بعدی 
تفسير نمونه ج : 18 ص : 225
به سعى ها و تلاشهاى او پاداش مى دهد و به گناهان او كيفر .
و از سوى ديگر به شدت مجازات روز رستاخيز اشاره دارد كه احدى حاضر نمى شود بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد هر چند فوق العاده به او علاقه داشته باشد .
توجه به اين معنى تاثير زيادى در خودسازى انسانها دارد كه هر كس مراقب خويش باشد ، هرگز به بهانه اينكه اطرافيان او يا جامعه او فاسد است تن به فساد ندهد ، و آلودگى محيط را مجوزى بر آلودگى خويش نشمرد چرا كه هر كس بار گناه خود را بر دوش مى كشد .
و از سوى ديگر اين درك و ديد را به انسانها مى دهد كه حساب خداوند با جامعه ها حساب مجموع و يكپارچه نيست ، بلكه هر كسى مستقلا مورد محاسبه قرار مى گيرد ، يعنى اگر هم در رابطه با پاكسازى خويشتن و هم مبارزه با فساد انجام وظيفه كرده باشد هيچ ترس و وحشتى بر او نيست هر چند تمام جهانيان غير از او آلوده كفر و شرك و ظلم و گناه باشد .
اصولا هيچ برنامه تربيتى بدون توجه دادن به اين اصل اساسى مؤثر نخواهد افتاد ( دقت كنيد ) .
در جمله دوم همين مساله را به صورت ديگرى مطرح مى كند ، مى گويد : اگر فرد سنگين بارى ديگرى را دعوت به حمل گناهانش كند پاسخ منفى به دعوت او مى دهد و چيزى از گناه و مسئوليت او را حمل نخواهد كرد ، هر چند از نزديكان و بستگان او باشد ( و ان تدع مثقلة الى حملها لا يحمل منه شىء و لو كان ذا قربى ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 226
در حديثى آمده است كه در قيامت مادر و فرزندى را مى آورند كه هر دو بار سنگينى از گناه بر دوش دارند ، مادر از فرزند تقاضا مى كند در عوض آنهمه زحمات كه در دنيا براى تو كشيدم مقدارى از بار مسئوليت گناه مرا را بر دوش گير ، فرزند به مادر مى گويد از من دور شو كه من از تو گرفتارترم ! .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا اين آيه با آنچه در روايات فراوان در باره سنت حسنه و سيئة وارد شده منافات ندارد ؟ چرا كه اين روايات مى گويد : هر كس سنت نيكوئى بگذارد اجر تمام كسانى كه به آن عمل كنند براى او نوشته خواهد شد بى آنكه از پاداش آنها كاسته شود ، و كسى كه سنت بدى بگذارد وزر كسانى كه به آن عمل كنند بر او خواهد بود بى آنكه از گناه آنها كاسته شود .
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مى شود و آن اينكه در صورتى گناه كسى را بر ديگرى نمى نويسند كه هيچ دخالتى در آن نداشته باشد ، اما اگر از طريق ايجاد سنت ، يا معاونت و كمك ، يا تشويق و ترغيب ، سهمى در ايجاد آن عمل داشته باشد ، مسلما عمل او محسوب مى شود ، و در آن شريك و سهيم است .
بالاخره در سومين جمله پرده از اين حقيقت بر مى دارد كه انذارهاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تنها در دلهاى آماده اثر مى گذارد مى فرمايد : تو فقط كسانى را انذار مى كنى كه از پروردگار خود در غيب و پنهانى مى ترسند و نماز را بر پا مى دارند
تفسير نمونه ج : 18 ص : 227
( انما تنذر الذين يخشون ربهم بالغيب و اقاموا الصلاة ) .
تا در دلى خوف خدا نباشد ، و در نهان و آشكار احساس مراقبت يك نيروى معنوى بر خود نكند ، و با انجام نماز كه قلب را زنده مى كند و به ياد خدا مى دارد به اين احساس درونى مدد نرساند ، انذارهاى انبياء و اولياء بى اثر خواهد بود .
در آغاز كار كه انسان هيچ عقيده اى را انتخاب نكرده و ايمان نياورده اگر روح حقجوئى و حق طلبى نداشته باشد و احساس مسئوليت در برابر شناخت واقعيتها نكند ، گوش به دعوت انبياء فرا نخواهد داد ، و در آيات پروردگار در جهان هستى نمى انديشد ! در جمله چهارم باز به اين حقيقت بر مى گردد كه خدا از همگان بى نياز است و مى افزايد : هر كس پاكى و تقوى پيشه كند نتيجه اين پاكى به خود او باز مى گردد ( و من تزكى فانما يتزكى لنفسه ) .
و سرانجام در پنجمين و آخرين جمله هشدار مى دهد كه اگر نيكان و بدان به نتائج اعمال خود در اين جهان نرسند مهم نيست چرا كه بازگشت همگى به سوى خدا است و سرانجام حساب همه را خواهد رسيد ! ( و الى الله المصير ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 228
وَ مَا يَستَوِى الأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ(19) وَ لا الظلُمَت وَ لا النُّورُ(20) وَ لا الظلُّ وَ لا الحَْرُورُ(21) وَ مَا يَستَوِى الأَحْيَاءُ وَ لا الأَمْوَت إِنَّ اللَّهَ يُسمِعُ مَن يَشاءُ وَ مَا أَنت بِمُسمِع مَّن فى الْقُبُورِ(22) إِنْ أَنت إِلا نَذِيرٌ(23)
ترجمه :
19 - نابينا و بينا هرگز مساوى نيستند .
20 - و نه ظلمتها و روشنائى !
21 - و نه سايه ( آرامبخش ) و باد داغ و سوزان !
22 - و هرگز مردگان و زندگان يكسان نيستند ، خداوند پيام خود را به گوش هر كس بخواهد مى رساند و تو نمى توانى سخن خود را به گوش آنها كه در قبرها خفته اند برسانى !
23 - تو فقط انذار كننده اى ( و اگر ايمان نياورند نگران نباش وظيفه ات را انجام ده ) .

تفسير : نور و ظلمت يكسان نيست !
به تناسب بحثهائى كه پيرامون ايمان و كفر در آيات گذشته بود ، در آيات
تفسير نمونه ج : 18 ص : 229
مورد بحث چهار مثال جالب براى مؤمن و كافر ذكر مى كند كه آثار ايمان و كفر به روشنترين وجه در آن مجسم شده است : در نخستين مثال كافر و مؤمن را به نابينا و بينا تشبيه كرده مى گويد : هرگز اعمى و بينا مساوى نيستند ( و ما يستوى الاعمى و البصير ) .
ايمان نور است و روشنى بخش ، و به انسان در جهان بينى ، و اعتقاد ، و عمل ، و تمام زندگى روشنائى و آگاهى مى دهد ، اما كفر ظلمت است و تاريكى ، و در آن نه بينش صحيحى از كل عالم هستى است ، و نه از اعتقاد درست و عمل صالح خبرى .
قرآن مجيد در آيه 257 سوره بقره در همين زمينه حق مطلب را ادا كرده مى گويد : الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون : خداوند ولى و راهنما و سرپرست مؤمنان است ، آنها را از تاريكيها به روشنائى ، هدايت مى كند ، اما ولى و سرپرست كافران طاغوت است كه آنها را از روشنائى به ظلمتها مى كشاند ، آنها اصحاب دوزخند ، و جاودانه در آن مى مانند ! و از آنجا كه چشم بينا به تنهائى كافى نيست بايد روشنائى و نورى نيز باشد ، تا انسان با كمك اين دو عامل موجودات را مشاهده كند ، در آيه بعد مى افزايد : و نه تاريكها با نور برابرند ( و لا الظلمات و لا النور ) .
چرا كه تاريكى منشاء گمراهى است ، تاريكى عامل سكون و ركود است ، تاريكى عامل انواع خطرات مى باشد ، اما نور و روشنائى منشاء حيات و زندگى و حركت و جنبش و رشد و نمو و تكامل است كه اگر نور از ميان برود تمام انرژيها در جهان خاموش مى شوند ، و مرگ سراسر عالم ماده را فرا مى گيرد ، و چنين است نور ايمان در جهان معنى كه عامل رشد و تكامل و سبب حيات و حركت مى باشد .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 230
سپس مى افزايد : هرگز سايه ( آرام بخش ) با باد داغ و سوزان يكسان نيستند ( و لا الظل و لا الحرور ) .
مؤمن در سايه ايمانش در آرامش و أمن و امان به سر مى برد ، اما كافر به خاطر كفرش در ناراحتى و رنج مى سوزد .
راغب در مفردات مى گويد : حرور ( بر وزن قبول ) به معنى باد داغ و سوزان است ( بادى مرگبار و خشك كننده ) .
بعضى آن را به معنى باد سموم دانسته اند و بعضى به معنى شدت حرارت آفتاب .
زمخشرى در كشاف مى گويد سموم به بادهاى موذى و كشنده اى مى گويند كه در روز مىوزد ، اما حرور به همين بادها گفته مى شود اعم از اينكه در روز باشد يا در شب ، به هر حال چنين بادى كجا و سايه خنك و نشاط آفرين كه روح و جسم انسان را نوازش مى دهد كجا ؟ و سرانجام در آخرين تشبيه مى گويد : و هرگز زندگان و مردگان يكسان نيستند ! ( و ما يستوى الاحياء و لا الاموات ) .
مؤمنان زندگانند ، و داراى تلاش و كوشش و حركت و جنبش ، رشد و نمو دارند ، شاخه و برگ و گل و ميوه دارند ، اما كافر همچون چوب خشكيده اى است كه نه طراوتى ، نه برگى ، نه گلى و نه سايه دارد و جز براى سوزاندن مفيد نيست .
در آيه 122 سوره انعام مى خوانيم أ و من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها : آيا كسى كه مرده بود و ما او را زنده كرديم ، و نورى براى او قرار داديم كه در ميان مردم با آن راه برود ، همچون كسى است كه تا ابد در ظلمات غوطهور
تفسير نمونه ج : 18 ص : 231
است ، و هرگز از آن خارج نمى شود ؟ ! و در پايان آيه مى افزايد : خداوند هر كس را بخواهد شنوا مى سازد تا دعوت حق را به گوش جان بشنود ، و به نداى مناديان توحيد لبيك گويد ( ان الله يسمع من يشاء ) .
و تو هرگز نمى توانى سخن خود را به گوش مردگانى كه در قبرها خفته اند برسانى ! ( و ما انت بمسمع من فى القبور ) .
فرياد تو هر قدر رسا ، و سخنانت هر اندازه دلنشين ، و بيانت هر مقدار گويا باشد ، مردگان از آن چيزى درك نمى كنند ، و كسانى كه بر اثر اصرار در گناه و غوطهور شدن در تعصب و عناد و ظلم و فساد روح انسانى خود را از دست داده اند مسلما آمادگى براى پذيرش دعوت تو ندارند .
بنا بر اين از عدم ايمان آنها نگران نباش ، و بيتابى مكن ، وظيفه تو ابلاغ و انذار است تو تنها بيم دهنده اى ( ان انت الا نذير ) .

نكته ها :

1 - آثار ايمان و كفر
مى دانيم قرآن براى مرزهاى جغرافيائى و نژادى و طبقاتى و مانند آن كه انسانها را از يكديگر جدا مى كند اهميتى قائل نيست ، تنها مرز را مرز ايمان و كفر شمرده است ، و به اين ترتيب تمام جامعه انسانى را به دو گروه مؤمن و كافر تقسيم مى كند .
قرآن در معرفى ايمان در موارد متعددى آن را تشبيه به نور كرده است ، و كفر را به ظلمت و تاريكى و اين تشبيه زنده ترين معرف براى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 232
برداشتى است كه قرآن از كفر و ايمان دارد .
ايمان يك نوع درك و ديد باطنى است ، يك نوع علم و آگاهى توأم با عقيده قلبى و جنبش و حركت است ، يك نوع باور كه در اعماق جان انسان نفوذ مى كند و سرچشمه فعاليتهاى سازنده مى شود .
اما كفر ، جهل است و ناآگاهى و ناباورى كه نتيجه آن عدم تحريك و فقدان احساس مسئوليت و حركتهاى شيطانى و مخرب است .
اين را نيز مى دانيم كه نور در جهان ماده مبداء هرگونه حيات و حركت و نمو و رشد در انسان و حيوان و گياه است ، و به عكس ظلمت و تاريكى عامل خاموشى و خواب ، و در صورت ادامه موجب مرگ و نابودى حيات است .
بنا بر اين جاى تعجب نيست كه در آيات فوق يكجا ايمان و كفر به نور و ظلمت و جاى ديگر به حيات و مرگ يكجا به سايه آرام بخش و باد سموم و جاى ديگر مؤمن و كافر به بينا و نابينا تشبيه گرديده است .
و همه گفتنى ها در ضمن اين چهار تشبيه بيان شده .
راه دور نرويم هنگامى كه با يك فرد مؤمن نشست و برخاست مى كنيم اثر اين نور را در تمام وجودش احساس مى نمائيم ، افكارش روشنى بخش است ، سخنانش درخشنده است ، اعمال و اخلاقش ما را به حقيقت زندگى و حيات واقعى آشنا مى سازد .
اما كافر از تمام وجودش ظلمت مى بارد ، جز به منافع مادى و زودگذر خويش نمى انديشد ، فضا و افق فكرش از محدوده زندگى شخصيش فراتر نمى رود ، در لابلاى شهوات غوطهور است ، و همنشينى او قلب و روح انسان را
تفسير نمونه ج : 18 ص : 233
در امواج ظلمات فرو مى برد كه : همدمى مرده دهد مردگى صحبت افسرده دل افسردگى ! و به اين ترتيب آنچه را كه قرآن در اين آيات بيان كرده به طور محسوس و ملموس قابل درك است .

2 - آيا مردگان حقيقتى را درك نمى كنند ؟
با توجه به آنچه در آيات فوق آمده دو سؤال مطرح مى شود : نخست اينكه : چگونه قرآن مى گويد : تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى ؟ با اينكه در حديث معروفى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در روز جنگ بدر دستور داد اجساد كفار را بعد از پايان جنگ در چاهى بيفكنند ، سپس آنها را صدا زد و فرمود : هل وجدتم ما وعد الله و رسوله حقا ؟ فانى وجدت ما وعدنى الله حقا ! : آيا شما آنچه را كه خدا و رسولش وعده داده بود به حق يافتيد ؟ من كه آنچه را خداوند به من وعده داده بود به حق يافتم .
در اينجا عمر اعتراض كرد و گفت اى رسول خدا ! چگونه با اجسادى سخن مى گوئى كه روح در آن نيست ؟ ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : ما انتم باسمع لما اقول منهم ، غير انهم لا يستطيعون ان يردوا شيئا ! : شما سخنان مرا از آنها بهتر نمى شنويد ، چيزى كه هست آنها توانائى پاسخگوئى را ندارند .
و يا اينكه يكى از آداب ميت اينست كه عقائد حق به او تلقين داده شود ، اين با آيات مورد بحث چگونه سازگار است ؟ پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه آيات مورد
تفسير نمونه ج : 18 ص : 234
بحث سخن از عدم درك مردگان به طور عادى و طبيعى مى گويد ، اما روايت جنگ بدر يا تلقين ميت مربوط به شرائط فوق العاده است كه خداوند سخنان پيامبرش را به طور فوق العاده به گوش آن مردگان مى رساند .
به تعبير ديگر ارتباط انسان در جهان برزخ با عالم دنيا قطع مى شود جز در مواردى كه خداوند فرمان مى دهد اين ارتباط برقرار گردد ، به همين دليل در شرايط عادى ما نمى توانيم ارتباط با مردگان پيدا كنيم .
سؤال ديگر اينكه : اگر صداى ما به گوش مردگان نمى رسد سلام بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امامان (عليهم السلام) و توسل به آنها و زيارت قبورشان و تقاضاى شفاعت از آنان در پيشگاه خدا چه مفهومى دارد ؟ جمعى از وهابيها كه عموما به جمود فكرى معروفند نيز با تكيه بر همين پندار از ظواهر ابتدائى بى آنكه آيات ديگر قرآن را بررسى كنند ، و براى احاديث بسيارى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده وقعى بنهند ، مساله توسل را نفى كرده ، و به گمان خود خط بطلان بر آن كشيده اند .
پاسخ اين سؤال نيز از آنچه در پاسخ سؤال اول گفتيم روشن مى شود ، زيرا حساب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مردان خدا از ديگران جدا است ، آنها همانند شهداء ( بلكه در صف مقدم بر آنان ) قرار دارند و زندگان جاويدند ، و به مصداق احياء عند ربهم يرزقون از روزيهاى پروردگار بهره مى گيرند و به فرمان خداوند ارتباط خود را با اين جهان حفظ مى كنند ، همانگونه كه در اين جهان مى توانند با مردگان - همچون كشتگان بدر - ارتباط برقرار سازند .
روى همين جهت در روايات فراوانى كه در كتب اهل سنت و شيعه آمده است مى خوانيم : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امامان (عليهم السلام) سخن كسانى را كه از دور و نزديك بر آنها سلام مى فرستند ، مى شنوند ، و به آنها پاسخ مى گويد ، و حتى اعمال امت
تفسير نمونه ج : 18 ص : 235
را بر آنها عرضه مى دارند .
قابل توجه اينكه ما ماموريم كه در تشهد نماز سلام بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بفرستيم و اين اعتقاد همه مسلمين اعم از شيعه و اهل سنت است ، چگونه ممكن است او را مخاطب سازيم به چيزى كه هرگز آن را نمى شنود ؟ ! در روايات متعددى در صحيح مسلم از ابو سعيد خدرى و ابو هريره از شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : لقنوا موتاكم لا اله الا الله : مردگان خود را تلقين لا اله الا الله كنيد .
در نهج البلاغه نيز به مساله بر قرار ساختن ارتباط با ارواح مردگان اشاره شده است كه على (عليه السلام) با ارواح مؤمنانى كه در قبرستان پشت كوفه بودند سخن گفت ( 3 ) .

3 - تنوع تعبيرات بخشى از فصاحت است
در تشبيهات چهارگانه اى كه در آيات فوق آمده تعبيرات كاملا متفاوتى ديده مى شود ، مثلا اعمى و بصير و ظل و حرور به صورت مفرد آمده ، در حالى كه احياء و اموات هر دو به صورت جمع است و ظلمات و نور يكى مفرد و ديگرى به صورت جمع آمده .
از سوى ديگر در تشبيه اول و دوم آنچه جنبه منفى دارد مقدم داشته شده ( اعمى و ظلمات ) در حالى كه در تشبيه سوم و چهارم آنچه جنبه مثبت دارد تقدم يافته ( ظل و احياء ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 236
از سوى سوم در تشبيه اول حرف نفى تكرار نشده ، در حالى كه در تشبيهات سه گانه ديگر تكرار شده است .
از سوى چهارم جمله ما يستوى تنها در تشبيه اول و آخر آمده ، و در بقيه اثرى از آن نيست .
بعضى از مفسران نكاتى براى اين تفاوتها ذكر كرده اند كه بعضى قابل ملاحظه است و بعضى قابل ايراد .
از جمله نكاتى كه قابل ملاحظه است اين است كه جمع بودن ظلمات و مفرد بودن نور به خاطر آنست كه ظلمت يعنى كفر شعب فراوانى دارد ، اما حقيقت ايمان و توحيد يكى بيش نيست ، ايمان همچون خط مستقيم است كه در ميان دو نقطه جز يك خط مستقيم وجود ندارد ، اما ظلمت كفر همچون خطوط انحرافى است كه در ميان دو نقطه هزاران هزار خط انحرافى موجود است .
و نيز تقديم جنبه هاى منفى در دو مثال اول اشاره به آغاز اسلام است كه مردم از نابينائى جاهليت و ظلمات شرك به روشنائى و بينائى اسلام هدايت يافتند ، و اما دو مثال ديگر اشاره به مراحل ديگر است كه اسلام ريشه هاى خود را در سرزمين دلها محكم كرده بود ، و جنبه هاى اثباتى خود را در جامعه گسترده ساخت .
اما از اينها كه بگذريم اصولا تنوع در بيان ، روح و طراوت خاصى به سخن مى دهد ، و آن را دلنشين و زيبا و جالب مى سازد ، در حالى كه تكرار يكنواخت - جز در موارد استثنائى - لطافت سخن را مى گيرد ، به همين دليل هميشه فصيحان و بليغان سعى دارند تعبيرات گفتار خود را متنوع و دلنشين سازند ، و مى دانيم قرآن در اعلى درجه فصاحت و بلاغت است .
بنا بر اين اگر نكته ديگرى جز رعايت فصاحت در كار نبود همين معنى كافى بود ، هر چند ممكن است آيندگان به اسرار ديگرى جز آنچه گفتيم در اين تعبيرات دست يابند كه امروز از ما پوشيده است .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 237
إِنَّا أَرْسلْنَك بِالحَْقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِن مِّنْ أُمَّة إِلا خَلا فِيهَا نَذِيرٌ(24) وَ إِن يُكَذِّبُوك فَقَدْ كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ جَاءَتهُمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتَبِ الْمُنِيرِ(25) ثُمَّ أَخَذْت الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْف كانَ نَكِيرِ(26)
ترجمه :
24 - ما تو را به حق براى بشارت و انذار فرستاديم ، و هر امتى در گذشته انذار كننده اى داشته است .
25 - هر گاه تو را تكذيب كنند ( عجب نيست ) كسانى كه پيش از آنها بودند ( نيز پيامبران خود را ) تكذيب كردند ، آنها با دلائل روشن و كتابهاى پند و موعظه و كتب آسمانى روشنگر ( مشتمل بر معارف و احكام ) به سراغ آنها آمدند ( اما كوردلان ايمان نياوردند ) .
26 - سپس من كافران را ( بعد از اتمام حجت ) گرفتم ( و سخت مجازات كردم ) مجازات من نسبت به آنها چگونه بود ؟ !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 238
تفسير : اگر كور دلان ايمان نياورند عجب نيست
در آيات گذشته به اينجا رسيديم كه افرادى هستند همچون مردگان و نابينايان كه سخنان انبياء در دل آنان كمترين اثرى ندارد ، به دنبال آن در آيات مورد بحث براى اينكه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در اين زمينه دلدارى دهد تا زياد غمگين و ناراحت نگردد ، نخست مى فرمايد ما تو را به حق براى بشارت و انذار فرستاديم ، و هيچ امتى در گذشته نبود مگر اينكه انذار كننده اى داشت ( انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا و ان من امة الا خلا فيها نذير ) .
همين قدر كه در انجام وظيفه بشارت و انذار كوتاهى نكنى براى تو كافى است ، تو نداى خود را به گوش آنان برسان ، به پاداشهاى الهى بشارت ده ، و از كيفرهاى پروردگار آنها را بترسان ، خواه پذيرا شوند يا بر سر عناد و لجاج بايستند .
قابل توجه اينكه در آخرين آيه بحث گذشته فرمود : ان انت الا نذير ، ولى در نخستين آيه مورد بحث مى گويد : ما تو را بشير و نذير به حق فرستاديم اشاره به اينكه اگر تو انذار كننده اى از سوى خودت اين كار را نمى كنى ، اين ماموريتى است كه ما بر عهده ات گذارده ايم .
و اگر در آيه گذشته تنها روى انذار تكيه شده بود به خاطر آن بود كه سخن از جاهلان لجوجى در ميان بود كه همچون مردگان قبرستان پذيراى هيچ سخنى نبودند ، اما در اينجا وظيفه انبياء را به طور كلى بيان مى كند كه داراى هر دو جنبه بشارت و انذار است ، منتها در پايان اين آيه مجددا روى نذير تكيه مى كند چرا كه بخش اصلى دعوت انبيا در برابر مشركان و ظالمان از طريق انذار بوده است .
خلا از ماده خلاء در اصل به معنى مكانى است كه ساترى در آن نباشد اين واژه هم در مورد زمان به كار مى رود ، و هم مكان ، و از آنجا كه زمان
تفسير نمونه ج : 18 ص : 239
در گذر است به ازمنه گذشته ازمنه خاليه گفته مى شود ، زيرا اكنون اثرى از آنها نيست ، و دنيا از آن خالى شده است .
بنا بر اين جمله و ان من امة الا خلا فيها نذير به اين معنى است كه هر امتى از امتهاى پيشين انذار كننده اى در گذشته داشته است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه بر طبق آيه فوق تمام امتها داراى انذار كننده الهى يعنى پيامبر بوده اند ، هر چند بعضى آن را به معنى وسيعترى گرفته اند كه شامل علما و دانشمندانى كه مردم را انذار مى كنند نيز مى شود ، ولى اين معنى بر خلاف ظاهر آيه است .
اما به هر حال معنى اين سخن آن نيست كه در هر شهر و ديار پيامبرى مبعوث شود ، بلكه همين اندازه كه دعوت پيامبران و سخنان آنها به گوش جمعيتها برسد كافى است ، چرا كه قرآن مى گويد خلا فيها نذير ( در آنها انذار كننده اى بود ، و نمى گويد منها يعنى از ميان خود آنها ) .
بنا بر اين آنچه در آيه فوق مى خوانيم منافاتى با آيه 44 سوره سبا ندارد كه مى گويد : و ما ارسلنا اليهم قبلك من نذير : ما قبل از تو هيچ انذاركننده اى به سوى مشركان مكه نفرستاده بوديم در اينجا منظور انذاركننده از ميان خود آنها است ، در حالى كه در آيه قبل منظور وصول دعوت پيامبران به آنها است .
در آيه بعد مى افزايد اگر تو را تكذيب كنند عجب نيست و غمگين مباش زيرا كسانى كه قبل از آنها بودند نيز پيامبرانشان را تكذيب كردند ، در حالى كه فرستادگان آنها با معجزات و دلائل روشن ، و كتابهاى محتوى پند و اندرز ، و كتابهاى آسمانى مشتمل بر احكام و قوانين روشنى بخش ، به سراغشان آمدند ( و ان يكذبوك فقد كذب الذين من قبلهم جائتهم رسلهم بالبينات و بالزبر و بالكتاب المنير ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 240
تنها تو نيستى كه با داشتن معجزات و كتاب آسمانى مورد تكذيب اين قوم جاهل قرار گرفته اى ، پيامبران پيشين نيز با اين مشكل دست به گريبان بودند بنا بر اين غمگين مباش و محكم در مسير خود گام بردار ، و بدان آنها كه بايد بپذيرند مى پذيرند .
در اينكه فرق ميان بينات و زبر و كتاب منير چيست ؟ مفسران نظرات مختلفى اظهار داشته اند كه از همه روشن تر دو تفسير زير است :
1 - بينات به معنى دلائل روشن و معجزاتى است كه حقانيت پيامبر را به ثبوت مى رساند ، اما زبر جمع زبور به معنى كتابهائى است كه خط آنها با استحكام نوشته شده ( همچون نوشته بر سنگ و مانند آن ) كه در اينجا كنايه از استحكام مطالب آن است .
و به هر حال اشاره به كتابهائى است كه قبل از موسى (عليه السلام) نازل شده ، در حالى كه كتاب منير اشاره به كتاب موسى و كتب آسمانى ديگرى است كه بعد از آن نازل گرديده ( زيرا در قرآن مجيد در سوره مائده آيه 44 و 46 از تورات و انجيل به عنوان هدايت و نور ياد شده ، و در آيه 15 همان سوره تعبير به نور در مورد قرآن مجيد نيز آمده است .
2 - منظور از زبر آن قسمت از كتب انبيا است كه تنها محتوى پند و اندرز و نصيحت و مناجات بوده ( مانند زبور داود ) و اما كتاب منير آن دسته از كتابهاى آسمانى است كه داراى احكام و قوانين و دستورات مختلف اجتماعى و فردى است مانند تورات و انجيل و قرآن و اين تفسير مناسبتر به نظر مى رسد .
در آخرين آيه مورد بحث به كيفر دردناك اين گروه اشاره كرده مى فرمايد :
تفسير نمونه ج : 18 ص : 241
چنان نبود كه آنها از كيفر الهى مصون بمانند ، و دائما به تكذيبهاى خود ادامه دهند ، سپس ، كافران را گرفتم و سخت و مجازات كردم ( ثم اخذت الذين كفروا ) .
جمعى را گرفتار طوفان ساختيم ، گروهى را گرفتار تندباد ويرانگر ، و جمعى را به وسيله صيحه آسمانى و صاعقه و زلزله در هم كوبيديم ! سپس در پايان براى تاكيد و بيان عظمت و شدت مجازات آنها مى گويد : مجازات من نسبت به آنها چگونه بود ؟ ! ( فكيف كان نكير ) .
اين درست به آن مى ماند كه شخصى عمل مهمى را انجام مى دهد و بعد از حاضران سؤال مى كند كار من چگونه بود ؟ به هر حال اين آيات از يكسو به تمام رهروان راه الله و مخصوصا رهبران و پيشوايان راستين هر امتى در هر عصر و زمان دلدارى و دلگرمى مى دهد كه از نغمه هاى مخالف دلسرد و مايوس نشوند ، و بدانند دعوتهاى الهى هميشه با مخالفتهاى شديد از سوى متعصبان لجوج و سودجويان ستمگر مواجه بوده ، و در عين حال طالبان دلسوز و عاشقان پاكبازى نيز بوده اند كه در كنار داعيان راه حق جانفشانى مى كردند .
و از سوى ديگر تهديدى است براى اين مخالفان لجوج كه بدانند براى هميشه نمى توانند به اعمال ننگين و مخرب خود ادامه دهند ، دير يا زود كيفرهاى الهى دامانشان را خواهد گرفت .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 242
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَت مخْتَلِفاً أَلْوَنهَا وَ مِنَ الْجِبَالِ جُدَدُ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مخْتَلِفٌ أَلْوَنهَا وَ غَرَابِيب سودٌ(27) وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَاب وَ الأَنْعَمِ مخْتَلِفٌ أَلْوَنُهُ كَذَلِك إِنَّمَا يخْشى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَؤُا إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ(28)
ترجمه :
27 - آيا نديدى خداوند از آسمان آبى فرو فرستاد كه به وسيله آن ميوه هائى ( از زمين ) خارج ساختيم با الوان گوناگون و از كوهها نيز ( به لطف پروردگار ) جاده هائى آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ با الوان مختلف ، و ( گاه ) به رنگ كاملا سياه !
28 - و از انسانها و جنبندگان و چهار پايان انواعى با الوان مختلف ، ( آرى ) حقيقت چنين است ، از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مى ترسند ، خداوند عزيز و غفور است .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 243
تفسير : اينهمه نقش عجب بر در و ديوار وجود !
بار ديگر در اين آيات به مساله توحيد باز مى گردد ، و صفحه تازه اى از كتاب تكوين را در برابر ديدگان انسانها مى گشايد ، تا پاسخى دندان شكن به مشركان لجوج و منكران سرسخت توحيد باشد .
در اين صفحه زيبا از اين كتاب بزرگ آفرينش تنوع موجودات بيجان ، و چهره هاى مختلف و زيباى حيات در جهان نبات و حيوان و انسان ، مورد توجه قرار گرفته ، كه چگونه خداوند از آب بى رنگ صدهزاران رنگ پديد آورده ، و از عناصر معين و محدود موجودات كاملا متنوع كه هر يكى از ديگرى زيباتر است آفريده .
اين نقاش چيره دست با يك قلم و يك مركب ، انواع نقشها را ابداع كرده كه بينندگان را مجذوب و شيفته و مفتون مى كند .
نخست مى گويد : آيا نديدى خداوند از آسمان آبى نازل كرد و به وسيله آن ميوه هائى به وجود آورديم با الوان مختلف ( ا لم تر ان الله انزل من السماء ماء فاخرجنا به ثمرات مختلفا الوانها ) .
شروع اين جمله با استفهام تقريرى ضمن تحريك حس كنجكاوى انسانها اشاره به اين است كه اين مطلب آنچنان روشن و آشكار است كه هر كس بنگرد مى بيند ، آرى مى بيند كه از آب و زمين واحد يكى بى رنگ و ديگرى تنها داراى يك رنگ اينهمه رنگهاى مختلفى از ميوه هاى گوناگون ، گلهاى زيبا ، برگها و شكوفه ها ، در چهره هاى مختلف به وجود آمده است .
الوان : ممكن است به معنى رنگهاى ظاهرى ميوه ها باشد كه حتى در يكنوع ميوه مانند سيب الوان گوناگونى وجود دارد ، تا چه رسد به ميوه هاى مختلف ، و ممكن است كنايه از تفاوت در طعم و ساختمان و خواص گوناگون آنها
تفسير نمونه ج : 18 ص : 244
بوده باشد ، تا آنجا كه حتى در يكنوع ميوه باز اصناف گوناگونى وجود دارد ، چنانكه مثلا در انگور شايد بيش از 50 نوع ، و در خرما حدود 70 نوع وجود دارد ! جالب اينكه در آيه فوق به صورت فعل غائب آمده ، سپس به صورت متكلم در آغاز مى گويد : خداوند از آسمان آبى فرستاد سپس اضافه مى كند ما به وسيله آن ميوه هاى رنگارنگى خارج ساختيم اين طرز تعبير منحصر به اين آيه نيست ، در مواردى ديگر از قرآن مجيد نيز همانند آن ديده مى شود ، گوئى بيان جمله نخست درك و معرفت جديدى درباره خدا به مخاطب مى دهد ، و با اين درك و شناخت در پيشگاه خدا حاضر مى شود ، و در حضور سخن با آنها مى گويد .
در دنباله آيه به تنوع طرقى كه در كوهها وجود دارد ، و سبب شناخت جاده ها از يكديگر مى شود اشاره كرده مى گويد : از كوهها نيز جاده هائى آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ ، با رنگهائى متفاوت و ( گاه ) به رنگ كاملا سياه ( و من الجبال جدد بيض و حمر مختلف الوانها و غرابيب سود ) .
اين تفاوت الوان از يكسو زيبائى خاصى به كوهها مى بخشد ، و از سوى ديگر سببى براى پيدا كردن راهها و گم نشدن در جاده هاى پرپيچ و خم كوهستانى است ، و در نهايت دليل است بر قدرت خداوند بر همه چيز .
جدد جمع جده ( بر وزن غده ) به معنى جاده و طريق است .
بيض جمع ابيض به معنى سفيد و حمر جمع احمر به معنى سرخ است .
غرابيب جمع غربيب ( بر وزن كبريت ) به معنى سياه پر رنگ
تفسير نمونه ج : 18 ص : 245
است ، و اينكه عرب به كلاغ غراب مى گويد نيز از همين جهت است ، بنا بر اين ذكر كلمه سود كه آن نيز جمع اسود به معنى سياه است پشت سر آن تاكيدى است بر معنى سياهى شديد بعضى از جاده هاى كوهستانى .
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه خود كوهها همانند خطوط و جاده هائى است كه بر سطح زمين كشيده شده است كه مخصوصا از فاصله هاى دور كاملا محسوس است ، خطوطى است كه بعضى سفيد و بعضى سرخ رنگ و بعضى سياه پر رنگ است ، خطوطى است كه دست تقدير پروردگار بر چهره زمين ترسيم كرده .
به هر حال ساختمان كوهها با رنگهاى كاملا متفاوت از يكسو ، و جاده هاى كوهستانى با الوان گوناگون از سوى ديگر ، نشانه ديگرى از عظمت و قدرت و حكمت او است كه هر لحظه به شكلى در مى آيد و هر زمان به لباس دگرى خود را مى آرايد .
در آيه بعد مساله تنوع الوان را در انسانها و جانداران ديگر مطرح كرده مى گويد از انسانها و جنبندگان و چهار پايان نيز افرادى آفريده شده كه رنگهاى متفاوتى دارند ( و من الناس و الدواب و الانعام مختلف الوانه ) .
آرى انسانها با اينكه همه از يك پدر و مادرند داراى نژادها و رنگهاى كاملا متفاوتند ، بعضى سفيد همچون برف ، بعضى سياه همچون مركب ، حتى در يك
تفسير نمونه ج : 18 ص : 246
نژاد نيز تفاوت در ميان رنگها بسيار است ، بلكه فرزندان دوقلو هم كه تمام مراحل جنينى را با يكديگر طى كرده ، و از آغاز در آغوش هم بوده اند با دقت كه نگاه كنيم از نظر رنگ كاملا يكسان نيستند ، با اينكه از يك پدر و يك مادر و در يك زمان نطفه آنها منعقد شده و از يكنوع غذا تغذيه كرده اند .
گذشته از چهره ظاهرى ، رنگهاى باطنى آنها ، و خلق و خوهاى آنها ، و صفحات و ويژگيهاى آنان و استعداد و ذوقهايشان ، كاملا متنوع و مختلف است ، تا مجموعا يك واحد منسجم با تمام نيازمنديها را به وجود آورد .
در جهان جنبندگان هزاران هزار نوع حشره ، پرنده ، خزنده ، حيوانات دريائى ، و حيوانات وحشى بيابانى وجود دارد كه هر كدام با ويژگيها و عجائب خلقتشان نشانه اى از قدرت و عظمت و علم آفريدگارند .
هنگامى كه به يك باغ وحش بزرگ قدم مى گذاريم با اينكه بيش از جزئى از هزاران جزء از موجودات زنده جهان در آنجا حضور ندارد چنان مات و مبهوت و مسحور و مجذوب مى شويم كه بى اختيار لب بستايش خداوندگارى كه اينهمه نقش عجب را بر در و ديوار وجود زده است مى گشائيم .
پس از بيان اين نشانه هاى توحيدى در پايان به صورت يك جمع بندى مى گويد : آرى مطلب چنين است ( كذلك ) .
و از آنجا كه بهره گيرى از اين آيات بزرگ آفرينش بيش از همه براى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 247
بندگان خردمند و دانشمند است در دنباله آيه مى فرمايد : تنها بندگان عالم و دانشمندند كه از خدا مى ترسند ( انما يخشى الله من عباده العلماء ) .
آرى از ميان تمام بندگان ، دانشمندانند كه به مقام عالى خشيت يعنى ترس از مسؤليت توأم با درك عظمت مقام پروردگار نائل مى گردند ، اين حالت خشيت مولود سير در آيات آفاقى و انفسى و آگاهى از علم و قدرت پروردگار ، و هدف آفرينش است .
راغب در مفردات مى گويد : خشيت به معنى ترسى است آميخته با تعظيم ، و غالبا در مواردى به كار مى رود كه از علم و آگاهى به چيزى سرچشمه مى گيرد و لذا در قرآن مجيد اين مقام مخصوص عالمان شمرده شده است .
كرارا گفته ايم ترس از خدا به معنى ترس از مسئوليتهائى است كه انسان در برابر او دارد ، ترس از اينكه در اداى رسالت و وظيفه خويش كوتاهى كند ، و از اين گذشته اصولا درك عظمت آن هم عظمتى كه نامحدود و بى پايان است براى موجود محدودى همچون انسان خوف آفرين است ( دقت كنيد ) .
از اين جمله ضمنا اين نتيجه به خوبى گرفته مى شود كه عالمان واقعى آنها هستند كه در برابر وظائف خود احساس مسئوليت شديد دارند و به تعبير ديگر اهل علمند نه سخن چرا كه علم بى عمل دليل بر عدم خشيت است ، و صاحبان آن در آيه فوق در زمره علماء محسوب نيستند .
همين حقيقت در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين (عليهماالسلام) آمده است كه فرمود : و ما العلم بالله و العمل الا الفان مؤتلفان فمن عرف الله خافه ، و حثه الخوف على العمل بطاعة الله ، و ان ارباب العلم و اتباعهم ( هم ) الذين عرفوا الله فعملوا له ، و رغبوا اليه ، و قد قال الله : انما يخشى الله من عباده العلماء : علم و عمل دو دوست صميمى اند ، كسى كه خدا را بشناسد از او مى ترسد ، و همين ترس او را وادار به عمل و اطاعت فرمان خدا مى كند ، صاحبان
تفسير نمونه ج : 18 ص : 248
علم و پيروان آنها كسانى هستند كه خدا را به خوبى شناخته اند و براى او عمل مى كنند ، و به او عشق مىورزند ، چنانكه خداوند فرموده : انما يخشى الله من عباده العلماء .
و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) در تفسير همين آيه مى خوانيم : يعنى بالعلماء من صدق قوله فعله و من لم يصدق قوله فعله فليس بعالم : منظور از علما كسانى هستند كه اعمال آنها هماهنگ با سخنان آنها باشد كسى كه گفتار و كردارش هماهنگ نباشد عالم نيست ( 2 ) .
و در حديث ديگرى آمده : اعلمكم بالله اخوفكم لله : از همه شما عالمتر كسى است كه ترسش از خدا از همه بيشتر باشد .
كوتاه سخن اينكه عالمان در منطق قرآن كسانى نيستند كه مغزشان صندوقچه آراء و افكار اين و آن ، و انباشته از قوانين و فورمولهاى علمى جهان و زبانشان گوياى اين مسائل ، و محل زندگيشان مدارس و دانشگاهها و كتابخانه هاست ، بلكه علما آن گروه از صاحب نظران و دانشمندانند كه نور علم و دانش تمام وجودشان را به نور خدا و ايمان و تقوا روشن ساخته ، و نسبت به وظائفشان سخت احساس مسئوليت مى كنند و از همه پاى بندترند .
در سوره قصص نيز خوانديم كه وقتى كه قارون مغرور و از خود راضى كه مدعى مقام علم نيز بود ، ثروت خود را به نمايش گذاشت جمعيت دنيا پرستان كه سخت تحت تاثير آن زرق و برق قرار گرفته بودند آرزو كردند كه ايكاش آنها نيز داراى چنين بهره اى از اموال دنيا بودند ، ولى عالمان بنى اسرائيل بر آنها فرياد زدند واى بر شما پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بهتر است ، و اين مقام تنها در اختيار شكيبايان و افراد پر استقامت قرار
تفسير نمونه ج : 18 ص : 249
مى گيرد : و قال الذين اتوا العلم ويلكم ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا و لا يلقاها الا الصابرون ( قصص - 80 ) .
و در پايان آيه به عنوان يك دليل كوتاه بر آنچه گذشت مى فرمايد خداوند عزيز و غفور است ( ان الله عزيز غفور ) .
عزت و قدرت بى پايانش سرچشمه خوف و خشيت انديشمندان است ، و غفوريتش كه نشانه رحمت بى انتهاى او است سبب رجاء و اميد آنان است ، و به اين ترتيب اين دو نام مقدس ، بندگان خدا را در ميان خوف و رجاء نگهميدارد ، و مى دانيم حركت مداوم به سوى تكامل بدون اتصاف به اين دو وصف ممكن نيست .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 250
إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَب اللَّهِ وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ أَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تجَرَةً لَّن تَبُورَ(29) لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُم مِّن فَضلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شكورٌ(30)
ترجمه :
29 - كسانى كه كتاب الهى را تلاوت مى كنند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم پنهان و آشكار انفاق مى كنند ، تجارت ( پر سودى ) را اميد دارند كه نابودى و كساد در آن نيست .
30 - ( آنها اين اعمال صالح را انجام مى دهند ) تا خداوند اجر و پاداش كامل به آنها دهد و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكرگزار است .

تفسير :

معامله پر سود با پروردگار !
از آنجا كه در آيات گذشته به مقام خوف و خشيت عالمان اشاره شده بود در آيات مورد بحث به مقام اميد و رجاء آنها اشاره مى كند ، چرا كه گفتيم تنها به وسيله اين دو بال است كه انسان مى تواند به اوج آسمان سعادت پرواز كند ، و مسير تكامل را طى نمايد ، نخست مى فرمايد : كسانى كه كتاب الهى را
تفسير نمونه ج : 18 ص : 251
تلاوت مى كنند ، و نماز را بر پا مى دارند ، و از آنچه به آنها روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق مى كنند ، آنها اميد تجارتى دارند كه نابودى و فساد و كساد در آن نيست ( ان الذين يتلون كتاب الله و اقاموا الصلاة و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانية يرجون تجارة لن تبور ) .
بديهى است كه تلاوت در اينجا به معنى قرائت سرسرى و خالى از تفكر و انديشه نيست ، خواندنى است كه سرچشمه فكر باشد ، فكرى كه سرچشمه عمل صالح گردد ، عملى كه از يكسو انسان را به خدا پيوند دهد كه مظهر آن نماز است ، و از سوى ديگر به خلق خدا ارتباط دهد كه مظهر آن انفاق است ، انفاق از تمام آنچه خدا به انسان داده ، از علمش ، از مال و ثروت و نفوذش ، از فكر نيرومندش از اخلاق و تجربياتش ، و خلاصه از تمام مواهب خدا دادى .
اين انفاق گاهى مخفيانه صورت مى گيرد تا نشانه اخلاص كامل باشد ( سرا ) .
و گاه آشكارا تا مشوق ديگران گردد و تعظيم شعائر شود ( علانية ) .
آرى علمى كه چنين اثرى دارد مايه رجاء و اميدوارى است .
با توجه به آنچه در اين آيه و آيه پيشين آمده چنين نتيجه مى گيريم كه علماى راستين داراى اين صفاتند : از نظر روحى قلبشان مملو از خشيت و ترس آميخته با عظمت خدا است .
از نظر گفتار زبانشان به تلاوت آيات خدا مشغول است .
از نظر عمل روحى و جسمى نماز مى خوانند و او را عبادت مى كنند .
از نظر عمل مالى از آنچه دارند در آشكار و پنهان انفاق مى نمايند .
و سرانجام از نظر هدف ، افق فكرشان آنچنان بالا است كه دل از دنياى مادى زودگذر بر كنده ، تنها به تجارت پر سود الهى مى نگرند كه دست فنا به
تفسير نمونه ج : 18 ص : 252
دامانش دراز نمى شود .
اين نكته نيز قابل توجه است كه تبور از ماده بوار به معنى شدت كسادى است ، و از آنجا كه شدت كسادى باعث فساد مى شود بوار به معنى هلاكت آمده ، به اين ترتيب تجارت خالى از بوار تجارتى است كه نه كساد دارد و نه فساد ! در حديث جالبى چنين آمده : مردى خدمت رسول خدا عرض كرد : چرا من مرگ را دوست ندارم ؟ ! فرمود : آيا مال و ثروتى دارى ؟ عرض كرد آرى .
فرمود : آنرا پيش از خودت بفرست ، عرض كرد نمى توانم ! فرمود : ان قلب الرجل مع ماله ان قدمه احب ان يلحق به ، و ان اخره احب ان يتاخر معه : قلب انسان همراه اموال او است ، اگر آن را پيش از خود بفرستد ، دوست دارد به آن ملحق شود ، و اگر آن را نگهدارد دوست دارد همراه آن بماند ! .
اين حديث در حقيقت روح آيه فوق را منعكس ساخته ، زيرا مى گويد آنها كه نماز را برپا مى دارند و انفاق در راه خدا مى كنند اميد و علاقه به سراى ديگر دارند ، چرا كه نيكها را قبل از خود فرستاده اند و مايلند به آن ملحق شوند .
آخرين آيه مورد بحث هدف اين مؤمنان راستين را چنين بيان مى كند : آنها اين اعمال صالح را انجام مى دهند تا خداوند اجر و پاداششان را به طور كامل بپردازد ، و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكور است ( ليوفيهم
تفسير نمونه ج : 18 ص : 253
اجورهم و يزيدهم من فضله انه غفور شكور ) .
اين جمله در حقيقت اشاره به نهايت اخلاص آنهاست كه در اعمال نيك خود جز به پاداش الهى نظر ندارند ، هر چه مى خواهند از او مى خواهند و براى ريا و تظاهر و تحسين و تمجيد اين و آن گامى بر نمى دارند ، چرا كه مهمترين مساله در اعمال صالح همان نيت خالص است .
تعبير به اجور ( جمع اجر ) به معنى مزد در حقيقت لطفى است از سوى پروردگار ، گوئى بندگان را در مقابل اعمال صالح طلبكار خود مى داند ، در حالى كه بندگان هر چه دارند از اوست ، حتى قدرت براى انجام اعمال صالح نيز از سوى او اعطا شده .
و از اين تعبير محبت آميزتر جمله و يزيدهم من فضله است كه به آنان نويد مى دهد علاوه بر پاداش معمولى كه آن را خود گاهى صدها يا هزاران برابر عمل است از فضل خود بر آنان مى افزايد ، و مواهبى كه در هيچ فكرى نمى گنجد و هيچكس در اين جهان توانائى تصور آن را ندارد ، از فضل گسترده اش به آنها مى بخشد .
در حديثى از ابن مسعود آمده كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در تفسير همين آيه فرمود : هو الشفاعة لمن وجبت له النار ممن صنع اليه معروفا فى الدنيا : منظور مقام شفاعت است كه به آنها داده مى شود تا در باره كسانى كه در دنيا به آنها خوبى كرده اند ولى بر اثر اعمالشان مستحق عذابند شفاعت كنند .
به اين ترتيب آنها نه تنها خود اهل نجاتند كه براى ديگران نيز به فضل
تفسير نمونه ج : 18 ص : 254
پروردگار مايه نجاتند .
بعضى از مفسران جمله و يزيدهم من فضله را اشاره به مقام شهود دانسته اند كه در قيامت براى مؤمنان حاصل مى شود كه به جمال و جلال پروردگار مى نگرند ، و برترين لذت را از اين تماشا مى برند .
ولى ظاهرا جمله مزبور معنى وسيعى دارد كه هم محتواى حديث را شامل مى شود ، و هم مواهب ناشناخته ديگر را .
جمله انه غفور شكور نشان مى دهد كه نخستين لطف پروردگار در حق آنها همان آمرزش گناهان و لغزشهائى است كه احيانا از آنها سر زده ، چرا كه بيشترين نگرانى انسان نگرانى از اين ناحيه است .
بعد از آنكه از اين نظر آسوده خاطر شدند آنها را مشمول شكر خود قرار مى دهد يعنى از اعمالشان تشكر مى كند ، و برترين جزا را به آنها مى بخشد .
در تفسير مجمع البيان ضرب المثل جالبى در اينجا از عرب نقل شده كه مى گويند : اشكر من بروقه : فلانكس از درخت بروقه سپاسگزارتر است و اين اشاره به درخت كوچكى است كه در سرزمين عربستان وجود داشته ، و اعتقاد اعراب اين بوده هنگامى كه ابر بر سر آن سايه مى افكند به زودى سبز مى شود ، و برگ بيرون مى آورد ، بى آنكه ابر ببارد ! ، و اين ضرب المثلى است براى نهايت سپاسگزارى كه در برابر كمترين خدمت بزرگترين پاداش را بدهند .
البته خالق چنين درختى از آن هم سپاسگزارتر و بخشنده تر است .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 255
نكته : شرايط عجيب اين تجارت
جالب اينكه در بسيارى از آيات قرآن اين جهان به تجارتخانه اى تشبيه شده كه تاجران آن انسانها ، و مشترى پروردگار بزرگ و متاع آن عمل صالح ، و بها بهشت و رحمت و رضاى او است .
و اگر درست بينديشيم اين تجارت عجيب با خداوند كريم بى نظير است ، چرا كه داراى امتيازاتى است كه در هيچ تجارتى وجود ندارد :
1 - تمام سرمايه را خودش در اختيار فروشنده گذارده سپس در مقام خريدارى بر مى آيد !
2 - او خريدار است در حالى كه هيچ نيازى به خريدارى اين اعمال ندارد ، چرا كه خزائن همه چيز نزد او است !
3 - او متاع قليل را به بهاى گزاف مى خرد يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير : اى خدائى كه عمل كم را مى پذيرى و گناهان بسيار را مى بخشى .
4 - حتى متاع بسيار ناچيز را خريدار است فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره .
5 - گاه بها را هفتصد برابر و گاه افزونتر از آن مى دهد ( بقره - 261 ) .
6 - علاوه بر پرداخت اين بهاى عظيم ، باز از فضل و رحمتش آنچه در فكر نمى گنجد بر آن مى افزايد و يزيدهم من فضله ( آيه مورد بحث ) .
و چه تاسف آور است كه انسان خردمند آزاده چشم از چنين تجارتى بر بندد و به غير آن روى آورد و از آن بدتر كه متاع هستى خود را به هيچ بفروشد !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 256
امير مؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد : و انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها بدانيد كه براى سرمايه هستى شما بهائى غير از بهشت نيست آنرا به غير اين بها نفروشيد .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 257
وَ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك مِنَ الْكِتَبِ هُوَ الْحَقُّ مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِيرُ بَصِيرٌ(31) ثمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَب الَّذِينَ اصطفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنهُمْ سابِقُ بِالْخَيرَتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِك هُوَ الْفَضلُ الْكبِيرُ(32)
ترجمه :
31 - آنچه از كتاب به تو وحى كرديم حق است ، و هماهنگ با كتب پيش از آن ، خداوند نسبت به بندگانش خبير و بيناست .
32 - سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم ، ( اما ) از ميان آنها عده اى بر خود ستم كردند ، و عده اى ميانه رو بودند ، و عده اى به اذن خدا در نيكيها از همه ( پيشى ) گرفتند و اين فضيلت بزرگى است .

تفسير : وارثان حقيقى ميراث انبياء
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مؤمنان پاكدلى در ميان بود كه آيات كتاب الهى را تلاوت مى كنند و به كار مى بندند ، در آيات مورد بحث ، از اين كتاب آسمانى و دلائل صدق آن و همچنين حاملان واقعى كتاب سخن مى گويد ، و بحثى را كه در آيات پيشين پيرامون توحيد بود با اين بحث كه پيرامون نبوت
تفسير نمونه ج : 18 ص : 258
است تكميل مى كند .
مى فرمايد : آنچه از كتاب بر تو وحى فرستاديم حق است ، و آنچه را در كتب پيشين آمده تصديق مى كند ، خداوند نسبت به بندگانش آگاه و بينا است ( و الذى اوحينا اليك من الكتاب هو الحق مصدقا لما بين يديه ان الله بعباده لخبير بصير ) .
با توجه به اينكه حق به معنى چيزى است كه با واقعيت منطبق و هماهنگ است ، اين تعبير دليلى است براى اثبات اين مقصود كه اين كتاب آسمانى از سوى پروردگار نازل شده ، زيرا هر چه بيشتر در محتواى آن دقت مى كنيم آن را با واقعيتها هماهنگتر مى بينيم .
تناقضى در آن وجود ندارد ، دروغ و خرافه اى در آن ديده نمى شود ، اعتقادات و معارف آن هماهنگ با منطق عقل است ، و تواريخش خالى از اسطوره ها و افسانه ها ، و قوانينش موافق با نيازمنديهاى انسانها ، اين حقانيت دليل روشنى است بر اينكه از سوى خدا نازل شده است .
در اينجا براى تبيين موقعيت قرآن از كلمه حق استفاده شده ، در حالى كه در آيات ديگرى از قرآن از كلمه نور ، برهان ، فرقان ، ذكر ، موعظه و هدى استفاده گرديده است كه هر كدام ناظر به يكى از بركات قرآن و ابعاد آن است و كلمه حق جامع همه آنهاست .
راغب در مفردات مى گويد : اصل حق به معنى مطابقت و موافقت است ، و اين كلمه بر چند معنى اطلاق مى شود : نخست كسى كه چيزى را بر اساس حكمت ايجاد مى كند ، و به همين دليل به خداوند حق گفته مى شود فذلكم الله ربكم الحق ( يونس - 32 ) .
دوم به چيزى كه بر اساس حكمت ايجاد شده نيز حق گفته مى شود ، و چون عالم هستى فعل خدا است و موافق با حكمت ، تمام آن حق است ، چنانكه قرآن
تفسير نمونه ج : 18 ص : 259
مى گويد : ما خلق الله ذلك الا بالحق خداوند اين موجودات ( خورشيد و ماه و منازل آنها ) را جز به حق نيافريده ( يونس - 5 ) .
سوم به اعتقاداتى كه مطابق واقعيتهاست حق گفته مى شود فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق خداوند مؤمنان را به سوى آنچه از حق اختلاف كرده بودند رهنمون شد ( بقره - 213 ) .
چهارم به سخنان و افعالى كه بر طبق وظيفه و در وقت مقرر انجام مى شود نيز حق گفته مى شود ، همانگونه كه مى گوئيم : سخن تو حق است و كردارت حق .
بنا بر اين حق بودن قرآن مجيد هم از اين نظر است كه سخنى است مطابق مصالح و واقعيتها ، و هم از اين نظر كه عقائد و معارف موجود در آن با واقعيت هماهنگ است ، و هم كار خداوندى است كه آنرا بر اساس حكمت آفريد و خود خداوند كه عين حق است در آن تجلى كرده و عقل چيزى را كه حق و واقعيت است تصديق مى كند .
جمله مصدقا لما بين يديه دليل ديگرى بر صدق اين كتاب آسمانى است چرا كه هماهنگ با نشانه هائى است كه در كتب پيشين در باره آن و آورنده اش آمده است ( در اين زمينه بحث مشروحى ذيل آيه 41 از سوره بقره آورده ايم ) .
جمله ان الله بعباده لخبير بصير بيانگر علت حقانيت قرآن و هماهنگى آن با واقعيتها و نيازها است ، چرا كه از سوى خداوندى نازل شده كه بندگان خود را به خوبى مى شناسد و نسبت به نيازهايشان بصير و بينا است .
در اينكه فرق ميان خبير و بصير چيست ؟ بعضى گفته اند خبير به معنى آگاهى از بواطن و عقائد و نيات و ساختمان روحى انسان ، و بصير
تفسير نمونه ج : 18 ص : 260
به معنى بينائى نسبت به ظواهر و پديده هاى جسمانى او است .
بعضى ديگر خبير را اشاره به اصل آفرينش انسان و بصير را اشاره به اعمال و افعال او مى دانند .
البته تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد هر چند اراده هر دو معنى از آيه بعيد نيست .
آيه بعد به موضوع مهمى در اين رابطه ، يعنى حاملان اين كتاب بزرگ آسمانى ، همان كسانى كه بعد از نزول قرآن بر قلب پاك پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين مشعل فروزان را در آن زمان و قرون و اعصار ديگر حفظ و پاسدارى نمودند ، كرده ، مى فرمايد : سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ارث داديم ( ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا ) .
روشن است كه منظور از كتاب در اينجا همان چيزى است كه در آيه قبل آمده است ( قرآن مجيد ) و به اصطلاح الف و لام در آن الف و لام عهد است .
اينكه بعضى آن را اشاره به همه كتب آسمانى دانسته و الف و لام آن را الف و لام جنس گرفته اند بسيار بعيد به نظر مى رسد و تناسبى با آيات قبل ندارد .
تعبير به ارث در اينجا ، و موارد ديگرى شبيه آن در قرآن مجيد ، به خاطر آن است كه ارث به چيزى گفته مى شود كه بدون دادوستد و زحمت به دست مى آيد ، و خداوند اين كتاب بسيار بزرگ را اينگونه در اختيار مسلمانان قرار داد .
در اينجا روايات فراوانى از طرق اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده كه در همه آنها بندگان برگزيده خدا به امامان معصوم تفسير شده است .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 261
اين روايات چنانكه بارها گفته ايم بيان مصاديق روشن و درجه اول است ، و مانع از آن نخواهد بود كه علما و دانشمندان امت ، و صالحان و شهدائى كه در طريق پاسدارى از اين كتاب آسمانى و تداوم بخشيدن به دستورات آن تلاش و كوشش كردند ، در عنوان الذين اصطفينا من عبادنا ( بندگان برگزيده خداوند ) داخل باشند .
سپس به يك تقسيم بندى مهم در اين زمينه پرداخته ، مى گويد : از ميان آنها عده اى به خويشتن ستم كردند ، و گروهى راه ميانه را در پيش گرفتند ، و گروهى به فرمان خدا در نيكيها بر ديگران پيشى گرفتند ، و اين فضيلت بزرگى است ( فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير ) .
ظاهر آيه اين است كه اين گروههاى سه گانه در ميان برگزيدگان خداوند كه وارثان و حاملان كتاب الهى هستند مى باشند .
به تعبير روشنتر : خداوند پاسدارى اين كتاب آسمانى را بعد از پيامبرش بر عهده اين امت گذاشته ، امتى كه برگزيده خدا است ، ولى در ميان اين امت گروههاى مختلفى يافت مى شود : بعضى به وظيفه بزرگ خود در پاسدارى از اين كتاب و عمل به احكامش كوتاهى كرده ، و در حقيقت بر خويشتن ستم نمودند ، اينها مصداق ظالم لنفسه مى باشند .
گروهى ديگر تا حد زيادى به اين وظيفه پاسدارى و عمل به كتاب قيام نموده اند ، هر چند لغزشها و نارسائيهائى در كار خود نيز داشته اند ، اينها مصداق مقتصد ( ميانه رو ) مى باشند .
و بالاخره گروه ممتازى وظائف سنگين خود را به نحو احسن انجام داده ، و در اين ميدان مسابقه بزرگ بر همگان پيشى گرفته اند ، اين گروه پيشرو همانها هستند كه در آيه فوق از آنها به عنوان سابق بالخيرات باذن الله
تفسير نمونه ج : 18 ص : 262
تعبير شده .
ممكن است در اينجا گفته شود كه وجود گروه ظالم با جمله اصطفينا كه دليل بر اين است كه همه اين گروهها برگزيدگان خدا هستند منافات دارد .
در پاسخ مى گوئيم اين شبيه همان چيزى است كه در مورد بنى اسرائيل در آيه 54 سوره مؤمن آمده كه مى فرمايد : و لقد آتينا موسى الهدى و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب ما به موسى هدايت ( و كتاب آسمانى ) بخشيديم و اين كتاب آسمانى را به عنوان ميراثى به بنى اسرائيل داديم .
در حالى كه مى دانيم همه بنى اسرائيل وظيفه خود را در برابر اين ميراث بزرگ انجام ندادند .
و يا نظير آيه 110 سوره آل عمران است كه مى گويد : كنتم خير امة اخرجت للناس شما مسلمانان بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها قدم به عرصه حيات گذاشتيد .
و يا در آيه 16 سوره جاثيه در مورد بنى اسرائيل نيز مى گويد : و فضلناهم على العالمين : ما آنها را بر جهانيان فضيلت بخشيديم .
همچنين در آيه 26 سوره حديد مى خوانيم : و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوة و الكتاب فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون : ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و در دودمان آنها نبوت و كتاب قرار داديم ، بعضى از آنها هدايت يافته اند و بسيارى از آنها عصيانگر و فاسقند .
كوتاه سخن اينكه هدف از اينگونه تعبيرات فرد فرد امت نيست ، بلكه مجموعه امت است هر چند در ميان آنها قشرها و گروههاى مختلفى يافت شود .