستاد ( و هو الذى انزل من السماء ماء ) اينكه مى گويد از طرف آسمان ( يعنى طرف بالا ، زيرا آسمان در لغت عرب به هر چيز گفته مى شود كه در طرف بالا قرار گرفته باشد ) به خاطر آن است كه تمام منابع آب روى زمين اعم از چشمه ها و نهرها و قناتها و چاههاى عميق به آب باران منتهى مى گردد لذا كمبود باران در همه آنها اثر مى گذارد و اگر خشكسالى ادامه يابد همگى خشك مى شوند .
سپس به اثر بارز نزول باران اشاره كرده ، مى گويد : بواسطه آن روئيدنيها را از همه نوع از زمين خارج ساختيم ( فاخرجنا به نبات كل شىء ) مفسران در تفسير نبات كل شىء ( گياهان هر چيز ) دو احتمال ذكر كرده اند نخست اينكه منظور از آن انواع و اصناف گياهانى است كه همه با يك آب آبيارى و از يك زمين و يكنوع خاك پرورش مى يابند ، و اين از عجائب آفرينش است كه چگونه اينهمه انواع گياهان با آن خواص كاملا متفاوت و گاهى متضاد و اشكال گوناگون و مختلف همه در يك زمين و با يك آب پرورش مى يابند .
ديگر اينكه منظور ، گياهان مورد نياز هر چيزى است ، يعنى هر يك از پرندگان و چهارپايان و حشرات و حيوانات دريا و صحرا بهره اى از اين گياهان دارند و جالب اينكه خداوند از يك زمين و يك آب ، غذاى مورد نياز همه را تامين كرده است و اين يك شاهكار بزرگ است كه فى المثل از يك ماده معين در آشپزخانه هزاران نوع غذا براى انواع سليقه ها و مزاجها تهيه كنند .
جالبتر اينكه نه تنها گياهان صحرا و خشكيها از بركت آب باران پرورش مى يابند بلكه گياهان بسيار كوچكى كه در لابلاى امواج آب درياها مى رويند و خوراك عمده ماهيان دريا است از پرتو نور آفتاب و دانه هاى باران رشد مى كنند ، فراموش نمى كنم يكى از ساكنان جزائر خليج فارس كه از كمبود صيد شكايت
تفسير نمونه ج : 5 ص : 370
داشت در مورد بيان علت آن مى گفت : كمبود صيد ماهى به خاطر خشكسالى بوده و او معتقد بود اثر حياتبخش دانه هاى باران در دريا حتى بيش از خشكيها است ! سپس به شرح اين جمله پرداخته و موارد مهمى را از گياهان و درختان كه بوسيله آب باران پرورش مى يابند خاطر نشان مى سازد ، نخست مى گويد : ما به وسيله آن ساقه هاى سبز گياهان و نباتات را از زمين خارج ساختيم ، و از دانه كوچك و خشك ساقه اى با طراوت و سرسبز كه لطافت و زيبائى آن چشم را خيره مى كند آفريديم ( فاخرجنا منه خضرا ) .
و از آن ساقه سبز ، دانه هاى روى هم چيده شده ، ( همانند خوشه گندم و ذرت ) بيرون مى آوريم ( نخرج منه حبا متراكبا ، همچنين به وسيله آن از درختان نخل خوشه سربسته اى بيرون فرستاديم كه پس از شكافته شدن رشته هاى باريك و زيبائى كه دانه هاى خرما را بر دوش خود حمل مى كنند و از سنگينى به طرف پائين متمايل مى شوند خارج مى گردد ( و من النخل من طلعها قنوان دانية ) طلع به معنى خوشه سربسته خرما است كه در غلاف سبز رنگ زيبائى پيچيده شده و پس از شكافته شدن از وسط آن رشته هاى باريكى بيرون مى آيد و و همانها بعدا خوشه هاى خرما را تشكيل مى دهند ، و قنوان جمع قنو ( بر وزن صنف ) اشاره به همين رشته هاى باريك و لطيف است .
و دانية به معنى نزديك است ، و ممكن است اشاره به نزديكى اين رشته ها
تفسير نمونه ج : 5 ص : 371
به يكديگر بوده باشد يا به متمايل شدن آنها به طرف پائين به خاطر سنگين بار شدن .
همچنين باغهائى از انگور و زيتون و انار پرورش داديم ( و جنات من اعناب و الزيتون و الرمان ) سپس اشاره به يكى ديگر از شاهكارهاى آفرينش در اين درختان كرده مى فرمايد : هم با يكديگر شباهت دارند و هم ندارند ( مشتبها و غير متشابه ) با توجه به آيه 141 همين سوره كه وصف متشابه و غير متشابه را براى زيتون و انار ذكر كرده استفاده مى شود كه در آيه مورد بحث نيز وصف مزبور درباره همين دو درخت است .
اين دو درخت از نظر شكل ظاهرى و ساختمان شاخه ها و برگها شباهت زيادى با هم دارند در حالى كه از نظر ميوه و طعم و خاصيت آن بسيار با هم متفاوتند ، يكى داراى ماده چربى مؤثر و نيرومند ، و ديگرى داراى ماده اسيدى و يا قندى است ، كه با يكديگر كاملا متفاوتند ، به علاوه اين دو درخت گاهى درست در يك زمين پرورش مى يابند و از يك آب مشروب مى شوند يعنى هم با يكديگر تفاوت زياد دارند و هم شباهت .
اين احتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه عبارت فوق اشاره به انواع و اصناف مختلف درختان و ميوه ها است ، بعضى از ميوه ها و درختان با يكديگر شبيهند و بعضى ديگر با هم مختلفند .
( يعنى هر كدام از اين دو صفتى است براى يكدسته از درختان و ميوه ها ، اما طبق تفسير اول هر دو ، صفت براى يك چيز بودند ) .
سپس از ميان تمام اعضاى پيكر درخت بحث را روى ميوه برده مى گويد :
تفسير نمونه ج : 5 ص : 372
نگاهى به ساختمان ميوه آن به هنگامى كه به ثمر مى نشيند و همچنين نگاهى به چگونگى رسيدن ميوه ها كنيد كه در اينها نشانه هاى روشنى از قدرت و حكمت خدا براى افرادى كه اهل يقين هستند است .
( انظروا الى ثمره اذا اثمر و ينعه ان فى ذلكم لايات لقوم يؤمنون ) با توجه به آنچه در گياه شناسى از چگونگى پيدايش ميوه ها و رسيدن آنها امروز مى خوانيم نكته اين اهميت خاص كه قرآن براى ميوه قائل شده است روشن مى شود ، زيرا پيدايش ميوه ها درست همانند تولد فرزند در جهان حيوانات است ، نطفه هاى نر با وسائل مخصوصى ( وزش باد يا حشرات و مانند آنها ) از كيسه هاى مخصوص جدا مى شوند ، و روى قسمت مادگى گياه قرار مى گيرند ، پس از انجام عمل لقاح و تركيب شدن با يكديگر ، نخستين تخم و بذر تشكيل مى گردد ، و در اطرافش انواع مواد غذائى همانند گوشتى آن را در بر مى گيرند .
اين مواد غذائى از نظر ساختمان بسيار متنوع و همچنين از نظر طعم و خواص غذائى و طبى فوق العاده متفاوتند ، گاهى يك ميوه ( مانند انار و انگور ) داراى صدها دانه است كه هر دانه اى از آنها خود جنين و بذر درختى محسوب مى شود و ساختمانى بسيار پيچيده و تو در تو دارد .
شرح ساختمان همه ميوه ها و مواد غذائى و داروئى آنها از حوصله اين بحث خارج است ، ولى بد نيست به عنوان نمونه اشاره اى به ساختمان ميوه انار كه قرآن در آيه فوق مخصوصا اشاره به آن كرده است ، بنمائيم .
اگر يك انار را بشكافيم و يك دانه كوچك آن را به دست گرفته و در مقابل آفتاب يا چراغ قرار دهيم و درست در آن دقت كنيم مى بينيم از قسمتهاى كوچكترى تشكيل شده كه همانند بطرى هاى بسيار كوچكى با محتواى مخصوص آب انار در كنار هم چيده شده اند ، در يك دانه كوچك انار شايد صدها از اين بطرى هاى بسيار ريز قرار دارد ، سپس اطراف آنها را با پوسته ظريف كه همان پوسته شفاف يكدانه
تفسير نمونه ج : 5 ص : 373
انار است گرفته ، بعد براى اينكه اين بسته بندى كاملتر و محكمتر و دورتر از خطر باشد تعدادى از دانه هاى انار را روى يك پايه با نظام مخصوصى چيده و پرده سفيد رنگ نسبتا ضخيمى اطراف آن پيچيده ، و بعد پوسته ضخيم و محكمى كه از دو طرف داراى لعاب خاصى است به روى همه آنها كشيده ، تا هم از نفوذ هوا و ميكربها جلوگيرى كند و هم در مقابل ضربات آنها را حفظ نمايد ، و هم تبخير آب درون دانه ها را فوق العاده كم كند .
اين بسته بندى ظريف مخصوص دانه انار نيست بلكه در ميوه هاى ديگر مانند پرتقال و ليمو نيز ديده مى شود ، اما در انار و انگور بسيار ظريفتر و جالبتر است .
گويا بشر براى فرستادن مايعات از نقطه اى به نقطه ديگر از همين اصل استفاده كرده كه نخست شيشه هاى كوچك را در يك كارتن كوچك چيده و ميان آنها را از ماده نرمى پر مى كند ، سپس كارتنهاى كوچكتر را در يك كارتن بزرگتر و مجموع آنها را بصورت يك بار بزرگ به مقصد حمل مى كند ! طرز قرار گرفتن دانه هاى انار روى پايه هاى داخلى ، و گرفتن سهم خود از آب و مواد غذائى از آنها از اين هم عجيبتر و جالبتر است ، تازه اينها چيزهائى است كه با چشم مى بينيم و اگر ذرات اين ميوه ها را زير ميكرسكوبها بگذاريم آنگاه جهانى پرغوغا با ساختمانهاى عجيب و شگفت انگيز و فوق العاده حساب شده در مقابل چشم ما مجسم مى شود ، چگونه ممكن است كسى با چشم حقيقت بين به يك ميوه نگاه كند و معتقد شود سازنده آن هيچگونه علم و دانشى نداشته است ؟ ! و اينكه مى بينيم قرآن با جمله انظروا ( نگاه كنيد ) دستور به دقت كردن در اين قسمت از گياه داده براى توجه به همين حقايق است .
اين از يك سو ، از سوى ديگر مراحل مختلفى را كه يك ميوه از هنگامى كه نارس است تا موقعى كه كاملا رسيده مى شود ، مى پيمايد ، بسيار قابل ملاحظه است : زيرا لابراتوارهاى درونى ميوه دائما مشغول كارند ، و مرتبا تركيب شيميائى
تفسير نمونه ج : 5 ص : 374
آن را تغيير مى دهند ، تا هنگامى كه به آخرين مرحله برسد و وضع ساختمان شيميائى آن تثبيت گردد ، هر يك از اين مراحل خود نشانه اى از عظمت و قدرت آفريننده است .
ولى بايد توجه داشت كه به تعبير قرآن تنها افراد با ايمان يعنى افراد حق بين و جستجوگران حقيقت ، اين مسائل را مى بينند و گر نه با چشم عناد و لجاج و يا با بى اعتنائى و سهل انگارى ممكن نيست هيچيك از اين حقايق را ببينيم .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 375
وَ جَعَلُوا للَّهِ شرَكاءَ الجِْنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَنَتِ بِغَيرِ عِلْم سبْحَنَهُ وَ تَعَلى عَمَّا يَصِفُونَ(100) بَدِيعُ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ أَنى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُن لَّهُ صحِبَةٌ وَ خَلَقَ كلَّ شىْء وَ هُوَ بِكلِّ شىْء عَلِيمٌ(101) ذَلِكمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلَهَ إِلا هُوَ خَلِقُ كلِّ شىْء فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كلِّ شىْء وَكيلٌ(102) لا تُدْرِكهُ الأَبْصرُ وَ هُوَ يُدْرِك الأَبْصرَ وَ هُوَ اللَّطِيف الخَْبِيرُ(103)
ترجمه :
100 - آنان براى خدا شريكهائى از جن قرار دادند در حالى كه خداوند همه آنها را آفريده است ، و براى خدا پسران و دخترانى به دروغ و از روى جهل ساختند ، منزه است خدا ، و برتر است از آنچه توصيف مى كنند .
101 - ابداع كننده آسمانها و زمين او است چگونه ممكن است فرزندى داشته باشد و حال آنكه همسرى نداشته و همه چيز را آفريده و او به همه چيز دانا است .
102 - ( آرى ) چنان است خداوند پروردگار شما ، هيچ معبودى جز او نيست آفريدگار همه چيز است ، او را بپرستيد و او حافظ و مدبر همه موجودات است .
103 - چشمها او را درك نمى كند ولى او همه چشمها را درك مى كند و او بخشنده ( انواع نعمتها و با خبر از ريزه كاريها ) و آگاه ( از همه چيز ) است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 376
تفسير خالق همه اشياء او است
در اين آيات به گوشه اى از عقائد نادرست و خرافات مشركان و صاحبان مذاهب باطله و جواب منطقى آنها اشاره شده است .
نخست مى گويد : آنها شريكهائى براى خداوند از جن قائل شدند ( و جعلوا لله شركاء الجن ) در اينكه آيا منظور از جن در اينجا معنى لغوى آن يعنى موجودات ناپيدا و پوشيده از حس انسان است ، يا خصوص طايفه جن كه قرآن كرارا در باره آنها سخن گفته و به زودى به آن اشاره خواهيم كرد ؟ مفسران دو احتمال داده اند .
بنابر احتمال اول ممكن است آيه اشاره به كسانى باشد كه فرشتگان و يا هر موجود ناپيداى ديگر را مى پرستيدند ، ولى بنا بر احتمال دوم ، آيه اشاره به كسانى مى كند كه طايفه جن را شريكهاى خداوند و يا همسران او مى دانستند .
كلبى در كتاب الاصنام نقل مى كند كه يكى از طوائف عرب به نام بنو مليح كه شعبه اى از قبيله خزاعه بود ، جن را مى پرستيدند حتى گفته مى شود كه پرستش و عبادت جن و عقيده به الوهيت آنها در ميان مذاهب خرافى يونان قديم و هند نيز وجود داشته است .
و به طورى كه از آيه 158 سوره صافات و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا ( ميان خداوند و جن خويشاوندى قائل شدند ) استفاده مى شود در ميان عرب كسانى بودند كه يك نوع رابطه خويشاوندى براى جن با خدا قائل بودند ،
تفسير نمونه ج : 5 ص : 377
و به طورى كه بسيارى از مفسران نقل كرده اند قريش معتقد بودند كه خداوند با جنيان ازدواج كرده و فرشتگان ثمره اين ازدواجند ! .
سپس به اين پندار خرافى پاسخ گفته و مى گويد : با اينكه خداوند آنها را ( يعنى جن را ) آفريده است ( و خلقهم ) .
يعنى چگونه ممكن است مخلوق كسى شريك او بوده باشد ، زيرا شركت نشانه سنخيت و هم افق بودن است در حالى كه مخلوق هرگز در افق خالق نخواهد بود .
خرافه ديگر اينكه آنها براى خدا پسران و دخترانى از روى نادانى قائل شدند ( و خرقوا له بنين و بنات بغير علم ) .
و در حقيقت بهترين دليل باطل بودن اينگونه عقائد خرافى همان است كه از جمله بغير علم استفاده مى شود ، يعنى هيچگونه دليل و نشانه اى براى اين موهومات در دست نداشتند .
جالب توجه اينكه خرقوا از ماده خرق ( بر وزن غرق ) گرفته شده كه در اصل به معنى پاره كردن چيزى است بدون رويه و حساب ، درست نقطه مقابل خلق كه ايجاد چيزى از روى حساب است ، اين دو كلمه ( خلق و خرق ) گاهى در مطالب ساختگى و دروغين نيز به كار مى رود ، منتها دروغهائى كه حساب شده است و با مطالعه ساخته مى شود ، خلق و اختلاق و دروغهاى بى حساب و به اصطلاح شاخدار خرق و اختراق گفته مى شود .
يعنى آنها اين دروغها را بدون مطالعه جوانب مطلب و بدون در نظر گرفتن لوازم آن ساختند .
اما اينكه چه طوائفى براى خدا پسرانى قائل بودند ، قرآن نام دو طايفه را در
تفسير نمونه ج : 5 ص : 378
آيات ديگر برده است يكى مسيحيان كه عقيده داشتند عيسى پسر خدا است و ديگر يهود كه عزيز را فرزند او مى دانستند .
و به طورى كه از آيه 30 سوره توبه اجمالا استفاده مى شود و جمعى از محققين معاصر نيز با مطالعه ريشه هاى مشترك مسيحيت و بودائى مخصوصا در مساله تثليث دريافته اند ، اعتقاد به وجود فرزند پسر براى خدا منحصر به مسيحيان و يهود نبوده ، بلكه در ميان مذاهب خرافى پيشين نيز وجود داشته است .
اما در مورد اعتقاد به وجود دختران براى خدا ، خود قرآن در آيات ديگر مطلب را روشن ساخته و مى گويد : و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا : آنها فرشتگان را كه بندگان خدا هستند ، دختران او قرار دادند ( زخرف آيه 19 ) .
و همانطور كه در بالا نيز اشاره كرديم در تفاسير و تواريخ آمده است كه طايفه قريش معتقد بودند فرشتگان ، فرزندانى هستند كه از ازدواج خداوند با جن به وجود آمده اند ! : ولى در پايان اين آيه قرآن قلم سرخ بر تمام اين مطالب خرافى و پندارهاى موهوم و بى اساس كشيده و با جمله رسا و بيدار كننده اى همه اين اباطيل را نفى مى كند و مى گويد : منزه است خداوند و برتر و بالاتر است از اين اوصافى كه براى او مى گويند ( سبحانه و تعالى عما يصفون ) .
در آيه بعد به پاسخ اين عقائد خرافى پرداخته نخست مى گويد : خداوند كسى است كه آسمانها و زمين را ابداع و ايجاد كرد ( بديع السماوات و الارض ) .
آيا هيچكس ديگر چنين كارى را كرده و يا قدرت بر آن را دارد تا شريك او در عبوديت شمرده شود ؟ نه ، همه مخلوقند و سر به فرمان او و نيازمند به ذات
تفسير نمونه ج : 5 ص : 379
پاك او .
به علاوه چگونه ممكن است او فرزندى داشته باشد در حالى كه همسرى ندارد ( انى يكون له ولد و لم تكن له صاحبة ) .
اصولا چه نيازى به همسر دارد ، وانگهى چه كسى ممكن است همسر او باشد با اينكه همه مخلوق او هستند ، و از همه گذشته ذات مقدس او از عوارض جسمانى پاك و منزه است و داشتن همسر و فرزند ، يكى از عوارض روشن جسمانى و مادى است .
بار ديگر مقام خالقيت او را نسبت به همه چيز و همه كس و احاطه علمى او را نسبت به تمام آنها تاكيد كرده ، مى گويد : همه چيز را آفريد و او به هر چيزى دانا است ( و خلق كل شىء و هو بكل شىء عليم ) .
در سومين آيه مورد بحث پس از ذكر خالقيت به همه چيز و ابداع و ايجاد آسمانها و زمين و منزه بودن او از عوارض جسم و جسمانى و همسر و فرزند و احاطه علمى او به هر كار و هر چيز ، چنين نتيجه مى گيرد : خداوند و پروردگار شما چنين كسى است و چون هيچكس داراى چنين صفات نيست ، هيچكس غير او نيز شايسته عبوديت نخواهد بود ، پروردگار او است و آفريدگار هم او است ، بنابراين معبود هم تنها او مى تواند باشد ، پس او را بپرستيد ( ذلكم الله ربكم لا اله الا هو خالق كل شىء فاعبدوه ) .
و در پايان آيه براى اينكه هر گونه اميدى را به غير خدا قطع كند و ريشه هر گونه شرك و به طور كلى تكيه به غير خدا را بسوزاند مى گويد : حافظ و نگهبان و مدبر همه چيز او است ( و هو على كل شىء وكيل ) .
بنابراين كليد حل مشكلات شما فقط در دست او مى باشد و هيچكس غير از او توانائى بر اين كار ندارد ، زيرا غير او همه نيازمندند و چشم بر احسان او
تفسير نمونه ج : 5 ص : 380
دوخته اند با اينحال معنى ندارد كسى مشكلات خود را نزد ديگرى ببرد و حل آن را از او بخواهد .
قابل توجه اينكه در اينجا على كل شىء وكيل گفته شده است نه لكل شىء وكيل و تفاوت ميان اين دو آشكار است ، چون ذكر كلمه على دليل بر تسلط و نفوذ امر او است ، در حالى كه به كار بردن كلمه لام نشانه تبعيت مى باشد .
و به عبارت ديگر تعبير اول به معنى ولايت و حفظ است و تعبير دوم به معنى نمايندگى .
در آخرين آيه مورد بحث براى اثبات حاكميت و نگاهبانى او نسبت به همه چيز و همچنين براى اثبات تفاوت او با همه موجودات مى گويد : چشمها او را نمى بينند ، اما او همه چشمها را ادراك مى كند و او بخشنده انواع نعمتها و با خبر از تمام ريزه كاريها و آگاه از همه چيز است مصالح بندگان را مى داند و از نيازهاى آنها با خبر است و به مقتضاى لطفش با آنها رفتار مى كند ( لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير ) .
در حقيقت كسى كه مى خواهد حافظ و مربى و پناهگاه همه چيز باشد بايد اين صفات را دارا باشد .
به علاوه اين جمله دليل بر آن است كه او با همه موجودات جهان تفاوت دارد ، زيرا پاره اى از آنها هم مى بينند و هم ديده مى شوند مانند انسانها ، پاره اى نه مى بينند و نه ديده مى شوند ، مانند صفات درونى ما ، بعضى ديگر ديده ميشوند اما كسى را نمى بينند مانند جمادات ، تنها كسى كه ديده نمى شود اما همه چيز و همه كس را مى بيند ذات پاك او است .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 381
1 - چشمها ، خدا را نمى بيند .
دلائل عقلى گواهى مى دهد كه خداوند هرگز با چشم ديده نخواهد شد ، زيرا چشم تنها اجسام يا صحيحتر بعضى از كيفيات آنها را مى بيند و چيزى كه جسم نيست و كيفيت جسم هم نمى باشد ، هرگز با چشم مشاهده نخواهد شد و به تعبير ديگر ، اگر چيزى با چشم ديده شود ، حتما بايد داراى مكان و جهت و ماده باشد ، در حالى كه او برتر از همه اينها است ، او وجودى است نامحدود و به همين دليل بالاتر از جهان ماده است ، زيرا در جهان ماده همه چيز محدود است .
در بسيارى از آيات قرآن از جمله آياتى كه در مورد بنى اسرائيل و تقاضاى رؤيت خداوند سخن مى گويد با صراحت كامل ، نفى امكان رؤيت از خداوند شده است ( به طورى كه شرح آن در تفسير آيه 143 سوره اعراف بخواست خدا خواهد آمد ) .
عجيب اين است كه بسيارى از اهل تسنن معتقدند كه خداوند اگر در اين جهان ديده نشود در عالم قيامت ديده مى شود ! و به گفته نويسنده تفسير المنار هذا مذاهب اهل السنة و العلم بالحديث : اين عقيده اهل سنت و دانشمندان حديث است و عجيبتر اينكه حتى محققان معاصر و به اصطلاح روشنفكران آنها نيز تمايل به اين موضوع نشان مى دهند و حتى گاهى سرسختانه روى آن ايستادگى مى كنند ! در حالى كه بطلان اين عقيده به حدى روشن است كه نياز به بحث ندارد ، زيرا دنيا و آخرت ( با توجه به معاد جسمانى ) هيچ تفاوتى در اين مساله نخواهد داشت ، آيا خداوند كه وجودى ما فوق ماده است در قيامت تبديل به يك وجود مادى مى شود و از آن مقام نامحدودى به محدودى خواهد گرائيد ، آيا او در آن
 

Back Index Next