بعدی 
تفسير نمونه ج : 19 ص : 153
فرارى ذكر مى شود تعبير نمود ! اشاره به اينكه شما مشركان عرب ، و شما انسانها در طول تاريخ ، آيا مى خواهيد همانند آن اقوام پنجگانه باشيد يا همانند قوم يونس ؟ آيا آن عاقبت شوم و دردناك را طلب مى كنيد ، يا اين پايان خير و سعادت ؟ بسته به تصميم خود شما است ! به هر حال در سوره هاى متعددى از قرآن مجيد ( از جمله سوره انبياء و يونس و سوره قلم و همين سوره صافات ) از اين پيامبر بزرگ و داستانش سخن به ميان آمده و در هر كدام بخشى از حالات او منعكس است ، و در سوره صافات بيشترين تكيه روى مساله فرار يونس و گرفتارى و نجات او است .
نخست همچون داستانهاى گذشته سخن از مقام رسالت او به ميان آورده ، مى گويد : يونس از رسولان خداوند بود ( و ان يونس لمن المرسلين ) .
يونس (عليه السلام) همانند ساير انبياء دعوت خود را از توحيد و مبارزه با بت پرستى شروع كرد ، و سپس با مفاسدى كه در محيط رائج بود به مبارزه پرداخت .
اما آن قوم متعصب كه چشم و گوش بسته از نياكان خود تقليد مى كردند در برابر دعوت او تسليم نشدند .
يونس (عليه السلام) همچنان از روى دلسوزى و خيرخواهى مانند پدرى مهربان آن قوم گمراه را اندرز مى داد ، ولى در برابر اين منطق حكيمانه چيزى جز مغالطه و سفسطه از دشمنان نمى شنيد .
تنها گروه اندكى كه شايد از دو نفر تجاوز كردند ( عابد و عالمى ! ) به او ايمان آوردند .
يونس آنقدر تبليغ كرد كه تقريبا از آنها مايوس شد ، در بعضى از روايات آمده است كه به پيشنهاد مرد عابد ( و با ملاحظه اوضاع و احوال قوم گمراه )
تفسير نمونه ج : 19 ص : 154
تصميم گرفت به آنها نفرين كند .
اين برنامه تحقق يافت و يونس به آنها نفرين كرد ، به او وحى آمد كه در فلان زمان عذاب الهى نازل مى شود ، هنگامى كه موعد عذاب نزديك شد يونس همراه مرد عابد از ميان آنها بيرون رفت در حالى كه خشمگين بود ، تا به ساحل دريا رسيد در آنجا يك كشتى پر از جمعيت و بار را مشاهده كرد ، و از آنها خواهش نمود كه او را نيز همراه خود ببرند .
اين همان است كه قرآن در آيه بعد به آن اشاره كرده ، مى گويد : به خاطر بياور هنگامى را كه به سوى كشتى مملو از بار و جمعيت فرار كرد ( اذ ابق الى الفلك المشحون ) .
تعبير به ابق از ماده اباق به معنى فرار كردن بنده از مولاى خود ، در اينجا تعبير عجيبى است ، و نشان مى دهد كه ترك اولاى بسيار كوچك تا چه حد در مورد پيامبران عاليمقام از سوى خداوند مورد سخت گيرى و عتاب واقع مى شود تا آنجا كه پيامبرش را بنده فرارى مى نامد ! بدون شك يونس پيامبر معصوم بود و هرگز مرتكب گناهى نشد ، ولى بهتر اين بود كه باز هم تحمل به خرج مى داد و تا آخرين لحظات قبل از نزول عذاب در ميان قوم مى ماند شايد بيدار مى شدند .
درست است كه طبق بعضى از روايات چهل سال تبليغ كرد ، ولى باز بهتر بود چند روز يا چند ساعتى هم بر آن مى افزود ، چون چنين نكرد تشبيه به بنده فرارى شد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 155
به هر حال يونس سوار بر كشتى شد ، طبق روايات ماهى عظيمى سر راه را بر كشتى گرفت ، دهان باز كرد گوئى غذائى مى طلبد ، سرنشينان كشتى گفتند به نظر مى رسد گناهكارى در ميان ما است ! ( كه بايد طعمه اين ماهى شود ، و چاره اى جز استفاده از قرعه نيست ) در اينجا قرعه افكندند قرعه به نام يونس درآمد ! طبق روايتى قرعه را سه بار تكرار كردند ، و هر بار به نام يونس در آمد ، ناچار يونس را گرفتند در دهان ماهى عظيم پرتاب كردند ! قرآن در آيات مورد بحث با يك جمله كوتاه به اين ماجرا اشاره كرده مى گويد : يونس با آنها قرعه افكند و مغلوب شد ! ( فساهم فكان من المدحضين ) .
ساهم از ماده سهم در اصل به معنى تير و ساهمه به معنى قرعه كشى آمده است ، زيرا به هنگام قرعه كشى نامها را بر چوبه هاى تير مى نوشتند ، و با هم مخلوط مى كردند ، سپس يك چوبه تير از آن بيرون مى آوردند و به نام هر كس اصابت مى كرد مشمول قرعه مى شد .
مدحض از ماده ادحاض به معنى باطل كردن و زائل نمودن و مغلوب كردن است ، و در اينجا منظور اين است كه قرعه به نام او اصابت كرد .
اين تفسير نيز گفته شده كه دريا طوفانى شد ، و بار كشتى سنگين بود و هر لحظه خطر غرق شدن سرنشينان كشتى را تهديد مى كرد و چاره اى جز اين نبود كه براى سبك شدن كشتى بعضى از افراد را به دريا بيفكنند ، و قرعه به نام يونس درآمد ، او را به دريا انداختند ، و درست در همين هنگام نهنگى فرا رسيد و او را در كام خود فرو برد .
به هر حال قرآن مى گويد : ماهى عظيم او را بلعيد در حالى كه مستحق ملامت بود ! ( فالتقمه الحوت و هو مليم ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 156
التقمه از ماده التقام به معنى بلعيدن است .
مليم در اصل از ماده لوم به معنى ملامت است ( و هنگامى كه به باب افعال مى رود معنى استحقاق ملامت را مى دهد ) .
مسلم است اين ملامت و سرزنش به خاطر ارتكاب گناه كبيره يا صغيره اى نبود ، بلكه علت آن تنها ترك اولائى بود كه از او سر زد ، و آن عجله در ترك قوم خويش و هجرت از آنان بود .
اما خدائى كه آتش را در دل آب ، و شيشه را در كنار سنگ سالم نگه مى دارد ، به اين حيوان عظيم فرمان تكوينى داد كه كمترين آزارى به بنده اش يونس نرساند ، او بايد يك دوران زندان بى سابقه را طى كند و متوجه ترك اولاى خود شود و در مقام جبران بر آيد .
در روايتى آمده است اوحى الله الى الحوت لا تكسر منه عظما و لا تقطع له وصلا : خداوند به آن ماهى وحى فرستاد كه هيچ استخوانى را از او مشكن ، و هيچ پيوندى را از او قطع مكن ! .
يونس خيلى زود متوجه ماجرا شد ، و با تمام وجودش رو به درگاه خدا آورد ، و از ترك اولى خويش استغفار كرد ، و از پيشگاه مقدسش تقاضاى عفو نمود .
در اينجا ذكر معروف و پرمحتوائى از قول يونس نقل شده كه در آيه 87 سوره انبياء آمده ، و در ميان اهل عرفان به ذكر يونسيه معروف است : فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين : او در ميان ظلمتهاى متراكم فرياد زد كه معبودى جز تو نيست ، منزهى تو ، من از ظالمان و ستمكاران بودم !
تفسير نمونه ج : 19 ص : 157
بر خويشتن ستم كردم و از درگاهت دور افتادم ، و به عتاب و سرزنش تو كه جهنم آتش سوزانى براى من است گرفتار شدم .
اين اعتراف خالصانه و اين تسبيح توأم با ندامت كار خود را كرد و همانگونه كه در آيه 88 سوره انبياء آمده فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين : ما دعاى او را اجابت كرديم و از غم و اندوه نجاتش داديم و اينگونه مؤمنان را نجات مى دهيم .
اكنون ببينيم آيات مورد بحث در اين زمينه چه مى گويد ؟ در يك جمله كوتاه مى گويد : اگر او از تسبيح كنندگان نبود ... ( فلو لا انه كان من المسبحين ) .
مسلما تا روز قيامت در شكم ماهى باقى مى ماند ! ( للبث فى بطنه الى يوم يبعثون ) .
و اين زندان موقت تبديل به يك زندان دائم مى شد ، و آن زندان دائم مبدل به گورستان او مى گشت ! در اينكه آيا ماندن يونس در شكم ماهى تا روز رستاخيز ( به فرض ترك تسبيح و توبه به درگاه الهى ) به صورت زنده يا مرده بوده است بعضى از مفسران احتمالاتى ذكر كرده اند : نخست اينكه هر دو زنده مى ماندند و يونس به صورت يك زندانى تا روز قيامت در شكم ماهى محبوس بود .
دوم اينكه يونس از دنيا مى رفت و ماهى به صورت قبرستان سيار او زنده مى ماند ! سوم اينكه يونس و ماهى هر دو مى مردند و شكم ماهى قبر يونس مى شد ، و زمين قبر ماهى ، او در دل ماهى و ماهى در دل زمين تا روز رستاخيز دفن مى شدند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 158
آيه مورد بحث دليل بر هيچيك از اين اقوال نمى تواند باشد ، ولى آيات متعددى كه مى گويد در پايان دنيا همه مى ميرند نشان مى دهد كه زنده ماندن يونس يا زنده ماندن ماهى تا روز قيامت ممكن نيست ، لذا از ميان اين تفسيرهاى سه گانه تفسير سوم نزديكتر به نظر مى رسد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين تعبير كنايه از مدت طولانى باشد يعنى تا مدتى طولانى در اين زندان باقى مى ماند ، چنانكه اين تعبير را در موارد مشابه آن نيز مى گويند كه تا قيامت بايد در انتظار فلان مطلب بمانى .
ولى فراموش نكنيم كه اينها همه در صورتى تحقق مى يافت كه او تسبيح و توبه را ترك مى گفت ، ولى چنين نشد او در سايه تسبيح پروردگار مشمول عفو خاصش شد .
سپس همانگونه كه قرآن مى گويد : ما او را در يك سرزمين خشك و خالى از درخت و گياه افكنديم ، در حالى كه بيمار بود ( فنبذناه بالعراء و هو سقيم ) .
ماهى عظيم در كنار ساحل خشك و بى گياهى آمد ، و به فرمان خدا لقمه اى را كه از او زياد بود بيرون افكند ، اما پيدا است اين زندان عجيب سلامت جسم يونس را بر هم زده بود ، بيمار و ناتوان از اين زندان آزاد شد .
درست نمى دانيم يونس چه مدت در شكم ماهى بود ، ولى مسلم است هر چه بود نمى توانست از عوارض آن بر كنار ماند ، درست است كه فرمان الهى صادر شده بود كه يونس هضم و جذب بدن ماهى نشود ، اما اين بدان معنى نبود كه آثارى از اين زندان را به همراه نياورد ، لذا جمعى از مفسران نوشته اند كه او به صورت
تفسير نمونه ج : 19 ص : 159
جوجه نوزاد و ضعيف و بى بال و پر از شكم ماهى بيرون آمد ، به طورى كه توان حركت نداشت .
باز در اينجا لطف الهى به سراغ او آمد ، چرا كه بدنش بيمار و آزرده ، و اندامش خسته و ناتوان بود ، آفتاب ساحل او را آزار مى داد ، پوششى لطيف لازم بود تا بدنش در زير آن بيارامد ، قرآن در اينجا مى گويد : ما كدوبنى بر او رويانيديم تا در سايه برگهاى پهن و مرطوب بيارامد ( و انبتنا عليه شجرة من يقطين ) .
يقطين به طورى كه بسيارى از ارباب لغت و مفسران گفته اند : هر گياهى است كه ساقه ندارد ، و داراى برگهاى پهن است ، مانند بوته خربزه و كدو و خيار و هندوانه و امثال آن ، ولى بسيارى از مفسران و روات حديث در اينجا تصريح كرده اند كه منظور خصوص كدوبن است ( بايد توجه داشت كه شجره در لغت عرب هم به نباتاتى گفته مى شود كه داراى ساقه و شاخه است و هم بدون ساقه و شاخه ، و به تعبير ديگر اعم از درخت و گياه است حتى در اينجا حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل كرده اند كه شخصى به آن حضرت عرض كرد : انك تحب القرع ؟ شما كدو را دوست داريد فرمود اجل هى شجرة اخى يونس : آرى آن گياه برادرم يونس است .
مى گويند : كدوبن علاوه بر اينكه برگهاى پهن و پرآبى دارد و مى توان از آن سايبان خوبى تهيه كرد مگس نيز بر برگهاى آن نمى نشيند ، و يونس به خاطر توقف در شكم ماهى پوست تنش آن قدر نازك و حساس شده بود كه از نشستن حشرات بر آن رنج مى برد ، او اندام خود را با اين كدوبن پوشانيد تا هم از سوزش آفتاب در امان باشد و هم از حشرات .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 160
شايد خداوند مى خواهد درسى را كه به يونس در شكم ماهى داده است ، در اين مرحله تكميل كند ، او بايد تابش آفتاب و حرارتش را بر پوست نازك تنش احساس كند ، تا در آينده در مقام رهبرى براى نجات امتش از آتش سوزان جهنم تلاش و كوشش بيشترى به خرج دهد ، همين مضمون در بعضى از روايات اسلامى وارد شده است .
يونس را در اينجا رها مى كنيم و به سراغ قومش مى رويم .
هنگامى كه يونس با حالت خشم و غضب قوم را رها كرد ، و مقدمات خشم الهى نيز بر آنها ظاهر شد ، تكان سختى خوردند و به خود آمدند ، اطراف عالم و دانشمندى را كه در ميان آنها بود گرفتند ، و با رهبرى او در مقام توبه بر آمدند .
در بعضى از روايات آمده است كه آنها دستجمعى به سوى بيابان حركت كردند ، و بين زنان و فرزندان ، و حيوانات و بچه هاى آنها ، جدائى افكندند ، سپس گريه را سر دادند ، و صداى ناله خود را بلند كردند و مخلصانه از گناهان خويش و تقصيراتى كه در باره پيامبر خدا يونس داشتند توبه كردند .
در اينجا پرده هاى عذاب كنار رفت و حادثه بر كوهها ريخت ، و جمعيت مؤمن توبه كار به لطف الهى نجات يافتند .
يونس بعد از اين ماجرا به سراغ قومش آمد تا ببيند عذاب بر سر آنها چه آورده است ؟ هنگامى كه آمد در تعجب فرو رفت كه چگونه آنها در روز هجرتش همه بت پرست بودند ولى اكنون همه موحد خداپرست شده اند ؟
تفسير نمونه ج : 19 ص : 161
قرآن در اينجا مى گويد : ما او را به سوى جمعيت يكصد هزار نفرى يا بيشتر فرستاديم ( و ارسلناه الى ماة الف او يزيدون ) .
آنها ايمان آوردند و ما تا مدت معينى آنان را از مواهب حيات و زندگى دنيا بهره مند ساختيم ( فامنوا فمتعناهم الى حين ) .
البته ايمان اجمالى و توبه آنها قبلا بود ، ولى ايمان آنها بطور تفصيل به خدا و پيامبرش يونس و تعليمات و دستورات او هنگامى صورت گرفت كه يونس به ميان آنها بازگشت .
قابل توجه اينكه از آيات قرآن استفاده مى شود كه اين ماموريت مجدد به سوى همان قوم پيشين بوده است ، و اينكه بعضى آنرا ماموريت جديدى به سوى قوم تازه اى دانسته اند با ظاهر آيات سازگار نيست .
زيرا از يكسو در اينجا خوانديم : فامنوا فمتعناهم الى حين : يعنى اين قومى كه يونس ماموريت هدايت آنها را پيدا كرد ايمان آوردند و ما آنها را تا زمان معينى بهره مند ساختيم .
و از سوى ديگر همين تعبير در سوره يونس در باره همان قوم سابق آمده است : فلو لا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحياة الدنيا و متعناهم الى حين : چرا هيچيك از اقوام به موقع ايمان نياوردند تا مفيد به حالشان باشد ، جز قوم يونس كه وقتى ايمان آوردند عذاب خواركننده را در زندگى دنيا از آنها برطرف ساختيم ، و تا مدت معينى آنها را بهره مند نموديم ( يونس - 98 ) .
ضمنا از اينجا روشن مى شود كه مراد از الى حين ( تا مدت معينى ) همان پايان زندگى و اجل طبيعى آنها است .
در اينكه چرا در آيات فوق مى فرمايد : صدهزار نفر ، يا بيشتر و مراد
تفسير نمونه ج : 19 ص : 162
از بيشتر چه اندازه است مفسران تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند .
ولى ظاهر اين است كه اين گونه تعبيرات براى تاكيد و عظمت چيزى است نه بخاطر ترديد و شك گوينده .

نكته ها :

1 - تاريخچه كوتاهى از زندگى يونس (عليه السلام)
يونس فرزند متى كه لقب او ذو النون ( صاحب ماهى ) است و اين لقب به خاطر آن است كه سرگذشت او با داستان ماهى چنانكه گفتيم گره خورده شده است ، از پيامبران معروفى است كه ظاهرا بعد از موسى و هارون قدم به عرصه وجود گذاشت .
بعضى او را از اولاد هود و ماموريت او را هدايت باقيمانده قوم ثمود دانسته اند .
سرزمين ظهور او منطقه اى از عراق بنام نينوا بود .
بعضى ظهور او را در حدود 825 سال قبل از ميلاد حضرت مسيح (عليه السلام) نوشته اند ، و هم اكنون در نزديكى كوفه در كنار شط قبر معروفى است بنام يونس .
در بعضى از كتب آمده او پيغمبرى از بنى اسرائيل بود كه بعد از سليمان به سوى اهل نينوا مبعوث شد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 163
در كتاب يوناه از كتب عهد عتيق ( تورات ) بحثهاى مشروحى در باره يونس تحت نام يوناه ابن متى آمده است .
طبق اين نقل او ماموريت داشت كه به شهر بزرگ نينوا رود ، و در برابر شرارت مردم قيام كند ، سپس حوادث ديگرى ذكر مى كند كه شباهت زيادى دارد با آنچه در قرآن آمده است ، با اين تفاوت كه طبق روايات اسلامى يونس به دعوت قوم خود برخاست و وظيفه خود را در اين زمينه انجام داد ، و بعد از آنكه قوم دعوت او را رد كردند به آنها نفرين كرد ، و از ميان آنها خارج شد و ماجراى كشتى و ماهى براى او پيش آمد ، ولى تورات عبارت زننده اى دارد و تصريح مى كند كه او قبل از انجام ماموريت مى خواست استعفا كند ! لذا برخاست و فرار كرد و ماجراى كشتى و ماهى پيش آمد .
و عجبتر اينكه تورات مى گويد هنگامى كه خداوند عذاب را از قوم او به خاطر توبه آنها برداشت يونس ، بسيار ناراحت شد و خشمش افروخته شد ! .
از فصول تورات استفاده مى شود كه يونس دو بار ماموريت پيدا كرد ، در ماموريت اول خوددارى نمود و به آن سرنوشت دردناك مبتلا شد ، بار دوم به او ماموريت داده شد كه به همان شهر نينوا برود مردم نينوا بيدار شدند ، به خدا ايمان آوردند ، و به توبه از گناهان خود پرداختند ، و مشمول عفو الهى شدند و اين همان عفوى بود كه يونس را خوش آمد نبود ! از مقايسه آنچه در قرآن و روايات اسلامى آمده با آنچه در تورات كنونى آمده است روشن مى شود كه تا چه حد تورات تحريف يافته مقام اين پيامبر بزرگ را پائين آورده است ، گاه نسبت عدم قبول ماموريت رسالت را به او مى دهد و گاه خشمناك شدن از شمول عفو و رحمت پروردگار نسبت به يك قوم توبه كار ، و اينها است كه نشان مى دهد تورات كنونى به هيچ وجه كتاب قابل اعتمادى نيست .
به هر
تفسير نمونه ج : 19 ص : 164
حال او از پيامبران بزرگى است كه قرآن از او به عظمت ياد كرده است .

2 - چگونه يونس در شكم ماهى زنده ماند ؟
گفتيم دليل روشنى در دست نيست كه يونس چه مدتى در شكم ماهى ماند ؟ چند ساعت ، يا چند روز ، و يا چند هفته ، در بعضى از روايات نه ساعت ، و بعضى سه روز ، و بعضى بيشتر ، و حتى تا چهل روز گفته اند ، ولى مدرك مسلمى بر هيچيك از اين اقوال وجود ندارد ، تنها در تفسير على بن ابراهيم در حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) توقف يونس در شكم ماهى 9 ساعت ذكر شده است .
بعضى از مفسران اهل سنت مدت آن را يك ساعت هم ذكر كرده اند .
ولى هر چه باشد بدون شك اين توقف يك امر عادى نيست ، انسان نمى تواند بيش از چند دقيقه در محيطى كه هوا وجود ندارد زنده بماند ، و اگر مى بينيم جنين در شكم مادر ماهها زنده مى ماند به خاطر اين است كه هنوز دستگاه تنفس او به كار نيفتاده و اكسيژن لازم را تنها از طريق خون مادر دريافت مى كند .
بنابر اين ماجراى يونس بدون شك يك اعجاز است ، و اين نخستين اعجازى نيست كه در قرآن با آن روبرو مى شويم ، همان خدائى كه ابراهيم (عليه السلام) را در دل آتش سالم نگهداشت ، و موسى و بنى اسرائيل را با ايجاد جاده هاى خشك در وسط دريا از غرقاب نجات داد ، و نوح (عليه السلام) را به وسيله كشتى ساده اى از آن طوفان عظيم و گسترده رهائى بخشيد ، و سالم به زمين فرود آورد ، همان خداوند قدرت دارد كه بنده اى از بندگان خاصش را مدتى در شكم ماهى عظيمى سالم نگهدارد .
البته وجود چنين ماهيهاى بزرگ در گذشته و امروز مطلب عجيبى نيست ، هم اكنون ، ماهيهاى عظيمى به نام بالن موجود است كه بيش از 30 متر طول
تفسير نمونه ج : 19 ص : 165
دارد و بزرگترين حيوان روى زمين است و جگر او بالغ بر يك تن مى شود ! در همين سوره داستانهاى انبياى پيشين را خوانديم كه به طرز اعجازآميزى از چنگال بلاها رهائى يافتند و يونس آخرين آنها در اين سلسله است .

3 - درسهائى بزرگ در داستانى كوچك !
مى دانيم طرح اين سرگذشتها در قرآن مجيد همه براى هدفهاى تربيتى است چرا كه قرآن كتاب داستان نيست كتاب انسانسازى و تربيت است .
از اين سرگذشت عجيب پندهاى بزرگى مى توان گرفت : الف : تخلف حتى به صورت يك ترك اولى از يك پيامبر بزرگ در پيشگاه خداوند مهم است و كيفر دارد .
البته چون مقام پيامبران بسيار والا است يك غفلت كوچك در مورد آنها گاه معادل يك گناه كبيره اى كه از ديگران سر بزند مى باشد ، به همين دليل ديديم كه در اين داستان خداوند او را بنده فرارى ناميد ، و در روايات آمده بود كه سرنشينان كشتى گفتند : يك فرد عاصى در ميان ما است ! و سرانجام خداوند او را در زندان وحشتناكى گرفتار كرد ، و بعد از توبه و بازگشت به سوى خدا از آن زندان با تنى آزرده و بيمار آزاد شد .
تا همگان بدانند تخلف از هيچكس پذيرفته نيست ، عظمت مقام پيامبران و اولياى خدا نيز به آن است كه بنده مطيع فرمان او هستند و گرنه كسى با خدا رابطه خويشاوندى ندارد ، البته اين نشانه عظمت مقام اين پيامبر بزرگ است كه خداوند در باره او چنين سختگيرى مى كند .
ب : در همين داستان ( در آن قسمتى كه در سوره انبياء آيه 87 آمده است ) راه نجات مؤمنان را از غم و اندوه و گرفتارى و مشكلات همان راهى معرفى مى كند كه يونس (عليه السلام) پيمود ، و آن اعتراف به خطا در پيشگاه حق ، و تسبيح و تنزيه
تفسير نمونه ج : 19 ص : 166
و توبه و بازگشت به سوى او است .
ج : اين ماجرا نشان مى دهد كه چگونه يك قوم گنهكار و مستحق عذاب مى توانند در آخرين لحظات مسير تاريخ خود را عوض كنند ، و به آغوش پر مهر و رحمت الهى بازگردند و نجات يابند ، مشروط بر اينكه پيش از آنكه فرصت از دست رود متوجه شوند و اگر بتوانند عالمى را به رهبرى خود برگزينند .
د : اين ماجرا نشان مى دهد كه ايمان به خدا و توبه از گناه علاوه بر آثار و بركات معنوى مواهب ظاهرى دنيا را نيز متوجه انسان مى سازد ، عمران و آبادى مى آفريند ، و مايه طول عمر و بهره گيرى از مواهب حيات مى شود ، نظير اين معنى در داستان نوح (عليه السلام) نيز آمده است كه شرح آن را به خواست خدا در تفسير سوره نوح خواهيم خواند .
ه : قدرت خداوند آنقدر وسيع و گسترده است كه چيزى در برابر آن مشكل نيست ، تا آن حد كه مى تواند انسانى را در دهان و شكم جانور عظيم و وحشتناكى سالم نگهدارد ، و سالم بيرون فرستد .
اينها نشان مى دهد كه همه اسباب اين عالم ابزار اراده او هستند و همه سر بر فرمان او دارند .

4 - پاسخ به يك سؤال
در اينجا سؤالى مطرح مى شود و آن اينكه : در بيان سرگذشتهاى اقوام ديگر در آيات قرآن آمده است كه به هنگام نزول عذاب ( عذاب استيصال كه براى نابودى اقوام سركش نازل مى شده ) توبه و انابه بى اثر بوده است ، چگونه اين مساله در مورد قوم يونس استثنا پذيرفت ؟ در برابر اين سؤال دو پاسخ مى توان گفت : نخست اينكه عذاب هنوز نازل نشده بود تنها علائم مختصرى كه از قبيل هشدارها است به چشم مى خورد كه آنها به موقع از اين هشدارها استفاده كردند
تفسير نمونه ج : 19 ص : 167
و پيش از نزول عذاب توبه نمودند و ايمان آوردند .
ديگر اينكه اين عذاب عذاب استيصال نبوده ، و از قبيل گوشماليهائى بوده كه قبل از نزول عذاب بنيان كن به اقوام مختلف مى داده تا قبل از فوت فرصت بيدار شوند و راه تقوا پيش گيرند ، مانند مجازاتهاى مختلف قوم فرعون قبل از غرقاب .

5 - قرعه و مشروعيت آن در اسلام
در روايات مربوط به قرعه و مشروعيت آن مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام) فرمود : اى قضية اعدل من القرعة اذا فوض الامر الى الله عز و جل ، يقول : فساهم فكان من المدحضين : كدام داورى از قرعه عادلانه تر است ( هنگامى كه كارها به بن بست رسد ) و موضوع به خدا واگذار شود ، مگر خداوند ( در قرآن مجيد در باره يونس ) نمى گويد : فساهم فكان من المدحضين : يونس با سرنشينان كشتى قرعه افكند ، و قرعه به نام او درآمد و محكوم شد ! .
اشاره به اينكه قرعه به هنگامى كه كار مشكل شود و راه حل ديگرى نباشد و كار را به خدا واگذار كنند به راستى راه گشا است ، چنانكه در داستان يونس درست منطبق بر واقعيت شد .
اين معنى در حديث ديگرى با صراحت بيشتر از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : ليس من قوم تنازعوا ( تقارعوا ) ثم فوضوا امرهم الى الله الا خرج سهم المحق : هيچ قومى اقدام به قرعه ( به هنگام بن بست كامل ) نكردند در حالى كه كار خود را به خدا واگذار كرده باشند مگر اينكه قرعه به واقعيت
تفسير نمونه ج : 19 ص : 168
اصابت مى كند و حق آشكار مى شود .
شرح بيشتر پيرامون اين مساله را در كتاب القواعد الفقهيه آورده ايم .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 169
فَاستَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّك الْبَنَات وَ لَهُمُ الْبَنُونَ(149) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَئكةَ إِنَثاً وَ هُمْ شهِدُونَ(150) أَلا إِنهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ(151) وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنهُمْ لَكَذِبُونَ(152) أَصطفَى الْبَنَاتِ عَلى الْبَنِينَ(153) مَا لَكمْ كَيْف تحْكُمُونَ(154) أَ فَلا تَذَكَّرُونَ(155) أَمْ لَكمْ سلْطنٌ مُّبِينٌ(156) فَأْتُوا بِكِتَبِكمْ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(157) وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَينَ الجِْنَّةِ نَسباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الجِْنَّةُ إِنهُمْ لَمُحْضرُونَ(158) سبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ(159) إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ(160)

تفسير نمونه ج : 19 ص : 170
ترجمه :
149 - از آنها بپرس : آيا پروردگار تو دخترانى دارد و پسران از آن آنها است ؟ !
150 - آيا ما فرشتگان را به صورت دختران آفريديم و آنها ناظر بودند ؟ !
151 - بدانيد آنها با اين تهمت بزرگشان مى گويند :
152 - خداوند فرزندى آورده ! ولى آنها قطعا دروغ مى گويند !
153 - آيا دختران را بر پسران ترجيح داده ؟
154 - شما چگونه حكم مى كنيد ؟ ( و هيچ مى فهميد چه مى گوئيد ؟ ) .
155 - آيا متذكر نمى شويد ؟
156 - آيا شما دليل روشنى در اين باره داريد ؟
157 - كتابتان را بياوريد اگر راست مى گوييد !
158 - آنها ميان او و جن ( خويشاوندى و ) نسبتى قائل شدند ، در حالى كه جنيان به خوبى مى دانستند كه اين بت پرستان در دادگاه الهى احضار مى شوند .
159 - منزه است خداوند از توصيفى كه آنها مى كنند .
160 - مگر بندگان مخلص خدا .

تفسير : تهمتهاى زشت و رسوا
بعد از ذكر شش داستان از سرگذشت انبياء پيشين و درسهاى آموزنده اى كه در هر يك نهفته بود موضوع سخن را تغيير داده ، و به مطلب ديگرى كه به مشركان عرب سخت ارتباط داشته مى پردازد ، و اشكال مختلفى از شرك آنها را مطرح ساخته ، سخت آنها را به محاكمه مى كشد ، و با دلائل مختلف افكار خرافى آنها را در هم مى كوبد .
مساله اين است كه جمعى از مشركان عرب به خاطر انحطاط فكرى و نداشتن
تفسير نمونه ج : 19 ص : 171
هيچگونه علم و دانش خدا را با خود قياس مى كردند و براى او فرزند و گاهى همسر قائل بودند .
از جمله قبائل جهينه ، و سليم و خزاعه و بنى مليح معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدا هستند ! و بسيارى از مشركان عرب جن را نيز فرزندان او مى پنداشتند و يا بعضا همسرى از جن براى پروردگار قائل بودند ! اين پندارهاى بى اساس و خرافى آنها را به كلى از راه حق منحرف ساخته بود ، به گونه اى كه آثار توحيد و يگانگى خدا از بين آنها برچيده شده بود .
در حديث آمده است كه مورچه گمان مى كند كه پروردگارش مانند او دو شاخك دارد ! .
آرى فكر كوتاه انسان را به مقايسه مى كشاند ، مقايسه خالق به مخلوق ، و اين مقايسه بدترين عامل گمراهى در شناخت خدا است .
به هر حال قرآن نخست به سراغ آنها مى رود كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند و از سه طريق تجربى و عقلى و نقلى به آنها پاسخ مى دهد : نخست مى فرمايد : از آنها بپرس : آيا پروردگار تو دخترانى دارد و پسران از آن آنها است ؟ ! ( فاستفتهم ا لربك البنات و لهم البنون ) .
چگونه آنچه را براى خود نمى پسنديد براى خدا قائل هستيد ( اين سخن طبق عقيده باطل آنها است كه از دختر سخت متنفر بودند و به پسر سخت علاقمند ، چرا كه پسران در زندگى آنها در جنگها و غارتگريهاشان نقش مؤثرى داشتند در حالى كه دختران كمكى به آنها نمى كردند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 172
بدون شك پسر و دختر از نظر انسانى و در پيشگاه خدا از نظر ارزش يكسانند و معيار شخصيت هر دو پاكى و تقوا است ، ولى استدلال قرآن در اينجا به اصطلاح از باب ذكر مسلمات خصم است كه مطالب طرف را بگيرند و به خود او بازگردانند .
نظير اين معنى در سوره هاى ديگر قرآن آمده است ، از جمله : در سوره نجم آيه 22 مى خوانيم : الكم الذكر و له الانثى تلك اذا قسمة ضيزى : آيا براى شما پسر است و براى او دختر ؟ اين تقسيم غير عادلانه اى است ! سپس به دليل حسى مساله پرداخته ، باز به طريق استفهام انكارى مى گويد : آيا ما فرشتگان را به صورت دختران آفريديم و آنها شاهد و ناظر بودند ؟ ( ام خلقنا الملائكة اناثا و هم شاهدون ) .
بدون شك جواب آنها در اين زمينه منفى بود ، چه اينكه هيچكدام نمى توانستند حضور خود را به هنگام خلقت فرشتگان ادعا كنند .
بار ديگر به دليل عقلى كه از مسلمات ذهنى آنها گرفته شده باز مى گردد و مى گويد : بدانيد آنها با اين تهمت زشت و بزرگشان مى گويند ... ( الا انهم من افكهم ليقولون ) .
خداوند فرزندى آورده ، آنها قطعا كاذب و دروغگو هستند ! ( ولد الله و انهم لكاذبون ) .
آيا دختران را بر پسران ترجيح داده ؟ ! ( اصطفى البنات على البنين ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 173
شما را چه مى شود ؟ چگونه حكم مى كنيد ؟ ! هيچ مى فهميد چه مى گوئيد ؟ ( ما لكم كيف تحكمون ) .
آيا وقت آن نرسيده است كه از اين لاطائلات و خرافات زشت و رسوا دست برداريد ؟ آيا متذكر نمى شويد ؟ ( ا فلا تذكرون ) .
اين سخنان به قدرى باطل و بى پايه است كه اگر آدمى يك ذره عقل و درايت داشته باشد و انديشه كند باطل بودن آن را درك مى نمايد .
بعد از ابطال ادعاى خرافى آنها با يك دليل حسى و يك دليل عقلى ، به سومين دليل مى پردازد كه دليل نقلى است ، مى گويد : اگر چنين چيزى كه شما مى گوئيد صحت داشت بايد اثرى از آن در كتب پيشين باشد ، آيا شما دليل روشنى در اين زمينه داريد ؟ ! ( ام لكم سلطان مبين ) .
اگر داريد كتاب خود را بياوريد اگر راست مى گوئيد ! ( فاتوا بكتابكم ان كنتم صادقين ) .
در كدام كتاب ؟ در كدام نوشته ؟ و در كدام وحى آسمانى چنين چيزى آمده ، و بر كدام پيامبر نازل شده است ؟ ! اين سخن نظير گفتگوى ديگرى است كه قرآن با بت پرستان دارد .
پس از آنكه مى گويد : آنها فرشتگان را كه بندگان خدا هستند دختران قرار داده اند ، و ادعا مى كنند كه اگر خدا نمى خواست ما اينها را پرستش نمى كرديم مى گويد : ام آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون : آيا ما كتابى پيش از آن براى آنها فرستاده ايم و در اين ادعاى خود به آن تمسك مى جويند ؟ ( زخرف - 21 ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 174
نه ، اينها چكيده كتب آسمانى نيست ، اينها خرافاتى است كه از نسلى به نسل ديگر و از جاهلانى به جاهلان ديگر منتقل شده ، و هيچ مبنا و ماخذ خردپسندى ندارد .
چنانكه در ذيل همين آيه سوره زخرف نيز به آن اشاره شده است .
در آيه بعد به يكى ديگر از خرافات مشركان عرب مى پردازد ، و آن نسبتى است كه ميان خدا و جن قائل بودند ! سخن را از صورت خطاب در آورده و به صورت غائب مطرح مى كند ، گوئى آنها چنان بى ارزشند كه بيش از اين شايستگى و لياقت روياروئى در سخن را ندارند ، مى فرمايد : آنها ميان او و جن خويشاوندى و نسبتى قائل شدند ! ( و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا ) .
اين چه نسبتى بود كه آنها ميان خداوند و جن قائل بودند ؟ در پاسخ اين سؤال تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است .
بعضى گفته اند : آنها دوگانه پرست بودند و معتقد بودند ( نعوذ بالله ) خدا و شيطان برادرند ! خدا خالق نيكى ها است و شيطان خالق شرور ! .
اين تفسير بعيد به نظر مى رسد ، زيرا دوگانه پرستان يا ثنويين در ميان عرب معروف نبودند ، در مناطقى مثل ايران در عصر ساسانى اين خرافه وجود داشت .
بعضى ديگر جن و ملائكه را به يك معنى دانسته اند ، زيرا جن در اصل به معنى موجودى است كه از نظرها پوشيده و پنهان است ، و چون فرشتگان با چشم ديده نمى شوند اين كلمه بر آنها اطلاق شده است ، بنابر اين مى گويند مراد از نسب همان نسبتى است كه عرب جاهلى براى آنها قائل بود و آنانرا دختران خدا مى ناميد .
اين تفسير نيز مشكل به نظر مى رسد چرا كه ظاهر آيات مورد بحث اين است كه دو مطلب را تعقيب مى كند ، بعلاوه اطلاق واژه جن بر فرشتگان معمول
تفسير نمونه ج : 19 ص : 175
و مانوس نيست ، به خصوص در قرآن مجيد .
تفسير سومى كه بعضى براى اين آيه گفته اند اين است كه آنها جن را همسران خدا مى پنداشتند و ملائكه را دختران او ! ! اين نيز بعيد به نظر مى رسد ، چون اطلاق كلمه نسب به همسرى نيز بعيد است .
تفسيرى كه از همه مناسبتر است اينكه منظور از نسب هر گونه نسبت و رابطه است ، هر چند جنبه خويشاوندى نداشته باشد ، و مى دانيم كه جمعى از مشركان عرب جن را مى پرستيدند و آنها را شريك خدا مى پنداشتند ، و به اين ترتيب رابطه اى ميان آنها و خداوند قائل بودند .
به هر حال قرآن مجيد اين عقيده خرافى را سخت انكار كرده ، و مى گويد : جنيانى كه بت پرستان خرافى آنها را معبود خود مى پندارند ، يا رابطه خويشاوندى با خدا براى آنها قائلند ، آرى همان جنيان ، به خوبى مى دانستند كه اين بت پرستان خرافى در دادگاه عدل الهى براى حساب و مجازات احضار مى شوند ( و لقد علمت الجنة انهم لمحضرون ) .
بعضى احتمال ديگرى در تفسير اين آيه نيز گفته اند كه منظور اين است : جنيان اغواگر مى دانند كه خود در دادگاه خداوند براى حساب و كيفر احضار مى شوند ، ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد .
بعد مى افزايد : منزه است خداوند از توصيفى كه اين گروه ( جاهل گمراه ) مى كنند ( سبحان الله عما يصفون ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 176
جز توصيفى كه بندگان مخلص خدا ( از روى آگاهى و معرفت در مورد او دارند ) هيچ توصيفى شايسته ذات مقدسش نيست ( الا عباد الله المخلصين ) .
به اين ترتيب هر گونه توصيفى كه مردم در باره خدا مى كنند نادرست است ، و خداوند از آن پاك و منزه است ، جز توصيفى كه بندگان مخلص از او دارند ، بندگانى كه از هر گونه شرك و هواى نفس و جهل و گمراهى مبرا هستند ، و خدا را جز به آنچه خودش اجازه داده توصيف نمى كنند .
در باره عباد الله المخلصين ذيل آيه 128 همين سوره بحثى داشته ايم .
آرى براى شناخت خدا نبايد دنبال خرافاتى افتاد كه از اقوام جاهلى باقى مانده و انسان از بيان آنها شرم دارد ، بايد به سراغ بندگان مخلصى رفت كه گفتار آنها روح انسان را به اوج آسمانها پرواز مى دهد ، و در نور وحدانيت او محو مى سازد ، هر گونه شائبه شرك را از دل مى شويد ، و هر گونه تجسم و تشبيه را از فكر مى زدايد .
بايد به سراغ سخنان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و خطبه هاى نهج البلاغه على (عليه السلام) و دعاهاى پر مغز امام سجاد (عليه السلام) در صحيفه سجاديه رفت ، و در پرتو توصيفهاى اين بندگان خدا ، خدا را شناخت .
امير مؤمنان على (عليه السلام) در يكجا مى فرمايد : لم يطلع العقول على تحديد صفته ، و لم يحجبها عن واجب معرفته ، فهو الذى تشهد له اعلام الوجود ، على اقرار قلب ذى الجحود ، تعالى الله عما يقوله المشبهون به و الجاحدون له علوا كبيرا : نه عقول را بر كنه صفات خويش آگاه ساخته ، و نه آنها را از معرفت و شناختش باز داشته ، او است كه نشانه هاى عالم هستى دلهاى منكران را بر اقرار
تفسير نمونه ج : 19 ص : 177
به وجودش واداشته ، و برتر و بالاتر است از گفتار كسانى كه او را به مخلوقاتش تشبيه مى كنند ، يا راه انكارش را مى پويند .
در جاى ديگر در توصيف پروردگار چنين مى گويد : لا تناله الاوهام فتقدره ، و لا تتوهمه الفطن فتصوره ، و لا تدركه الحواس فتحسه ، و لا تلمسه الايدى فتمسه ، و لا يتغير بحال ، و لا يتبدل فى الاحوال ، و لا تبليه الليالى و الايام ، و لا يغيره الضياء و الظلام ، و لا يوصف بشىء من الاجزاء و لا بالجوارح و الاعضاء ، و لا بعرض من الاعراض ، و لا بالغيرية و الابعاض ، و لا يقال له حد و لا نهاية ، و لا انقطاع و لا غاية : دست انديشه هاى بلند به دامن كبريائيش نرسد ، تا در حد و نهايتى محدودش كند ، و هوشمندان نتوانند نقش او را در خيال تصوير نمايند ، حواس از دركش عاجز ، و دستها از لمسش قاصرند ، تغيير و گوناگونى در او راه ندارد ، و گذشت زمان هيچگونه تبديل و دگرگونى براى او به وجود نياورد ، آمد و شد شبها و روزها او را كهنه نسازد ، و روشنائى و تاريكى تغييرش ندهد ، او به اجزاء و جوارح و اعضاء ، و به عوارض و ابعاض ، به هيچكدام توصيف نگردد ، حد و نهايتى براى او نيست ، و انقطاع و انتهائى ندارد .
و در جاى ديگر مى فرمايد و من قال فيم ؟ فقد ضمنه ، و من قال علام ؟ فقد اخلى منه ، كائن لا عن حدث ، موجود لا عن عدم ، مع كل شىء لا بمقارنة و غير كل شىء لا بمزايله : و آن كس كه بگويد خدا در كجا است ؟ وى را در ضمن چيزى تصور كرده ، و هر كس بپرسد بر روى چه قرار دارد ؟ جائى را از او خالى دانسته ، همواره بوده است ، و از چيزى به وجود نيامده ، وجودى است كه سابقه عدم بر او نيست و با همه چيز هست ، اما نه اينكه قرين آن
تفسير نمونه ج : 19 ص : 178
باشد و مغير با همه چيز است اما نه اينكه از آن بيگانه و جدا باشد ! و امام على بن الحسين سيد الساجدين (عليه السلام) در صحيفه سجاديه مى گويد : الحمد لله الاول بلا اول كان قبله ، و الاخر بلا آخر يكون بعده ، الذى قصرت عن رؤيته ابصار الناظرين و عجزت عن نعته اوهام الواصفين : ستايش مخصوص خدا است كه هستى او مبدأ آفرينش است بى آنكه ذات ازلى او را ابتدائى باشد ، و آخر در وجود است بى آنكه براى آن حقيقت ابدى آخر و انتهائى تصور شود ، موجودى قبل از او و بعد از او نتواند بود ، ذاتى است كه ديده بينندگان از ديدنش قاصر ، و فهم و انديشه توصيف كنندگان از نعمت و وصفش عاجز است .
آرى شناخت خدا را از مكتب بزرگ اين عباد الله الصالحين بايد فرا گرفت ، و در اين مدرسه درس خداشناسى خواند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 179
فَإِنَّكمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ(161) مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ بِفَتِنِينَ(162) إِلا مَنْ هُوَ صالِ الجَْحِيمِ(163) وَ مَا مِنَّا إِلا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ(164) وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصافُّونَ(165) وَ إِنَّا لَنَحْنُ المُْسبِّحُونَ(166) وَ إِن كانُوا لَيَقُولُونَ(167) لَوْ أَنَّ عِندَنَا ذِكْراً مِّنَ الأَوَّلِينَ(168) لَكُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ(169) فَكَفَرُوا بِهِ فَسوْف يَعْلَمُونَ(170)

تفسير نمونه ج : 19 ص : 180
ترجمه :
161 - شما و آنچه پرستش مى كنيد ،
162 - هرگز نمى توانيد كسى را ( با آن ) فريب دهيد .
163 - مگر آنها كه مى خواهند در آتش دوزخ بسوزند .
164 - هر يك از ما مقام معلومى داريم .
165 - و ما همگى ( براى اطاعت فرمان خداوند ) به صف ايستاده ايم .
166 - و ما همگى تسبيح او مى گوييم .
167 - آنها پيوسته مى گفتند :
168 - اگر يكى از كتب پيشينيان نزد ما بود ،
169 - ما از بندگان مخلص خدا بوديم !
170 - ( اما هنگامى كه اين كتاب بزرگ آسمانى بر آنها نازل شد ) آنها به آن كافر شدند ولى بزودى نتيجه كار خود را خواهند دانست .

تفسير : ادعاهاى دروغين !
در آيات پيشين سخن از معبودهاى مختلف مشركين به ميان آمد ، آيات مورد بحث نيز همين مساله را تعقيب كرده ، و در هر چند آيه اى مطلبى در اين رابطه بيان مى كند .
نخست اين بحث را به ميان مى آورد كه وسوسه هاى شما بت پرستان در دلهاى پاكان و نيكان اثرى ندارد ، و تنها قلوب آلوده و ارواح دوزخى و متمايل به فساد شما است كه خود را تسليم اين وسوسه ها مى سازد ، مى فرمايد : شما و آنچه را پرستش مى كنيد ... ( فانكم و ما تعبدون ) .
هرگز نمى توانيد كسى را ( با آن ) فريب دهيد و با فتنه و فساد از خداوند
تفسير نمونه ج : 19 ص : 181
منحرف سازيد ( ما انتم عليه بفاتنين ) .
مگر آنها كه مى خواهند در آتش دوزخ بسوزند ! ( الا من هو صال الجحيم ) .
اين آيات - بر خلاف آنچه طرفداران مسلك جبر پنداشته اند - دليلى است بر ضد اين مكتب ، و اشاره اى است به اين حقيقت كه هيچ كس نمى تواند خود را در برابر انحرافات معذور بداند ، و ادعا كند مرا فريب داده و به بت پرستى كشانده اند ، مى گويد : شما بت پرستان توانائى بر فتنه و فريب اشخاص نداريد ، مگر آنها كه با اراده خود راه دوزخ را پيش گيرند .
شاهد اين سخن تعبير صال الجحيم است ، زيرا در اصل صالى به صورت اسم فاعل بوده ، و معمولا هنگامى كه صيغه اسم فاعل را در مورد موجود عاقلى به كار مى برند مفهومش انجام كارى از روى اراده و اختيار است ، همانند قاتل و جالس و ضارب ، بنابر اين صال الجحيم يعنى كسى كه مايل است خود را به آتش دوزخ بسوزاند ، و به اين ترتيب راه عذر را بر همه منحرفان مى بندد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 182
تعجب از بعضى از مفسران معروف است كه آيه را چنين معنى كرده اند : شما نمى توانيد كسى را به فريبيد ، مگر آنها كه مقدر شده جهنمى باشند ! به راستى اگر معنى آيه اين است پيامبران براى چه مى آيند ؟ كتابهاى آسمانى به چه منظور نازل شده ؟ حساب و كتاب و ملامت و سرزنش بت پرستان در آيات قرآن چه مفهومى دارد ؟ و عدالت خدا كجا خواهد رفت ؟ ! آرى بايد قبول كرد كه اعتراف به مكتب جبر ، اصالت مكتب انبيا را به كلى مخدوش مى كند ، همه مفاهيم آن را مسخ مى نمايد ، و تمام ارزشهاى الهى و انسانى را به نابودى مى كشاند .
توجه به اين نكته لازم است كه صالى از ماده صلى ( بر وزن سرد ) به معنى آتش افروختن و داخل شدن در آتش و يا سوختن و برشته شدن به وسيله آن است ، و فاتن اسم فاعل از ماده فتنه به معنى فتنه گر و اغواكننده است .
بعد از اين سه آيه كه مساله اختيار انسانها را در برابر فتنه جوئى و اغواگرى بت پرستان روشن مى سازد ، ضمن سه آيه ديگر از مقام والاى فرشتگان خدا سخن مى گويد ، همان فرشتگانى كه بت پرستان آنها را دختران خدا مى پنداشتند ، و جالب اينكه سخن را از زبان خود آنها بيان مى كند و مى گويد : هر يك از ما مقام معلومى داريم ( و ما منا الا له مقام معلوم ) .
و ما همگى براى اطاعت فرمان خدا به صف ايستاده ايم ، و چشم بر امر او
تفسير نمونه ج : 19 ص : 183
داريم ( و انا لنحن الصافون ) .
و ما همگى تسبيح او مى گوئيم ، و او را از آنچه لايق ذات پاكش نيست منزه مى شمريم ( و انا لنحن المسبحون ) .
آرى ما بندگانيم كه جان و دل بر كف داريم ، همواره چشم بر امر ، و گوش بر فرمانش سپرده ايم ، ما كجا و فرزندى خدا كجا ؟ ما او را از اين نسبتهاى زشت و دروغين منزه مى شمريم ، و از اين خرافات و اوهام مشركان متنفر و بيزاريم .
در حقيقت آيات سه گانه فوق به سه قسمت از صفات فرشتگان اشاره مى كند : نخست اينكه هر كدام رتبه و منزلتى دارند كه از آن تجاوز نمى كنند .
ديگر اينكه آنها دائما آماده اطاعت فرمان خدا در عرصه آفرينش و اجراى اوامر او در پهنه عالم هستى هستند .
اين سخن شبيه چيزى است كه در آيه 26 و 27 سوره انبياء آمده است بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون : آنها بندگان شايسته خدا هستند كه در سخن بر او پيشى نمى گيرند ، و فرمان او را عمل مى كنند .
سوم اينكه آنها پيوسته تسبيح خدا مى گويند و او را از آنچه لايق مقامش نيست منزه مى شمرند .
از آنجا كه اين دو جمله ( انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ) از نظر ادبيات عرب مفهومش حصر است ، بعضى از مفسران از آن چنين استفاده كرده اند كه فرشتگان با اين عبارت مى خواهند بگويند تنها ما مطيع فرمان خدا هستيم و تسبيح كننده واقعى او نيز مائيم ، اشاره به اينكه اطاعت و تسبيح بنى آدم در برابر كار فرشتگان چيز قابل ملاحظه اى نيست .
قابل توجه اينكه جمعى از مفسران ذيل اين آيات حديثى از پيامبر گرامى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 184
اسلام نقل كرده كه فرمود : ما فى السماوات موضع شبر الا و عليه ملك يصلى و يسبح : در تمام آسمانها حتى به اندازه يك وجب مكانى وجود ندارد مگر اينكه در آنجا فرشته اى است كه نماز مى خواند و تسبيح خدا مى گويد ! در نقل ديگرى همين معنى به اين صورت بيان شده : ما فى السماء موضع قدم الا عليه ملك ساجد او قائم : در تمام آسمانها حتى به اندازه يك جاى پا وجود ندارد جز اينكه فرشته اى در آنجا در حال سجده يا قيام است ! و در نقل ديگرى از پيامبر گرامى اسلام چنين آمده است : روزى به دوستان كه در گردش نشسته بودند فرمود : اطت السماء و حق لها ان تاط ! ليس فيها موضع قدم الا عليه ملك راكع او ساجد ، ثم قرأ و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون : آسمان ( از سنگينى بار خود ) ناله كرد ، و حق دارد ناله كند ، چرا كه در آن به اندازه جاى پائى نيست مگر اينكه فرشته اى بر آن در حال ركوع يا سجود است ! سپس اين آيات را قرائت فرمود : و انا لنحن الصافون ... .
اين تعبيرهاى گوناگون كنايه لطيفى است از اينكه عالم هستى پر است از فرمانبرداران پروردگار و تسبيح كنندگان براى او .
سپس در چهار آيه اخير به يكى از عذرهاى ناموجه اين مشركان در ارتباط با همين مساله بت پرستى و مطالب ديگر اشاره كرده و پاسخ مى دهد ، مى فرمايد : آنها پيوسته مى گفتند ... ( و ان كانوا ليقولون ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 185
اگر نزد ما يكى از كتب آسمانى پيشينيان بود ... ( لو ان عندنا ذكر من الاولين ) .
ما از بندگان مخلص خدا بوديم ( لكنا عباد الله المخلصين ) .
اين همه از بندگان مخلص و آنان كه خدايشان خالص كرده است سخن مگوى ، و پيامبران بزرگى همچون نوح و ابراهيم و موسى و غير آنها را به رخ ما مكش ، ما هم اگر مشمول لطف خدا شده بوديم و يكى از كتب آسمانى بر ما نازل مى شد ، در زمره اين بندگان مخلص بوديم ! اين درست به گفتار شاگردان عقب افتاده و رفوزه اى مى ماند كه براى سرپوش نهادن بر تنبلى خود مى گويند ما هم اگر معلم و استاد خوبى داشتيم از شاگردان رديف اول بوديم ! آيه بعد مى گويد اين آرزوى آنها هم اكنون جامه عمل به خود پوشيده و بزرگترين كتاب آسمانى خدا قرآن مجيد بر آنان نازل شده ، اما اين دروغ پردازان پر ادعا به آن كافر شدند و از در مخالفت و انكار و دشمنى درآمدند ، اما به زودى نتيجه كار خود را خواهند دانست ( فكفروا به فسوف يعلمون ) .
اين همه لاف و گزاف نگوئيد ، و خود را شايسته قرار گرفتن در صف بندگان مخلص خدا نشماريد ، دروغ شما آشكار شد ، و ادعاهايتان تو خالى از آب درآمد ، كتابى بهتر از قرآن تصور نمى شود ، و مكتبى بهتر از مكتب تربيتى اسلام نيست ، ولى ببينيد چگونه با اين كتاب آسمانى برخورد كرديد ؟ منتظر عواقب دردناك كفر و بى ايمانى خود باشيد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 186
وَ لَقَدْ سبَقَت كلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسلِينَ(171) إِنهُمْ لهَُمُ الْمَنصورُونَ(172) وَ إِنَّ جُندَنَا لهَُمُ الْغَلِبُونَ(173) فَتَوَلَّ عَنهُمْ حَتى حِين(174) وَ أَبْصِرْهُمْ فَسوْف يُبْصِرُونَ(175) أَ فَبِعَذَابِنَا يَستَعْجِلُونَ(176) فَإِذَا نَزَلَ بِساحَتهِمْ فَساءَ صبَاحُ الْمُنذَرِينَ(177)
ترجمه :
171 - وعده قطعى ما براى بندگان مرسل ما از قبل مسلم شده .
172 - كه آنها يارى مى شوند .
173 - و لشكر ما ( در تمام صحنه ها ) پيروزند .
174 - از آنها روى بگردان تا زمان معينى ( تا زمانى كه فرمان جهاد صادر شود ) .
175 - و وضع آنها را بنگر ( چه بى محتوا است ) اما به زودى آنها ( محصول اعمال خود را ) مى بينند .
176 - آيا آنها براى عذاب ما عجله مى كنند ؟ !
177 - اما هنگامى كه عذاب ما در صحن خانه هاشان فرود آيد صبحگاهان بدى خواهند داشت !
تفسير نمونه ج : 19 ص : 187
تفسير : حزب الله پيروز است !
به دنبال بحثهاى گوناگونى كه پيرامون مبارزات انبياى بزرگ و كارشكنيهاى مشركان بى ايمان طى آيات اين سوره آمده است ، اكنون كه به آخرين آيات سوره نزديك مى شويم مهمترين مساله را در اين رابطه بيان مى كند ، و حسن ختام را به عاليترين وجه نشان مى دهد ، و آن خبر از پيروزى نهائى لشكر خدا بر لشكر شيطان و دشمنان حق است ، تا مؤمنان اندكى كه به هنگام نزول اين آيات در مكه تحت فشار دشمنان اسلام بودند ، و همچنين همه مؤمنان محروم در هر عصر و زمان به اين وعده بزرگ الهى دلگرم شوند و گرد و غبار ياس و نوميدى را از دل و جان خود بشويند و براى ادامه مبارزه با لشكر باطل آماده و مقاوم گردند .
مى فرمايد : وعده قطعى ما براى بندگان مرسل ما از قبل مسلم شده ( و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين ) .
كه آنها يارى مى شوند ( انهم لهم المنصورون ) .
و لشكر ما در تمام صحنه ها پيروزند ( و ان جندنا لهم الغالبون ) .
چه عبارت صريح و گويا ، و چه وعده روح پرور و اميدبخشى ؟ ! آرى پيروزى لشكر حق بر باطل ، و غلبه جند الله و يارى خداوند نسبت به بندگان مرسل و مخلص از وعده هاى مسلم او ، و از سنتهاى قطعى است كه در آيات فوق به عنوان سبقت كلمتنا ( اين وعده و سنت ما از آغاز بوده ) مطرح شده است .
نظير اين مطالب در آيات فراوان ديگرى از قرآن مجيد آمده است : در آيه
تفسير نمونه ج : 19 ص : 188
47 سوره روم مى خوانيم : و كان حقا علينا نصر المؤمنين يارى كردن مؤمنان حقى است مسلم بر ما ! و در آيه 40 سوره حج آمده است : و لينصرن الله من ينصره : خداوند هر كس را كه به يارى آئين او برخيزد ياريش مى كند .
و در آيه 51 از سوره غافر مى خوانيم : انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد : ما رسولان خود و افراد با ايمان را در زندگى دنيا و در ( روز رستاخيز ) آن روز كه شاهدان به حق قيام مى كنند يارى مى دهيم .
و بالاخره در آيه 21 سوره مجادله با قاطعيت تمام از اين غلبه و پيروزى به عنوان يك سنت قطعى سخن مى گويد : كتب الله لاغلبن انا و رسلى : خداوند مقرر داشته است كه من و رسولانم بطور قطع غلبه خواهيم كرد ! بديهى است خداوندى كه بر همه چيز توانا است ، و در وعده هاى او هرگز تخلف نبوده و نيست ، مى تواند به اين وعده بزرگ خود جامه عمل بپوشاند ، و همانند سنتهاى تخلف ناپذير عالم هستى بى كم و كاست مردان حق را پيروز گرداند .
اين وعده الهى يكى از مهمترين مسائلى است كه رهروان راه حق به آن دلگرمند ، و از آن روح و جان مى گيرند ، هر زمان خسته شوند با آن نفس ، تازه مى كنند ، و خون جديدى در عروقشان جارى مى شود .
يك سؤال مهم در اينجا سؤالى مطرح مى شود و آن اينكه : اگر مشيت و اراده الهى بر يارى پيامبران و پيروزى مؤمنان قرار گرفته ، چگونه مشاهده مى كنيم كه در طول تاريخ پرماجراى بشر پيامبرانى به شهادت رسيدند ، و گروههائى از مؤمنان مواجه با شكست شدند ؟ اگر اين يك سنت تخلف ناپذير الهى است ، پس اين استثناها
تفسير نمونه ج : 19 ص : 189
براى چيست ؟ ! در پاسخ مى گوئيم : اولا : پيروزى معنى وسيعى دارد ، و هميشه به معنى غلبه ظاهرى و جسمانى بر دشمن نيست ، گاه پيروزى پيروزى مكتب است ، و مهمترين پيروزى همين است ، فرض كنيد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در يكى از غزوات شهيد شده بود ، اما مى بينيم آئينش دنيا را گرفته ، آيا ممكن است اين شهادت را به شكست تعبير كنيم ؟ مثال روشنتر اينكه امام حسين (عليه السلام) و يارانش در كربلا واقعا شربت شهادت نوشيدند ، ولى هدف آنها اين بود كه چهره زشت بنى اميه را كه مدعى خلافت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بودند اما در حقيقت جامعه اسلامى را به عصر جاهليت باز مى گرداندند نشان دهند ، و به اين هدف بزرگ رسيدند ، مسلمانان را از خطر آنان آگاه كردند و اسلام را از سقوط رهائى بخشيدند ، آيا مى توان گفت آنها در كربلا مغلوب شدند ؟ ! مهم اين است كه انبياء و جنود الهى يعنى مؤمنان در برابر تمام تلاشهاى مستمر و منسجم دشمنان حق توانستند اهداف خود را در دنيا پيش ببرند و پيروان زيادى پيدا كنند و خط مكتبى خود را تداوم بخشند ، و در برابر آن همه طوفان قد علم كنند و حتى در دنياى امروز افكار اكثريت مردم جهان را به خود متوجه سازند .
نوع ديگر از پيروزى داريم كه پيروزى تدريجى در برابر دشمن در طول قرنها است كه گاه نسلى به ميدان مى آيد و پيروز نمى شود ، اما نسلهاى آينده دنبال كار آنها را مى گيرند و به پيروزى مى رسند ( مانند پيروزى نهائى لشكر اسلام بر لشكر صليبيون بعد از دويست سال ! ) اين نيز پيروزى براى مجموع محسوب مى شود .
ثانيا : فراموش نبايد كرد كه وعده خداوند دائر به غلبه مؤمنان يك وعده
تفسير نمونه ج : 19 ص : 190
مشروط است نه مطلق ، و بسيارى از اشتباهات از عدم توجه به اين حقيقت سرچشمه مى گيرد .
زيرا در آيات مورد بحث كلمه عبادنا ( بندگان ما ) و جندنا ( لشكر ما ) و يا تعبيرات مشابه ديگرى كه در اين زمينه در ساير آيات قرآن آمده ، مانند حزب الله - و - الذين جاهدوا فينا - و - و لينصرن الله من ينصره و مانند اينها همه دليل روشنى است براى شرائط پيروزى .
ما مى خواهيم نه مؤمن مجاهدى باشيم ، و نه جند مخلصى ، و با اين حال بر دشمنان حق و عدالت پيروز شويم ! ما مى خواهيم در مسير الهى با افكار و برنامه هاى شيطانى پيش برويم ، بعد تعجب مى كنيم كه چرا مغلوب دشمنان هستيم ، مگر ما به وعده هاى خود عمل كرده ايم كه از خدا مطالبه وفا به وعده هايش مى كنيم ؟ ! در جنگ احد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) وعده پيروزى به مسلمانان داده بود ، و در مرحله اول جنگ نيز پيروز شدند ، اما گروهى به فكر جمع آورى غنائم و ايجاد تفرقه و نفاق و رها كردن فرمان رسول خدا افتادند ، و در حفاظت از دستاورد پيروزى آغاز جنگ و دره احد كوتاهى كردند ، و همين امر سبب شكست نهائى آنها در آن جنگ شد .
گويا گروهى كه خود را طلبكار مى دانستند خدمت پيامبر اسلام آمدند و با لحن خاصى عرض كردند پس وعده پيروزى چه شد ؟ قرآن جواب بسيار جالبى به آنها گفت كه شاهد گفتار ما است ، فرمود : و لقد صدقكم الله وعده اذ تحسونهم باذنه حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما اراكم ما تحبون منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة ثم صرفكم عنهم ليبتليكم و لقد عفا عنكم و الله ذو فضل على المؤمنين :