بعدی 
تفسير نمونه ج : 24 ص : 120
تشبيهات كه هر كدام بيانگر گوشه اى از سرنوشت شوم عالم بى عمل است .
در روايات اسلامى نيز در نكوهش اين گونه عالمان ، تعبيرات تكان دهنده اى آمده است : از جمله : از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : هر كس علمش افزوده شود ولى بر هدايتش نيفزايد ، اين علم ، جز دورى از خدا ، براى او ، حاصلى ندارد من ازداد علما و لم يزدد هدى لم يزدد من الله الا بعدا در جاى ديگر از امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم : علم با عمل توأم است ، هر كس چيزى را مى داند بايد به آن عمل كند و علم فرياد مى زند و عمل را دعوت مى كند ، اگر به او پاسخ مثبت نداد ، از آنجا كوچ مى كند ! : العلم مقرون بالعمل ، فمن علم عمل ، و العلم يهتف بالعمل فان اجابه و الا ارتحل عنه .
اصولا از بعضى از روايات استفاده مى شود كه عالم بى عمل ، شايسته نام عالم نيست ، رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى فرمايد : لا يكون المرء عالما حتى يكون بعلمه عاملا .
و از اين بالاتر آنكه : او تمام مسؤليت عالم را بر دوش مى كشد ، بى آنكه از مزاياى علم بهره مند باشد ، لذا در حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم كه ضمن خطبه اى بر فراز منبر فرمود : ايها الناس ! اذا علمتم فاعملوا بما علمتم لعلكم تهتدون ، ان العالم العامل بغيره كالجاهل الحائر الذى لا يستفيق عن جهله بل قد رأيت ان الحجة عليه اعظم و الحسرة ادوم : اى مردم ! هنگامى كه چيزى را دانستيد عمل كنيد تا هدايت يابيد ،
تفسير نمونه ج : 24 ص : 121
زيرا عالمى كه بر خلاف علمش عمل مى كند ، مانند جاهل سرگردانى است كه هرگز از جهلش هشيار نمى شود ، بلكه من حجت را بر چنين عالمى بزرگتر ، و حسرت را پايدارتر مى بينم .
و بدون شك وجود چنين علما و دانشمندانى ، بزرگترين بلا براى يك جامعه ، محسوب مى شود ، و سرنوشت مردمى كه عالمشان چنين باشد ، سرنوشت خطرناكى است كه به گفته شاعر : و راعى الشاة يحمى الذئب عنها فكيف اذا الرعاة لها ذئاب ! : شبان ، گوسفندان را از چنگال گرگ نجات مى دهد اما واى به حال گوسفندانى كه شبانشان گرگان باشند .

2 - چرا از مرگ بترسم ؟
معمولا غالب مردم از مرگ مى ترسند ، تنها گروه اندكى هستند كه بر چهره مرگ لبخند مى زنند ، و آن را تنگ تنگ در آغوش مى فشارند ، دلقى رنگ رنگ را مى دهند و جانى جاودان مى گيرند .
اما ببينيم چرا مرگ و مظاهر آن ، و حتى نام آن ، براى گروهى ، دردآور است ؟ دليل عمده اش ، اين است كه به زندگى بعد از مرگ ، ايمان ندارند ، و يا اگر ايمان دارند ، اين ايمان به صورت يك باور عميق در نيامده و بر افكار و عواطف آنها حاكم نشده است .
وحشت انسان از فناء و نيستى ، طبيعى است ، انسان حتى از تاريكى شب مى ترسد ، چرا كه ظلمت نيستى نور است ، و گاه از مرده نيز مى ترسد ، چرا
تفسير نمونه ج : 24 ص : 122
كه آن هم در مسير فنا قرار گرفته .
اما اگر انسان با تمام وجودش باور كند كه دنيا ، زندان مؤمن ، و بهشت كافر است الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر .
اگر باور كند كه اين جسم خاكى ، قفسى است براى مرغ روح او كه وقتى اين قفس شكست آزاد مى شود ، و به هواى كوى دوست پر و بال مى زند .
اگر باور كند حجاب چهره جان مى شود غبار تنش مسلما در آرزوى آن دم است كه از اين چهره ، پرده برفكند .
اگر باور كند مرغ باغ ملكوت است و از عالم خاك نيست ، و تنها دو سه روزى قفسى ساخته اند از بدنش ؟ آرى اگر ديدگاه انسان در باره مرگ چنين باشد هرگز از مرگ وحشت نمى كند ، در عين اينكه زندگى را براى پيمودن مسير تكامل خواهان است .
لذا در حديث عاشورا مى خوانيم : هر قدر حلقه محاصره دشمن تنگ تر و فشار دشمن بر حسين (عليه السلام) و يارانش بيشتر مى شد چهره هاى آنها برافروخته تر و شكوفاتر مى گشت ، و حتى پيرمردان اصحابش صبح عاشورا خندان بودند وقتى از آنها سؤال مى شد چرا ؟ مى گفتند : براى اينكه ساعاتى ديگر شربت شهادت مى نوشيم و حور العين را در آغوش مى گيريم ! .
علت ديگر براى ترس از مرگ دلبستگى بيش از حد به دنيا است ، چرا كه مرگ ميان او و محبوبش جدائى مى افكند ، و دل كندن از آنهمه امكاناتى كه براى زندگى مرفه و پر عيش و نوش فراهم ساخته براى او طاقت فرسا است .
عامل سوم خالى بودن ستون حسنات و پر بودن ستون سيئات نامه عمل است .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 123
در حديثى مى خوانيم كسى خدمت پيامبر آمد عرض كرد يا رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) من چرا مرگ را دوست نمى دارم ؟ فرمود : آيا ثروتى دارى ؟ عرض كرد : آرى .
فرمود : چيزى از آن را پيش از خود فرستاده اى ؟ عرض كرد : نه .
فرمود : به همين دليل است كه مرگ را دوست ندارى ( چون نامه اعمالت از حسنات خالى است ) .
ديگرى نزد ابو ذر آمد و همين سؤال را كرد كه ما چرا از مرگ متنفريم ؟ ! فرمود : لانكم عمرتم الدنيا ، و خربتم الاخرة فتكرهون ان تنتقلوا من عمران الى خراب ! : براى اينكه شما دنيا را آباد كرده ايد ، و آخرتتان را ويران ، طبيعى است كه دوست نداريد از نقطه آبادى به نقطه ويرانى منتقل شويد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 124
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا نُودِى لِلصلَوةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذَلِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(9) فَإِذَا قُضِيَتِ الصلَوةُ فَانتَشِرُوا فى الأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِن فَضلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَّعَلَّكمْ تُفْلِحُونَ(10) وَ إِذَا رَأَوْا تجَرَةً أَوْ لهَْواً انفَضوا إِلَيهَا وَ تَرَكُوك قَائماً قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَيرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَرَةِ وَ اللَّهُ خَيرُ الرَّزِقِينَ(11)
ترجمه :
9 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود به سوى ذكر خدا بشتابيد ، و خريد و فروش را رها كنيد كه اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد .
10 - و هنگامى كه نماز پايان گرفت شما آزاديد در زمين پراكنده شويد و از فضل الهى طلب كنيد ، و خدا را بسيار ياد نمائيد تا رستگار شويد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 125
11 - هنگامى كه تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند ، و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند ، بگو آنچه نزد خدا است بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است .

شان نزول :
در شان نزول اين آيات يا خصوص آيه و اذا رأوا تجارة روايات مختلفى نقل شده كه همه آنها از اين معنى خبر مى دهد كه در يكى از سالها كه مردم مدينه گرفتار خشكسالى و گرسنگى و افزايش نرخ اجناس شده بودند دحيه با كاروانى از شام فرا رسيد و با خود مواد غذائى آورده بود ، در حالى كه روز جمعه بود و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مشغول خطبه نماز جمعه بود ، طبق معمول براى اعلام ورود كاروان طبل زدند و حتى بعضى ديگر آلات موسيقى را نواختند ، مردم با سرعت خود را به بازار رساندند ، در اين هنگام مسلمانانى كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند خطبه را رها كرده و براى تامين نيازهاى خود به سوى بازار شتافتند ، تنها دوازده مرد و يك زن در مسجد باقى ماندند ( آيه نازل شد و آنها را سخت مذمت كرد ) پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : اگر اين گروه اندك هم مى رفتند از آسمان سنگ بر آنها مى باريد .

تفسير : بزرگترين اجتماع عبادى سياسى هفته
در آيات گذشته بحثهاى فشرده اى پيرامون توحيد و نبوت و معاد ، و نيز مذمت يهود دنياپرست آمده بود ، آيات مورد بحث به گفتگو پيرامون يكى از
تفسير نمونه ج : 24 ص : 126
مهمترين وظائف اسلامى كه در تقويت پايه هاى ايمان تاثير فوق العاده دارد ، و از يك نظر هدف اصلى سوره را تشكيل مى دهد ، يعنى نماز جمعه و بعضى از احكام آن مى پردازد .
نخست همه مسلمانان را مخاطب قرار داده مى فرمايد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود به سوى ذكر خدا ( خطبه و نماز ) بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد ، اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد ( يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ) .
نودى از ماده نداء به معنى بانگ برآوردن است ، و در اينجا به معنى اذان است ، زيرا در اسلام ندائى براى نماز جز اذان نداريم ، چنانكه در آيه 58 سوره مائده نيز مى خوانيم : و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا و لعبا ذلك بانهم قوم لا يعقلون : هنگامى كه مردم را به سوى نماز مى خوانيد ( و اذان مى گوئيد ) آنرا به مسخره و بازى مى گيرند ، اين بخاطر آن است كه آنها قومى هستند بى عقل .
به اين ترتيب هنگامى كه صداى اذان نماز جمعه بلند مى شود مردم موظفند كسب و كار را رها كرده به سوى نماز كه مهمترين ياد خدا است بشتابند .
جمله ذلكم خير لكم ... اشاره به اين است كه اقامه نماز جمعه و ترك كسب و كار در اين موقع منافع مهمى براى مسلمانان دربردارد اگر درست پيرامون آن بينديشند ، و گرنه خداوند از همگان بى نياز و بر همه مشفق است .
اين جمله يك اشاره اجمالى به فلسفه و منافع نماز جمعه است كه به خواست خدا در بحث نكات از آن بحث خواهيم كرد .
البته ترك خريد و فروش مفهوم وسيعى دارد كه هر كار مزاحمى را شامل مى شود .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 127
اما اينكه چرا روز جمعه را به اين نام ناميده اند ؟ به خاطر اجتماع مردم در اين روز براى نماز است ، و اين مساله تاريخچه اى دارد كه در بحث نكات خواهد آمد .
قابل توجه اينكه در بعضى از روايات اسلامى در مورد نمازهاى روزانه آمده است اذا اقيمت الصلوة فلا تاتوها و انتم تسعون و أتوها و انتم تمشون و عليكم السكينة : هنگامى كه نماز ( نمازهاى يوميه ) برپا شود براى شركت در نماز ندويد ، و با آرامش گام برداريد ولى در مورد نماز جمعه آيه فوق مى گويد : فاسعوا ( بشتابيد ) و اين دليل بر اهميت فوق العاده نماز جمعه است .
منظور از ذكر الله در درجه اول نماز است ، ولى مى دانيم كه خطبه هاى نماز جمعه هم كه آميخته با ذكر خدا است ، در حقيقت بخشى از نماز جمعه است ، بنابراين بايد براى شركت در آن نيز تسريع كرد .
در آيه بعد مى افزايد : هنگامى كه نماز پايان گيرد شما آزاديد در زمين پراكنده شويد و از فضل الهى طلب كنيد ، و خدا را بسيار ياد نمائيد تا رستگار شويد ( فاذا قضيت الصلوة فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون ) .
گرچه جمله ابتغوا من فضل الله ( فضل خدا را طلب كنيد ) يا تعبيرات مشابه آن در قرآن مجيد شايد غالبا به معنى طلب روزى و كسب و تجارت آمده است ، ولى روشن است كه مفهوم اين جمله گسترده است و كسب و كار يكى از مصاديق آن است ، لذا بعضى آنرا به معنى عيادت مريض ، و زيارت مؤمن ، يا تحصيل علم و دانش تفسير كرده اند ، هر چند منحصر به اينها نيز نمى باشد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 128
ناگفته پيدا است كه امر به انتشار در زمين و طلب روزى امر وجوبى نيست ، بلكه به اصطلاح امر بعد از حظر و نهى است ، و دليل بر جواز مى باشد ، ولى بعضى از اين تعبير چنين استفاده كرده اند كه تحصيل روزى بعد از نماز جمعه مطلوبيت و بركتى دارد ، و در حديثى آمده است كه پيامبر بعد از نماز جمعه سرى به بازار مى زد .
جمله و اذكروا الله كثيرا اشاره به ياد خدا است در برابر آنهمه نعمتهائى كه به انسان ارزانى داشته ، و بعضى ذكر را در اينجا به معنى فكر تفسير كرده اند ، آنچنان كه در حديث آمده تفكر ساعة خير من عبادة سنة : يك ساعت انديشيدن از يك سال عبادت بهتر است .
بعضى نيز آن را به مساله توجه به خدا در بازارها و به هنگام معاملات و عدم انحراف از اصول حق و عدالت تفسير كرده اند .
ولى روشن است كه آيه مفهوم گسترده اى دارد كه همه اينها را در بر مى گيرد ، اين نيز مسلم است كه روح ذكر فكر است ، و ذكر بى فكر لقلقه زبانى بيش نيست ، و آنچه مايه فلاح و رستگارى است همان ذكر آميخته با تفكر در جميع حالات است .
اصولا ادامه ذكر سبب مى شود كه ياد خدا در اعماق جان انسان رسوخ كند و ريشه هاى غفلت و بيخبرى را كه عامل اصلى هرگونه گناه است بسوزاند ، و انسان را در مسير فلاح و رستگارى قرار دهد و حقيقت لعلكم تفلحون حاصل گردد .
در آخرين آيه مورد بحث كسانى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به هنگام نماز جمعه رها كردند و براى خريد از قافله تازه وارد به بازار شتافتند شديدا مورد
تفسير نمونه ج : 24 ص : 129
ملامت قرار داده مى گويد : هنگامى كه تجارت يا لهوى را به بينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند ، و تو را ايستاده ( در حالى كه خطبه نماز جمعه مى خوانى ) رها مى كنند ( و اذا رأوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما ) .
ولى به آنها بگو آنچه نزد خدا است از لهو و تجارت بهتر است و خداوند بهترين روزى دهندگان است ( قل ما عند الله خير من اللهو و من التجارة و الله خير الرازقين ) .
ثواب و پاداش الهى و بركاتى كه از حضور در نماز جمعه و شنيدن مواعظ و اندرزهاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و تربيت معنوى و روحانى عائد شما مى شود قابل مقايسه با هيچ چيز ديگر نيست ، و اگر از اين مى ترسيد كه روزى شما بريده شود اشتباه مى كنيد ، خداوند بهترين روزى دهندگان است .
تعبير به لهو اشاره به طبل و ساير آلات لهوى است كه به هنگام ورود قافله تازه اى به مدينه مى زدند كه هم نوعى اخبار و اعلام بود و هم وسيله اى براى سرگرمى و تبليغ كالا ، همانگونه كه در دنياى امروز نيز در فروشگاههائى كه به سبك غرب است نيز نمونه آن ديده مى شود .
تعبير به انفضوا به معنى پراكنده شدن و انصراف از نماز جماعت ، و روى آوردن به كاروان است كه در شان نزول گفته شد هنگامى كه كاروان دحيه وارد مدينه شد ( و او هنوز اسلام را اختيار نكرده بود ) با صداى طبل و ساير آلات لهو مردم را به بازار فراخواند ، مردم مدينه حتى مسلمانانى كه در مسجد مشغول استماع خطبه نماز جمعه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بودند ، به سوى او شتافتند ، و تنها سيزده نفر ، و به روايتى كمتر ، در مسجد باقى ماندند .
ضمير در اليها به تجارت بازمى گردد ، يعنى به سوى مال التجارة شتافتند ، اين به خاطر آن است كه لهو ، هدف اصلى آنها نبود ، بلكه مقدمه اى
تفسير نمونه ج : 24 ص : 130
بود براى اعلام ورود كاروان و يا سرگرمى و تبليغ كالا در كنار آن .
تعبير به قائما نشان مى دهد كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ايستاده ، خطبه نماز جمعه مى خواند ، چنانكه در حديثى از جابر بن سمره نقل شده كه مى گويد : هرگز رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در حال خطبه نشسته نديدم و هر كس بگويد نشسته خطبه مى خواند ، تكذيبش كنيد .
و نيز روايت شده كه از عبد الله بن مسعود پرسيدند : آيا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ايستاده خطبه مى خواند ؟ گفت : مگر نشنيده اى كه خداوند مى گويد : و تركوك قائما : تو را در حالى كه ايستاده بودى رها كردند ؟ در تفسير در المنثور آمده است كه اولين كسى كه نشسته ، خطبه نماز جمعه خواند ، معاويه بود !
نكته ها :

1 - نخستين نماز جمعه در اسلام
در بعضى از روايات اسلامى آمده است كه مسلمانان مدينه ، پيش از آنكه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هجرت كند ، با يكديگر صحبت كردند و گفتند : يهود در يك روز هفته اجتماع مى كنند ( روز شنبه ) و نصارى نيز روزى براى اجتماع دارند ( يكشنبه ) خوبست ما هم روزى قرار دهيم و در آن روز جمع شويم و ذكر خدا گوئيم و شكر او را بجا آوريم ، آنها روز قبل از شنبه را كه در آن زمان يوم العروبه ناميده مى شد ، براى اين هدف برگزيدند ، و به سراغ
تفسير نمونه ج : 24 ص : 131
اسعد بن زراره ( يكى از بزرگان مدينه ) رفتند ، او نماز را به صورت جماعت با آنها بجا آورد و به آنها اندرز داد و آن روز ، روز جمعه ناميده شد ، زيرا روز اجتماع مسلمين بود .
اسعد دستور داد گوسفندى را ذبح كردند و نهار و شام همگى از همان يك گوسفند بود ، چرا كه تعداد مسلمانان در آن روز ، بسيار كم بود ... و اين نخستين جمعه اى بود كه در اسلام تشكيل شد .
اما اولين جمعه اى كه رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با اصحابش تشكيل دادند ، هنگامى بود كه به مدينه هجرت كرد ، وارد مدينه شد ، و آن روز روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول هنگام ظهر بود ، حضرت ، چهار روز در قبا ماندند و مسجد قبا را بنيان نهادند ، سپس روز جمعه به سوى مدينه حركت كرد ( فاصله ميان قبا و مدينه بسيار كم است و امروز قبا يكى از محله هاى داخل مدينه است ) و به هنگام نماز جمعه به محله بنى سالم رسيد ، و مراسم نماز جمعه را در آنجا برپا داشت ، و اين اولين جمعه اى بود كه رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در اسلام بجا آورد ، خطبه اى هم در اين نماز جمعه خواند كه اولين خطبه حضرت در مدينه بود .
يكى از محدثان از عبد الرحمن بن كعب نقل كرده كه پدرم هر وقت صداى اذان جمعه را مى شنيد بر اسعد بن زرارة رحمت مى فرستاد ، هنگامى كه دليل اين مطلب را جويا شدم گفت به خاطر آن است كه او نخستين كسى بود كه نماز جمعه را با ما بجا آورد گفتم آنروز چند نفر بوديد گفت فقط چهل نفر !
تفسير نمونه ج : 24 ص : 132
2 - اهميت نماز جمعه
بهترين دليل بر اهميت اين فريضه بزرگ اسلامى قبل از هر چيز آيات همين سوره است ، كه به همه مسلمانان و اهل ايمان دستور مى دهد به محض شنيدن اذان جمعه به سوى آن بشتابند ، و هرگونه كسب و كار برنامه مزاحم را ترك گويند ، تا آنجا كه اگر در سالى كه مردم گرفتار كمبود مواد غذائى هستند كاروانى بيايد و نيازهاى آنها را با خود داشته باشد به سراغ آن نروند ، و برنامه نماز جمعه را ادامه دهند .
در احاديث اسلامى نيز تاكيدهاى فراوانى در اين زمينه وارد شده است از جمله : در خطبه اى كه موافق و مخالف آن را از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل كرده اند آمده : ان الله تعالى فرض عليكم الجمعه فمن تركها فى حياتى او بعد موتى استخفافا بها او جحودا لها فلا جمع الله شمله ، و لا بارك له فى امره ، الا و لا صلوة له ، الا و لا زكوة له ، الا و لا حج له ، الا و لا صوم له ، الا و لا بر له حتى يتوب : خداوند نماز جمعه را بر شما واجب كرده هر كس آن را در حيات من يا بعد از وفات من از روى استخفاف يا انكار ترك كند خداوند او را پريشان مى كند ، و به كار او بركت نمى دهد ، بدانيد نماز او قبول نمى شود ، بدانيد زكات او قبول نمى شود ، بدانيد حج او قبول نمى شود ، بدانيد اعمال نيك او قبول نخواهد شد تا از اين كار توبه كند ! در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : صلوة الجمعة فريضة ، و الاجتماع اليها فريضة مع الامام ، فان ترك رجل من غير علة ثلاث جمع فقد ترك ثلاث فرائض ، و لا يدع ثلاث فرائض من غير علة الا منافق : نماز جمعه فريضه است و اجتماع براى آن با امام ( معصوم ) فريضه است ، هر گاه مردى بدون عذر سه جمعه را ترك گويد فريضه را ترك گفته و كسى
تفسير نمونه ج : 24 ص : 133
سه فريضه را بدون علت ترك نمى گويد مگر منافق .
و در حديث ديگرى از رسول خدا مى خوانيم : من اتى الجمعة ايمانا و احتسابا استانف العمل : كسى كه از روى ايمان و براى خدا در نماز جمعه شركت كند گناهان او بخشوده خواهد شد و برنامه عملش را از نو آغاز مى كند .
روايات در اين زمينه بسيار است كه ذكر همه آنها به طول مى انجامد در اينجا با اشاره به يك حديث ديگر اين بحث را پايان مى دهيم .
كسى خدمت رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد ، عرض كرد يا رسول الله ! من بارها آماده حج شده ام اما توفيق نصيبم نشده فرمود : عليك بالجمعة فانها حج المساكين : بر تو باد به نماز جمعه كه حج مستمندان است ( اشاره به اينكه بسيارى از بركات كنگره عظيم اسلامى حج در اجتماع نماز جمعه وجود دارد ) .
البته بايد توجه داشت كه مذمتهاى شديدى كه در مورد ترك نماز جمعه آمده است و تاركان جمعه در رديف منافقان شمرده شده اند در صورتى است كه نماز جمعه واجب عينى باشد يعنى در زمان حضور امام معصوم و مبسوط اليد و اما در زمان غيبت بنابر اينكه واجب مخير باشد ( تخيير ميان نماز جمعه و نماز ظهر ) و از روى استخفاف و انكار انجام نگيرد مشمول اين مذمتها نخواهد شد ، هر چند عظمت نماز جمعه و اهميت فوق العاده آن در اين حال نيز محفوظ است ( توضيح بيشتر در باره اين مساله را در كتب فقهى بايد مطالعه كرد ) .

3 - فلسفه نماز عبادى سياسى جمعه
نماز جمعه ، قبل از هر چيز يك عبادت بزرگ دستجمعى است ، و اثر عمومى
تفسير نمونه ج : 24 ص : 134
عبادات را كه تلطيف روح و جان ، و شستن دل از آلودگيهاى گناه و زدودن زنگار معصيت از قلب مى باشد در بردارد ، بخصوص اينكه مقدمتا دو خطبه دارد كه مشتمل بر انواع مواعظ و اندرزها و امر به تقوى و پرهيزگارى است .
و اما از نظر اجتماعى و سياسى ، يك كنگره عظيم هفتگى است كه بعد از كنگره سالانه حج ، بزرگترين كنگره اسلامى مى باشد ، و به همين دليل در روايتى كه قبلا از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل كرديم آمده بود كه جمعه حج كسانى است كه قادر به شركت در مراسم حج نيستند .
در حقيقت اسلام ، به سه اجتماع بزرگ اهميت مى دهد : اجتماعات روزانه كه در نماز جماعت حاصل مى شود .
اجتماع هفتگى كه در مراسم نماز جمعه است .
و اجتماع حج كه در كنار خانه خدا هر سال يكبار انجام مى گيرد نقش نماز جمعه در اين ميان بسيار مهم است بخصوص اينكه يكى از برنامه هاى خطيب در خطبه نماز جمعه ، ذكر مسائل مهم سياسى و اجتماعى و اقتصادى است و به اين ترتيب اين اجتماع عظيم و پرشكوه مى تواند منشا بركات زير شود : الف : آگاهى بخشيدن به مردم در زمينه معارف اسلامى و رويدادهاى مهم اجتماعى و سياسى .
ب : ايجاد همبستگى و انسجام هر چه بيشتر در ميان صفوف مسلمين به گونه اى كه دشمنان را به وحشت افكند و پشت آنها را بلرزاند .
ج : تجديد روح دينى و نشاط معنوى براى توده مردم مسلمان .
د : جلب همكارى براى حل مشكلات عمومى .
به همين دليل هميشه دشمنان اسلام ، از يك نماز جمعه جامع الشرائط كه دستورهاى اسلامى دقيقا در آن رعايت شود بيم داشته اند .
و نيز به همين دليل نماز جمعه هميشه به عنوان يك اهرم نيرومند سياسى
تفسير نمونه ج : 24 ص : 135
در دست حكومتها بوده است ، منتها حكومتهاى عدل همچون حكومت پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از آن بهترين بهره برداريها را به نفع اسلام ، و حكومتهاى جور همانند بنى اميه از آن سوء استفاده براى تحكيم پايه هاى قدرت خود مى كردند .
در طول تاريخ مواردى را مشاهده مى كنيم كه هر كس مى خواست ، بر ضد حكومتى قيام كند ، نخست از شركت در نماز جمعه او خوددارى مى كرد ، چنانكه در داستان عاشورا مى خوانيم كه گروهى از شيعيان در خانه سليمان بن صرد خزاعى جمع شدند ، و نامه اى خدمت امام حسين (عليه السلام) از كوفه فرستادند ، كه در نامه آمده بود نعمان بن بشير والى بنى اميه بر كوفه ، منزوى شده و ما در نماز جمعه او شركت نمى كنيم ، و چنانچه بدانيم شما به سوى ما حركت كرده ايد او را از كوفه بيرون خواهيم كرد .
در صحيفه سجاديه از امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام) مى خوانيم : اللهم ان هذا المقام لخلفائك و اصفيائك و مواضع امنائك فى الدرجة الرفيعة التى اختصصتهم بها قد ابتزوها : خداوندا ! اين ( اشاره به نماز جمعه و عيد قربان ) مقامى است كه مخصوص خلفاء و برگزيدگان و امناء بلندپايه تو است كه ويژه آنها نمودى ، و ( خلفاى جور بنى اميه ) آن را به زور از اولياى حق گرفته و غصب كرده اند .
گاه مى شود كه دشمنان اسلام يك هفته تمام شبانه روز تبليغات مسموم مى كنند ولى با يك خطبه نماز جمعه و مراسم پرشكوه و حياتبخش آن همه خنثى مى شود ، روح تازه اى در كالبدها دميده ، و خون تازه اى در عروق به حركت درمى آيد .
توجه به اين نكته كه طبق فقه شيعه در محدوده يك فرسخ در يك فرسخ
تفسير نمونه ج : 24 ص : 136
بيش از يك نماز جمعه جائز نيست و حتى كسانى كه در دو فرسخى ( تقريبا 11 كيلومترى ) از محل انعقاد جمعه قرار دارند در آن نماز شركت مى كنند ، روشن مى شود كه عملا در هر شهر كوچك يا بزرگ و حومه آن يك نماز جمعه بيشتر منعقد نخواهد شد ، بنابراين اجتماعى چنين عظيمترين اجتماع آن منطقه را تشكيل مى دهد .
اما با نهايت تاسف اين مراسم عبادى سياسى كه مى تواند مبدأ حركت عظيمى در جوامع اسلامى گردد به خاطر نفوذ حكومتهاى فاسد در آن در بعضى كشورهاى اسلامى چنان بى روح و بى رمق شده است كه عملا هيچ اثر مثبتى از آن گرفته نمى شود و شكل يك برنامه تشريفاتى به خود گرفته ، و به راستى اين از سرمايه هاى عظيمى است كه براى از دست رفتن آن بايد گريه كرد .
مهمترين نماز جمعه سال نماز جمعه اى است كه قبل از رفتن به عرفات در مكه انجام مى گيرد كه تمام حجاج خانه خدا از سراسر جهان در آن شركت دارند كه نماينده واقعى تمام قشرهاى مسلمين در كره زمين هستند ، سزاوار است كه براى تهيه خطبه چنين نماز حساسى عده زيادى از دانشمندان هفته ها و ماهها مطالعه كنند و محصول آن را در آن روز حساس و خطبه تاريخى بر مسلمانان عرضه نمايند و مسلما مى توانند به بركت آن آگاهى زيادى به جامعه اسلامى داده و مشكلات مهمى را حل كنند .
اما با نهايت تاسف در اين ايام ديده مى شود كه مسائل بسيار پيش پا افتاده و مطالبى كه تقريبا همه از آن آگاهى دارند مطرح مى شود ، و از مسائل اصولى ابدا خبرى نيست ؟ آيا براى از دست رفتن چنين فرصتهاى بزرگ و سرمايه هاى عظيم نبايد گريست ؟ ! و براى دگرگون ساختن آن نبايد به پا خاست ؟ !
تفسير نمونه ج : 24 ص : 137
4 - آداب نماز جمعه و محتواى خطبه ها
نماز جمعه ( با وجود شرائط لازم ) بر مردان بالغ و سالم كه قدرت بر شركت در نماز را دارند واجب است ، و بر مسافران و پيرمردان واجب نيست هر چند حضور در نماز جمعه براى مسافر جائز است ، همچنين زنها نيز مى توانند در نماز جمعه شركت كنند ، هر چند بر آنها واجب نيست .
كمترين عددى كه نماز جمعه با آن منعقد مى شود پنج نفر از مردان است .
نماز جمعه دو ركعت است و جاى نماز ظهر را مى گيرد ، و دو خطبه اى كه قبل از نماز جمعه خوانده مى شود در حقيقت به جاى دو ركعت ديگر محسوب مى شود .
نماز جمعه همانند نماز صبح است و مستحب است حمد و سوره را در آن بلند بخوانند و نيز مستحب است سوره جمعه را در ركعت اول و سوره منافقين را در ركعت دوم قرائت كنند .
در نماز جمعه دو قنوت مستحب است يكى قبل از ركوع ركعت اول و ديگر بعد از ركوع ركعت دوم .
خواندن دو خطبه قبل از نماز جمعه واجب است همانگونه كه ايستادن خطيب به هنگام ايراد خطبه نيز واجب مى باشد ، شخصى كه خطبه مى خواند حتما بايد همان امام نماز جمعه باشد .
خطيب بايد صداى خود را چنان بلند كند كه مردم صداى او را بشنوند تا محتواى خطبه به گوش همگان برسد .
به هنگام ايراد خطبه بايد خاموش بود ، و به سخنان خطيب گوش داد ، و روبه روى خطيب نشست .
شايسته است خطيب مردى فصيح و بليغ و آگاه به اوضاع و احوال مسلمين و با خبر از مصالح جامعه اسلامى ، و شجاع ، و صريح اللهجه ، و قاطع در اظهار
تفسير نمونه ج : 24 ص : 138
حق باشد .
اعمال و رفتار او سبب تاثير و نفوذ كلامش گردد ، و زندگى او مردم را به ياد خدا بياندازد .
شايسته است پاكيزه ترين لباس در تن بپوشد ، و خود را خوشبو كند ، و با وقار و سكينه گام بردارد ، و هنگامى كه بر فراز منبر جاى گرفت بر مردم سلام كند ، و رو به روى آنان بايستد ، و بر شمشير يا كمان يا عصا تكيه كند ، نخست بر منبر بنشيند ، تا اذان تمام شود ، و بعد از فراغت از اذان شروع به خطبه كند .
محتواى خطبه نخست حمد خدا و درود بر پيامبر است ( احتياط اين است كه اين قسمت به زبان عربى باشد ولى بقيه به زبان مستمعين خوانده مى شود ) سپس مردم را به تقواى الهى توصيه كند ، و يكى از سور كوتاه قرآن را بخواند ، و اين امر را در هر دو خطبه رعايت كند ، و در خطبه دوم بعد از درود بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دعا بر ائمه مسلمين كند ، و براى مؤمنين و مؤمنات استغفار نمايد .
و شايسته است در ضمن خطبه مسائل مهمى كه با دين و دنياى مسلمين ارتباط دارد مطرح كند ، و آنچه مورد نياز مسلمين در داخل و خارج كشورهاى اسلامى و در داخل و خارج آن منطقه مى باشد مورد بحث قرار دهد ، و مسائل سياسى و اجتماعى و اقتصادى و دينى را با در نظر گرفتن اولويتها مطرح نمايد ، به مردم آگاهى بخشد و آنها را از توطئه هاى دشمنان با خبر بسازد ، برنامه هاى كوتاه مدت و دراز مدت براى حفظ جامعه اسلامى و خنثى كردن نقشه هاى مخالفان به آنها گوشزد كند .
خلاصه خطيب بايد بسيار هوشيار و بيدار و اهل فكر و مطالعه در مسائل اسلامى باشد ، و از موقعيت اين مراسم بزرگ حداكثر استفاده را براى پيشبرد اهداف اسلام و مسلمين بنمايد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 139
در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) مى خوانيم : انما جعلت الخطبة يوم الجمعة لان الجمعة مشهد عام ، فاراد ان يكون للامير سبب الى موعظتهم ، و ترغيبهم فى الطاعة ، و ترهيبهم من المعصية ، و توقيفهم على ما اراد من مصلحة دينهم و دنياهم ، و يخبرهم بما ورد عليهم من الافاق من الاهوال التى لهم فيها المضرة و المنفعة ... و انما جعلت خطبتين ليكون واحدة للثناء على الله و التمجيد و التقديس لله عز و جل و الاخرى للحوائج و الاعذار و الانذار و الدعاء و لما يريد ان يعلمهم من امره و نهيه ما فيه الصلاح و الفساد : خطبه ، براى اين در روز جمعه تشريع شده است كه نماز جمعه يك برنامه عمومى است ، خداوند مى خواهد به امير مسلمين امكان دهد تا مردم را موعظه كند به اطاعت ترغيب نمايد ، و از معصيت الهى بترساند و آنها از آنچه مصلحت دين و دنيايشان است آگاه سازد ، و اخبار و حوادث مهمى كه از نقاط مختلف به او مى رسد و در سود و زيان و سرنوشت آنها مؤثر است به اطلاعشان برساند ... و دو خطبه قرار داده شده تا در يكى حمد و ثنا و تمجيد و تقديس الهى كنند ، و در ديگرى نيازها و هشدارها و دعاها را قرار دهند ، و اوامر و نواهى و دستوراتى كه باصلاح و فساد جامعه اسلامى در ارتباط است به آنها اعلام دارند .

5 - شرائط وجوب نماز جمعه
در اينكه امام جمعه مانند هر امام جماعت ديگر بايد عادل باشد ترديدى نيست ، ولى سخن در اين است كه شرائطى افزون بر اين دارد يا نه ؟ جمعى معتقدند اين نماز از وظائف امام معصوم يا نماينده خاص او است ، و به تعبير ديگر مربوط به زمان حضور امام معصوم (عليه السلام) است .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 140
در حالى كه بسيارى از محققين معتقدند كه اين شرط وجوب عينى نماز جمعه است ، ولى براى وجوب تخييرى اين شرط لازم نيست و در زمان غيبت نيز مى توان نماز جمعه را برپا داشت و جانشين نماز ظهر مى شود ، و حق همين است ، بلكه هر گاه حكومت اسلامى با شرايط آن از طرف نايب عام امام (عليه السلام) تشكيل گردد احتياط اين است كه امام جمعه منصوب از طرف او باشد ، و مسلمانان در نماز جمعه شركت كنند .
در اين زمينه و در مسائل ديگر مربوط به نماز جمعه سخن بسيار است كه ذكر همه آنها از حوصله يك بحث تفسيرى خارج و بايد آنها را در كتب فقه و حديث جستجو كرد .
خداوندا ! بما توفيقى مرحمت فرما كه از اين شعائر بزرگ اسلامى براى تربيت نفوس و نجات مسلمين از چنگال دشمنان حداكثر بهره بردارى را بنمائيم .
پروردگارا ! ما را از كسانى قرار ده كه مشتاق لقاى تو باشيم و از مرگ نهراسيم .
بارالها ! نعمت ايمان و تعليم و تربيت انبياء را هرگز از ما سلب نفرما .
آمين يا رب العالمين پايان سوره جمعه 14 رمضان 1406
تفسير نمونه ج : 24 ص : 141
( 63 ) سوره منافقين اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 11 آيه است

تفسير نمونه ج : 24 ص : 142
تفسير نمونه ج : 24 ص : 143
محتواى سوره منافقين
سوره منافقين از سوره هاى پر محتوا است كه محور اصلى بحثهاى آنرا مسائل حساس مربوط به منافقان تشكيل مى دهد ، ولى در ذيل سوره آياتى به عنوان اندرز به مسلمانان در زمينه هاى مختلف نيز آمده است .
روى هم رفته مى توان محتواى آنرا در چهار بخش خلاصه كرد :
1 - نشانه هاى منافقان كه خود شامل چندين قسمت حساس است .
2 - برحذر داشتن مؤمنان از توطئه هاى منافقان ، و لزوم مراقبت دائم در اين زمينه .
3 - هشدار به مؤمنان كه مواهب مادى دنيا آنها را از ذكر خداوند غافل نكند .
4 - توصيه به انفاق در راه خدا ، و بهره گيرى از اموال پيش از آنكه مرگ فرا رسد و آتش حسرت به جان انسان بيفتد .
دليل نامگذارى اين سوره به منافقين نيز ناگفته پيدا است .
قابل توجه اينكه طبق آنچه در تفسير سوره جمعه گفتيم يكى از آداب نماز جمعه اين است كه در ركعت اول سوره جمعه ، و در ركعت دوم سوره منافقين خوانده شود ، تا مسلمانان همه هفته در اين مراسم بزرگ عبادى سياسى توطئه هاى منافقان را مجددا به خاطر بياورند و دائما مراقب تحريكها ، تخريبها و نقشه هاى شوم آنها باشند .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 144
فضيلت تلاوت سوره منافقين .
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است : من قرأ سورة المنافقين برء من النفاق : كسى كه سوره منافقين را بخواند از هرگونه نفاق پاك مى شود .
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : بر هر مؤمنى از شيعيان ما لازم است كه در شب جمعه سوره جمعه و سبح اسم ربك الاعلى بخواند ، و در نماز ظهر جمعه سوره جمعه و منافقين را ، سپس افزود فاذا فعل ذلك فكانما يعمل بعمل رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و كان جزاؤه و ثوابه على الله الجنة : هنگامى كه چنين كند گوئى عمل رسول خدا را انجام داده و جزا و پاداشش بر خدا بهشت است .
كرارا بعد از ذكر فضائل سوره گفته ايم كه اين فضائل و آثار مهم نمى تواند تنها نتيجه تلاوت خالى از انديشه و عمل باشد ، روايات فوق نيز شاهد اين سخن است ، چرا كه هرگز خواندن اين سوره بى آنكه برنامه زندگى بر آن تطبيق شود روح نفاق را از انسان بيرون نمى برد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 145
سورة المنافقون
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا جَاءَك الْمُنَفِقُونَ قَالُوا نَشهَدُ إِنَّك لَرَسولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّك لَرَسولُهُ وَ اللَّهُ يَشهَدُ إِنَّ الْمُنَفِقِينَ لَكَذِبُونَ(1) اتخَذُوا أَيْمَنهُمْ جُنَّةً فَصدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ إِنهُمْ ساءَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(2) ذَلِك بِأَنهُمْ ءَامَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطبِعَ عَلى قُلُوبهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ(3) * وَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُك أَجْسامُهُمْ وَ إِن يَقُولُوا تَسمَعْ لِقَوْلهِِمْ كَأَنهُمْ خُشبٌ مُّسنَّدَةٌ يحْسبُونَ كلَّ صيْحَة عَلَيهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَتَلَهُمُ اللَّهُ أَنى يُؤْفَكُونَ(4)
ترجمه :

تفسير نمونه ج : 24 ص : 146
1 - هنگامى كه منافقان نزد تو مى آيند مى گويند ما شهادت مى دهيم كه حتما تو رسول خدائى - خداوند مى داند كه تو قطعا رسول او هستى - ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغگو هستند .
2 - آنها سوگندهايشان را سپر ساخته اند تا مردم را از راه خدا بازدارند ، آنها كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند .
3 - اين به خاطر آن است كه آنها نخست ايمان آوردند سپس كافر شدند ، لذا بر دلهاى آنها مهر نهاده شده ، و حقيقت را درك نمى كنند .
4 - هنگامى كه آنها را مى بينى جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى برد ، و اگر سخن بگويند به سخنانشان گوش فرا مى دهى ، اما گوئى چوبهاى خشكى هستند كه بر ديوار تكيه داده شده ، هر فريادى از هر جا بلند شود بر ضد خود مى پندارند ، آنها دشمنان واقعى تو هستند از آنان برحذر باش ، خداوند آنها را بكشد چگونه از حق منحرف مى شوند ؟
تفسير : سرچشمه نفاق و نشانه هاى منافقان !
قبل از ورود در تفسير اين آيات ذكر مقدمه اى لازم به نظر مى رسد و آن اينكه مساله نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مدينه هجرت فرمود و پايه هاى اسلام قوى ، و پيروزى آن آشكار شد ، و گرنه در مكه تقريبا منافقى وجود نداشت ، زيرا مخالفان قدرتمند هر چه مى خواستند آشكارا بر ضد اسلام مى گفتند ، و انجام مى دادند ، و از كسى پروا نداشتند و نيازى به كارهاى منافقانه نبود .
اما هنگامى كه نفوذ و گسترش اسلام در مدينه دشمنان را در ضعف و ناتوانى قرار داد ديگر اظهار مخالفت به طور آشكار مشكل ، و گاه غير ممكن بود ،
تفسير نمونه ج : 24 ص : 147
و لذا دشمنان شكست خورده براى ادامه برنامه هاى تخريبى خود تغيير چهره داده ، ظاهرا به صفوف مسلمانان پيوستند ، ولى در خفا به اعمال خود ادامه مى دادند .
اصولا طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى چشمگير با صفوف منافقان روبرو خواهد شد ، و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مى شوند ، و از اينجا است كه مى توان فهميد چرا اينهمه آيات مربوط به منافقين در مدينه نازل شده نه در مكه .
اين نكته نيز قابل توجه است كه مساله نفاق و منافقان مخصوص به عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نبود ، بلكه هر جامعه اى - مخصوصا جوامع انقلابى - با آن روبرو هستند ، به همين دليل بايد تحليلها و موشكافيهاى قرآن را روى اين مساله نه به عنوان يك مساله تاريخى ، بلكه به عنوان يك مساله مورد نياز فعلى ، مورد بررسى دقيق قرار داد ، و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقين در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت .
و نيز بايد نشانه هاى آنها را كه قرآن به طور گسترده بازگو كرده است دقيقا شناخت ، و از طريق اين نشانه ها به خطوط و نقشه هاى آنها پى برد .
نكته مهم ديگر اينكه خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است ، چرا كه از يكسو شناخت آنها غالبا آسان نيست ، و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند ، و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است و از سوى سوم روابط مختلف آنها با ساير اعضاء جامعه كار مبارزه را با آنها دشوار مى سازد .
به همين دليل اسلام در طول تاريخ خود بيشترين ضربه را از منافقان خورده ، و نيز به همين دليل قرآن سختترين حملات خود را متوجه منافقان ساخته و آن قدر كه آنها را كوبيده هيچ دشمنى را نكوبيده است .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 148
با توجه به اين مقدمه به تفسير آيات باز مى گرديم : نخستين سخنى را كه قرآن در اينجا در باره منافقان مطرح مى كند همان اظهار ايمان دروغين آنها است كه پايه اصلى نفاق را تشكيل مى دهد ، مى فرمايد : هنگامى كه منافقان نزد تو مى آيند مى گويند ما شهادت مى دهيم كه حتما تو رسول خدائى ! ( اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله ) .
سپس قرآن مى افزايد خداوند مى داند كه تو فرستاده او هستى ، ولى خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغگو هستند ( و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون ) .
و از اينجا نخستين نشانه نفاق ، روشن مى شود و آن دوگانگى ظاهر و باطن است كه با زبان مؤكدا اظهار ايمان مى كنند ، ولى در دل آنها مطلقا خبرى از ايمان نيست ، اين دروغگوئى و كذب ، اين دوگانگى درون و برون محور اصلى نفاق را تشكيل مى دهد .
قابل توجه اينكه : صدق و كذب بر دو گونه است ، صدق و كذب خبرى ، صدق و كذب مخبرى ، در قسم اول ، معيار ، موافق و مخالف واقع بودن است در حالى كه در قسم دوم ، موافقت و مخالفت با اعتقاد ، مطرح مى باشد ، به اين معنى كه اگر انسان ، خبرى مى دهد كه مطابق با واقع است ، ولى بر خلاف عقيده او ، آن را كذب ( مخبرى ) مى ناميم ، و اگر موافق عقيده او است ، صدق .
روى اين حساب ، شهادت منافقان به رسالت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از نظر
تفسير نمونه ج : 24 ص : 149
اخبار ، هرگز كذب نبود ، يك واقعيت بود .
ولى از نظر گوينده و مخبر چون بر خلاف عقيده آنها بود كذب محسوب مى شد ، لذا قرآن مى گويد ، تو پيغمبر خدا هستى اما اينها دروغ مى گويند ! به تعبير ديگر : منافقان نمى خواستند ، خبر از رسالت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بدهند ، بلكه مى خواستند از اعتقاد خود به نبوت او خبر دهند ، و مسلما در اين خبر دروغگو بودند .
اين نكته نيز قابل توجه است كه آنها در شهادت خود انواع تاكيدها را به كار بردند و خداوند نيز با قاطعيت با همان لحن ، آنها را تكذيب مى كند ، اشاره به اينكه در برابر آن قاطعيت ، چنين قاطعيتى لازم است .
ذكر اين نكته نيز در اينجا لازم است كه منافق در اصل از ماده نفق ( بر وزن نفخ ) به معنى نفوذ و پيشروى است ، و نفق ( بر وزن شفق ) به معنى كانالها و نقبهائى است كه زير زمين مى زنند تا براى استتار يا فرار از آن استفاده كنند .
بعضى از مفسران گفته اند بسيارى از حيوانات مانند موش صحرائى و روباه و سوسمار براى لانه خود دو سوراخ قرار مى دهند : يكى آشكار كه از آن وارد و خارج مى شوند ، و ديگرى پنهانى كه اگر احساس خطرى كنند از آن مى گريزند ، اين سوراخ پنهانى را نافقاء گويند و به اين ترتيب منافق كسى است كه طريقى مرموز و مخفيانه براى خود برگزيده ، تا با مخفى كارى و پنهان كارى در جامعه نفوذ كند ، و به هنگام خطر از طريق ديگر فرار نمايد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 150
آيه بعد به دومين نشانه آنها پرداخته چنين مى گويند : آنها سوگندهايشان را سپر ساخته اند ، تا مردم را از راه خدا بازدارند ( اتخذوا ايمانهم جنة فصدوا عن سبيل الله ) .
آنها كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند ( انهم ساء ما كانوا يعملون ) .
چرا كه در ظاهر ابراز ايمان مى كنند ، و در باطن كفر مىورزند ، و در طريق هدايت مردم به آئين حق ، ايجاد مانع مى نمايند ، و چه عملى از اين بدتر و زشت تر ؟ .
جنة از ماده جن ( بر وزن فن ) در اصل به معنى پنهان كردن چيزى از حس است ، و جن ( بر وزن سن ) به خاطر اينكه موجودى است ناپيدا ، اين واژه بر او اطلاق مى شود ، و از آنجا كه سپر انسان را از ضربات اسلحه دشمن ، مستور مى دارد در لغت عرب به آن ، جنة گفته مى شود ، و باغهاى پردرخت را نيز به خاطر مستور شدن زمينهايشان ، جنت مى گويند .
به هر حال ، اين يكى از آثار نفاق است ، كه خود را در زير پوششى از نام مقدس خداوند ، و سوگندهاى غلاظ و شداد ، قرار مى دهند تا چهره واقعى خويش را مكتوم دارند ، عواطف مردم را به سوى خود جلب كرده و از اين طريق به اغفال آنها بپردازند و صد عن سبيل الله كنند .
اين تعبير ضمنا نشان مى دهد كه آنها دائما با مؤمنان در حال جنگ و ستيزند ، و هرگز نبايد فريب اين ظاهرسازى و چرب زبانى آنها را خورد ، زيرا انتخاب سپر مخصوص ميدانهاى نبرد است .
درست است كه در بعضى از مواقع ، انسان چاره اى جز سوگند ندارد ، و يا لااقل سوگند كمك به بيان اهميت موضوع مورد نظر مى كند ، ولى نه سوگند دروغ ، و نه سوگند براى هر چيز و هر كار كه اين شيوه منافقان است .
در آيه 74 سوره توبه مى خوانيم يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة
تفسير نمونه ج : 24 ص : 151
الكفر : آنها به خدا سوگند ياد مى كنند كه ( سخنان زننده در غياب پيامبر ) نگفته اند ، در حالى كه قطعا سخنان كفرآميز گفته اند .
مفسران براى جمله صدوا عن سبيل الله ، دو معنى ذكر كرده اند : نخست اعراض از راه خدا و ديگر بازداشتن ديگران از اين راه ، گرچه جمع ميان هر دو معنى در آيه مورد بحث امكان پذير است ، ولى با توجه به توسل آنها به سوگندهاى دروغ ، معنى دوم ، مناسبتر به نظر مى رسد ، چرا كه هدف از اين سوگندها ، اغفال ديگران است .
يك جا مسجد ضرار بر پا مى كنند ، و هنگامى كه از آنها سؤال مى شد هدفتان چيست ؟ سوگند ياد مى كنند كه جز هدف خير ندارند ! ( توبه - 107 ) .
در جاى ديگر براى شركت در جنگهائى كه فاصله آن نزديك و احتمال غنائم در آن زياد است اظهار آمادگى مى كنند ولى براى شركت در ميدان تبوك كه پر از مشكلات است هزار عذر و بهانه مى آورند و سوگند ياد مى كنند كه اگر توانائى مى داشتيم همراه شما حركت مى كرديم ! ( توبه - 42 ) .
آنها نه فقط براى مردم سوگند دروغين ياد مى كنند بلكه همانگونه كه در آيه 18 سوره مجادله آمده در عرصه محشر نيز در پيشگاه خداوند متوسل به سوگند دروغ مى شوند ! و اين نشان مى دهد كه اين عمل جزء بافت وجودشان شده است كه حتى در عرصه محشر و در پيشگاه خدا نيز دست بردار نيستند ! .
آيه بعد به علت اصلى اين گونه اعمال ناروا پرداخته مى افزايد : اين به خاطر آن است كه آنها نخست ايمان آوردند ، سپس كافر شدند ، و لذا بر دلهاى آنها مهر نهاده شده و حقيقت را درك نمى كنند ( ذلك بانهم آمنوا ثم كفروا
تفسير نمونه ج : 24 ص : 152
فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون ) .
جمعى از مفسران معتقدند كه منظور از اين ايمان در اينجا ايمان ظاهرى است ، در حالى كه در باطن كافر بودند .
ولى ظاهر آيه نشان مى دهد كه آنها در آغاز حقيقتا مؤمن شدند ، و بعد از آن كه طعم ايمان را چشيدند و نشانه هاى حقانيت اسلام و قرآن را ديدند راه كفر را پيش گرفتند ، اما كفرى توأم با نفاق ، نه آشكارا و با صراحت ، و همين سبب شد كه خدا حس تشخيص را از آنها سلب كند ، و از درك حقائق محروم بمانند ، زيرا اگر از اول حق را تشخيص نداده بودند عذرى داشتند ، اما بعد از تشخيص حق و ايمان آوردن اگر به آن پشت پا بزنند خداوند توفيق را از آنها سلب مى كند .
در حقيقت منافقان دو گروهند ، گروهى از اول ايمانشان صورى و ظاهرى بوده ، و گروه ديگر در آغاز ايمان حقيقى داشته اند سپس راه ارتداد و نفاق را پيش گرفته اند ، ظاهر آيه مورد بحث گروه دوم را مى گويد .
در حقيقت اين آيه شبيه آيه 74 سوره توبه است كه مى گويد : و كفروا بعد اسلامهم : آنها پس از اسلام كافر شدند .
به هر حال اين سومين نشانه از نشانه هاى آنها است كه از درك حقائق روشن غالبا محرومند ، و ناگفته پيدا است كه اين هرگز منتهى به جبر نمى شود چرا كه مقدمات آن را خودشان فراهم كرده اند .
آيه بعد نشانه هاى بيشترى را از آنها ارائه داده ، مى گويد : هنگامى كه آنها را مى بينى جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى برد ( و اذا رأيتهم تعجبك اجسامهم ) .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 153
ظاهرى آراسته و قيافه هائى جالب دارند .
علاوه بر اين چنان شيرين و جذاب سخن مى گويند كه وقتى حرف مى زنند تو نيز به سخنانشان گوش فرا مى دهى ! ( و ان يقولوا تسمع لقولهم ) .
جائى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ظاهرا تحت تاثير جذابيت سخنان آنها قرار گيرد تكليف ديگران روشن است .
اين از نظر ظاهر و اما از نظر باطن گوئى چوبهاى خشكى هستند كه بر ديوار تكيه داده شده است ( كانهم خشب مسندة ) .
اجسامى بى روح ، و صورتهائى بى معنى و هيكلهائى تو خالى دارند ، نه از خود استقلالى ، نه در درون نور و صفائى ، و نه اراده و تصميم محكم و ايمانى دارند ، درست همچون چوبهاى خشك تكيه زده بر ديوار ! بعضى از مفسران روايت كرده اند كه عبد الله بن ابى سركرده منافقان مردى درشت اندام ، خوش قيافه و فصيح و چرب زبان بود ، هنگامى كه با گروهى از يارانش وارد مجلس رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى شد اصحاب از ظاهر آنها تعجب مى كردند ، و به سخنانشان گوش فرا مى دادند ولى آنها ( به خاطر غرور و نخوتى كه داشتند ) كنار ديوار رفته و به آن تكيه كرده ، و مجلس را تحت تاثير قيافه و سخنان خود قرار مى دادند و آيه ناظر به حال آنها است .
سپس مى افزايد : آنها چنان تو خالى و فاقد توكل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند كه هر فريادى از هر جا بلند شود آن را بر ضد خود مى پندارند ( يحسبون كل صيحة عليهم ) .
ترس و وحشتى عجيب هميشه بر قلب و جان آنها حكمفرما است ، و يك حالت سوء ظن و بدبينى جانكاه سرتاسر روح آنها را فرا گرفته ، و به حكم الخائن خائف از همه چيز ، حتى از سايه خود مى ترسند ، و اين است
تفسير نمونه ج : 24 ص : 154
نشانه ديگرى از نشانه هاى منافقان .
و در پايان آيه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هشدار مى دهد كه اينها دشمنان واقعى تواند از آنها برحذر باش ( هم العدو فاحذرهم ) .
سپس مى گويد : خدا آنها را بكشد ، چگونه از حق منحرف مى شوند ؟ ! ( قاتلهم الله انى يؤفكون ) .
روشن است كه اين تعبير ، اخبار نيست ، بلكه به صورت نفرين است ، و براى مذمت و سرزنش و تحقير اين گروه ، ذكر شده ، شبيه تعبيرات روزمره اى كه انسانها در باره يكديگر دارند ، كه قرآن با زبان خود مردم با آنها سخن مى گويد : به اين ترتيب در آيه مورد بحث نشانه هاى ديگرى از منافقان مطرح شده از جمله : وضع فريبنده ظاهرى توأم با خالى بودن درون ، همچنين ، ترس و وحشت و بد گمانى نسبت به هر چيز و هر حادثه .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 155
وَ إِذَا قِيلَ لهَُمْ تَعَالَوْا يَستَغْفِرْ لَكُمْ رَسولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصدُّونَ وَ هُم مُّستَكْبرُونَ(5) سوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَستَغْفَرْت لَهُمْ أَمْ لَمْ تَستَغْفِرْ لهَُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لهَُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى الْقَوْمَ الْفَسِقِينَ(6) هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنفِقُوا عَلى مَنْ عِندَ رَسولِ اللَّهِ حَتى يَنفَضوا وَ للَّهِ خَزَائنُ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ لَكِنَّ الْمُنَفِقِينَ لا يَفْقَهُونَ(7) يَقُولُونَ لَئن رَّجَعْنَا إِلى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنهَا الأَذَلَّ وَ للَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَكِنَّ الْمُنَفِقِينَ لا يَعْلَمُونَ(8)
ترجمه :
5 - هنگامى كه به آنها گفته شود بيائيد تا رسول خدا براى شما استغفار كند سرهاى خود را ( از روى استهزا و كبر و غرور ) تكان مى دهند ، و آنها را مى بينى كه از
تفسير نمونه ج : 24 ص : 156
سخنان تو اعراض كرده و تكبر مىورزند .
6 - براى آنها تفاوت نمى كند خواه استغفار برايشان كنى يا نكنى ، هرگز خداوند آنها را نمى بخشد ، زيرا خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند .
7 - آنها كسانى هستند كه مى گويند : به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند ( غافل از اينكه ) خزائن آسمانها و زمين از آن خدا است ولى منافقان نمى فهمند .
8 - آنها مى گويند : اگر به مدينه بازگرديم عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند ، در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ، ولى منافقان نمى دانند
شان نزول :
براى آيات فوق ، شان نزول مفصلى در كتب تاريخ و حديث و تفسير آمده است كه خلاصه آن چنين است : بعد از غزوه بنى المصطلق ( جنگى كه در سال ششم هجرت در سرزمين قديد واقع شد ) .
دو نفر از مسلمانان ، يكى از طايفه انصار و ديگرى از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پيدا كردند ، يكى قبيله انصار را به يارى خود طلبيد ، و ديگرى مهاجران را ، يك نفر از مهاجران به يارى دوستش آمد ، و عبد الله بن ابى كه از سركرده هاى معروف منافقان بود به يارى مرد انصارى شتافت ، و مشاجره لفظى شديدى در ميان آن دو درگرفت ، عبد الله بن ابى ، سخت ، خشمگين شد ، و در حالى كه جمعى از قومش نزد او بودند گفت : ما اين گروه مهاجران را پناه داديم و كمك كرديم اما كار ما شبيه ضرب المثل معروفى است كه مى گويد : سمن كلبك ياكلك ! ( سگت را فربه كن تا تو را بخورد ) ! و الله لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل : به خدا سوگند اگر به مدينه بازگرديم ، عزيزان ، ذليلان را بيرون خواهند كرد و منظورش از عزيزان ، خود و اتباعش بود و از ذليلان مهاجران ، سپس رو به اطرافيانش
تفسير نمونه ج : 24 ص : 157
كرد و گفت : اين نتيجه كارى است كه شما به سر خودتان آورديد ، اين گروه را در شهر خود جاى داديد و اموالتان را با آنها قسمت كرديد : هرگاه باقيمانده غذاى خودتان را به مثل اين مرد ( اشاره به مرد مهاجرى كه طرف دعوى بود ) نمى داديد بر گردن شما سوار نمى شدند ، از سرزمين شما مى رفتند و به قبائل خود ملحق مى شدند ! در اينجا زيد بن ارقم كه در آن وقت جوانى نوخاسته بود ، رو به عبد الله بن ابى كرد و گفت به خدا سوگند ذليل و قليل توئى ! و محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در عزت الهى و محبت مسلمين است ، و به خدا قسم من بعد از اين تو را دوست ندارم ، عبد الله صدا زد خاموش باش تو بايد بازى كنى اى كودك ! زيد بن ارقم خدمت رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد و ماجرا را نقل كرد .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كسى را به سراغ عبد الله فرستاد فرمود : اين چيست كه براى من نقل كرده اند ؟ عبد الله گفت به خدائى كه كتاب آسمانى بر تو نازل كرده من چيزى نگفتم ! و زيد دروغ مى گويد .
جمعى از انصار كه حاضر بودند عرض كردند اى رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عبد الله بزرگ ما است ، سخن كودكى از كودكان انصار را بر ضد او نپذير ، پيامبر عذر آنها را پذيرفت در اينجا طائفه انصار زيد بن ارقم را ملامت كردند .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور حركت داد ، يكى از بزرگان انصار به نام اسيد خدمتش آمد و عرض كرد اى رسول خدا ! در ساعت نامناسبى حركت كردى ، فرمود : بله آيا نشنيدى رفيقتان عبد الله چه گفت او گفته است هرگاه به مدينه بازگردد عزيزان ذليلان را خارج خواهند كرد .
اسيد عرض كرد تو اى رسول خدا اگر اراده كنى او را بيرون خواهى راند ، و الله تو عزيزى و او ذليل است ، سپس عرض كرد يا رسول الله با او مدارا كنيد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 158
سخنان عبد الله ابى به گوش فرزندش رسيد خدمت رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد و عرض كرد شنيده ام مى خواهيد پدرم را به قتل برسانيد ، اگر چنين است به خود من دستور دهيد سرش را جدا كرده براى شما مى آورم ! زيرا مردم مى دانند كسى نسبت به پدر و مادرش از من نيكوكارتر نيست ، از اين مى ترسم ديگرى او را به قتل برساند و من نتوانم بعد از آن به قاتل پدرم نگاه كنم ، و خداى ناكرده او را به قتل برسانم و مؤمنى را كشته باشم و به دوزخ بروم ! .
پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود مساله كشتن پدرت مطرح نيست ، مادامى كه او با ما است با او مدارا و نيكى كن .
سپس پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور داد تمام آن روز و تمام شب را لشكريان به راه ادامه دهند ، فردا هنگامى كه آفتاب برآمد دستور توقف داد ، لشكريان به قدرى خسته شده بودند كه همين كه سر به زمين گذاشتند به خواب عميقى فرو رفتند ( و هدف پيغمبر اين بود كه مردم ماجراى ديروز و حرف عبد الله ابى را فراموش كنند ... ) .
سرانجام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) وارد مدينه شد ، زيد بن ارقم مى گويد من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بيرون نيامدم ، در اين هنگام سوره منافقين نازل شد ، و زيد را تصديق ، و عبد الله را تكذيب كرد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گوش زيد را گرفت و فرمود : اى جوان ! خداوند سخن تو را تصديق كرد همچنين آنچه را به گوش شنيده بودى و در قلب حفظ نموده بودى ، خداوند آياتى از قرآن را در باره آنچه تو گفته بودى نازل كرد .
در اين هنگام عبد الله ابى نزديك مدينه رسيده بود وقتى خواست وارد شهر شود پسرش آمد و راه را بر پدر بست ، گفت واى بر تو چه مى كنى ؟ پسرش گفت : به خدا سوگند جز به اجازه رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نمى توانى وارد مدينه شوى و امروز ميفهمى عزيز و ذليل كيست ؟ ! !
تفسير نمونه ج : 24 ص : 159
عبد الله شكايت پسرش را خدمت رسول خدا فرستاد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به پسرش پيغام داد كه بگذار پدرت داخل شهر شود ، فرزندش گفت : حالا كه اجازه رسول خدا آمد مانعى ندارد .
عبد الله وارد شهر شد ، اما چند روزى بيشتر نگذشت كه بيمار گشت و از دنيا رفت ! ( و شايد دق مرگ شد ) هنگامى كه اين آيات نازل شد و دروغ عبد الله ظاهر گشت بعضى به او گفتند آيات شديدى در باره تو نازل شده خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) برو تا براى تو استغفار كند ، عبد الله سرش را تكان داد گفت : به من گفتيد : ايمان بياور آوردم ، گفتيد : زكات بده ، دادم ، چيزى باقى نمانده كه بگوئيد براى محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سجده كن ! و در اينجا آيه و اذا قيل لهم تعالوا نازل گرديد .

تفسير : نشانه هاى ديگرى از منافقان
اين آيات همچنان ادامه بيان اعمال منافقان و نشانه هاى گوناگون آنها است ، مى فرمايد : هنگامى كه به آنها گفته شود بيائيد تا رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى شما استغفار كند ، سرهاى خود را از روى استهزاء و كبر و غرور تكان مى دهند و مشاهده مى كنى كه از سخنان تو اعراض كرده ، تكبر ورزند ( و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله لووا رؤسهم و رأيتهم يصدون و هم مستكبرون ) .
آرى در برابر لغزشهائى كه از آنها سرمى زند و فرصت توبه و جبران آن