Back Index Next

تفسير نمونه ج : 2 ص : 73
او را مورد محبت قرار مى داد ، ولى او در باطن مرد منافقى بود ، در يك ماجرا زراعت بعضى مسلمانان را آتش زد و چهارپايان آنان را كشت ( و به اين ترتيب پرده از روى كار او برداشته شد ) در اينجا آيات فوق نازل شد .
2 - بعضى ديگر از ابن عباس ، نقل كرده اند كه آيات مزبور در يكى از جنگهاى اسلامى ( سريه رجيع ) نازل شده كه طى آن جمعى از مبلغان اسلام كه از طرف پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى تبليغ قبايل اطراف مدينه اعزام شده بودند ، طى يك توطئه ناجوانمردانه شهيد شدند .
ولى شان نزول اول با مضمون آيات ، تناسب بيشترى دارد ، و در هر حال درسى كه از اين آيات فرا گرفته مى شود ، عمومى و همگانى و براى هميشه است .

تفسير : سرنوشت مفسدان در زمين
در نخستين آيه ، اشاره سر بسته اى ، به بعضى از منافقان كرده ، مى فرمايد : و بعضى از مردم چنين هستند كه گفتار او در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود ( ولى در باطن چنين نيست ) و خداوند بر آنچه در قلب اوست گواه مى باشد ، و او سرسخت ترين دشمنان است ( و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهد الله على ما فى قلبه و هو الد الخصام ) .
الد به معنى كسى است كه دشمنى شديد دارد ، و اصل آن از لديد گرفته شده كه به دو طرف گردن گفته مى شود ، و كنايه از كسى است كه از هر طرف روى آورد ، بر دشمنى غلبه مى كند ، و خصام معنى مصدرى دارد و به معنى خصومت
تفسير نمونه ج : 2 ص : 74
و دشمنى است .
سپس مى افزايد : نشانه دشمنى باطنى او اين است كه وقتى روى بر مى گرداند و از نزد تو خارج مى شود ، كوشش مى كند كه در زمين فساد به راه بيندازد ، و زراعت و چهارپايان را نابود كند ( با اينكه مى داند ) خدا فساد را دوست ندارد ( و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل و الله لا يحب الفساد ) .
آرى اين گونه خداوند پرده از روى كار آنها بر مى دارد و درون قلبشان را براى پيامبرش آشكار مى سازد ، زيرا اگر اينها در اظهار دوستى و محبت ، به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و پيروان او صادق بودند هرگز دست به فساد و تخريب نمى زدند ، و به زراعتها و دامها ، بيرحمانه هجوم نمى آوردند ، ظاهر آنان دوستى خالصانه است ، اما در باطن ، بى رحم ترين ، و سرسخت ترين دشمنانند .
بسيارى از مفسران ، احتمال داده اند كه مقصود از جمله اذا تولى همان مساله قبول ولايت و حكومت است ، يعنى منافقان هنگامى كه به مرحله اى از حكومت و سلطه برسند ، دست به فساد و خرابى زده و ظلم و ستم را در ميان بندگان خدا به راه مى اندازند و به خاطر ظلم و ستم آنها آباديها رو به ويرانى مى گذارد ، دامها هلاك مى شوند ، و جان و مال مردم بر باد مى رود .
حرث به معنى زراعت ، و نسل به معنى اولاد است ، و بر اولاد انسان و غير انسان اطلاق مى شود ، بنابر اين هلاك كردن حرث و نسل به معنى از ميان بردن هر گونه موجود زنده است ، اعم از موجودات زنده نباتى ، يا حيوانى و انسانى .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 75
در معنى حرث و نسل ، تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر شده از جمله اينكه : منظور از حرث زنانند ، به قرينه آيه شريفه ( نسائكم حرث لكم ) .
و منظور از نسل ، اولاد است ، يا اينكه منظور از حرث در اينجا ، دين و آيين است ، و نسل مردم ( اين تفسير مطابق حديثى است از امام صادق (عليه السلام) كه در تفسير مجمع البيان نقل شده است ) .
به هر حال تعبير به يهلك الحرث و النسل ، كلام بسيار مختصر و جامعى است كه توليد فساد را در سطح جامعه در زمينه اموال و انسانها ، شامل مى شود .
در آيه بعد مى افزايد : هنگامى كه او را از اين عمل زشت نهى كنند و به او گفته شود از خدا بترس ( آتش لجاجت در درونش شعلهور مى گردد ) و لجاج و تعصب ، او را به گناه مى كشاند ( و اذا قيل له اتق الله اخذته العزة بالاثم ) .
او نه به اندرز ناصحان ، گوش فرا مى دهد ، و نه به هشدارهاى الهى بلكه پيوسته با غرور و نخوت مخصوص به خود ، بر خلافكارى هايش مى افزايد ، چنين كسى را جز آتش دوزخ رام نمى كند ، و لذا در پايان آيه مى فرمايد : آتش دوزخ براى آنها كافى است و چه بد جايگاهى است ( فحسبه جهنم و لبئس المهاد ) .
در حقيقت اين يكى از صفات زشت و ناپسند منافقان است كه بر اثر تعصب و لجاجت خشك و خشونت آميز در برابر هيچ حقيقتى تسليم نمى شوند ، و همين تعصب و غرور آنها را به بدترين گناهان مى كشاند ، بديهى است اين چوبهاى كج ، جز با آتش دوزخ راست نمى شوند !
تفسير نمونه ج : 2 ص : 76
به گفته بعضى از مفسران ، خداوند اين گونه اشخاص را به پنج وصف در آيات فوق توصيف كرده نخست اينكه : سخنانى فريبنده دارند ، ديگر اينكه درون قلب آنها آلوده و تاريك است ، سوم اينكه سرسخت ترين دشمنان اند ، چهارم اينكه به هنگامى كه زمينه اى پيش آيد ، نه بر انسانها رحم مى كنند و نه بر حيوان و زراعت ، پنجم اينكه بر اثر غرور و نخوت ، اندرز هيچ ناصحى را پذيرا نيستند .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 77
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشرِى نَفْسهُ ابْتِغَاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ(207)
ترجمه :
207 - بعضى از مردم ( با ايمان و فداكار ، همچون على (عليه السلام) در ليلة المبيت به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ، جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند ، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است .

شان نزول :
مفسر معروف اهل تسنن ثعلبى مى گويد : هنگامى كه پيغمبر اسلام تصميم گرفت مهاجرت كند براى اداى دينهاى خود و تحويل دادن امانتهائى كه نزد او بود على (عليه السلام) را به جاى خويش قرار داد و شب هنگام كه مى خواست به سوى غار ثور برود و مشركان اطراف خانه او را براى حمله به او محاصره كرده بودند دستور داد على (عليه السلام) در بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگى ( برد حضرمى ) كه مخصوص خود پيغمبر بود روى خود بكشد در اين هنگام خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحى فرستاد كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانى تر قرار دادم كدام يك از شما حاضر است ايثار به نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدم دارد هيچكدام حاضر نشدند .
به آنها وحى شد اكنون على (عليه السلام) در بستر پيغمبر خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد به زمين برويد و حافظ و نگهبان او باشيد .
هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على (عليه السلام) نشسته بودند جبرئيل مى گفت : به به آفرين بر تو اى على ! خداوند بواسطه تو بر فرشتگان مباهات مى كند .
در اين هنگام آيه فوق نازل گرديد و به همين دليل آن شب تاريخى به نام ليلة المبيت ناميده شده است .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 78
ابن عباس مى گويد اين آيه هنگامى كه پيغمبر از مشركان كناره گرفته بود و با ابو بكر به سوى غار مى رفت در باره على (عليه السلام) كه در بستر پيغمبر خوابيده بود نازل شد .
ابو جعفر اسكافى مى گويد : ( همانطور كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه جلد 3 صفحه 270 ذكر كرده است ) جريان خوابيدن على (عليه السلام) در بستر پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به تواتر ثابت شده و غير از كسانى كه مسلمان نيستند و افراد سبك مغز آن را انكار نمى كنند در جلد دوم الغدير ذيل آيه مورد بحث ( صفحه 48 به بعد ) مى نويسد : غزالى در كتاب احياء العلوم جلد سوم صفحه 238 و گنجى در كتاب كفاية الطالب صفحه 114 و صفورى در نزهة المجالس جلد دوم صفحه 209 و ابن صباغ مالكى در كتاب الفصول المهمة صفحه 33 ، سبط ابن جوزى حنفى در تذكرة الخواص صفحه 21 شبلنجى در نور الابصار صفحه 86 و احمد در مسند جلد يك صفحه 348 و تاريخ طبرى جلد دوم صفحه 99 تا 101 و ابن هشام در سيرة جلد دوم صفحه 291 و حلبى در سيره خود و تاريخ يعقوبى جلد دوم صفحه 29 جريان ليلة المبيت را نقل كرده اند .

تفسير : فداكارى بزرگ در شب تاريخى هجرت
گر چه آيه فوق همانطور كه در شان نزول آن ذكر شد ، مربوط به ماجراى هجرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و فداكارى على (عليه السلام) و خوابيدن او در بستر آن حضرت نازل شده ، ولى همچون ساير آيات قرآن ، مفهوم و محتواى كلى و عمومى دارد .
و در واقع نقطه مقابل چيزى است كه در آيات قبل در مورد منافقان وارد شده بود .
مى فرمايد : از ميان مردم كسانى هستند كه جان خود را در برابر خشنودى خدا مى فروشند ، و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است ( و من الناس من
تفسير نمونه ج : 2 ص : 79
يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد ) .
آن گروه مردمى خودخواه و خودپسند و لجوج و معاند بودند كه از راه نفاق در بين مردم آبروئى كسب مى كردند ، و در ظاهر خود را مؤمن و خيرخواه نشان مى دادند ، اما كردارشان پرده از روى گفتارشان بر مى داشت چرا كه جز فساد در زمين و نابود كردن حرث و نسل كار ديگرى نداشتند .
ولى اين گروه تنها با خدا معامله مى كنند و هر چه دارند حتى جان خود را به او مى فروشند و جز رضا و خشنودى او چيزى خريدار نيستند .
و با فداكارى و ايثار آنهاست كه امر دين و دنيا اصلاح و حق زنده و پايدار مى شود و زندگى انسان گوارا و درخت اسلام بارور مى گردد .
جمله و الله رؤف بالعباد كه در حقيقت نقطه مقابل چيزى است كه در آيات قبل درباره منافقان مفسد فى الارض آمده بود فحسبه جهنم و لبئس المهاد ممكن است اشاره به اين باشد كه خداوند در عين اينكه بخشنده جان به انسان است همان را خريدارى مى كند و بالاترين بها را كه همان خشنودى خويش است به انسان مى پردازد .
قابل توجه اينكه فروشنده انسان و خريدار خدا و متاع جان و بهاى معامله خشنودى ذات پاك اوست .
در حالى كه در موارد ديگرى بهاى اينگونه معاملات را بهشت جاويدان و نجات از دوزخ ذكر كرده است مثلا مى فرمايد : ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون ، خدا از مؤمنان جانها و مالهايشان را خريدارى مى كند كه بهشت از آن آنها باشد ، در راه خدا پيكار مى كنند مى كشند و كشته مى شوند و شايد به همين جهت است كه آيه مورد بحث با كلمه من تبعيضيه ( و من الناس ) شروع شده يعنى تنها بعضى از مردم هستند كه قادرند به اين كار فوق العاده
تفسير نمونه ج : 2 ص : 80
دست زنند ، و تنها بهائى را كه براى ايثار جان طالب باشند ، همان خشنودى خدا بوده باشد ، ولى در آيه 111 سوره توبه كه در بالا آورديم همه مؤمنان به معامله با خدا ، در برابر بهشت جاويدان دعوت شده اند .
اين احتمال نيز در تفسير جمله و الله رؤف بالعباد و تناسب آن با آغاز آيه وجود دارد كه مى خواهد اين حقيقت را روشن سازد كه وجود اين چنين افراد وفادار و ايثارگر در ميان مردم ، از رأفت و مهربانى خدا نسبت به بندگانش سرچشمه گرفته ، زيرا اگر چنين انسانهاى از خود گذشته در جوامع انسانى وجود نداشته باشند ، اركان دين و اجتماع فرو مى ريزد ، ولى خداوند مهربان با اين دوستان ايثارگر خود ، جلو خرابكارى دشمنان را مى گيرد .
به هر حال اين آيه با توجه به شان نزولى كه مشروحا گفته شد ، يكى از بزرگترين فضايل على (عليه السلام) است كه در اكثر منابع اسلامى آمده ، و به قدرى چشمگير است كه معاويه ، به خاطر دشمنى خاصى كه با على (عليه السلام) داشت طبق روايتى چنان از اين فضيلت ناراحت بود كه سمرة بن جندب را با چهارصد هزار درهم تطميع كرد كه بگويد اين آيه در باره عبد الرحمن بن ملجم ، قاتل على (عليه السلام) ( طبق حديث مجعولى ) نازل شده ، و آن منافق جنايت پيشه نيز چنين كرد ، ولى همانطور كه انتظار مى رفت حتى يك نفر اين حديث مجعول را نپذيرفت
تفسير نمونه ج : 2 ص : 81
يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ادْخُلُوا فى السلْمِ كافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطوَتِ الشيْطنِ إِنَّهُ لَكمْ عَدُوُّ مُّبِينٌ(208) فَإِن زَلَلْتُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءَتْكمُ الْبَيِّنَت فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكيمٌ(209)
ترجمه :
208 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! همگى در صلح و آشتى در آييد ! و از گامهاى شيطان ، پيروى نكنيد ، كه او دشمن آشكار شماست !
209 - و اگر بعد از ( اين همه ) نشانه هاى روشن ، كه براى شما آمده است ، لغزش كرديد ( و گمراه شديد ) ، بدانيد ( از چنگال عدالت خدا ، فرار نتوانيد كرد ، ) كه خداوند ، توانا و حكيم است .

تفسير : اسلام آيين صلح و صفاست
بعد از اشاره به دو گروه ( گروه مؤمنان بسيار خالص و منافقان مفسد ) در آيات گذشته ، همه مؤمنان را در نخستين آيه مورد بحث مخاطب ساخته ، مى فرمايد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! همگى در صلح و آشتى در آئيد ( يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافة ) .
سلم و سلام ، در لغت به معنى صلح و آرامش است و بعضى آن را به معنى اطاعت تفسير كرده اند ، و اين آيه همه افراد با ايمان را به صلح و سلام و تسليم بودن در برابر فرمان خدا دعوت مى كند .
از مفهوم اين آيه چنين استفاده مى شود كه صلح و آرامش تنها در پرتو ايمان امكان پذير است ، و تنها به اتكاء قوانين مادى هرگز جنگ و ناامنى و اضطراب از دنيا بر چيده نخواهد شد ، زيرا عالم ماده ، و علاقه به آن ، همواره سرچشمه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 82
كشمكشها و تصادمها است ، و اگر نيروى معنوى ايمان ، آدمى را كنترل نكند ، صلح غير ممكن است .
بلكه مى توان گفت از دعوت عمومى اين آيه ، كه همه مؤمنان را بدون استثناء از هر زبان و نژاد و منطقه جغرافيائى و قشر اجتماعى ، به صلح و صفا دعوت مى كند ، استفاده مى شود كه در پرتو ايمان به خدا ، تشكيل حكومت واحد جهانى كه صلح در سايه آن همه جا آشكار گردد امكان پذير است .
اصولا در مقابل عوامل پراكندگى ( زبان و نژاد و ... ) يك حلقه محكم اتصال در ميان قلوب بشر لازم است ، و اين حلقه اتصال تنها ايمان به خداست كه ما فوق اين اختلافات است .
ايمان به خدا ، و تسليم در برابر فرمان او ، نقطه وحدت جامعه انسانيت ، و رمز ارتباط اقوام و ملتها است ، و نمونه جالبى از آن را در مراسم حج مى توان مشاهده كرد كه چگونه انسانهايى با رنگهاى مختلف ، از نژادهاى متفاوت و داراى زبان و قوميت و منطقه جغرافيائى ناهماهنگ ، همگى برادروار در كنار هم قرار گرفته و در آن مراسم بزرگ روحانى شركت دارند ، و در نهايت صلح و صفا به هم مى نگرند ، و اگر آن را با نظامى كه بر كشورهاى فاقد ايمان به خدا حاكم است كه چگونه ناامنى از نظر جان و مال و عرض و ناموس ، حاكم مى باشد ، مقايسه كنيم ، تفاوت ميان جوامع با ايمان و بى ايمان از نظر سلم و صلح و سلام و آرامش ، روشن مى شود .
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه بعضى از اهل كتاب ( يهود و نصارى ) هنگامى كه وارد اسلام مى شدند ، نسبت به بعضى از عقايد يا برنامه هاى پيشين خود وفادار بودند و لذا به آنها دستور داده شد كه با تمام وجود وارد اسلام
تفسير نمونه ج : 2 ص : 83
شويد و در برابر تمام دستورات تسليم باشيد .
سپس مى افزايد : از گامهاى شيطان پيروى نكنيد كه او دشمن آشكار شما است ( و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين ) .
همانگونه كه در تفسير آيه 168 همين سوره ، اشاره شد ، بسيارى از انحرافات و وسوسه هاى شيطانى به صورت تدريجى انجام مى گيرد ، و هر مرحله در حقيقت گامى از گامهاى شيطان است .
خطوات جمع خطوة بر وزن سفره به معنى گام و قدم است در اينجا نيز اين حقيقت تكرار شده كه انحراف از صلح و عدالت و تسليم شدن در برابر انگيزه هاى دشمنى و عداوت و جنگ و خونريزى از مراحل ساده و كوچك شروع مى شود ، و به مراحل حاد و خطرناك ، منتهى مى گردد ، و مطابق ضرب المثل معروف عرب ان بدو القتال اللطام ( آغاز جنگ يك سيلى است ) گاهى يك حركت كوچك از روى عداوت ، آتش جنگ ويرانگرى را بر مى انگيزد ، لذا افراد با ايمان كه مخاطب در اين آيه اند ، بايد از همان آغاز بيدار باشند و جرقه هاى كوچك عداوت و دشمنى را خاموش سازند .
قابل توجه اينكه اين تعبير ، پنج بار در قرآن مجيد آمده ، و در موارد مختلفى روى آن تكيه شده است .
بعضى از مفسران نقل كرده اند كه عبد الله بن سلام و يارانش كه يهودى بودند و اسلام را پذيرا شده بودند از پيامبر اسلام اجازه مى خواستند كه تورات را در نماز بخواند ، و به پاره اى از دستورات آن عمل كنند ، آيه فوق نازل شد و آنها را از
تفسير نمونه ج : 2 ص : 84
پيروى خطوات الشيطان ، نهى كرد .
اين شان نزول نيز نشان مى دهد كه شيطان گام به گام در انسان نفوذ مى كند و بايد در همان گامهاى نخستين ، در برابر او ايستاد تا به مراحل خطرناك نرسد .
جمله انه لكم عدو مبين متضمن استدلال زنده و روشنى است ، مى گويد : دشمنى شيطان با شما چيزى مخفى و پوشيده نيست ، او از آغاز آفرينش آدم براى دشمنى با او كمر بست و سوگند ياد كرده است كه اگر بتواند ، همه را جز مخلصين كه از تيررس او به دورند گمراه كند با اين حال چگونه تسليم وسوسه هاى او مى شويد ؟ در آيه بعد به همه مؤمنان هشدار مى دهد كه : اگر بعد از ( اين همه ) نشانه ها و برنامه هاى روشن كه به سراغ شما آمده لغزش كنيد و تسليم وسوسه هاى شيطان شويد و گامى بر خلاف صلح و سلام برداريد بدانيد ( از پنجه عدالت خداوند فرار نتوانيد كرد ) چرا كه خداوند توانا و شكست ناپذير و حكيم است ( فان زللتم من بعد ما جاءتكم البينات فاعلموا ان الله عزيز حكيم ) .
برنامه روشن ، راه روشن و مقصد هم معلوم است با اين حال جائى براى لغزش و قبول وسوسه هاى شيطانى نيست ! اگر منحرف شويد قطعا مقصر خود شمائيد و بدانيد خداوند قادر حكيم شما را مجازات عادلانه خواهد كرد .
بينات به معنى دلايل روشن است و مفهوم گسترده اى دارد كه هم دلايل عقلى را شامل مى شود و هم آنچه از طريق وحى يا معجزات براى مردم تبيين شده است .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 85
هَلْ يَنظرُونَ إِلا أَن يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فى ظلَل مِّنَ الْغَمَامِ وَ الْمَلَئكةُ وَ قُضىَ الأَمْرُ وَ إِلى اللَّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ(210)
ترجمه :
210 - آيا ( پيروان فرمان شيطان ، پس از اين همه نشانه ها و برنامه هاى روشن ) انتظار دارند كه خداوند و فرشتگان ، در سايه هائى از ابرها به سوى آنان بيايند ( و دلايل تازه اى در اختيارشان بگذارند ؟ ! با اينكه چنين چيزى محال است ! ) و همه چيز انجام شده ، و همه كارها به سوى خدا باز مى گردد .

تفسير : انتظار بيجا و نامعقول
اين آيه گر چه از آيات پيچيده قرآن به نظر مى رسد لكن دقت روى تعبيرات آن ابهام را بر طرف مى سازد .
در اينجا روى سخن به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است و در واقع به دنبال بحث آيه قبل كه مى فرمود آيا اين همه نشانه ها و دلايل روشن براى جلوگيرى از لغزش آدمى و رهائى او از چنگال عدو مبين يعنى شيطان كافى نيست ، خداوند در اين آيه مى فرمايد : آيا آنها انتظار دارند كه خداوند و فرشتگان در سايه هاى ابرها به سوى آنها بيايند و دلايل ديگرى در اختيارشان بگذارند با اينكه چنين چيزى محال است و به فرض كه محال نباشد چه ضرورتى دارد ( هل ينظرون الا ان ياتيهم الله فى ظلل من الغمام و الملائكة ) .
در حالى كه كار پايان يافته است ( و قضى الامر ) .
در اينكه منظور از پايان يافتن كار چيست ؟
تفسير نمونه ج : 2 ص : 86
مرحوم طبرسى در مجمع البيان ، آن را به معنى پايان يافتن حساب انسانها در قيامت و قرار گرفتن اهل بهشت در بهشت ، و اهل دوزخ در دوزخ مى داند ، و به اين ترتيب ناظر به آخرت خواهد بود ، در حالى كه ظاهر آيه ، مربوط به اين جهان است ، بنابر اين بعيد نيست كه اشاره به نزول عذاب الهى به كافران لجوج باشد كه در كلام طبرسى و ديگران نيز به عنوان يك احتمال آمده است .
اين معنى نيز ممكن است كه منظور اشاره به پايان گرفتن كار تبليغ و بيان همه حقايق باشد كه در آيه قبل تحت عنوان بينات به آن اشاره شده بود و با وجود اين ، ديگر انتظار آنها ، بى معنى است و به فرض محال كه ممكن باشد خداوند و فرشتگان نزد آنها حضور يابند نيازى به آن احساس نمى شود ، زيرا همه چيز براى هدايت آنها به قدر كافى در اختيارشان قرار داده شده و مطابق اين تفسير ، هيچگونه تقديرى در آيه وجود ندارد ، و عين الفاظ آيه گوياست ، بنابر اين استفهام موجود در آيه ، انكارى مى باشد .
ولى جمعى از مفسران ، استفهام را انكارى ندانسته و آن را يك نوع تهديد براى گنهكاران و كسانى كه پيروى از برنامه هاى شيطانى كرده اند مى دانند ، خواه اين تهديد ، تهديد به عذاب آخرت باشد يا دنيا ، و لذا قبل از كلمه الله ، كلمه امر را مقدر مى دانند كه روى هم رفته معنى آيه چنين مى شود : آيا اينها ، با اين اعمالشان مى خواهند ، امر خدا و فرشتگان او براى مجازات و عذابشان ، فرا رسد و به عذاب دنيا يا آخرت گرفتار شوند ، و به كار آنها خاتمه داده شود .
ولى تفسيرى كه در بالا گفته شد ، مناسب تر به نظر مى رسد ، و نياز به تقدير هم ندارد .
كوتاه سخن اينكه : درباره آيه سه تفسير وجود دارد :
1 - منظور آن است كه خداوند به قدر كافى اتمام حجت كرده ، و نبايد افراد لجوج در انتظار اين باشند كه خدا و فرشتگان نزد آنها آيند و حقايق را بازگو كنند كه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 87
اين امر محال است ، و اگر هم ممكن بود نيازى به آن نبود .
2 - منظور اين است كه آيا آنها با اين لجاجت در عدم ايمان در انتظار اين هستند كه فرمان عذاب الهى و فرشتگان عذاب فرا رسند و آنها را ريشه كن سازند .
3 - منظور اين است كه آيا آنها با اين كار خود در انتظارند كه قيامت بر پا شود و فرمان عذاب همراه فرشتگان الهى فرا رسد و به حساب همگى رسيدگى گردد ، و به كيفر خود گرفتار شوند .
تعبير به ظلل من الغمام ( در سايه هاى ابرهاى سفيد ) بنابر تفسير دوم و سوم - به گفته بسيارى از مفسران - اشاره به اين است كه عذاب الهى بطور ناگهانى همچون ابرها بر سر آنها سايه افكن مى شود و مخصوصا از آنجا كه انسان با مشاهده ابر انتظار ريزش باران رحمت را دارد ، هنگامى كه عذابى به صورت صاعقه و مانند آن از آن فرود آيد دردناكتر است ( توجه داشته باشيد كه عذاب بعضى از اقوام پيشين نيز به صورت صاعقه هائى بود كه از ابرها فرود آمد ) .
اما بنابر تفسير اول ممكن است اشاره به عقيده خرافى كفار باشد كه گمان مى كردند خداوند گاهى از آسمان نازل مى شود ، در حالى كه ابرها بر او سايه افكن مى باشند .
و در پايان آيه ، مى فرمايد : و همه كارها به سوى خدا باز مى گردد ( و الى الله ترجع الامور ) .
امور مربوط به ارسال پيامبران و نزول كتابهاى آسمانى و تبيين حقايق بازگشت به او مى كند همانگونه كه امر حساب و مجازات و كيفر و پاداش به او باز مى گردد .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 88
نكته : رؤيت خداوند غير ممكن است !
بى شك مشاهده حسى تنها در مورد اجسامى صورت مى گيرد كه داراى رنگ و مكان و محل است بنابر اين در مورد ذات خداوند كه مافوق زمان و مكان است معنى ندارد .
ذات پاك او نه در دنيا با اين چشم ديده مى شود و نه در آخرت دلايل عقلى اين مساله به قدرى روشن است كه ما را بى نياز از شرح و بسط مى كند : ولى با اين حال متاسفانه جمعى از دانشمندان اهل سنت به استناد بعضى از احاديث ضعيف و پاره اى از آيات متشابه اصرار بر اين دارند كه خداوند در قيامت با همين چشم ديده مى شود و در قالب جسمى در مى آيد و داراى رنگ و مكان است و بعضا آيه مورد بحث را ناظر به اين معنى دانسته اند و شايد توجه به اين حقيقت ندارند كه چه مفاسد و مشكلاتى از اين رهگذر به وجود مى آيد .
البته مشاهده خداوند با چشم دل هم در اين جهان ممكن است و هم در جهان ديگر و مسلما در قيامت كه ذات پاك او ظهور و بروز قويترى دارد اين مشاهده قويتر خواهد بود .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه در پاسخ اين سؤال آيا خداوند در قيامت ديده مى شود فرمود : منزه است خداوند از چنين چيزى و بسيار منزه است سپس افزود ان الابصار لا تدرك الا ما له لون و كيفية و الله تعالى خالق الالوان و الكيفية ، چشمها جز چيزهائى كه داراى رنگ و كيفيت است نمى بيند در حالى كه خداوند خالق رنگها و كيفيتها است .
درباره عدم امكان رؤيت خداوند در دنيا و آخرت ذيل آيات مختلف تفسير نمونه از جمله ذيل آيه 103 سوره انعام ( لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار ) شرح كافى داده شده و از آن مشروح تر در جلد چهارم پيام قرآن از صفحه 221 تا 250 بحث شده است
تفسير نمونه ج : 2 ص : 89
سلْ بَنى إِسرءِيلَ كَمْ ءَاتَيْنَهُم مِّنْ ءَايَةِ بَيِّنَة وَ مَن يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ(211)
ترجمه :
211 - از بنى اسرائيل بپرس : چه اندازه نشانه هاى روشن به آنها داديم ؟ ( ولى آنان ، نعمتها و امكانات مادى و معنوى را كه خداوند در اختيارشان گذاشته بود ، در راه غلط به كار گرفتند ) .
و كسى كه نعمت خدا را ، پس از آنكه به سراغش آمد ، تبديل كند ( و در مسير خلاف به كار گيرد ، گرفتار عذاب شديد الهى خواهد شد ) كه خداوند شديد العقاب است .

تفسير : تبديل نعمت به عذاب
اين آيه در حقيقت ، يكى از مصاديق آيات گذشته است ، چرا كه در آيات گذشته سخن از مؤمنان و كافران و منافقان بود ، كافرانى كه بر اثر لجاجت ، آيات و دلايل روشن را ناديده گرفته به بهانه جوئى مى پرداختند ، و بنى اسرائيل يكى از مصاديق واضح اين معنى هستند .
مى فرمايد : از بنى اسرائيل بپرس ، چه نشانه هاى روشنى به آنها داديم ؟ ولى آنها اين نشانه هاى روشن را ناديده گرفتند ، و نعمتهاى الهى را در راه غلط صرف كردند ( سل بنى اسرائيل كم آتيناهم من آية بينة ) .
سپس مى افزايد : كسى كه نعمت خدا را بعد از آنكه به سراغ او آمد تبديل كند ( و از آن سوء استفاده نمايد ، گرفتار عذاب شديد الهى خواهد شد ) زيرا خداوند شديد العقاب است ( و من يبدل نعمة الله من بعد ما جاءته فان الله شديد العقاب ) .
منظور از تبديل نعمت اين است كه انسان امكانات و منابع مادى و معنوى را كه در اختيار دارد ، در مسيرهاى انحرافى و گناه به كار گيرد ، و مى دانيم خداوند به
تفسير نمونه ج : 2 ص : 90
بنى اسرائيل انواع نعمتها را ارزانى داشت ، پيامبران بزرگ ، زمامداران نيرومند ، امكانات مادى فراوان ، ولى آنها نه از آن مربيان الهى بهره گرفتند ، و نه از مواهب مادى استفاده صحيح كردند و به اين ترتيب مرتكب تبديل نعمت شدند ، و نيز به همين دليل در دنيا سرگردان گشتند و در قيامت عذاب دردناكى در انتظار دارند .
اينكه مى فرمايد : سل بنى اسرائيل ( از بنى اسرائيل بپرس ) براى اين است كه هم از آنها اعتراف گرفته شود و هم درس عبرتى براى مسلمانان و هشدار به كسانى باشد كه از نعمتها و مواهب الهى بهره گيرى لازم را نمى كنند .
مساله تبديل نعمت ، و سرنوشت دردناك ناشى از آن منحصر به بنى اسرائيل نيست ، هر قوم و ملتى گرفتار آن شود ، گرفتار عذاب شديد الهى در اين جهان و جهان ديگر خواهد شد .
هم اكنون دنياى صنعتى گرفتار اين بدبختى بزرگ است زيرا با اينكه خداوند مواهب و نعمتها و امكاناتى در اختيار انسان امروز قرار داده كه در هيچ دورانى از تاريخ سابقه نداشته است ولى به خاطر دورى از تعليمات الهى پيامبران گرفتار تبديل نعمت شده و آنها را به صورت وحشتناكى در راه فنا و نيستى خود به كار گرفته و از آن مخرب ترين اسلحه ها را براى ويرانى جهان ساخته و يا از قدرت مادى خويش براى توسعه ظلم و استعمار و استثمار بهره گرفته و دنيا را به جايگاهى نا امن از هر نظر مبدل كرده است .
نعمت خدا در اين آيه مى تواند اشاره به آيات الهى باشد ، و تبديل آن همان تحريف آن است ، و يا معنى وسيعى داشته باشد كه امكانات و مواهب الهى را نيز شامل گردد ، و ترجيح با معنى دوم است .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 91
زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا وَ يَسخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب(212)
ترجمه :
212 - زندگى دنيا براى كافران زينت داده شده است ، از اين رو افراد با ايمان را ( كه گاهى دستشان تهى است ) ، مسخره مى كنند ، در حالى كه پرهيزكاران در قيامت بالاتر از آنان هستند ، ( چرا كه ارزشهاى حقيقى در آن جا آشكار مى گردد ، و صورت عينى به خود مى گيرد ، ) و خداوند ، هر كس را بخواهد بدون حساب روزى مى دهد .

شان نزول :
ابن عباس مفسر معروف مى گويد : اين آيه درباره اقليت اشرافى و رؤساى قريش نازل شد كه زندگى بسيار مرفه اى داشتند ، و جمعى از مؤمنان ثابت قدم آغاز اسلام همچون عمار و بلال و ... را كه از نظر زندگى مادى فقير و تهيدست بودند به باد استهزاء و مسخره مى گرفتند و مى گفتند اگر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شخصيتى داشت و از طرف خدا بود ، اشراف و بزرگان از او پيروى مى كردند ، آيه فوق نازل شد و به سخنان بى اساس آنها پاسخ داد .

تفسير : كافران دنياپرست
شان نزول بالا كه مى گويد آيه ناظر به اشراف خودخواه قريش است مانع از آن نيست كه يك قاعده كلى و عمومى از آن استفاده كرده يا آن را مكمل آيه پيشين درباره يهود بدانيم .
آيه مى گويد : زندگى دنيا براى كافران زينت داده شده است ( زين للذين كفروا الحيوة الدنيا ) .
لذا از باده غرور سر مست شده و افراد با ايمان را كه احيانا دستشان تهى
تفسير نمونه ج : 2 ص : 92
است به باد مسخره مى گيرند ( و يسخرون من الذين آمنوا ) .
اين در حالى است كه اين افراد با ايمان و تقوا در قيامت برتر از آنها هستند ( آنها در اعلى عليين بهشت اند و اينها در دركات جهنم ) ( و الذين اتقوا فوقهم يوم القيمة ) .
زيرا در آن جهان مقامات معنوى صورت عينى به خود مى گيرد و مؤمنان در درجات بالايى قرار خواهند گرفت ، آنها گوئى بر فراز آسمانها سير مى كنند در حالى كه اينها در اعماق زمين مى روند .
و اين جاى تعجب نيست زيرا خداوند هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد ( و الله يرزق من يشاء بغير حساب ) .
اينها در حقيقت بشارت و آرامش است براى مؤمنان فقير و هشدار و تهديدى است براى ثروتمندان مغرور و بى ايمان .
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله اخير اشاره به اين باشد كه خداوند در آينده به مؤمنان روزى بى حساب مى دهد همانگونه كه با پيشرفت اسلام اين معنى تحقق يافت .
بى حساب بودن روزى خداوند به افراد با ايمان اشاره به اين است كه هرگز پاداشها و مواهب الهى به اندازه اعمال ما نيست بلكه مطابق كرم و لطف اوست و مى دانيم لطف و كرمش حد و حدود ندارد .

نكته :
هميشه افراد بى ايمان و دنياپرست كه سخت فريفته زرق و برق دنيا مى باشند و افق ديدشان از چهار ديوارى ماده فراتر نمى رود امكانات مادى را مقياس ارزيابى همه ارزشها مى دانند و به همين دليل در فكر كوتاه و عليل آنها كسانى كه دستشان از ثروت تهى است فاقد شخصيت هستند و لذا آنها را به باد مسخره مى گيرند در حالى كه صاحبنظران با ايمان كه بدين مشت خاك نظرى ندارند
تفسير نمونه ج : 2 ص : 93
ارزشهاى مادى را در برابر ارزشهاى معنوى بى رنگ مى بينند و به آنها همچون بازيچه كودكان مى نگرند .
و اگر طالب مواهب مادى دنيا هستند براى اين است كه آخرت را در لابلاى آن جستجو مى كنند .
در اينجا يك سؤال باقى مى ماند كه فعل مجهول زين ( زينت داده شده است ) چه معنى دارد و فاعل آن كيست ؟ كيست كه زندگى دنيا را در نظر كافران زينت داده است ؟ پاسخ اين سؤال را در ذيل آيه 14 سوره آل عمران مطالعه خواهيد نمود .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 94
كانَ النَّاس أُمَّةً وَحِدَةً فَبَعَث اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَب بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَف فِيهِ إِلا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَت بَغْيَا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَط مُّستَقِيم(213)
ترجمه :
213 - مردم ( در آغاز ) يك دسته بودند ، ( و تضادى در ميان آنها وجود نداشت .
بتدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد ، در اين حال ) خداوند ، پيامبران را برانگيخت ، تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى ، كه به سوى حق دعوت مى كرد ، با آنها نازل نمود ، تا در ميان مردم ، در آنچه اختلاف داشتند ، داورى كند .
( افراد با ايمان ، در آن اختلاف نكردند ، ) تنها ( گروهى از ) كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند ، و نشانه هاى روشن به آنها رسيده بود ، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى ، در آن اختلاف كردند .
خداوند ، آنهايى را كه ايمان آورده بودند ، به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود ، به فرمان خودش ، رهبرى نمود .
( اما افراد بى ايمان ، همچنان در گمراهى و اختلاف ، باقى ماندند ) .
و خدا ، هر كس را بخواهد ، به راه راست هدايت مى كند .

تفسير : راه وصول به وحدت
بعد از بيان حال مؤمنان و منافقان و كفار در آيات پيشين ، در اين آيه به سراغ يك بحث اصولى و كلى و جامع در مورد پيدايش دين و مذهب و اهداف و مراحل مختلف آن مى رود .
نخست مى فرمايد : انسانها ( در آغاز ) همه امت واحدى بودند ( كان الناس
تفسير نمونه ج : 2 ص : 95
امة واحدة ) .
و در آن روز تضادى در ميان آنها وجود نداشت ، زندگى بشر و اجتماع او ساده بود ، فطرتها دست نخورده ، و انگيزه هاى هوى و هوس و اختلاف و كشمكش در ميان آنها ناچيز بود ، خدا را طبق فرمان فطرت مى پرستيدند و وظايف ساده خود را در پيشگاه او انجام مى دادند ( اين مرحله اول زندگانى انسانها بود ) ، كه احتمالا فاصله ميان زمان آدم و نوح را پر مى كرد .
سپس زندگى انسانها شكل اجتماعى به خود گرفت و مى بايد هم چنين شود زيرا انسان براى تكامل آفريده شده و تكامل او تنها در دل اجتماع تامين مى گردد ( و اين مرحله دوم زندگى انسانها بود ) .
ولى به هنگام ظهور اجتماع ، اختلافها و تضادها به وجود آمد چه از نظر ايمان و عقيده و چه از نظر عمل و تعيين حق و حقوق هر كس و هر گروه در اجتماع و در اينجا بشر تشنه قوانين و تعليمات انبياء و هدايتهاى آنها مى گردد تا به اختلافات او در جنبه هاى مختلف پايان دهد ( اين مرحله سوم بود ) .
در اينجا خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت دهند و انذار كنند ( فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين ) .
( و اين مرحله چهارم بود ) .
در اين هنگام انسانها با هشدارهاى انبياء و توجه به مبدأ و معاد و جهان ديگر كه در آنجا پاداش و كيفر اعمال خويش را در مى يابند براى گرفتن احكام الهى و قوانين صحيح كه بتواند به اختلافات پايان دهد و سلامت جامعه و سلامت انسانها را تامين كند آمادگى پيدا كردند .
و لذا مى فرمايد : خداوند با آنها كتاب آسمانى به حق نازل كرد تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند حكومت كند ( و انزل معهم
تفسير نمونه ج : 2 ص : 96
الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه ) .
و به اين ترتيب ايمان به انبياء و تمسك به تعليمات آنها و كتب آسمانى ، آبى بر آتش اختلافات فرو ريخت و آن را خاموش ساخت ( و اين مرحله پنجم بود ) .
اين وضع مدتى ادامه يافت ولى كم كم وسوسه هاى شيطانى و امواج خروشان هواى نفس كار خود را در ميان گروهى كرد و با تفسيرهاى نادرست تعليمات انبياء و كتب آسمانى و تطبيق آنها بر خواسته هاى دلشان ، پرچم اختلاف را بار ديگر برافراشتند ولى اين اختلاف با اختلافات پيشين فرق داشت سرچشمه اختلافات پيشين جهل و بى خبرى بود كه با بعثت انبياء و نزول كتب آسمانى بر طرف گرديد در حالى كه سرچشمه اختلافات بعد همان ستمگرى و لجاجت و انحراف آگاهانه از راه حق و در يك كلمه بغى بود و لذا در ادامه اين آيه مى فرمايد : در آن اختلاف نكردند مگر كسانى كه كتاب آسمانى را دريافت داشته بودند و بينات و نشانه هاى روشن به آنها رسيده بود آرى آنها به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف كردند ( و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم ) .
( و اين مرحله ششم بود ) .
در اينجا مردم به دو گروه تقسيم شدند مؤمنان راستين كه در برابر حق تسليم بودند آنها براى پايان دادن به اختلافات جديد به كتب آسمانى و تعليمات انبياء بازگشتند و به حق رسيدند و لذا مى فرمايد : خداوند ، مؤمنان از آنها را به حقيقت آنچه در آن اختلاف داشتند به فرمان خود هدايت فرمود ( در حالى كه افراد بى ايمان و ستمگر و خودخواه همچنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند ) ( فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه ) .
( و اين مرحله هفتم بود ) .
و در پايان آيه مى فرمايد : خداوند هر كه را بخواهد ( و لايق ببيند ) به راه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 97
مستقيم هدايت مى كند ( و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ) .
اشاره به اينكه مشيت الهى كه آميخته با حكمت اوست گزاف و بى حساب نيست و از هر گونه تبعيض ناروا بر كنار است .
تمام كسانى كه داراى نيت پاك و روح تسليم در برابر حق اند مشمول هدايتهاى او مى شوند .
اشتباهات عقيدتى آنها اصلاح مى گردد و از روشن بينى هاى مخصوصى برخوردار مى شوند بر توفيق آنان براى يافتن راه راست مى افزايد و آنها را از اختلافات و مشاجرات دنيا پرستان بى ايمان بر كنار مى دارد و آرامش روح و اطمينان خاطر و سلامت جسم و جان به آنها مى بخشد .

نكته ها :

1 - دين و اجتماع
از آيه فوق به خوبى اين حقيقت استفاده مى شود كه دين و جامعه بشرى در حقيقت ناگسستنى هستند هيچ جامعه اى نمى تواند بدون مذهب و ايمان به خدا و رستاخيز زندگى صحيحى داشته باشد .
قوانين بشرى ، علاوه بر اينكه غالبا مايه اختلاف و پراكندگى ملتهاست ، چون ضامن اجرائى از درون ، يعنى ايمان به خدا ، سرچشمه نمى گيرد ، تنها يك مسؤوليت برون ذاتى ايجاد مى كند و نمى تواند بطور كامل به اختلافات و تضادها پايان دهد ، آزمايشهاى انسانى در اين چند قرن اخير اين حقيقت را به خوبى ثابت كرده است و دنياى به اصطلاح متمدن اما فاقد ايمان ، مرتكب فجايع و گناهانى مى شود كه هيچ گاه در جامعه عقب افتاده ديده نشده است .
ضمنا منطق اسلام در عدم جدايى دين از سياست ، يعنى تدبير جامعه اسلامى نيز روشن مى شود .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 98
2 - آغاز پيدايش شريعت
از آيه فوق ، به طور ضمنى اين حقيقت نيز روشن شد كه آغاز پيدايش دين و مذهب به معنى واقعى كلمه ، همان زمان پيدايش جامعه انسانى به معنى حقيقى بوده است ، بنابر اين جاى تعجب نيست كه نخستين پيامبر اولوا العزم و صاحب كتاب و قانون و شريعت ، حضرت نوح (عليه السلام) بوده است نه حضرت آدم .

3 - خاورميانه مركز پيدايش مذاهب بزرگ
از آيه فوق جواب اين سؤال را هم مى توان پيدا كرد كه چرا تمام اديان بزرگ الهى از منطقه خاورميانه برخاسته اند ؟ ( آيين اسلام ، آيين مسيحيت ، آيين يهود و آيين ابراهيم و ... ) زيرا به گواهى تاريخ گاهواره تمدن بشرى در اين منطقه از جهان به حركت در آمد و نخستين تمدنهاى بزرگ از اين منطقه برخاستند ، و با توجه به رابطه مستحكم دين و تمدن و نياز مبرم جوامع متمدن به مذهب ، براى پيشگيرى از اختلافات و تضادهاى مخرب ، معلوم مى شود كه بايد مذاهب از اينجا برخيزند .
و اگر مى بينيم اسلام از محيط عقب مانده اى همچون مكه و مدينه آن روز برخاست به خاطر اين بود كه : اين منطقه به سر راه چند تمدن بزرگ آن زمان قرار داشت ، تمدن ايران و باقى مانده تمدن بابل در شمال شرقى جزيرة العرب ، تمدن روم در شمال ، تمدن مصر باستان در شمال غربى ، و تمدن يمن در جنوب .
در واقع مركز ظهور اسلام ، مركز دايره اى است ، كه تمام تمدنهاى مهم آن زمان در اطراف آن جاى مى گيرند ( دقت كنيد ) .

4 - پايان دادن به اختلافات ، يكى از مهمترين اهداف دين و مذهب
آيينهاى الهى اهداف زيادى را ، از جمله تهذيب نفوس انسانى و رسانيدن او به مقام قرب الهى ، تعقيب مى كند ، ولى مسلما يكى از مهمترين اهداف ، رفع اختلافات بوده است .
زيرا هميشه نژادها ، قوميتها ، و زبان و مناطق جغرافيائى عامل جدائى جوامع
تفسير نمونه ج : 2 ص : 99
انسانى بوده ، چيزى كه مى تواند به عنوان يك حلقه اتصال همه فرزندان آدم را از هر نژاد و زبان و قوميت و منطقه جغرافيائى به هم پيوند دهد ، آيينهاى الهى است ، كه تمام اين مرزها را در هم مى شكند ، و همه انسانها را زير يك پرچم جمع مى كند كه نمونه آن را در مراسم عبادى سياسى حج مى توان مشاهده كرد .
و اگر مى بينيم پاره اى از مذاهب ، عامل اختلاف و درگيرى شده اند ، به خاطر آميخته شدن آنها با خرافات و تعصبهاى كوركورانه است ، و گر نه مذاهب دست نخورده آسمانى ، همه جا عامل وحدت به شمار مى آيد .

5 - دليلى بر عصمت پيامبران
علامه طباطبايى در الميزان بعد از آنكه معصوم بودن پيامبران را به سه شاخه تقسيم مى كند 1 - عصمت از خطا به هنگام دريافت وحى 2 - عصمت از خطا در تبليغ رسالت 3 - عصمت از گناه و آنچه مايه هتك حرمت عبوديت است و مى گويد : آيه مورد بحث دليل بر عصمت از خطا در تلقى وحى و تبليغ رسالت است زيرا هدف از بعثت آنها اين بوده كه مردم را بشارت و انذار دهند و حق در اعتقاد و عمل را روشن سازند و از اين طريق آنها را هدايت كنند و مسلما اين هدف بدون عصمت در تلقى وحى و تبليغ رسالت ممكن نيست .
شاخه سوم عصمت را نيز از آيه مى توان استفاده كرد چرا كه اگر خطائى در تبليغ رسالت صورت گيرد خود عاملى براى اختلاف خواهد بود و اگر ناهماهنگى ميان عمل و گفتار مبلغان وحى از طريق عصيان حاصل شود آن نيز عامل اختلاف است بنابر اين از آيه فوق مى توان اشاراتى به عصمت در هر سه بخش استفاده كرد .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 100
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم مَّستهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتى يَقُولَ الرَّسولُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ مَتى نَصرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصرَ اللَّهِ قَرِيبٌ(214)
ترجمه :
214 - آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد ، بى آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد ؟ ! همانان كه گرفتاريها و ناراحتيها به آنها رسيد ، و آن چنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه ايمان آورده بودند گفتند : پس يارى خدا كى خواهد آمد ؟ ! ( در اين هنگام ، تقاضاى يارى از او كردند ، و به آنها گفته شد : ) آگاه باشيد ، يارى خدا نزديك است !
شان نزول :
بعضى از مفسران گفته اند : هنگامى كه در جنگ احزاب ترس و خوف و شدت بر مسلمانان غالب شد و در محاصره قرار گرفتند اين آيه نازل شد و آنان را به صبر و استقامت دعوت نمود و وعده يارى نصرت به آنها داد و نيز گفته شده هنگامى كه مسلمانان در جنگ احد شكست خوردند عبد الله بن ابى به آنها گفت تا كى خود را به كشتن مى دهيد اگر محمد پيغمبر بود خداوند ياران او را گرفتار اسارت و قتل نمى كرد در اين موقع آيه فوق نازل شد .

تفسير : بدون امتحان وارد بهشت نمى شويد !
از آيه فوق چنين بر مى آيد كه جمعى از مؤمنان مى پنداشتند عامل اصلى ورود در بهشت تنها اظهار ايمان به خداست و به دنبال آن نبايد ناراحتى و رنجى را متحمل شوند و بى آنكه تلاش و كوشش به خرج دهند خداوند همه كارها را روبراه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 101
خواهد كرد و دشمنان را نابود خواهد ساخت .
قرآن در برابر اين تفكر نادرست به سنت هميشگى خداوند اشاره كرده مى فرمايد : آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد بى آنكه حوادثى همچون حوادث سخت گذشتگان به شما برسد ( ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما ياتكم مثل الذين خلوا من قبلكم ) .
همانها كه شدائد و زيانهاى فراوان به آنها رسيد و آن چنان ناراحت و متزلزل شدند كه پيامبر الهى و افرادى كه ايمان آورده بودند گفتند پس يارى خدا كى خواهد آمد ( مستهم الباساء و الضراء و زلزلوا حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر الله ) .
و چون آنها نهايت استقامت خود را در برابر اين حوادث به خرج دادند و دست به دامن الطاف الهى زدند به آنها گفته شد : آگاه باشيد يارى خدا نزديك است ( الا ان نصر الله قريب ) .
باساء از ماده باس به گفته معجم مقاييس اللغة در اصل به معنى شدت و مانند آن است و به هر گونه رنج و عذاب و ناراحتى گفته مى شود ، و به افراد شجاع كه در ميدان جنگ شديدا مقاومت مى كنند ، بئيس يا ذو الباس گفته مى شود .
و ضراء به گفته راغب در مفردات نقطه مقابل سراء يعنى آنچه مايه مسرت و موجب منفعت است ، مى باشد ، بنابر اين هر گونه زيانى كه دامنگير انسان بشود در امور جانى و مالى و عرضى و امثال آن را شامل مى گردد .
جمله متى نصر الله ( يارى خدا كى مى آيد ؟ ) كه از سوى پيامبران و مؤمنان در مواقع نهايت شدت گفته مى شد ، به معنى شك و ترديد در اين موضوع ، يا اعتراض و ايراد نيست ، بلكه به عنوان تقاضا و انتظار ، مطرح مى شده است ، و لذا به دنبال آن ، از سوى خداوند به آنها بشارت داده مى شد كه يارى خدا نزديك است .
اين احتمال كه جمله متى نصر الله از سوى گروهى از مؤمنان باشد ، و جمله ( الا ان نصر الله قريب ) از سوى پيامبر خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه بعضى از مفسران ذكر
تفسير نمونه ج : 2 ص : 102
كرده اند بسيار بعيد به نظر مى رسد .
به هر حال آيه فوق به يكى از سنن الهى كه در همه اقوام جارى بوده است اشاره مى كند و به مؤمنان در همه قرون و اعصار هشدار مى دهد كه براى پيروزى و موفقيت و نايل شدن به مواهب بهشتى ، بايد به استقبال مشكلات بروند و فداكارى كنند و در حقيقت ، اين مشكلات آزمونى است كه مؤمنان را پرورش مى دهد و صاحبان ايمان راستين را از متظاهران به ايمان ، آشكار مى سازد .
تعبير به الذين خلوا من قبلكم ( كسانى كه پيش از شما بودند ) به مسلمانان مى گويد : اين تنها شما نيستيد كه گرفتار انواع مشكلات از سوى دشمنان در تنگناهاى زندگى شده ايد ، بلكه اقوام پيشين نيز ، گرفتار همين مشكلات و شدائد بوده اند تا آنجا كه گاهى كارد به استخوانشان مى رسيد و فرياد استغاثه آنها بلند مى شد .
اصولا رمز تكامل و ترقى انسانها همين است ، افراد و امتها بايد در كوره هاى سخت حوادث قرار بگيرند ، و همچون فولاد آبديده شوند ، استعدادهاى درونى آنها شكوفا گردد ، و ايمانشان به خدا قويتر شود ضمنا افراد لايق و مقاوم و با ايمان ، از افراد نالايق شناخته شوند و صفوفشان از هم جدا گردد ، اين سخن را با حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پايان مى دهيم .
خباب بن ارت كه از مجاهدان راستين صدر اسلام بود مى گويد : خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از آزار مشركان شكايت كردم فرمود : امتهائى كه پيش از شما بودند با انواع بلاها شكنجه مى شدند ، ولى اين امر هرگز آنها را از دينشان منصرف نمى كرد تا آنجا كه اره بر سر بعضى از آنها مى گذاردند و آنها را به دو پاره تقسيم مى كردند ... به خدا سوگند كه برنامه دين خدا كامل مى شود و به پيروزى مى رسد تا آنجا كه يك نفر سوار ، فاصله ميان صنعاء و حضر موت ( و بيابانهاى مخوف عربستان را ) طى مى كند ، و از هيچ چيز جز خدا نمى ترسد ... ولى شما عجله مى كنيد .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 103
يَسئَلُونَك مَا ذَا يُنفِقُونَ قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَير فَلِلْوَلِدَيْنِ وَ الأَقْرَبِينَ وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكِينِ وَ ابْنِ السبِيلِ وَ مَا تَفْعَلُوا مِنْ خَير فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ(215)
ترجمه :
215 - از تو سؤال مى كنند چه چيز انفاق كنند ؟ بگو : هر خير و نيكى ( و سرمايه سودمند مادى و معنوى ) كه انفاق مى كنيد ، بايد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و درماندگان در راه باشد .
و هر كار خيرى كه انجام دهيد ، خداوند از آن آگاه است .
( لازم نيست تظاهر كنيد ، او مى داند ) .

شان نزول :
عمرو بن جموح پير مردى بزرگ و ثروتمند بود به پيامبر عرض كرد : از چه چيز صدقه بدهم و به چه كسانى ؟ آيه فوق نازل شد و به او پاسخ گفت .

تفسير : از چه چيز بايد انفاق كرد ؟
در قرآن مجيد آيات فراوانى - مخصوصا در سوره بقره - درباره انفاق و بخشش در راه خدا آمده است و براى اين كار پاداشها و فضيلتهاى بزرگى ذكر شده همين امر سبب مى شد كه درباره جزئيات اين كار از پيامبر سؤال كنند و بدانند از چه چيزهائى و در مورد چه كسانى انفاق كنند ؟ لذا در آيه مورد بحث مى فرمايد : از تو سؤال مى كنند چه چيز را انفاق كنند ( يسئلونك ما ذا ينفقون ) .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 104
سپس مى افزايد بگو هر خير و نيكى ( و هر گونه سرمايه سودمند مادى و معنوى ) كه انفاق مى كنيد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه بايد باشد ( قل ما انفقتم من خير فللوالدين و الاقربين و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ) .
مسلما ذكر اين پنج طايفه به عنوان بيان مصداقهاى روشن است و گر نه منحصر به آنها نمى باشد بنابر اين پاسخ آنها در حقيقت اين است كه هم اشيائى كه از آن انفاق مى كنند دايره وسيعى دارد و هم كسانى كه به آنها انفاق مى شود .
در مورد اول با ذكر كلمه خير كه هر نوع كار و مال و سرمايه مفيدى را شامل مى شود پاسخ كامل و جامعى به سؤال آنها داده شده و حتى امور معنوى همچون علم را نيز در بر مى گيرد ، هر چند مصداق مهم آن در مورد انفاق ، اموال است .
و در مورد دوم در عين گسترده بودن مورد انفاق اولويتها نيز بيان شده است مسلما پدر و مادر و سپس نزديكان نيازمند در اين مساله اولويت دارند و بعد از آنها يتيمان و سپس نيازمندان و حتى كسانى را كه ذاتا فقير نيستند ولى بر اثر حادثه اى مثل تمام شدن مخارج در سفر نيازمند شده اند شامل مى شود .
در پايان آيه مى فرمايد : و هر كار خيرى انجام مى دهيد خداوند از آن آگاه است ( و ما تفعلوا من خير فان الله به عليم ) .
لزومى ندارد تظاهر كنيد ، و مردم را از كار خويش آگاه سازيد ، چه بهتر كه براى اخلاص بيشتر انفاقهاى خود را ، پنهان سازيد ، زيرا كسى كه پاداش مى دهد از همه چيز با خبر است ، و كسى كه جزا به دست اوست حساب همه نزد اوست .
جمله و ما تفعلوا من خير معنى وسيعى دارد كه تمام اعمال خير را شامل مى شود نه تنها انفاق در راه خدا كه هر كار نيكى را خداوند مى داند ، مى بيند و پاداش خير مى دهد .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 105
نكته : هماهنگى سؤال و جواب در آيه
بعضى تصور كرده اند كه سؤال كنندگان در اين آيه ، از اشيائى كه انفاق بايد كرد ، پرسش كرده اند ، ولى جواب از مصارف و كسانى كه مورد انفاق قرار مى گيرند داده شده ، و اين به خاطر اين است كه شناخت مورد ، مهمتر بوده است .
ولى اين يك اشتباه است زيرا قرآن هم پاسخ از سؤال آنها داده و هم موارد انفاق را روشن ساخته است و اين از فنون فصاحت است كه هم پاسخ سؤال داده شود و هم به مساله مهم ديگرى كه مورد نياز بوده اشاره شود .
به هر حال جمله ما انفقتم من خير ( آنچه از نيكيها انفاق مى كنيد ) مى گويد : انفاق از هر موضوع خوبى مى تواند باشد ، و تمام نيكيها را شامل مى شود ، خواه از اموال باشد يا خدمات ، از موضوعات مادى باشد يا معنوى .
در ضمن تعبير خير آن هم به صورت مطلق ، نشان مى دهد كه مال و ثروت ذاتا چيز بدى نيست ، بلكه يكى از بهترين وسايل خير است ، مشروط به اينكه به نيكى از آن بهره گيرى شود .
و نيز تعبير به خير ممكن است به اين نكته هم اشاره داشته باشد كه انفاقها بايد از هر گونه منت و آزار و كارهايى كه حيثيت اشخاص مورد انفاق را مخدوش مى كند ، بركنار باشد به طورى كه بتوان به عنوان خير مطلق از آن ياد كرد .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 106
كُتِب عَلَيْكمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَ عَسى أَن تَكْرَهُوا شيْئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَّكمْ وَ عَسى أَن تُحِبُّوا شيْئاً وَ هُوَ شرُّ لَّكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(216)
ترجمه :
216 - جهاد در راه خدا ، بر شما مقرر شده ، در حالى كه برايتان ناخوشايند است .
چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد ، حال آنكه خير شما در آن است .
و يا چيزى را دوست داشته باشيد ، حال آنكه شر شما در آن است .
و خدا مى داند ، و شما نمى دانيد .

تفسير : بذل جان و مال
آيه گذشته عمدتا در مورد انفاق اموال بود و در اين آيه سخن از انفاق جانها در راه خداست و اين هر دو در ميدان فداكارى دوش به دوش يكديگر قرار دارند .
مى فرمايد : جنگ ( با دشمن ) بر شما مقرر شده است در حالى كه از آن اكراه داريد ( كتب عليكم القتال و هو كره لكم ) .
تعبير به كتب ( نوشته شده ) اشاره به حتمى بودن و قطعى بودن اين فرمان الهى است .
كره گر چه معنى مصدرى دارد ولى در اينجا به معنى اسم مفعول يعنى مكروه است و مكروه بودن و ناخوشايند بودن جنگ اگر چه با دشمن و در راه خدا بوده باشد ، براى انسانهاى معمولى يك امر طبيعى است .
زيرا در جنگ هم تلف اموال و هم نفوس و هم انواع جراحتها و مشقتهاست ، البته براى عاشقان شهادت در راه حق و كسانى كه در سطح بالايى از معرفت قرار دارند جنگ با دشمنان حق شربت گوارايى است كه همچون تشنه كامان به دنبال آن مى روند و مسلما حساب آنها از حساب توده مردم مخصوصا در آغاز اسلام جداست .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 107
سپس به يك قانون كلى و اصل اساسى كه حاكم بر قوانين تكوينى و تشريعى خداوند است اشاره مى كند ، مى فرمايد : چه بسا شما از چيزى اكراه داشته باشيد در حالى كه براى شما خير است و مايه سعادت و خوشبختى ( و عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم ) .
به عكس كناره گيرى از جنگ و عافيت طلبى ممكن است خوشايند شما باشد در حالى كه واقعا چنين نيست چه بسا چيزى را دوست داشته باشيد و آن براى شما شر است ( و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم ) .
و در پايان مى فرمايد : و خدا مى داند و شما نمى دانيد ( و الله يعلم و انتم لا تعلمون ) .
پروردگار جهان با اين لحن قاطع مى گويد كه افراد بشر نبايد تشخيص خودشان را در مسائل مربوط به سرنوشتشان حاكم سازند چرا كه علم آنها از هر نظر محدود و ناچيز است و معلوماتشان در برابر مجهولات همچون قطره اى در برابر درياست ، همانگونه كه در قوانين تكوينى خداوند از اسرار آفرينش همه اشياء با خبر نيستند و گاه چيزى را بى خاصيت مى شمرند در حالى كه پيشرفت علوم فوايد مهم آن را آشكار مى سازد همچنين در قوانين تشريعى بسيارى از مصالح و مفاسد را نمى دانند لذا ممكن است چيزى را ناخوشايند دارند در حالى كه سعادت آنها در آن است يا از چيزى خشنود باشند در حالى كه بدبختى آنها در آن است .
آنها با توجه به علم محدود خود در برابر علم بى پايان خداوند نبايد در برابر احكام الهى روى در هم كشند بايد بطور قطع بدانند كه خداوند رحمان و رحيم اگر جهاد و زكات و روزه و حج را تشريع كرده همه به سود آنهاست .
توجه به اين حقيقت روح انضباط و تسليم در برابر قوانين الهى را در انسان پرورش مى دهد و درك و ديد او را از محيطهاى محدود فراتر مى برد و به نامحدود يعنى علم بى پايان خدا پيوند مى دهد .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 108
نكته ها :

1 - چگونه جهاد ناخوشايند است ؟
در اينجا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چگونه اين مساله با فطرى بودن اصول احكام الهى سازگار است ، اگر جهاد يا امور ديگرى همانند آن ، فطرى است چگونه ممكن است براى طبع انسان ناخوشايند بوده باشد .
در پاسخ اين سؤال بايد به اين نكته توجه داشت كه مسايل فطرى هنگامى در انسان تجلى مى كند كه با شناخت ، توأم باشد ، مثلا انسان فطرتا طالب سود و مخالف زيان است و اين در صورتى است كه مصداق سود و زيان را بشناسد ولى اگر در تشخيص آن گرفتار اشتباه شد و موضوع سودمندى را زيان آور پنداشت ، مسلما بر اثر اين اشتباه ، فطرت او گمراه خواهد شد و از آن امر مفيد بيزار مى شود ، عكس اين مساله نيز صادق است .
در مورد جهاد افراد سطحى كه تنها ضرب و جرح و مشكلات جهاد را مى نگرند ممكن است آن را ناخوش داشته باشند ، ولى افراد دورنگر كه مى دانند شرف و عظمت و افتخار و آزادى انسان در ايثار و جهاد است يقينا با آغوش باز از آن استقبال مى كنند ، همان گونه كه افراد ناآگاه از داروهاى تلخ و بد طعم بر اثر سطحى نگرى متنفرند ، اما هنگامى كه بينديشند كه سلامت و نجات آنها در آن است ، آن را به جان و دل پذيرا مى شوند .

2 - يك قانون كلى
آنچه در آيه بالا آمده ، منحصر به مساله جهاد و جنگ با دشمنان نيست ، بلكه از روى يك قانون كلى و عمومى پرده بر مى دارد ، و تمام مرارتها و سختيهاى اطاعت فرمان خدا را براى انسان سهل و گوارا مى سازد ، زيرا به مقتضاى و الله يعلم و انتم لا تعلمون مى داند كه خداوند آگاه از همه چيز و رحمان و رحيم نسبت به بندگانش در هر يك از دستوراتش ، مصالحى ديده است كه مايه نجات و سعادت بندگان است ، و به اين ترتيب بندگان مؤمن همه اين دستورات را مانند داروهاى شفابخش مى نگرند و با جان و دل آن را پذيرا مى باشند .
 

Back Index Next