بعدی

تفسير نمونه ج : 20 ص : 459
كبيره بودن چيست ؟ بعضى آن را به گناهانى تفسير كرده اند كه در متن قرآن وعده عذاب الهى نسبت به آن داده شده ، و گاه به گناهانى كه موجب حد شرعى است .
بعضى نيز احتمال داده اند كه اشاره به بدعتها و ايجاد شبهات اعتقادى در اذهان مردم بوده باشد .
ولى چنانكه قبلا هم گفته ايم اگر به معنى لغوى كبيره باز گرديم كبيره هر گناهى است كه از نظر اسلام بزرگ و پر اهميت است ، يكى از نشانه هاى اهميت آن اين است كه در قرآن مجيد در مورد آن وعده عذاب آمده و به همين جهت در روايات اهل بيت (عليهم السلام) نيز كبائر به اين صورت تفسير شده : التى اوجب الله عز و جل عليه النار : گناهان كبيره گناهانى است كه خداوند مجازات آتش براى آن مقرر داشته است .
روى اين حساب اگر اهميت و عظمت گناهى از طرق ديگر نيز كشف شود ، عنوان گناه كبيره به خود مى گيرد .
فواحش جمع فاحشه به معنى اعمال بسيار زشت و ناپسند است ، ذكر اين تعبير بعد از كبائر به اصطلاح از قبيل ذكر خاص بعد از عام مى باشد ، و در حقيقت بعد از بيان اجتناب مؤمنان راستين از همه گناهان كبيره ، روى گناهان زشت و ننگين تكيه بيشترى شده است تا اهميت آن را آشكار سازد .
به اين ترتيب نخستين نشانه هاى ايمان و توكل پرهيز و اجتناب از گناهان كبيره است ، چگونه ممكن است انسان دعوى ايمان و توكل بر خدا كند در حالى كه آلوده انواع گناهان است و قلب او لانه اى از لانه هاى شيطان ؟ ! در توصيف دوم كه آن نيز جنبه پاكسازى دارد در باره تسلط بر نفس به هنگام خشم و غضب كه بحرانى ترين حال انسان است سخن مى گويد ، و مى فرمايد : .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 460
آنها كسانى هستند كه به هنگام غضب عفو مى كنند ( و اذا ما غضبوا هم يغفرون ) .
نه تنها در موقع غضب زمام اختيار از كفشان ربوده نمى شود ، و دست به اعمال زشت و جنايات نمى زنند ، بلكه با آب عفو و غفران قلب خود و ديگران را از كينه ها شستشو مى دهند .
و اين صفتى است كه جز در پرتو ايمان راستين و توكل بر حق پيدا نمى شود .
جالب اينكه : نمى گويد آنها غضب نمى كنند ، چرا كه اين جزء طبيعت انسان است و در بعضى موارد ، يعنى در آنجا كه براى خدا ، و در راه احقاق حق مظلومان باشد ، ضرورت دارد ، بلكه مى گويد آنها به هنگام غضب آلوده گناه نمى شوند ، سهل است به سراغ عفو و غفران مى روند ، و بايد هم چنين باشد ، چگونه انسان مى تواند در انتظار عفو الهى به سر برد در حالى كه خود كينه توز و انتقامجو است ، و به هنگام غضب هيچ قانونى را به رسميت نمى شناسد ؟ ! و اگر مى بينيم در اينجا مخصوصا روى مساله غضب تكيه شده به خاطر آن است كه اين حالت آتش سوزانى است كه در درون جان انسان شعلهور مى شود ، و بسيارند كسانى كه قادر بر مهار كردن نفس در آن حالت نيستند ، ولى مؤمنان راستين هرگز تسليم خشم و غضب نمى شوند .
در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : من ملك نفسه اذا رغب ، و اذا رهب ، و اذا غضب ، حرم الله جسده على النار : كسى كه به هنگام شوق و علاقه ، و به هنگام ترس و وحشت ، و هنگام خشم و غضب مالك نفس خويشتن باشد خداوند بدن او را بر آتش دوزخ حرام مى كند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 461
آيه بعد به سومين تا ششمين اوصاف آنها اشاره كرده ، مى فرمايد : آنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده ، و فرمانهاى او را از جان و دل پذيرفته اند ( و الذين استجابوا لربهم ) .
و نماز را برپا داشته اند ( و اقاموا الصلاة ) .
و كار آنها به طريق شورى و مشورت در ميان آنها صورت مى گيرد ( و امرهم شورى بينهم ) .
و از آنچه به آنها روزى داده ايم ، در راه خداوند انفاق مى كنند ( و مما رزقناهم ينفقون ) .
در آيه گذشته سخن از پاكسازى وجودشان از گناهان و غلبه بر خشم و غضب بود ، اما در آيه مورد بحث سخن از بازسازى وجودشان در جنبه هاى مختلف است كه از همه مهمتر اجابت دعوت پروردگار و تسليم در برابر فرمان او است مطلبى كه همه نيكيها و خوبيها و اطاعت اوامر الهى در آن جمع است ، آنها با تمام وجود در برابر فرمانش تسليمند ، و در مقابل اراده او از خود اراده اى ندارند ، و بايد چنين باشد چرا كه بعد از پاكسازى قلب و جان از آثار گناه كه موانع راه حقند تسليم و اجابت قطعى است .
ولى از آنجا كه در ميان اوامر الهى مسائل بسيار مهمى وجود دارد كه بالخصوص بايد انگشت روى آن گذاشت چند موضوع مهم را به دنبال آن يادآور مى شود كه مهمترين آنها نماز است ، نمازى كه ستون دين ، پيوند خلق و خالق ، .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 462
مربى نفوس ، معراج مؤمن و نهى كننده از فحشاء و منكر است .
بعد از آن مهمترين مساله اجتماعى همان اصل شورى است كه بدون آن همه كارها ناقص است ، يك انسان هر قدر از نظر فكرى نيرومند باشد نسبت به مسائل مختلف تنها از يك يا چند بعد مى نگرد ، و لذا ابعاد ديگر بر او مجهول مى ماند ، اما هنگامى كه مسائل در شورى مطرح گردد و عقلها و تجارب و ديدگاههاى مختلف به كمك هم بشتابند مسائل كاملا پخته و كم عيب و نقص مى گردد ، و از لغزش دورتر است .
لذا در حديث پر معنائى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : انه ما من رجل يشاور احدا الا هدى الى الرشد : احدى در كارهاى خود مشورت نمى كند مگر اينكه به راه راست و مطلوب هدايت مى شود .
قابل توجه اينكه : تعبير در اينجا به صورتى است كه آن را يك برنامه مستمر مؤمنان مى شمرد ، نه تنها در يك كار زودگذر و موقت ، مى گويد همه كارهاى آنها در ميانشان به صورت شورى است ، و جالب اينكه خود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با اينكه عقل كل بود و با مبداء وحى ارتباط داشت در مسائل مختلف اجتماعى و اجرائى ، در جنگ و صلح و امور مهم ديگر ، به مشورت با ياران مى نشست ، و حتى گاه نظر آنها را ترجيح مى داد با اينكه مشكلاتى از اين ناحيه حاصل مى شد ، تا الگو و اسوه اى براى مردم باشد ، چرا كه بركات مشورت از زيانهاى احتمالى آن به مراتب بيشتر است .
در باره اهميت مشورت و شرائط شورى و اوصاف كسانى كه بايد مورد مشورت قرار گيرند و وظيفه مشاور بحثهاى مشروحى در ذيل آيه 159 سوره آل عمران داشتيم ( جلد 3 صفحه 142 به بعد ) كه نيازى به تكرار آن نمى بينيم ، اما چند موضوع را بايد در اينجا اضافه كنيم :
تفسير نمونه ج : 20 ص : 463
الف : شورى منحصرا در مورد كارهاى اجرائى و شناسائى موضوعات است نه در باره احكام كه تنها بايد از مبداء وحى و از كتاب و سنت گرفته شود تعبير به امرهم ( كارهايشان ) نيز ناظر به همين معنى است چرا كه احكام كار مردم نيست كار خدا است .
بنا بر اين اگر بعضى از مفسران مانند آلوسى دامنه آن را توسعه داده اند و احكام را در آنجا كه نص خاصى در آن وارد نشده مشمول آن شمرده اند بى اساس است به خصوص اينكه ما معتقديم هيچ امرى در اسلام نيست مگر اينكه نص عام يا خاصى در مورد آن صادر شده است ، و گرنه اليوم اكملت لكم دينكم ( مائده - 3 ) صحيح نبود ( شرح اين معنى را بايد در كتب اصول فقه در مورد بطلان اجتهاد به معنى قانونگذارى در اسلام مطالعه كرد ) .
ب : بعضى از مفسران گفته اند كه شان نزول جمله امرهم شورى بينهم در مورد انصار است ، و اين يا به خاطر آن است كه آنها حتى قبل از اسلام كارهايشان بر اساس شورى بود ، و يا اشاره به آن گروهى از انصار است كه قبل از هجرت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ايمان آوردند ، و در عقبه با او بيعت كردند ، و از حضرتش دعوت به مدينه نمودند ( چون اين سوره مكى است و آيات فوق نيز ظاهرا در مكه نازل شده ) .
ولى به هر حال آيه مخصوص شان نزولش نيست و يك برنامه عمومى و همگانى را بيان مى كند .
اين سخن را با حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) پايان مى دهيم ، آنجا كه فرمود : لا ظهير كالمشاورة و الاستشارة عين الهداية : هيچ پشتيبان و تكيه گاهى همچون مشورت نيست و مشورت عين هدايت است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه آخرين توصيفى كه در اين آيه مطرح شده .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 464
تنها انفاق در مسائل مالى را بيان نمى كند بلكه انفاق از تمام آنچه خداوند روزى داده است از مال از علم از عقل و هوش و تجربه از نفوذ اجتماعى و خلاصه از همه چيز .
در توصيف ديگر كه هفتمين توصيف مؤمنان راستين است مى فرمايد : و كسانى كه هر گاه ستمى به آنان رسد تسليم ظلم نمى شوند و از ديگران يارى مى طلبند ( و الذين اذا اصابهم البغى هم ينتصرون ) .
ناگفته پيداست كه در برابر وظيفه انتصار در مقابل ستم ، ديگران نيز وظيفه يارى كردن دارند ، چرا كه يارى طلبيدن بدون يارى كردن لغو و بيهوده است ، در حقيقت هم مظلوم موظف به مقاومت در برابر ظالم و فرياد بر آوردن است ، و هم مؤمنان ديگر موظف به پاسخگوئى او هستند ، همانگونه كه در آيه 72 سوره انفال مى خوانيم : و ان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر : هر گاه آنها از شما براى حفظ دين خود يارى بطلبند بر شما است كه آنها را يارى كنيد .
اين برنامه مثبت و سازنده به ظالمان هشدار مى دهد كه اگر دست به ستم بيالايند مؤمنان ساكت نمى نشينند ، و در برابر آنها بپا مى خيزند ، و هم به مظلومان اعتماد مى بخشد كه اگر استغاثه كنند ديگران بيارى آنها مى شتابند .
ينتصرون از ماده انتصار به معنى يارى طلبيدن است ، ولى بعضى آن را به معنى تناصر ( به يارى يكديگر شتافتن ) تفسير كرده اند ، ولى نتيجه هر دو با توجه به توضيحى كه داديم يكى است .
به هر حال وظيفه هر مظلومى اين است كه اگر به تنهائى قادر بر دفع ظلم و ستم نيست سكوت نكند ، و با استفاده از نيروى ديگران به مقابله با ظلم قيام نمايد ، و وظيفه همه مسلمانان است كه به نداى او پاسخ مثبت دهند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 465
ولى از آنجا كه يارى كردن يكديگر نبايد از مسير عدالت خارج شود ، و به انتقامجوئى ، و كينه توزى ، و تجاوز از حد منتهى گردد ، در آيه بعد فورا آن را مشروط ساخته ، مى افزايد : توجه داشته باشيد كيفر بدى مجازاتى همانند آن است ( و جزاء سيئة سيئة مثلها ) .
مبادا به خاطر اينكه بعضى از دوستان شما مورد ستم واقع شده اند از حد بگذرانيد ، و خود مبدل به افراد ظالمى شويد ، به خصوص اينكه در جوامعى همچون جامعه عرب در آغاز اسلام احتمال تجاوز از حد به هنگام پاسخ گفتن به ظلم احتمال قابل توجهى بوده ، و مى بايست حساب يارى مظلوم از انتقامجوئى جدا شود .
البته كار ظالم بايد سيئه و بدى ناميده شود ، اما كيفر او مسلما سيئه نيست ، و اگر در آيه از آن تعبير به سيئه شده ، در واقع به خاطر قرينه مقابله است ، يا اينكه از ديدگاه ظالم كه مجازات مى شود سيئه مى باشد ، اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير از آن به سيئه به خاطر اين است كه مجازات آزار و ايذاء است و آزار و ايذاء ذاتا بد است ، هر چند به هنگام قصاص و كيفر ظالم كار خوبى محسوب مى شود .
اين شبيه تعبيرى است كه در آيه 194 سوره بقره آمده است : فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم و اتقوا الله : هر كس به شما تعدى كند به مانند آن بر او تعدى كنيد ، و از خدا بپرهيزيد ( و زياده روى نكنيد ) .
ولى به هر حال اين تعبير مى تواند مقدمه اى باشد براى دستور عفو كه در جمله بعد آمده ، گوئى مى فرمايد : مجازات هر چه باشد يكنوع آزار است ، و اگر طرف پشيمان شده باشد شايسته عفو است .
در اين گونه موارد عفو كنيد چرا كه هر كس عفو و اصلاح كند اجر و
تفسير نمونه ج : 20 ص : 466
پاداش او بر خداست ( فمن عفى و اصلح فاجره على الله ) .
درست است كه حقى از او ضايع شده ، و در مقابل ظاهرا چيزى نگرفته ، اما به خاطر گذشتى كه از خود نشان داده ، گذشتى كه مايه انسجام جامعه و كم شدن كينه ها و افزايش محبت و موقوف شدن انتقامجوئى و آرامش اجتماعى است ، خداوند بر عهده گرفته كه پاداش او را از فضل بى پايانش مرحمت كند ، و چه تعبير جالبى است تعبير على الله : گوئى خداوند خود را مديون چنين كسى مى داند و مى گويد اجرش بر عهده من است ! و در پايان آيه مى فرمايد : خداوند قطعا ظالمان را دوست ندارد ( انه لا يحب الظالمين ) .
اين جمله ممكن است اشاره به چند نكته باشد : نخست اينكه دستور عفو به خاطر اين است كه در صورت قصاص و كيفر گاه انسان نمى تواند خود را دقيقا كنترل كند ، و از حد مى گذراند ، و در صف ظالمان قرار مى گيرد .
ديگر اينكه اگر دستور عفو داده شده نه به معنى دفاع از ظالمان است ، چرا كه خداوند ظالمان را هرگز دوست نمى دارد ، بلكه هدف هدايت گمراهان و استحكام پيوندهاى اجتماعى است .
سوم اينكه كسانى شايسته عفوند كه از مركب ظلم پياده شوند ، و از گذشته خود نادم گردند ، و در مقام اصلاح خويش بر آيند ، نه ظالمانى كه عفو ، آنها را جسورتر و جرى تر مى كند .
و به تعبير روشنتر عفو و مجازات هر كدام جاى ويژه اى دارد ، عفو در جائى است كه انسان قدرت بر انتقام دارد ، و اگر مى بخشد از موضع ضعف نيست ، اين عفو سازنده است ، هم براى مظلوم پيروز چرا كه به او تسلط بر نفس و صفاى دل مى بخشد ، و هم براى ظالم مغلوب كه او را به اصلاح خويش وا مى دارد .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 467
و كيفر و انتقام و مقابله به مثل در جائى است كه هنوز ظالم از مركب شيطان پياده نشده ، و مظلوم پايه هاى قدرت خود را محكم نكرده ، و عفو از موضع ضعف است ، اينجاست كه بايد اقدام به مجازات كند .
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است : اذا كان يوم القيامة نادى مناد من كان اجره على الله فليدخل الجنة ، فيقال من ذا الذى اجره على الله ؟ فيقال : العافون عن الناس ، فيدخلون الجنة بغير حساب ! هنگامى كه روز قيامت مى شود كسى ( از سوى خداوند ) ندا مى دهد هر كس اجر او بر خدا است وارد بهشت شود ، گفته مى شود : چه كسى اجرش بر خداست ؟ در جواب به آنها مى گويند : كسانى كه مردم را عفو كردند ، آنها بدون حساب داخل بهشت مى شوند .
اين حديث در حقيقت نتيجه اى است كه از آخرين آيه مورد بحث گرفته شده و خط اصيل اسلام همين است .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 468
وَ لَمَنِ انتَصرَ بَعْدَ ظلْمِهِ فَأُولَئك مَا عَلَيهِم مِّن سبِيل(41) إِنَّمَا السبِيلُ عَلى الَّذِينَ يَظلِمُونَ النَّاس وَ يَبْغُونَ فى الأَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ أُولَئك لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(42) وَ لَمَن صبرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذَلِك لَمِنْ عَزْمِ الأُمُورِ(43)
ترجمه :
41 - و كسى كه بعد از مظلوم شدن يارى طلبد ايرادى بر او نيست .
42 - ايراد و مجازات بر كسانى است كه به مردم ستم مى كنند و در زمين به ناحق ظلم روا مى دارند .
براى آنها عذاب دردناكى است .
43 - اما كسانى كه شكيبائى و عفو كنند اين از كارهاى پر ارزش است .

تفسير :

يارى طلبيدن عيب نيست ، ظلم كردن عيب است
اين آيات در حقيقت تاكيد و توضيح و تكميلى است براى آيات گذشته ، در زمينه انتصار ، و مجازات ظالم ، و عفو و گذشت در موارد مناسب ، و هدف از آن اين است كه مجازات و انتقام گرفتن از ظالم حق مظلوم است و هيچكس حق ندارد مانعى بر سر راه او ايجاد كند ، در عين حال هر گاه مظلوم ، پيروز و مسلط بر ظالم شد اگر صبر كند و انتقام نگيرد فضيلت بزرگى خواهد بود .
نخست مى فرمايد : كسى كه بعد از مظلوم شدن يارى بطلبد ايرادى بر او نيست ( و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل ) .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 469
نه كسى حق دارد مانع از اين كار شود ، و نه او را ملامت و سرزنش و مجازات كند ، و نه در يارى كردن چنين مظلومى ترديد به خود راه دهد ، چرا كه انتصار و استمداد حق مسلم هر مظلومى است ، و يارى مظلومان وظيفه هر انسان آزاده و بيدارى است .
مجازات و كيفر تنها از آن كسانى است كه به مردم ستم مى كنند ، و در زمين به ناحق ظلم روا مى دارند ( انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق ) .
آنها علاوه بر كيفر و مجازات در دنيا ، در آخرت نيز عذاب دردناكى در انتظارشان است ( اولئك لهم عذاب اليم ) .
در اينكه در ميان جمله يظلمون الناس و جمله يبغون فى الارض بغير الحق چه تفاوتى است ؟ بعضى از مفسران جمله اول را اشاره به مساله ظلم و ستم و دوم را به تكبر و خود برتربينى دانسته اند .
بعضى ديگر جمله اول را ناظر به ظلم و دوم را به قيام بر ضد حكومت اسلامى ذكر كرده اند .
بغى در اصل به معنى كوشش و تلاش براى بدست آوردن چيزى است ، ولى بسيار مى شود كه به كوششهائى كه براى غصب حق ديگران و تجاوز از حدود و حقوق الهى صورت مى گيرد نيز اطلاق مى شود ، بنا بر اين ظلم مفهوم خاص دارد ، و بغى مفهوم عام ، و هر گونه تعدى و تجاوز از حقوق الهى را شامل مى شود .
تعبير بغير الحق نيز تاكيدى براى اين معنى است ، و به اين ترتيب .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 470
جمله دوم از قبيل ذكر عام بعد از ذكر خاص است .
در آخرين آيه مورد بحث باز به سراغ مساله صبر و شكيبائى و عفو مى رود تا بار ديگر بر اين حقيقت تاكيد كند كه حق انتقام گيرى و قصاص و كيفر براى مظلوم در برابر ظالم هرگز مانع از مساله گذشت و عفو و بخشش نيست ، مى فرمايد : اما كسانى كه شكيبائى كنند ، و طرف را مورد عفو قرار دهند اين از كارهاى پر ارزش است ( و لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور ) .
عزم در اصل به معنى تصميم بر انجام كارى است ، و به اراده محكم اطلاق مى شود ، تعبير به عزم الامور ممكن است اشاره به اين باشد كه اين از كارهائى است كه خداوند به آن فرمان داده و هرگز نسخ نمى شود ، و يا از كارهائى است كه انسان بايد نسبت به آن عزم راسخ داشته باشد ، و هر يك از اين دو معنى باشد دليل بر اهميت اين كار است .
قابل توجه اينكه مساله صبر قبل از غفران ذكر شده ، چرا كه اگر صبر و شكيبائى نباشد كار به عفو و گذشت منتهى نمى شود ، زمام نفس از دست انسان بيرون مى رود ، و روى انتقام پافشارى مى كند .
بار ديگر اين حقيقت را يادآور مى شويم كه عفو و غفران در صورتى مطلوب است كه از موضع قدرت باشد ، و طرف نيز از آن حسن استفاده نمايد ، تعبير من عزم الامور نيز ممكن است همين معنا را تاكيد كند ، چرا كه تصميم گيرى در زمينه اى است كه انسان قادر و توانا بر انجام امرى باشد ، به هر حال عفوى كه جنبه تحميلى از سوى ظالم داشته باشد ، و يا او را در عملش جرى تر و جسورتر سازد هرگز مطلوب نيست .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 471
در بعضى از روايات آيات فوق به قيام حضرت مهدى ( عج ) و انتقام او و يارانش از ظالمان و مفسدان در ارض تفسير شده ، و همانگونه كه كرارا گفته ايم اينگونه تفسيرها از قبيل بيان مصداق واضح و روشن است و مانع از عموميت مفهوم آيه نيست .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 472
وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن وَلىّ مِّن بَعْدِهِ وَ تَرَى الظلِمِينَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَاب يَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدّ مِّن سبِيل(44) وَ تَرَاهُمْ يُعْرَضونَ عَلَيْهَا خَشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنظرُونَ مِن طرْف خَفِىّ وَ قَالَ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ الخَْسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَلا إِنَّ الظلِمِينَ فى عَذَاب مُّقِيم(45) وَ مَا كانَ لهَُم مِّنْ أَوْلِيَاءَ يَنصرُونَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن سبِيل(46)
ترجمه :
44 - كسى را كه خدا گمراه كند ولى و ياورى بعد از او نخواهد داشت ، و ظالمان را ( روز قيامت ) مى بينى كه وقتى عذاب الهى را مشاهده مى كنند ، مى گويند : آيا راهى به سوى بازگشت ( و جبران ) وجود دارد ؟ !
45 - و آنها را مى بينى كه بر آتش عرضه مى شوند در حالى كه از شدت مذلت خاشعند ، و زير چشمى ( به آن ) نگاه مى كنند ، و كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند زيان كاران واقعى آنها هستند كه خود و خانواده خويش را روز قيامت از دست داده اند آگاه باشيد كه ظالمان ( امروز ) در عذاب دائمند .
46 - آنها جز خدا اولياء و ياورانى ندارند كه ياريشان كند ، و هر كس را خدا گمراه سازد راه نجاتى براى او نيست .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 473
تفسير : آيا راه بازگشتى وجود دارد ؟
در آيات گذشته سخن از ظالمان و بيدادگران و متجاوزان بود ، آيات مورد بحث به سرانجام كار اين گروه و گوشه هائى از مجازاتهاى آنان اشاره مى كند .
نخست آنها را از گمراهانى مى شمرد كه هيچ ولى و سرپرستى ندارند ، مى فرمايد : كسى را كه خدا گمراه كند ولى و ياورى بعد از او نخواهد داشت ( و من يضلل الله فما له من ولى من بعده ) .
براى آنها كه آشنا به تعبيرات قرآن در زمينه هدايت و ضلالتند اين مطلب كاملا روشن است كه نه هدايت جنبه اجبارى دارد ، نه ضلالت ، بلكه نتيجه مستقيم اعمال انسانها است ، گاه انسان كارى انجام مى دهد كه خدا توفيقش را از او سلب كرده و نور هدايت را از قلب او مى گيرد ، و او را در ظلمات گمراهى رها مى سازد .
اين عين اختيار است ، همانگونه كه اگر كسى به خاطر اصرار در شرب خمر گرفتار انواع بيماريها شد اين اثرات شوم مطلب ناخواسته اى نبوده ، با دست خودش آن را فراهم ساخته ، كار خداوند تسبيب به اسباب و بخشيدن اثر به اشياء است ، و به همين جهت گاه نتيجه ها را به او نسبت مى دهند .
به هر حال اين يكى از دردناكترين مجازاتهاى اين ظالمان است ، سپس مى افزايد : ظالمان را در روز قيامت مى بينى كه وقتى عذاب الهى را مشاهده مى كنند سخت پشيمان مى شوند ، و مى گويند : آيا راهى به سوى بازگشت و جبران اين بدبختيها وجود دارد ؟ ! ( و ترى الظالمين لما راوا العذاب يقولون هل الى مرد من سبيل ) .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 474
بارها قرآن مجيد از تقاضاى بازگشت كافران و ظالمان سخن گفته ، كه گاه در آستانه مرگ است ، مانند آنچه در آيه 99 و 100 سوره مؤمنون آمده حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت : زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد مى گويد پروردگارا ! مرا بازگردانيد ، شايد در آنچه ترك كردم و كوتاهى نمودم عمل صالحى انجام دهم .
و گاه در قيامت است ، در آن هنگامى كه در كنار دوزخ قرار مى گيرند ، مانند و لو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المؤمنين : اگر حال آنها را ببينى هنگامى كه در برابر آتش ايستاده اند و مى گويند : اى كاش به دنيا باز مى گشتيم ، و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم ، و از مؤمنان بوديم ( انعام - 27 ) .
ولى اين تقاضا به هر صورت باشد با پاسخ منفى روبرو خواهد شد ، چرا كه بازگشت امكان پذير نيست ، و اين يك سنت غير قابل تغيير الهى است ، همانگونه كه انسان از پيرى به جوانى ، و از جوانى به كودكى ، و از كودكى به عالم جنين باز نمى گردد ، سير قهقرائى از عالم برزخ و آخرت به دنيا نيز امكان پذير نيست .
آيه بعد سومين مجازات اين گروه را چنين بيان مى كند : در آن روز آنها را مى بينى كه بر آتش عرضه مى شوند ، در حالى كه از شدت مذلت خاشعند ، و زير چشمى و مخفيانه به آن نگاه مى كنند ( و تراهم يعرضون عليها خاشعين من الذل ينظرون من طرف خفى ) .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 475
حالت وحشت و اضطراب شديدى بر تمام وجودشان حاكم است ، و ذلت و تسليم سر تا پاى آنها را فرا گرفته ، و ديگر خبرى از آنهمه گردنكشى و ستيزه جوئى و طغيان و ظلم و استبداد و ايذا و آزار مظلومان نيست ، و زير چشمى به آتش دوزخ مى نگرند ! اين ترسيمى است از حالت كسى كه شديدا از چيزى مى ترسد و نمى خواهد آن را با تمام چشمش ببيند و در عين حال نمى تواند از آن غافل بماند ، ناچار پيوسته مراقب آن است اما با گوشه چشم ! بعضى از مفسران گفته اند كه طرف خفى در اينجا به معنى نگاه كردن آنها با چشم نيم باز است ، چرا كه از شدت وحشت قدرت بر گشودن چشم ندارند ، يا چنان وارفته و بى رمقند كه حتى حال گشودن چشم را به طور كامل ندارند ! هنگامى كه حال انسان قبل از ورود در آتش چنين باشد ، چه بر او خواهد گذشت هنگامى كه وارد دوزخ شود ، و در ميان عذاب دردناكش قرار گيرد ؟ ! آخرين مجازاتى كه در اينجا بيان شده شنيدن ملامت و سرزنش دردناك مؤمنان است ، چنانكه در پايان آيه آمده است : كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند : زيانكاران واقعى آنها هستند كه سرمايه هاى جان و خانواده خود را در روز قيامت از دست داده ، و زيان كرده اند ( و قال الذين آمنوا ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيامة ) .
چه زيانى از اين بالاتر كه انسان هستى خويشتن را از دست دهد ، و سپس همسر و فرزند و بستگان خود را ، و در درون عذاب الهى گرفتار آتش حسرت و فراق نيز بشود .
سپس مى افزايند : اى اهل محشر ! همه بدانيد كه ظالمان و ستمگران امروز در عذاب دائم خواهند بود ( الا ان الظالمين فى عذاب مقيم ) .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 476
عذابى كه اميد قطع آن نيست ، و زمانى و مدتى براى آن تعيين نشده ، عذابى كه درون جان و بيرون تن همه را مى سوزاند ! بعيد نيست گوينده اين سخن مؤمنان كامل الايمان ، و در صف اول انبيا و اوليا و پيروان خاص آنها باشند ، چرا كه آنها از گناه يا كند و سرافرازند ، و حق دارند چنين سخنانى را در آنجا بگويند ، آنها مظلومانى هستند كه از دست اين ظالمان ناراحتى بسيار ديده اند ، و جاى آن دارد كه در آن روز گوينده چنين سخنانى باشند ( در بعضى از روايات اهل بيت (عليهم السلام) نيز به اين معنى اشاره شده است ) .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه عذاب جاويدان براى اين ظالمان قرينه بر اين است كه منظور از آن كافران است ، همانگونه كه در بعضى ديگر از آيات قرآن اين تعبير آمده است : و الكافرون هم الظالمون : كافران ظالمانند .
آيه بعد نيز گواه بر اين حقيقت است كه مى گويد : آنها اولياء و ياورانى ندارند كه آنان را يارى كنند و عذاب الهى را از آنها دفع نمايند ( و ما كان لهم من اولياء ينصرونهم من دون الله ) .
آنها رشته هاى ارتباط خود را با بندگان خالص با انبيا و اولياء بريده اند ، لذا در آنجا يار و ياورى ندارند ، قدرتهاى مادى نيز در آنجا همه از كار مى افتد ، و به همين دليل تك و تنها در برابر عذاب الهى قرار مى گيرند .
و براى تاكيد اين معنى در پايان آيه مى افزايد : هر كس را خداوند گمراه سازد راه نجاتى براى او نيست ( و من يضلل الله فما له من سبيل ) .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 477
در آيات قبل خوانديم و من يضلل الله فما له من ولى من بعده : در آنجا نفى ولى و سرپرست مى كند ، و در اينجا نفى راه نجات چرا كه براى رسيدن به مقصد هم بايد راهى باشد و هم راهنمائى اما اين گمراهان هم از آن محرومند و هم از اين .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 478
استَجِيبُوا لِرَبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ مَا لَكُم مِّن مَّلْجَإ يَوْمَئذ وَ مَا لَكُم مِّن نَّكير(47) فَإِنْ أَعْرَضوا فَمَا أَرْسلْنَك عَلَيهِمْ حَفِيظاً إِنْ عَلَيْك إِلا الْبَلَغُ وَ إِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الانسنَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بهَا وَ إِن تُصِبهُمْ سيِّئَةُ بِمَا قَدَّمَت أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الانسنَ كَفُورٌ(48) لِّلَّهِ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِ يخْلُقُ مَا يَشاءُ يهَب لِمَن يَشاءُ إِنَثاً وَ يَهَب لِمَن يَشاءُ الذُّكُورَ(49) أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَاناً وَ إِنَثاً وَ يجْعَلُ مَن يَشاءُ عَقِيماً إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ(50)
ترجمه :
47 - اجابت كنيد دعوت پروردگار خود را پيش از آنكه روزى فرا رسد كه ديگر بازگشتى براى آن در برابر اراده خدا نيست ، و در آن روز نه پناهگاهى داريد و نه مدافعى .
48 - و اگر آنها روى گردان شوند ( غمگين مباش ) ما تو را حافظ آنها قرار نداده ايم ،
تفسير نمونه ج : 20 ص : 479
وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است ، و هنگامى كه ما رحمتى از سوى خود به انسان مى چشانيم مغرور و غافل مى شود .
و اگر بلائى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها رسد به كفران مى پردازند .
49 - مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است ، هر چه را بخواهد مى آفريند و به هر كس اراده كند دختر مى بخشد و به هر كس بخواهد پسر .
50 - يا اگر اراده كند پسر و دختر هر دو به آنها مى دهد و هر كس را بخواهد عقيم مى گذارد !
تفسير : فرزندان همه هداياى او هستند
از آنجا كه در آيات گذشته گوشه اى از مجازات دردناك و هول و وحشت كافران و ظالمان منعكس شده ، در آيات مورد بحث روى سخن را به همه مردم كرده ، به آنها هشدار مى دهد پيش از آنكه گرفتار چنان سرنوشت شومى شوند دعوت پروردگارشان را اجابت كرده به راه حق باز آيند .
مى فرمايد : دعوت پروردگار خويش را اجابت كنيد پيش از آنكه روزى فرا رسد كه ديگر بازگشتى براى آن در برابر اراده پروردگار نيست ( استجيبوا لربكم من قبل ان ياتى يوم لا مرد له من الله ) .
و اگر تصور كنيد در آن روز پناهگاهى جز سايه لطف او ، و مدافعى جز رحمت او وجود دارد اشتباه است ، چرا كه در آن روز براى شما نه ملجا و پناهى است كه در برابر عذاب الهى پناهتان دهد ، و نه يار و ياورى كه از شما دفاع كند ( ما لكم من ملجا يومئذ و ما لكم من نكير ) .
جمله يوم لا مرد له من الله اشاره به روز قيامت است ، نه روز مرگ ، و تعبير من الله اشاره به اين است كه در برابر اراده و فرمان او دائر بر عدم .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 480
بازگشت ، كسى نمى تواند تصميم ديگرى بگيرد .
به هر حال براى نجات از عذاب راههائى تصور مى شود كه تمام آنها در آن روز بسته است ، يكى بازگشت از آنجا به عالم دنيا و جبران خطاها و گناهان است .
ديگر وجود پناهگاهى كه انسان در كنار آن مصون بماند .
و سرانجام وجود كسى كه به دفاع از انسان برخيزد .
هر يك از جمله هاى سه گانه آيه فوق اشاره به نفى يكى از اين سه راه است .
بعضى جمله ما لكم من نكير را به اين معنى تفسير كرده اند كه شما هرگز در آنجا نمى توانيد گناهان خود را منكر شويد ، چرا كه دلائل و شهود به قدرى زياد است كه جاى انكار نيست ، ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد .
در آيه بعد روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده به عنوان دلدارى از آن حضرت مى فرمايد : با اينهمه اگر آنها رويگردان شوند غمگين مباش ، ما تو را مسئول حفظ آنان از انحراف به طور اجبار قرار نداده ايم ( فان اعرضوا فما ارسلناك عليهم حفيظا ) .
وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت الهى است خواه پذيرا شوند و خواه نشوند ( ان عليك الا البلاغ ) .
تو بايد رسالت الهى خود را به نحو كامل ابلاغ ، و بر آنها اتمام حجت كنى ، دلهاى آماده آن را مى پذيرد هر چند گروه زيادى بى خبر اعراض كنند ، تو مسئوليتى در اين زمينه ندارى .
نظير همين معنى در اوائل همين سوره آمده است كه مى فرمايد : و ما انت عليهم بوكيل تو مامور وادار ساختن آنها به پذيرش حق نيستى ( شورى آيه 6 ) .
سپس ترسيمى از حال اين جمعيت بى ايمان و اعراض كننده كرده ، مى گويد :
تفسير نمونه ج : 20 ص : 481
هنگامى كه ما به انسان رحمتى از ناحيه خود مى چشانيم حالت غرور و غفلت به او دست مى دهد ، و از ياد خدا غافل مى گردد ( و انا اذا اذقنا الانسان منا رحمة فرح بها ) .
و هنگامى كه بلائى به خاطر اعمالى كه انجام داده دامانش را بگيرد انسان به كفران مى پردازد ( و ان تصبهم سيئة بما قدمت ايديهم فان الانسان كفور ) .
نه نعمتهاى الهى از طريق انگيزه شكر منعم او را بيدار و به شكرگذارى و معرفت و اطاعت او وامى دارد ، نه مجازاتهائى كه به خاطر گناهان دامنگيرش مى شود او را از خواب غفلت بيدار مى كند ، و نه دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در او اثر مى گذارد .
اسباب هدايت از نظر تشريع دعوت رسولان خدا ، و از نظر تكوين گاه نعمت و گاه مصيبت است ، اما در اين كوردلان بيخبر هيچ يك از اين امور مؤثر نمى افتد ، مقصر آنها هستند تو نيستى ، تو وظيفه ابلاغ را انجام داده اى .
تعبير اذا اذقنا ( هنگامى كه بچشانيم ) در آيه فوق در مورد رحمت پروردگار و در بعضى از آيات ديگر قرآن در مورد عذاب الهى ، ممكن است اشاره به اين باشد كه نعمتها و مصائب اين دنيا هر چه باشد در مقابل نعمتها و مصائب آخرت چيز اندكى است ، و يا اينكه اين افراد كم ظرفيت با مختصر نعمتى مست و مغرور ، و با مختصر مصيبتى مايوس و كفور مى شوند .
اين نكته نيز قابل توجه است كه نعمت را به خودش نسبت مى دهد چرا كه مقتضاى رحمت او است ، و مصائب و بلاها را به آنها ، چرا كه نتيجه اعمال خودشان است .
اين نكته را نيز قبلا گفته ايم كه تعبير به انسان در اين گونه آيات اشاره به طبيعت انسان تربيت نايافته است كه فكرى كوتاه و روحى ضعيف و كوچك
تفسير نمونه ج : 20 ص : 482
دارد ، تكرار آن در آيه فوق تاكيدى است بر همين معنى .
سپس براى نشان دادن اين واقعيت كه هر گونه نعمت و رحمت در اين عالم از سوى خدا است ، و كسى از خود چيزى ندارد ، به يك مساله كلى و يك مصداق روشن آن اشاره كرده ، مى فرمايد مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين براى خدا است و هر چه بخواهد مى آفريند ( لله ملك السموات و الارض يخلق ما يشاء ) .
و به همين دليل همه ريزخوار خوان نعمت او هستند ، و نيازمندان لطف و رحمت او ، لذا نه غرور به هنگام نعمت منطقى است ، و نه ياس به هنگام مصيبت ! نمونه روشنى از اين واقعيت كه هيچكس از خود چيزى ندارد ، و هر چه هست از ناحيه او است اينكه : به هر كس اراده كند دختر مى بخشد و به هر كس بخواهد پسر ( يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور ) .
يا اگر بخواهد پسر و دختر هر دو به آنها مى دهد ، و هر كس را بخواهد عقيم و بى فرزند مى گذارد ( او يزوجهم ذكرانا و اناثا و يجعل من يشاء عقيما ) .
و به اين ترتيب مردم به چهار گروه تقسيم مى شوند : آنهائى كه تنها پسر دارند و در آرزوى دخترى هستند ، و آنها كه دختر دارند و در آرزوى پسرى ، و آنها كه هر دو را دارند ، و گروهى كه فاقد هر گونه فرزندند و قلبشان در آرزوى آن پر مى كشد .
و عجب اينكه هيچكس نه در زمانهاى گذشته و نه امروز كه علوم و دانشها پيشرفت فراوان كرده قدرت انتخاب در اين مساله را ندارد ، و على رغم تمام تلاشها و كوششها هنوز كسى نتوانسته است عقيمان واقعى را فرزند ببخشد ،
تفسير نمونه ج : 20 ص : 483
و يا نوع فرزند را طبق تمايل انسان تعيين كند گر چه نقش بعضى از غذاها و داروها را در افزايش احتمال تولد پسر يا دختر نمى توان انكار كرد ، ولى بايد دانست كه اينها فقط احتمال را افزايش مى دهد ، و نتيجه هيچيك قطعى نيست .
و اين يك نمونه بارز از عدم توانائى انسان از يكسو ، و نشانه روشن از مالكيت و حاكميت و خالقيت خداوند از سوى ديگر است ، چه مثال زنده و آشكارى ؟ جالب اينكه : در اين آيات اناث ( دختران ) را بر ذكور ( پسران ) مقدم داشته تا از يكسو بيانگر اهميتى باشد كه اسلام به احياى شخصيت زن مى دهد ، و از سوى ديگر به آنها كه به خاطر پندارهاى غلط از تولد دختر كراهت داشتند بگويد او بر خلاف خواسته شما آنچه را كه به آن تمايل نداريد مى دهد ، و اين دليل بر اين است كه انتخاب به دست شما نيست .
تعبير به يهب ( مى بخشد ) دليل روشنى است كه هم دختران هديه الهى هستند و هم پسران ، و فرق گذاشتن ميان اين دو از ديدگاه يك مسلمان راستين صحيح نيست ، هر دو هبه او مى باشند .
تعبير يزوجهم در اينجا به معنى تزويج نيست ، بلكه منظور جمع كردن ميان اين دو موهبت براى گروهى از انسانها است ، و به عبارت ديگر واژه تزويج گاه به معنى جمع كردن ميان اشياء مختلف ، يا اجناس گوناگون مى آيد ، چرا كه زوج در اصل به معنى دو چيز يا دو شخص است كه با يكديگر قرين گردند .
بعضى تعبير فوق را به معنى تولد پسران و دختران به ترتيب پشت سر هم دانسته اند ، و بعضى به معنى تولد فرزندان دوقلو كه يكى پسر و ديگرى دختر باشد .
ولى در تعبير فوق هيچ نشانه اى بر اين تفسيرها وجود ندارد .
بعلاوه با ظاهر آيه نيز سازگار نيست ، زيرا آيه مى خواهد از گروه سومى خبر دهد كه هم صاحب دخترند و هم صاحب پسر .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 484
به هر حال نه تنها در موضوع تولد فرزندان كه در همه چيز مشيت خداوند حاكم مطلق است ، و او قادرى است آگاه و حكيم كه علم و قدرتش با هم قرين است ، لذا در پايان آيه مى افزايد : او دانا و قادر است ( انه عليم قدير ) .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه عقيم از ماده عقم ( بر وزن بخل و همچنين بر وزن فهم ) در اصل به معنى خشكى و يبوست است كه مانع از قبول اثر مى شود ، و زنان عقيم به زنانى مى گويند كه رحم آنها آمادگى براى پذيرش نطفه مرد و پرورش فرزند ندارد ، بادهاى عقيم را از اين جهت عقيم مى گويند كه قادر بر پيوند ابرهاى باران زا نيست ، و روز عقيم به روزى گفته مى شود كه سرور و شادى در آن نباشد ، و اينكه از روز قيامت به عنوان يوم عقيم ياد شده به خاطر آن است كه روزى بعد از آن نيست كه بتوانند به جبران گذشته بپردازند .
و بالاخره اگر به غذاهائى كه ميكرب آنها كاملا كشته شده معقم مى گويند به خاطر آن است كه اين موجودات مضر ديگر در آن پرورش نمى يابند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 485
* وَ مَا كانَ لِبَشر أَن يُكلِّمَهُ اللَّهُ إِلا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاى حِجَاب أَوْ يُرْسِلَ رَسولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشاءُ إِنَّهُ عَلىُّ حَكيمٌ(51)
ترجمه :
51 - شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد ، مگر از طريق وحى ، يا از وراء حجاب ، يا رسولى مى فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى كند ، چرا كه او بلند مقام و حكيم است .

شان نزول :
بعضى از مفسران شان نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند كه حاصلش چنين است : جمعى از يهود خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و عرض كردند : چرا تو با خداوند سخن نمى گوئى ؟ و به او نگاه نمى كنى ؟ اگر پيامبرى همانگونه كه موسى (عليه السلام) با او سخن گفت و به او نگاه كرد تو نيز چنين كن ، ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه همين كار را انجام دهى ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : موسى هرگز خدا را نديد ، اينجا بود كه آيه فوق نازل شد ( و چگونگى ارتباط پيامبران را با خداوند متعال تشريح كرد ) .

تفسير : طرق ارتباط پيامبران با خداوند
همانگونه كه در آغاز اين سوره گفتيم در اين سوره تكيه خاصى روى .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 486
مساله وحى و نبوت شده است ، سوره با مساله وحى آغاز شد ، و با مساله وحى كه همين آيات است پايان مى يابد .
و از آنجا كه در آيات گذشته از نعمتهاى الهى سخن در ميان بود اين آيات از مهمترين نعمتهاى پروردگار و پربارترين مواهب او براى جهان انسانيت كه همان مساله وحى و ارتباط انبياء با خدا است سخن مى گويد .
نخست مى فرمايد : شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد ( و با او روبرو گردد ، چرا كه او منزه از جسم و جسمانيت است ) مگر از طريق وحى و الهام مرموز به قلب او ( و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا ) .
يا شنيدن سخنان پروردگار از پشت حجاب ( او من وراء حجاب ) .
آنگونه كه موسى بن عمران در كوه طور سخن مى گفت ، و پاسخ مى شنويد ، از طريق امواج صوتى كه خداوند در فضا ايجاد مى كند بى آنكه كسى او را مشاهده كند چرا كه او مشاهده كردنى نيست .
و يا از طريق فرستادن رسولى كه پيام الهى را به او ابلاغ كند ( او يرسل رسولا ) .
آنگونه كه فرشته وحى و پيك الهى جبرئيل امين بر پيامبر اسلام نازل مى شد .
در اين هنگام فرستاده الهى به فرمان پروردگار آنچه را خدا مى خواهد به پيامبرش وحى مى كند ( فيوحى باذنه ما يشاء ) .
آرى راهى براى سخن گفتن خداوند با بندگان جز اين سه راه نيست چرا كه او بلند مقام و حكيم است ( انه على حكيم ) .
بالاتر از آن است كه ديده شود ، يا با زبان سخن گويد ، و تمام افعالش حكيمانه است ، و ارتباطش با پيامبران روى حساب .
اين آيه در حقيقت پاسخى است روشن به افرادى كه به خاطر بى خبرى
تفسير نمونه ج : 20 ص : 487
ممكن است توهم كنند مساله وحى دليل بر اين است كه پيامبران خدا را مى بينند ، و با او سخن مى گويند اين آيه روح و حقيقت وحى را به صورت فشرده و دقيقى منعكس كرده است .
از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه راه ارتباط پيامبران با خدا منحصر به سه راه بوده است :
1 - القاى به قلب - كه در مورد بسيارى از انبيا بوده است مانند نوح كه مى گويد فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا : ما به نوح وحى كرديم كه كشتى در حضور ما و مطابق فرمان ما بساز ( مؤمنون - 27 ) .
2 - از پشت حجاب - آن گونه كه خداوند در كوه طور با موسى سخن مى گفت و كلم الله موسى تكليما ( نساء - 164 ) .
بعضى نيز من وراء حجاب را شامل رؤياى صادقه نيز مى دانند .
3 - از طريق ارسال رسول - آن گونه كه در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله : بگو كسى كه دشمن جبرئيل باشد ( دشمن خدا است ) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرد ( بقره - 97 ) .
البته وحى بر پيامبر اسلام منحصر به اين طريق نبوده است ، از طرق ديگر نيز صورت گرفته است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه وحى از طريق القاى به قلب گاه در بيدارى صورت مى گرفته ، چنانچه در بالا اشاره شد ، و گاه در خواب و رؤياى صادقه ، چنانكه در مورد ابراهيم و دستور ذبح اسماعيل آمده است ( هر چند بعضى آن را مصداق من وراء حجاب دانسته اند ) .
گر چه شاخه هاى اصلى وحى همان سه شاخه مذكور در آيه فوق است ، ولى بعضى از اين شاخه ها ، خود نيز شاخه هاى فرعى ديگرى دارد ، چنانكه بعضى
تفسير نمونه ج : 20 ص : 488
معتقدند نزول وحى از طريق فرستادن فرشته وحى خود به چهار طريق صورت مى گرفته :
1 - آنجا كه فرشته بى آنكه بر پيامبر ظاهر شود در روح او القاء مى كرده است ، چنانكه در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : ان روح القدس نفث فى روعى انه لن تموت نفس حتى تستكمل رزقها فاتقوا الله و اجملوا فى الطلب : روح القدس در قلب من اين معنى را دميده كه هيچكس نمى ميرد تا روزى خود را به طور كامل بگيرد ، بنا بر اين از خدا بپرهيزيد و در طلب روزى حريص نباشيد .
2 - گاه فرشته به صورت انسانى در مى آمد و پيامبر را مخاطب مى ساخت و مطالب را به او مى گفت ( چنانكه در مورد ظهور جبرئيل به صورت دحيه كلبى در احاديث آمده است ) .
3 - گاه به صورتى بود كه همچون زنگ در گوشش صدا مى كرد و اين سخت ترين نوع وحى بر پيامبر بود به گونه اى كه حتى در روزهاى بسيار سرد صورت مباركش غرق عرق مى شد ، و اگر بر مركب سوار بود مركب چنان سنگين مى شد كه بى اختيار به زمين مى نشست .
4 - گاه جبرئيل به صورت اصليش كه خدا او را بر آن صورت آفريده بود بر پيامبر ظاهر مى شد و اين در طول عمر پيغمبر تنها دو بار صورت گرفت ( همان گونه كه در سوره نجم - آيه 12 شرح آن خواهد آمد ) .