بعدی
تفسير نمونه ج : 16 ص : 124
احاديث را در كتابهاى خود از يكديگر گرفته و نقل كرده اند ، و كم كم براى خودشان اجماعى درست كرده اند اما كدام اجماع ؟ و كدام حديث معتبر ؟
4 - از همه اينها گذشته متن همين احاديث مجعول نشان مى دهد كه ابو طالب ايمان به حقانيت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داشته ، هر چند روى ملاحظاتى بر زبان جارى نمى كرده ، و مى دانيم ايمان به قلب است و زبان جنبه طريقت دارد ، در بعضى از احاديث اسلامى ، وضع ابو طالب به اصحاب كهف تشبيه شده است كه ايمان در دل داشتند هر چند به عللى قدرت اظهار آن را نداشتند .
5 - مگر مى توان در مساله اى به اين مهمى ، يك جانبه بحث كرد و تنها به روايت مرسله از ابو هريره و ابن عباس و مانند آن قناعت نمود ؟ چرا اجماع امامان اهلبيت (عليهم السلام) و چرا اجماع علماى شيعه در اينجا مورد توجه قرار نمى گيرد ؟ ! با آنكه آنها به وضع خاندان پيامبر آشناترند .
ما امروز اشعار زيادى از ابو طالب در دست داريم كه ايمان او را به اسلام و رسالت محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به عنوان پيامبر اسلام با وضوح تمام بيان مى كند ، اين اشعار را بسيارى از بزرگان و دانشمندان در كتابهايشان آورده اند ، و ما نمونه هاى گويائى از آن را در جلد پنجم تفسير نمونه صفحه 194 به بعد ( ذيل آيه 26 سوره انعام ) از منابع معروف اهل سنت نقل كرديم .
6 - از همه اينها گذشته تاريخ زندگى ابو طالب و فداكارى عظيم او نسبت به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و علاقه شديد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مسلمانان نسبت به او تا آنجا كه سال مرگش را عام الحزن ( سال اندوه ) نام نهادند ، همه نشان مى دهد كه او به اسلام عشق مىورزيد و دفاعش از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به عنوان دفاع از يك خويشاوند نبود ، بلكه به صورت دفاع يك مؤمن مخلص و يك عاشق پاكباخته و سرباز فداكار از جان
تفسير نمونه ج : 16 ص : 125
گذشته از رهبر و پيشواى خود بود ، با اين حال چقدر غفلت و بيخبرى و ناسپاسى و ظلم است كه گروهى اصرار داشته باشند ، اين مؤمن موحد مخلص را از دنيا ببرند ؟ ! .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 126
وَ كَمْ أَهْلَكنَا مِن قَرْيَةِ بَطِرَت مَعِيشتَهَا فَتِلْك مَسكِنُهُمْ لَمْ تُسكَن مِّن بَعْدِهِمْ إِلا قَلِيلاً وَ كنَّا نحْنُ الْوَرِثِينَ(58) وَ مَا كانَ رَبُّك مُهْلِك الْقُرَى حَتى يَبْعَث فى أُمِّهَا رَسولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ ءَايَتِنَا وَ مَا كنَّا مُهْلِكِى الْقُرَى إِلا وَ أَهْلُهَا ظلِمُونَ(59) وَ مَا أُوتِيتُم مِّن شىْء فَمَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ زِينَتُهَا وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيرٌ وَ أَبْقَى أَ فَلا تَعْقِلُونَ(60)
ترجمه :
58 - بسيارى از شهرها و آباديهائى كه بر اثر فزونى نعمت مست و مغرور شده بود هلاك كرديم .
اين خانه هاى آنهاست ( كه ويران شده ) و بعد از آنها جز اندكى كسى در آن سكونت نكرد ، و ما وارث آنان بوديم .
59 - پروردگار تو هرگز شهرها و آبادى ها را هلاك نمى كرد تا اينكه در كانون آنها پيامبرى مبعوث كند كه آيات ما را بر آنان بخواند ، و ما هرگز آبادى هائى را هلاك نكرديم مگر آنكه اهلش ظالم بودند .
60 - آنچه به شما داده شده متاع زندگى دنيا و زينت آن است و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است ، آيا انديشه نمى كنيد ؟
تفسير نمونه ج : 16 ص : 127
تفسير : دلبستگيهاى دنيا شما را نفريبد
در آيات گذشته سخن از اين بود كه بعضى از كفار مكه متوسل به اين عذر مى شدند كه اگر ما ايمان بياوريم ، عرب به ما حمله مى كند و ما را از سرزمينمان بيرون مى راند و زندگى ما را مختل مى كند ، و در آيات گذشته يك پاسخ گويا به اين سخن داده شد .
در آيات مورد بحث دو پاسخ ديگر به آن داده شده است : نخست مى فرمايد : به فرض كه شما ايمان را نپذيرفتيد و در سايه كفر و شرك زندگى مرفه مادى پيدا كرديد ، اما فراموش نكنيد : ما بسيارى از شهرهائى را كه مست و مغرور نعمت و زندگى مرفه بودند نابودشان كرديم ( فكم اهلكنا من قرية بطرت معيشتها ) .
آرى غرور نعمت آنها را به طغيان دعوت كرد ، و طغيان سرچشمه ظلم و بيدادگرى شد ، و ظلم ريشه زندگانى آنها را به آتش كشيد .
اين خانه ها و ديار آنها است كه بعد از آنان جز مدت قليلى كسى در آن سكونت نكرد ( و تلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلا ) .
آرى شهرها و خانه هاى ويران آنها همچنان خالى و خاموش و بدون صاحب مانده است و اگر كسانى به سراغ آن آمدند افراد كم و در مدت كوتاهى بود .
و ما وارث آنها بوديم ! ( و كنا نحن الوارثين ) .
آيا شما مشركان مكه نيز مى خواهيد در سايه كفر به همان زندگى مرفهى برسيد كه پايانش همانست كه گفته شد ، اين چه ارزشى مى تواند داشته باشد ؟ ! بطرت از ماده بطر ( بر وزن بشر ) به معنى طغيان و غرور بر اثر فزونى نعمت است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 128
تعبير به تلك كه اسم اشاره به دور است و غالبا در امور قابل مشاهده به كار مى رود ممكن است اشاره به سرزمين عاد و ثمود و قوم لوط باشد كه در فاصله اى نه چندان زياد با مردم مكه قرار داشت ، يعنى در سرزمين احقاف ( ميان يمن و شام ) يا در وادى القرى و يا در سرزمين سدوم كه همه آنها در مسير كاروانهاى تجارى اعراب مكه به شام بود و اعراب با چشم خود اين ديار خالى را مى ديدند كه بعد از آنها كمتر كسى در آنجا سكونت گزيده بود .
جمله الا قليلا كه به صورت استثناء آمده است سه احتمال دارد : نخست اينكه استثناء از ساكنان باشد ، دوم از مساكن و سوم از سكونت .
در صورت اول مفهومش اين است كه تنها گروه اندكى بعد از آنها ساكن اين ديار شد ، و در صورت دوم معنى چنين است كه تنها خانه هاى اندكى از آنها بعدا مسكون شد و در صورت سوم مفهوم اين است كه تنها زمان كمى در آنها سكونت شده است ، چرا كه هر كس در اين شهرهاى شوم و بلاخيز ، سكونت اختيار كرد به زودى طومار زندگانيش درهم پيچيده شد .
البته اراده هر سه معنى نيز طبق روش ما مشكل ايجاد نمى كند ، هر چند معنى اول به نظر نزديكتر مى رسد .
بعضى نيز آن را اشاره به سكونت موقت مسافران به هنگام رفت و آمدشان از اين مناطق دانسته اند ، و بعضى قليل را اشاره به جغدها و حيوانات وحشى دانسته اند قدر مسلم اين است كه اين شهرهاى آلوده به گناه و شرك چنان ويران گشت كه ديگر روى آبادى به خود نديد .
تعبير به كنا نحن الوارثين اشاره به خالى ماندن آن ديار است و نيز اشاره اى است به مالكيت حقيقى خداوند نسبت به همه چيز ، كه اگر مالكيت اعتبارى بعضى اشياء را موقتا به بعضى انسانها واگذار كند ، چيزى نمى گذرد كه
تفسير نمونه ج : 16 ص : 129
همه زائل مى گردد و او وارث همگان خواهد بود .
آيه بعد در حقيقت جواب سؤال مقدرى است و آن اينكه : اگر چنين است كه خداوند طغيانگران را نابود مى كند ، پس چرا مشركان مكه و حجاز را كه طغيانگرى را به حد اعلا رسانيده بودند و جهل و جنايتى نبود كه مرتكب نشوند با عذابش نابود نكرد .
قرآن مى گويد : پروردگار تو هرگز شهرها و آباديها را هلاك نمى كرد تا اينكه در كانون و مركز آنها پيامبرى بفرستد كه آيات ما را بر آنان بخواند ( و ما كان ربك مهلك القرى حتى يبعث فى امها رسولا يتلوا عليهم آياتنا ) .
آرى تا اتمام حجت نكنيم و پيامبران را با دستورات صريح نفرستيم مجازات نخواهيم كرد .
تازه بعد از اتمام حجت مراقب اعمال آنها هستيم ، اگر ظلم و ستمى از آنها سر زد و مستوجب عذاب شدند مجازاتشان مى كنيم و ما هرگز شهرهائى را هلاك نمى كرديم مگر آنكه اهلش ظالم و ستمگر باشند ( و ما كنا مهلك القرى الا و اهلها ظالمون ) .
تعبير ما كان ربك يا ما كنا دليل بر اين است كه اين سنت هميشگى و جاودانگى خدا بوده و هست كه بدون اتمام حجت كافى كيفر نمى دهد .
جمله حتى يبعث فى امها رسولا ( تا در مركز اين شهرها پيامبرى مبعوث كند ) اشاره به اين است كه لزومى ندارد در هر شهر و روستا پيامبرى مبعوث شود ، همين اندازه كه در يك كانون بزرگ كه مركز پخش اخبار و محل انديشمندان و متفكران يك قوم است پيامبرى مبعوث گردد كافى است ، زيرا مردم تمام آن منطقه بر اثر نيازهاى زندگى مرتبا به آنجا رفت و آمد دارند و هر خبرى در آنجا باشد به سرعت در تمام منطقه و نقاط دور و نزديك پخش مى گردد ، همانگونه
تفسير نمونه ج : 16 ص : 130
كه آوازه قيام پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در سرزمين مكه در مدت كوتاهى در تمام جزيره عربستان پيچيده و از آن هم فراتر رفت چون مكه ام القرى بود ، هم مركز روحانى حجاز ، و هم مركز تجارى بود ، و حتى در مدت كوتاهى به مراكز مهم تمدن آن زمان رسيد .
بنا بر اين آيه يك حكم كلى و عمومى را بيان مى كند ، و اينكه بعضى از مفسران آن را اشاره به مكه دانسته اند كاملا بى دليل است و تعبير به فى امها نيز يك تعبير عام است ، چرا كه ام به معنى مادر و مركز اصلى است و اختصاصى به مكه ندارد .
آخرين آيه مورد بحث پاسخ سومى است براى گفتار بهانه جويانى كه مى گفتند اگر ايمان بياوريم عرب بر ما هجوم مى كند و زندگى ما را به هم مى ريزد ، قرآن مى گويد : آنچه را از اين رهگذر به دست مى آوريد متاع بى ارزش زندگى دنيا و زينت آن است ( و ما اوتيتم من شىء فمتاع الحياة الدنيا و زينتها ) .
ولى آنچه نزد خدا است ( از نعمتهاى بى پايان جهان ديگر ، و مواهب معنويش در اين دنيا ) بهتر و پايدارتر است ( و ما عند الله خير و ابقى ) .
چرا كه تمام نعمتهاى مادى دنيا داراى عوارض ناگوار و مشكلات گوناگونى است و هيچ نعمت مادى خالص از ضرر و خطر يافت نمى شود .
بعلاوه نعمتهائى كه در نزد خدا است به خاطر جاودانگى آنها و زودگذر بودن مواهب اين دنيا قابل مقايسه نيست ، بنا بر اين هم بهتر و هم پايدارتر است .
به اين ترتيب در يك مقايسه ساده هر انسان عاقلى مى فهمد كه نبايد آن را فداى اين كرد ، لذا در پايان آيه مى فرمايد : آيا تعقل نمى كنيد ؟ ! ( ا فلا تعقلون ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 131
فخر رازى از يكى از فقها چنين نقل مى كند كه اگر كسى وصيت كند ثلث مالش را به عاقلترين مردم بدهند فتواى من اين است كه اين ثلث را به كسانى بدهند كه اطاعت فرمان حق مى كنند ، زيرا عاقلترين مردم كسى است كه متاع اندك ( زودگذرى ) را بدهد و سرمايه فراوان ( پايدارى ) را بگيرد و اين تنها در مورد مطيعان فرمان خدا صادق است .
سپس فخر رازى اضافه مى كند كه گويا او اين حكم فقهى را از آيه مورد بحث استفاده كرده است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 132
أَ فَمَن وَعَدْنَهُ وَعْداً حَسناً فَهُوَ لَقِيهِ كَمَن مَّتَّعْنَهُ مَتَعَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ثمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ مِنَ الْمُحْضرِينَ(61) وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شرَكاءِى الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ(62) قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبرَّأْنَا إِلَيْك مَا كانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ(63) وَ قِيلَ ادْعُوا شرَكاءَكمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَستَجِيبُوا لهَُمْ وَ رَأَوُا الْعَذَاب لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يهْتَدُونَ(64)
ترجمه :
61 - آيا كسى كه به او وعده نيك داده ايم و به آن خواهد رسيد ، همانند كسى است كه متاع زندگى دنيا به او داده ايم ، سپس روز قيامت ( براى حساب و جزا ) احضار مى شود .
62 - روزى را به خاطر بياوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد ، و مى گويد : كجا هستند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد ؟ !
63 - گروهى ( از معبودان ) كه فرمان عذاب در باره آنها مسلم شده مى گويند : پروردگارا ما اين ( عابدان ) را گمراه كرديم ( آرى ) ما آنها را گمراه كرديم همانگونه كه خود
تفسير نمونه ج : 16 ص : 133
گمراه شديم ، ما از آنها بيزارى مى جوئيم ، آنها در حقيقت ما را نمى پرستيدند ( بلكه هواى نفس خويش را پرستش مى كردند ) .
64 - به آنها ( عابدان ) گفته مى شود شما معبودهايتان را كه شريك خدا مى پنداشتيد بخوانيد ( تا شما را يارى كند ) آنها معبودهايشان را مى خوانند ، ولى جوابى به آنها نمى دهند .
در اين هنگام عذاب الهى را ( با چشم خود ) مى بينند ، و آرزو مى كنند اى كاش هدايت يافته بودند .

تفسير : آنها هواى نفس خويش را مى پرستيدند
در آيات گذشته سخن از كسانى بود كه به خاطر تمتع و بهره گيرى از نعمتهاى دنيا كفر را بر ايمان و شرك را بر توحيد ترجيح داده اند ، در آيات مورد بحث وضع اين گروه را در قيامت در برابر مؤمنان راستين مشخص مى كند .
نخست با يك مقايسه كه به صورت استفهام مطرح شده ، وجدان همگان را به داورى مى طلبد و مى گويد : آيا كسى كه به او وعده نيك داده ايم ، و به وعده خود قطعا خواهد رسيد ، با كسى كه تنها از متاع دنيا به او بهره داده ايم ، سپس روز قيامت در پيشگاه پروردگار براى حساب و جزاء احضار مى شود يكسان است ؟ ( ا فمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه كمن متعناه متاع الحيوة الدنيا ثم هو يوم القيامة من المحضرين ) .
بدون شك ، هر وجدان بيدار ، وعده هاى نيك الهى و مواهب عظيم و جاويدان او را بر بهره گيرى چند روز از نعمتهاى فانى و لذات زودگذر كه به دنبال آن درد و رنج جاويدان است ترجيح مى دهد .
جمله فهو لاقيه تاكيدى است بر اينكه وعده الهى تخلف ناپذير است و بايد چنين باشد ، چرا كه تخلف از وعده يا به خاطر جهل است يا عجز ، كه هيچيك از آنها در ذات خدا راه ندارد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 134
جمله هو يوم القيامة من المحضرين اشاره به احضار در محضر خداوند براى حساب اعمال است ، و بعضى آن را به احضار در آتش دوزخ ، تفسير كرده اند ولى تفسير اول مناسبتر است ، و به هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه اين آلودگان با اكراه و بدون تمايل به اين صحنه كشانده مى شوند ، و بايد هم چنين باشد ، چرا كه وحشت حساب و كيفر تمام وجود آنها را فرا گرفته است .
تعبير به حيات دنيا كه بارها در سوره هاى مختلف قرآن مجيد آمده اشاره به پستى اين زندگى در مقايسه با حيات آخرت و زندگى جاويدان و زوال ناپذير آن است ، زيرا دنيا از ماده دنو ( بر وزن غلو ) در اصل به معنى نزديكى در مكان يا زمان يا منزلت و مقام است ، سپس دنيا و ادنى گاه به موجودات كوچك كه در دسترس قرار دارند ، در مقابل موجودات بزرگ اطلاق شده ، و گاه در موضوعات پست در مقابل خوب و والا ، و گاه به نزديك در مقابل دور اطلاق گرديده ، و از آنجا كه زندگى اين جهان در برابر جهان ديگر هم كوچك است و هم بى ارزش و هم نزديك ، نام حيات دنيا كاملا متناسب آن است .
و به دنبال اين سخن ، صحنه هاى رستاخيز را در برابر كفار مجسم مى كند صحنه هائى كه از تصورش مو بر بدن راست مى شود و اندام را به لرزه در مى آورد .
مى گويد : روزى را به خاطر بياوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد : كجا هستند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد ؟ ! ( و يوم يناديهم فيقول اين شركائى الذين كنتم تزعمون ) .
بديهى است اين سؤالى است توبيخى ، براى اينكه در قيامت كه روز كنار رفتن پرده ها و حجابها است نه شرك مفهومى دارد و نه مشركان بر عقيده خود باقيند ، اين سؤال در حقيقت يكنوع سرزنش و مجازات است ، يكنوع توبيخ و عقوبت است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 135
اما آنها بجاى اينكه به پاسخ پردازند معبودهايشان به سخن در مى آيند و از آنها اظهار تنفر و بيزارى مى كنند ، زيرا مى دانيم معبودان گاه بتهاى سنگ و چوبى بودند ، و گاه مقدسينى همچون فرشتگان و مسيح ، و گاه جن و شياطين در اينجا گروه سوم به سخن مى آيند كه سخن آنها را در آيه بعد چنين مى خوانيم : گروهى از معبودان كه فرمان عذاب در باره آنها مسلم شده ، مى گويند : پروردگارا ! ما اين عابدان را گمراه كرديم ، آرى ما آنها را گمراه كرديم همانگونه كه خود گمراه شديم ( ولى آنها به ميل خويش به دنبال ما آمدند ) ما از آنها بيزارى مى جوئيم آنها ما را پرستش نمى كردند بلكه در حقيقت هواى نفس خويش را مى پرستيدند ( قال الذين حق عليهم القول ربنا هؤلاء الذين اغوينا اغويناهم كما غوينا تبرأنا اليك ما كانوا ايانا يعبدون ) .
بنا بر اين آيه فوق شبيه آيه 28 سوره يونس است كه مى گويد : و قال شركائهم ما كنتم ايانا تعبدون معبودان در قيامت رو به سوى عبادت كنندگان خود مى كنند و مى گويند شما ما را پرستش نمى كرديد ! و به اين ترتيب معبودان اغواگر ، همچون فرعون و نمرود و شياطين و جن ، بيزارى و تنفر خود را از چنين عابدانى اعلام مى دارند ، و به دفاع از خويش برمى خيزند ، حتى گمراهى آنها را نيز از خود نفى مى كنند ، و مى گويند : آنها به ميل خود به دنبال ما آمدند .
ولى بديهى است نه اين نفى اثرى دارد و نه آن بيزارى و تبرى ، و آنها در گناه عابدان خود قطعا شريك و سهيمند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 136
جالب توجه اين است كه در آن روز ، هر يك از اين منحرفان خلافكار از ديگرى بيزارى مى جويند و هر كدام سعى دارند گناه خود را به گردن ديگرى افكند .
اين درست نظير چيزى است كه نمونه كوچك آن را در دنيا با چشم خود مى بينيم كه جمعى دست به دست هم مى دهند تا امر خلافى مرتكب شوند ، پس از دستگيرى و حضور در محضر دادگاه از يكديگر بيزارى مى جويند ، و گناه را به گردن ديگرى مى افكنند ، اين است ، سرنوشت گروه گمراه و خلافكار در دنيا و آخرت .
همانگونه كه در آيه 22 سوره ابراهيم مى خوانيم كه شيطان در روز قيامت به پيروان خود مى گويد : من سلطه اى بر شما نداشتم ، من تنها از شما دعوت كردم شما هم مشتاقانه اجابت كرديد مرا ملامت نكنيد خود را ملامت كنيد و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم .
و در مورد مشركان در آيه 30 سوره صافات مى خوانيم كه آنها به مناقشه با يكديگر برمى خيزند و هر يك ديگرى را مقصر مى شمرد ، اما اغواگران صريحا در پاسخ مى گويند : ما بر شما سلطه اى نداشتيم شما خود گروهى طغيانگر بوديد و ما كان لكم علينا من سلطان بل كنتم قوما طاغين .
به هر حال به دنبال سؤالى كه از آنها در باره معبودهايشان مى شود و آنها
تفسير نمونه ج : 16 ص : 137
در پاسخ عاجز مى مانند ، به آنان گفته مى شود شما معبودهايتان را كه شريك خدا مى پنداشتيد بخوانيد تا به يارى شما برخيزند ! ( و قيل ادعوا شركائكم ) آنها با اينكه مى دانند در آنجا كارى از دست معبودان ساخته نيست ، بر اثر شدت وحشت و كوتاه شدن دستشان از همه جا ، و يا به خاطر اطاعت فرمان خدا كه مى خواهد با چنين كارى مشركان و معبودان گمراه را در برابر همگان رسوا سازد ، دست تقاضا به سوى معبودانشان دراز مى كنند و آنها را به كمك مى خوانند ( فدعوهم ) .
ولى پيدا است جوابى به آنها نمى دهند و دعوت آنها را لبيك نمى گويند ( فلم يستجيبوا لهم ) در اين هنگام است كه عذاب الهى را در برابر چشم خود مى بينند ( و رأوا العذاب ) .
و آرزو مى كنند كه اى كاش هدايت يافته بودند ( لو انهم كانوا يهتدون ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 138
چرا كه هر دست و پائى در آنجا كنند جز ناكامى و رسوائى نتيجه اى نخواهد داشت ، چون تنها راه نجات ايمان و عمل صالح بوده كه آنها فاقد آنند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 139
وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَا ذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسلِينَ(65) فَعَمِيَت عَلَيهِمُ الأَنبَاءُ يَوْمَئذ فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ(66) فَأَمَّا مَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً فَعَسى أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ(67) وَ رَبُّك يخْلُقُ مَا يَشاءُ وَ يخْتَارُ مَا كانَ لهَُمُ الخِْيرَةُ سبْحَنَ اللَّهِ وَ تَعَلى عَمَّا يُشرِكونَ(68) وَ رَبُّك يَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صدُورُهُمْ وَ مَا يُعْلِنُونَ(69) وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فى الأُولى وَ الاَخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(70)
ترجمه :
65 - به خاطر بياوريد روزى را كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد : به پيامبران چه پاسخى گفتيد ؟
66 - در اين هنگام همه اخبار بر آنها پوشيده مى ماند ( حتى نمى توانند ) از يكديگر سؤالى كنند !
67 - اما كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد اميد است از رستگاران باشد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 140
68 - و پروردگار تو هر چه را بخواهد مى آفريند ، و هر چه را بخواهد برمى گزيند .
آنها ( در برابر او ) اختيارى ندارند ، منزه است خداوند و برتر است از شريك هائى كه براى او قائل مى شوند .
69 - پروردگار تو مى داند آنچه را كه سينه هاشان پنهان مى دارد و آنچه را كه آشكار مى كند .
70 - او خدائى است كه معبودى جز او نيست ، ستايش براى اوست .
در اين جهان و در جهان ديگر ، حاكميت ( نيز ) از آن اوست ، و همه شما به سوى او باز مى گرديد .

تفسير :
آيات مورد بحث ، تعقيبى است بر بحثى كه در آيات گذشته ، پيرامون مشركان و سؤالاتى كه از آنها در قيامت مى شود آمده بود .
به دنبال سؤال از معبودهاى آنها ، سؤال ديگرى از عكس العمل آنان در برابر پيامبران مى شود ، مى فرمايد : روزى را به خاطر بياوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد : در برابر پيامبران چه پاسخى گفتيد ؟ ! ( و يوم يناديهم فيقول ما ذا اجبتم المرسلين ) .
مسلما آنها براى اين سؤال - همچون سؤال اول - پاسخى ندارند ، آيا بگويند دعوت آنها را اجابت كرديم كه اين دروغ است و دروغ در آن صحنه خريدار ندارد ؟ يا بگويند تكذيبشان كرديم ، به آنها تهمت زديم ، ساحرشان ناميديم مجنونشان خوانديم ، بر ضد آنها دست به پيكار مسلحانه زديم ، و آنها و پيروانشان را به قتل رسانديم ؟ ! چه بگويند ؟ هر چه بگويند مايه بدبختى و رسوائى است ! جائى كه پيامبران بزرگ الهى در روز قيامت در برابر اين سؤال كه مردم چه پاسخى به دعوت شما گفتند ، مى گويند : ما در برابر علم تو علمى از خود نداريم ، تو علام الغيوبى ( مائده - 109 ) اين كوردلان مشرك چه مى توانند در پاسخ اين سؤال بگويند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 141
لذا در آيه بعد مى فرمايد : در اين هنگام همه اخبار بر آنها پوشيده و پنهان مى ماند و هيچ پاسخى براى گفتن در اختيار ندارند ( فعميت عليهم الانباء يومئذ ) .
حتى نمى توانند از يكديگر سؤالى كنند و پاسخى از هم بشنوند ( فهم لا يتسائلون ) .
قابل توجه اينكه نسبت عمى و نابينائى در آيه فوق به خبرها داده شده نه به خود آنها ، نمى گويد آنها نابينا مى شوند ، بلكه مى گويد : خبرها از پيدا كردن آنها نابينا هستند ! زيرا بسيار مى شود كه انسان خود از چيزى باخبر نيست اما گوئى خبر دهن به دهن مى گردد و به سراغ او مى آيد ، همانگونه كه بسيارى از اخبار اجتماعى از همين طريق پخش مى شود ، اما در آنجا نه افراد ، آگاهى دارند و نه خبرها ، قابليت نشر ! و به اين ترتيب همه خبرها بر آنها پوشيده مى شود ، هيچ پاسخى در برابر اين سؤال كه جواب پيامبران را چه داديد پيدا نمى كنند و سكوتى مطلق سر تا پاى آنها را فرا مى گيرد .
و از آنجا كه روش قرآن اين است كه هميشه درها را به روى كافران و گنهكاران باز مى گذارد تا در هر مرحله اى از فساد و آلودگى باشند بتوانند به راه حق برگردند ، در آيه بعد مى افزايد : اما كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد اميد است از رستگاران باشد ( فاما من تاب و آمن و عمل صالحا فعسى ان يكون من المفلحين ) .
بنا بر اين راه نجات شما در سه جمله خلاصه مى شود : بازگشت به سوى خدا ايمان و عمل صالح ، كه به دنبال آن مسلما نجات و فلاح و رستگارى است .
تعبير به عسى ( اميد است ) با اينكه كسى كه داراى ايمان و عمل صالح باشد حتما اهل فلاح و رستگارى است ، ممكن است به خاطر اين باشد كه اين
تفسير نمونه ج : 16 ص : 142
رستگارى مشروط به بقاء و دوام اين حالت است و از آنجا كه دوام و بقاء در مورد همه توبه كنندگان مسلم نيست تعبير به عسى شده است .
بعضى از مفسران نيز گفته اند اين تعبير ( عسى ) هنگامى كه از شخص كريم صادر شود مفهوم آن قطعى بودن مطلب است و خداوند اكرم الاكرمين است .
آيه بعد در حقيقت دليلى است بر نفى شرك و بطلان عقيده مشركان ، مى فرمايد : پروردگار تو هر چه را بخواهد خلق مى كند ، و هر چه را بخواهد بر مى گزيند ( و ربك يخلق ما يشاء و يختار ) .
آفرينش به دست او است و تدبير و اختيار و گزينش نيز به اراده و فرمان او است .
آنها در برابر او اختيارى ندارند ( ما كان لهم الخيرة ) .
اختيار آفرينش با او است ، اختيار شفاعت به دست او ، و اختيار ارسال پيامبران نيز به اراده او است ، خلاصه اختيار همه چيز بستگى به مشيت ذات پاك او دارد .
بنا بر اين نه از بتها كارى ساخته است ، و نه حتى از فرشتگان و انبياء مگر به اجازه او .
به هر حال اطلاق اختيار در اينجا دليل بر تعميم آنست ، يعنى خداوند هم صاحب اختيار در امور تكوينى است و هم تشريعى و هر دو از مقام خالقيت او سر چشمه مى گيرد .
با اينحال چگونه آنها راه شرك مى پويند و چگونه به سوى غير خدا مى روند ؟ ! لذا در پايان آيه مى فرمايد : منزه است خداوند و برتر و بالاتر است از شريكهائى كه براى او قائل مى شوند ( سبحان الله و تعالى عما يشركون ) .
در رواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) به ما رسيده آيه فوق به مساله اختيار
تفسير نمونه ج : 16 ص : 143
و گزينش امام معصوم از سوى خدا تفسير شده است ، و جمله ما كان لهم الخيرة ( آنها اختيارى در اين زمينه ندارند ) نيز بر همين معنى تطبيق شده و اين در واقع از قبيل بيان مصداق روشن است ، چرا كه مساله حفظ دين و آئين ، و انتخاب رهبر معصوم براى اين هدف ، جز از ناحيه خدا ممكن نيست .
آيه بعد كه سخن از علم گسترده خداوند مى گويد در حقيقت تاكيدى است و يا دليلى است براى آنچه در آيه قبل از اختيار گسترده خداوند بيان شد ، مى فرمايد : پروردگار تو مى داند آنچه را سينه هاشان پنهان مى دارد ، و آنچه را كه آشكار مى كنند ( و ربك يعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون ) .
اين احاطه او بر همه چيز دليلى است بر اختيار او نسبت به همه چيز و ضمنا تهديدى است براى مشركان كه گمان نكنند خدا از نيات و توطئه هاى آنها آگاه نيست .
آخرين آيه مورد بحث كه در حقيقت ، حكم نتيجه گيرى و توضيح براى آيات گذشته در زمينه نفى شرك دارد ، چهار وصف از اوصاف الهى را منعكس مى كند كه همه فرع بر خالقيت و مختار بودن او است .
نخست مى گويد : او خدائى است كه معبودى جز او نيست ( و هو الله لا اله الا هو ) .
چگونه ممكن است معبودى جز او پيدا شود ، در حالى كه خالق منحصر به او است ، و همه اختيارات متعلق به او مى باشد ، آنها كه به بهانه شفاعت و مانند آن دست به دامن بتها مى زنند ، سخت در اشتباهند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 144
ديگر اينكه تمام نعمتها چه در اين جهان و چه در آن جهان همه از ناحيه او است ، و اين لازمه خالقيت مطلقه او مى باشد ، لذا مى افزايد هر حمد و ستايشى نيز به او تعلق مى گيرد چه در اين جهان و چه در آن جهان ( له الحمد فى الاولى و الاخرة ) .
سوم اينكه حاكم در هر دو عالم او است ( و له الحكم ) .
بديهى است وقتى خالق و مختار او باشد ، حاكميت تكوين و تشريع نيز در اختيار او خواهد بود .
چهارم اينكه : بازگشت همه شما ( براى حساب و پاداش و كيفر ) به سوى او خواهد بود ( و اليه ترجعون ) .
او است كه شما را آفريده ، و او است كه از اعمال شما آگاه است و او است كه حاكم يوم الجزاء مى باشد ، بنا بر اين حساب و جزاى شما نيز بدست او خواهد بود .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 145
قُلْ أَ رَءَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكمُ الَّيْلَ سرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيرُ اللَّهِ يَأْتِيكم بِضِيَاء أَ فَلا تَسمَعُونَ(71) قُلْ أَ رَءَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكمُ النَّهَارَ سرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيرُ اللَّهِ يَأْتِيكم بِلَيْل تَسكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ(72) وَ مِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ لِتَسكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضلِهِ وَ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ(73) وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شرَكاءِى الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ(74) وَ نَزَعْنَا مِن كلِّ أُمَّة شهِيداً فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَنَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ للَّهِ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ(75)
ترجمه :
71 - بگو : به من خبر دهيد اگر خداوند شب را براى شما تا روز قيامت جاودان قرار دهد آيا معبودى جز خدا مى تواند روشنائى براى شما بياورد ؟ آيا نمى شنويد ؟ !
تفسير نمونه ج : 16 ص : 146
72 - بگو : به من خبر دهيد هر گاه خداوند روز را تا قيامت بر شما جاودان كند ، كدام معبود غير از الله است كه شبى براى شما بياورد تا در آن آرامش يابيد ؟ آيا نمى بينيد ؟ !
73 - از رحمت اوست كه براى شما شب و روز قرار داد ، تا هم در آن آرامش داشته باشيد و هم براى بهره گيرى از فضل خدا تلاش كنيد ، شايد شكر نعمت او را بجا آوريد .
74 - به خاطر بياوريد روزى را كه آنها را ندا مى دهد و مى گويد كجايند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد ؟
75 - ( در آن روز ) از هر امتى گواهى برمى گزينيم و ( به مشركان گمراه ) مى گوئيم دليل خود را بياوريد ، اما آنها مى دانند كه حق براى خداست و تمام آنچه را افترا مى بستند از ( نظر ) آنها گم خواهد شد !
تفسير : نعمت بزرگ روز و شب
آيات مورد بحث سخن از بخش عظيمى از مواهب الهى مى گويد كه هم دليلى است بر مساله توحيد و نفى شرك ، و از اين نظر بحث گذشته را تكميل مى كند ، و هم نمونه اى است از نعمتهاى خداوند كه به خاطر آن شايسته حمد و ستايش است ، ستايشى كه در آيات قبل به آن اشاره شد ، و هم گواهى است بر مختار بودن او در نظام آفرينش و تدبير اين جهان .
نخست به نعمت بزرگ نور و روشنائى روز كه مايه هر جنبش و حركت است اشاره كرده مى فرمايد : بگو : به من خبر دهيد اگر خداوند شب را بر شما تا روز قيامت جاودان قرار مى داد آيا معبودى جز خدا مى توانست ، نور و روشنائى براى شما بياورد ؟ آيا نمى شنويد ؟ ! ( قل ا رأيتم ان جعل الله عليكم الليل سرمدا الى يوم القيامة من اله غير الله ياتيكم بضياء ا فلا تسمعون ) .
در اينجا تعبير به ضياء ( نور ) مى كند ، چرا كه هدف اصلى از روز همان
تفسير نمونه ج : 16 ص : 147
نور و روشنائى است ، همان نورى كه حيات و زندگى همه موجودات زنده بسته به آن است كه اگر نور آفتاب نبود ، نه درختى مى روئيد و نه گلى مى خنديد ، و نه مرغى پرواز مى كرد ، نه انسان زنده اى وجود داشت و نه قطره بارانى مى باريد سرمد به معنى دائم و هميشگى است ( بعضى آن را از ماده سرد به معنى پى درپى دانسته اند و ميم آن را زائده مى دانند ، ولى ظاهر اين است كه خود اين ماده مستقلا به معنى دائم و هميشگى مى باشد ) .
آيه بعد سخن از نعمت ظلمت و تاريكى به ميان مى آورد مى فرمايد : بگو به من خبر دهيد آيا اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما جاودان كند چه معبودى غير از الله است كه شبى براى شما بياورد تا در آن آرامش يابيد ؟ آيا نمى بينيد ؟ ! ( قل ا رأيتم ان جعل الله عليكم النهار سرمدا الى يوم القيامة من اله غيره الله ياتيكم بليل تسكنون فيه ا فلا تبصرون ) .
و در سومين آيه كه در حقيقت نتيجه گيرى از دو آيه قبل است مى فرمايد : از رحمت الهى است كه براى شما شب و روز قرار داد ، تا از يكسو در آن آرامش پيدا كنيد ، و از سوى ديگر براى تامين زندگى و بهره گيرى از فضل خداوند تلاش كنيد ، و شايد شكر نعمت او را بجا آوريد ( و من رحمته جعل لكم الليل و النهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ) .
آرى گستردگى دامنه رحمت خدا ايجاب مى كند كه تمام وسائل حيات شما را تامين كند ، شما از يكسو نياز به كار و كوشش و حركت داريد كه بدون
تفسير نمونه ج : 16 ص : 148
روشنائى روز ممكن نيست ، و از سوى ديگر نياز به استراحت و آرامش كه بدون تاريكى شب كامل نمى شود .
امروز از نظر علمى ثابت شده است كه در برابر نور تمام دستگاههاى بدن انسان فعال و سرزنده مى شوند : گردش خون ، دستگاه تنفس ، حركت قلب ، و ساير دستگاهها ، و اگر نور بيش از اندازه بتابد ، سلولها خسته مى شوند و نشاط جاى خود را به فرسودگى مى دهد .
و بر عكس ، دستگاههاى بدن در تاريكى شب در آرامش و آسايش عميقى فرو مى روند و در سايه آن تجديد قوا و نشاط مى كنند ( ما شرح اين معنا را در جلد 8 صفحه 343 و جلد 12 صفحه 41 بيان كرده ايم ) .
جالب توجه اينكه هنگامى كه سخن از شب جاويدان مى گويد ، در پايان آيه مى فرمايد : آيا نمى شنويد ؟ و هنگامى كه سخن از روز سرمدى به ميان مى آورد مى فرمايد آيا نمى بينيد ؟ اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه حس متناسب شب گوش است و شنوائى ، و حس متناسب روز ، چشم است و بينائى تا اين حد قرآن مجيد در تعبيرات خود دقت به خرج داده است .
اين نيز شايان توجه است كه در پايان اين سخن مساله شكر را مطرح مى كند ، شكر در برابر نظام حساب شده نور و ظلمت ، شكرى كه خواه و ناخواه انسان را به شناخت منعم و معرفت او ، وا مى دارد ، و شكرى كه انگيزه ايمان در مباحث اعتقادى است .
بار ديگر پس از ذكر گوشه اى از دلائل توحيد و ابطال شرك به سراغ همان سؤالى مى رود كه در آيات گذشته نيز مطرح شده بود ، مى فرمايد : روزى را به خاطر بياوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد كجايند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد ؟ ! ( و يوم يناديهم فيقول اين شركائى الذين كنتم تزعمون ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 149
آيه عينا همان آيه اى است كه در گذشته ( آيه 62 همين سوره ) آمد .
اين تكرار ممكن است به خاطر اين باشد كه در قيامت در مرحله اول ، يك سؤال انفرادى از آنها مى شود ، تا به وجدان خويش بازگردند و شرمنده شوند ، اما در مرحله دوم سؤالى در محضر عموم و شاهدان و گواهان كه در آيه بعد به آن اشاره شده مطرح مى شود تا در حضور آنها از كار خود ، شرمنده و شرمسار گردند .
لذا در آيه بعد مى فرمايد : در آن روز ما از هر امتى گواهى برمى گزينيم ( و نزعنا من كل امة شهيدا ) .
سپس به مشركان بيخبر و گمراه مى گوئيم : دليل خود را بر شركتان بياوريد ؟ ! ( و قلنا هاتوا برهانكم ) .
اينجا است كه همه مسائل آفتابى مى شود و آنها مى دانند كه حق براى خدا است ( فعلموا ان الحق لله ) .
و تمام آنچه را افترا مى بستند از دستشان مى رود ، و گم خواهد شد ( و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) .
اين گواهان به قرينه آيات ديگر قرآن ، همان پيامبرانند كه هر پيامبرى گواه امت خويش است ، و پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه خاتم انبياء است گواه بر همه انبياء و امتها ، چنانكه در آيه 41 سوره نساء مى خوانيم : فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هؤلاء شهيدا : حال آنها چگونه است آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلبيم و تو را گواه آنها قرار مى دهيم ؟ به اين ترتيب ، مجلسى در حضور انبياء و پيامبران تشكيل مى شود و اين مشركان
تفسير نمونه ج : 16 ص : 150
كوردل و لجوج در آن مجلس بزرگ مورد بازخواست قرار مى گيرند ، در آنجا است كه به عمق فاجعه شرك آشنا مى شوند ، و حقانيت پروردگار و پوچى بتها را به روشنى مى بينند .
جالب اينكه قرآن در اينجا تعبير به ضل عنهم ما كانوا يفترون مى كند يعنى پندارهاى بى اساسشان در مورد بتها همه از نظرهاشان محو و غائب مى شود ، چرا كه عرصه قيامت عرصه حق است و جائى براى باطل در آنجا نيست ، باطل از آن صحنه گم مى شود و محو مى گردد .
اگر در اينجا باطل پرده اى از حق بر خود مى پوشاند و چند روزى به فريبكارى مشغول مى شود ، در آنجا پرده هاى فريب و نيرنگ كنار مى رود و جز حق چيزى باقى نمى ماند .
در روايتى از امام باقر (عليه السلام) در تفسير جمله و نزعنا من كل امة شهيدا چنين مى خوانيم و من هذه الامة امامها يعنى از اين امت نيز امامش را برمى گزينيم .
اين سخن اشاره به آن است كه در هر عصر و زمانى شاهد و گواه معصومى براى امت لازم است ، و حديث فوق از قبل بيان مصداق اين معنا است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 151
* إِنَّ قَرُونَ كانَ مِن قَوْمِ مُوسى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَ ءَاتَيْنَهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصبَةِ أُولى الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يحِب الْفَرِحِينَ(76) وَ ابْتَغ فِيمَا ءَاتَاك اللَّهُ الدَّارَ الاَخِرَةَ وَ لا تَنس نَصِيبَك مِنَ الدُّنْيَا وَ أَحْسِن كمَا أَحْسنَ اللَّهُ إِلَيْك وَ لا تَبْغ الْفَسادَ فى الأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يحِب الْمُفْسِدِينَ(77) قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلى عِلْم عِندِى أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَك مِن قَبْلِهِ مِنَ القُرُونِ مَنْ هُوَ أَشدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكثرُ جَمْعاً وَ لا يُسئَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ(78)
ترجمه :
76 - قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم كرد ، ما آنقدر از گنجها به او داده بوديم كه حمل صندوقهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود ، به خاطر بياور هنگامى را كه قومش به او گفتند : اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد .
77 - و در آنچه خدا به تو داده سراى آخرت را جستجو كن ، بهره ات را از دنيا فراموش
تفسير نمونه ج : 16 ص : 152
منما ، و همانگونه كه خدا به تو نيكى كرده است نيكى كن و هرگز فساد در زمين منما كه خدا مفسدان را دوست ندارد .
78 - ( قارون ) گفت : اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده ام ، آيا او نمى دانست خداوند اقوامى را قبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر و ثروتمندتر بودند ؟ ! ( و هنگامى كه عذاب الهى فرا رسد ) مجرمان از گناهانشان سؤال نمى شوند ( و مجالى براى عذرخواهى آنان نيست ) .

تفسير : ثروتمند خود خواه بنى اسرائيل
سرگذشت عجيب موسى و مبارزه او با فرعون در بخشى از آيات گذشته اين سوره مشروحا آمد ، و گفتنيها در باره آنها گفته شد ، گفتارى كه به قدر كافى الهام بخش بود .
در بخش ديگرى از آيات اين سوره سخن از درگيرى ديگر بنى اسرائيل با مردى ثروتمند و سركش از خودشان به نام قارون به ميان مى آورد ، قارونى كه مظهر ثروت آميخته با كبر و غرور و طغيان بود .
اصولا موسى در طول زندگى خود با سه قدرت طاغوتى تجاوزگر مبارزه كرد : فرعون كه مظهر قدرت حكومت بود ، و قارون كه مظهر ثروت بود ، و سامرى كه مظهر صنعت و فريب و اغفال .
گرچه مهمترين مبارزه موسى (عليه السلام) با قدرت حكومت بود ، ولى دو مبارزه اخير نيز براى خود واجد اهميت است و محتوى درسهاى آموزنده بزرگ .
معروف است كه قارون از بستگان نزديك موسى (عليه السلام) ( پسر عمو يا عمو يا پسر خاله او ) بود ، و از نظر اطلاعات و آگاهى از تورات معلومات قابل ملاحظه اى داشت ، نخست در صف مؤمنان بود ، ولى غرور ثروت او را به آغوش كفر كشيد و به قعر زمين فرستاد ، او را به مبارزه با پيامبر خدا وادار نمود و مرگ عبرت انگيزش
تفسير نمونه ج : 16 ص : 153
درسى براى همگان شد ، كه شرح اين ماجرا را در آيات مورد بحث مى خوانيم .
نخست مى گويد : قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم و ظلم كرد ( ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم ) .
علت اين بغى و ظلم آن بود كه ثروت سرشارى به دست آورده بود ، و چون ظرفيت كافى و ايمان قوى نداشت ، اين ثروت فراوان او را فريب داد و به انحراف و استكبار كشانيد .
قرآن مى گويد : ما آنقدر اموال و ذخائر و گنج به او داديم كه حمل خزائن او براى يك گروه زورمند ، مشكل بود ( و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبة اولى القوة ) .
مفاتح جمع مفتح ( بر وزن مكتب ) به معنى محلى است كه چيزى را در آن ذخيره مى كنند ، مانند صندوق هائى كه اموال را در آن نگهدارى مى نمايند .
به اين ترتيب مفهوم آيه چنين مى شود كه قارون آنقدر طلا و نقره و اموال گرانبها و قيمتى داشت كه صندوق آنها را ، گروهى از مردان نيرومند به زحمت جابجا مى كردند .
و با توجه به اينكه عصبه به معنى جماعتى است كه دست به دست هم داده اند و نيرومندند و همچون اعصاب يكديگر را گرفته اند روشن مى شود كه حجم جواهرات و اموال گرانقيمت قارون چقدر زياد بوده است ( بعضى مى گويند عصبه به ده نفر تا چهل نفر مى گويند ) .
جمله تنوء از ماده نوء به معنى قيام كردن با زحمت و سنگينى است و در مورد بارهاى پروزنى به كار مى رود كه وقتى انسان آن را حمل مى كند از سنگينى او را به اين طرف و آن طرف متمايل مى سازد ! آنچه در بالا در مورد تفسير مفاتيح گفتيم چيزى است كه گروه عظيمى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 154
از مفسران و علماى لغت پذيرفته اند ، در حالى كه بعضى ديگر مفاتح را جمع مفتح ( بر وزن منبر به كسر ميم ) به معنى كليد دانسته اند ، و مى گويند كليد گنجهاى قارون آنقدر زياد بود كه چندين مرد زورمند از حمل آن به زحمت مى افتادند ! كسانى كه اين معنى را برگزيدند خودشان براى توجيه آن به زحمت افتاده اند كه چگونه اينهمه كليد گنج امكان پذير است و به هر حال تفسير اول روشنتر و صحيحتر است .
زيرا گذشته از اين كه اهل لغت براى همين كلمه ( مفتح به كسر ميم ) نيز معانى متعددى گفته اند از جمله خزانه يعنى محل جمع آورى مال است ، معنى اول به واقعيت نزديكتر و دور از هر گونه مبالغه است .
و به هر حال اين لغت را با مفاتيح كه جمع مفتاح به معنى كليد است نبايد اشتباه كرد .
از اين بحث بگذريم و ببينيم بنى اسرائيل به قارون چه گفتند ؟ قرآن مى گويد : به خاطر بياور زمانى را كه قومش به او گفتند : اينهمه خوشحالى آميخته با غرور و غفلت و تكبر نداشته باش كه خدا شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد ( اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 155
بعد از اين نصيحت ، چهار اندرز پرمايه و سرنوشت ساز ديگر به او مى دهند كه مجموعا يك حلقه پنجگانه كامل را تشكيل مى دهد .
نخست مى گويند : در آنچه خدا به تو داده است سراى آخرت را جستجو كن ( و ابتغ فيما آتاك الله الدار الاخرة ) .
اشاره به اينكه مال و ثروت بر خلاف پندار بعضى از كج انديشان ، چيز بدى نيست ، مهم آن است كه ببينيم در چه مسيرى به كار مى افتد ، و اگر بوسيله آن ابتغاء دار آخرت شود ، چه چيزى از آن بهتر است ؟ ، اگر وسيله اى براى غرور و غفلت و ظلم و تجاوز و هوسرانى و هوسبازى گردد ، چه چيز از آن بدتر ؟ ! اين همان منطقى است كه در جمله معروف امير مؤمنان على (عليه السلام) در باره دنيا به روشنى از آن ياد شده است : من ابصر بها بصرته ، و من ابصر اليها اعمته : كسى كه به دنيا به عنوان يك وسيله بنگرد چشمش را بينا مى كند ، و كسى كه به عنوان يك هدف نگاه كند نابينايش خواهد كرد ! .
و قارون كسى بود كه با داشتن آن اموال عظيم ، قدرت كارهاى خير اجتماعى فراوان داشت ولى چه سود كه غرورش اجازه ديدن حقايق را به او نداد .
در نصيحت دوم افزودند : سهم و بهره ات را از دنيا فراموش مكن ( و لا تنس نصيبك من الدنيا ) .
اين يك واقعيت است كه هر انسان سهم و نصيب محدودى از دنيا دارد ، يعنى اموالى كه جذب بدن او ، يا صرف لباس و مسكن او مى شود مقدار معينى است ، و مازاد بر آن به هيچوجه قابل جذب نيست و انسان نبايد اين حقيقت را فراموش كند .
مگر يك نفر چقدر مى تواند غذا بخورد ؟ چه اندازه لباس بپوشد ؟ چند مسكن و چند مركب مى تواند داشته باشد ؟ و به هنگام مردن چند كفن با خود مى تواند
تفسير نمونه ج : 16 ص : 156
ببرد ؟ پس بقيه خواه و ناخواه سهم ديگران است و انسان امانت دار آنها ! .
و چه زيبا فرمود : امير مؤمنان على (عليه السلام) : يا بن آدم ما كسبت فوق قوتك فانت فيه خازن لغيرك : اى فرزند آدم ! هر چه بيشتر از مقدار خوراكت بدست مى آورى خزانه دار ديگران در مورد آن خواهى بود ! .
تفسير ديگرى براى اين جمله در روايات اسلامى و سخنان مفسران ديده مى شود كه با تفسير فوق قابل جمع است و ممكن است هر دو معنى مراد باشد ، ( چون استعمال لفظ در اكثر از معنى واحد جايز است ) ، و آن اينكه : در معانى الاخبار از امير مؤمنان على (عليه السلام) در تفسير جمله و لا تنس نصيبك من الدنيا چنين آمده است : لا تنس صحتك و قدرتك و فراغك و شبابك و نشاطك ان تطلب بها الاخرة : تندرستى و قوت و فراغت و جوانى و نشاطت را فراموش مكن و بوسيله اين ( پنج نعمت بزرگ ) آخرت را بطلب ! طبق اين تفسير جمله فوق هشدارى است به همه انسانها كه فرصتها و سرمايه ها را از دست ندهند كه فرصت چون ابر در گذر است .
سومين اندرز اينكه : همانگونه كه خدا به تو نيكى كرده است تو هم نيكى كن ( و احسن كما احسن الله اليك ) .
اين نيز يك واقعيت است كه انسان هميشه ، چشم بر احسان خدا دوخته و از پيشگاه او هر گونه خير و نيكى را تقاضا مى كند ، و همه گونه انتظار از او دارد ، در چنين حالى چگونه مى تواند تقاضاى صريح يا تقاضاى حال ديگران را ناديده بگيرد و بى تفاوت از كنار همه اينها بگذرد ؟ ! و به تعبير ديگر همانگونه كه خدا به تو بخشيده است به ديگران ببخش ، شبيه اين سخن را در آيه 22 سوره نور در مورد عفو و گذشت مى خوانيم : و ليعفوا
تفسير نمونه ج : 16 ص : 157
و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم : مؤمنان بايد عفو كنند و صرفنظر كنند آيا دوست نمى داريد خداوند بر شما ببخشد ؟ اين جمله را به تعبير ديگر چنين مى توان تفسير كرد كه گاه خداوند مواهب عظيمى به انسان مى دهد كه در زندگى شخصيش نياز به همه آن ندارد ، عقل توانائى مى دهد كه نه فقط براى اداره يك فرد ، بلكه براى اداره يك كشور كارساز است ، علمى مى دهد كه نه يك انسان ، بلكه يك جامعه مى تواند از آن استفاده كند ، اموال و ثروتى مى دهد كه درخور برنامه هاى عظيم اجتماعى است .
اين گونه مواهب الهى مفهوم ضمنيش اين است كه همه آن به تو تعلق ندارد بلكه تو وكيل پروردگار در منتقل ساختن آن به ديگران هستى ، خدا اين موهبت را به تو داده كه با دست تو بندگانش را اداره كند .
بالاخره چهارمين اندرز اينكه : نكند كه اين امكانات مادى تو را بفريبد و آن را در راه فساد و افساد به كارگيرى : هرگز فساد در زمين مكن كه خدا مفسدان را دوست ندارد ( و لا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين ) .
اين نيز يك واقعيت است كه بسيارى از ثروتمندان بى ايمان گاه بر اثر جنون افزون طلبى و گاه براى برترى جوئى دست به فساد مى زنند جامعه را به محروميت و فقر مى كشانند همه چيز را در انحصار خود مى گيرند ، مردم را برده و بنده خود مى خواهند ، و هر كسى زبان به اعتراض بگشايد او را نابود مى كنند ، و اگر نتوانند از طريق تهمت به وسيله عوامل مرموز خود او را منزوى مى سازند ، و خلاصه جامعه را به فساد و تباهى مى كشند .
در يك جمع بندى كوتاه به اينجا مى رسيم كه اين اندرزگويان نخست سعى كردند غرور قارون را درهم بشكنند .
در مرحله دوم اخطار نمودند كه دنيا وسيله است نه هدف .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 158
در مرحله سوم به او هشدار دادند كه از آنچه دارى تنها بخش كمى را مى توانى مصرف كنى .
در مرحله چهارم اين حقيقت را به او گوشزد كردند كه فراموش نكن خداوند به تو نيكى كرده تو هم بايد نيكى كنى ، و گرنه مواهبش را از تو خواهد گرفت .
و در مرحله پنجم او را از فساد در ارض كه نتيجه مستقيم فراموش كردن اصول چهارگانه قبل است بر حذر داشتند .
درست معلوم نيست كه اين نصيحت كنندگان چه كسانى بودند ؟ قدر مسلم اينكه مردانى دانشمند ، پرهيزگار ، هوشيار ، نكته سنج و با شهامت بودند .
اما اينكه بعضى احتمال داده اند كه خود موسى بوده بسيار بعيد است چرا كه قرآن مى گويد اذ قال له قومه : قوم قارون به او گفتند .
اكنون نوبت آن رسيده است كه ببينيم مرد ياغى و ستمگر بنى اسرائيل به اين واعظان دلسوز چه پاسخ گفت ؟ قارون با همان حالت غرور و تكبرى كه از ثروت بيحسابش ناشى مى شد چنين گفت : من اين ثروت را به وسيله علم و دانش خودم به دست آورده ام ! ( قال انما اوتيته على علم عندى ) .
اين مربوط به شما نيست كه من با ثروتم چگونه معامله كنم ! من كه با علم و آگاهيم در ايجاد آن دخالت داشته ام در مصرف آن نياز به ارشاد و راهنمائى كسى ندارم ! بعلاوه لابد خداوند مرا لايق اين ثروت مى دانسته كه به من عطا كرده است راه مصرف آن را نيز به من ياد داده ، از ديگران بهتر مى دانم و لازم به دخالت شما نيست ! .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 159
و از همه اينها گذشته من زحمت كشيده ام ، رنج برده ام ، خون جگر خورده ام تا اين ثروت را اندوخته ام ، ديگران هم اگر لياقت و توانائى دارند چرا زحمت نمى كشند ؟ من مزاحم آنها نيستيم ! و اگر ندارند چه بهتر كه گرسنه بمانند و بميرند .
اينها منطقهاى پوسيده و رسوائى است كه غالبا ثروتمندان بى ايمان در مقابل كسانى كه آنها را نصيحت مى كنند اظهار مى دارند .
اين نكته نيز قابل توجه است كه قرآن اين معنى را سربسته گذاشته كه قارون به كدام علمش در تحصيل اين ثروت تكيه مى كند ؟ .
آيا به علم كيميا ، آنچنان كه بعضى از مفسران گفته اند ؟ يا به علم تجارت و كشاورزى و فنون صنعت ؟ و يا به علم مديريت خاصش كه توانسته بود از طريق آن اين ثروت عظيم را به چنگ آورد ؟ يا همه اينها ؟ بعيد نيست كه مفهوم آيه معنى وسيعى داشته باشد و همه را شامل شود .
( البته صرف نظر از اينكه علم كيميا - علمى است كه بوسيله آن مى توان از مس و مانند آن طلا بسازند - افسانه است يا واقعيت ) .
در اينجا قرآن پاسخ كوبنده اى به قارون - و قارونها - مى دهد كه آيا او نمى دانست خداوند اقوامى را قبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر و آگاهتر و ثروتمندتر بودند ؟ ! ( ا و لم يعلم ان الله قد اهلك من قبله من القرون من هو اشد منه قوة و اكثر جمعا ) .
تو مى گوئى آنچه دارى از طريق علم و دانشت دارى ، اما فراموش كردى كه از تو عالمتر و نيرومندتر و ثروتمندتر فراوان بودند ، آيا توانستند از چنگال
تفسير نمونه ج : 16 ص : 160
مجازات الهى رهائى يابند ؟ روشن ضميران بنى اسرائيل به قارون گفته بودند ما آتاك الله ... ( خدا اين مال و ثروت را به تو داده ) اما اين بى ادب جسور با اين سخن مقابله كرد و گفت : آنچه را دارم از علم خويش دارم اما خداوند در جمله بالا كوچكى قدر و قوت او را در برابر اراده و مشيتش آشكار مى سازد .
و در پايان آيه با يك جمله كوتاه و پر معنى هشدار ديگرى به او مى دهد و مى فرمايد : به هنگام نزول عذاب الهى ، مجرمان از گناهانشان سؤال نمى شوند اصلا مجالى براى پرسش و پاسخ نيست ، عذابى است قاطع و دردناك و كوبنده و ناگهانى ( و لا يسئل عن ذنوبهم المجرمون ) .
يعنى امروز آگاهان بنى اسرائيل به قارون نصيحت مى كنند و مجال انديشه و پاسخ به او مى دهند اما هنگامى كه اتمام حجت شد و عذاب الهى فرا رسيد ، ديگر مجالى براى انديشه يا سخنان ناموزون و كبرآلود نيست ، عذاب الهى همان و نابودى همان ! .
در اينجا اين پرسش پيش مى آيد كه منظور از اين سؤال كه در مورد مجرمان نفى شده كدام سؤال است ؟ در دنيا يا آخرت ؟ بعضى از مفسران ، اولى را انتخاب كرده اند ، و بعضى دومى را ، و مانعى ندارد كه هر دو مراد باشد ، يعنى هم در موقع مجازات استيصال در دنيا از آنها سؤالى نمى شود تا بخواهند پشت هم اندازى كنند و عذرتراشى نمايند و خود را بى گناه قلمداد كنند ، و هم در قيامت ، چرا كه در آنجا بدون سؤال همه چيز روشن است و به گفته قرآن ، چهره ها خود گواهى بر وضع مجرمان مى دهد ! ( يعرف المجرمون بسيماهم ) ( سوره رحمن آيه 41 ) و به اين ترتيب آيه مورد بحث هماهنگ با آيه 39 سوره رحمان است كه مى فرمايد : فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان : در آن روز از هيچيك نه انسان و نه جن در باره گناهش سؤال