بعدی 
تفسير نمونه ج : 13 ص : 145
و امانت و شجاعت و ايثار و گذشت ، تجلى كند ، همچون نيروهاى عظيم مغناطيس كشيده و رباينده است .
حتى افراد ناپاك و آلوده از پاكان لذت مى برند ، و از ناپاكانى همچون خود متنفرند ، به همين دليل هنگامى كه فى المثل مى خواهند همسر يا شريكى انتخاب كنند تاكيد دارند كه طرف آنها پاك و نجيب و امين و درستكار باشد .
اين طبيعى است و در حقيقت نخستين پاداشى است كه خدا به مؤمنان و صالحان مى دهد كه دامنه اش از دنيا به سراى ديگر نيز كشيده مى شود .
با چشم خود بسيار ديده ايم اينگونه افراد پاك هنگامى كه چشم از جهان مى بندند ، ديده ها براى آنها گريان مى شود ، هر چند ظاهرا پست و مقام اجتماعى نداشته باشند ، همه مردم جاى آنها را خالى مى بينند ، همه خود را در عزاى آنها شريك محسوب مى دارند .
اما اينكه بعضى آن را در باره امير مؤمنان على (عليه السلام) دانسته و در روايات بسيارى به آن اشاره شده بدون شك درجه عالى و مرحله بالاى آن ، ويژه آن امام متقين است ، ( و در نكته ها از اين روايات مشروحا بحث خواهيم كرد ) ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه در مراحل ديگر همه مؤمنان و صالحان از طعم اين محبت و محبوبيت در افكار عمومى بچشند ، و از اين مودت الهى سهمى ببرند ، و نيز مانع از آن نخواهد بود كه دشمنان نيز در دل خود احساس محبت و احترام نسبت به آنها كنند .
جالب اينكه در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : ان الله اذا احب عبدا دعا جبرئيل ، فقال يا جبرئيل انى احب فلانا فاحبه ، قال فيحبه جبرئيل ثم ينادى فى اهل السماء ان الله يحب فلانا فاحبوه ، قال فيحبه اهل السماء ثم يوضع له القبول فى الارض ! و ان الله اذا ابغض عبدا دعا جبرئيل ، فقال يا جبرئيل انى ابغض فلانا فابغضه ، قال فيبغضه جبرئيل ، ثم ينادى فى اهل السماء ان الله يبغض فلانا
تفسير نمونه ج : 13 ص : 146
فابغضوه ، قال فيبغضه اهل السماء ثم يوضع له البغضاء فى الارض ! هنگامى كه خداوند كسى از بندگانش را دوست دارد به فرشته بزرگش جبرئيل مى گويد من فلانكس را دوست دارم او را دوست بدار ، جبرئيل او را دوست خواهد داشت ، سپس در آسمانها ندا مى دهد كه اى اهل آسمان ! خداوند فلانكس را دوست دارد او را دوست داريد ، و به دنبال آن همه اهل آسمان او را دوست مى دارند ، سپس پذيرش اين محبت در زمين منعكس مى شود .
و هنگامى كه خداوند كسى را دشمن بدارد به جبرئيل مى گويد من از او متنفرم ، او را دشمن بدار ، جبرئيل او را دشمن مى دارد ، سپس در ميان اهل آسمانها ندا مى دهد كه خداوند از او متنفر است او را دشمن داريد ، همه اهل آسمانها از او متنفر مى شوند ، سپس انعكاس اين تنفر در زمين خواهد بود .
اين حديث پر معنى نشان مى دهد كه ايمان و عمل صالح بازتابى دارد به وسعت عالم هستى ، و شعاع محبوبيت حاصل از آن تمام پهنه آفرينش را فرا مى گيرد ، ذات پاك خداوند چنين كسانى را دوست دارد ، نزد همه اهل آسمان محبوبند ، و اين محبت در قلوب انسانهائى كه در زمين هستند پرتوافكن مى شود .
راستى چه لذتى از اين بالاتر كه انسان احساس كند محبوب همه پاكان و نيكان عالم هستى است ؟ و چه دردناك است كه انسان احساس كند زمين و آسمان فرشته ها و انسانهاى با ايمان همه از او متنفر و بيزارند .
سپس به قرآن كه سرچشمه پرورش ايمان و عمل صالح است اشاره كرده مى گويد ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم ، تا پرهيزگاران را بوسيله آن بشارت دهى ، و دشمنان سرسخت و لجوج را انذار كنى ( فانما يسرناه بلسانك
تفسير نمونه ج : 13 ص : 147
لتبشر به المتقين و تنذر به قوما لدا ) .
لد ( با ضم لام و تشديد دال ) جمع الد ( بر وزن عدد ) به معنى دشمنى است كه خصومت شديد دارد ، و به كسانى گفته مى شود كه در دشمنى كردن متعصب ، لجوج و بى منطقند .
آخرين آيه به عنوان دلدارى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان ( مخصوصا با توجه به اين نكته كه اين سوره در مكه نازل شده و در آن روز مسلمانان ، سخت تحت فشار بودند ) و نيز به عنوان تهديد و هشدار به همه دشمنان عنود و لجوج مى گويد : چه بسيار اقوام بى ايمان و گنهكارى را كه قبل از اينها هلاك و نابود كرديم آنچنان محو و نابود شدند كه اثرى از آنها باقى نماند ، آيا تو اى پيامبر ! احدى از آنها را احساس مى كنى ؟ يا كمترين صدائى از آنان مى شنوى ؟ ( و كم اهلكنا قبلهم من قرن هل تحس منهم من احد او تسمع لهم ركزا ) .
ركز به معنى صداى آهسته است ، و به چيزهائى كه در زير زمين پنهان مى كنند ركاز گفته مى شود ، يعنى اين اقوام ستمگر و دشمنان سرسخت حق و حقيقت آنچنان درهم كوبيده شدند كه حتى صداى آهسته اى از آنان به گوش نمى رسد .

نكته ها :

1 - محبت على (عليه السلام)
در دلهاى مؤمنان در بسيارى از كتب حديث و تفسير اهل تسنن ( علاوه بر شيعه ) روايات متعددى در شان نزول آيه ( ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا ) از پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است كه نشان مى دهد نخستين بار اين آيه در مورد على (عليه السلام) نازل گرديده است ، از جمله علامه زمخشرى در كشاف و سبط ابن الجوزى در تذكره و گنجى شافعى و قرطبى در تفسير
تفسير نمونه ج : 13 ص : 148
مشهورش و محب الدين طبرى در ذخائر العقبى و نيشابورى در تفسير معروف خود ، و ابن صباغ مالكى در فصول المهمه و سيوطى در در المنثور و هيثمى در صواعق المحرقه ، و آلوسى در روح المعانى را مى توان نام برد از جمله :
1 - ثعلبى در تفسير خود از براء بن عازب چنين نقل مى كند : رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به على (عليه السلام) فرمود : قل اللهم اجعل لى عندك عهدا ، و اجعل لى فى قلوب المؤمنين مودة ، فانزل الله تعالى : ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا : بگو خداوندا ! براى من عهدى نزد خودت قرار ده ، و در دلهاى مؤمنان مودت مرا بيفكن ، در اين هنگام ، آيه ان الذين آمنوا ... نازل گرديد .
عين همين عبارت يا با كمى اختلاف در بسيارى از كتب ديگر آمده است .
2 - در بسيارى از كتب اسلامى اين معنى از ابن عباس نقل شده كه مى گويد : نزلت فى على بن ابى طالب ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا قال محبة فى قلوب المؤمنين ، يعنى : آيه ان الذين آمنوا ... در باره على بن ابى طالب (عليه السلام) نازل گرديده ، و معنى آن اين است خدا محبت او را در دلهاى مؤمنان قرار مى دهد .
3 - در كتاب صواعق از محمد بن حنفيه در تفسير اين آيه چنين نقل مى كند : لا يبقى مؤمن الا و فى قلبه ود لعلى و لاهلبيته : هيچ فرد با ايمانى پيدا نمى شود مگر اينكه در درون قلبش ، محبت على و خاندان او است .
4 - شايد به همين دليل در روايت صحيح و معتبر از خود امير مؤمنان على (عليه السلام) چنين نقل شده : لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفى هذا على ان يبغضنى ما ابغضنى و لو صببت الدنيا بجماتها على المنافق على ان يحبنى ما احبنى و ذلك انه قضى فانقضى على لسان النبى الامى انه قال لا يبغضك مؤمن و لا يحبك منافق : اگر با اين شمشيرم بر بينى مؤمن بزنم كه مرا دشمن دارد هرگز
تفسير نمونه ج : 13 ص : 149
دشمن نخواهد داشت ، و اگر تمام دنيا ( و نعمتهايش ) را در كام منافق فرو ريزم كه مرا دوست دارد ، دوست نخواهد داشت ، اين به خاطر آنست كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به صورت يك حكم قاطع به من فرموده است : اى على ! هيچ مؤمنى تو را دشمن نخواهد داشت و هيچ منافقى محبت تو را در دل نخواهد گرفت !
5 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در آخر نماز خود با صداى بلند به طورى كه مردم مى شنيدند در حق امير مؤمنان على (عليه السلام) چنين دعا مى كرد : اللهم هب لعلى المودة فى صدور المؤمنين ، و الهيبة و العظمة فى صدور المنافقين فانزل الله ان الذين آمنوا ... خداوندا ! محبت على (عليه السلام) را در دلهاى مؤمنان بيفكن ، و همچنين هيبت و عظمت او را در دلهاى منافقان ، در اين هنگام آيه فوق و آيه بعد از آن نازل شد .
به هر حال همانگونه كه در تفسير آيات فوق گفتيم ، نزول اين آيه در مورد على (عليه السلام) به عنوان يك نمونه اتم و اكمل است و مانع از تعميم مفهوم آن در مورد همه مؤمنان با سلسله مراتب ، نخواهد بود .

2 - تفسير جمله يسرناه بلسانك
يسرناه از ماده تيسير به معنى تسهيل است ، خداوند در اين جمله مى فرمايد : ما قرآن را بر زبان تو آسان كرديم تا پرهيزكاران را بشارت دهى و دشمنان سرسخت را انذار كنى اين تسهيل ممكن است از جهات مختلف بوده باشد :
1 - از اين نظر كه قرآن ، عربى فصيح و روانى است كه آهنگ آن در گوشها دل انگيز ، و تلاوت آن بر زبانها آسان است .
2 - از نظر اينكه خداوند آنچنان تسلطى به پيامبرش بر آيات قرآن ، داده بود كه به آسانى و در همه جا و براى حل هر مشكل ، از آن استفاده مى كرد و پيوسته
تفسير نمونه ج : 13 ص : 150
بر مؤمنان تلاوت مى نمود .
3 - از نظر محتوا كه در عين عميق و پرمايه بودن درك آن سهل و ساده و آسان است ، اصولا آنهمه حقايق بزرگ و برجسته كه در قالب اين الفاظ محدود با سهولت درك معانى ريخته شده ، خود نشانه اى است از آنچه در آيه فوق مى خوانيم كه بر اثر يك امداد الهى ، صورت گرفته است .
در سوره قمر در آيات متعدد اين جمله تكرار شده است و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر : ما قرآن را براى تذكر و يادآورى آسان كرديم آيا پندگيرنده اى هست .
پروردگارا ! قلب ما را به نور ايمان ، و تمام وجود ما را به نور عمل صالح روشن فرما ، ما را دوستدار مؤمنان و صالحان ، مخصوصا امام المتقين امير مؤمنان على (عليه السلام) بدار ، و محبت ما را نيز در دلهاى همه مؤمنان بيفكن .
بار الها ! جامعه بزرگ اسلامى ما كه با داشتن اينهمه نفرات و امكانات وسيع مادى و معنوى در چنگال دشمنان گرفتار ، و به خاطر پراكندگى و تفرقه صفوف ، ضعيف و ناتوان شده است در گرد مشعل ايمان و عمل صالح جمع بفرما .
خداوندا همانگونه كه گردنكشان و جباران پيشين را چنان هلاك و محو و نابود كردى كه كوچكترين صدائى از آنها به گوش نمى رسد ، ابرقدرتهاى جبار زمان ما را نيز نابود كن ، شر آنها را از سر مستضعفان كوتاه فرما و قيام مؤمنان را بر ضد اين مستكبران به پيروزى نهائى برسان .
آمين يا رب العالمين پايان سوره مريم جمعه 23 بهمن 1360 17 ع 2 1402
تفسير نمونه ج : 13 ص : 151
( 20 ) سوره طه اين سوره در مكه نازل شده و 135 آيه است
جزء 16 قرآن مجيد
تفسير نمونه ج : 13 ص : 152
فضيلت سوره طه
روايات متعددى در باره عظمت و اهميت اين سوره در منابع اسلامى وارد شده است .
از پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم خداوند سوره طه و يس را قبل از آفرينش آدم به دو هزار سال براى فرشتگان بازگو كرده هنگامى كه فرشتگان اين بخش از قرآن را شنيدند گفتند : طوبى لامة ينزل هذا عليها ، و طوبى لاجواف تحمل هذا ، و طوبى لالسن تكلم بهذا : خوشا به حال امتى كه اين سوره ها بر آنها نازل مى گردد ، خوشا به دلهائى كه اين آيات را در خود پذيرا مى شود ، و خوشا به زبانهائى كه اين آيات بر آن جارى مى گردد .
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : لا تدعوا قرائة سورة طه ، فان الله يحبها و يحب من قرأها ، و من ادمن قرائتها اعطاه الله يوم القيامة كتابه بيمينه ، و لم يحاسبه بما عمل فى الاسلام ، و اعطى فى الاخرة من الاجر حتى يرضى : تلاوت سوره طه را ترك نكنيد ، چرا كه خدا آن را دوست مى دارد و دوست مى دارد كسانى را كه آن را تلاوت كنند ، هر كس تلاوت آنرا ادامه دهد خداوند در روز قيامت نامه اعمالش را به دست راستش مى سپارد و بدون حساب به بهشت مى رود ، و در آخرت آنقدر پاداش به او مى دهد كه راضى شود .
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : من قرأها اعطى يوم
تفسير نمونه ج : 13 ص : 153
القيامة ثواب المهاجرين و الانصار : هر كس آنرا بخواند در روز رستاخيز ثواب مهاجران و انصار نصيبش خواهد شد باز لازم مى دانيم اين حقيقت را تكرار كنيم كه اينهمه پاداشهاى عظيم كه براى تلاوت سوره هاى قرآن از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه (عليهم السلام) به ما رسيده ، هرگز مفهومش اين نيست كه تنها با تلاوت ، اين همه نتيجه ، عائد انسان مى شود ، بلكه منظور تلاوتى است كه مقدمه انديشه باشد انديشه اى كه آثارش در تمام اعمال و گفتار انسان متجلى شود ، و اگر محتواى اجمالى اين سوره را در نظر بگيريم خواهيم ديد كه روايات فوق تناسب كاملى با محتواى اين سوره دارد .

محتواى سوره
سوره طه به گفته همه مفسران در مكه نازل شده است ، محتواى آن نيز همانند ساير سوره هاى مكى است كه بيشتر سخن از مبدء و معاد مى گويد ، و نتائج توحيد و بدبختيهاى شرك را برمى شمرد .
در بخش اول : اين سوره اشاره كوتاهى به عظمت قرآن و بخشى از صفات جلال و جمال پروردگار است .
بخش دوم : كه بيش از هشتاد آيه را در برمى گيرد از داستان موسى (عليه السلام) سخن مى گويد ، از آن زمان كه به نبوت مبعوث گرديد و سپس با فرعون جبار به مبارزه برخاست ، و پس از درگيريهاى فراوان او با دستگاه فرعونيان و مبارزه با ساحران و ايمان آوردن آنها خداوند به صورت اعجازآميز فرعون و فرعونيان را در دريا غرق كرد ، و موسى و مؤمنان را رهائى بخشيد .
بعد ماجراى گوساله پرستى بنى اسرائيل و درگيرى هارون و موسى را با
تفسير نمونه ج : 13 ص : 154
آنها بيان مى كند .
در سومين بخش : بخشهائى در باره معاد و قسمتى از خصوصيات رستاخيز آمده است .
در بخش چهارم : سخن از قرآن و عظمت آن است .
و در بخش پنجم : سرگذشت آدم و حوا را در بهشت و سپس ماجراى وسوسه ابليس و سرانجام هبوط آنها را در زمين ، توصيف مى كند .
و بالاخره در آخرين قسمت ، نصيحت و اندرزهاى بيدار كننده اى ، براى همه مؤمنان بيان مى دارد كه روى سخن در بسيارى از آن به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 155
سورة طه
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ طه(1) مَا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْقُرْءَانَ لِتَشقَى(2) إِلا تَذْكرَةً لِّمَن يخْشى(3) تَنزِيلاً مِّمَّنْ خَلَقَ الأَرْض وَ السمَوَتِ الْعُلى(4) الرَّحْمَنُ عَلى الْعَرْشِ استَوَى(5) لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ وَ مَا بَيْنهُمَا وَ مَا تحْت الثرَى(6) وَ إِن تجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السرَّ وَ أَخْفَى(7) اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الأَسمَاءُ الحُْسنى(8)
ترجمه :
بسم الله الرحمن الرحيم بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - طه .
2 - ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى .
3 - فقط آنرا براى يادآورى كسانى كه ( از خدا ) مى ترسند نازل ساختيم .
4 - اين قرآن از سوى كسى نازل شده كه خالق زمين و آسمانهاى بلند است .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 156
5 - او خداوندى است رحمن كه بر عرش مسلط است .
6 - از آن اوست آنچه در آسمانها و زمين و ميان اين دو و در اعماق زمين وجود دارد .
7 - اگر سخن آشكارا بگوئى ( يا مخفى كنى ) او پنهانيها و حتى پنهان تر از آنرا نيز مى داند !
8 - او خداوندى است كه معبودى جز او نيست و براى او نامهاى نيك است .

شان نزول :
روايات فراوانى در شان نزول نخستين آيات فوق آمده كه از مجموع آنها استفاده مى شود ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بعد از نزول وحى و قرآن ، عبادت بسيار مى كرد ، مخصوصا ايستاده به عبادت مشغول مى شد آنقدر كه پاهاى او متورم گرديد ، گاه براى آنكه بتواند به عبادت خود ادامه دهد ، سنگينى خود را بر يك پا قرار مى داد ، و گاه بر پاى ديگر ، گاه بر پاشنه پا مى ايستاد و گاه بر انگشتان پا .
آيات فوق نازل شد و به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور داد كه اينهمه رنج و ناراحتى بر خود تحميل نكند .

تفسير :

اين قدر خود را به زحمت نيفكن
باز در آغاز اين سوره با حروف مقطعه ، روبرو مى شويم ، كه حس كنجكاوى انسان را برمى انگيزد ( طه ) .
البته ما در باره تفسير حروف مقطعه قرآن در آغاز سه سوره بحث كافى كرده ايم .
ولى در اينجا لازم مى دانيم اين مطلب را اضافه كنيم : كه ممكن است همه
تفسير نمونه ج : 13 ص : 157
يا حداقل قسمتى از اين حروف مقطعه ، داراى معانى و مفاهيم خاصى باشد ، درست همانند يك كلمه كه محتوائى در بردارد .
اتفاقا در بسيارى از روايات و كلمات مفسران در آغاز اين سوره و سوره يس به چنين مطلبى برخورد مى كنيم كه : طه به معنى يا رجل ( اى مرد ) است ، و در پاره اى از اشعار عرب نيز به كلمه طه برخورد مى كنيم كه مفهومى شبيه يا رجل و يا نزديك به آن دارد كه بعضى از اين اشعار ممكن است مربوط به آغاز اسلام يا قبل از اسلام باشد .
و بطورى كه يكى از آگاهان براى ما نقل كرد بعضى از دانشمندان غرب كه پيرامون مسائل اسلامى مطالعه مى كنند اين مطلب را به همه حروف مقطعه قرآن تعميم داده اند و معتقدند حروف مقطعه در آغاز هر سوره ، كلمه اى است ، داراى معنى خاص كه بعضى با گذشت زمان متروك مانده ، و بعضى به ما رسيده است ، و الا بعيد به نظر مى رسد كه مشركان عرب ، حروف مقطعه را بشنوند و مفهومى از آن درك نكنند و به سخريه و استهزاء برنخيزند ، در حالى كه در هيچيك از تواريخ ديده نشده كه اين بهانه جويان سبك مغز ، حروف مقطعه را دستاويز براى چنين عكس العملى كرده باشند .
البته اين نظر را به طور كلى و در باره همه حروف مقطعه قرآن ، مشكل بتوان پذيرفت ، ولى در باره بعضى قابل قبول است و در منابع اسلامى نيز از آن بحث شده است .
اين موضوع نيز جالب توجه است كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم طه از اسامى پيامبر است و معنى آن يا طالب الحق ، الهادى اليه : اى كسى كه طالب حقى ، و هدايت كننده به سوى آنى .
از اين حديث چنين برمى آيد كه طه مركب از دو حرف رمزى است
تفسير نمونه ج : 13 ص : 158
طا اشاره به طالب الحق و ها اشاره به هادى اليه مى باشد ، مى دانيم استفاده از حروف رمزى و علائم اختصارى در زمان گذشته و حال ، فراوان بوده است ، مخصوصا در عصر ما بسيار مورد استفاده است .
آخرين سخن در اين زمينه اينكه كلمه طه مانند يس بر اثر گذشت زمان ، تدريجا به صورت اسم خاص براى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) درآمده است ، تا آنجا كه آل پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را نيز آل طه مى گويند ، و از حضرت مهدى (عليه السلام) در دعاى ندبه يا بن طه تعبير شده است .
سپس مى گويد ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى ( ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ) .
درست است كه عبادت و جستجوى قرب پروردگار از طريق نيايش او ، از بهترين كارها است ، ولى هر كار حسابى دارد ، عبادت هم حساب دارد ، نبايد آنقدر بر خود تحميل كنى كه پاهايت متورم گردد و نيرويت براى تبليغ و جهاد كم شود .
بايد توجه داشت كه تشقى از ماده شقاوت بر ضد سعادت است ، ولى همانگونه كه راغب در مفردات مى گويد : گاه مى شود كه اين ماده به معنى رنج و تعب مى آيد و در آيه فوق ، منظور همين معنى است همانگونه كه شان نزولها نيز حكايت از آن مى كند .
در آيه بعد هدف نزول قرآن را چنين شرح مى دهد : ما قرآن را جز براى يادآورى كسانى كه از خدا مى ترسند نازل نكرديم ( الا تذكرة لمن يخشى ) .
تعبير به تذكرة از يكسو و من يخشى از سوى ديگر ، اشاره به واقعيت انكارناپذيرى دارد : تذكره و يادآورى نشان مى دهد كه خمير مايه
تفسير نمونه ج : 13 ص : 159
همه تعليمات الهى در درون جان انسان و سرشت او وجود دارد ، و تعليمات انبياء آن را بارور مى سازد آنچنان كه گوئى مطلبى را يادآورى مى كند .
نمى گوئيم تمام علوم و دانشها را انسان قبلا مى دانسته و از خاطر برده و نقش تعليم در اين جهان نقش يادآورى است ( آنچنانكه از افلاطون نقل مى كنند ) بلكه مى گوئيم مايه اصلى آنها در سرشت آدمى نهفته است ( دقت كنيد ) .
تعبير من يخشى نشان مى دهد كه تا يكنوع احساس مسئوليت كه قرآن نام آن را خشيت و ترس گذاشته در آدمى نباشد ، پذيراى حقايق نخواهد شد چرا كه قابليت قابل هم در بارور شدن هر بذر و دانه اى شرط است ، و در حقيقت اين تعبير شبيه چيزى است كه در آغاز سوره بقره مى خوانيم هدى للمتقين ( قرآن مايه هدايت پرهيزكاران است ) .
سپس به معرفى خداوندى كه نازل كننده قرآن است مى پردازد ، تا از طريق شناخت او ، عظمت قرآن آشكارتر شود ، مى گويد : اين قرآن از سوى كسى نازل شده است كه خالق زمين و آسمانهاى بلند و برافراشته است ( تنزيلا ممن خلق الارض و السماوات العلى ) .
در حقيقت اين توصيف ، اشاره به ابتدا و انتهاى نزول قرآن مى كند ، انتهاى آن زمين و ابتدايش آسمانها به معنى وسيع كلمه ، و اگر در اينجا كلمه و ما بينهما - مانند بعضى ديگر از آيات قرآن - اضافه نشده ، شايد به خاطر همين است كه هدف بيان ابتدا و انتها بوده است .
به هر حال خداوندى كه قدرت و تدبير و حكمتش پهنه آسمان و زمين را
تفسير نمونه ج : 13 ص : 160
فرا گرفته ، پيدا است اگر كتابى نازل كند چه اندازه پر محتوا و پر بار است .
باز به معرفى پروردگار نازل كننده قرآن ادامه مى دهد و مى گويد : او خداوندى است رحمان كه فيض رحمتش همه جا را فرا گرفته ، و بر عرش مسلط است ( الرحمن على العرش استوى ) .
همانگونه كه قبلا در تفسير آيه ثم استوى على العرش ( اعراف - 54 ) گفته ايم عرش در لغت به چيزى مى گويند كه داراى سقف است و گاهى به خود سقف و يا تختهاى پايه بلند مانند تختهاى سلاطين نيز عرش اطلاق مى شود .
در داستان سليمان ، مى خوانيم : ايكم ياتينى بعرشها : كداميك از شما مى توانيد تخت او ( بلقيس ) را براى من حاضر كنيد ( نمل - 38 ) .
بديهى است خداوند نه تختى دارد و نه حكومتى همانند حاكمان بشر ، بلكه منظور از عرش خدا مجموعه جهان هستى است كه تخت حكومت او محسوب مى شود .
بنا بر اين استوى على العرش ، كنايه از تسلط پروردگار و احاطه كامل او نسبت به جهان هستى و نفوذ امر و فرمان و تدبيرش در سراسر عالم است .
اصولا كلمه عرش در لغت عرب و تخت در فارسى غالبا كنايه از قدرت مى باشد ، مثلا مى گوئيم فلانكس را از تخت فرو كشيدند ، يعنى به قدرت و حكومتش پايان دادند ، يا در عربى مى گوئيم : ثل عرشه ( تختش فرو ريخت ) .
به هر حال بسيار كودكانه است اگر كسانى بخواهند از اين تعبير توهم جسميت خداوند را بكنند .
به دنبال حاكميت خدا بر عالم هستى از مالكيت او سخن مى گويد :
تفسير نمونه ج : 13 ص : 161
آنچه در آسمانها ، و در زمين ، و در ميان اين دو ، و در زير خاكها و اعماق زمين وجود دارد همه از آن اوست ( له ما فى السماوات و ما فى الارض و ما بينهما و ما تحت الثرى ) .
ثرى در اصل به معنى خاك مرطوب است و از آنجا كه تنها قشر روى زمين بر اثر تابش آفتاب و وزش باد مى خشكد ولى طبقه زيرين غالبا مرطوب است به اين طبقه ، ثرى گفته مى شود و به اين ترتيب ما تحت الثرى به معنى اعماق زمين و جوف آنست كه همه آنها مملوك مالك الملوك و خالق عالم هستى است .
تا به اينجا سه ركن از اركان صفات پروردگار بيان شده بود ، ركن اول خالقيت ، ركن دوم حاكميت ركن سوم مالكيت او است .
در آيه بعد به چهارمين ركن يعنى عالميت او اشاره كرده مى گويد : او آنقدر احاطه علمى دارد كه اگر سخن آشكارا بگوئى مى داند ، و اگر مخفى كنى نيز مى داند ، و حتى مخفى تر از مخفى را نيز آگاه است ( و ان تجهر بالقول فانه يعلم السر و اخفى ) .
در اينكه منظور از اخفى ( مخفى تر از سر ) در اينجا چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است .
- بعضى گفته اند : سر آنست كه انسان با ديگرى به طور پنهانى بازگو مى كند و اخفى آنست كه در دل نگهداشته و به كسى نمى گويد .
- بعضى گفته اند سر آنست كه انسان در دل دارد ، و اخفى آنست به فكر كسى نرسيده است اما خدا از آن آگاه است .
- بعضى ديگر گفته اند سر عملى است كه مخفيانه انجام مى دهد ، و اخفى نيتى است كه به دل دارد .
- بعضى گفته اند سر به معنى اسرار مردم است ، و اخفى اسرارى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 162
است كه در ذات پاك خدا است .
- در حديثى از امام باقر (عليه السلام) و صادق (عليه السلام) مى خوانيم : سر آنست كه در دل پنهان نموده اى و اخفى آنست كه به خاطرت آمده اما فراموش كرده اى .
اين حديث ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه آنچه را انسان ، ياد ميگيرد به مخزن حافظه سپرده ميشود منتها گاهى ارتباط انسان با گوشه اى از اين مخزن قطع ميگردد و حالت نسيان باو دست ميدهد لذا اگر با وسيله اى يادآورى بشود كاملا آن را مطلب آشنائى مى بيند ، بنا بر اين آنچه را انسان فراموش كرده ، مخفى ترين اسرار او است كه در زواياى حافظه پنهان گشته و ارتباطش موقتا يا براى هميشه قطع شده است .
ولى به هر حال مانعى ندارد كه تمام تفسيرهائى كه در بالا گفته شد در مفهوم وسيع كلمه سر و اخفى جمع باشد .
به اين ترتيب ترسيم روشنى از علم بى پايان پروردگار شده است و از مجموع آيات فوق شناخت اجمالى نسبت به نازل كننده قرآن در ابعاد چهارگانه خلقت و حكومت و مالكيت و علم حاصل مى گردد .
و شايد به همين جهت است كه در آيه بعد مى گويد : او الله است همان خداوندى كه معبودى جز او نيست براى او نامها و صفات نيك است ( الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى ) .
چنانكه در تفسير ( آيه 180 سوره اعراف ) گفته ايم ، تعبير به اسماء حسنى هم در آيات قرآن و هم در كتب حديث كرارا آمده است ، اين تعبير در اصل به معنى نامهاى نيك است ، بديهى است كه همه نامهاى پروردگار نيك است ، ولى از آنجا كه در ميان اسماء و صفات خدا بعضى داراى اهميت بيشترى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 163
است ، به عنوان اسماء حسنى ناميده شده است .
در بسيارى از روايات كه از پيامبر و ائمه (عليهم السلام) به ما رسيده مى خوانيم خداوند داراى 99 اسم است ، هر كس او را به اين نامها بخواند دعايش مستجاب مى شود و هر كس آنها را احصا كند اهل بهشت است ، اين مضمون در منابع معروف حديث اهل تسنن نيز ديده مى شود .
به نظر مى رسد كه منظور از احصاء و شماره كردن اين نامها همان تخلق به اين صفات است ، نه تنها ذكر الفاظ آنها ، بدون شك اگر كسى با صفت عالم و قادر يا رحيم و غفور و امثال اينها ، تخلق پيدا كند و اشعه اى از اين صفات بزرگ الهى در وجود او بتابد هم بهشتى است و هم دعايش مستجاب ( براى توضيح بيشتر به جلد هفتم تفسير نمونه صفحه 25 - 28 مراجعه فرمائيد ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 164
وَ هَلْ أَتَاك حَدِيث مُوسى(9) إِذْ رَءَا نَاراً فَقَالَ لأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنى ءَانَست نَاراً لَّعَلى ءَاتِيكم مِّنهَا بِقَبَس أَوْ أَجِدُ عَلى النَّارِ هُدًى(10) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِى يَمُوسى(11) إِنى أَنَا رَبُّك فَاخْلَعْ نَعْلَيْك إِنَّك بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طوًى(12) وَ أَنَا اخْترْتُك فَاستَمِعْ لِمَا يُوحَى(13) إِنَّنى أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدْنى وَ أَقِمِ الصلَوةَ لِذِكرِى(14) إِنَّ الساعَةَ ءَاتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كلُّ نَفْسِ بِمَا تَسعَى(15) فَلا يَصدَّنَّك عَنهَا مَن لا يُؤْمِنُ بهَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَترْدَى(16)

تفسير نمونه ج : 13 ص : 165
ترجمه :
9 - و آيا خبر موسى به تو رسيده است ؟
10 - هنگامى كه آتشى ( از دور ) مشاهده كرد و به خانواده خود گفت اندكى مكث كنيد كه من آتشى ديدم شايد شعله اى از آن را براى شما بياورم ، يا به وسيله اين آتش راه را پيدا كنم .
11 - هنگامى كه نزد آتش آمد ندا داده شد كه اى موسى ! .
12 - من پروردگار توام ! كفشهايت را بيرون آر كه تو در سرزمين مقدس طوى هستى .
13 - و من تو را ( براى مقام رسالت ) انتخاب كردم ، اكنون به آنچه بر تو وحى مى شود گوش فرا ده ! .
14 - من الله هستم ، معبودى جز من نيست ، مرا پرستش كن و نماز را براى ياد من به پادار .
15 - رستاخيز بطور قطع خواهد آمد من مى خواهم آنرا پنهان كنم تا هر كس در برابر سعى و كوشش خود جزا ببيند .
16 - و هرگز نبايد افرادى كه ايمان به قيامت ندارند و از هوسهاى خويش پيروى كردند تو را از آن باز دارند كه هلاك خواهى شد .

تفسير : آتشى در آن سوى بيابان !
از اينجا داستان موسى ، پيامبر بزرگ خدا شروع مى شود و در بيش از هشتاد آيه بخشهاى مهمى از سرگذشت پرماجراى او تشريح مى گردد ، تا دلدارى و تسليت خاطرى باشد براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان كه در آن ايام در مكه ، سخت از سوى دشمنان در فشار بودند .
تا بدانند اين قدرتهاى شيطانى در برابر قدرت خدا تاب مقاومت ندارند و اين نقشه ها همگى نقش بر آب است .
و نيز از اين سرگذشت پر محتوا با درسهاى آموزنده اش ، مسير خود را در مساله توحيد و خداپرستى و مبارزه با فراعنه و ساحران هر عصر و زمان ، و همچنين مبارزه با انحرافهاى داخلى و گرايشهاى انحرافى ، بيابند ، درسهائى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 166
كه مى تواند در سراسر دوران انقلاب اسلام ، راهنما و راهگشاى آنها باشد .
مجموعه آياتى را كه در اين سوره از موسى و بنى اسرائيل و فرعونيان سخن مى گويد مى توان به چهار بخش تقسيم كرد : بخش اول : از آغاز نبوت و بعثت موسى و اولين جرقه هاى وحى سخن گفته و به تعبير ديگر بحث از مدرسه اى است كوتاه مدت و پر محتوا كه موسى در آن وادى مقدس در آن بيابان تاريك و خلوت ، دوره آن را گذراند .
بخش دوم : از دعوت موسى و برادرش هارون نسبت به فرعون و فرعونيان به آئين يكتاپرستى و سپس درگيريهاى آنها با دشمنان سخن مى گويد .
بخش سوم : از خروج موسى و بنى اسرائيل از مصر و چگونگى نجات آنها از چنگال فرعون و فرعونيان و غرق شدن و هلاكت آنها بحث مى كند .
بخش چهارم : پيرامون گرايش تند انحرافى بنى اسرائيل از آئين توحيد به شرك و پذيرش وسوسه هاى سامرى و مبارزه قاطع و شديد موسى با اين انحراف سخن مى گويد .
اكنون به آيات مورد بحث كه مربوط به بخش نخست است باز مى گرديم : اين آيات با تعبير لطيف و جذابى اين چنين مى گويد : آيا خبر موسى به تو رسيده است ؟ ! ( و هل اتاك حديث موسى ) .
بديهى است اين استفهام براى كسب خبر نيست كه او از همه اسرار آگاه است ، بلكه به تعبير معروف اين استفهام تقريرى و يا به تعبير ديگر استفهامى است كه مقدمه بيان يك خبر مهم است همانگونه كه در زبان روزمره نيز هنگام شروع به يك خبر مهم مى گوئيم : آيا اين خبر را شنيده اى كه ... ؟ سپس مى گويد : در آن زمان كه آتشى ( از دور ) مشاهده كرد و به خانواده خود گفت اندكى مكث كنيد كه من آتشى ديدم ، من به سراغ آن بروم شايد
تفسير نمونه ج : 13 ص : 167
شعله اى از آن براى شما بياورم و يا به وسيله اين آتش راهى پيدا كنم ( اذ رأى نارا فقال لاهله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى ) .
با توجه به اينكه قبس ( بر وزن قفس ) به معنى مختصرى از آتش است كه از مجموعه اى جدا مى كنند ، و با توجه به اينكه معمولا مشاهده آتش در بيابانها نشان مى دهد كه جمعيتى گرد آن جمعند ، و يا اينكه شعله اى را بر بلندى روشن ساخته اند كه كاروانيان در شب راه را گم نكنند ، و نيز با توجه به اينكه امكثوا از ماده مكث به معنى توقف كوتاه است ، از مجموع اين تعبيرات چنين استفاده مى شود كه موسى با همسر و فرزند خود در شبى تاريك از بيابان عبور مى كرده ، شبى بود سرد و ظلمانى كه راه را در آن گم كرده بود ، شعله آتشى از دور نظر او را به خود جلب كرد ، به محض ديدن اين شعله به خانواده اش گفت توقف كوتاهى كنيد كه من آتشى ديدم ، بروم اندكى از آن براى شما بياورم و يا راه را بوسيله آتش يا كسانى كه آنجا هستند پيدا كنم .
در تواريخ نيز مى خوانيم كه موسى (عليه السلام) هنگامى كه مدت قراردادش با شعيب در مدين پايان يافت ، همسر و فرزند و همچنين گوسفندان خود را برداشت و از مدين به سوى مصر رهسپار شد ، راه را گم كرد ، شبى تاريك و ظلمانى بود ، گوسفندان او در بيابان متفرق شدند ، مى خواست آتشى بيفروزد تا در آن شب سرد ، خود و فرزندانش گرم شوند ، اما بوسيله آتش زنه آتش روشن نشد در اين اثناء همسر باردارش دچار درد وضع حمل شد .
طوفانى از حوادث سخت ، او را محاصره كرد در اين هنگام بود كه شعله اى از دور به چشمش خورد ، ولى اين آتش نبود بلكه نور الهى بود ، موسى به گمان اينكه آتش است براى پيدا كردن راه و يا برگرفتن شعله اى ، به سوى آتش حركت كرد
تفسير نمونه ج : 13 ص : 168
اكنون دنباله ماجرا را از زبان قرآن مى شنويم : هنگامى كه موسى (عليه السلام) نزد آتش آمد ، صدائى شنيد كه او را مخاطب ساخته مى گويد : اى موسى ! ( فلما اتاها نودى يا موسى ) .
من پروردگار توام ، كفشهايت بيرون آر ، كه تو در سرزمين مقدس طوى هستى ( انى انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى ) .
از آيه 30 سوره قصص استفاده مى شود كه موسى اين ندا را از سوى درختى كه در آنجا بود شنيد ( نودى من شاطىء الوادى الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انى انا الله رب العالمين ) از مجموع اين دو تعبير استفاده مى شود كه موسى هنگامى كه نزديك شد آتش را در درون درخت ( مفسران مى گويند درخت عنابى بوده ) مشاهده كرد ، و اين خود قرينه روشنى بود كه اين آتش يك آتش معمولى نيست ، بلكه اين نور الهى است كه نه تنها درخت را نمى سوزاند بلكه با آن هماهنگ و آشنا است ، نور حيات است و زندگى ! .
موسى با شنيدن اين نداى روحپرور : من پروردگار توام هيجان زده شد و لذت غير قابل توصيفى سرتاپايش را احاطه كرد ، اين كيست كه با من سخن مى گويد ؟ اين پروردگار من است ، كه با كلمه ربك مرا مفتخر ساخته ، تا به من نشان دهد كه در آغوش رحمتش از آغاز طفوليت تاكنون پرورش يافته ام و آماده رسالت عظيمى شده ام .
او مامور شد تا كفش خود را از پاى در آورد ، چرا كه در سرزمين مقدسى گام نهاده ، سرزمينى كه نور الهى بر آن جلوه گر است ، پيام خدا را در آن مى شنود و پذيراى مسئوليت رسالت مى شود ، بايد با نهايت خضوع و تواضع در اين سرزمين گام نهد ، اين است دليل بيرون آوردن كفش از پا .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 169
بنا بر اين ، بحث مشروحى كه بعضى از مفسران در باره بيرون آوردن كفش از پا كرده اند ، و اقوالى از مفسران نقل نموده اند زائد به نظر مى رسد ( البته رواياتى در زمينه تاويل اين آيه نقل شده كه هنگام ذكر نكات از آن بحث خواهيم كرد ) .
تعبير به طوى يا به خاطر آنست كه نام آن سرزمين ، سرزمين طوى بوده است ، همانگونه كه غالب مفسران گفته اند ، و يا اينكه طوى كه در اصل به معنى پيچيدن است در اينجا كنايه از آنست كه اين سرزمين را بركات معنوى از هر سو احاطه كرده بود ، به همين جهت در آيه 30 سوره قصص از آن به عنوان البقعة المباركة تعبير شده است .
سپس از همان گوينده اين سخن را نيز شنيد : و من تو را براى مقام رسالت برگزيده ام ، اكنون به آنچه به تو وحى مى شود گوش فرا ده ! ( و انا اخترتك فاستمع لما يوحى ) .
و به دنبال آن نخستين جمله وحى را موسى به اين صورت دريافت كرد من الله هستم ، معبودى جز من نيست ( اننى انا الله لا اله الا انا ) .
اكنون كه چنين است تنها مرا عبادت كن ، عبادتى خالص از هرگونه شرك ( فاعبدنى ) .
و نماز را برپاى دار ، تا هميشه به ياد من باشى ( و اقم الصلوة لذكرى ) .
در اين آيه پس از بيان مهمترين اصل دعوت انبياء كه مساله توحيد است موضوع عبادت خداوند يگانه به عنوان يك ثمره براى درخت ايمان و توحيد بيان شده ، و به دنبال آن دستور به نماز ، يعنى بزرگترين عبادت و مهمترين پيوند خلق با خالق و مؤثرترين راه براى فراموش نكردن ذات پاك او داده شده .
اين سه دستور با فرمان رسالت كه در آيه قبل بود ، و مساله معاد كه در آيه
تفسير نمونه ج : 13 ص : 170
بعد است يك مجموعه كامل و فشرده از اصول و فروع دين را بازگو مى كند كه با دستور به استقامت كه در آخرين آيات مورد بحث خواهد آمد از هر نظر تكميل مى گردد .
و از آنجا كه بعد از ذكر توحيد و شاخ و برگهاى آن ، دومين اصل اساسى مساله معاد است در آيه بعد اضافه مى كند : رستاخيز به طور قطع خواهد آمد ، من مى خواهم آن را پنهان كنم ، تا هر كس در برابر سعى و كوششهايش جزا ببيند ( ان الساعة آتية اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى ) .
در اين جمله دو نكته است كه بايد به آن توجه داشت : نخست اينكه جمله اكاد اخفيها مفهومش آنست كه نزديك است من تاريخ قيام قيامت را مخفى دارم ، و لازمه اين تعبير آنست كه مخفى نداشته ام ، در حالى كه مى دانيم طبق صريح بسيارى از آيات قرآن ، احدى از تاريخ قيامت آگاه نيست ، چنانكه در آيه 187 سوره اعراف مى خوانيم يسئلونك عن الساعة ايام مرسيها قل انما علمها عند ربى : در باره قيامت از تو سؤال مى كنند ، بگو همانا علم آن مخصوص خدا است .
مفسران ، براى پاسخ اين سؤال به گفتگو پرداخته اند ، بسيارى عقيده دارند تعبير فوق ، يكنوع مبالغه است و مفهومش اين است كه تاريخ شروع رستاخيز آنقدر مخفى و پنهان است كه حتى نزديك است من نيز از خودم پنهان دارم ، در اين زمينه روايتى هم وارد شده است و احتمالا اين دسته از مفسران مطلب خود را از آن روايت اقتباس كرده اند .
تفسير ديگر اين است كه مشتقات كاد همواره به معنى نزديك شدن نيست ، بلكه گاهى به معنى تاكيد مى آيد ، بى آنكه معنى نزديك شدن را داشته باشد .
و لذا بعضى از مفسران اكاد را به معنى اريد ( مى خواهم ) تفسير
تفسير نمونه ج : 13 ص : 171
كرده اند ، و در بعضى از متون لغت نيز همين معنى صريحا آمده است .
نكته ديگر اينكه : علت مخفى نگاه داشتن تاريخ قيامت ، طبق آيه فوق آنست كه خداوند مى خواهد هر كسى را به تلاش و كوششهايش پاداش دهد و به تعبير ديگر : با مخفى بودن آن يكنوع آزادى عمل براى همگان پيدا مى شود و از سوى ديگر چون وقت آن دقيقا معلوم نيست و در هر زمانى محتمل است نتيجه اش حالت آماده باش دائمى و يا پذيرش سريع برنامه هاى تربيتى است ، همانگونه كه در باره فلسفه اخفاء شب قدر گفته اند منظور اين است كه مردم همه شبهاى سال ، يا همه شبهاى ماه مبارك رمضان را گرامى دارند و به درگاه خدا بروند .
در آخرين آيه مورد بحث به يك اصل اساسى كه ضامن اجراى همه برنامه هاى عقيدتى و تربيتى فوق است اشاره كرده مى فرمايد : هرگز نبايد افرادى كه ايمان به رستاخيز ندارند و از هوسهاى خويش پيروى كرده اند تو را مانع از آن شوند كه اگر چنين شود هلاك خواهى شد ! ( فلا يصدنك عنها من لا يؤمن بها و اتبع هواه فتردى ) .
در برابر افراد بى ايمان و وسوسه ها و كارشكنيهاى آنان محكم بايست ، نه از انبوه آنها وحشت كن ، و نه از توطئه هاى آنها ترسى به دل راه ده ، و نه هرگز در حقانيت دعوت و اصالت مكتبت از اين هياهوها شك و ترديدى داشته باش .
جالب اينكه در اينجا جمله لا يؤمن به صورت صيغه مضارع و جمله و اتبع هواه به صورت صيغه ماضى است ، و در حقيقت اشاره به اين نكته است كه عدم ايمان منكران قيامت از پيروى هواى نفس سرچشمه مى گيرد ، گوئى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 172
مى خواهند آزاد باشند و هر چه دلشان خواست انجام دهند پس چه بهتر كه انكار قيامت كنند تا بر آزادى هوسهايشان خدشه اى وارد نشود !
نكته ها :

1 - منظور از فاخلع نعليك چيست ؟ -
همانگونه كه گفتيم ظاهر آيه اين است كه به موسى دستور داده شد به احترام آن سرزمين مقدس ، كفشهاى خود را از پا بيرون آورد ، و با خضوع و تواضع در آن وادى گام نهد ، سخن حق را بشنود و فرمان رسالت را دريافت دارد ، ولى بعضى از مفسران به پيروى پاره اى از روايات مى گويند : اين به دليل آن بوده است كه چرم آن كفش از پوست حيوان مرده بوده است ! اين سخن علاوه بر اينكه در حد خود سخن بعيدى به نظر مى رسد ، چرا كه دليلى نداشت موسى (عليه السلام) از چنان پوست و كفش آلوده اى استفاده كند ، مورد انكار بعضى از روايات ديگر قرار گرفته است ، و آن روايتى است كه از ناحيه مقدس امام زمان ( ارواحنا له الفداء ) نقل شده كه شديدا اين تفسير را نفى مى كند در تورات كنونى سفر خروج فصل سوم نيز همان تعبيرى كه در قرآن وجود دارد ديده مى شود .
بعضى ديگر از روايات كه اشاره به تاويل آيه و بطون آن دارد مى گويد : فاخلع نعليك اى خوفيك : خوفك من ضياع اهلك و خوفك من فرعون : منظور از فاخلع نعليك اين است كه دو ترس و وحشت را از خود دور كن ، خوف از اينكه خانواده ات كه مورد علاقه تو است در اين بيابان از بين برود ، و خوف از فرعون !
تفسير نمونه ج : 13 ص : 173
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مطلب جالبى در رابطه با اين فراز از زندگى موسى نقل شده آنجا كه مى فرمايد : كن لما لا ترجوا ارجى منك لما ترجوا ، فان موسى بن عمران خرج ليقبس لاهله نارا فرجع اليهم و هو رسول نبى ! : نسبت به چيزهائى كه اميد ندارى بيش از چيزهائى كه اميد دارى ، اميدوار باش ! چرا كه موسى بن عمران به دنبال يك شعله آتش رفت ، اما با مقام نبوت و رسالت بازگشت ! اشاره به اينكه بسيار مى شود كه انسان به چيزى اميدوار است اما به آن نمى رسد ولى چيزهاى مهمترى كه اميدى نسبت به آن ندارد به لطف پروردگار براى او فراهم مى شود ! همين معنى از امير مؤمنان على (عليه السلام) نيز نقل شده است .

2 - پاسخ به يك اشكال -
بعضى از مفسران در اينجا سؤالى مطرح كرده اند و آن اينكه موسى چگونه و از كجا دانست اين صدائى را كه مى شنود از سوى خدا است ؟ و از كجا يقين پيدا كرد كه پروردگار دارد به او ماموريت مى دهد ؟ اين سؤال را كه در مورد ساير پيامبران نيز قابل طرح است از دو راه مى توان پاسخ داد : نخست اينكه در آن حالت يك نوع مكاشفه باطنى و احساس درونى كه انسان را به قطع و يقين كامل مى رساند و هر گونه شك و شبهه را زائل مى كند به پيامبران دست مى دهد .
ديگر اينكه آغاز وحى ممكن است با مسائل خارق عادتى توأم باشد كه جز به نيروى پروردگار ممكن نيست ، همانگونه كه موسى (عليه السلام) آتش را از ميان درخت سبز مشاهده كرد ، و از آن فهميد كه مساله يك مساله الهى و اعجازآميز است .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 174
اين موضوع نيز لازم به يادآورى است كه شنيدن سخن خدا ، آنهم بدون هيچ واسطه ، مفهومش اين نيست كه خداوند ، حنجره و صوتى دارد بلكه او به قدرت كامله اش امواج صوت را در فضا خلق مى كند ، و به وسيله اين امواج با پيامبرانش سخن مى گويد ، و از آنجا كه آغاز نبوت موسى (عليه السلام) به اينگونه انجام يافت لقب كليم الله به او داده شده است .

3 - نماز بهترين وسيله ياد خدا -
در آيات فوق به يكى از فلسفه هاى مهم نماز اشاره شده است ، و آن اينكه انسان در زندگى اين جهان با توجه به عوامل غافل كننده نياز به تذكر و يادآورى دارد ، با وسيله اى كه در فاصله هاى مختلف زمانى ، خدا و رستاخيز و دعوت پيامبران و هدف آفرينش را به ياد او آورد و از غرق شدن در گرداب غفلت و بيخبرى حفظ كند ، نماز اين وظيفه مهم را بر عهده دارد .
انسان صبحگاهان از خواب برمى خيزد ، خوابى كه او را از همه چيز اين جهان بيگانه كرده ، مى خواهد برنامه زندگى را شروع كند ، قبل از هر چيز به سراغ نماز مى رود ، قلب و جان خود را با ياد خدا صفا مى دهد ، از او نيرو و مدد مى گيرد ، و آماده سعى و تلاش توأم با پاكى و صداقت مى گردد .
باز هنگامى كه غرق كارهاى روزانه شد و چند ساعتى گذشت و چه بسا ميان او و ياد خدا جدائى افتاد ، ناگاه ظهر مى شود و صداى مؤذن را مى شنود الله اكبر ! ... حى على الصلوة ! : خدا از همه چيز برتر است ، برتر از آنست كه توصيف شود ... بشتاب به سوى نماز به سراغ نماز مى رود در برابر معبود خود به راز و نياز مى ايستد ، و اگر گرد و غبار غفلتى بر قلب او نشسته ، آن را شستشو مى دهد اينجا است كه خدا در نخستين دستورات در آغاز وحى به موسى مى گويد نماز
تفسير نمونه ج : 13 ص : 175
را بر پا دار تا به ياد من باشى .
جالب اينكه اين آيه مى گويد : نماز را بر پا دار تا به ياد من باشى ، اما در آيه 28 سوره رعد مى گويد : ذكر خدا مايه اطمينان و آرامش دلها است ( الا بذكر الله تطمئن القلوب ) و در آيه 27 تا 30 سوره فجر مى فرمايد : يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى : اى نفس مطمئنه به سوى پروردگارت بازگرد ، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود ، در زمره بندگانم درآى ، و در بهشتم گام بگذار ! از قرار دادن اين سه آيه در كنار هم به خوبى مى فهميم نماز انسان را به ياد خدا مى دارد ، ياد خدا نفس مطمئنه به او مى دهد ، و نفس مطمئنه او را به مقام بندگان خاص و بهشت جاويدان مى رساند .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 176
وَ مَا تِلْك بِيَمِينِك يَمُوسى(17) قَالَ هِىَ عَصاى أَتَوَكؤُا عَلَيهَا وَ أَهُش بهَا عَلى غَنَمِى وَ لىَ فِيهَا مَئَارِب أُخْرَى(18) قَالَ أَلْقِهَا يَمُوسى(19) فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِىَ حَيَّةٌ تَسعَى(20) قَالَ خُذْهَا وَ لا تخَف سنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الأُولى(21) وَ اضمُمْ يَدَك إِلى جَنَاحِك تخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيرِ سوء ءَايَةً أُخْرَى(22) لِنرِيَك مِنْ ءَايَتِنَا الْكُبرَى(23)
ترجمه :
17 - و چه چيز در دست راست توست اى موسى ؟ !
18 - گفت اين عصاى من است ، بر آن تكيه مى كنم ، برگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مى ريزم ، و نيازهاى ديگرى را نيز با آن برطرف مى كنم .
19 - گفت اى موسى آنرا بيفكن !
20 - ( موسى ) آنرا افكند ، ناگهان مار عظيمى شد و شروع به حركت كرد !
تفسير نمونه ج : 13 ص : 177
21 - فرمود آنرا بگير و نترس ما آنرا به همان صورت اول باز مى گردانيم .
22 - و دست خود را در گريبانت فرو بر ، تا سفيد و درخشنده بى عيب بيرون آيد ، و اين معجزه ديگرى است .
23 - مى خواهيم آيات بزرگ خود را به تو نشان دهيم .

تفسير : عصاى موسى و يد بيضا
بدون شك پيامبران براى اثبات ارتباط خود با خدا نياز به معجزه دارند و گرنه هر كس مى تواند دعوى پيامبرى كند ، بنا بر اين شناخت پيامبران راستين از دروغين جز از طريق معجزه ميسر نيست ، اين معجزه مى تواند در محتواى خود دعوت و كتاب آسمانى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) باشد ، و نيز مى تواند امور ديگرى از قبيل معجزات حسى و جسمى باشد بعلاوه معجزه در روح خود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز مؤثر است و به او قوت قلب و قدرت ايمان و استقامت مى بخشد .
به هر حال موسى (عليه السلام) پس از دريافت فرمان نبوت بايد سند آن را هم دريافت دارد ، لذا در همان شب پر خاطره ، موسى (عليه السلام) دو معجزه بزرگ از خدا دريافت داشت .
قرآن اين ماجرا را چنين بيان مى كند : خداوند از موسى سؤال كرد : چه چيز در دست راست تو است اى موسى ؟ ! ( و ما تلك بيمينك يا موسى ) .
اين سؤال ساده كه توأم با لطف و محبت است علاوه بر اينكه موسى را كه طبعا در آن حال غرق طوفانهاى روحانى شده بود آرامش بخشيد ، مقدمه اى بود براى بازگو كردن يك حقيقت بزرگ .
موسى در پاسخ گفت اين قطعه چوب عصاى من است ( قال هى عصاى ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 178
و از آنجا كه مايل بود سخنش را با محبوب خود كه براى نخستين بار در را به روى او گشوده است ادامه دهد ، و نيز از آنجا كه شايد فكر مى كرد تنها گفتن اين عصاى من است كافى نباشد ، بلكه منظور بازگو كردن آثار و فوائد آنست ، اضافه كرد : من بر آن تكيه مى كنم ( اتوكؤ عليها ) .
و برگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مى ريزم ( و اهش بها على غنمى ) .
علاوه بر اين فوائد و نتايج ديگرى نيز در آن دارم ( و لى فيها مارب اخرى ) .
البته پيدا است ، عصا براى صاحبان آن چه فوائدى دارد ، گاهى از آن به عنوان يك وسيله دفاعى در مقابل حيوانات موذى و دشمنان استفاده مى كنند ، گاهى در بيابان سايبان به توسط آن مى سازند ، گاه ظرف به آن بسته و از نهر عميق آب مى كشند .
به هر حال موسى در تعجب عميقى فرو رفته بود كه در اين محضر بزرگ اين چه سؤالى است و من چه جوابى دارم مى گويم ، آن فرمانهاى قبل چه بود ؟ و اين استفهام براى چيست ؟ ناگهان به او فرمان داده شد اى موسى عصايت را بيفكن ! ( قال القها يا موسى ) .
موسى فورا و بدون فوت وقت عصا را افكند ، ناگهان مار عظيمى شد
تفسير نمونه ج : 13 ص : 179
و شروع به حركت كرد ( فالقاها فاذا هى حية تسعى ) .
تسعى از ماده سعى به معنى راه رفتن سريع است كه به مرحله دويدن نرسد .
در اينجا به موسى دستور داده شد كه آن را بگير ، و نترس ، ما آن را به همان صورت نخستين باز مى گردانيم ! ( قال خذها و لا تخف سنعيدها سيرتها الاولى ) .
در آيه 31 سوره قصص مى خوانيم ولى مدبرا و لم يعقب يا موسى اقبل و لا تخف : موسى با مشاهده كردن آن مار عظيم ، ترسيد و فرار كرد ، خداوند بار ديگر فرمود : اى موسى بازگرد و نترس .
گرچه مساله ترس موسى در اينجا براى جمعى از مفسران سؤال انگيز شده است كه اين حالت با شجاعتى كه در موسى سراغ داريم و عملا در طول عمر خود به هنگام مبارزه با فرعونيان به ثبوت رسانيد ، بعلاوه از شرائط كلى انبياء است چگونه سازگار است ؟ ولى با توجه به يك نكته پاسخ آن روشن مى شود ، زيرا طبيعى هر انسانى است - هر قدر هم شجاع و نترس باشد - كه اگر ببيند ناگهان قطعه چوبى تبديل به مار عظيمى شود و سريعا به حركت درآيد ، موقتا متوحش مى شود و خود را كنار مى كشد ، مگر آنكه در برابر او اين صحنه بارها تكرار شود ، اين عكس - العمل طبيعى هيچگونه ايرادى بر موسى نخواهد بود و با آيه 39 احزاب كه مى گويد : الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله : كسانى كه ابلاغ رسالتهاى الهى مى كنند و از او مى ترسند ، و از هيچكس جز
تفسير نمونه ج : 13 ص : 180
او ترسى ندارند منافاتى ندارد ، اين يك وحشت طبيعى زودگذر و موقتى در برابر يك حادثه كاملا بى سابقه و خارق عادت است .
سپس به دومين معجزه مهم موسى اشاره كرده به او دستور مى دهد : دست خود را در گريبانت فرو بر ، تا سفيد و روشن بيرون آيد ، بى آنكه عيب و نقصى در آن باشد ، و اين معجزه ديگرى براى تو است ( و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية اخرى ) .
گرچه در تفسير جمله و اضمم يدك الى جناحك ... مفسران عبارات گوناگونى دارند ، ولى با توجه به آيه 32 سوره قصص كه مى گويد : اسلك يدك فى جيبك و آيه 12 سوره نمل كه مى گويد : و ادخل يدك فى جيبك به خوبى استفاده مى شود كه موسى مامور بوده است دست خود را در گريبانش فرو برد و تا زير بغل يا پهلو ادامه دهد ( چرا كه جناح در اصل به معنى بال پرندگان است و در اينجا مى تواند كنايه از زير بغل بوده باشد ) .
بيضاء به معنى سفيد است ، و جمله من غير سوء اشاره به اين است كه سفيدى دست تو بر اثر بيمارى پيسى و مانند آن نخواهد بود ، به دليل اينكه درخشندگى خاصى دارد ، در يك لحظه ظاهر و در لحظه ديگرى از بين مى رود .
ولى از بعضى روايات استفاده مى شود كه دست موسى در آن حالت ، نورانيت فوق العاده اى پيدا كرد ، اگر چنين بوده است بايد قبول كرد كه جمله من غير سوء مفهوم ديگرى جز آنچه در بالا گفتيم خواهد داشت يعنى نورانيتى دارد بدون عيب ، نه چشم را آزار مى رساند و نه لكه تاريكى در ميان آن ديده مى شود و نه غير آن .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 181
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك نتيجه گيرى از آنچه در آيات قبل بيان شد مى فرمايد : ما اينها را در اختيار تو قرار داديم تا آيات بزرگ خود را به تو نشان دهيم ( لنريك من آياتنا الكبرى ) .
پيدا است كه منظور از آيات كبرى همان دو معجزه مهمى است كه در بالا آمد ، و اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند ، اشاره به معجزات ديگرى است كه بعد از آن خداوند در اختيار موسى گذاشت بسيار بعيد به نظر مى رسد .

نكته ها :

1 - دو معجزه بزرگ :
بدون شك آنچه در بالا در زمينه تبديل عصاى موسى به مار عظيم كه حتى در آيه 107 سوره اعراف از آن تعبير به ثعبان ( اژدها ) شده است ، و همچنين درخشندگى خاص دست در يك لحظه كوتاه و سپس بازگشت به حال اول يك امر عادى يا نادر و كمياب نيست بلكه هر دو خارق عادت محسوب مى شود كه بدون اتكاء بر يك نيروى ما فوق بشرى ، يعنى قدرت خداوند بزرگ ، امكان پذير نيست ، كسانى كه به خدا ايمان دارند و علم و قدرت او را بى پايان مى دانند هرگز نمى توانند اين امور را انكار كنند و يا مانند ماديگراها به خرافه نسبت دهند .
آنچه در معجزه مهم است آن است كه عقلا محال نباشد و در اين مورد اين امر كاملا صادق است چرا كه هيچ دليل عقلى دلالت بر نفى امكان تبديل عصا به مار عظيم نمى كند