بعدی 
تفسير نمونه ج : 21 ص : 309
كه شما در آن وارد مى شويد مى داند و به موقع شما را سخت كيفر مى دهد ( هو اعلم بما تفيضون فيه ) .
آرى او اين نسبتهاى ناروا را كه به من مى دهيد ، و در برابر فرستاده او قيام كرده ايد ، و با سمپاشى مردم را از ايمان به حق بازمى داريد ، همه را مى داند .
و در جمله بعد به عنوان تاكيد بيشتر توأم با برخوردى مؤدبانه مى افزايد : همين بس كه خداوند ميان من و شما گواه باشد ( كفى به شهيدا بينى و بينكم ) .
او صدق دعوت من ، و تلاش و كوششهايم را در ابلاغ رسالت مى داند ، و دروغ و افترا و كارشكنى شما را نيز مى بيند ، و همين براى من و شما كافى است .
و براى اينكه راه بازگشت را نيز به آنها نشان دهد در پايان آيه مى افزايد : او غفور و رحيم است ( و هو الغفور الرحيم ) .
توبه كاران را مى بخشد ، و آنها را مشمول رحمت واسعه خود مى سازد .
در آيه بعد مى افزايد : بگو من پيامبر نوظهورى نيستم كه با ساير پيامبران متفاوت باشم ( قل ما كنت بدعا من الرسل ) .
و نمى دانم خداوند با من چه مى كند ، و با شما چه خواهد كرد ؟ ! ( و ما ادرى ما يفعل بى و لا بكم ) .
تنها از آنچه بر من وحى مى شود پيروى مى كنم ( ان اتبع الا ما يوحى الى ) .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 310
و جز بيم دهنده آشكارى نيستم ( و ما انا الا نذير مبين ) .
اين جمله هاى كوتاه و پرمعنى ، پاسخى است به بسيارى از ايرادات مشركان ، از جمله اينكه گاه از بعثت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به عنوان اينكه يك بشر چگونه ممكن است با خدا ارتباط پيدا كند تعجب مى كردند .
گاه مى گفتند : چرا او غذا مى خورد و در كوچه و بازار راه مى رود ؟ گاه تقاضاى معجزات عجيب و غريب داشتند ، و هر يك تمنائى مى نمودند .
گاه انتظار داشتند كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كانونى از علم غيب باشد و همه حوادث آينده را براى آنها بازگو كند .
و بالاخره گاه از اينكه او دعوت به توحيد و يگانگى معبود مى كند تعجب مى كردند .
اين آيه اشاره اى اجمالى به پاسخ همه اين گفتگوها و بهانه جوئيها است .
مى گويد : من نخستين پيامبر نيستم كه دعوت به توحيد كرده ام ، پيش از من پيامبران زيادى آمدند كه همه آنها از جنس بشر بودند ، لباس مى پوشيدند و غذا مى خوردند ، هيچيك از آنها مدعى علم غيب مطلق نبود ، بلكه مى گفتند : ما از حوادث غيب آن مقدار مى دانيم كه خدا به ما تعليم داده است .
و هيچيك از آنها در برابر معجزات اقتراحى و پيشنهادهاى هوس آلود مردم تسليم نشدند .
تا همگان بدانند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز بنده اى است از بندگان خدا ، علم و قدرت او نيز محدود است به آنچه خدا مى خواهد ، علم و قدرت مطلق تنها از آن پروردگار است ، اينها واقعيتهائى است كه مى بايست مردم بدانند تا به ايرادهاى نابجا پايان دهند .
اينها همه به دنبال بحثى است كه در آيات قبل آمد كه گاه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به سحر متهم مى ساختند ، و گاه به افتراء ، كه سرچشمه اين نسبتهاى ناروا نيز
تفسير نمونه ج : 21 ص : 311
همان توهماتى بودند كه با اين آيه به آن پاسخ گفته شد .
و از اينجا روشن مى شود كه مفاد اين آيه با آيات ديگرى كه نشان مى دهد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از غيب آگاهى دارد ، مانند آنچه در سوره فتح در باره فتح مكه ، و ورود در مسجد الحرام آمده ( آيه 27 سوره فتح ) و يا آنچه در مورد مسيح (عليه السلام) آمده كه مى فرمود : انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم : من شما را به آنچه مى خوريد و در خانه ها ذخيره مى كنيد خبر مى دهم ( آل عمران - 44 ) و امثال اينها منافات ندارد ، چرا كه آيه مورد بحث نفى علم غيب مطلق مى كند ، نه مطلق علم غيب ، به تعبير ديگر اين آيه نفى علم غيب استقلالى مى كند ، ولى آن آيات از علم غيب به بركت تعليم الهى سخن مى گويد .
شاهد اين گفتار آيه 26 و 27 سوره جن است : عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول : خدا عالم الغيب است ، و هيچكس را بر مكنون علم خود آگاه نمى كند مگر رسولانى كه مورد رضايت اويند .
بعضى از مفسران براى آيه مورد بحث شان نزولى آورده اند و گفته اند : هنگامى كه فشار مشكلات بر ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مكه زياد شد ، حضرت در خواب ديد كه به سرزمينى هجرت مى كند كه داراى نخلستان و درختان و آب فراوان است ، اين را براى ياران خود بازگو كرد ، آنها همه خوشحال شدند و فكر كردند ، به زودى گشايشى در برابر آزار مشركان پيدا خواهد شد مدتى صبر كردند ، اما اثرى از آن نديدند ، عرض كردند اى رسول خدا ! آنچه را فرمودى نديديم ، كى به آن سرزمينى كه در خواب ديدى مهاجرت خواهيم كرد ؟ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ساكت شد ، در اين هنگام آيه فوق نازل گرديد : و ما ادرى ما يفعل بى و لا بكم : من نمى دانم خدا با من و شما چه خواهد كرد .
ولى اين شان نزول بعيد به نظر مى رسد زيرا مخاطب در اين آيات دشمنان
تفسير نمونه ج : 21 ص : 312
پيامبرند ، نه دوستان او اما ممكن است از قبيل تطبيق باشد يعنى به هنگام مطرح كردن اين سؤال از ناحيه دوستانش پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به اين آيه تمسك جست ، و به آنها پاسخ گفت .
در آخرين آيه مورد بحث براى تكميل آنچه در آيات قبل آمده مى افزايد : بگو : به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خدا باشد و شما به آن كافر شويد ، در حالى كه شاهدى از بنى اسرائيل بر آن شهادت دهد ، و او ايمان بياورد و شما تكبر كنيد و تسليم نشويد ، چه كسى از شما گمراهتر خواهد بود ؟ ! مسلما خداوند قوم ظالم را هدايت نمى كند ( قل ا رأيتم ان كان من عند الله و كفرتم به و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله فامن و استكبرتم ان الله لا يهدى القوم الظالمين ) .
در اين كه اين شاهد بنى اسرائيلى كه بوده است كه بر حقانيت قرآن مجيد گواهى داده ، در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى گفته اند منظور موسى بن عمران است كه در عصر خود خبر از ظهور پيامبر اسلام و نشانه هاى او داد .
ولى اين احتمال با توجه به جمله فامن و استكبرتم كه نشان مى دهد اين شاهد بنى اسرائيلى به پيامبر اسلام ايمان آورده در حالى كه مشركان استكبار كردند سازگار نيست ، زيرا ظاهر جمله نشان مى دهد كه اين شاهد در عصر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بوده و به حضرتش ايمان آورده در حالى كه ديگران راه استكبار را پيش گرفتند .
بعضى ديگر گفته اند اين مرد يكى از علماى اهل كتاب بوده كه در مكه
تفسير نمونه ج : 21 ص : 313
مى زيسته ، هر چند پيروان مذهب يهود و نصارى در مكه كمتر بودند ، ولى چنان نيست كه احدى از آنها در آنجا نبوده ، با اين حال معلوم نيست اين عالم بنى اسرائيلى چه كسى بوده ؟ و نامش چه بوده است ؟ اين تفسير با توجه به اينكه عالم معروفى از اهل كتاب در مكه در عصر ظهور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) وجود نداشته و تواريخ از آن نامى به ميان نياورده اند نيز چندان مناسب به نظر نمى رسد .
البته اين تفسير و تفسير سابق اين امتياز را دارد كه با مكى بودن تمام سوره احقاف سازگار است .
تفسير سومى كه از سوى اكثر مفسران پذيرفته شده اين است كه اين شاهد دانشمند معروف يهود عبد الله بن سلام بود كه در مدينه ايمان آورد و به مسلمين پيوست .
در حديثى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با بعضى از يارانش در مدينه در يكى از اعياد يهود ، وارد كنيسه ( معبد آنها ) شدند ، آنها از ورود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ناخشنود بودند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : اى جمعيت يهود دوازده نفر از خودتان را به من نشان دهيد كه گواهى بر وحدانيت خدا و نبوت محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بدهند تا خداوند غضبش را از تمام يهوديان جهان برگيرد .
آنها ساكت شدند و احدى پاسخ نگفت ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سه بار اين مطلب را تكرار كرد ، و در هر سه بار همه سكوت كردند ، سپس فرمود : شما از بيان حق ابا كرديد ، ولى به خدا سوگند حاشر و عاقب ( القابى كه در توراة براى پيامبر آمده بود ) منم ، خواه ايمان بياوريد يا تكذيبم كنيد .
سپس پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بازگشت اما هنوز قدم بيرون نگذاشته بود كه مردى پشت
تفسير نمونه ج : 21 ص : 314
سر او آمد و گفت اى محمد ! بايست ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ايستاد ، سپس رو به جمعيت يهود كرد و گفت : مرا چگونه آدمى مى دانيد ؟ گفتند : به خدا سوگند ما در ميان خود مردى آگاه تر از تو و پدر و جدت نسبت به كتاب آسمانى خود نداريم ، سپس افزود : من خدا را گواه مى گيرم كه او همان پيامبرى است كه در تورات و انجيل آمده است ! يهود هنگامى كه چنين ديدند گفتند : تو دروغ مى گوئى و كلمات زشت و بدى به او نثار كردند .
رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : شما دروغ مى گوئيد ، انكار شما بعد از اقرارتان هرگز پذيرفته نخواهد شد ( و اين مرد كسى جز عبد الله بن سلام نبود ) .
و در اينجا آيه فوق ( قل أ رأيتم ان كان من عند الله ... ) نازل گشت .
طبق اين تفسير اين آيه در مدينه نازل شده است هر چند سوره سوره مكى است ، و اين منحصر به آيه مورد بحث نيست ، در سوره هاى ديگر از قرآن نيز احيانا آيات مكى در لابلاى سوره هاى مدنى يا بالعكس ديده مى شود كه نشان مى دهد گاه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى داده آيه اى را كه تناسب با مفاد سوره اى داشته بدون توجه به تاريخ نزول آن در ضمن آيات آن سوره قرار دهند .
اين تفسير از جهاتى مناسبتر به نظر مى رسد .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 315
وَ قَالَ الَّذِينَ كفَرُوا لِلَّذِينَ ءَامَنُوا لَوْ كانَ خَيراً مَّا سبَقُونَا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسيَقُولُونَ هَذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ(11) وَ مِن قَبْلِهِ كِتَب مُوسى إِمَاماً وَ رَحْمَةً وَ هَذَا كِتَبٌ مُّصدِّقٌ لِّساناً عَرَبِيًّا لِّيُنذِرَ الَّذِينَ ظلَمُوا وَ بُشرَى لِلْمُحْسِنِينَ(12) إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقَمُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ(13) أُولَئك أَصحَب الجَْنَّةِ خَلِدِينَ فِيهَا جَزَاءَ بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(14)
ترجمه :
11 - كافران در باره مؤمنان چنين گفتند : اگر ( اسلام ) چيز خوبى بود هرگز آنها بر ما پيشى نمى گرفتند ! و چون خودشان به وسيله آن هدايت نشدند مى گويند اين يك
تفسير نمونه ج : 21 ص : 316
دروغ قديمى است !
12 - و پيش از آن كتاب موسى كه پيشوا و رحمت بود ( نشانه هاى آن را بيان كرده ) و اين كتاب هماهنگ با نشانه هاى تورات است ، در حالى كه به زبان عربى و فصيح و گوياست تا ظالمان را انذار كند و نيكوكاران را بشارت دهد .
13 - كسانى كه گفتند پروردگار ما الله است ، سپس استقامت به خرج دادند نه ترسى براى آنهاست و نه غمى دارند .
14 - آنها اهل بهشتند ، و جاودانه در آن مى مانند ، اين پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند .

شان نزول :
مفسران براى نخستين آيه مورد بحث شان نزولهاى متعددى نقل كرده اند :
1 - اين آيه در مورد ابو ذر غفارى است كه در مكه اسلام آورد و قبيله او ( بنى غفار ) نيز به دنبال او ايمان آوردند ، ( و از آنجا كه قبيله بنى غفار باديه نشين و فقير بودند كفار قريش كه مردانى ثروتمند و شهرنشين بودند گفتند : اگر اسلام چيز خوبى بود اين بى سر و پاها بر ما سبقت نمى گرفتند ! ) در اينجا بود كه آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
2 - يك كنيز رومى در مكه بود به نام ذى النيرة كه دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به سوى اسلام اجابت كرد بزرگان قريش گفتند : اگر آنچه را محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آورده چيز خوبى بود ذى النيرة ها بر ما مقدم نمى شدند !
3 - گروهى از قبايل باديه نشين مكه پيش از مردم شهر به اسلام روى آوردند ، اشراف مكه گفتند : اگر اسلام چيز خوبى بود اين شترچرانها ! بر ما سبقت نمى گرفتند .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 317
4 - جمعى از مردان پاكدل اما فقير و تهيدست همچون بلال و صهيب و عمار اسلام را با آغوش باز پذيرفتند ، و اشراف مكه گفتند : مگر ممكن است آئين محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چيز خوبى باشد و اينها بر ما پيشى گيرند ؟ !
5 - هنگامى كه عبد الله بن سلام و بعضى از يارانش ايمان آوردند جمعى از يهوديان مغرور گفتند : اگر اسلام خوب بود آنها پيشقدم نمى شدند .
شان نزولهاى چهارگانه اول را در يك جمله مى توان خلاصه كرد و آن اينكه اسلام از طرف قشرهاى فقير و باديه نشين و تهيدست به سرعت مورد استقبال قرار گرفت ، چرا كه هم منافع نامشروعى نداشتند كه به خطر بيفتد ، و هم مغز آنها از باد غرور انباشته نبود ، و هم قلبهائى پاكتر از قشر مرفه عياش و هوسباز داشتند .
اين استقبال گرم از ناحيه اين گروه كه يكى از بزرگترين نقطه هاى قوت اين آئين الهى بود از سوى مغروران مستكبر به عنوان يك نقطه ضعف بزرگ شمرده شد ، و گفتند اين چه آئينى است كه پيروانش انبوهى باديه نشين فقير و تهيدست و كنيزان و بردگانند ؟ ! اگر مكتب معقولى بود هرگز نبايد افراد سطح پائين و منحط اجتماع از آن استقبال كنند ! اما ما كه در سطح بالا قرار داريم و چشم و چراغ جامعه هستيم عقب بمانيم ! جالب اينكه اين طرز تفكر انحرافى امروز هم از رائجترين طرز تفكرها در ميان ثروتمندان مغرور و هوسبازان مرفه در مورد مذهب است كه مى گويند : مذهب به درد فقرا و پابرهنه ها مى خورد ، و هر دو براى هم خوبند ، و ما در سطحى بالاتر و بالاتر قرار داريم ! قرآن در آيات مورد بحث پاسخ كافى به آنها داده كه در تفسير آيات مى شنويد .
اما پنجمين شان نزولى كه در بالا ذكر شد كه منظور عبد الله بن سلام و ياران
تفسير نمونه ج : 21 ص : 318
او هستند هر چند به گفته طبرسى در مجمع البيان و قرطبى در تفسيرش از اكثر مفسران نقل شده از دو جهت بعيد به نظر مى رسد .
نخست اينكه تعبير به الذين كفروا به طور مطلق معمولا در مورد مشركان به كار مى رود نه اهل كتاب و يهود و نصارى .
ديگر اينكه عبد الله بن سلام مرد كم شخصيتى در ميان يهود نبود كه در باره او بگويند : اگر اسلام آئين خوبى بود او و يارانش بر ما پيشى نمى گرفتند .

تفسير : شرط پيروزى ايمان و استقامت است
اين آيات همچنان اعمال و گفتار كافران و انحرافات آنها را مورد بحث و بررسى و نكوهش قرار مى دهد ، نخست به اين گفتار غرورآميز و دور از منطق آنها اشاره كرده مى گويد : كافران در باره مؤمنان چنين گفتند : اگر ايمان و اسلام چيز خوبى بود هرگز آنها بر ما پيشى نمى گرفتند ! ( و قال الذين كفروا للذين آمنوا لو كان خيرا ما سبقونا اليه ) .
اينها يك مشت افراد فقير و بى سر و پا ، روستائى و برده و كم معرفتند ! چگونه ممكن است آنها حق را بفهمند و به آن اقبال كنند ، ولى ما چشم و چراغهاى اين جامعه از آن غافل و بيخبر بمانيم ؟ !
تفسير نمونه ج : 21 ص : 319
غافل از اينكه عيب در خود آنها بوده است نه در آئين اسلام ، اگر پرده هاى كبر و غرور بر قلب آنها نيفتاده بود ، اگر مست مال و مقام و شهوت نبودند ، اگر خود برتربينى و خودمحورى اجازه تحقيق حق به آنها مى داد ، و همانند تهيدستان پاكدل ، حقجو و حق طلب بودند ، آنها نيز به سرعت جذب اسلام مى شدند .
لذا در پايان آيه با اين تعبير لطيف به آنها پاسخ مى گويد : چون خود آنها به وسيله قرآن هدايت نشدند به زودى مى گويند اين يك دروغ قديمى است ! ( و اذ لم يهتدوا به فسيقولون هذا افك قديم ) .
يعنى آنها نخواستند به وسيله قرآن هدايت شوند نه اينكه هدايت قرآن كمبودى داشت .
تعبير به افك قديم شبيه تهمت ديگرى است كه از زبان آنها در آيات قرآن نقل شده كه مى گفتند : اينها اساطير الاولين ( افسانه هاى پيشينيان ) است ( فرقان - 5 ) .
و نيز تعبير به سيقولون به صورت فعل مضارع دليل بر اين است كه آنها به طور مستمر اين تهمت را به قرآن مى بستند ، و آن را پوششى براى عدم ايمان خود قرار مى دادند .
سپس به دليل ديگرى براى اثبات حقانيت قرآن و نفى تهمت مشركان كه مى گفتند اين يك دروغ قديمى است پرداخته مى گويد : از نشانه هاى صدق
تفسير نمونه ج : 21 ص : 320
اين كتاب بزرگ اين است كه قبل از آن كتاب موسى در حالى كه پيشواى مردم بود و رحمتى از سوى خدا نازل گرديد و خبر از اوصاف پيامبر بعد از خود داد ، و اين قرآن نيز كتابى است هماهنگ با نشانه هائى كه در تورات آمده ( و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة و هذا كتاب مصدق ) .
با اين حال چگونه مى گوئيد اين يك دروغ قديمى است ؟ ! كرارا در آيات قرآن روى اين نكته تكيه شده است كه قرآن تصديق كننده تورات و انجيل است ، يعنى هماهنگ با نشانه هائى است كه در اين دو كتاب آسمانى در باره پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و كتاب آسمانى او آمده است ، به قدرى اين نشانه ها دقيق بوده كه قرآن مى گويد : الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم : اهل كتاب او را به خوبى مى شناسند همانگونه كه فرزندان خود را مى شناسند ( بقره - 146 ) .
نظير همين معنى كه در آيه مورد بحث است در سوره هود آيه 17 نيز آمده است : ا فمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة اولئك يؤمنون به : آيا آنكس كه دليل آشكارى از پروردگارش دارد و به دنبال آن شاهدى از سوى او مى آيد ، و پيش از آن كتاب موسى كه پيشوا و رحمت بود گواهى بر آن مى دهد همانند كسى است كه چنين نباشد ؟ ! ( هود - 17 ) .
تعبير به اماما و رحمة ممكن است از اين جهت باشد كه بعد از ذكر امام و پيشوا احيانا مساله تكليف شاق و خشونت بار به ذهن تداعى مى كند به واسطه خاطره اى كه از پيشوايان خود داشتند ، ولى ذكر رحمت اين تداعى را اصلاح كرده ، مى گويد : امامت اين امام توأم با رحمت است ، حتى اگر تكاليفى آورده آن هم رحمت است ، و چه رحمتى برتر از تربيت نفوس آنهاست .
و به دنبال آن مى افزايد : اين در حالتى است كه اين كتاب آسمانى به زبان
تفسير نمونه ج : 21 ص : 321
عربى فصيح و گوياست كه همگان از آن بهره مند شوند ( لسانا عربيا ) .
و در پايان آيه هدف نهائى از نزول قرآن را در دو جمله كوتاه به اين صورت شرح مى دهد : هدف اين بوده كه ظالمان را انذار و نيكوكاران را بشارت دهد ( لينذر الذين ظلموا و بشرى للمحسنين ) .
و با توجه به جمله ينذر كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد روشن مى شود كه انذار قرآن همچون بشارت آن دائمى و مستمر است ، ظالمان و ستمگران را در سراسر تاريخ بيم مى دهد و انذار مى كند ، و به نيكوكاران همواره بشارت مى دهد .
قابل توجه اينكه نقطه مقابل ظالمان را نيكوكاران قرار داده ، چرا كه ظلم در اينجا معنى وسيعى دارد كه هرگونه بدكارى و خلافكارى را شامل مى شود كه طبعا يا ظلم به ديگران است يا ظلم بر نفس .
آيه بعد در حقيقت تفسيرى است براى محسنين ( نيكوكاران ) كه در آيه قبل آمده بود مى فرمايد : كسانى كه گفتند : پروردگار ما الله است ، سپس استقامت به خرج دادند ، نه ترسى براى آنهاست و نه غمى دارند ( ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) .
در واقع تمام مراتب ايمان و همه اعمال صالح در اين دو جمله جمع است چرا كه توحيد اساس همه اعتقادات صحيح است ، و تمام اصول عقائد به ريشه توحيد بازمى گردد ، و استقامت و صبر و شكيبائى نيز ريشه همه اعمال صالح است ، زيرا مى دانيم تمام اعمال نيك را مى توان در سه عنوان صبر بر اطاعت ،
تفسير نمونه ج : 21 ص : 322
صبر بر معصيت و صبر بر مصيبت خلاصه كرد .
بنا بر اين محسنين كسانى هستند كه از نظر اعتقادى در خط توحيد ، و از نظر عمل در خط استقامت و صبرند .
بديهى است اينگونه افراد نه ترسى از حوادث آينده دارند ، و نه غمى از گذشته .
نظير همين مطلب در آيه 30 سوره فصلت ( با توضيح بيشترى ) آمده است .
آنجا كه مى گويد : ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون .
اين آيه دو چيز اضافه دارد يكى اينكه بشارت عدم خوف و حزن از سوى فرشتگان به آنها داده مى شود ، در حالى كه در آيه مورد بحث اين مطلب مسكوت گذارده شده ، ديگر اينكه علاوه بر نفى ترس و غم بشارت به بهشت موعود نيز در آيه سوره فصلت آمده در حالى كه در محل كلام در آيه بعد به آن اشاره مى شود .
به هر حال اين دو آيه يك مطلب را تعقيب مى كند يكى فشرده تر و ديگرى مشروحتر .
در تفسير على بن ابراهيم مى خوانيم كه در تفسير جمله ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فرمود : استقاموا على ولاية على امير المؤمنين (عليه السلام) منظور استقامت بر ولايت امير مؤمنان على (عليه السلام) است .
اين به خاطر آن است كه ادامه خط امير مؤمنان (عليه السلام) در جهت علم و عمل و عدالت و تقوى مخصوصا در عصرهاى تاريك و ظلمانى كار مشكلى است كه بدون استقامت امكان پذير نيست ، بنا بر اين يكى از مصداقهاى روشن آيه مورد بحث محسوب مى شود ، نه اينكه مفهوم آن منحصر به همين معنى باشد و استقامت در جهاد و اطاعت پروردگار و مبارزه با هواى نفس و شيطان را شامل نشود .
در ذيل آيه 30 سوره فصلت شرح مبسوطى پيرامون مساله استقامت
تفسير نمونه ج : 21 ص : 323
داده ايم .
و در آخرين آيه مورد بحث مهمترين بشارت را به موحدان نيكوكار مى دهد و مى فرمايد : آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى مانند ( اولئك اصحاب الجنة خالدين فيها ) .
اين به پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند ( جزاء بما كانوا يعملون ) .
ظاهر آيه چنانكه بعضى استفاده كرده اند مفهوم حصر را مى رساند ، يعنى بهشتيان تنها كسانى هستند كه در خط توحيد و استقامت گام برمى دارند ، طبيعى است افراد ديگر كه آلوده به گناهانى شده اند گر چه سرانجام به خاطر ايمانشان بهشتى مى شوند ولى در آغاز اصحاب جنت نيستند .
تعبير به اصحاب ( ياران ) اشاره به همنشينى دائم آنها با نعمتهاى بهشتى است .
و تعبير جزاء بما كانوا يعملون از يكسو دليل بر اين است كه بهشت را به بها مى دهند ، و به بهانه نمى دهند و از سوى ديگر اشاره به اصل آزادى اراده و اختيار انسان است .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 324
وَ وَصيْنَا الانسنَ بِوَلِدَيْهِ إِحْسناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصلُهُ ثَلَثُونَ شهْراً حَتى إِذَا بَلَغَ أَشدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سنَةً قَالَ رَب أَوْزِعْنى أَنْ أَشكُرَ نِعْمَتَك الَّتى أَنْعَمْت عَلىَّ وَ عَلى وَلِدَى وَ أَنْ أَعْمَلَ صلِحاً تَرْضاهُ وَ أَصلِحْ لى فى ذُرِّيَّتى إِنى تُبْت إِلَيْك وَ إِنى مِنَ الْمُسلِمِينَ(15) أُولَئك الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنهُمْ أَحْسنَ مَا عَمِلُوا وَ نَتَجَاوَزُ عَن سيِّئَاتهِمْ فى أَصحَبِ الجَْنَّةِ وَعْدَ الصدْقِ الَّذِى كانُوا يُوعَدُونَ(16)
ترجمه :
15 - ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند ، مادرش او را با ناراحتى حمل مى كند ، و با ناراحتى بر زمين مى گذارد ، و دوران حمل و از شير باز گرفتنش سى ماه است ، تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد برسد ، و به چهل سالگى وارد گردد ، مى گويد : پروردگارا ! مرا توفيق ده تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم دادى بجا آورم ، و عمل صالحى انجام دهم كه از آن خشنود باشى ،
تفسير نمونه ج : 21 ص : 325
و فرزندان مرا صالح كن ، من به سوى تو بازمى گردم و توبه مى كنم ، و من از مسلمينم .
16 - آنها كسانى هستند كه ما بهترين اعمالشان را قبول مى كنيم ، و از گناهانشان مى گذريم ، و در ميان بهشتيان جاى دارند ، اين وعده صدقى است كه وعده داده مى شدند .

تفسير : اى انسان ! به مادر و پدر نيكى كن
اين آيات و آيات آينده در حقيقت توضيحى است در باره دو گروه ظالم و محسن كه در آيات قبل به سرنوشت آنها اجمالا اشاره شده است .
نخست به وضع نيكوكاران پرداخته ، و از مساله نيكى به پدر و مادر و شكر زحمات آنها كه مقدمه اى است براى شكر پروردگار شروع مى كند ، مى فرمايد : ما انسان را توصيه كرديم كه در باره پدر و مادرش نيكى كند ( و وصينا الانسان بوالديه احسانا ) .
وصيت و توصيه به معنى مطلق سفارش است ، و مفهوم آن منحصر به سفارشهاى مربوط به ما بعد از مرگ نيست ، لذا جمعى در اينجا آن را به معنى امر و دستور و فرمان تفسير كرده اند .
سپس به دليل لزوم حق شناسى در برابر مادر پرداخته مى گويد : مادر ، او را با اكراه و ناراحتى حمل مى كند ، و با ناراحتى بر زمين مى گذارد ، و دوران
تفسير نمونه ج : 21 ص : 326
حمل و از شير باز گرفتنش سى ماه است ( حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا ) .
مادر در طول اين سى ماه بزرگترين ايثار و فداكارى را در مورد فرزندش انجام مى دهد .
از نخستين روزهاى انعقاد نطفه حالت مادر دگرگون مى شود ، و ناراحتيها پشت سر يكديگر مى آيد ، حالتى كه به حالت ويار ناميده مى شود و يكى از سختترين حالات مادر است روى مى دهد و پزشكان مى گويند : بر اثر كمبودهائى است كه در جسم مادر به خاطر ايثار به فرزند رخ مى دهد .
هر قدر جنين رشد و نمو بيشتر مى كند مواد بيشترى از شيره جان مادر مى گيرد ، و حتى روى استخوانهاى او و اعصابش اثر مى گذارد ، گاه خواب و خوراك و استراحت و آرامش را از او مى گيرد ، و در آخر دوران حمل راه رفتن و حتى نشست و برخاست براى او مشكل مى شود اما با صبر و حوصله تمام و به عشق فرزندى كه به زودى چشم به دنيا مى گشايد و بر روى مادر لبخند مى زند تمام اين ناملائمات را تحمل مى كند .
دوران وضع حمل كه يكى از سختترين لحظات زندگى مادر است فرا مى رسد تا آنجا كه گاه مادر جان خود را بر سر فرزند مى نهد .
به هر حال بار سنگينش را بر زمين گذارده دوران سخت ديگرى شروع مى شود ، دوران مراقبت دائم و شبانه روزى از فرزند ، دورانى كه بايد به تمام نيازهاى كودكى پاسخ گويد كه هيچگونه قدرت بر بيان نيازهاى خود ندارد ، اگر دردى دارد نمى تواند محل درد را تعيين كند ، و اگر ناراحتى از گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما دارد قادر به بيان آن نيست ، جز اينكه ناله سر دهد و اشك ريزد ، و مادر بايد با كنجكاوى و صبر و حوصله تمام يك يك اين نيازها را تشخيص دهد و برآورده كند .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 327
نظافت فرزند در اين دوران مشكلى است طاقتفرسا ، و تامين غذاى او كه از شيره جان مادر گرفته مى شود ايثارى است بزرگ .
بيماريهاى مختلفى كه در اين دوران دامان نوزاد را مى گيرد و مادر بايد با شكيبائى فوق العاده به مقابله با آنها برخيزد مشكل ديگرى است .
اينكه قرآن در اينجا تنها از ناراحتيهاى مادر سخن به ميان آورده و سخنى از پدر در ميان نيست نه بخاطر عدم اهميت آن است ، چرا كه پدر نيز در بسيارى از اين مشكلات شريك مادر است ، ولى چون مادر سهم بيشترى دارد بيشتر روى او تكيه شده است .
در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه در آيه 233 سوره بقره دوران شيرخوارگى دو سال كامل ( 24 ماه ) ذكر شده ، و الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين لمن اراد ان يتم الرضاعة : مادران فرزندان خود را دو سال كامل شير مى دهند ، آنها كه بخواهند دوران شير دادن را تكميل كنند .
در حالى كه مجموع دوران حمل و شيرخوارگى در آيه مورد بحث فقط سى ماه ذكر شده ، مگر ممكن است دوران حمل شش ماه باشد ؟ فقهاء و مفسران با الهام از روايات اسلامى در پاسخ گفته اند : آرى حداقل دوران حمل 6 ماه و حداكثر دوران مفيد رضاع 24 ماه است ، حتى از جمعى از پزشكان پيشين همچون جالينوس و ابن سينا نقل شده كه گفته اند : خود با چشم شاهد چنين امرى بوده اند كه فرزندى بعد از شش ماه به دنيا آمده است .
ضمنا از اين تعبير قرآنى مى توان استفاده كرد كه هر قدر از مقدار حمل كاسته شود بايد بر مقدار دوران شيرخوارى افزود ، به گونه اى كه مجموعا 30 ماه تمام را شامل گردد ، از ابن عباس نيز نقل شده كه هر گاه دوران باردارى زن 9 ماه باشد بايد 21 ماه فرزند را شير دهد ، و اگر حمل 6 ماه باشد بايد 24 ماه شير دهد .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 328
قانون طبيعى نيز همين را ايجاب مى كند ، چرا كه كمبودهاى دوران حمل در دوران شيرخوارگى بايد جبران گردد .
سپس مى افزايد : حيات انسان همچنان ادامه مى يابد تا زمانى كه به كمال قدرت و نيروى جسمانى رسد ، و به مرز چهل سالگى وارد مى گردد ( حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة ) .
بعضى از مفسران بلوغ اشد ( رسيدن به مرحله توانائى ) را با رسيدن به چهل سالگى هماهنگ ، و براى تاكيد مى دانند ، ولى ظاهر اين است كه بلوغ اشد اشاره به بلوغ جسمانى و رسيدن به اربعين سنة ( چهل سالگى ) اشاره به بلوغ فكرى و عقلانى است ، چرا كه معروف است ، انسان غالبا در چهل سالگى به مرحله كمال عقل مى رسد و گفته اند كه غالب انبيا در چهل سالگى مبعوث به نبوت شدند .
ضمنا در اينكه سن بلوغ قدرت جسمانى چه سنى است ؟ در آن نيز گفتگو است ، بعضى همان سن معروف بلوغ را مى دانند كه در آيه 34 اسراء در مورد يتيمان نيز به آن اشاره شده ، در حالى كه در بعضى از روايات تصريح شده كه سن هيجده سالگى است .
البته مانعى ندارد كه اين تعبير در موارد مختلف معانى متفاوتى دهد كه با قرائن روشن مى شود .
در حديثى آمده است : ان الشيطان يجر يده على وجه من زاد على الاربعين
تفسير نمونه ج : 21 ص : 329
و لم يتب ، و يقول بابى وجه لا يفلح ! : شيطان دستش را به صورت كسانى كه به چهل سالگى برسند و از گناه توبه نكنند مى كشد و مى گويد پدرم فداى چهره اى باد كه هرگز رستگار نمى شود ! ( و در جبين اين انسان نور رستگارى نيست ! ) .
از ابن عباس نيز نقل شده : من اتى عليه الاربعون سنة فلم يغلب خيره شره فليتجهز الى النار ! : هر كس چهل سال بر او بگذرد و نيكى او بر بديش غالب نشود آماده آتش جهنم گردد ! به هر حال قرآن در دنباله اين سخن مى افزايد : اين انسان لايق و با ايمان هنگامى كه به چهل سالگى رسيد سه چيز را از خدا تقاضا مى كند : نخست مى گويد : پروردگارا ! به من الهام ده و توفيق بخش تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشتى بجا آورم ( قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى ) .
اين تعبير نشان مى دهد كه انسان با ايمان در چنين سن و سالى هم از عمق و وسعت نعمتهاى خدا بر او آگاه مى گردد ، و هم از خدماتى كه پدر و مادر به او كرده است تا به اين حد رسيده ، چرا كه در اين سن و سال معمولا خودش پدر يا مادر مى شود ، و زحمات طاقتفرسا و ايثارگرانه آن دو را با چشم خود مى بيند ، و بى اختيار به ياد آنها مى افتد و بجاى آنها در پيشگاه خدا شكرگزارى مى كند .
در دومين تقاضا عرضه مى دارد : خداوندا ! به من توفيق ده تا عمل صالح بجا آورم ، عملى كه تو از آن خشنود باشى ( و ان اعمل صالحا ترضاه ) .
و بالاخره در سومين تقاضايش عرض مى كند : خداوندا ! صلاح و درستكارى
تفسير نمونه ج : 21 ص : 330
را در فرزندان و دودمان من تداوم بخش ( و اصلح لى فى ذريتى ) .
تعبير به لى ( براى من ) ضمنا اشاره به اين است كه صلاح و نيكى فرزندان من چنان باشد كه نتائجش عائد من نيز بشود .
و تعبير فى ذريتى ( در فرزندان من ) به طور مطلق ، اشاره به تداوم صلاح و نيكوكارى در تمام دودمان او است .
جالب اينكه در دعاى اول پدر و مادر را شريك مى كند ، و در دعاى سوم فرزندان را ، ولى در دعاى دوم براى خود دعا مى كند ، و اينگونه است انسان صالح كه اگر با يك چشم به خويشتن مى نگرد با چشم ديگر به افرادى كه بر او حق دارند نگاه مى كند .
و در پايان آيه دو مطلب را اعلام مى دارد كه هر كدام بيانگر يك برنامه عملى مؤثر است ، مى گويد : پروردگارا ! من در اين سن و سال به سوى تو بازمى گردم و توبه مى كنم ( انى تبت اليك ) .
به مرحله اى رسيده ام كه بايد خطوط زندگى من تعيين گردد ، و تا به آخر عمر همچنان ادامه يابد ، آرى من به مرز چهل سالگى رسيده ام و براى بنده اى چون من چقدر زشت و نازيباست كه به سوى تو نيايم و خودم را از گناهان با آب توبه نشويم .
ديگر اينكه مى گويد : من از مسلمين هستم ( و انى من المسلمين ) .
در حقيقت اين دو جمله پشتوانه اى است براى آن دعاهاى سه گانه و مفهومش اين است : چون من توبه كرده ام ، و تسليم مطلق در برابر فرمان توام ، تو نيز بزرگوارى كن و مرا مشمول آن نعمتها بفرما .
آيه بعد بيان گويائى است از اجر و پاداش اين گروه از مؤمنان شكرگزار صالح العمل و توبه كار كه به سه پاداش مهم در آن اشاره شده است .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 331
نخست مى فرمايد : آنها كسانى هستند كه ما بهترين اعمالشان را قبول مى كنيم ( اولئك الذين نتقبل عنهم احسن ما عملوا ) .
چه بشارتى از اين بالاتر كه خداوند بزرگ و قادر و منان ، عمل بنده ضعيف و ناچيزى را پذيرا شود كه اين خود گذشته از آثار ديگر افتخارى است بزرگ و موهبتى است عالى و معنوى .
با اينكه خداوند همه اعمال نيك را مى پذيرد چرا مى گويد : بهترين اعمال آنها را پذيرا مى شود ؟ ! در پاسخ اين سؤال جمعى از مفسران گفته اند : منظور از بهترين اعمال واجبات و مستحبات است در برابر مباحات كه اعمال خوبى است اما چيزى نيست كه مورد پذيرش واقع شود ، و اجر و ثوابى به آن تعلق گيرد .
پاسخ ديگر اينكه خداوند بهترين اعمال آنها را معيار پذيرش قرار مى دهد و حتى اعمال درجه دو ، و كم اهميت آنها را به حساب اعمال درجه يك به فضل و رحمتش مى گذارد ، اين درست به آن مى ماند كه خريدارى به عنوان فضل و كرم اجناس متفاوتى را كه از طرف فروشنده اى عرضه شده است به بهاى جنس اعلا محاسبه كند ، و از فضل و لطف خداوند هر چه گفته شود عجيب نيست .
موهبت دوم پاكسازى آنها است ، مى گويد : ما از گناهانشان مى گذريم ( و نتجاوز عن سيئاتهم ) .
در حالى كه در ميان بهشتيان جاى دارند ( فى اصحاب الجنة ) .
و اين سومين موهبت الهى نسبت به آنها است كه آنان را با اين كه لغزشهائى
تفسير نمونه ج : 21 ص : 332
داشته اند شستشو داده ، در كنار نيكان و پاكانى جاى مى دهد كه از مقربان درگاه اويند .
ضمنا از اين تعبير استفاده مى شود كه منظور از اصحاب الجنة در اينجا بندگان مقربى هستند كه هرگز گرد و غبار معصيت بر دامانشان ننشسته و اين مؤمنان توبه كار بعد از مغفرت الهى در كنار آنها و در سايه آنها جاى مى گيرند .
و در پايان آيه براى تاكيد بر اين نعمتها كه گفته شد مى افزايد : اين وعده صدقى است كه پيوسته به آنها داده شده است ( وعد الصدق الذى كانوا يوعدون ) .
چگونه وعده صدق نباشد در حالى كه تخلف از وعده يا به خاطر پشيمانى و نادانى است ، و يا از ضعف و ناتوانى ، و خداوند از همه اين امور منزه است .

نكته ها :
اين آيات ترسيمى است از يك انسان مؤمن بهشتى كه نخست رشد جسمانى و سپس مرحله كمال عقلى خود را پيموده ، بعد به مقام شكرگزارى در برابر نعمتهاى پروردگار ، و شكر زحمات طاقت فرساى پدر و مادر رسيده ، و به موقع از لغزشها توبه مى كند ، و به انجام اعمال صالح و از جمله تربيت فرزندان اهتمام مىورزد ، و سرانجام به مقام تسليم مطلق در برابر فرمان الهى صعود مى كند ، و همين امر سبب مى شود كه غرق رحمت و غفران و نعمتهاى گوناگون خداوند شود .
آرى بايد يك انسان بهشتى را از اين صفاتش شناخت .

2 - تعبير به وصينا الانسان به انسان توصيه كرديم
اشاره به اين
تفسير نمونه ج : 21 ص : 333
است كه مساله نيكى به پدر و مادر از اصول انسانى است كه حتى كسانى كه پايبند به دين و مذهبى نيستند نيز طبق الهام فطرت به آن جذب مى شوند ، بنا بر اين آنها كه پشت پا به اين وظيفه بزرگ مى زنند ، نه تنها مسلمان واقعى نيستند كه نام انسان براى آنها شايسته نيست .

3 - تعبير به احسانا
( با توجه به اينكه نكره در اين موارد براى بيان عظمت مى آيد ) اشاره به اين است كه به فرمان خداوند بايد در مقابل خدمات بزرگ پدر و مادر نيكيهاى بزرگ و برجسته انجام شود .
شرح درد و رنجهاى مادر در راه پرورش فرزند هم بخاطر اين است كه محسوستر و ملموستر است ، و هم بخاطر اين كه زحمات مادر در مقايسه با پدر از اهميت بيشترى برخوردار است ، و به همين دليل در روايات اسلامى تاكيد بيشترى در مورد مادر شده است .
در حديثى آمده است كه مردى نزد رسولخدا آمد و عرضكرد : من ابر ؟ قال : امك ، قال ثم من ؟ قال امك ، قال ثم من ؟ قال امك ، قال ثم من ؟ قال اباك : اى رسولخدا به چه كسى نيكى كنم ؟ فرمود : به مادرت .
عرض كرد : بعد از او به چه كسى ؟ فرمود : به مادرت .
براى سومين بار عرض كرد : بعد از او به چه كسى ؟ باز فرمود : به مادرت .
و در چهارمين بار وقتى اين سؤال را تكرار كرد گفت به پدرت ! .
در حديث ديگرى آمده است كه مردى مادر پير و ناتوان خود را بر دوش گرفته بود ، و به طواف مشغول بود ، در همين هنگام خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد عرض كرد : هل اديت حقها : آيا حق مادرم را اينسان ادا كرده ام ؟ ! پيامبر در جواب فرمود : لا و لا بزفرة واحدة : نه حتى يك نفس او را
تفسير نمونه ج : 21 ص : 334
جبران نكردى .
در آيات قرآن اهميت زيادى به پيوند خانوادگى ، و احترام و اكرام پدر و مادر ، و نيز توجه به تربيت فرزندان ، داده شده است كه در آيات فوق به همه اشاره شده است ، اين بخاطر آن است كه جامعه بزرگ انسانى از واحدهاى كوچكترى به نام خانواده تشكيل مى شود ، همانگونه كه يك ساختمان بزرگ از غرفه ها و سپس از سنگها و آجرها تشكيل مى گردد .
بديهى است هر قدر اين واحدهاى كوچك از انسجام و استحكام بيشترى برخوردار باشد استحكام اساس جامعه بيشتر خواهد بود ، و يكى از علل نابسامانيهاى اجتماعى جوامع صنعتى عصر ما متلاشى شدن نظام خانوادگى است كه نه احترامى از سوى فرزندان وجود دارد ، نه محبتى از سوى پدران و مادران ، و نه پيوند مهر و عاطفه اى از سوى همسران .
منظره دردناك آسايشگاههاى بزرگسالان در جوامع صنعتى امروز كه مركز پدران و مادران ناتوانى است كه از كار افتاده اند و از خانواده طرد شده اند شاهد بسيار گويائى براى اين حقيقت تلخ است .
مردان و زنانى كه بعد از يك عمر خدمت ، و تحويل فرزندان متعدد به جامعه در ايامى كه نياز شديدى به عواطف فرزندان ، و كمكهاى آنها دارند ، به كلى رانده مى شوند ، و در آنجا در انتظار مرگ روزشمارى مى كنند ، و چشم به در دوخته اند كه آشنائى از در درآيد ، انتظارى كه شايد در سال يك يا دو بار بيشتر تكرار نمى شود ! به راستى تصور چنين حالتى زندگى را براى انسان از همان آغازش تلخ
تفسير نمونه ج : 21 ص : 335
مى كند و اين است راه و رسم دنياى مادى و تمدن منهاى ايمان و مذهب .
جمله ان اعمل صالحا ترضاه بيانگر اين واقعيت است كه عمل صالح چيزى است كه موجب خشنودى خدا مى شود ، و تعبير احسن ما عملوا ( بهترين كارى كه انجام دادند ) كه در آيات متعددى از قرآن مجيد آمده ، بيانگر فضل بى حساب خداوند است كه در مقام اجر و پاداش بندگان ، بهترين اعمال آنها را معيار قرار مى دهد و همه را به حساب آن مى پذيرد .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 336
وَ الَّذِى قَالَ لِوَلِدَيْهِ أُف لَّكُمَا أَ تَعِدَانِنى أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِن قَبْلى وَ هُمَا يَستَغِيثَانِ اللَّهَ وَيْلَك ءَامِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ فَيَقُولُ مَا هَذَا إِلا أَسطِيرُ الأَوَّلِينَ(17) أُولَئك الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فى أُمَم قَدْ خَلَت مِن قَبْلِهِم مِّنَ الجِْنِّ وَ الانسِ إِنهُمْ كانُوا خَسِرِينَ(18) وَ لِكلّ دَرَجَتٌ ممَّا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيهُمْ أَعْمَلَهُمْ وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(19)
ترجمه :
17 - كسى كه به پدر و مادرش مى گويد : اف بر شما ! آيا به من وعده مى دهيد كه من روز قيامت مبعوث مى شوم ؟ در حالى كه قبل از من اقوام زيادى بودند ( و هرگز مبعوث نشدند ) و آنها پيوسته فرياد مى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه واى بر تو ! ايمان بياور كه وعده خدا حق است ، اما او پيوسته مى گويد : اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست !
تفسير نمونه ج : 21 ص : 337
18 - آنها كسانى هستند كه فرمان عذاب همراه اقوام ( كافرى ) كه قبل از آنها از جن و انس بودند در باره آنان مسجل شده ، چرا كه همگى زيانكار بودند .
19 - و براى هر كدام از آنها درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند ، تا خداوند كارهاى آنها را بى كم و كاست به آنان تحويل دهد ، و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد .

تفسير : پايمال كنندگان حقوق پدر و مادر
در آيات قبل سخن از مؤمنانى در ميان بود كه در پرتو ايمان و عمل صالح و شكر نعمتهاى حق ، و توجه به حقوق پدر و مادر و فرزندان ، به مقام قرب الهى راه مى يابند ، و مشمول الطاف خاص او مى شوند .
اما در آيات مورد بحث سخن از كسانى است كه در نقطه مقابل آنها قرار دارند ، افرادى بى ايمان و حق نشناس و عاق پدر و مادر ، مى فرمايد : و آن كسى كه به پدر و مادرش مى گويد : اف بر شما ! آيا به من وعده مى دهيد كه من روز قيامت مبعوث مى شوم ؟ در حالى كه قبل از من اقوام زيادى بودند و مردند و هرگز مبعوث نشدند ! ( و الذى قال لوالديه اف لكما ا تعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبلى ) .
اما پدر و مادر مؤمن در مقابل اين فرزند خيره سر تسليم نمى شدند آنها فرياد مى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه واى بر تو اى فرزند ! ايمان بياور
تفسير نمونه ج : 21 ص : 338
كه وعده خدا حق است : ( و هما يستغيثان الله ويلك آمن ان وعد الله حق ) .
اما او همچنان به لجاجت و خيره سرى خود ادامه مى دهد ، و با تكبر و بى اعتنائى مى گويد : اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست ! ( فيقول ما هذا الا اساطير الاولين ) .
اينكه مى گوئيد معادى و حساب و كتابى در كار است از خرافات و داستانهاى دروغين اقوام گذشته است ، و من هرگز در برابر آن تسليم نخواهم شد .
اوصافى كه از اين آيه در باره آن گروه استفاده مى شود چند وصف است : بى احترامى و اسائه ادب نسبت به مقام پدر و مادر ، زيرا اف در اصل به معنى هر چيز كثيف و آلوده است ، و در مقام توهين و تحقير گفته مى شود .
بعضى نيز گفته اند به معنى چركى است كه در زير ناخن جمع مى شود كه هم آلوده است و هم ناچيز .
ديگر اينكه نه تنها ايمانى به قيامت و روز رستاخيز ندارند بلكه آن را به باد مسخره گرفته ، جزء افسانه ها و پندارهاى خرافى مى شمرند .
وصف ديگرشان اين است گوش شنوا ندارند ، تسليم در برابر حق نيستند و روحشان از غرور و جهل و خودخواهى انباشته است .
آرى پدر و مادر دلسوز او هر چه تلاش و كوشش مى كنند كه او را از گرداب جهل و بيخبرى نجات دهند تا اين فرزند دلبند گرفتار عذاب دردناك الهى نشود او همچنان در كفر خود پافشارى مى كند و اصرار مىورزد ، و سرانجام ناچار او را رها مى كنند .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 339
همانگونه كه در آيات گذشته پاداش مؤمنان صالح العمل بيان شده ، در اينجا سرانجام كار كافران جسور و خيره سر را نيز بيان كرده ، مى فرمايد : آنها كسانى هستند كه فرمان عذاب الهى در باره آنان مسجل شده ، و همراه اقوام كافر از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار مجازات دردناك مى شوند و اهل دوزخند ( اولئك الذين حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس ) .
چرا كه آنها همه از زيانكاران بودند ( انهم كانوا خاسرين ) .
چه زيانى از اين بدتر كه تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند و خشم و غضب خدا را براى خود خريدند .
در مقايسه اين دو گروه دوزخى و بهشتى ، در اين آيات به اين امور برخورد مى كنيم .
آنها مدارج رشد تكامل خود را طى مى كنند در حالى كه اينها همه سرمايه هاى خويش را از دست مى دهند و زيانكارند .
آنها حق شناسند و شكرگزار ، حتى در برابر پدر و مادر ، اما اينها حق - نشناسند و جسور و بى ادب حتى نسبت به والدينشان .
آنها همراه مقربان خداوند در بهشتند ، و اينها در زمره اقوام بى - ايمان در دوزخند ، و هر يك به گروه همجنس خود ملحق مى شوند .
آنها از لغزشهاى خود توبه مى كنند و در برابر حق تسليمند ، اما اينها طغيانگرند و سركش ، و خودخواه و متكبر .
قابل توجه اينكه : اين گروه لجوج در انحرافات خود بر وضع اقوام پيشين
تفسير نمونه ج : 21 ص : 340
تكيه مى كنند ، و در دوزخ نيز با همانها محشور خواهند بود .
در آخرين آيه مورد بحث ، نخست به تفاوت درجات و مراتب هر يك از اين دو گروه اشاره كرده ، مى گويد : براى هر كدام از آنها درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند ( و لكل درجات مما عملوا ) .
چنان نيست كه بهشتيان يا دوزخيان همه در يك درجه باشند ، بلكه آنها نيز به تفاوت اعمالشان ، و به تناسب خلوص نيت و ميزان معرفتشان ، مقامات متفاوتى دارند ، و اصل عدالت ، دقيقا در اينجا حاكم است .
درجات جمع درجه معمولا به پله هائى گفته مى شود كه از آن به سمت بالا مى روند و دركات جمع درك ( بر وزن مرگ ) به پله هائى گفته مى شود ، كه از آن به طرف پائين حركت مى كنند ، لذا در مورد بهشت ، درجات ، و در مورد دوزخ دركات گفته مى شود ، ولى در آيه مورد بحث كه هر دو با هم ذكر شده با توجه به اهميت مقام بهشتيان هر دو به عنوان درجات آمده و به اصطلاح از باب تغليب است .
سپس مى افزايد : هدف اين است كه خداوند اعمال آنها را بى كم و كاست به آنان تحويل دهد ( و ليوفيهم اعمالهم ) .
اين تعبير اشاره ديگرى است به مساله تجسم اعمال كه در آنجا اعمال آدمى با او خواهد بود ، اعمال نيكش مايه رحمت ، و آرامش او است ، و اعمال
تفسير نمونه ج : 21 ص : 341
زشتش مايه بلا و ناراحتى و رنج و عذاب .
و در پايان به عنوان تاكيد مى گويد : و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد ( و هم لا يظلمون ) .
چرا كه اعمال خودشان را دريافت مى دارند ، با اين حال چگونه ظلم و ستم تصور مى شود .
بعلاوه درجات و دركات آنها دقيقا تعيين شده ، و حتى كمترين عمل خوب و بد در سرنوشت آنها مؤثر است ، با اين شرايط ، ظلم معنى ندارد .

نكته : چگونه اين آيه از سوى بنى اميه تحريف شد ؟
در حديثى آمده است كه معاويه نامه اى به مروان ( والى مدينه ) نوشت تا از مردم براى فرزندش يزيد بيعت بگيرد ، عبد الرحمن فرزند ابو بكر در مجلس حاضر بود ، گفت : معاويه مى خواهد اين كار را همانند هرقل و كسرى ( پادشاهان روم و ايران ) انجام دهد كه پدران فرزندان خود را ( هر چند نااهل و آلوده بودند ) بجانشينى خود برمى گزيدند .
مروان از روى منبر فرياد زد خاموش باش ، تو همان كسى هستى كه اين آيه در حق تو آمده است : و الذى قال لوالديه اف لكما .
عايشه حضور داشت رو به او كرد و گفت : دروغ مى گوئى ، من مى دانم اين آيه در حق چه كسى نازل شده است ؟ اگر مى خواهى تا نام و نسبش را بگويم ، ولى رسول خدا پدر تو را لعنت كرده در حالى كه در پشت پدر بودى بنابر اين تو نتيجه لعنت رسول خدائى .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 342
آرى گناه عبد الرحمن اين بود كه از يكسو به امير مؤمنان على (عليه السلام) عشق مىورزيد كارى كه براى بنى اميه بسيار ناخوشايند بود .
و از سوى ديگر با موروثى شدن خلافت ، و تبديل آن به سلطنت ، شديدا مخالف بود ، و بيعت گرفتن براى يزيد را نوعى حركت كسروى و هرقلى مى دانست .
لذا از طرف دشمنان قسم خورده اسلام ، يعنى آل اميه ، مورد حمله واقع شد ، و آيات قرآن مجيد را در مورد او تحريف كردند .
و چه پاسخ مناسبى عايشه به مروان داد كه خداوند پدر تو را لعنت كرد در حالى كه تو در پشت او بودى ( اشاره به آيه 60 سوره اسراء و الشجرة الملعونة فى القرآن ) .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 343
وَ يَوْمَ يُعْرَض الَّذِينَ كَفَرُوا عَلى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طيِّبَتِكمْ فى حَيَاتِكمُ الدُّنْيَا وَ استَمْتَعْتُم بهَا فَالْيَوْمَ تجْزَوْنَ عَذَاب الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَستَكْبرُونَ فى الأَرْضِ بِغَيرِ الحَْقِّ وَ بمَا كُنتُمْ تَفْسقُونَ(20)
ترجمه :
20 - آن روز كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند به آنها گفته مى شود از طيبات و لذائذ در زندگى دنياى خود استفاده كرديد ، و از آن بهره گرفتيد ، اما امروز عذاب ذلت بار به خاطر استكبارى كه در زمين به ناحق كرديد و به خاطر گناهانى كه انجام مى داديد جزاى شما خواهد بود .

تفسير : زهد و ذخيره براى آخرت
اين آيه همچنان بحث آيات گذشته را پيرامون مجازات كافران و مجرمان ادامه مى دهد و گوشه هائى از عذابهاى جسمانى و روحانى آنها را بازگو كرده ، مى فرمايد : آن روز كه كافران را به آتش دوزخ عرضه مى كنند به آنها گفته مى شود از طيبات و لذائذ در زندگى دنيا به قدر كافى استفاده كرديد ، و از آن بهره مند شديد ، اما امروز عذاب ذلت بار به خاطر استكبارى كه در زمين به ناحق كرديد
تفسير نمونه ج : 21 ص : 344
و به خاطر گناهانى كه انجام مى داديد جزاى شما خواهد بود ( و يوم يعرض الذين كفروا على النار اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تفسقون ) .
آرى شما غرق در لذات بوديد ، و جز تمتع از مواهب مادى اين جهان چيزى نمى فهميديد ، و به خاطر آزادى بى قيد و شرط در اين قسمت معاد را انكار كرديد تا دستتان كاملا باز باشد ، و هر گونه ظلم و ستم براى بدست آوردن اين مواهب بر ديگران روا داشتيد ، امروز كيفر آنهمه هوسبازيها ، و هواپرستيها ، و استكبار و فسق خود را مى بينيد .

نكته ها :
اين آيه مى گويد در قيامت كفار بر آتش عرضه مى شوند و شبيه آن در آيه 26 مؤمن در باره عذاب برزخى فرعونيان آمده است النار يعرضون عليها غدوا و عشيا : هر صبح و شام آنها بر آتش دوزخ عرضه مى شوند .
در حالى كه در بعضى ديگر آيات قرآن مى خوانيم كه جهنم بر كافران عرضه مى شود : و عرضنا جهنم للكافرين عرضا ( در آن روز جهنم را به كافران عرضه مى داريم ) ( كهف - 100 ) .
لذا بعضى از مفسران بزرگ گفته اند : در قيامت دو نوع عرضه است : پيش از حساب آتش را بر مجرمان عرضه مى دارند تا وحشت و هراس سراسر وجودشان را فرا گيرد ( و اين خود يك مجازات روحانى است ) و بعد از حساب و فرستادن
تفسير نمونه ج : 21 ص : 345
آنها به سوى دوزخ آنها را بر عذاب الهى عرضه مى دارند .
بعضى نيز گفته اند در عبارت يكنوع قلب است و منظور از عرضه داشتن كافران بر آتش همان عرضه داشتن آتش بر كفار است ، چرا كه آتش عقل و شعورى ندارد تا كافران را به او عرضه كنند ، در حالى كه عرضه داشتن در مواردى است كه طرف داراى درك و شعورى باشد .
ولى اين ايراد را مى توان پاسخ گفت چرا كه در پاره اى از آيات قرآن يكنوع درك و شعور براى دوزخ بيان شده تا آنجا كه خداوند با آن سخن مى گويد ، و او پاسخ مى دهد : مى فرمايد : هل امتلات ؟ اى دوزخ آيا پر شدى ؟ در پاسخ عرض مى كند : هل من مزيد ؟ : آيا بيشتر از اين هم وجود دارد ؟ ! ( ق - 30 ) .
حق اين است كه حقيقت عرضه داشتن به معنى رفع موانع ميان دو چيز است ، تا آنجا كه يكى در اختيار ديگرى قرار گيرد ، و در مورد كافران و دوزخ مطلب چنان است كه موانع در ميان آن دو بر طرف مى شود ، و در اين صورت هم مى توان گفت : آنها بر آتش عرضه مى شوند ، و هم آتش بر آنها ، و هر دو تعبير صحيح است .
و به هر حال نيازى نيست كه عرضه داشتن را به معنى وارد شدن در آتش بگيريم آنچنانكه طبرسى در مجمع البيان آورده ، بلكه اين عرضه داشتن خود يكنوع عذاب دردناك و هولناك است كه دوزخيان قبل از ورود در آتش تمام قسمتهاى جهنم را از بيرون با چشم خود مى بينند و سرنوشت شوم خويش را مشاهده مى كنند و زجر مى كشند .
2 - جمله اذهبتم طيباتكم به معنى بهره گيرى از لذائذ دنياست و تعبير به اذهبتم ( برديد ) به خاطر آن است كه اين لذائذ و مواهب با
تفسير نمونه ج : 21 ص : 346
بهره گيرى نابود مى شوند و از بين مى روند .
مسلما تمتع از مواهب الهى در اين جهان كار نكوهيده اى نيست ، آنچه نكوهيده است غرق شدن در لذات مادى و فراموش كردن ياد خدا و قيامت ، يا بهره گيرى گناه آلود و بى قيد و شرط از اين لذات و غصب حقوق ديگران در اين رابطه است .
قابل توجه اينكه اين تعبير تنها در اين آيه از قرآن مجيد ديده مى شود ، اشاره به اين است كه گاه انسان از لذات دنيا چشم مى پوشد ، يا جز به مقدار لازم براى نيرو گرفتن در كارهاى الهى از آنها بهره نمى گيرد ، در اين صورت گوئى اين طيبات را ذخيره براى آخرتش كرده است .
ولى بسيار مى شود كه همچون چهارپايان ، بدون قيد و شرط از آنها بهره مى گيرد و همه را به نابودى مى كشاند ، و نه تنها چيزى براى آخرت ذخيره نمى كند بلكه كوله بارى از گناه نيز براى خود فراهم مى سازد ، قرآن در باره اين گروه مى گويد : اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا .
در بعضى از كتب لغت نقل شده است كه منظور از جمله انفقتم طيبات ما رزقتم فى شهواتكم و فى ملاذ الدنيا ، و لم تنفقوها فى مرضات الله : شما روزيهاى پاكيزه اى را كه داشتيد در طريق شهوات خود مصرف كرديد و در طريق خشنودى خداوند انفاق نكرديد .
طيبات معنى وسيع و گسترده اى دارد و همه مواهب دنيا را شامل مى شود هر چند بعضى از مفسران آن را فقط به معنى نيروى جوانى تفسير كرده اند ولى حق اين است كه جوانى تنها يك مصداق مى تواند باشد