بعدی 
تفسير نمونه ج : 24 ص : 400
اول مناسبتر به نظر مى رسد .
سپس افزودند : بلكه ما محرومان واقعى هستيم ( بل نحن محرومون ) مى خواستيم مستمندان و نيازمندان را محروم كنيم اما خودمان از همه بيشتر محروم شديم ، هم محروم از درآمد مادى ، و هم بركات معنوى كه از طريق انفاق در راه خدا و به نيازمندان به دست مى آيد .
در اين ميان يكى از آنها كه از همه عاقلتر بود گفت : آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوئيد : ( قال اوسطهم ا لم اقل لكم لو لا تسبحون ) .
نگفتم خدا را به عظمت ياد كنيد ، و از مخالفت او بپرهيزيد ، شكر نعمت او را بجا آوريد ، و نيازمندان را از اموال خود بهره مند سازيد ؟ ولى شما گوش نكرديد ، و به روزگار سياه افتاديد ! از اين آيه استفاده مى شود كه در ميان آنها فرد مؤمنى بود كه آنها را از بخل و حرص نهى مى كرد ، و چون در اقليت بود كسى گوش به حرفش نمى داد ، اما پس از اين حادثه دردناك ، زبان او گشوده شد ، و منطقش تيزتر و برنده تر گشت ، و آنها را زير رگبار ملامت و سرزنش گرفت .
آنها نيز لحظه اى بيدار شدند و به گناه خود اعتراف كردند ، و گفتند منزه است پروردگار ما ، مسلما ما ظالم و ستمگر بوديم هم بر خويشتن ستم كرديم و هم بر ديگران ( قالوا سبحان ربنا انا كنا ظالمين ) .
تعبير به اوسط در آيه قبل به معنى كسى است كه در سرحد اعتدال از نظر عقل و خرد و دانش باشد ، بعضى آن را حد وسط در سن و سال معنى
تفسير نمونه ج : 24 ص : 401
كرده اند ، ولى اين معنى بسيار بعيد به نظر مى رسد ، چرا كه ارتباطى ميان سن و گفتن چنين سخن پرمحتوائى نيست ، ارتباط ميان عقل و خرد و چنين سخنانى است .
تعبير به لو لا تسبحون ( چرا تسبيح خدا نمى گوئيد ؟ ) از اين جهت است كه ريشه همه اعمال نيك ايمان و معرفة الله و تسبيح و تنزيه خدا است .
بعضى نيز تسبيح را در اينجا به معنى شكر نعمت كرده اند كه لازمه آن بهره مند ساختن محرومان است ، ولى اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد ، و در مفهوم آيه جمع است .
و اما تسبيح آنها قبل از اعتراف به گناه ممكن است از اين جهت باشد كه مى خواهند خدا را در مورد اين بلاى عظيمى كه بر باغشان فرود آمد و نابودش كرد از هرگونه ظلم و ستمى منزه شمرند ، و بگويند خداوندا ! اين ما بوديم كه بر خود و ديگران ستم كرديم و مستحق چنين عذاب دردناكى شديم ، اما كار تو عين عدالت و حكمت بود .
در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز قبل از اقرار به ظلم همين تسبيح ديده مى شود ، چنانكه در داستان يونس (عليه السلام) مى خوانيم : موقعى كه در شكم آن ماهى عظيم قرار گرفت گفت : لا اله الا أنت سبحانك انى كنت من الظالمين .
معبودى جز تو نيست ، منزهى ، من از ظالمان و ستمگران بودم ( انبياء 87 ) .
البته ظلم در مورد اين پيامبر بزرگ به معنى ترك اولى است چنانكه در تفسير همين آيه در جلد 13 گفته ايم .
ولى مطلب به اينجا خاتمه نيافت آنها رو به هم كردند و شروع به ملامت و سرزنش يكديگر نمودند ( فاقبل بعضهم على بعض يتلاومون ) .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 402
و احتمالا هر كدام در عين اعتراف به خطاى خويش گناه اصلى را به دوش ديگرى مى انداخت ، و او را شديدا سرزنش مى كرد كه تو عامل اصلى بدبختى ما شدى ؟ و گرنه ما اينقدر هم از خدا و عدالت بيگانه نبوديم ! آرى اينچنين است سرنوشت همه ظالمانى كه در چنگال عذاب الهى گرفتار مى شوند كه در عين اعتراف به گناه ، هر كدام سعى دارد عامل اصلى بدبختى خود را ديگرى بشمرد ، شايد به اين دليل كه در اينگونه موارد معمولا يكى پيشنهاد مى كند ، و ديگرى تاييد مى نمايد ، و يكى اجراى آن را بر عهده مى گيرد و ديگرى با سكوت خود ابراز رضايت مى كند ، ولى روشن است كه همه آنها شريك جرم و دخيل در گناهند .
سپس مى افزايد : هنگامى كه به عمق بدبختى خود آگاه شدند فريادشان بلند شد و گفتند : واى بر ما كه طغيانگر بوديم ! ( قالوا يا ويلنا انا كنا طاغين ) .
آنها در مرحله قبل اعتراف به ظلم و ستم كردند ، و در اينجا اعتراف به طغيان و در حقيقت طغيان مرحله اى است بالاتر از ظلم ، زيرا ظالم ممكن است اصل قانون را بپذيرد ولى بر اثر غلبه هواى نفس ستم كند ، اما طغيانگر اصلا زيربار قانون نمى رود و آن را به رسميت نمى شناسد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه ظلم اشاره به ظلم بر خويشتن است ، و طغيان اشاره به تجاوز بر حق ديگران .
اين نكته نيز قابل توجه است كه عرب هنگامى كه با مصيبتى روبرو مى شود و يا مى خواهد اظهار انزجار از چيزى كند گاه ويس مى گويد و گاه ويح و گاه ويل كه اولى در مصيبت خفيف است ، و دومى شديدتر ،
تفسير نمونه ج : 24 ص : 403
و سومى اشد آنها است ، و اين نشان مى دهد كه صاحبان باغ خود را مستحق شديدترين سرزنشها مى دانستند .
سرانجام آنها بعد از اين بيدارى و هشيارى و اعتراف به گناه و بازگشت به سوى خدا ، رو به درگاه او آوردند ، و گفتند : اميد است پروردگارمان گناهان ما را ببخشد ، و باغستان بهتر از اين باغ بجاى آن در اختيار ما بگذارد ( عسى ربنا ان يبدلنا خيرا منها ) .
چرا كه ما به سوى او روى آورده ايم ، و به ذات پاكش دل بسته ايم ، و حل اين مشكل را نيز از قدرت بى پايان او مى طلبيم .
( انا الى ربنا راغبون ) .
آيا به راستى اين گروه از كار خود پشيمان شدند ، و در برنامه خويش تجديد نظر كردند ، و تصميم قاطع گرفتند كه اگر در آينده مشمول نعمت الهى شوند حق شكر آن را ادا كنند ؟ و يا مانند بسيارى از ظالمان كه وقتى گرفتار طوفان عذاب مى شوند موقتا بيدار مى گردند اما همينكه طوفان فرو نشست باز همان برنامه ها تكرار مى گردد ؟ در اين زمينه در ميان مفسران گفتگو است ، آنچه از لحن آيه بعد احتمالا استفاده مى شود اين است كه توبه آنها به خاطر اينكه شرائطش جمع نبود پذيرفته نشد ، ولى در بعضى از روايات مى خوانيم كه آنها از روى خلوص نيت توبه كردند ، و خداوند توبه آنها را قبول كرد ، و باغى بهتر به آنها عنايت
تفسير نمونه ج : 24 ص : 404
فرمود كه مخصوصا درختان انگور پربار با خوشه هاى بسيار بزرگ داشت .
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و درس همگانى مى فرمايد : عذاب خداوند اينگونه است ، و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است اگر مى دانستند ( كذلك العذاب و لعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون ) .
شما نيز اگر به خاطر مال و ثروت و امكانات مادى مست و مغرور شويد ، و روح انحصار طلبى بر شما چيره گردد ، همه چيز را براى خود بخواهيد ، و نيازمندان را محروم كنيد ، سرنوشتى بهتر از اين نخواهيد داشت ، منتها يك روز صاعقه آمد و آن باغ را آتش زد ، امروز ممكن است آفتهاى ديگر ، و حتى جنگهاى خانمانسوز جهانى و منطقه اى اين نعمتها را بر باد دهد .

نكته ها :

1 - انحصار طلبى بلاى بزرگ ثروتمندان
انسان خواه ناخواه علاقه به مال دنيا دارد چرا كه گذران زندگى او به وسيله آن مى باشد ، و اين علاقه در حد اعتدال مذموم نيست ، مهم آن است كه نيازمندان را هم در اموال خود سهيم كنيد ، نه تنها حقوق واجب الهى را بپردازد بلكه از انفاقهاى مستحب نيز خوددارى نكند .
مخصوصا در مورد باغ و زراعت در روايات اسلامى دستور داده شده كه به نيازمندان حاضر سهمى بدهند كه با اقتباس از آيه شريفه ( و آتوا حقه يوم حصاده ) ( حق آن را به هنگام درو بپردازيد ) ( انعام 141 ) به عنوان حق الحصاد معروف شده است ، و آن حقى است غير از زكات معروف ، و منظور از
تفسير نمونه ج : 24 ص : 405
آن چيزى است كه هنگام حضور مستمندان در موقع چيدن ميوه ، يا درو كردن زراعت به آنها پرداخته مى شود ، و حد معنى ندارد .
ولى هنگامى كه علاقه به مال و ثروت در شكل افراطى و انحرافى ظاهر مى شود صورت انحصار طلبى به خود مى گيرد ، و حتى گاهى بى آنكه خود نياز به چيزى داشته باشد دوست دارد ديگران از آن محروم باشند ! و به تعبير ديگر از منحصر بودن مواهب الهى به خودش لذت مى برد ، و اين بلاى بزرگى است كه مخصوصا امروز هم در جوامع انسانى نمونه هاى بسيار دارد ، و مى توان آن را يكنوع بيمارى خطرناك شمرد .
داستان اصحاب الجنة و صاحبان باغستان كه در آيات فوق آمده ترسيم روشنى از روحيه انحصار طلبى گروهى از ثروتمندان است كه چگونه دست به دست هم مى دهند ، و براى محروم ساختن نيازمندان نقشه مى كشند ، و دور از چشم آنها به برداشتن محصول و استفاده هاى كلان مى پردازند ، ولى بسيار مى شود كه آه اين محرومان به صاعقه هاى سوزانى تبديل مى گردد و خرمن زندگى اين ثروتمندان انحصار طلب را به آتش مى كشد ، و بسيار ديده شده است كه اين صاعقه ها در شكل انقلابها ظاهر مى شود ، و آنچه را آنها باور نمى كردند با چشم خود مى بينند ، آه و فريادشان به آسمان بلند مى شود و دم از توبه و جبران خطاهاى گذشته مى زنند اما كار از كار گذشته است .

2 - رابطه ميان گناه و قطع روزى
از داستان فوق ضمنا استفاده مى شود كه در ميان گناه و قطع روزى
تفسير نمونه ج : 24 ص : 406
رابطه نزديكى است ، لذا در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : ان الرجل ليذنب الذنب فيدرأ عنه الرزق ، و تلا هذه الاية : اذ اقسموا ليصرمنها مصبحين و لا يستثنون فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون : گاه انسان گناهى مى كند و روزى او قطع مى شود سپس امام (عليه السلام) آيات بالا را تلاوت فرمود : هنگامى كه صاحبان باغ سوگند ياد كردند كه صبحگاهان ميوه ها را بچينند ، و اجازه ندهند حتى يك نفر غير از آنها استفاده كند ، اما بلائى از سوى پروردگارت در حالى كه آنها در خواب بودند بر آن باغ مسلط شد و آن را نابود كرد .
از ابن عباس نيز نقل شده كه رابطه گناه و قطع روزى از آفتاب هم روشن تر است ، چنانكه خداوند آن را در سوره ن و القلم ( سوره مورد بحث ) بيان فرموده !
تفسير نمونه ج : 24 ص : 407
إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِندَ رَبهِمْ جَنَّتِ النَّعِيمِ(34) أَ فَنَجْعَلُ المُْسلِمِينَ كالمُْجْرِمِينَ(35) مَا لَكمْ كَيْف تحْكُمُونَ(36) أَمْ لَكمْ كِتَبٌ فِيهِ تَدْرُسونَ(37) إِنَّ لَكمْ فِيهِ لمََا تخَيرُونَ(38) أَمْ لَكمْ أَيْمَنٌ عَلَيْنَا بَلِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ إِنَّ لَكمْ لمََا تحْكُمُونَ(39) سلْهُمْ أَيُّهُم بِذَلِك زَعِيمٌ(40) أَمْ لهَُمْ شرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشرَكائهِمْ إِن كانُوا صدِقِينَ(41)
ترجمه :
34 - براى پرهيزكاران نزد پروردگارشان باغهاى پرنعمت بهشت است
35 - آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار دهيم ؟
تفسير نمونه ج : 24 ص : 408
36 - شما را چه مى شود ؟ چگونه داورى مى كنيد ؟
37 - آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد ؟
38 - كه آنچه را شما انتخاب مى كنيد از آن شما است ؟
39 - يا اينكه عهد و پيمان مؤكد و مستمرى تا روز قيامت بر ما داريد كه هر چه را به نفع خود اختيار مى كنيد براى شما قرار مى دهد ؟
40 - از آنها بپرس كداميك از آنان چنين چيزى را تضمين مى كند ؟
41 - يا اينكه معبودانى دارند ( كه آنها را شريك خدا قرار داده اند و براى آنان شفاعت مى كنند ) اگر راست مى گويند معبودان خود را ارائه دهند .

تفسير 1 - بازپرسى كامل
مى دانيم روش قرآن اين است كه شرح حال زندگى بدان و خوبان را در مقابل هم قرار مى دهد ، تا در مقايسه با يكديگر بهتر شناخته شوند ، و اين روش از نظر تربيتى بسيار مؤثر است .
طبق همين روش بعد از ذكر سرنوشت دردناك اصحاب الجنة ( صاحبان باغ خرم و سرسبز ) در آيات گذشته به ذكر حال پرهيزگاران پرداخته مى گويد : براى پرهيزگاران نزد پروردگارشان باغهاى پرنعمت بهشت است ( ان للمتقين عند ربهم جنات النعيم ) .
باغهائى از بهشت كه هر نعمتى تصور شود كاملترين نوع آن در آنجا است ، علاوه بر نعمتهائى كه به فكر هيچ انسانى نرسيده است .
ولى از آنجا كه جمعى از مشركان و ثروتمندان خودخواه بودند كه ادعا مى كردند همان طور كه در دنيا وضع ما عالى است در قيامت نيز بسيار خوب است ، خداوند در آيه بعد شديدا آنها را مؤاخذه قرار داده بلكه محاكمه مى كند مى فرمايد : آيا ما مؤمنانى را كه در برابر حق و عدالت تسليمند ، همچون
تفسير نمونه ج : 24 ص : 409
مشركان و مجرمان قرار دهيم ؟ ( ا فنجعل المسلمين كالمجرمين ) .
شما را چه مى شود ؟ چگونه داورى مى كنيد ؟ ! ( ما لكم كيف تحكمون ) هيچ انسان عاقلى باور مى كند سرنوشت عادل و ظالم ، مطيع و مجرم ، ايثارگر و انحصارطلب ، يكسان باشد ؟ آن هم در پيشگاه خداوندى كه همه كارش روى حساب و برنامه حكيمانه است .
در سوره فصلت ( آيه - 50 ) نيز اشاره اى به اين قبيل افراد كرده مى فرمايد : ( و لئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى و ما اظن الساعة قائمة و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ) : و هرگاه به او رحمتى از سوى خود بعد از ناراحتى بچشانيم مى گويد : اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بودن است ، و گمان نمى كنم قيامتى برپا شود ، و به فرض كه قيامتى باشد هر گاه به سوى پروردگارم بازگردم براى من نزد او پاداشهاى نيك است ! آرى اين گروه مغرور و از خود راضى دنيا و آخرت را متعلق به خودشان مى دانند ! سپس مى افزايد : اگر عقل و خرد ، شما را به چنين حكمى رهنمون نشده آيا دليلى از نقل بر آن داريد آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد ؟ ! ( ام لكم كتاب فيه تدرسون ) .
كه آنچه را شما اختيار مى كنيد و تمايل داريد از آن شما است ؟ !
تفسير نمونه ج : 24 ص : 410
( ان لكم فيه لما تخيرون ) .
شما انتظار داريد مجرمانى همچون خودتان همطراز مسلمين باشند ، اين سخنى است كه نه عقل به آن حكم مى كند و نه در هيچ كتاب معتبرى آمده است .
در آيه بعد چنين ادامه مى دهد : اگر شما مدركى از عقل و نقل بر اين ادعا نداريد آيا عهد و پيمانهاى مؤكدى بر ما داريد كه تا روز قيامت استمرار دارد كه هر چه را به نفع خود حكم مى كنيد براى شما قرار مى دهد ؟ ! ( ام لكم ايمان علينا بالغة الى يوم القيامة ان لكم لما تحكمون ) .
چه كسى مى تواند ادعا كند كه از خدا عهد و پيمان گرفته است كه تسليم تمايلات او گردد ، و هر امتياز و مقامى مى خواهد بى چون و چرا به او بدهد ؟ ! تا آنجا كه مجرمان همرديف مؤمنان شوند .
باز در ادامه اين پرسشها كه راهها را از هر سو به روى آنان مى بندد مى افزايد : از آنها بپرس كداميك از آنان تضمين مى كنند كه مجرمان و مؤمنان يكسان باشند يا هر چه آنها مى خواهند خدا در اختيارشان بگذارد ( سلهم ايهم بذلك زعيم ) .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 411
و در آخرين مرحله از اين بازپرسى عجيب مى فرمايد : يا اينكه آنها معبودانى دارند كه نزد خداوند براى آنان شفاعت و حمايت مى كنند ، اگر راست مى گويند آنها را بياورند و معرفى كنند ! ( ام لهم شركاء فلياتوا بشركائهم ان كانوا صادقين ) .
آيا آنها كمترين دليلى دارند بر اينكه بتها اين جمادات كم ارزش و بى شعور و شريك خدا و شفيع درگاه اويند ؟ بعضى از مفسران شركاء را در اينجا به معنى شهداء ( گواهان ) گرفته اند .
به اين ترتيب در يك جمع بندى از مجموع آيات فوق مى توان چنين نتيجه گرفت كه آنها براى اثبات مدعاى خود كه همرديف مؤمنان ، بلكه از آنها برترند ، بايد به يكى از چهار وسيله متشبث شوند : يا دليلى از عقل ، يا كتابى از كتب آسمانى ، يا عهد و پيمانى از خداوند ، و يا شفاعت شفيعان و گواهى گواهان ، و چون پاسخ همه اين سؤالات منفى است بنا بر اين ادعاى مزبور به كلى بى اساس و بى ارزش است .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 412
يَوْمَ يُكْشف عَن ساق وَ يُدْعَوْنَ إِلى السجُودِ فَلا يَستَطِيعُونَ(42) خَشِعَةً أَبْصرُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلى السجُودِ وَ هُمْ سلِمُونَ(43) فَذَرْنى وَ مَن يُكَذِّب بهَذَا الحَْدِيثِ سنَستَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْث لا يَعْلَمُونَ(44) وَ أُمْلى لهَُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ(45)
ترجمه :
42 - به خاطر بياوريد روزى را كه ساق پاها از وحشت برهنه مى گردد و دعوت به سجود مى شوند اما قادر بر آن نيستند !
43 - اين در حالى است كه چشمهاى آنها ( از شدت ندامت و شرمسارى ) به زير افتاده و ذلت و خوارى وجود آنها را فرا گرفته ، آنها پيش از اين دعوت به سجود مى شدند در حالى كه سالم بودند ( ولى امروز ديگر توانائى آن را ندارند )
44 - اكنون مرا با آنها كه اين سخن را تكذيب مى كنند رها كن و ما آنها را از آنجا كه نمى دانند تدريجا به سوى عذاب پيش مى بريم .
45 - و به آنها مهلت مى دهم ، چرا كه نقشه هاى من محكم و دقيق است .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 413
تفسير : آن روز مى خواهند سجده كنند اما قادر نيستند
در تعقيب آيات گذشته كه مشركان و مجرمان را در برابر يك بازپرسى كوبنده قرار مى داد ، در آيات مورد بحث گوشه اى از سرنوشت آنها را در قيامت نشان مى دهد تا روشن شود اين گروه خودخواه و پر ادعا در آن روز چقدر ذليل و خوارند ؟ مى فرمايد : به خاطر بياوريد روزى را كه از شدت ترس و وحشت ساقها برهنه مى شود ، و آنها را دعوت به سجده مى كنند اما قادر بر آن نيستند ( يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون ) .
جمله يكشف عن ساق ( ساقها برهنه مى شود ) به گفته جمعى از مفسرين كنايه از شدت هول و وحشت و وخامت كار است ، زيرا در ميان عرب معمول بوده هنگامى كه در برابر كار مشكلى قرار مى گرفت دامن را به كمر مى زد و ساق پاها برهنه مى كرد ، لذا مى خوانيم هنگامى كه از ابن عباس مفسر معروف از تفسير اين آيه سؤال كردند گفت : هر گاه چيزى از قرآن بر شما مخفى شد به تعبيرات عرب در اشعار مراجعه كنيد ، آيا نشنيده ايد كه شاعر مى گويد : و قامت الحرب بنا على ساق : جنگ ما را بر ساق پا نگهداشت كنايه از شدت بحران جنگ است .
بعضى نيز گفته اند ساق به معنى اصل و اساس چيزى است ، مانند ساقه درخت ، بنا بر اين يكشف عن ساق يعنى در آن روز ريشه هاى هر چيز
تفسير نمونه ج : 24 ص : 414
آشكار مى شود ، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد .
آرى در آن روز همگان به سجده و خضوع در برابر پروردگار دعوت مى شوند ، مؤمنان به سجده مى افتند ، ولى مجرمان قدرت سجده را ندارند ! زيرا روحيات زشتى كه در دنيا در وجود آنها راسخ شده بود و در آن روز به روز مى كند و مانع مى شود كه در برابر ذات پاك خدا كمر خم كنند .
در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه روز قيامت روز تكليف نيست ، پس دعوت به سجود براى چيست ؟ پاسخ اين سؤال را مى توان از تعبيرى كه در احاديث آمده است به دست آورد ، در حديثى مى خوانيم : در قيامت حجابى از نور الهى برداشته مى شود ، و مؤمنان به خاطر عظمت آن به سجده مى افتند ، ولى پشت منافقان آنچنان خشك مى شود كه قدرت بر سجده را ندارند ! و به تعبير ديگر : در آن روز عظمت خدا آشكار مى گردد اين عظمت مؤمنان را به سجده دعوت مى كند و آنها به سجده مى افتند ولى كافران از اين سعادت محرومند .
آيه بعد مى گويد اين در حالى است كه چشمهاى آنها از شدت ندامت و شرمسارى به زير افتاده و ذلت و خوارى تمام وجود آنها را دربرگرفته است ( خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة ) .
افراد مجرم هنگامى كه در دادگاه محكوم مى شوند معمولا سر خود را به زير مى افكنند ، و ذلت تمام وجودشان را فرا مى گيرد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 415
سپس مى افزايد : آنها پيش از اين در دار دنيا دعوت به سجود مى شدند در حالى كه سالم بودند ، ( و قد كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون ) .
ولى آنها هرگز سجده نكردند ، و روح استكبار و تمرد و سرپيچى را با خود به صحنه قيامت آوردند با اينحال چگونه قدرت بر سجده دارند .
روشن است دعوت به سجود در دنيا هم از طريق پيام مؤذنين در موقع نماز و هم اجتماعات نماز جماعت ، و هم از سوى آيات قرآن و احاديث پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و پيشوايان معصوم (عليهم السلام) صورت مى گرفت ، اين دعوت مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه همه اينها را شامل مى شود .
سپس روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده مى گويد : مرا با تكذيب كنندگان اين سخن ( يعنى قرآن ) رها كن تا حساب همه آنها را برسم ! ( فذرنى و من يكذب بهذا الحديث ) .
اين تهديدى است شديد از ناحيه خداوند قادر قهار كه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گويد : نمى خواهد تو دخالت كنى ، مرا با اين تكذيب كنندگان لجوج و سركش رها كن ، تا آنچه مستحقند به آنها بدهم ! فراموش نكنيم اين را خداوندى مى گويد كه بر همه چيز توانا است ، اين تعبير ضمنا مايه دلدارى و قوت قلب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان در مقابل كارشكنيها و توطئه هاى دشمنان است ، سپس مى افزايد : ما آنها را به زودى از آنجا كه نمى دانند تدريجا به سوى عذاب پيش مى بريم ( سنستدرجهم من حيث لا يعلمون ) .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 416
و به آنها مهلت مى دهم ، و در عذابشان عجله نخواهم كرد ، چرا كه نقشه هاى من محكم و دقيق و عذاب من شديد است ( و املى لهم ان كيدى متين ) .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : ( اذا احدث العبد ذنبا جدد له نعمة ، فيدع الاستغفار فهو الاستدراج ) : گاه هنگامى كه بندگان سركش گناه مى كنند خداوند به آنها نعمتى مى دهد ، آنها از گناه خود غافل مى شوند ، و توبه را فراموش مى كنند ، اين همان استدراج و بلا و عذاب تدريجى است .
از اين حديث و احاديث ديگرى كه در اين زمينه وارد شده استفاده مى شود كه گاه خداوند براى مجازات بندگان معاند و لجوج ، در مقابل گناهانى كه انجام مى دهند نعمت مى بخشد ، آنها تصور مى كنند اين لطف الهى است كه به خاطر شايستگى ، شامل حالشان شده ! و لذا در غرور و غفلت فرو مى روند ، اما ناگهان خداوند آنها را مى گيرد و از ميان ناز و نعمت به كام عذاب و بلا فرو مى فرستد و اين دردناكترين شكل عذاب است .
البته اين در باره كسانى است كه طغيان و سركشى را به حد اعلى رسانده ولى افرادى كه هنوز تا اين حد پيش نرفته اند خداوند در برابر گناهانشان آنها را گوشمالى مى دهد ، و همان سبب بيدارى و توبه آنها مى گردد ، و اين لطف خدا در حق آنها است .
به تعبير ديگر : هنگامى كه انسان گناه مى كند از سه حال بيرون نيست : يا خودش متوجه مى شود و باز مى گردد ، و يا خداوند تازيانه بلا بر او مى نوازد تا بيدار شود ، و يا شايستگى هيچيك از اين دو را ندارد ، خدا به جاى بلا نعمت به او مى بخشد و اين همان عذاب استدراج است كه در آيات قرآن يا
تفسير نمونه ج : 24 ص : 417
به همين تعبير ، و يا به تعبيرات ديگر به آن اشاره شده است .
لذا انسان بايد به هنگام روى آوردن نعمتهاى الهى مراقب باشد نكند اين امر كه ظاهرا نعمت است عذاب استدراج گردد ، به همين دليل مسلمانان بيدار در اينگونه مواقع در فكر فرو مى رفتند ، و به بازنگرى اعمال خود مى پرداختند ، چنانكه در حديثى آمده است كه يكى از ياران امام صادق (عليه السلام) عرض كرد : من از خداوند مالى طلب كردم به من روزى فرمود ، فرزندى خواستم به من بخشيد ، خانه اى طلب كردم به من مرحمت كرد ، من از اين مى ترسم نكند اين استدراج باشد ! امام فرمود : اگر اينها توأم با حمد و شكر الهى است استدراج نيست ( نعمت است ) .
تعبير به املى لهم ( آنها را مهلت مى دهم ) اشاره به اين است كه خداوند در مجازات ظالمان هرگز عجله نمى كند ، كسى عجله مى كند كه مى ترسد فرصتها از دست او برود ، اما خداوند قادر متعال كه هر لحظه هر چه اراده كند صورت مى گيرد از دست رفتن فرصت براى او مفهوم ندارد ، و به هر حال اين هشدارى است به همه ظالمان و گردنكشان كه سلامت و نعمت و امنيت هرگز آنها را مغرور نكند و هر لحظه در انتظار كيفر شديد خداوند باشند .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 418
أَمْ تَسئَلُهُمْ أَجْراً فَهُم مِّن مَّغْرَم مُّثْقَلُونَ(46) أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْب فَهُمْ يَكْتُبُونَ(47) فَاصبرْ لحُِكْمِ رَبِّك وَ لا تَكُن كَصاحِبِ الحُْوتِ إِذْ نَادَى وَ هُوَ مَكْظومٌ(48) لَّوْ لا أَن تَدَرَكَهُ نِعْمَةٌ مِّن رَّبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ(49) فَاجْتَبَهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصلِحِينَ(50)
ترجمه :
46 - يا اينكه تو از آنها مطالبه مزدى مى كنى كه پرداخت آن براى آنها سنگين است ؟ !
47 - يا اسرار غيب نزد آنها است ، و آن را مى نويسند ( و به يكديگر مى دهند ) ؟ .
48 - اكنون كه چنين است صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش و مانند صاحب ماهى ( يونس ) نباش ( كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد و گرفتار مجازات ترك اولى شد ) در آن زمان كه خدا را خواند در حالى كه مملو از اندوه بود .
49 - و اگر رحمت خدا به ياريش نيامده بود ( از شكم ماهى ) بيرون افكنده مى شد در حالى كه مذموم بود .
50 - ولى پروردگارش او را برگزيد ، و از صالحان قرار داد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 419
تفسير : در تقاضاى مجازات عجله مكن
در ادامه بازپرسيهائى كه در آيات گذشته از مشركان و مجرمان شده بود ، در اين آيات دو سؤال ديگر بر آن مى افزايد : نخست مى گويد : يا اينكه تو از آنها مطالبه اجر و مزدى مى كنى كه پرداخت اين غرامت براى آنها سنگين است ؟ ( ام تسالهم اجرا فهم من مغرم مثقلون ) .
اگر بهانه آنها اين است كه شنيدن دعوت تو خرج دارد و اجر و مزد كلانى بايد در مقابل آن بپردازند و آنها قادر بر آن نيستند كه اين سخن دروغى است ، و تو مطلقا از آنها اجر و پاداشى مطالبه نمى كنى ، و نه هيچ پيامبر ديگرى از پيامبران خدا مزدى مطالبه كردند .
مغرم از ماده غرامت به معنى ضررى است كه به انسان مى رسد بى آنكه جنايت و خيانتى كرده باشد ، و مثقل از ماده ثقل به معنى سنگينى است ، و به اين ترتيب بهانه ديگرى از دست بهانه جويان مى گيرد .
آيه فوق ، و آيه بعد از آن ، عينا در سوره طور ( آيه 40 - 41 ) آمده است .
سپس در ادامه همين گفتگو ، مى افزايد : يا اينكه اسرار غيب نزد آنها است ، و آنها آن را مى نويسند و به يكديگر منتقل مى كنند ، و در اين اسرار آمده است كه آنها با مسلمانان يكسانند ؟ ( ام عندهم الغيب فهم يكتبون ) .
اين در حقيقت يكى از احتمالات بعيدى است كه ممكن است كفار به آن متشبث شوند و قرآن آن را نيز فروگذار نكرده است و آن اينكه ادعا كنند از طريق كاهنان و مانند آنها به عالم غيب مربوطند ، و اسرار غيب را بدينوسيله
تفسير نمونه ج : 24 ص : 420
دريافت مى دارند و مى نويسند و به يكديگر مى دهند ، و از اين طريق امتياز خود را بر مسلمين و يا لااقل مساواتشان را با آنها دريافته اند .
مسلما آنها دليلى بر چنين ادعائى نيز نداشتند ، و اين جمله معنى استفهام انكارى را دارد ، و اينكه بعضى احتمال داده اند منظور از غيب لوح محفوظ است ، و مراد از نوشتن ، تقدير و قضا بوده باشد ، بسيار بعيد به نظر مى رسد ، چرا كه آنها هرگز ادعا نداشتند كه امر قضا و قدر و لوح محفوظ به دست آنها است .
و از آنجا كه سرسختى و بى منطقى مشركان و دشمنان اسلام گاه چنان قلب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را مى فشرد كه امكان داشت در مورد آنها نفرين كند ، خداوند در آيه بعد پيامبرش را دلدارى داده ، و امر به صبر و شكيبائى مى كند ، مى فرمايد : صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش ( فاصبر لحكم ربك ) .
منتظر باش تا خداوند وسائل پيروزى تو و يارانت و شكست دشمنانت را فراهم سازد ، هرگز براى عذاب آنها عجله مكن ، و بدان اين مهلتها كه به آنها داده مى شود يك نوع عذاب استدراج است .
بنابراين منظور از حكم ربك فرمان نهائى خدا در باره پيروزى مسلمين است ، ولى بعضى گفته اند : منظور اين است كه در طريق ابلاغ احكام پروردگار صبر و استقامت داشته باش .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور اين است چون پروردگارت حكم كرده صابر باش .
ولى تفسير اول مناسبتر است .
سپس مى افزايد : و مانند صاحب داستان ماهى ( يونس ) نباش كه براى
تفسير نمونه ج : 24 ص : 421
مجازات قومش عجله كرد ، و گرفتار مجازات ترك اولى شد ( و لا تكن كصاحب الحوت ) .
در آن زمان كه خدا را از درون شكم ماهى خواند در حالى كه محبوس بود و سينه اش مملو از غم و اندوه ( اذ نادى و هو مكظوم ) .
منظور از اين ندا همان است كه در آيه 87 سوره انبياء آمده است فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين : او در ميان ظلمتها صدا زد كه معبودى جز تو نيست ، منزهى تو من از ستمكاران بودم ، و به اين ترتيب به ترك اولاى خود اعتراف كرد ، و از خدا تقاضاى عفو و بخشش نمود .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از ندا همان نفرينى باشد كه براى قومش كرد در حالى كه مملو از خشم و غضب بود ، ولى مفسران تفسير اول را برگزيده اند از اين جهت كه تعبير به نادى در اين آيه هماهنگ است با تعبيرى كه در آيه 87 سوره انبيا آمده ، كه مسلما مربوط به زمانى است كه در شكم ماهى محبوس بود .
به هر حال مكظوم از ماده كظم ( بر وزن هضم ) به معنى گلوگاه است ، و كظم سقاء به معنى بستن دهان مشك است بعد از پرشدن ، به همين مناسبت به كسانى كه بسيار خشمگين يا غمناك مى شوند و خويشتن دارى مى كنند كاظم گفته مى شود و باز به همين مناسبت اين واژه در معنى حبس نيز به كار رفته ، بنابراين مكظوم در آيه فوق دو معنى مى تواند داشته باشد ، مملو بودن از خشم و اندوه ، و يا محبوس بودن در شكم ماهى ، ولى معنى اول چنانكه گفتيم مناسبتر است .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 422
در آيه بعد مى افزايد : هرگاه نعمت و رحمت پروردگار او به ياريش نشتافته بود از شكم ماهى به بيرون افكنده مى شد در حالى كه درخور مذمت بود ( لو لا ان تداركه نعمة من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم ) .
مى دانيم سرانجام يونس از شكم ماهى به بيابانى خشك كه قرآن از آن تعبير به عراء كرده است افكنده شد ، ولى اين در حالى بود كه خدا توبه او را پذيرفته ، و مشمول رحمتش قرار داده بود ، و هرگز شايسته مذمت نبود .
در سوره صافات آيه 145 و 146 نيز مى خوانيم : فنبذناه بالعراء و هو سقيم و انبتنا عليه شجرة من يقطين ما او را در يك سرزمين خشك و خالى افكنديم در حالى كه بيمار بود و كدوبنى بر او رويانديم ( تا در سايه برگهاى پهن و مرطوبش بياسايد ) و ظاهرا منظور از نعمت در آيه فوق همان توفيق توبه و مشمول رحمت الهى است .
در اينجا دو سؤال پيش مى آيد : نخست اينكه : در آيه 143 و 144 صافات آمده است : فلو لا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون : اگر او از تسبيح كنندگان نبود تا روز قيامت در شكم ماهى باقى مى ماند ، و اين با آنچه در آيه مورد بحث آمده است منافات دارد .
در پاسخ اين ايراد مى توان گفت كه دو مجازات مختلف ، يكى شديدتر و ديگرى خفيف تر ، در انتظار يونس بوده است ، نخست اينكه : تا پايان دنيا در شكم ماهى بماند ، و اين ببركت تسبيح و حمد الهى برطرف شد ، و ديگر اينكه : هنگامى كه از شكم ماهى بيرون مى آمد مذموم و دور از لطف خدا باشد آن هم ببركت نعمت پروردگار و رحمت خاص او برطرف گرديد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 423
سؤال ديگر اينكه : در آيه 142 صافات آمده است : فالتقمه الحوت و هو مليم : ماهى عظيمى او را بلعيد در حالى كه درخور ملامت بود ولى از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه مذمت و ملامتى بر او نبود .
پاسخ اين سؤال نيز با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه اين ملامت مربوط به زمانى است كه تازه در شكم ماهى قرار گرفته بود ولى رفع مذمت مربوط به زمانى است كه توبه كرد و خدا توبه او را پذيرفت ، و از شكم ماهى رهائى يافت .
لذا در آيه بعد مى فرمايد : پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد ( فاجتباه ربه فجعله من الصالحين ) .
و به دنبال آن ماموريت هدايت قومش را مجددا بر عهده او گذارد ، و او به سراغ آنها آمد ، و همگى ايمان آوردند ، و خداوند تا مدت زيادى آنان را از مواهب زندگى بهره مند ساخت .
شرح ماجراى يونس و قومش ، و همچنين مسائل ديگرى در ارتباط با ترك اولاى او و قرار گرفتنش در شكم ماهى ، و سؤالات مختلفى را كه در اين زمينه مطرح است مشروحا در جلد 19 صفحه 152 تا 168 ( ذيل آيات 139 تا 148 سوره صافات ) و همچنين در جلد 13 صفحه 484 تا 489 ( ذيل آيه 87 و 88 سوره انبياء ) آورده ايم .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 424
وَ إِن يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيزْلِقُونَك بِأَبْصرِهِمْ لَمَّا سمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لمََجْنُونٌ(51) وَ مَا هُوَ إِلا ذِكْرٌ لِّلْعَلَمِينَ(52)
ترجمه :
51 - نزديك است كافران هنگامى كه آيات قرآن را مى شنوند تو را با چشمان خود هلاك كنند و مى گويند او ديوانه است !
52 - در حالى كه اين ( قرآن ) جز مايه بيدارى براى جهانيان نيست .

تفسير : مى خواهند تو را نابود كنند اما نمى توانند
دو آيه فوق كه پايان سوره قلم را تشكيل مى دهد ، در حقيقت تعقيب چيزى است كه در آغاز اين سوره در باره نسبت جنون از ناحيه دشمنان به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده .
نخست مى فرمايد : نزديك است كه كافران هنگامى كه آيات قرآن را از تو مى شنوند تو را با چشمان خود هلاك كنند ، و مى گويند او ديوانه است ( و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون ) .
ليزلقونك از ماده زلق به معنى لغزيدن و بر زمين افتادن است و كنايه از هلاكت و نابودى مى باشد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 425
در تفسير اين آيه نظرات گوناگونى داده اند :
1 - بسيارى از مفسران گفته اند : منظور اين است كه دشمنان به هنگامى كه آيات با عظمت قرآن را از تو مى شنوند ، به قدرى خشمگين و ناراحت مى شوند ، و با عداوت به تو نگاه مى كنند كه گوئى مى خواهند تو را با چشمهاى خود بر زمين افكنند و نابود كنند ! و در توضيح اين معنى جمعى افزوده اند كه آنها مى خواهند از طريق چشم زدن كه بسيارى از مردم به آن عقيده دارند و مى گويند در بعضى از چشمها اثر مرموزى نهفته است كه با يك نگاه مخصوص ممكن است طرف را بيمار يا هلاك كند ، تو را از بين ببرند .
2 - بعضى ديگر گفته اند كه اين كنايه از نگاههاى بسيار غضب آلود است مثل اينكه مى گوئيم فلانكس آنچنان بد به من نگاه كرد كه گوئى مى خواست مرا با نگاهش بخورد يا بكشد !
3 - تفسير ديگرى براى اين آيه به نظر مى رسد كه شايد از تفسيرهاى بالا نزديكتر باشد و آن اينكه قرآن مى خواهد تضاد عجيبى را كه در ميان گفته هاى دشمنان اسلام وجود داشت با اين بيان ظاهر سازد و آن اينكه : آنها وقتى آيات قرآن را مى شنوند آنقدر مجذوب مى شوند و در برابر آن اعجاب مى كنند كه مى خواهند تو را چشم بزنند ( زيرا چشم زدن معمولا در برابر امورى است كه بسيار اعجاب انگيز مى باشد ) اما در عين حال مى گويند : تو ديوانه اى ، و اين راستى شگفت آور است ، ديوانه و پريشان گوئى كجا و اين آيات اعجاب انگيز جذاب و پرنفوذ كجا ؟ .
اين سبك مغزان نمى دانند چه مى گويند و چه نسبتهاى ضد و نقيضى به تو مى دهند ؟
تفسير نمونه ج : 24 ص : 426
به هر حال در اينكه آيا چشم زخم از نظر اسلامى و از نظر علوم روز واقعيت دارد يا نه ؟ در بحث نكات به خواست خدا سخن خواهيم گفت .
و سرانجام در آخرين آيه مى افزايد : اين قرآن چيزى جز مايه بيدارى و تذكر براى جهانيان نيست ( و ما هو الا ذكر للعالمين ) .
معارفش روشنگر ، انذارهايش آگاه كننده ، مثالهايش پرمعنى ، تشويقها و بشارتهايش روحپرور ، و در مجموع مايه ، بيدارى خفتگان و يادآورى غافلان است ، با اين حال چگونه مى توان نسبت جنون به آورنده آن داد ؟ مطابق اين تفسير ذكر ( بر وزن فكر ) در اينجا به معنى يادآورى است ، ولى بعضى از مفسران آن را به معنى شرف تفسير كرده اند ، و گفته اند اين قرآن شرافتى است براى تمام جهانيان ، شبيه چيزى كه در آيه 44 سوره زخرف آمده كه مى فرمايد : و انه لذكر لك و لقومك قرآن مايه شرف و آبرو براى تو و قوم تو است ولى همانگونه كه در ذيل آيه مزبور نيز گفتيم ذكر در آنجا هم به معنى يادآورى و آگاهى بخشى است ، و اصولا يكى از نامهاى قرآن مجيد همان ذكر است ، بنابراين تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد .

نكته : آيا چشم زدن واقعيت دارد ؟
بسيارى از مردم معتقدند در بعضى از چشمها اثر مخصوصى است كه وقتى از روى اعجاب به چيزى بنگرند ممكن است آن را از بين ببرد ، يا درهم بشكند ، و اگر انسان است بيمار يا ديوانه كند .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 427
اين مساله از نظر عقلى امر محالى نيست ، چه اينكه بسيارى از دانشمندان امروز معتقدند در بعضى از چشمها نيروى مغناطيسى خاصى نهفته شده كه كارائى زيادى دارد ، حتى با تمرين و ممارست مى توان آن را پرورش داد ، خواب مغناطيسى از طريق همين نيروى مغناطيسى چشمها است .
در دنيائى كه اشعه ليزر كه شعاعى است نامرئى مى تواند كارى كند كه از هيچ سلاح مخربى ساخته نيست پذيرش وجود نيروئى در بعضى از چشمها كه از طريق امواج مخصوص در طرف مقابل اثر بگذارد چيز عجيبى نخواهد بود .
بسيارى نقل مى كنند كه با چشم خود افرادى را ديده اند كه داراى اين نيروى مرموز چشم بوده اند ، و افراد يا حيوانات يا اشيائى را از طريق چشم زدن از كار انداخته اند .
لذا نه تنها نبايد اصرارى در انكار اين امور داشت بايد امكان وجود آن را از نظر عقل و علم پذيرفت .
در روايات اسلامى نيز تعبيرات مختلفى ديده مى شود كه وجود چنين امرى را اجمالا تاييد مى كند .
در حديثى مى خوانيم كه اسماء بنت عميس خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عرض كرد : گاه به فرزندان جعفر چشم مى زنند ، آيا رقيه اى براى آنها بگيرم ( منظور از رقيه دعاهائى است كه مى نويسند و افراد براى جلوگيرى از چشم زخم با خود نگهميدارند و آن را تعويذ نيز مى گويند ) .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : نعم ، فلو كان شىء يسبق القدر لسبقه العين آرى ، مانعى ندارد ، اگر چيزى مى توانست بر قضا و قدر پيشى گيرد چشم زدن بود ! .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 428
و در حديث ديگرى آمده است كه امير مؤمنان (عليه السلام) فرمود : پيامبر براى امام حسن و امام حسين رقيه گرفت ، و اين دعا را خواند : اعيذكما بكلمات التامة و اسماء الله الحسنى كلها عامة ، من شر السامة و الهامة ، و من شر كل عين لامة ، و من شر حاسد اذا حسد : شما را به تمام كلمات و اسماء حسناى خداوند از شر مرگ و حيوانات موذى ، و هر چشم بد ، و حسود آنگاه كه حسد ورزد مى سپارم ، سپس پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نگاهى به ما كرد و فرمود : اينچنين حضرت ابراهيم براى اسماعيل و اسحاق تعويذ نمود .
در نهج البلاغه نيز آمده است العين حق و الرقى حق : چشم زخم حق است و توسل به دعا براى دفع آن نيز حق است .
ذكر اين نكته لازم است كه هيچ مانعى ندارد اين دعاها و توسلها به فرمان خداوند جلو تاثير نيروى مرموز مغناطيسى چشمها را بگيرد همانگونه كه دعاها در بسيارى از عوامل مخرب ديگر اثر مى گذارد و آنها را به فرمان خدا خنثى مى كند .
اين نيز لازم به يادآورى است كه قبول تاثير چشم زخم به طور اجمال به اين معنى نيست كه به كارهاى خرافى و اعمال عوامانه در اينگونه موارد پناه برده شود كه هم بر خلاف دستورات شرع است ، و هم سبب شك و ترديد افراد ناآگاه در اصل موضوع است ، همانگونه كه آلوده شدن بسيارى از حقايق با خرافات اين تاثير نامطلوب را در اذهان گذارده است .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 429
خداوندا ! ما را در پناه خودت از شر اشرار ، و مكائد دشمنان محفوظ دار .
پروردگارا ! استقامت و صبرى مرحمت كن كه در پرتو آن بتوانيم رضاى تو را جلب كنيم .
بارالها ! توفيق بهره گيرى از نعمتهاى بى پايانت را به ما مرحمت كن پيش از آن كه ناشكريها آنرا از ما سلب كند .
آمين يا رب العالمين پايان سوره قلم 28 شوال المكرم 1406
تفسير نمونه ج : 24 ص : 430
تفسير نمونه ج : 24 ص : 431
( 69 ) سوره حاقه اين سوره در مكه نازل شده و داراى 52 آيه است

تفسير نمونه ج : 24 ص : 432
تفسير نمونه ج : 24 ص : 433
محتواى سوره حاقه
مباحث اين سوره بر سه محور دور مى زند .
محور اول كه مهمترين محورهاى بحث اين سوره است مسائل مربوط به قيامت و بسيارى از خصوصيات آن مى باشد ، و لذا سه نام از نامهاى قيامت يعنى حاقه و قارعه و واقعه در اين سوره آمده است .
محور دوم بحثهائى است كه پيرامون سرنوشت اقوام كافر پيشين ، مخصوصا قوم عاد و ثمود و فرعون ، مى باشد كه مشتمل بر انذارهاى قوى و مؤكدى است براى همه كافران و منكران قيامت .
محور سوم بحثهائى است پيرامون عظمت قرآن و مقام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و كيفر تكذيب كنندگان .

فضيلت تلاوت اين سوره
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم : من قرأ سورة الحاقه حاسبه الله حسابا يسيرا : كسى كه سوره حاقه را بخواند خداوند حساب او را در قيامت آسان مى كند .
و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) آمده است : اكثروا من قرائة الحاقة ، فان قرائتها فى الفرائض و النوافل من الايمان بالله و رسوله ، و لم يسلب قارئها دينه حتى يلقى الله : سوره حاقه را بسيار تلاوت كنيد چرا كه قرائت آنها در فرائض و نوافل نشانه ايمان به خدا و رسول او است ، و كسى كه آن را بخواند دينش محفوظ مى ماند تا به لقاء الله بپيوندد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 434
سورة الحاقة
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الحَْاقَّةُ(1) مَا الحَْاقَّةُ(2) وَ مَا أَدْرَاك مَا الحَْاقَّةُ(3) كَذَّبَت ثَمُودُ وَ عَادُ بِالْقَارِعَةِ(4) فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكوا بِالطاغِيَةِ(5) وَ أَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكوا بِرِيح صرْصر عَاتِيَة(6) سخَّرَهَا عَلَيهِمْ سبْعَ لَيَال وَ ثَمَنِيَةَ أَيَّام حُسوماً فَترَى الْقَوْمَ فِيهَا صرْعَى كَأَنهُمْ أَعْجَازُ نخْل خَاوِيَة(7) فَهَلْ تَرَى لَهُم مِّن بَاقِيَة(8)

تفسير نمونه ج : 24 ص : 435
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - آن روزى كه مسلما واقع مى شود .
2 - چه روز واقع شدنى است ؟
3 - و تو چه مى دانى آن روز تحقق يابنده چيست ؟
4 - قوم ثمود و عاد عذاب كوبنده الهى را انكار كردند .
5 - اما قوم ثمود با عذابى سركش هلاك شدند .
6 - و اما قوم عاد به وسيله تندبادى طغيانگر و سرد و پرصدا به هلاكت رسيدند .
7 - ( خداوند ) اين تندباد را هفت شب و هشت روز پى درپى و بنيان كن بر آنها مسلط ساخت و ( اگر آنجا بودى ) مى ديدى كه آن قوم همچون تنه هاى پوسيده و تو خالى درختان نخل در ميان اين تندباد روى زمين افتاده و هلاك شده اند .
8 - آيا كسى از آنها را باقى مى بينى ؟
تفسير : عذابى سركش براى قوم طغيانگر !
اين سوره از مساله قيامت و آن هم با عنوان تازه اى شروع مى شود ، مى فرمايد : آن روز تحقق يابنده ( الحاقة ) .
چه روز تحقق يابنده اى است ( ما الحاقة ) .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 436
و تو چه مى دانى كه آن روز تحقق يابنده چيست ؟ ( و ما ادريك ما الحاقة ) .
تقريبا عموم مفسران حاقة به معنى روز قيامت تفسير كرده اند ، به خاطر اينكه روزى است كه قطعا واقع مى شود ، همانند تعبير به الواقعة در سوره واقعة ، و همين تعبير در آيه 16 همين سوره نيز آمده است ، و اينها همه حاكى از يقينى بودن آن روز بزرگ است .
تعبير به ما الحاقة براى بيان عظمت آن روز است ، درست مثل اينكه در تعبيرات روزمره مى گوئيم : فلان كس انسان است ، چه انسانى ؟ يعنى حد و مرزى براى توصيف انسانيت او نيست .
تعبير به ما ادراك ما الحاقة باز هم براى تاكيد بيشتر روى عظمت حوادث آن روز عظيم است ، تا آنجا كه حتى به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خطاب مى شود كه تو نمى دانى آن روز چگونه است ؟ و حقيقت همين است كه درك حوادث قيامت براى ما زندانيان زندان دنيا امكان پذير نيست ، همانگونه كه درك مسائل مربوط به دنيا براى جنينى كه در شكم مادر است با هيچ بيانى ميسر نمى باشد .
احتمال ديگرى كه در تفسير اين آيات وجود دارد گرچه كمتر كسى از مفسران آن را پذيرفته است اينكه الحاقه اشاره به عذابهائى است كه در اين
تفسير نمونه ج : 24 ص : 437
دنيا ناگهان دامان مجرمان سركش و طاغيان خودخواه را مى گيرد ، همانگونه كه القارعة در آيه بعد در كلمات بعضى از مفسران به همين معنى تفسير شده است ، و اتفاقا اين تفسير با آيات آينده كه سخن از عذابهاى كوبنده قوم عاد و ثمود و فرعون و قوم لوط مى گويد تناسب بيشترى دارد .
در تفسير على بن ابراهيم نيز مى خوانيم : الحاقة ، الحذر بنزول العذاب : حاقه هشدارى است به نازل شدن عذاب نظير آنچه در باره آل فرعون ( مؤمن - آيه 45 ) آمده است كه مى فرمايد و حاق بال فرعون سوء العذاب : عذاب بد بر آل فرعون نازل گشت .
سپس به سراغ بيان سرنوشت اقوامى مى رود كه روز قيامت ( يا نزول عذاب الهى را در دنيا ) منكر شدند ، و مى افزايد : قوم ثمود و عاد عذاب كوبنده الهى را انكار كردند ( كذبت ثمود و عاد بالقارعة ) .
اما قوم ثمود به وسيله عذابى سركش هلاك شدند ( فاما ثمود فاهلكوا بالطاغية ) .
قوم ثمود قومى بودند كه در يك منطقه كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند ، حضرت صالح به سوى آنها مبعوث شد ، ولى آنها هرگز ايمان نياوردند و به مبارزه با او برخاستند حتى از او خواستند كه اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى فرود آور ! در اين هنگام صاعقه اى ويرانگر بر آنها مسلط شد ، و در چند لحظه لرزه بر قصرها و خانه هاى
تفسير نمونه ج : 24 ص : 438
مستحكمشان افكند ، و همه را درهم كوبيد و جسمهاى بى جانشان بر زمين افتاد .
قابل توجه اينكه : قرآن عامل نابودى اين قوم سركش را عذابى سركش مى شمرد الطاغية و اين عذاب سركش در سوره اعراف آيه 78 به عنوان رجفة ( زلزله ) ذكر شده ، و در آيه 13 فصلت صاعقة و در 67 هود صيحة آمده است كه در حقيقت همه به يك معنى بازمى گردد ، زيرا صاعقه هميشه با صداى عظيمى همراه است ، و لرزه بر نقطه اى كه فرود مى آيد وارد مى كند و عذابى است طغيانگر سپس به سراغ سرنوشت قوم عاد مى رود ، قومى كه در سرزمين احقاف ( در شبه جزيره عرب يا يمن زندگى مى كردند ) قامتهائى طويل ، اندامى قوى ، شهرهائى آباد ، زمينهائى خرم و سرسبز ، و باغهائى پرطراوت داشتند ، پيامبر آنها حضرت هود بود ، آنها نيز طغيان و سركشى را بجائى رساندند كه خداوند با عذابى دردناك كه شرح آن در همين آيات آمده است طومار زندگى آنها را درهم پيچيده ، نخست مى فرمايد : اما عاد به وسيله تندبادى سركش و پرسروصدا و سرد و مسموم به هلاكت رسيدند ( و اما عاد فاهلكوا بريح صرصر عاتية ) .
صرصر ( بر وزن دفتر ) به بادهاى سرد يا پرسروصدا و يا مسموم گفته مى شود ، و مفسران هر سه معنى را در تفسير آن ذكر كرده اند ، و جمع ميان آنها نيز ممكن است .
عاتية از ماده عتو ( بر وزن غلو ) به معنى سركش است ، منتها نه سركش از فرمان خدا ، بلكه سركش در معيار نسيمها و بادهاى معمولى .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 439
سپس به توصيف ديگرى از اين تندباد كوبنده پرداخته ، مى افزايد : خداوند آن را بر اين قوم ، مدت هفت شب و هشت روز پى درپى و بنيان كن مسلط ساخت ( سخرها عليهم سبع ليال و ثمانية ايام حسوما ) .
حسوما از ماده حسم ( بر وزن رسم ) به معنى از بين بردن آثار چيزى است ، و اگر به شمشير حسام ( بر وزن غلام ) گفته مى شود به همين مناسبت است ، و گاه به داغ نهادن بر زخم براى سوزاندن ريشه آن نيز حسم گفته مى شود ، و در اينجا منظور اين است كه اين هفت شب و هشت روز پى درپى زندگى گسترده و با رونق اين قوم عظيم را درهم كوبيد و متلاشى كرد و ريشه كن ساخت .
نتيجه آن شد كه قرآن مى گويد : اگر آنجا بودى مشاهده مى كردى كه آن قوم همگى به روى زمين افتاده ، همچون تنه هاى پوسيده و تو خالى درختان نخل ! ( فترى القوم فيها صرعى كانهم اعجاز نخل خاوية ) .
چه تشبيه جالبى كه هم بزرگى قامت آنها را مشخص مى كند ، و هم ريشه كن شدن آنها را ، و هم تو خالى بودن در برابر عذابهاى الهى به گونه اى كه تندباد آنها را به آسانى جابه جا مى كرد .
خاوية از ماده خواء ( بر وزن هواء ) در اصل به معنى خالى شدن است ، اين تعبير در مورد شكمهاى گرسنه ، ستارگان خالى از باران ( به اعتقاد عرب جاهلى ) و گردوى پوك نيز به كار مى رود .