بعدی 
تفسير نمونه ج : 22 ص : 510
مى افكنند ، چشمهايشان به خواب مى رود اما دلهايشان بيدار است ، چشمشان مى گريد ، و قلبشان پيوسته به ياد خدا است .
هنگامى كه مردم در زمره غافلان نوشته شوند آنها از ذاكران نوشته مى شوند .
در آغاز نعمتها حمد خدا مى گويند ، و در پايان شكر او را بجا مى آورند ، دعايشان در پيشگاه خدا مستجاب ، و تقاضايشان مسموع است ، و فرشتگان از وجود آنها مسرورند ... مردم ( غافل ) در نزد آنها مردگان ، و خداوند نزد آنها حى و قيوم و كريم است ( همتشان آنچنان عالى است كه به غير او نظر ندارند ) ... مردم در عمر خود يكبار مى ميرند اما آنها به خاطر جهاد با نفس و مخالفت هوا هر روز هفتاد بار مى ميرند ( و حيات نوين مى يابند ) ! ... هنگامى كه براى عبادت در برابر من مى ايستند همچون بنيان مرصوص و سدى فولادينند ، و در دل آنها توجهى به مخلوقات نيست .
به عزت و جلالم سوگند كه من آنها را حيات و زندگى پاكيزه اى مى بخشم ، و در پايان عمر ، خودم قبض روح آنها مى كنم ، و درهاى آسمان را براى پرواز روح آنها مى گشايم ، تمام حجابها را از برابر آنها كنار مى زنم ، و دستور مى دهم بهشت ، خود را براى آنها بيارائيد ! ... اى احمد ! عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن طلب حلال است ، هنگامى كه غذا و نوشيدنى تو حلال باشد تو در حفظ و حمايت منى ... .
و در فراز ديگرى آمده است : اى احمد ! آيا مى دانى كدام زندگى گواراتر و پردوام تر است ؟ عرض كرد : خداوندا نه ! فرمود : زندگى گوارا آن است كه صاحب آن لحظه اى از ياد من غافل نماند ، نعمت مرا فراموش نكند ، از حق من بيخبر نباشد ، و شب و روز رضاى مرا
تفسير نمونه ج : 22 ص : 511
بطلبد .
اما زندگى باقى آن است كه براى نجات خود عمل كند ، و دنيا در نظرش كوچك باشد ، و آخرت بزرگ ، رضاى مرا بر رضاى خويشتن مقدم بشمرد ، و پيوسته خشنودى مرا بطلبد ، حق مرا بزرگ دارد و توجه به آگاهى من نسبت به خودش داشته باشد .
در برابر هر گناه و معصيتى به ياد من بيفتد ، و قلبش را از آنچه ناخوش دارم پاك كند ، شيطان و وساوس شيطانى را مبغوض دارد ، و ابليس را بر قلب خويش مسلط نسازد و به او راه ندهد .
هنگامى كه چنين كند محبت خاصى در قلبش جاى مى دهم ، آنچنانكه تمام دلش در اختيار من خواهد بود ، و فراغت و اشتغال و هم و غم و سخنش از مواهبى است كه من به اهل محبتم مى بخشم ! چشم و گوش قلب او را مى گشايم ، تا با گوش قلبش حقايق غيب را بشنود و با دلش جلال و عظمتم را بنگرد ! و سرانجام اين حديث نورانى با اين جمله هاى بيدار كننده پايان مى گيرد : اى احمد ! اگر بنده اى نماز تمام اهل آسمانها و زمين را بجا آورد ، و روزه تمام اهل آسمانها و زمين را انجام دهد ، همچون فرشتگان غذا نخورد و لباس ( فاخرى ) در تن نپوشد ( و در نهايت زهد و وارستگى زندگى كند ) ولى در قلبش ذره اى دنياپرستى يا رياست طلبى يا عشق به زينت دنيا باشد در سراى جاويدانم در جوار من نخواهد بود ! و محبتم را از قلب او بر مى كنم ! سلام و رحمتم بر تو باد ، و الحمد لله رب العالمين .
اين سخنان عرشى كه روح انسان را با خود به اوج آسمانها مى برد ، و در
تفسير نمونه ج : 22 ص : 512
معراج الهى سير مى دهد و به آستانه عشق و شهود مى كشد تنها قسمتى از حديث قدسى است .
افزون بر اين ما اطمينان داريم كه غير از آنچه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در سخنانش براى ما بازگو كرده ، اسرار و گفتگوها و رموز و اشاراتى ميان او و محبوبش در آن شب عشق و شوق ، و جذبه و وصال ، رد و بدل شده كه نه گوشها توانائى شنيدن آنرا دارد و نه افكار عادى قدرت دركش را ، و به همين دليل در درون جان پاك پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى هميشه مكتوم مانده و جز خاصانش از آن آگاه نشده اند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 513
أَ فَرَءَيْتُمُ اللَّت وَ الْعُزَّى(19) وَ مَنَوةَ الثَّالِثَةَ الأُخْرَى(20) أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الأُنثى(21) تِلْك إِذاً قِسمَةٌ ضِيزَى(22) إِنْ هِىَ إِلا أَسمَاءٌ سمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَا مِن سلْطن إِن يَتَّبِعُونَ إِلا الظنَّ وَ مَا تَهْوَى الأَنفُس وَ لَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّبهِمُ الهُْدَى(23)
ترجمه :
19 - به من خبر دهيد آيا بتهاى لات و عزى ...
20 - و منات كه سومين آنها است ( دختران خدا هستند ) ؟ !
21 - آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر ؟ ( در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزش تر از پسرانند ) .
22 - در اين صورت اين تقسيمى است غير عادلانه !
23 - اينها فقط نامهائى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد ( نامهائى بى محتوا و اسمهائى است بى مسمى ! ) و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده ، آنان فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند در حالى كه هدايت
تفسير نمونه ج : 22 ص : 514
از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است .

تفسير : اين بتها زائيده هواى نفس شما است
پس از بيان بحثهاى مربوط به توحيد و وحى و معراج و آيات عظمت خداوند يگانه در آسمانها به بطلان شرك و عقائد خرافى مشركان در زمينه بتها مى پردازد .
مى فرمايد : بعد از آنكه عظمت خداوند و آيات بزرگ او را دانستيد به من خبر دهيد آيا بتهاى لات و عزى ... ( ا فرأيتم اللات و العزى ) .
و همچنين بت مناة كه سومين آنهاست ، و به دنبال آنها از آن ياد مى كنيد ، آيا اينها تمثال دختران خدا هستند و منشا سود و زيان براى شما مى باشند ؟ ! ( و مناة الثالثة الاخرى ) .
آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر ؟ ! ( ا لكم الذكر و له الانثى ) .
در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزش تر از پسرانند و حتى هنگامى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 515
كه مى شنويد همسر شما دختر آورده از شدت اندوه و خشم سياه مى شويد ! اگر چنين باشد اين تقسيمى است غير عادلانه كه ميان خود و خدا قائل شديد ! ( تلك اذا قسمة ضيزى ) .
چرا كه سهم خدا را پست تر از سهم خود مى دانيد ! به اين ترتيب قرآن افكار منحط و خرافى آنها را به باد استهزاء مى گيرد كه شما از يكسو دختران را زنده به گور مى كنيد و عيب و ننگ مى دانيد ، و از سوى ديگر فرشتگان را دختران خدا مى دانيد ، نه تنها خودشان را مى پرستيد كه مجسمه هاى بى روح آنها نيز به صورت بتها در نظر شما اينهمه احترام دارد ، در برابر آن سجده مى كنيد ، در مشكلات به آنها پناه مى بريد ، و حاجات خود را از آنها مى خواهيد ، راستى مسخره است و شرم آور ! و از اينجا روشن مى شود كه حداقل بسيارى از بتهاى سنگى و چوبى كه مورد پرستش عرب واقع مى شد به زعم آنها مجسمه هاى فرشتگان بود فرشتگانى كه آنها را رب النوع و مدير و مدبر عالم هستى مى دانستند و نسبت آنها را با خدا نسبت دختر و پدر مى پنداشتند .
هنگامى كه اين خرافات در برابر خرافه ديگرى كه در باره دختران داشتند قرار داده مى شود تضاد عجيب آن خود بهترين گواه بر بى پايه بودن عقايد و افكار آنهاست ، و چه جالب است كه در چند جمله كوتاه بر همه آنها خط بطلان كشيده ، و مسخره بودن آنها را آشكار مى سازد .
و از اينجا معلوم مى شود كه قرآن هرگز نمى خواهد اعتقاد عرب جاهلى را در مورد تفاوت دختر و پسر بپذيرد ، بلكه مى خواهد مسلمات طرف را به رخ
تفسير نمونه ج : 22 ص : 516
او بكشد كه در اصطلاح منطق آنرا جدل مى گويند ، و الا نه دختر و پسر در منطق اسلام از نظر ارزش انسانى تفاوتى دارند ، و نه فرشتگان دختر و پسر دارند و نه اصلا آنها فرزندان خدا هستند ، و نه خدا اصولا فرزندى دارد ، اينها فرضياتى است بى پايه بر اساس فرضيه هاى بى پايه ديگر ، اما براى اثبات ضعف فكر و منطق اين خرافه پرستان بهترين پاسخ است .
در آخرين آيه مورد بحث ، قرآن با قاطعيت مى گويد : اينها فقط نامهائى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد ( نامهائى بى محتوى و اسمهائى بى مسمى ) و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده است ( ان هى الا اسماء سميتموها انتم و آبائكم ما انزل الله بها من سلطان ) .
نه دليلى از عقل بر آن داريد ، و نه دليلى از طريق وحى الهى ، و جز يك مشت اوهام و خرافات و الفاظ تو خالى چيزى نيست .
و در پايان مى افزايد : آنها فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند و اين موهومات همه زائيده پندار و هوا است ( ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس ) .
در حالى كه هدايت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است ( و لقد جائهم من ربهم الهدى ) .
اما چشم مى بندند و به آن پشت مى كنند ، و در ظلمات اين اوهام غوطهور مى شوند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 517
نكته ها :

1 - بتهاى سه گانه معروف عرب
مشركان عرب بتهاى زيادى داشتند ، ولى از ميان آنها سه بت لات و عزى و منات بدون شك از اهميت و شهرت خاصى برخوردار بودند .
در باره اسم گذارى اين بتهاى سه گانه به اين نامها ، و همچنين سازنده نخستين اين بتها ، و محل و طايفه اى كه آنها را مى پرستيدند ، گفتگو و اختلاف است ، و ما تنها به آنچه در كتاب بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب آمده است ، در اينجا اكتفا مى كنيم : نخستين بت معروفى را كه عرب انتخاب كرد بت منات بود كه بعد از آنكه عمرو بن لحى بت پرستى را از شام به حجاز منتقل كرد ، ساخته شد ، اين بت در منطقه اى در كنار درياى احمر ، در ميان مدينه و مكه ، قرار داشت ، و همه اعراب براى آن احترام قائل بودند ، و نزد آن قربانى مى كردند ، ولى بيش از همه دو قبيله اوس و خزرج به آن اهميت مى دادند ، تا اينكه در سال هشتم هجرت كه سال فتح مكه بود به هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از مدينه به سوى مكه مى رفت امير مؤمنان على (عليه السلام) را فرستاد و آنرا در هم شكست .
عرب جاهلى مدتى بعد از ساختن بت منات به سراغ لات رفت كه به صورت سنگى چهار گوشه بود ، و در سرزمين طائف قرار داشت ، همانجا كه امروز مناره طرف چپ مسجد طائف قرار دارد ، خدمه اين بت بيشتر طايفه ثقيف بودند ، هنگامى كه آنها مسلمان شدند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مغيره را فرستاد و آنرا در هم شكست و در آتش سوزاند .
سومين بتى را كه عرب جاهلى انتخاب كرده بود عزى و در محلى در
تفسير نمونه ج : 22 ص : 518
مسير مكه به سوى عراق نزديك ذات عرق قرار داشت ، و قريش براى آن اهميت فراوانى قائل بود .
آنها به اين بتهاى سه گانه تا آن اندازه اهميت مى دادند كه به هنگام طواف اطراف خانه خدا مى گفتند : و اللات و العزى ، و مناة الثالثة الاخرى ، فانهن الغرانيق العلى ، و ان شفاعتهن لترتجى : لات و عزى و منات ، پرندگان زيباى بلند مقامى هستند كه از آنها اميد شفاعت مى رود ! ! و آنها را دختران خدا مى پنداشتند ( ظاهر اين است كه آنها را تمثال فرشتگانى مى پنداشتند كه آنها را دختران خدا مى خواندند ) .
عجيب اينكه در نامگذارى آنها نيز غالبا از اسماء خداوند استفاده كرده بودند ، منتها با علامت تانيث ! تا بيانگر اعتقاد فوق باشد ، به اين ترتيب كه اللات در اصل اللاهه بود ، سپس حرف ه ساقط شد و اللات شده است و العزى مؤنث اعز است و منات از منى الله الشىء به معنى تقدير چيزى از ناحيه خدا گرفته شده است .
بعضى نيز آنرا از ماده نوء مى دانند كه عبارت بود از ستارگانى كه عرب اعتقاد داشت به هنگام طلوع آنها بارانى همراه دارد ، و بعضى آنرا از ماده منى ( بر وزن سعى ) به معنى ريختن خون دانسته اند ، زيرا خونهاى قربانى را در كنار آن مى ريختند .
به هر حال عرب تا آن اندازه براى اين بتها احترام قائل بود كه نامهائى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 519
همچون عبد العزى و عبد منات براى افراد يا براى بعضى از قبائل انتخاب مى كردند .

2 - اسمهاى بى مسمى !
يكى از قديمترين سرچشمه هاى شرك و دوگانه پرستى يا چند گانه پرستى تنوع موجودات عالم است ، از آنجا كه افراد كوته فكر نمى توانستند باور كنند اينهمه موجودات گوناگون و متنوعى كه در آسمان و زمين است مخلوق خداوند يگانه مى باشد ( زيرا مقياس را خودشان قرار مى دادند كه هميشه در يك يا تعداد محدودى از كارها تسلط و مهارت داشتند ) لذا براى هر نوعى از انواع موجودات خدائى قائل بودند ، كه از آن تعبير به رب النوع مى كردند ، مانند رب النوع دريا ، رب النوع صحرا ، رب النوع باران ، رب النوع آفتاب ، رب النوع جنگ ، و رب النوع صلح ! اين خدايان پندارى كه گاه از آنها به عنوان فرشتگان نيز ياد مى كردند به عقيده آنها حكمرانان اين جهان بودند ، و در هر قسمت مشكلى پيدا مى شد به رب النوع آن پناه مى بردند ، سپس از آنجا كه رب النوعها موجودات محسوسى نبودند ، تمثالهائى براى آنها ساخته و آنها را عبادت مى كردند .
اين عقايد خرافى از يونان به مناطق ديگر ، و سرانجام به محيط حجاز منتقل شد ، ولى از آنجا كه عرب به خاطر توحيد ابراهيمى كه در ميان آنها به يادگار مانده بود نمى توانست وجود الله را منكر شود ، اين عقائد را به هم آميخت ، و در عين عقيده به وجود خداوند متعال الله اعتقاد به فرشتگانى پيدا كرد كه رابطه آنها با خدا رابطه دختر و پدر بود ، و بتهاى سنگى و چوبى مظهر
تفسير نمونه ج : 22 ص : 520
و تمثالهائى از آن مى دانست .
قرآن در يك عبارت كوتاه اما كوبنده و پر قدرت كه در آيات فوق خوانديم مى گويد : اينها همه نامهائى است بى محتوا ، و اسمهائى است بى مسمى ، كه شما و نياكانتان بدون هيچ دليل و مدرك انتخاب كرده ايد ! نه از خداى باران كه شما به اين نامش ناميده ايد كارى ساخته است و نه از خداى خيالى آفتاب و دريا و جنگ و صلح .
همه چيز از ناحيه خدا است ، و همه عالم هستى سر بر فرمان او هستند ، و هماهنگى اين موجودات مختلف با يكديگر بهترين دليل بر وحدت خالق آنهاست كه اگر آلهه و خدايانى در كار بود نه تنها اين هماهنگى وجود نداشت بلكه به تضاد و فساد جهان مى انجاميد لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا .

3 - سرچشمه روانى بت پرستى
سرچشمه هاى تاريخى بت پرستى را دانستيم ولى بت پرستى از نظر روانى و فكرى سرچشمه هاى ديگرى دارد كه در آيات فوق به آن اشاره شده است ، و آن پيروى از گمانهاى بى اساس و هواى نفس است .
پندار و خيالى است كه براى افراد نادان پيدا مى شود ، و مقلدان چشم و گوش بسته آن را از يكديگر مى گيرند ، و نسل به نسل منتقل مى شود .
البته معبودى همچون بت كه هيچگونه كنترل و نظارتى روى بندگان خود ندارد ، نه معاد و رستاخيز و حساب و كتابى دارد ، و نه بهشت و دوزخى ، و به آنها كاملا آزادى مى دهد و تنها در مشكلات به سراغ او مى روند و به پندارشان از او استمداد مى جويند با هوا و هوسهاى سركش به خوبى سازگار است ، و ميدان را براى شهوات آنها مى گشايد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 521
اصولا هواى نفس خود بزرگترين و خطرناكترين بتها است و سرچشمه پيدايش بتهاى ديگر ، و مايه گرمى بازار بت پرستى است .

4 - باز هم افسانه غرانيق !
در لابلاى بحثى كه پيرامون بتهاى سه گانه عرب ، لات و عزى و منات از نظر تاريخى داشتيم ، به اين نكته اشاره شده كه آنها اين بتها را غرانيق بلند پايه ! مى دانستند كه از آنها اميد شفاعت داشتند ( غرانيق جمع غرنوق - بر وزن - مزدور - به معنى نوعى پرنده آبى سفيد رنگ يا سياه رنگ است ) و لذا گاه به دنبال ذكر نام اين بتها با جمله هاى تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى آنها را بدرقه مى كردند .
در اينجا يك داستان خرافى در بعضى از كتب ، نقل شده كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هنگامى كه به آيه مورد بحث ( ا فرأيتم اللات و العزى ) رسيد اين دو جمله را شخصا بر آن افزود : تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى ! و همين سبب شد كه مشركان خوشحال شوند و آنرا نوعى انعطاف در مساله بت پرستى از ناحيه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بدانند ! و در پايان اين سوره كه مردم را به سجده دعوت كرد آنها نيز همراه مسلمانان به سجده افتادند ! ، اين خبر به عنوان اسلام آوردن مشركان در همه جا پيچيد ، و حتى به گوش مسلمانان مهاجر حبشه رسيد و گروهى چنان خوشحال شدند و احساس امنيت كردند كه از هجرتگاه خود حبشه به مكه بازگشتند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 522
اما همانگونه كه در تفسير آيه 52 سوره حج مشروحا بيان كرديم اين نسبتى است ناروا و دروغى است رسوا كه دلائل و قرائن بسيارى بطلان آنرا روشن مى كند ، كسانى كه اين دروغ را به هم بافته اند هيچ فكر نكرده اند كه قرآن در ذيل همين آيات مورد بحث صريحا بت پرستى را مى كوبد ، و آنرا پيروى پندار خام و هواى نفس مى شمرد ، و در آيات بعد نيز با صراحت ، و شدت تمام ، عقائد بت پرستان را محكوم مى كند ، و آنرا نشانه بى ايمانى و عدم علم و آگاهى آنها مى شمرد ، و صريحا به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد حسابش را از آنها جدا كند و از آنان روى برتابد .
با اين حال چگونه امكان دارد آن دو جمله از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) باشد ، و يا مشركان آنقدر گرفتار حماقت باشند كه اين جمله را بشنوند اما آيات بعد را كه با صراحت بت پرستى را در هم مى كوبد ناديده بگيرند و سرانجام خوشحال شوند و پس از خاتمه سوره با مؤمنان سجده كنند ؟ ! حقيقت اين است كه سازندگان اين افسانه آنرا بسيار ناشيانه و بى مطالعه جعل كرده اند .
ممكن است به هنگام قرائت اين آيه ا فرأيتم اللات و العزى ... از سوى پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ناگهان شيطان يا انسان شيطان صفتى از ميان جمع مشركان حاضر آن دو جمله را افزوده باشد ( چرا كه اين دو جمله تقريبا به صورت شعارى براى آنها درآمده بود كه بدرقه نام بتهاى سه گانه مى كردند ) و گروهى موقتا به اشتباه افتاده باشند .
اما نه سجده كردن آنها در پايان اين سوره مفهومى دارد ، و نه انعطاف پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در زمينه بت پرستى ، چنانكه سراسر آيات قرآن و تاريخ زندگى او گوياى اين واقعيت است كه او هرگز در مساله مبارزه با بت پرستى در هر - شكل و هر صورت كمترين انعطافى نشان نداد ، و هيچ پيشنهادى را در اين زمينه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 523
نپذيرفت ، چرا كه تمام اسلام در توحيد و لا اله الا الله خلاصه مى شد ، و چگونه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى تواند بر سر محتواى اصلى اسلام به معامله پردازد ؟ ! در اين زمينه دلائل و استدلالات بيشترى ذيل آيه 52 سوره حج ( جلد 14 صفحه 141 تا 145 ) داشته ايم .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 524
أَمْ لِلانسنِ مَا تَمَنى(24) فَللَّهِ الاَخِرَةُ وَ الأُولى(25) * وَ كم مِّن مَّلَك فى السمَوَتِ لا تُغْنى شفَعَتهُمْ شيْئاً إِلا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشاءُ وَ يَرْضى(26)
ترجمه :
24 - آيا آنچه انسان تمنا دارد به آن مى رسد ؟
25 - در حالى كه آخرت و دنيا از آن خدا است .
26 - و چه بسيار فرشتگانى كه در آسمانها هستند و شفاعت آنها سودى نمى بخشد مگر بعد از آنكه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه ( شفاعت ) دهد .

تفسير : شفاعت هم به اذن او است
اين آيات همچنان خرافه بت پرستى را تعقيب و محكوم مى كند ، و ادامه اى است براى آيات قبل .
نخست به آرزوهاى بى اساس بت پرستان و انتظاراتى كه از بتها داشتند پرداخته مى گويد : آيا آنچه انسان آرزو مى كند به آن مى رسد ؟ ! ( ام للانسان ما تمنى ) .
آيا ممكن است اين اجسام بى روح و بى ارزش به شفاعت او در پيشگاه خدا برخيزند ؟ و يا در مشكلات و گرفتاريها در دنيا و آخرت به او پناه بدهند ؟
تفسير نمونه ج : 22 ص : 525
در حالى كه آخرت و دنيا تنها از آن خدا است ( فلله الاخرة و الاولى ) .
عالم اسباب بر محور اراده او مى چرخد ، و هر موجودى هر چه دارد از بركت وجود او است ، شفاعت از ناحيه او و حل مشكلات نيز به دست قدرت او است .
قابل توجه اينكه نخست از آخرت سخن مى گويد ، و بعد از دنيا ، چرا كه بيشترين چيزى كه فكر انسان را به خود مشغول مى دارد نجات در آخرت است و حاكميت خدا در سراى ديگر از اين سرا آشكارتر مى باشد .
و به اين ترتيب قرآن مشركان را به كلى از شفاعت بتها و حل مشكلات به وسيله آنها مايوس و نوميد مى كند ، و اين بهانه را از دست آنها مى گيرد كه ما به اين علت آنها را پرستش مى كنيم كه شفيعان ما در درگاه خدا باشند : و يقولون هؤلاء شفعائنا عند الله ( يونس - 18 ) .
در تفسير دو آيه فوق احتمال ديگرى نيز وجود دارد و آن توجه دادن به وجود پروردگار ، از طريق عدم دسترسى انسان به آرزوها و خواسته هايش ، چرا كه در آيه اول به صورت يك استفهام انكارى مى گويد : آيا انسان به همه آرزوهاى خود دست مى يابد ؟ ! و چون جواب اين سؤال قطعا منفى است ، زيرا انسان هرگز به بسيارى از آرزوهايش نائل نمى شود و به اصطلاح آنرا به گور مى برد ، اين نشان مى دهد تدبير اين عالم به دست ديگرى است ، و اراده او است كه حاكم بر اين جهان مى باشد ، و لذا در آيه دوم مى گويد چون چنين است پس آخرت و دنيا از آن خدا است .
اين معنى شبيه همان چيزى است كه در گفتار معروف على (عليه السلام) آمده است عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم : خدا را از ناكام ماندن تصميمها و شكستن اراده ها شناختم ! جمع ميان اين تفسير و تفسير
تفسير نمونه ج : 22 ص : 526
سابق نيز بعيد نيست .
در آخرين آيه مورد بحث براى تاكيد بيشتر روى همين مساله مى افزايد : چه بسيار فرشتگانى كه در آسمانها هستند و شفاعت آنها هيچگونه سودى نمى بخشد ، مگر بعد از آنكه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه شفاعت دهد ( و كم من ملك فى السموات لا تغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن الله لمن يشاء و يرضى ) .
جائى كه فرشتگان آسمان با آنهمه عظمت ، حتى به صورت جمعى قادر بر شفاعت نيستند ، جز به اذن و رضاى پروردگار ، از اين بتهاى بى شعور و فاقد هر گونه ارزش چه انتظارى داريد ؟ آنجا كه عقابان تيز پرواز پر و بالشان مى ريزد از پشه هاى ناتوان چه كارى ساخته است ؟ آيا شرم آور نيست كه مى گوئيد ما اين بتها را مى پرستيم تا شفيعان ما بر درگاه خدا باشند ؟ ! تعبير به كم ( چه بسيار ) در اينجا به معنى عموم است يعنى هيچيك از فرشتگان نمى توانند بى اذن و رضاى او شفاعت كنند ، زيرا اين تعبير در لغت عرب گاه در معنى جمعى به كار مى رود ، همانگونه كه واژه كثير در آيه 70 سوره اسراء به معنى عموم است : و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا : ما بنى آدم را بر عموم مخلوقات خود برترى بخشيديم و نيز در آيه 223 سوره شعرا در باره شياطين مى خوانيم : و اكثرهم كاذبون : اكثر آنها دروغگو هستند در حالى كه مى دانيم همه آنها دروغگو هستند .
اما فرق ميان اذن و رضا از اين نظر است كه اذن در جائى مى گويند كه شخص رضايت باطنى خويش را آشكار كند ، ولى رضايت اعم از آن
تفسير نمونه ج : 22 ص : 527
است ، و به معنى ملايمت طبع با انجام كار يا چيزى است ، و از آنجا كه گاه كسى اذنى مى دهد در حالى كه رضايت قلبى ندارد در آيه فوق براى تاكيد بعد از اذن مساله رضا نيز آمده است ، هر چند در مورد خداوند متعال اذن از رضا جدا نيست و تقيه در باره او معنى ندارد .

نكته ها :

1 - گسترش دامنه آرزوها !
آرزو و تمنى از محدود بودن قدرت انسان و ناتوانى او سرچشمه مى گيرد زيرا هر گاه به چيزى علاقه داشت و به آن نرسيد شكل آرزو و تمنى به خود مى گيرد ، و اگر هميشه خواستن توانستن بود و هر چه مى خواست فورا به آن دست مى يافت آرزو معنى نداشت .
البته تمنيات انسان گاهى صادق است و از روح بلند او سرچشمه مى گيرد و عاملى است براى حركت و تلاش و جهاد و سير تكاملى او ، مثل اينكه انسان آرزو مى كند در علم و دانش و تقوى و شخصيت و آبرو سرآمد جهانيان باشد .
ولى بسيار مى شود كه اين آرزوها كاذب است ، و درست بر عكس آرزوهاى صادق مايه غفلت و بيخبرى و تخدير و عقب ماندگى است ، مثل آرزوى رسيدن به عمر جاويدان ، و خلود در زمين ، و در اختيار گرفتن تمام اموال و ثروتها ، و حكومت بر همه انسانها و موهومات ديگرى از اين قبيل .
و به همين دليل در روايات اسلامى تشويق شده كه مردم به سراغ آرزوهاى خير بروند ، در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : من تمنى شيئا و هو لله عز و جل رضى لم يخرج من الدنيا حتى يعطاه : كسى كه تمنى چيزى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 528
كند كه موجب رضاى خدا است از دنيا بيرون نمى رود مگر به آن برسد ! .
و از بعضى روايات استفاده مى شود كه هر گاه در دنيا به آن نرسد به ثواب و پاداش آن خواهد رسيد .

2 - سخنى در باره شفاعت
آيه اخير از آياتى است كه به روشنى از امكان شفاعت به وسيله فرشتگان خبر مى دهد ، جائى كه آنها حق شفاعت به اذن و رضاى خدا داشته باشند انبياء و اولياى معصوم به طريق اولى چنين حقى را دارند .
ولى نبايد فراموش كرد كه آيه فوق با صراحت مى گويد : اين شفاعت بى قيد و شرط نيست ، بلكه مشروط به اذن و رضاى خدا است ، و از آنجا كه اذن و رضاى او بى حساب نيست بايد رابطه اى ميان انسان و او باشد تا اجازه شفاعت او را به مقربان درگاهش بدهد ، و اينجاست كه اميد شفاعت به صورت يك مكتب تربيتى براى انسان درمى آيد ، و مانع از گسستن تمام پيوندهاى او با خدا مى شود .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 529
إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ لَيُسمُّونَ المَْلَئكَةَ تَسمِيَةَ الأُنثى(27) وَ مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْم إِن يَتَّبِعُونَ إِلا الظنَّ وَ إِنَّ الظنَّ لا يُغْنى مِنَ الحَْقِّ شيْئاً(28) فَأَعْرِض عَن مَّن تَوَلى عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا(29) ذَلِك مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّك هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضلَّ عَن سبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى(30)
ترجمه :
27 - كسانى كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان را دختر ( خدا ) نامگذارى مى كنند .
28 - آنها هرگز به اين سخن يقين ندارند تنها از ظن و گمان بى پايه پيروى مى نمايند ، با اينكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند .
29 - حال كه چنين است از اينها كه از ذكر ما روى مى گردانند و جز زندگى مادى دنيا را نمى طلبند ، اعراض كن .
30 - اين آخرين حد آگاهى آنها است ، پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند به خوبى مى شناسد ، و هدايت يافتگان را از همه بهتر مى داند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 530
تفسير : ظن و گمان هرگز كسى را به حق نمى رساند
اين آيات همچنان موضوع آيات قبل را در زمينه نفى عقائد مشركان تعقيب مى كند .
نخست مى فرمايد : كسانى كه ايمان به آخرت ندارند فرشتگان را دختر ( خدا ) نامگذارى مى كنند : ( ان الذين لا يؤمنون بالاخرة ليسمون الملائكة تسمية الانثى ) .
آرى اين سخن زشت و شرم آور تنها از كسانى سر مى زند كه به حساب و جزاى اعمال معتقد نيستند كه اگر عقيده داشتند اينچنين جسورانه سخن نمى گفتند ، سخنى كه كمترين دليلى بر آن ندارند ، بلكه دلائل عقلى نشان مى دهد نه خداوند فرزندى دارد نه فرشتگان دخترند تعبير به تسمية الانثى اشاره به همان است كه در آيات قبل گفته شد كه اين سخنان نامهائى است بى محتوى و اسمائى است بى مسمى ، و به عبارت ديگر از حدود نامگذارى تجاوز نمى كند ، و هيچ واقعيتى را در بر ندارد .
سپس به يكى از دلائل روشن بطلان اين نامگذارى اشاره كرده ، مى افزايد : آنها به اين سخن علم و يقين ندارند ، بلكه از ظن و گمان بى پايه پيروى مى كنند حال آنكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و كسى را به حق نمى رساند ( و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا ) .
انسان متعهد و معتقد هرگز سخنى را بدون علم و آگاهى نمى گويد ، و نسبتى را به كسى بى دليل نمى دهد ، تكيه بر گمان و پندار كار شيطان و انسانهاى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 531
شيطان صفت است ، و قبول خرافات و موهومات نشانه انحراف و بى عقلى است .
روشن است واژه ظن ( گمان ) دو معنى متفاوت دارد : گاه به معنى گمانهاى بى پايه است كه طبق تعبيرات آيات قبل همرديف هواى نفس و اوهام و خرافات است ، منظور از اين كلمه در آيات مورد بحث همين معنى است .
معنى ديگر : گمانهائى است كه معقول و موجه است و غالبا مطابق واقع و مبناى كار عقلا در زندگى روزمره مى باشد ، مانند شهادت شهود در محكمه و دادگاه ، يا قول اهل خبره و يا ظواهر الفاظ و امثال آن كه اگر اينگونه گمانها را از زندگى بشر برداريم و تنها تكيه بر يقين قطعى كنيم نظام زندگى به كلى متلاشى مى شود .
بدون شك اين قسم از ظن داخل در اين آيات نيست ، و شواهد فراوانى در خود اين آيات بر اين معنى وجود دارد ، و به تعبير ديگر قسم دوم در حقيقت يكنوع علم عرفى است نه گمان ، بنابر اين كسانى كه با اين آيه ( ان الظن لا يغنى من الحق شيئا ) و مانند آن براى نفى حجيت ظن به طور كلى استدلال كرده اند قابل قبول نيست .
اين نكته نيز قابل توجه است كه ظن در اصطلاح فقها و اصوليين به معنى اعتقاد راجح است ( اعتقادى كه يك طرف احتمال در نظر انسان ترجيح داشته باشد ) ولى در لغت مفهوم گسترده اى دارد كه حتى به وهم و احتمالات ضعيف نيز گفته مى شود ، و ظن بت پرستان از همين قبيل بود ، خرافه اى به صورت يك احتمال ضعيف در مغزشان ظاهر مى شد ، سپس هواى نفس به فعاليت برمى خاست و آنرا تزيين مى كرد ، و احتمال ديگر را كه در مقابل آن قرار داشت و قويتر بود به دست فراموشى مى سپرد و تدريجا به صورت يك اعتقاد راسخ درمى آمد ، در حالى كه هيچ پايه اى نداشت .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 532
سپس براى اينكه روشن كند اين گروه اهل استدلال و منطق نيستند ، و حب دنيا و فراموش كردن ياد خدا آنها را در لجنزار اين موهومات و خرافات غوطهور ساخته ، مى افزايد : چون چنين است از كسانى كه از ياد ما اعراض كرده اند ، و جز زندگى مادى دنيا را نمى خواهند و نمى جويند ، روى بگردان و به آنها اعتنا مكن كه شايسته سخن نيستند ! ( فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا ) .
منظور از ذكر خدا به عقيده بعضى از مفسران قرآن است ، و گاه احتمال داده شده كه منظور دلائل منطقى و عقلى است كه انسان را به خدا مى رساند ، و نيز احتمال داده اند همان ياد خدا است كه نقطه مقابل غفلت است .
ولى ظاهر اين است كه اين تعبير مفهوم گسترده اى دارد كه هر گونه توجه به خدا را چه از طريق قرآن ، و دليل عقل ، و چه از طريق سنت ، و ياد قيامت شامل مى گردد .
ضمنا اين نكته نيز از آيه استفاده مى شود كه رابطه اى در ميان غفلت از ياد خدا ، و اقبال به ماديات ، و زرق و برق دنيا وجود دارد ، و قابل توجه اينكه در ميان اين دو تاثير متقابل است ، غفلت از ياد خدا انسان را به سوى دنياپرستى سوق مى دهد ، همانگونه كه دنياپرستى انسان را از ياد خدا غافل مى سازد ، و اين هر دو با هواپرستى همراه است ، و طبعا خرافاتى كه هماهنگ با آن باشد در نظر انسان جلوه مى كند و تدريجا تبديل به يك اعتقاد مى شود .
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه امر به اعراض از اين گروه هرگز منافاتى با تبليغ رسالت كه وظيفه اصلى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ندارد ، چرا كه تبليغ و انذار و بشارت مخصوص مواردى است كه حداقل احتمال تاثير وجود داشته باشد ، آنجا كه يقين به عدم تاثير است نبايد نيروها را به هدر داد ، و بعد از اتمام حجت بايد اعراض كرد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 533
اين نيز قابل توجه است كه اين دستور مخصوص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيست ، بلكه همه مناديان راه حق را شامل مى شود ، تا نيروهاى ارزشمند تبليغى خود را تنها در زمينه هائى صرف كنند كه اميد اثر است ، اما دنيا پرستان مغرور سياه دلى كه هيچ اميدى به هدايتشان نيست بايد بعد از اتمام حجت آنها را به حال خود رها ساخت ، تا خداوند در باره آنها داورى كند .
در آخرين آيه مورد بحث براى اثبات انحطاط فكرى اين گروه مى افزايد : اين است آخرين حد معلومات آنها ! ( ذلك مبلغهم من العلم ) .
آرى اوج افكار آنها به اينجا منتهى شده كه افسانه دختران خدا را در باره ملائكه طرح كنند ، و در ظلمات اوهام و خرافات دست و پا زنند ، و اين است آخرين نقطه همت آنها كه خدا را به فراموشى بسپارند و اقبال به دنيا كنند ، و تمام شرف و حيثيت انسانى خود را با درهم و دينارى معاوضه نمايند .
و در پايان مى گويد : پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند به خوبى مى شناسد ، و هدايت يافتگان را نيز از همه بهتر مى داند ( ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدى ) .
جمله ذلك مبلغهم من العلم مى تواند اشاره به خرافاتى همچون بت - پرستى و فرشتگان را دختران خدا دانستن باشد ، يعنى نهايت آگاهى اين گروه همين موهومات است .
يا اشاره به دنياپرستى و اسارت آنها در چنگال ماديات ، يعنى نهايت فهم و شعورشان اين است كه به خواب و خور و عيش و نوش و متاع فانى و زودگذر و زرق و برق دنيا قناعت كرده اند .
در دعاى معروفى كه در اعمال ماه شعبان از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
تفسير نمونه ج : 22 ص : 534
نقل شده مى خوانيم : و لا تجعل الدنيا اكبر همنا و لا مبلغ علمنا : خداوندا دنيا را بزرگترين مشغوليات فكرى ما و نهايت علم و آگاهى ما قرار مده .
پايان آيه اشاره به اين حقيقت است كه خداوند هم گمراهان را به خوبى مى شناسد و هم هدايت يافتگان را ، يكى را مشمول غضبش و ديگرى را مشمول لطفش مى سازد ، و در قيامت هر كدام را بر طبق اعمالشان جزا خواهد داد .

نكته : سرمايه دنيا پرستان
قابل توجه اينكه در آيات فوق در عين اينكه براى دنيا پرستان علمى قائل شده آنها را گمراه مى شمرد ، اين دليل بر آن است كه از ديدگاه قرآن علومى كه هدف نهائيش تنها وصول به ماديات باشد ، و در ماوراى آن هدفى والاتر تعقيب نكند علم نيست ، ضلالت و گمراهى است ، و اتفاقا تمام بدبختيهائى كه در دنياى امروز وجود دارد ، تمام جنگها و خونريزيها ظلمها و تجاوزها ، فسادها و آلودگيها ، از همين علوم ضلالت آفرين سرچشمه مى گيرد ، از كسانى كه مبلغ و منتهاى علمشان همان حيات دنياست ، و افق ديدشان از نيازهاى حيوانيشان فراتر نمى رود ! آرى تا علم ابزارى براى اهداف والاترى نشود جهل است ، و تا سرچشمه نور ايمان و وسيله اى در مسير آن نگردد ضلال است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 535
وَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ لِيَجْزِى الَّذِينَ أَسئُوا بِمَا عَمِلُوا وَ يجْزِى الَّذِينَ أَحْسنُوا بِالحُْسنى(31) الَّذِينَ يجْتَنِبُونَ كَبَئرَ الاثْمِ وَ الْفَوَحِش إِلا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّك وَسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكمْ إِذْ أَنشأَكم مِّنَ الأَرْضِ وَ إِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فى بُطونِ أُمَّهَتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنفُسكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى(32)
ترجمه :
31 - براى خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است تا بدكاران را به خاطر اعمال بدشان كيفر دهد ، و نيكوكاران را در برابر اعمال نيكشان پاداش .
32 - همانها كه از گناهان كبيره و اعمال زشت ، جز صغيره ، دورى مى كنند ، آمرزش پروردگار تو گسترده است ، او نسبت به شما از همه آگاهتر است ، از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد ، و در آن موقع كه به صورت جنينهائى در شكم مادرانتان بوديد ، پس خودستائى نكنيد چرا كه او پرهيزگاران را بهتر مى شناسد .

تفسير : خودستائى نكنيد ، او شما را بهتر مى شناسد !
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از علم خداوند نسبت به گمراهان و هدايت يافتگان بود ، در آيات مورد بحث در ادامه همين سخن مى افزايد : براى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 536
خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ( و لله ما فى السموات و ما فى الارض ) .
مالكيت مطلقه در عالم هستى از آن او است ، و نيز حاكميت مطلقه از آن او ، و به همين دليل تدبير عالم هستى نيز به دست او است ، و چون چنين است جز او شايسته عبوديت و شفاعت نيست .
هدف بزرگ او از اين آفرينش گسترده اين است كه انسان يعنى گل سرسبد عالم هستى را با برنامه هاى تكوينى و تشريعى و تعليم و تربيت انبياء در مسير تكامل پيش برد .
لذا در پايان آيه به عنوان نتيجه اين مالكيت مى فرمايد : غرض اين است كه بدكاران را به خاطر اعمال بدشان كيفر دهد ، و نيكوكاران را در برابر اعمال نيكشان پاداش ( ليجزى الذين اسائوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى ) .
سپس به توصيف اين گروه نيكوكار پرداخته ، چنين مى گويد : آنها كسانى هستند كه از گناهان كبيره و اعمال زشت دورى مى كنند و اگر گناهى از آنها سر زند تنها صغيره است ( الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ) .
كبائر جمع كبيره و اثم در اصل به معنى عملى است كه انسان را
تفسير نمونه ج : 22 ص : 537
از خير و ثواب دور مى كند ، لذا معمولا به گناهان اطلاق مى شود .
لمم ( بر وزن قلم ) به گفته راغب در مفردات به معنى نزديك شدن به گناه است ، و از گناهان صغيره نيز تعبير به لمم مى شود ، اين واژه در اصل از ماده المام گرفته شده كه به معنى نزديك شدن به چيزى بدون انجام آن است و گاه به اشياء قليل و كم نيز اطلاق شده است ( اطلاق آن بر گناه صغيره نيز به همين جهت است ) .
مفسران نيز تفسيرهائى در همين حدود براى لمم ذكر كرده اند ، بعضى آنرا به گناه صغيره ، و بعضى به نيت معصيت بدون انجام آن ، و بعضى به معاصى كم اهميت تفسير كرده اند .
گاه نيز گفته شده است كه لمم هر گونه گناه را اعم از صغيره و كبيره شامل مى شود مشروط بر اينكه عادت نشده باشد ، و گاه گاه اتفاق بيفتد ، و انسان متذكر گردد و توبه كند .
در روايات اسلامى نيز تفسيرهاى گوناگونى براى اين واژه آمده است ، در حديثى از امام صادق مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود : هو الذنب يلم به الرجل فيمكث ما شاء الله ، ثم يلم به بعد : منظور گناهى است كه انسان به سراغ آن مى رود سپس مدتى از گناه خوددارى كرده بار ديگر به آن آلوده مى شود ( و هرگز كار هميشگى او نيست ) .
در حديث ديگرى نيز از همان امام (عليه السلام) مى خوانيم : اللمم الرجل يلم به الذنب فيستغفر الله منه : لمم آن است كه انسان به سراغ گناهى رود سپس از آن استغفار كند .
روايات ديگرى نيز به همين معنى نقل شده است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 538
قرائن موجود در آيه نيز گواهى مى دهد كه لمم به معنى گناهانى است كه احيانا از انسان سر مى زند ، سپس متوجه مى شود و آنرا ترك مى گويد ، زيرا استثناء لمم از كبائر ( با توجه به اينكه ظاهر استثناء ، استثناء متصل است ) گواهى است بر اين معنا .
بعلاوه در جمله بعد قرآن مى گويد : آمرزش پروردگار تو گسترده است ( ان ربك واسع المغفرة ) .
اين نيز دليلى است بر اينكه گناهى از او سر زده كه نياز به غفران پروردگار دارد ، نه تنها قصد و نيت و نزديك شدن به گناه بى آنكه آنرا مرتكب شده باشد .
به هر حال منظور اين است كه نيكوكاران ممكن است لغزشى داشته باشند ، ولى گناه بر خلاف طبع و سجيه آنهاست ، روح و قلب آنها همواره پاك است و آلودگيها جنبه عرضى دارد ، و لذا به محض ارتكاب گناه پشيمان مى شوند و از خدا تقاضاى بخشش مى كنند ، چنانكه در آيه 201 اعراف مى خوانيم : ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون : پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطانى كه پيرامون وجود آنها در گردش است مى شوند به ياد خدا مى افتند و بينا مى گردند ( و توبه مى كنند ) .
نظير همين معنى در آيه 135 سوره آل عمران نيز آمده است كه در توصيف متقين و محسنين مى فرمايد : و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم : آنها كسانى هستند كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند ، يا به خود ستمى كنند بياد خدا مى افتند و براى گناهانشان آمرزش مى طلبند .
اينها همه گواه بر تفسيرى است كه براى لمم گفته شد .
در اينجا با حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) اين بحث را پايان مى دهيم
تفسير نمونه ج : 22 ص : 539
كه در پاسخ سؤال از تفسير آيه مورد بحث فرمود : اللمام العبد الذى يلم بالذنب بعد الذنب ليس من سليقته ، اى من طبيعته : انجام دهنده لمم بنده اى است كه گاه گناه از او سر مى زند ولى طبيعت او نيست .
در دنباله آيه براى تاكيد عدالت پروردگار ، در مساله پاداش و كيفر از علم بى پايان او كه همه بندگان و اعمالشان را فرا مى گيرد سخن مى گويد ، و مى فرمايد : او نسبت به شما از همه آگاهتر است ، از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد ، و در آن موقع كه به صورت جنينهائى در شكم مادرانتان بوديد ( هو أعلم بكم إذ أنشأكم من الأرض و إذا أنتم أجنة في بطون أمهاتكم ) .
آفرينش انسان از زمين يا به اعتبار خلقت نخستين او از طريق حضرت آدم است كه از خاك آفريده شده ، و يا به اعتبار اين است كه تمام مواد تشكيل دهنده وجود انسان از زمين گرفته شده ، كه از طريق تغذيه در تركيب بندى نطفه ، و سپس در مراحل پرورش جنين مؤثر است ، و در هر حال هدف اين است كه خداوند از همان زمان كه ذرات وجود شما در لابلاى خاكهاى زمين بود و از آن روز كه نطفه ناچيزى در رحم مادر در درون پرده هاى ظلمانى رحم بوديد از تمام جزئيات وجود شما آگاه بوده است ، با اين حال چگونه ممكن است از اعمال شما بيخبر باشد ؟ ! اين تعبير ضمنا مقدمه اى است براى سخن بعد كه مى فرمايد : پس خودستائى نكنيد ، و از پاك بودن خود سخن مگوئيد ، چرا كه او پرهيزگاران را از همه بهتر مى شناسد ( فلا تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى ) .
نه نيازى به معرفى شما دارد ، و نه شرح اعمال نيكتان ، او هم از اعمال شما آگاه است ، و هم از ميزان خلوص نيتتان ، و حتى شما را از خودتان بهتر
تفسير نمونه ج : 22 ص : 540
مى شناسد ، و از صفات درونى و اعمال برونى به خوبى آگاه است .
بعضى از مفسران گفته اند اين آيه در مورد گروهى نازل شد كه بعد از انجام نماز و روزه در مقام مدح خويش بر مى آمدند و مى گفتند : نماز ما چنين بود ، و روزه ما چنان ! آيه فوق نازل شد و آنها را از اين كار نهى كرد .

نكته ها :

1 - علم بى پايان خدا
باز در اين آيات به مساله علم خدا و وسعت بى انتهاى آن اشاره شده ، ولى تعبير تعبير تازه اى است ، چرا كه روى دو نكته تكيه مى كند كه از خفى ترين و پيچيده ترين حالات انسان است : حالت آفرينش انسان از خاك كه هنوز عقول دانشمندان در آن حيران است ، كه چگونه ممكن است موجود زنده اى از موجود بى جان به وجود آيد ؟ قطعا چنين امرى در گذشته واقع شده خواه در مورد انسان يا جانداران ديگر ، ولى تحت چه شرائطى معلوم نيست ، آنقدر اين مساله پيچيده و مرموز است كه تاكنون اسرار آن از علم و دانش بشر مكتوم مانده .
ديگر مساله تحولات اسرارآميز وجود انسان در دوران جنينى است كه آن نيز از مرموزترين كيفيات خلقت انسان است ، هر چند شبحى از آن براى علم و دانش بشر كشف شده ، اما هنوز مسائل اسرارآميز و سؤالات بدون پاسخ در باره جنين كم نيست .
كسى كه در اين دو حالت از تمام اسرار وجود انسان و تحولات و تغييرات آن آگاه است و او را هدايت و رهبرى و تربيت مى كند چگونه ممكن است از
تفسير نمونه ج : 22 ص : 541
اعمال و افعال او با خبر نباشد ، و جزاى هر كدام را به اندازه لازم ندهد ؟ پس اين علم بى پايان پشتوانه عدالت مطلقه او است .

2 - كبائر الاثم چيست ؟
در مورد گناهان كبيره كه در چند آيه قرآن به آن اشاره شده مفسران از يكسو ، و فقهاء و محدثان از سوى ديگر سخن بسيار گفته اند .
بعضى همه گناهان را كبيره مى دانند ، چون در برابر خداوند بزرگ هر گناهى بزرگ است .
در حالى كه بعضى ديگر كبيره و صغيره را امر نسبى تلقى كرده ، و هر گناهى را نسبت به گناه مهمتر صغيره مى دانند ، و نسبت به گناه كوچكتر كبيره .
جمعى نيز معيار در كبيره بودن را وعده عذاب الهى نسبت به آن در متن قرآن دانسته اند .
گاه نيز گفته شده كه گناه كبيره هر گناهى است كه حد شرعى در مورد آن جارى مى گردد .
ولى از همه بهتر اينكه گفته شود با توجه به اينكه تعبير به كبيره دليل بر عظمت گناه است هر گناهى كه يكى از شرائط زير را داشته باشد كبيره محسوب مى شود : الف - گناهانى كه خداوند وعده عذاب در باره آن داده است .
ب - گناهانى كه در نظر اهل شرع و لسان روايات با عظمت ياد شده .
ج - گناهانى كه در منابع شرعى بزرگتر از گناهى شمرده شده كه جزء كبائر است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 542
د - و بالاخره گناهانى كه در روايات معتبر تصريح به كبيره بودن آن شده است .
در روايات اسلامى تعداد كبائر مختلف ذكر شده ، در بعضى تعداد آنها هفت گناه ( قتل نفس ، عقوق والدين ، رباخوارى ، بازگشت به دار الكفر بعد از هجرت ، نسبت زنا به زنان پاكدامن دادن ، خوردن مال يتيم و فرار از جهاد ) .
و در بعضى ديگر تعداد آن هفت گناه شمرده شده با اين تفاوت كه بجاى عقوق والدين كلما اوجب الله عليه النار ( آنچه خداوند دوزخ را براى آن واجب كرده ) ذكر شده است .
در بعضى ديگر تعداد آنها ده گناه ، و در بعضى نوزده گناه ، و در بعضى تعداد بسيار بيشترى ديده مى شود .
اين تفاوت در شمارش تعداد كبائر به خاطر آن است كه همه گناهان كبيره نيز يكسان نيست ، بلكه بعضى از اهميت بيشترى برخوردار است ، و به تعبير ديگر اكبر الكبائر است ، بنابر اين تضادى در ميان آنها وجود ندارد .

3 - خودستائى و تزكيه نفس
زشتى اين كار تا حدى است كه اين مطلب به صورت يك ضرب المثل درآمده كه تزكية المرء نفسه قبيحه : خودستائى زشت و ناپسند است .
سرچشمه اصلى اين عمل ناپسند عدم شناخت خويشتن است چرا كه اگر انسان خود را به خوبى بشناسد كوچكى خود را در برابر عظمت پروردگار ،