بعدی 
تفسير نمونه ج : 22 ص : 320
و اوصاف و پاداش آنها سخن مى گويد ، تا در مقايسه با يكديگر - آنچنان كه روش قرآن است - حقائق روشنتر شود .
مى فرمايد : پرهيزگاران در باغهاى بهشت و در ميان چشمه ها قرار دارند ( ان المتقين فى جنات و عيون ) .
درست است كه باغ طبيعتا داراى نهرهاى آب است ، اما لطفش در اين است كه چشمه ها از درون خود باغ بجوشد ، و درختان را دائما مشروب كند ، اين امتيازى است كه باغهاى بهشت دارد ، نه يك نوع چشمه كه انواع مختلفى از چشمه ها در آن موجود است .
سپس به نعمتهاى ديگر بهشتى اشاره كرده و به صورت سربسته مى گويد : آنچه را كه پروردگارشان به آنها مرحمت كرده دريافت مى دارند ( آخذين ما آتاهم ربهم ) .
يعنى آنها با نهايت ميل و اشتياق و كمال رضا و رغبت و خشنودى اين مواهب الهى را پذيرا مى شوند .
و در دنبال آيه مى افزايد اين پاداشهاى عظيم بى جهت نيست ، آنها پيش از آن در سراى دنيا از نيكوكاران بودند ( انهم كانوا قبل ذلك محسنين ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 321
احسان و نيكوكارى كه در اينجا آمده معنى وسيعترى دارد كه هم اطاعت خدا را شامل مى شود و هم انواع نيكيها به خلق خدا .
آيات بعد به توضيح چگونگى نيكوكار بودن آنها پرداخته ، سه وصف را از ميان اوصاف آنها بيان مى كند .
نخست اينكه : آنها كمى از شبها را مى خوابيدند ( كانوا قليلا من الليل ما يهجعون ) .
يهجعون از ماده هجوع به معنى خواب شبانه است .
بعضى گفته اند منظور اين است كه آنها اكثر شب را بيدار بودند و كمى از شب را مى خوابيدند ، و به اصطلاح همواره شب زنده دار بودند .
ولى از آنجا كه اين حكم به صورت يك دستور عمومى براى پرهيزگاران و محسنين بعيد به نظر مى رسد اين تفسير مناسب نيست ، بلكه منظور اين است كه آنها كمتر اتفاق مى افتاد تمام شب را بخوابند ، و به تعبير ديگر ليل ( شب ) به صورت جنس و عموم در نظر گرفته شده .
بنابر اين همه شب بخشى را بيدار بودند و به عبادت و نماز شب مى پرداختند و شبهائى را كه تماما در خواب باشند و عبادت شبانه از آنها به كلى فوت شود كم بوده است .
اين تفسير در حديثى از امام صادق (عليه السلام) نيز نقل شده است .
براى اين آيه تفسيرهاى ديگرى ذكر كرده اند كه چون بعيد بود از بيان
تفسير نمونه ج : 22 ص : 322
آن خوددارى شد .
دومين وصف آنها را چنين بيان مى كند : آنها پيوسته در سحرگاهان استغفار مى كردند ( و بالاسحار هم يستغفرون ) .
در آخر شب كه چشم غافلان در خواب است ، و محيط از هر نظر آرام ، قال و غوغاى زندگى مادى فرو نشسته ، و عواملى كه فكر انسان را به خود مشغول دارد خاموش است برمى خيزند ، و به درگاه خدا مى روند ، در پيشگاه معبود به راز و نياز مى پردازند ، نماز مى خوانند ، و مخصوصا از گناهان خود استغفار مى كنند .
بسيارى معتقدند كه منظور از استغفار در اينجا همان نماز شب است ، از اين جهت كه قنوت نماز وتر مشتمل بر استغفار است .
اسحار جمع سحر ( بر وزن بشر ) در اصل به معنى پوشيده و پنهان بودن است ، و چون در ساعات آخر شب پوشيدگى خاصى بر همه چيز حاكم است سحر ناميده شده .
واژه سحر ( بر وزن شعر ) نيز به چيزى گفته مى شود كه چهره حقائق را مى پوشاند و يا اسرار آن از ديگران پوشيده است .
در روايتى در تفسير در المنثور آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : ان آخر الليل فى التهجد احب الى من اوله ، لان الله يقول و بالاسحار هم
تفسير نمونه ج : 22 ص : 323
يستغفرون : آخر شب براى تهجد ( نماز شب ) نزد من محبوبتر است از آغاز آن ، زيرا خداوند مى فرمايد : پرهيزگاران در سحرگاهان استغفار مى كنند .
و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : كانوا يستغفرون الله فى الوتر سبعين مرة فى السحر : نيكوكاران بهشتى در نماز وتر به هنگام سحر هفتاد مرتبه از خدا طلب آمرزش مى كردند .
سپس به سومين وصف پرهيزگاران بهشتى اشاره كرده ، مى افزايد : در اموال آنها حقى براى سائل و محروم بود ( و فى اموالهم حق للسائل و المحروم ) .
تعبير به حق در اينجا يا به خاطر اين است كه خداوند بر آنها لازم شمرده است ( مانند زكات و خمس و سائر حقوق واجب شرعى ) و يا آنها خود بر خويشتن الزام كرده اند و تعهد نموده اند ، و در اينصورت غير حقوق واجب را نيز شامل مى گردد .
بعضى معتقدند اين آيه تنها ناظر به قسم دوم است ، و حقوق واجب را شامل نمى شود ، زيرا حقوق واجب در اموال همه مردم است ، اعم از پرهيزگاران و غير آنها ، و حتى كفار ، بنابر اين وقتى مى گويد : در اموال آنها چنين حقى است يعنى علاوه بر واجبات آنها بر خود لازم مى دانند كه در راه خدا از اموال خويش به سائلان و محرومان انفاق كنند ، ولى مى توان گفت كه فرق نيكوكاران با ديگران آن است كه آنها اين حقوق را ادا مى كنند در حالى كه ديگران مقيد به آن نيستند .
اين تفسير نيز گفته شده كه تعبير به سائل در مورد حقوق واجب است ، چرا كه حق سئوال و مطالبه دارد ، و تعبير به محروم در حقوق مستحب
تفسير نمونه ج : 22 ص : 324
است كه حق مطالبه در آن نيست .
فاضل مقداد در كنز العرفان تصريح مى كند كه منظور از حق معلوم حقى است كه خود آنها در اموالشان قرار مى دهند ، و خويشتن را موظف به آن مى دانند .
نظير اين معنى در سوره معارج آيه 24 و 25 آمده است مى فرمايد : و الذين فى اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم .
و با توجه به اينكه حكم وجوب زكات در مدينه نازل شد ، و آيات اين سوره همگى مكى است نظر اخير تاييد مى شود .
در رواياتى كه از منابع اهل بيت (عليهم السلام) رسيده نيز تاكيد شده كه منظور از حق معلوم چيزى غير از زكات واجب است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : لكن الله عز و جل فرض فى اموال الاغنياء حقوقا غير الزكاة ، فقال عز و جل : و الذين فى اموالهم حق معلوم للسائل ، فالحق المعلوم غير الزكاة ، و هو شىء يفرضه الرجل على نفسه فى ماله ... ان شاء فى كل يوم و ان شاء فى كل جمعة و ان شاء فى كل شهر ... : ولى خداوند متعال در اموال ثروتمندان حقوقى غير از زكات قرار داده ، از جمله اينكه فرموده است : در اموال آنها حق معلومى براى سائل و محروم است ، بنابر اين حق معلوم غير از زكات است ، و آن چيزى است كه انسان شخصا بر خود لازم مى كند كه از مالش بپردازد ... براى هر روز ، و يا اگر بخواهد در هر جمعه و يا در هر ماه ... .
در اين زمينه احاديث متعدد ديگرى با تعبيرات مختلف از امام على بن
تفسير نمونه ج : 22 ص : 325
الحسين (عليهماالسلام) و امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) نقل شده است .
و به اين ترتيب تفسير آيه روشن است .
در اينكه ميان سائل و محروم چه تفاوتى است ؟ جمعى گفته اند : سائل كسى است كه از مردم تقاضاى كمك مى كند ، ولى محروم شخص آبرومندى است كه براى معيشت خود نهايت تلاش و كوشش را به خرج مى دهد اما دستش به جائى نمى رسد و كسب و كار و زندگيش بهم پيچيده است و با اين حال خويشتن دارى كرده ، از كسى تقاضاى كمك نمى كند .
اين همان كسى است كه از او تعبير به محارف مى شود ، زيرا در تفسير محارف در كتب لغت و روايات اسلامى آمده است او كسى است كه هر قدر تلاش مى كند درآمدى به دست نمى آورد گوئى راههاى زندگى به روى او بسته شده است .
به هر حال اين تعبير اشاره به اين نكته است كه هرگز منتظر ننشينيد نيازمندان نزد شما آيند و تقاضاى كمك كنند ، بر شما است كه جستجو كنيد و افراد آبرومند محروم را كه به گفته قرآن ( بقره - 273 ) يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف : افراد بيخبر آنها را از شدت خويشتن دارى غنى مى پندارند پيدا كنيد ، و به آنها كمك نموده ، گره مشكلاتشان را بگشائيد و آبرويشان را حفظ نمائيد ، و اين دستور مهمى است كه براى حفظ حيثيت مسلمانان محروم بسيار مهم است .
البته اين افراد را ( به گفته قرآن در همان آيه بقره ) مى توان از چهره هايشان شناخت تعرفهم بسيماهم .
آرى گرچه خاموشند ولى در عمق چهره آنها نشانه هاى رنجهاى جانكاه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 326
درونى براى افراد آگاه آشكار است ، و رنگ رخساره آنها از سر درونشان خبر مى دهد .

نكته ها :

1 - توجه به خدا و خلق خدا
آنچه از اوصاف براى متقين و محسنين در اين آيات آمده در حقيقت در دو بخش خلاصه مى شود توجه به خالق آنهم در ساعاتى كه از هر نظر آمادگى براى راز و نياز با او و حضور قلب فراهم است ، و عوامل اشتغال فكر و انصراف ذهن به حداقل مى رسد ، يعنى در اواخر شب .
و ديگر توجه به نيازهاى نيازمندان اعم از آنها كه نياز خود را ظاهر مى كنند يا مكتوم مى دارند .
اين همان مطلبى است كه در آيات قرآن كرارا به آن توصيه شده است ، و آياتى كه صلاة و زكات را پشت سر هم مى شمرد و روى هر دو تكيه مى كند اشاره به همين مساله است ، چرا كه صلاة بارزترين مظهر پيوند با خالق است و زكات روشنترين راه پيوند با خلق خدا .

2 - شب خيز كه عاشقان به شب راز كنند !
با اينكه نماز شب از نمازهاى نافله و مستحب است ، ولى كرارا در قرآن مجيد به آن اشاره شده ، و اين نشانه اهميت فوق العاده آن مى باشد ، تا آنجا كه قرآن آن را وسيله وصول به مقام محمود ( سوره اسراء - 79 ) و مايه روشنى چشم ( چنانكه در آيه 17 سوره الم سجده آمده ) شمرده است .
در روايات اسلامى نيز فوق العاده روى اين راز و نياز شبانه و بيدارى در
تفسير نمونه ج : 22 ص : 327
سحرگاهان تكيه شده است : در يكجا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آن را كفاره گناهان مى شمرد و مى فرمايد : يا على ثلاث كفارات ، منها التهجد بالليل و الناس نيام : سه چيز است كه كفاره گناهان است يكى از آنها تهجد در شب است در حالى كه مردم در خوابند .
در حديث ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است : اشراف امتى حملة القرآن و اصحاب الليل شريفان امت من حاملان قرآنند و اصحاب عبادتهاى شبانه .
و باز در حديث ديگرى در وصاياى آن حضرت به على (عليه السلام) آمده است كه چهار مرتبه تكرار فرمود : عليك بصلوة الليل : نماز شب را هرگز ترك مكن .
و از امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه مورد بحث ( كانوا قليلا من الليل ما يهجعون ) چنين نقل شده : كانوا اقل الليالى تفوتهم لا يقومون فيها : كمتر شبى بر آنها مى گذشت كه بيدار نشوند و عبادت نكنند .
باز در حديث ديگرى آمده كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : الركعتان فى جوف الليل احب الى من الدنيا و ما فيها : دو ركعت نماز در دل شب از دنيا و آنچه در آن است نزد من محبوبتر است ! .
و نيز در حديثى مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام) به سليمان ديلمى ( يكى از يارانش ) فرمود : لا تدع قيام الليل فان المغبون من حرم قيام الليل : قيام شب را براى عبادت فراموش مكن ، مغبون است كسى كه از قيام شبانه محروم
تفسير نمونه ج : 22 ص : 328
گردد .
البته روايات در اين زمينه بسيار است و تعبيرات فوق العاده جالبى در آنها ديده مى شود ، مخصوصا نماز شب به عنوان يك وسيله مؤثر براى آمرزش گناهان ، بيدارى فكر و انديشه ، روشنائى دل ، و جلب رزق و روزى فراوان و تندرستى معرفى شده است كه اگر جمع آورى شود كتاب مستقلى خواهد شد .
در اين زمينه در جلد 12 صفحه 227 ( ذيل آيه 79 سوره اسراء ) و در جلد 17 صفحه 154 ( ذيل آيه 17 سوره الم سجده ) بحثهاى ديگرى آورده ايم .

3 - حق سائل و محروم
قابل توجه اينكه در آيات فوق خوانديم هميشه در اموال نيكوكاران حقى براى سائل و محروم است ، اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه آنها خودشان را در برابر نيازمندان و محرومان مديون مى بينند ، و آنان را طلبكار و صاحب حق مى شمرند ، حقى كه به هر حال بايد پرداخته شود ، و هيچگونه منتى در پرداختن آن نيست ، درست مانند طلبهاى سائر طلبكاران .
و چنانكه گفتيم قرائن مختلفى نشان مى دهد كه اين تعبير مربوط به زكات واجب و امثال آن نيست ، بلكه ناظر به انفاقهاى مستحبى مى باشد كه پرهيزگاران آن را دين خود مى شمرند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 329
وَ فى الأَرْضِ ءَايَتٌ لِّلْمُوقِنِينَ(20) وَ فى أَنفُسِكمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ(21) وَ فى السمَاءِ رِزْقُكمْ وَ مَا تُوعَدُونَ(22) فَوَ رَب السمَاءِ وَ الأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقُّ مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ(23)
ترجمه :
20 - و در زمين آياتى براى طالبان يقين است .
21 - و در وجود خود شما ( نيز آياتى است ) آيا نمى بينيد ؟ !
22 - روزى شما در آسمان است و آنچه به شما وعده داده مى شود .
23 - سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه اين مطلب حق است همانگونه كه شما سخن مى گوئيد !
تفسير : نشانه هاى خدا در وجود شما است آيا نمى بينيد ؟
در تعقيب آيات پيشين كه پيرامون مساله معاد و صفات دوزخيان و بهشتيان سخن مى گفت در آيات مورد بحث ، سخن از نشانه هاى خدا در زمين و در وجود خود انسان است ، تا از يكسو به مساله توحيد و شناخت خدا و صفات او كه مبدء حركت به سوى همه خيرات است آشنا شوند ، و از سوى ديگر به قدرت او
تفسير نمونه ج : 22 ص : 330
بر مساله معاد و زندگى پس از مرگ ، چرا كه خالق حيات در روى زمين و اينهمه عجائب و شگفتيها قادر بر تجديد حيات نيز مى باشد .
نخست مى فرمايد : در زمين نشانه هاى مهمى است براى آنها كه اهل يقينند و طالب حقند ( و فى الارض آيات للموقنين ) .
به راستى نشانه هاى حق و قدرت بى پايان و علم و حكمت نامحدود خدا در همين كره خاكى آن قدر فراوان است كه عمر هيچ انسانى كافى براى شناخت همه آنها نيست .
حجم زمين ، فاصله آن با خورشيد ، حركت آن به دور خود ، و حركت آن به دور آفتاب ، و نيروى جاذبه و دافعه اى كه از آن حجم ، و اين حركت به وجود مى آيد ، و كاملا متعادل و معادل يكديگر است و هماهنگى تمام اينها با هم تا شرايط حيات را بر صفحه زمين فراهم سازد ، همه از آيات بزرگ خدا است .
در حالى كه اگر يكى از اين حركات و رابطه ها و ويژگيها كمترين تغييرى پيدا كند شرائط حيات و زندگى بر صفحه زمين بر هم مى خورد ، و موازنه ها به هم مى ريزد .
موادى كه زمين را تشكيل داده ، و منابع مختلفى كه در سطح و زير زمين براى حيات و زندگى آماده شده ، هر يك نشانه اى از نشانه هاى او است .
كوهها و دشتها ، دره و جنگلها ، رودها و چشمه ها كه هر كدام نقش مؤثرى در ادامه حيات و هماهنگ ساختن شرائط آن دارد نشانه هاى ديگرى است .
صدها هزار نوع از گياهان و حشرات و حيوانات ( آرى صدها هزار نوع ) هر كدام با ويژگيها و عجائبش كه به هنگام مطالعه كتابهاى زمين شناسى و گياهشناسى و حيوان شناسى انسان را در حيرت فرو مى برد آيات ديگرى است .
در گوشه و كنار اين كره خاكى اسرار جالبى است كه شايد كمتر كسى به آن توجه مى كند ولى نظر كنجكاو دانشمندان از آن پرده برداشته و عظمت
تفسير نمونه ج : 22 ص : 331
آفريدگار را آشكار ساخته است .
بد نيست در اينجا به گوشه اى از سخنان يكى از دانشمندان معروف جهان كه در اين زمينه مطالعات زيادى دارد گوش فرا دهيم : كرسى موريسين مى گويد : در تنظيم عوامل طبيعى منتهاى دقت و ريزه كارى به كار رفته است ، مثلا اگر قشر خارجى كره زمين ده پا ضخيم تر از آنچه هست مى بود اكسيژن - يعنى ماده اصلى حيات - وجود پيدا نمى كرد ، يا هر گاه عمق درياها چند پا بيشتر از عمق فعلى بود آن وقت كليه اكسيژن و كربن زمين جذب مى شد و ديگر امكان هيچگونه زندگى نباتى و يا حيوانى در سطح خاك باقى نمى ماند .
در جاى ديگر در باره قشر هوائى كه اطراف زمين را فرا گرفته مى گويد : اگر هواى اطراف زمين اندكى از آنچه هست رقيقتر مى بود ، شهابهاى ثاقب كه هر روز به مقدار چند ميليون عدد به سوى زمين جذب مى شوند و در همان فضاى خارج زمين ( بر اثر برخورد به قشر هوا ) منفجر و نابود مى شوند دائما به سطح زمين مى رسيدند و هر گوشه اى از آن را مورد اصابت قرار مى دادند ! و يا اگر سرعت حركت شهابها از آنچه هست كمتر مى بود ( هرگز بر اثر برخورد با هوا منفجر نمى شدند ) همه آنها به سطح زمين مى ريختند و نتيجه خرابكارى آنها معلوم بود .
و در جاى ديگر مى گويد : تنها بيست و يك درصد از هواى اطراف زمين اكسيژن است ... اگر مقدار اكسيژن موجود در هوا به جاى بيست و يك درصد پنجاه درصد ، بود تمام مواد سوختنى اين عالم محترق مى شد ، و اگر جرقه اى به درختى در جنگلى مى رسيد ، تمام جنگل به طور كامل مى سوخت ! غلظت هواى محيط زمين به اندازه اى است كه اشعه كيهانى را تا ميزانى كه براى رشد و نمو نباتات لازم است به طرف زمين عبور مى دهد ، و كليه ميكربهاى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 332
مضر را در همان فضا معدوم مى سازد ، و ويتامين هاى مفيد را ايجاد مى نمايد .
يا وجود بخارهاى مختلفى كه در طى قرون متمادى از اعماق زمين برآمده و در هوا منتشر شده است و غالب آنها هم گازهاى سمى هستند ، معهذا هواى محيط زمين آلودگى پيدا نكرده ، و هميشه به همان حالت متعادل كه براى ادامه حيات انسانى مناسب باشد باقى مانده است .
دستگاه عظيمى كه اين موازنه عجيب را ايجاد مى نمايد و تعادل را حفظ مى كند همان دريا و اقيانوس است كه مواد حياتى و غذائى و باران و اعتدال هوا و نباتات ، و بالاخره وجود خود انسان از منبع فيض آن سرچشمه مى گيرد .
هر كس كه درك معانى مى كند بايد در مقابل عظمت دريا سر تعظيم فرود آورد و سپاسگزار موهبت هاى آن ( و آفريدگار دريا ) باشد .
در آيه بعد مى افزايد : در وجود خود شما نيز نشانه هاى خدا فراوان است ( و فى انفسكم ) .
آيا چشم باز نمى كنيد و اينهمه آيات و نشانه هاى بارز حق را نمى بينيد ؟ ! ( ا فلا تبصرون ) .
بدون شك انسان اعجوبه عالم هستى است و آنچه در عالم كبير است در اين عالم صغير نيز وجود دارد ، بلكه عجائبى در آن است كه در هيچ جاى جهان نيست .
عجب اينكه اين انسان با آن هوش و عقل و علم و اينهمه خلاقيت و ابتكارات و صنايع شگرف ، روز نخست به صورت نطفه كوچك و بى ارزشى بوده ، اما همين
تفسير نمونه ج : 22 ص : 333
كه در عالم رحم قرار مى گيرد با سرعت عجيبى رو به تكامل مى رود ، روز به روز شكل عوض مى كند ، و لحظه به لحظه دگرگون مى شود ، و آن نطفه ناچيز در مدت كوتاهى به انسان كاملى تبديل مى گردد .
يك سلول كه كوچكترين اجزاى بدن او است ساختمان تو بر تو و شگفت - آورى دارد كه به گفته دانشمندان معادل يك شهر صنعتى تشكيلات در آن است ! .
يكى از علماى زيست شناس مى گويد : اين شهر عظيم با هزاران در و دروازه جالب ، و هزاران كارخانه و انبار و شبكه لوله كشى ، و مركز فرماندهى با تاسيسات فراوان ( آنها ) و ارتباطات زياد ، و كارهاى مختلف حياتى ، آنهم در محدوده كوچك يك سلول ، از پيچيده ترين و شگفت انگيزترين شهرها است كه اگر ما بخواهيم تاسيساتى بسازيم كه همان اعمال را انجام دهد - و هرگز قادر نيستيم - بايد دهها هزار هكتار زمين را زير تاسيسات و ساختمانهاى مختلف و ماشين آلات پيچيده ببريم تا براى انجام چنان برنامه اى آماده گردد ، ولى جالب اينكه دستگاه آفرينش همه اينها را در مساحتى معادل پانزده ميليونيم ميليمتر قرار داده ! .
دستگاههائى كه در بدن انسان است مانند قلب و كليه و ريه و مخصوصا دهها هزار كيلومتر ! رگهاى درشت و باريك و حتى مويرگهائى كه با چشم ديده نمى شود ، و مسؤل آبرسانى و تغذيه و تهويه ده ميليون ميليارد سلول تن انسان هستند ، و حواس مختلفى مانند بينائى و شنوائى و حواس ديگر هر كدام آيتى عظيم از آيات او است .
و از همه مهمتر معماى حيات كه اسرار آن همچنان ناشناخته مانده ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 334
و ساختمان روح و عقل انسان است كه عقول همه انسانها از درك آن عاجز است ، و اينجا است كه انسان بى اختيار لب به تسبيح و حمد و ثناى خدا مى گشايد و در پيشگاه عظمتش سر تعظيم فرود مى آورد ، و به اين اشعار مترنم مى شود : فيك يا اعجوبة الكون غدا الفكر كليلا انت حيرت ذوى اللب و بلبلت العقولا كلما قدم فكرى فيك شبرا فر ميلا ناكصا يخبط فى عمياء لا يهدى سبيلا در تو اى اعجوبه عالم هستى ( اى خداى بزرگ ) فكر خسته و وامانده شد ! تو صاحبان انديشه و مغز را حيران ساخته اى ، و عقول را بهم ريخته اى ! هر زمان فكر من يك وجب به تو نزديك مى شود يك ميل فرار مى كند ( و از عظمت ذاتت در وحشتى بزرگ فرو مى رود ) .
آرى به عقب برمى گردد و در تاريكيها غرق مى شود ، و راهى به جلو پيدا نمى كند ! در حديث آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : من عرف نفسه فقد عرف ربه : كسى كه خويش را بشناسد خداى خويش را شناخته است .
آرى خودشناسى در تمام مراحل راه خداشناسى است .
تعبير به ا فلا تبصرون ( آيا نمى بينيد ) تعبير لطيفى است ، يعنى اين آيات الهى در گرداگرد شما در درون جان شما ، در سراسر پيكر شما ، گسترده است ، اگر اندكى چشم باز كنيد مى بينيد ، و روح شما از درك عظمتش سيراب مى گردد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 335
در سومين آيه مورد بحث به سومين بخش از نشانه هاى عظمت پروردگار و قدرت او بر معاد اشاره كرده مى فرمايد : روزى شما در آسمان است ، و آنچه به شما وعده داده مى شود ( و فى السماء رزقكم و ما توعدون ) .
گرچه در بعضى از روايات اسلامى رزق در اين آيه به دانه هاى حياتبخش باران تفسير شده كه منبع هر خير و بركت در زمين است ، و آيه 5 سوره جاثيه نيز موافق آن است : و ما انزل الله من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها : آنچه خدا از آسمان از رزق نازل كرده و به وسيله آن زمينهاى مرده را احياء فرموده است ولى اين معنى مى تواند يكى از مصداقهاى روشن آيه باشد در حالى كه گستردگى مفهوم رزق هم باران را شامل مى شود ، هم نور آفتاب را كه از آسمان به سوى ما مى آيد و نقش آن در حيات و زندگى فوق العاده حساس است ، و همچنين هوا را كه مايه حيات همه موجودات زنده است .
اينها همه در صورتى است كه سماء را به معنى همين آسمان ظاهرى تفسير كنيم ، ولى بعضى از مفسران سماء را به معنى عالم غيب و ماوراء طبيعت و لوح محفوظ گرفته اند كه تقدير ارزاق انسانها از آنجا مى شود .
البته جمع ميان هر دو معنى ممكن است ، هر چند تفسير اول روشنتر به نظر مى رسد .
و اما جمله ما توعدون ( آنچه به شما وعده داده مى شود ) مى تواند تاكيدى بر مساله رزق و وعده الهى در اين زمينه بوده باشد ، و يا به معنى بهشت موعود چرا كه در آيه 15 و النجم مى خوانيم : عندها جنة الماوى : بهشت موعود نزد سدرة المنتهى در آسمانها است و يا اشاره به هرگونه خير و بركت يا عذابى است كه از آسمان نازل مى گردد ، و يا ناظر به همه اين مفاهيم است ، چرا كه جمله ما توعدون مفهومش وسيع و گسترده است .
به هر حال اين سه آيه ترتيب لطيفى دارد : آيه نخست از عوامل وجود
تفسير نمونه ج : 22 ص : 336
انسان در كره زمين سخن مى گويد ، و آيه دوم از خود وجود انسان ، و آيه سوم از عوامل دوام و بقاء او .
اين نكته نيز قابل توجه است : چيزى كه مانع بصيرت آدمى مى شود ، و او را از مطالعه اسرار آفرينش ، اسرار زمين و شگفتيهاى وجود خودش باز مى دارد همان حرص براى روزى است ، خداوند در آيه اخير به انسان اطمينان مى دهد كه روزى او تضمين شده است ، تا بتواند با خيال راحت به شگفتيهاى جهان هستى بنگرد ، و جمله ا فلا تبصرون در مورد او تحقق يابد .
لذا براى تاكيد اين مطلب در آخرين آيه مورد بحث سوگند ياد كرده مى گويد : به خداى آسمان و زمين سوگند كه اين مطلب حق است ، درست همانگونه كه شما سخن مى گوئيد ( فو رب السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون ) .
كار بجائى رسيده است كه خداوند با آن عظمت و قدرتش براى اطمينان دادن به بندگان شكاك و دير باور و ضعيف النفس و حريص سوگند ياد مى كند كه آنچه به شما در زمينه رزق و روزى و وعده هاى ثواب و عقاب قيامت وعده داده شده همه حق است ، و هيچ شك و ترديدى در آن نيست .
تعبير به مثل ما انكم تنطقون ( همانگونه كه سخن مى گوئيد ) تعبير لطيف و حساب شده اى است كه از محسوسترين اشياء سخن مى گويد ، چرا كه گاهى خطا در باصره يا سامعه انسان واقع مى شود ، اما در سخن گفتن چنين
تفسير نمونه ج : 22 ص : 337
خطائى راه ندارد كه انسان احساس كند سخن گفته در حالى كه سخن نگفته باشد ، لذا قرآن مى گويد : همان اندازه كه سخن گفتن شما برايتان محسوس است و واقعيت دارد رزق و وعده هاى الهى نيز همينگونه است ! از اين گذشته مساله سخن گفتن خود يكى از بزرگترين روزيها و مواهب پروردگار است كه هيچ موجود زنده اى جز انسان از آن برخوردار نشده است ، و نقش سخن گفتن در زندگى اجتماعى انسانها و تعليم و تربيت و انتقال علوم و دانشها و حل مشكلات زندگى بر كسى پوشيده نيست .

نكته ها :

1 - داستان تكان دهنده اصمعى
زمخشرى در تفسير كشاف از اصمعى نقل مى كند از مسجد بصره بيرون آمدم ، ناگاه چشمم به يك عرب بيابانى افتاد كه بر مركبش سوار بود ، با من روبرو شد و گفت : از كدام قبيله اى ؟ گفتم از بنى اصمع گفت : از كجا مى آئى ؟ گفتم از آنجا كه كلام خداوند رحمان را مى خوانند ، گفت براى من هم بخوان ! من آياتى از سوره و الذاريات را براى او خواندم ، تا به آيه و فى السماء رزقكم رسيدم ، گفت كافى است ، برخاست و شترى را كه با خود داشت نحر كرد ، و گوشت آنرا در ميان نيازمندانى كه مى آمدند و مى رفتند تقسيم نمود ، شمشير و كمانش را نيز شكست و كنار انداخت و پشت كرد و رفت .
اين داستان گذشت .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 338
هنگامى كه با هارون الرشيد به زيارت خانه خدا رفتم مشغول طواف بودم ناگهان ديدم كسى با صداى آهسته مرا صدا مى زند نگاه كردم ديدم همان مرد عرب است ، لاغر شده ، و رنگ صورتش زرد گشته است ( پيدا بود كه عشقى آتشين بر او چيره گشته و او را بيقرار ساخته است ) به من سلام كرد و خواهش نمود بار ديگر همان سوره ذاريات را براى او بخوانم ، وقتى به همان آيه رسيدم فريادى كشيد و گفت ما وعده خداوند خود را به خوبى يافتيم ، سپس افزود آيا بعد از اينهم آيه اى هست من آيه بعد را خواندم : فو رب السماء و الارض انه لحق بار ديگر صيحه زد و گفت : يا سبحان الله من ذا الذى اغضب الجليل حتى حلف يصدقوه بقوله حتى الجئوه الى اليمين ؟ ! : براستى عجيب است ، چه كسى خداوند جليل را به خشم آورده كه اين چنين سوگند ياد مى كند آيا سخن او را باور نكرده اند كه ناچار از سوگند شده ؟ ! اين جمله را سه بار تكرار كرد و بر زمين افتاد و مرغ روحش به آسمان پرواز كرد .

2 - بهشت كجاست ؟
چنانكه در تفسير آيات گفتيم بعضى جمله و ما توعدون را به معنى بهشت تفسير كرده اند ، و گفته اند از اين آيه استفاده مى شود كه بهشت در آسمانها است ، ولى اين سخن با آنچه در آيه 133 سوره آل عمران آمده است كه مى گويد بهشت به وسعت آسمانها و زمين است سازگار به نظر نمى رسد .
و چنانكه گفتيم اين تفسير براى جمله ما توعدون مسلم نيست ، بلكه ممكن است اشاره به وعده رزق يا عذابهاى آسمانى باشد .
و اگر در آيه 15 سوره نجم آمده است كه جنة الماوى در آسمان در
تفسير نمونه ج : 22 ص : 339
كنار سدرة المنتهى است ، دليلى بر اين معنى نخواهد بود ، زيرا جنة الماوى بخشى از باغهاى بهشت است نه تمام بهشت ( دقت كنيد ) .

3 - بهره گيرى از نشانه هاى حق آمادگى لازم دارد
هنگامى كه آيات قرآن سخن از اسرار آفرينش و نشانه هاى خدا در عالم هستى مى گويد گاه مى فرمايد : اينها نشانه هائى است براى كسانى كه مى شنوند ( لقوم يسمعون ) ( يونس 67 ) .
و گاه مى گويد : براى آنهائى كه تفكر مى كنند ( لقوم يتفكرون ) ( رعد 3 ) .
گاه مى فرمايد : براى كسانى كه تعقل مى كنند ( لقوم يعقلون ) ( رعد 4 ) .
گاه مى گويد : براى كسانى كه بسيار شكيبا و شكرگزارند ( لكل صبار شكور ) ( ابراهيم 5 ) .
گاه مى فرمايد : براى كسانى كه ايمان دارند ( لقوم يؤمنون ) ( نحل 79 ) .
گاه مى گويد : براى همه صاحبان مغز ( لايات لاولى النهى ) ( طه 54 ) .
گاه مى فرمايد : براى آنها كه هوش سرشار دارند ( لايات للمتوسمين ) ( حجر 75 ) .
و بالاخره گاهى مى گويد : براى دانشمندان ( لايات للعالمين ) ( روم 22 ) .
و در آيات مورد بحث مى گويد : آيا نمى بينيد ؟ يعنى آيات خدا در زمين و در درون وجود شما براى كسانى كه چشم بينا دارند روشن است .
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه براى استفاده و بهره گيرى از آيات بى شمار و نشانه هاى بسيار كه براى وجود پاك او در سراسر عالم آفرينش وجود
تفسير نمونه ج : 22 ص : 340
دارد زمينه آماده اى لازم است ، چشمى بينا ، گوشى شنوا ، فكرى بيدار ، و دلى هشيار و روحى آماده پذيرش و تشنه حقايق لازم است ، و گرنه ممكن است انسان سالها در لابلاى اين آيات زندگى كند اما همچون حيوانات جز اصطبل و علف نشناسد .

4 - رزق حق است
از جمله امورى كه نظام دقيقى بر آن حاكم است همين مساله روزى است كه در آيات مورد بحث اشارات واضحى به آن شده است ، درست است كه تلاش و كوشش شرط بهره گيرى از مواهب زندگى است ، و تنبلى و سستى مايه محروميت و درماندگى مى باشد ، ولى اينهم اشتباه است كه گمان كنيم با حرص و ولع و كارهاى بى رويه روزى انسان افزون مى شود ، و با عفت و متانت و خويشتن دارى روزى كم خواهد شد .
در احاديث اسلامى تعبيرات جالبى در اين زمينه ديده مى شود .
در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : ان الرزق لا يجره حرص حريص ، و لا يصرفه كره كاره : روزى از سوى خداوند مقدر شده ، نه حرص حريص آن را جلب مى كند ، و نه اكراه افراد آن را منع مى نمايد .
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه در پاسخ كسى كه تقاضاى موعظه كرده بود فرمود : و ان كان الرزق مقسوما فالحرص لما ذا ؟ ... هر گاه رزق قسمت شده است حرص براى چيست ... ؟ .
هدف از اين بيانات اين نيست كه جلو تلاش را بگيرد بلكه افراد حريص را با توجه به مقدر بودن رزق از حرصشان بازمى دارد .
اين نكته نيز قابل توجه است كه در احاديث اسلامى امور زيادى به عنوان
تفسير نمونه ج : 22 ص : 341
وسيله جلب روزى يا موانع آن معرفى شده كه هر يك به نوبه خود سازنده است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : و الذى بعث جدى بالحق نبيا ان الله تبارك و تعالى يرزق العبد على قدر المروة ، و ان المعونة تنزل على قدر شدة البلاء : سوگند به كسى كه جدم را به حق به نبوت مبعوث كرده است كه خداوند متعال انسان را به قدر مروت و شخصيتش روزى مى دهد ، و كمك پروردگار متناسب با شدت بلا و حادثه است .
در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : كف الاذى و قلة الصخب يزيدان فى الرزق : ترك آزار مردم و جار و جنجال ، روزى را افزايش مى دهد .
از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز نقل شده است كه فرمود : التوحيد نصف الدين و استنزل الرزق بالصدقة : توحيد نيمى از دين است ، و روزى را از طريق انفاق در راه خدا بر خود نازل كن ! .
و همچنين امور ديگرى مانند تميز كردن اطراف خانه ، و شستشو و تميز كردن ظروف از اسباب افزايش روزى معرفى شده است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 342
هَلْ أَتَاك حَدِيث ضيْفِ إِبْرَهِيمَ الْمُكْرَمِينَ(24) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سلَماً قَالَ سلَمٌ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ(25) فَرَاغَ إِلى أَهْلِهِ فَجَاءَ بِعِجْل سمِين(26) فَقَرَّبَهُ إِلَيهِمْ قَالَ أَ لا تَأْكلُونَ(27) فَأَوْجَس مِنهُمْ خِيفَةً قَالُوا لا تخَف وَ بَشرُوهُ بِغُلَم عَلِيم(28) فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فى صرَّة فَصكَّت وَجْهَهَا وَ قَالَت عجُوزٌ عَقِيمٌ(29) قَالُوا كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ(30)
ترجمه :
24 - آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است ؟
25 - در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند : سلام بر تو ! او گفت سلام بر شما كه جمعيتى ناشناخته ايد !
26 - و به دنبال آن پنهانى به سوى خانواده خود رفت و گوساله فربه ( و بريانى را براى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 343
آنها ) آورد .
27 - و آنرا نزديك آنها گذارد ( ولى با تعجب ديد دست به سوى غذا نمى برند ) گفت ! آيا شما غذا نمى خوريد ؟
28 - و از اين كار احساس وحشت كرد ، گفتند : نترس ( ما رسولان پروردگار توئيم ) و او را بشارت به تولد پسرى دانا و هوشيار دادند .
29 - در اين هنگام همسرش جلو آمد در حالى كه ( از خوشحالى و تعجب ) فرياد مى كشيد و به صورت خود زد و گفت ( آيا پسرى خواهم آورد در حالى كه ) پيرزنى نازا هستم ؟ !
30 - گفتند پروردگارت چنين گفته است ، و او حكيم و داناست .

تفسير : ميهمانان ابراهيم (عليه السلام)
از اين آيات به بعد گوشه هائى از سرگذشت انبياء و اقوام پيشين براى تاكيد و تاييد مطالب گذشته مطرح مى شود ، و نخستين فراز آن سرگذشت فرشتگانى است كه براى عذاب قوم لوط در شكل آدميان بر ابراهيم (عليه السلام) ظاهر شدند ، و او را بشارت به تولد فرزندى دادند با اينكه ابراهيم به سن پيرى رسيده بود و همسرش نيز مسن و نازا بود .
از يك سو عطا كردن اين فرزند برومند در اين سن و سال به اين پدر و مادر پير و فرتوت تاكيدى است براى آنچه در باره مقدر بودن ساير روزى ها كه در آيات گذشته آمد .
و از سوى ديگر دليلى است بر قدرت و توانائى حق ، و آيتى است از آيات خداشناسى كه در آيات گذشته از آن بحث شده است .
و از سوى سوم بشارتى است براى اقوام با ايمان كه مشمول حمايت حق هستند ، همان گونه كه آيات بعد كه سخن از عذاب هولناك قوم لوط مى گويد
تفسير نمونه ج : 22 ص : 344
هشدار و تهديدى است براى مجرمان بى ايمان .
نخست روى سخن را به پيامبر كرده ، مى فرمايد : آيا داستان و خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است ؟ ! ( هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين ) .
تعبير به مكرمين ( اكرام شده گان ) يا به خاطر اين است كه اين فرشتگان ماموران حق بودند ، و در آيه 26 سوره انبياء نيز در باره فرشتگان مى خوانيم : بل عباد مكرمون آنها بندگانى هستند محترم و يا به خاطر احتراماتى است كه ابراهيم براى آنها قائل شد و يا به هر دو جهت .
سپس به شرح حال آنها پرداخته ، مى گويد : آن زمان كه بر ابراهيم وارد شدند و گفتند : سلام بر تو ! او گفت : سلام بر شما كه جمعيتى ناشناخته ايد ! ( اذ دخلوا عليه فقالوا سلام قال سلام قوم منكرون ) .
بعضى گفته اند ابراهيم (عليه السلام) مساله ناشناخته بودن آنها را در درون دل گفت ، نه به صورت آشكار ( چرا كه اين سخن با مساله احترام مهمان سازگار نيست ) .
ولى اين معمول است كه گاهى ميزبان در عين احترام به ميهمان مى گويد :
تفسير نمونه ج : 22 ص : 345
ولى من نمى دانم شما را كجا ديده ام ؟ و به نظرم زياد آشنا نيستيد ، بنابر اين مى توان ظاهر آيه را حفظ كرد كه ابراهيم اين سخن را آشكارا گفته است ، هر چند احتمال اول نيز بعيد به نظر نمى رسد ، بخصوص اينكه پاسخى از ناحيه ميهمانان در معرفى خود در اينجا ديده نمى شود ، و اگر ابراهيم چنين سخنى را آشكارا گفته بود لابد آنها پاسخى به آن مى دادند .
به هر حال ابراهيم ميهمان نواز و پر سخاوت ، براى پذيرائى ميهمانان خود فورا دست به كار شد ، پنهانى به سوى خانواده خود رفت و گوساله اى فربه و بريانى براى آنها آورد ( فراغ الى اهله فجاء بعجل سمين ) .
راغ چنانكه راغب در مفردات مى گويد از روغ ( بر وزن شوق ) به معنى حركت كردن توأم با يك نقشه پنهانى است .
چرا ابراهيم چنين كرد ؟ براى اينكه ممكن بود اگر ميهمانان متوجه شوند مانع از چنين پذيرائى پر هزينه اى گردند .
اما چرا ابراهيم ميهمانهاى معدود كه به گفته بعضى سه نفر و حداكثر دوازده نفر بودند غذاى فراوان و مفصل تهيه كرد ، اين به خاطر آن است كه معمولا اشخاص سخاوتمند هر گاه ميهمانى براى آنها فرا رسد تنها به اندازه ميهمانان غذا تهيه نمى كنند ، بلكه غذائى فراهم مى سازند كه علاوه بر ميهمانان تمام كسانى كه براى آنان كار مى كنند در آن شريك و سهيم باشند ، و حتى همسايگان و نزديكان و اطرافيان ديگر را هم در نظر مى گيرند ، بنابر اين هرگز چنين غذاى اضافى اسراف محسوب نمى شود ، و اين معنى امروز هم در ميان بسيارى از عشاير و آنها كه به شكل سنتى سابق زندگى مى كنند ديده مى شود .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 346
عجل ( بر وزن طفل ) به معنى گوساله است ( و اينكه بعضى گفته اند به معنى گوسفند است با متون لغت سازگار نيست ) اين واژه در اصل از ماده عجله گرفته شده ، زيرا اين حيوان در اين سن و سال حركات عجولانه اى دارد كه وقتى بزرگ شد به كلى آن را كنار مى گذارد .
سمين به معنى فربه است ، و انتخاب چنين گوساله اى براى احترام به ميهمانان ، و استفاده بيشتر اطرافيان بوده است .
در آيه 69 سوره هود آمده است كه اين گوساله بريان بود ( بعجل حنيذ ) هر چند آيه مورد بحث در اين باره سخنى نمى گويد ، اما منافاتى با آن ندارد .
ابراهيم شخصا اين غذا را براى ميهمانان آورد و نزديك آنها گذارد ( فقربه اليهم ) .
ولى با كمال تعجب مشاهده كرد كه آنها دست به سوى غذا نمى برند ، گفت آيا غذا نمى خوريد ؟ ! ( قال الا تاكلون ) .
ابراهيم تصور مى كرد آنها از جنس بشرند و هنگامى كه ديد دست به سوى غذا نمى برند در دل احساس وحشت كرد ( فاوجس منهم خيفة ) .
زيرا در آن زمان - و امروز هم در ميان بسيارى از اقوام كه پاى بند به اخلاق سنتى هستند - هر گاه كسى از غذاى ديگرى بخورد به او آزارى نمى رساند و خيانتى نمى كند ، و آنجا كه نمك خورند نمكدان را نمى شكنند ، و لذا اگر ميهمان دست به غذا نبرد اين گمان پيدا مى شد كه او براى كار خطرناكى آمده است .
اين ضرب المثل نيز در عرب معروف است كه مى گويند من لم ياكل طعامك لم يحفظ ذمامك : كسى كه غذاى تو را نخورد به پيمان تو وفا نخواهد كرد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 347
ايجاس از ماده وجس ( بر وزن مكث ) در اصل به معنى صداى مخفى است ، به همين مناسبت ايجاس به معنى احساس پنهانى و درونى آمده ، گوئى انسان صدائى را از درون خود مى شنود و هنگامى كه با خيفة همراه شود به معنى احساس ترس است .
در اينجا ميهمانان - همانگونه كه در سوره هود آيه 70 آمده است - به او گفتند نترس و به او اطمينان خاطر دادند ( قالوا لا تخف ) .
سپس مى افزايد : او را بشارت به تولد پسرى دانا دادند ( و بشروه بغلام عليم ) .
بديهى است فرزند به هنگام تولد عالم نيست ، اما ممكن است استعدادى در او باشد كه در آينده عالم و دانشمند بزرگى شود ، و منظور در اينجا همين است .
در اينكه اين فرزند اسماعيل بوده يا اسحاق ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، هر چند مشهور اين است كه اسحاق بوده .
ولى اين احتمال كه اسماعيل باشد با توجه به آيه 71 سوره هود كه مى گويد : فبشرناها باسحاق درست به نظر نمى رسد ، بنابر اين شكى نيست زنى كه در آيات بعد سخن از او به ميان مى آيد همسر ابراهيم ساره و اين فرزند اسحاق است .
در اين هنگام همسر ابراهيم جلو آمد در حالى كه از خوشحالى و تعجب فرياد مى كشيد به صورت خود زد و گفت : آيا با اينكه من پيرزنى نازايم صاحب فرزندى خواهم شد ؟ ! ( فاقبلت امرأته فى صرة فصكت وجهها و قالت عجوز عقيم ) .
در آيه 72 سوره هود نيز مى خوانيم : قالت يا ويلتا ء الد و انا عجوز و هذا بعلى شيخا : گفت : اى واى بر من ! آيا من فرزندى مى آورم در حالى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 348
كه پيرزنم ، و اين شوهرم پيرمردى است ، اين راستى چيز عجيبى است ! بنابر اين فرياد او فريادى از روى تعجب و توأم با شادى بوده است .
واژه صرة از ماده صر ( بر وزن شر ) در اصل به معنى بستن و بهم بستگى است ، و به فرياد شديد و همچنين جمعيت متراكم نيز گفته مى شود ، چرا كه داراى شدت و بهم پيوستگى است ، به بادهاى شديد و سرد صرصر مى گويند چرا كه انسانها را به هم مى پيچد ، و صرورة به زن يا مردى مى گويند كه هنوز حج بجا نياورده ، و يا تصميم بر ازدواج ندارد ، چرا كه يكنوع بستگى و امتناع در آنها است ، و در آيه مورد بحث به همان معنى فرياد شديد است .
صكت از ماده صك ( بر وزن شك ) به معنى زدن شديد ، يا به صورت زدن است ، و منظور در اينجا اين است كه همسر ابراهيم هنگامى كه نويد تولد فرزندى را شنيد ، همانگونه كه عادت زنان است ، دستها را از شدت تعجب و حيا به صورت زد .
طبق گفته بعضى از مفسران ، و همچنين سفر تكوين تورات ، همسر ابراهيم در آن وقت نود سال يا بيشتر داشت ، و خود ابراهيم حدود يكصد سال يا بيشتر ! ولى قرآن در آيه بعد پاسخ فرشتگان را به او نقل مى كند : گفتند : پروردگارت چنين گفته است و او حكيم و دانا است ( قالوا كذلك قال ربك انه هو الحكيم العليم ) .
گرچه تو پيرزن فرتوتى هستى و شوهرت نيز چنين است ، اما هنگامى كه فرمان پروردگار تو صادر شود و اراده اش به چيزى تعلق گيرد بدون ترديد تحقق مى يابد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 349
حتى آفرينش جهان عظيمى همانند اين جهان با امر كن ( موجود باش ) براى او سهل و آسان است .
تعبير به حكيم و عليم اشاره به اين است كه نياز ندارد تو از سن پيرى و نازائى خودت يا كهنسال بودن همسرت خبر دهى ، خدا همه اينها را مى داند و اگر تاكنون به شما فرزندى نداده و در اواخر عمر مرحمت مى كند آنهم حكمتى دارد .
جالب اينكه در آيه 73 سوره هود مى خوانيم كه فرشتگان به او گفتند : ا تعجبين من امر الله رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد : آيا از فرمان خدا تعجب مى كنى ؟ اين رحمت خدا و بركاتش بر خانواده شما است ، كه او حميد و مجيد است .
تفاوت اين دو تعبير به خاطر آن است كه فرشتگان همه اين سخنها را به ساره گفتند ، منتهى در سوره هود به بخشى اشاره شده ، و در اينجا به بخش ديگر ، در آنجا سخن از رحمت و بركات خدا است ، و تناسب با حميد و مجيد دارد ( كسى كه او را در مقابل نعمتهايش حمد و تمجيد مى كنند ) .
ولى در اينجا سخن از آگاهى خداوند نسبت به عدم آمادگى اين دو همسر براى آوردن فرزند ، و نازائى زن از نظر اسباب ظاهرى است ، و متناسب اين است كه گفته شود خدا از همه اينها آگاه مى باشد ، و اگر سؤال شود چرا اين موهبت را در جوانى به آنها نداد ؟ گفته مى شود : در اين امر حكمتى است چرا كه او حكيم است .

نكته : سخاوت پيامبران
بسيار مى شود كه بعضى از افراد خشك ، سخاوت و بلندنظرى را با اسراف
تفسير نمونه ج : 22 ص : 350
و تبذير اشتباه مى كنند ، و خست و تنگ نظرى را با مساله زهد و پارسائى .
قرآن در آيات فوق ، و آيات سوره هود ، اين حقيقت را فاش بيان كرده كه پذيرائى از مهمان به طور گسترده و معقول هرگز مخالف شرع نيست ، بلكه چون پيامبرى دست به چنين كارى زده است دليل بر محبوبيت آن است ولى البته آن گونه پذيرائى كه شعاعش ديگران را هم در برگيرد ، آنچنان كه رسم افراد شريف سخاوتمند است .
خداوند هرگز بهره گيرى از مواهب زندگى را تحريم نكرده ، و داشتن اموال حلالى را همانند ابراهيم كه ديگران هم از آن بهره گيرند عيب نشمرده است .
ابراهيم (عليه السلام) با آن اموال سرشار هرگز از ياد خدا غافل نشد ، و هيچوقت دلبستگى اسارت گونه به آن نيافت ، و در هيچ زمان منافع آن را منحصر به خود نساخت .
قرآن در آيه 32 سوره اعراف مى گويد : قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوا فى الحياة الدنيا خالصة يوم القيامة كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون : بگو چه كسى زينتهاى خدا را كه براى بندگانش آفريده ، و روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است ؟ بگو : اينها در زندگى دنيا از آن كسانى است كه ايمان آورده اند ( هر چند ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى ) در قيامت خالص براى مؤمنان خواهد بود ، اين چنين آيات خود را براى كسانى كه آگاهند شرح مى دهيم .
در اين زمينه بحث مشروحى در جلد ششم صفحه 150 به بعد - ذيل آيه
32 - اعراف آورده ايم .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 351
آغاز جزء 27 قرآن مجيد
تفسير نمونه ج : 22 ص : 352
تفسير نمونه ج : 22 ص : 353
* قَالَ فَمَا خَطبُكمْ أَيهَا الْمُرْسلُونَ(31) قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلى قَوْم مجْرِمِينَ(32) لِنرْسِلَ عَلَيهِمْ حِجَارَةً مِّن طِين(33) مُّسوَّمَةً عِندَ رَبِّك لِلْمُسرِفِينَ(34) فَأَخْرَجْنَا مَن كانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(35) فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيرَ بَيْت مِّنَ الْمُسلِمِينَ(36) وَ تَرَكْنَا فِيهَا ءَايَةً لِّلَّذِينَ يخَافُونَ الْعَذَاب الأَلِيمَ(37)
ترجمه :
31 - ( ابراهيم ) گفت پس ماموريت شما چيست اى فرستادگان ( خدا ) ؟
32 - گفتند ما به سوى قوم مجرمى فرستاده شده ايم .
33 - تا بارانى از سنگ - گل بر آنها بفرستيم .
34 - سنگهائى كه از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاران نشان شده است !
35 - ما تمام مؤمنانى را كه در آن شهرها ( ى قوم لوط ) زندگى مى كردند ( قبل از نزول بلا ) خارج كرديم .
36 - و جز يك خانواده با ايمان در تمام آنها نيافتيم !
37 - و در آن ( شهرهاى بلاديده ) نشانه اى روشن براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند بجاى گذارديم .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 354
تفسير : شهرهاى بلاديده قوم لوط آيت و عبرتى است
در تعقيب ماجراى ورود فرشتگان بر ابراهيم و بشارت دادن به او در باره تولد اسحاق بحث از گفتگوئى است كه ميان ابراهيم و فرشتگان در باره قوم لوط درگرفت .
توضيح اينكه : ابراهيم پس از تبعيد به شام به دعوت مردم به سوى خداوند و مبارزه با هر گونه شرك و بت پرستى ادامه مى داد ، حضرت لوط كه از پيامبران بزرگ بود در عصر او مى زيست و احتمالا از سوى او ماموريت يافت كه براى تبليغ و هدايت گمراهان به يكى از مناطق شام ( يعنى شهرهاى سدوم ) سفر كند ، او در ميان قوم گنهكارى آمد كه آلوده به شرك و گناهان بسيارى بودند ، و از همه زشت تر گناه همجنس بازى و لواط بود سرانجام گروهى از فرشتگان مامور هلاك اين قوم شدند اما قبلا نزد ابراهيم آمدند .
ابراهيم از وضع ميهمان فهميد اينها به دنبال كار مهمى مى روند ، و تنها براى بشارت تولد فرزند نزد او نيامده اند ، چرا كه براى چنين بشارتى يك نفر كافى بود ، و يا به خاطر عجله اى كه در حركت داشتند احساس كرد ماموريت مهمى دارند .
لذا در نخستين آيه مورد بحث مى گويد : ابراهيم گفت : پس ماموريت و كار مهم شما چيست اى فرستادگان خدا ؟ ! ( قال فما خطبكم ايها المرسلون ) .
فرشتگان پرده از روى ماموريت خود برداشته ، و به ابراهيم گفتند :
تفسير نمونه ج : 22 ص : 355
ما به سوى قوم مجرم و تبهكارى فرستاده شده ايم ( قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين ) .
قومى كه علاوه بر فساد عقيده گرفتار انواع آلودگيها و گناهان مختلف زشت و ننگينى است .
سپس افزودند : ما ماموريت داريم بارانى از سنگ - گل بر آنها بفرستيم و آنها را بدينوسيله در هم بكوبيم و هلاك كنيم ( لنرسل عليهم حجارة من طين ) .
تعبير به حجارة من طين ( سنگى از گل ) همان چيزى است كه در آيه 82 سوره هود بجاى آن سجيل آمده است ، و سجيل در اصل يك واژه فارسى است كه از سنگ و گل گرفته شده و در لسان عرب به صورت سجيل درآمده ، بنابر اين چيزى است كه نه مانند سنگ سخت است و نه مانند گل سست ، و در مجموع شايد اشاره به اين معنى است كه براى نابود كردن اين قوم مجرم حتى نيازى به نازل كردن صخره هاى عظيم از آسمان نبود ، بلكه بارانى از ريگهاى كوچك و نه چندان محكم و مانند دانه هاى باران بر آنها فرو باريد .
سپس افزودند : اين سنگها از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاران نشان شده است ( مسومة عند ربك للمسرفين ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 356
مسومة به چيزى مى گويند كه داراى علامت و نشانه اى است ، و در اينكه چگونه آنها نشاندار بودند ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى گفته اند : آنها شكل مخصوص داشته كه نشان مى داده سنگ معمولى نيست ، بلكه وسيله عذاب است .
و جمعى گفته اند : هر كدام علامتى داشته و براى فرد معين و نقطه خاصى نشانه گيرى شده بود ، تا مردم بدانند كه مجازاتهاى خداوند آنچنان حساب شده است كه حتى معلوم است كدام فرد مجرم با كدام سنگ بايد نابود شود ! تعبير به مسرفين اشاره به كثرت گناه آنها است ، به گونه اى كه از حد گذرانده و پرده هاى حيا و شرم را دريده بودند ، اگر كسى در حالات قوم لوط و انواع گناهان آنها دقت كند مى بيند كه اين تعبير در مورد آنها بسيار پر معنى است .
هر انسانى ممكن است گهگاه آلوده به گناهى شود اما اگر به زودى بيدار گردد و جبران و اصلاح كند زياد مشكل نيست ، مشكل زمانى پيش مى آيد كه سر به اسراف بگذارد .
اين تعبير در عين حال مطلب ديگرى را نيز بازگو مى كند كه نه تنها اين سنگهاى آسمانى براى قوم لوط نشانه گيرى شده بود ، بلكه در انتظار همه گنهكاران مسرف است .
قرآن در اينجا دنباله ماجراى اين رسولان پروردگار را كه نزد حضرت لوط آمدند و به عنوان ميهمانانى بر او وارد شدند ، و قوم بيشرم به گمان اينكه آنها جوانانى زيبا روى از جنس بشرند به سراغ آنها آمدند ، اما به زودى به اشتباه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 357
خود پى بردند ، و چشمان همه آنها نابينا شد ، رها كرده و دنباله سخن را از سوى خداوند بازگو مى كند .
مى فرمايد : ما تمام مؤمنانى را كه در شهرهاى قوم لوط زندگى مى كردند قبل از نزول بلا خارج كرديم ( فاخرجنا من كان فيها من المؤمنين ) .
ولى در تمام اين مناطق جز يك خانواده با ايمان نيافتيم ! ( فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين ) .
آرى ما هرگز خشك و تر را با هم نمى سوزانيم و عدالت ما اجازه نمى دهد مؤمن را گرفتار سرنوشت كافر كنيم ، حتى اگر در ميان ميليونها نفر بى ايمان و مجرم ، يك فرد با ايمان و پاك باشد نجاتش مى دهيم .
اين همان مطلبى است كه در سوره حجر آيه 59 و 60 به اين صورت آمده : الا آل لوط انا لمنجوهم اجمعين الا امرأته قدرنا انها لمن الغابرين : مگر خاندان لوط كه همگى آنها را نجات خواهيم داد ، بجز همسرش كه مقدر داشتيم در شهر بماند و هلاك شود ! و در سوره هود آيه 81 مى خوانيم : فاسر باهلك بقطع من الليل و لا يلتفت منكم احد الا امرأتك انه مصيبها ما اصابهم : شب هنگام با خانواده ات
تفسير نمونه ج : 22 ص : 358
از اين شهر حركت كن ، و هيچكس از شما پشت سرش را نگاه نكند ، مگر همسرت كه او هم به همان بلائى كه آنها گرفتار مى شوند گرفتار خواهد شد ! .
و در سوره عنكبوت آيه 32 همين جريان به اين صورت بازگو شده است : قال ان فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امرأته كانت من الغابرين : ابراهيم گفت : در اين شهر و آبادى كه شما فرشتگان تصميم نابودى آنرا داريد لوط زندگى مى كند ، گفتند ما به كسانى كه در آن هستند آگاهتريم او و خانواده اش را نجات مى بخشيم ، مگر همسرش كه در ميان مردم شهر مى ماند .
و باز همين موضوع در سوره اعراف آيه 83 چنين منعكس شده است : فانجيناه و اهله الا امرأته كانت من الغابرين : ما او و خاندانش را نجات بخشيديم جز همسرش كه همراه بازماندگان در شهر بود ( و به سرنوشت آنها گرفتار شد ) همانگونه كه ملاحظه مى كنيد اين بخش از ماجراى قوم لوط در اين پنج سوره از قرآن با عبارات مختلف بيان شده كه همه آنها يك حقيقت را بازگو مى كند ، ولى از آنجا كه ممكن است به يك حادثه از زواياى مختلف نگاه كرد و در هر نگاه بعدى از آنرا مشاهده نمود ، در قرآن مجيد نيز حوادث تاريخى غالبا به همين صورت مطرح و تكرار شده است كه تعبيرات مختلف آيات فوق گواه اين معنى است ، بعلاوه چون قرآن كتاب تربيت و انسانسازى است ، و در مقام تربيت گاه لازم مى شود كه روى يك مساله مهم بارها تكيه شود ، تا تاثير عميق در ذهن خواننده بگذارد ، منتها اين تكرار بايد با تعبيرات جالب و دلنشين و گوناگون صورت گيرد تا ملال خاطرى حاصل نشود و فصيح و بليغ باشد .
( براى توضيح بيشتر روى ماجراى ميهمانان ابراهيم (عليه السلام) و گفتگوهاى او با اين ميهمانان ، و سپس سرنوشت دردناك و عبرت انگيز قوم لوط ، به تفسير نمونه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 359
جلد 6 صفحه 243 به بعد ، و جلد 9 صفحه 167 ، و جلد 11 صفحه 98 ، و جلد 16 صفحه 260 ذيل آيات سوره اعراف و هود و حجر و سوره عنكبوت مراجعه فرمائيد ) .
به هر حال خداوند شهرهاى اين قوم آلوده را با زمين لرزه اى سخت و ويرانگر زير و رو كرد سپس بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو باريد و اثرى از آنها نماند ، حتى جسدهاى پليدشان زير آوارها و سنگهاى آسمانى مدفون گشت ، تا عبرتى باشد براى آيندگان و براى همه افراد بى ايمان و مجرمان آلوده .
و لذا در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد : در آن سرزمين نشانه اى روشن براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند بجاى گذاشتيم ( و تركنا فيها آية للذين يخافون العذاب الاليم ) .
اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه از اين آيات و نشانه هاى خدا تنها كسانى پند مى گيرند كه آمادگى پذيرش در وجودشان باشد ، و احساس مسؤليت كنند .

نكته : محل شهرهاى لوط كجا است ؟
مسلم است كه ابراهيم بعد از مهاجرت از عراق و سرزمين بابل ، به سوى شامات آمد ، مى گويند لوط نيز با او زندگى مى كرد ، اما بعد از مدتى ( براى دعوت به توحيد و مبارزه با فساد ) به شهر سدوم رفت .
سدوم نام يكى از شهرها و آباديهاى قوم لوط است كه در شامات