بعدی 
تفسير نمونه ج : 13 ص : 463
او را شامل مى شود و هم دوستان خاص او را ، چرا كه در مورد فرزند نااهلش مى خوانيم انه ليس من اهلك : او از خاندان تو نيست چرا كه مكتبش را از تو جدا كرده ( هود - 46 ) .
به اين ترتيب آنها كه پيوند مكتبى با نوح داشتند در حقيقت از خانواده او محسوب مى شوند .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه واژه كرب در لغت به معنى اندوه شديد است ، و در اصل از كرب به معنى زير و رو كردن زمين گرفته شده ، چرا كه اندوه شديد دل انسان را زير و رو مى كند ، و توصيف آن به عظيم ، نهايت شدت اندوه نوح را مى رساند .
چه اندوهى از اين بالاتر كه طبق صريح آيات قرآن ، 950 سال دعوت به آئين حق كرد ، اما طبق مشهور ميان مفسران در تمام اين مدت طولانى تنها هشتاد نفر ! به او ايمان آوردند كار بقيه چيزى جز سخريه و استهزاء و اذيت و آزار نبود .
در آيه بعد اضافه مى كند : ما او را در برابر قومى كه آيات ما را تكذيب كردند يارى كرديم ( و نصرناه من القوم الذين كذبوا باياتنا ) .
چرا كه آنها قوم بدى بودند ، لذا همه آنان را غرق كرديم ( انهم كانوا قوم سوء فاغرقناهم اجمعين ) .
اين جمله بار ديگر تاكيدى است بر اين حقيقت كه مجازاتهاى الهى هرگز
تفسير نمونه ج : 13 ص : 464
جنبه انتقامى ندارد ، بلكه بر اساس انتخاب اصلح است ، به اين معنى كه حق حيات و استفاده از مواهب زندگى براى گروهى است كه در خط تكامل و سير الى - الله باشند و يا اگر روزى در خط انحراف افتادند بعدا تجديد نظر كرده و بازگردند ، اما گروهى كه فاسدند و در آينده نيز هيچگونه اميدى به اصلاحشان نيست جز مرگ و نابودى سرنوشتى ندارند .

نكته :
ذكر اين نكته نيز لازم است كه در سرگذشت ابراهيم و لوط كه سابقا خوانديم و همچنين ايوب و يونس كه در آيات بعد خواهد آمد همانند نوح ، تكيه بر مساله نجات و رهائى آنها از چنگال محنتها و رنجها و دشمنان جبار شده است .
گوئى برنامه اين است كه خداوند در اين سوره انبياء حمايت بى دريغش از پيامبران ، و نجاتشان را از چنگال مشكلات بازگو كند ، تا مايه دلدارى براى پيامبر اسلام و اميدوارى براى مؤمنان باشد ، مخصوصا با توجه به اينكه اين سوره مكى است و مسلمانان در آن هنگام شديدا در ناراحتى و رنج بوده اند ، اهميت اين مساله روشنتر مى شود .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 465
وَ دَاوُدَ وَ سلَيْمَنَ إِذْ يحْكمَانِ فى الحَْرْثِ إِذْ نَفَشت فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كنَّا لحُِكْمِهِمْ شهِدِينَ(78) فَفَهَّمْنَهَا سلَيْمَنَ وَ كلاًّ ءَاتَيْنَا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسبِّحْنَ وَ الطيرَ وَ كنَّا فَعِلِينَ(79) وَ عَلَّمْنَهُ صنْعَةَ لَبُوس لَّكمْ لِتُحْصِنَكُم مِّن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شكِرُونَ(80)
ترجمه :
78 - و داود و سليمان را ( بخاطر آور ) ، هنگامى كه در باره كشتزارى كه گوسفندان قوم آنرا شبانه چريده ( و خراب كرده ) بودند داورى مى كردند ، و ما شاهد قضاوت آنها بوديم .
79 - ما ( حكم واقعى ) آن را به سليمان تفهيم كرديم ، و به هر يك از آنها ( شايستگى ) داورى ، و علم داديم ، و كوهها و پرندگان را مسخر داود ساختيم كه با او تسبيح ( خدا ) مى گفتند ، و ما قادر بر انجام اين كار بوديم .
80 - و ساختن زره را به او تعليم داديم ، تا شما را در جنگهايتان حفظ كند آيا شكر ( اين نعمتهاى خدا را ) مى گذاريد ؟ !
تفسير : قضاوت داود و سليمان
در تعقيب سرگذشتهاى مربوط به موسى و هارون و ابراهيم و نوح و لوط
تفسير نمونه ج : 13 ص : 466
آيات مورد بحث به بخشى از زندگى داود و سليمان اشاره مى كند ، و در آغاز اشاره سربسته اى به ماجراى يك قضاوت و داورى كه از ناحيه داود و سليمان صورت گرفت دارد : مى فرمايد : و داود و سليمان را به ياد آر ، هنگامى كه در باره كشتزارى قضاوت مى كردند كه گوسفندان قوم شبانه آن را چريده بودند ( و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم ) .
و ما شاهد حكم آنها بوديم ( و كنا لحكمهم شاهدين ) .
گرچه قرآن ماجراى اين محاكمه و دادرسى را كاملا سربسته بيان كرده و به يك اشاره اجمالى اكتفا نموده ، و تنها به نتيجه اخلاقى و تربيتى آن كه بعدا اشاره خواهيم كرد قناعت كرده است ، ولى در روايات اسلامى و گفتار مفسران بحثهاى زيادى پيرامون آن به چشم مى خورد .
جمعى گفته اند : داستان بدين قرار بوده كه : گله گوسفندانى شبانه به تاكستانى وارد مى شوند ، و برگها و خوشه هاى انگور را خورده و ضايع مى كنند ، صاحب باغ شكايت نزد داود مى برد ، داود حكم مى دهد كه در برابر اين خسارت بزرگ بايد تمام گوسفندان به صاحب باغ داده شود .
سليمان كه در آن زمان كودك بود به پدر مى گويد : اى پيامبر بزرگ خدا ! اين حكم را تغيير ده و تعديل كن ! پدر مى گويد چگونه ؟ در پاسخ مى گويد : گوسفندان بايد به صاحب باغ سپرده شوند تا از منافع آنها و شير و پشمشان استفاده كند ، و باغ به دست صاحب گوسفندان داده شود تا در اصلاح آن بكوشد
تفسير نمونه ج : 13 ص : 467
هنگامى كه باغ به حال اول بازگشت تحويل به صاحبش داده مى شود ، و گوسفندان نيز به صاحبش برمى گردد ( و خداوند طبق آيه بعد حكم سليمان را تاييد كرد ) .
اين مضمون در روايتى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام) نقل شده است .
ممكن است تصور شود كه اين تفسير با كلمه حرث كه به معنى زراعت است سازگار نيست ولى ظاهرا حرث مفهوم وسيعى دارد كه هم زراعت را شامل مى شود و هم باغ را چنانكه از داستان صاحبان باغ ( اصحاب الجنة ) در سوره قلم از آيه 17 تا 32 استفاده مى شود .
ولى در اينجا چند سؤال مهم باقى مى ماند :
1 - اساس و معيار اين دو حكم چه بوده است ؟
2 - چگونه حكم داود و سليمان با هم اختلاف داشت ؟ مگر آنها بر اساس اجتهاد حكم مى كردند ؟ .
3 - آيا اين مساله به صورت مشاوره در حكم بوده است يا دو حكم قاطع و مستقل از يكديگر دادند ؟ .
در پاسخ سؤال اول مى توان گفت معيار جبران خسارت بوده داود نگاه مى كند و مى بيند خسارتى كه به تاكستان وارد شده معادل قيمت گوسفندان است ، لذا حكم مى كند كه گوسفندان براى جبران اين خسارت به صاحب باغ بايد داده شود ، چرا كه تقصير متوجه صاحب گوسفندان است ( توجه داشته باشيد كه در بعضى از روايات اسلامى مى خوانيم به هنگام شب وظيفه صاحب گوسفندان است كه از تجاوز گله خود به كشت و زرع ديگران جلوگيرى كند و در روز وظيفه
تفسير نمونه ج : 13 ص : 468
صاحب كشت و زرع است ) .
و ضابطه حكم سليمان اين بوده كه خسارت صاحب باغ را معادل منافع يكساله گوسفندان ديده است .
بنا بر اين هر دو قضاوت به حق و عدل كرده اند ، با اين تفاوت كه قضاوت سليمان به طور دقيقتر اجرا مى گرديد ، زيرا خسارت يكجا پرداخته نمى شد بلكه به طور تدريج ادا مى گشت ، بطورى كه بر صاحب گوسفندان نيز سنگين نباشد ، از اين گذشته تناسبى ميان خسارت و جبران بود ، چرا ريشه هاى مو از بين نرفته بود ، تنها منافع موقت آنها از ميان رفته بود ، لذا عادلانه تر اين بود كه اصل گوسفندان به ملك صاحب باغ درنيايد بلكه منافع آن درآيد .
و در پاسخ سؤال دوم مى گوئيم : بدون شك حكم پيامبران مستند به وحى الهى است ، اما مفهوم اين سخن آن نيست كه در هر مورد خاص از موارد داورى وحى مخصوص نازل مى شود ، بلكه آنها طبق ضوابط كليه اى كه از وحى دريافت داشته اند داورى مى كنند .
بنا بر اين مساله اجتهاد نظرى به معنى اصطلاحيش ، يعنى همان اجتهاد ظنى ، در حكم آنها راه ندارد ، ولى مانعى ندارد كه در پياده كردن يك ضابطه كلى دو راه وجود داشته باشد ، و دو پيامبر ، هر كدام يكى از اين دو راه را پيشنهاد كند كه هر دو در واقع صحيح است ، و اتفاقا در مورد بحث ما نيز مطلب همين گونه بوده است ، چنانكه شرحش سابقا گذشت ، ولى همانطور كه قرآن اشاره مى كند راهى را كه سليمان پيشنهاد كرد ( از نظر اجرائى ) نزديكتر بود ، و جمله و كلا آتينا حكما و علما ( ما به هر يك از اين دو حكم و علم داديم ) كه در آيه
تفسير نمونه ج : 13 ص : 469
بعد خواهد آمد گواهى بر صحت هر دو قضاوت است .
و در پاسخ سؤال سوم مى گوئيم : بعيد نيست كه مطلب در شكل مشاوره بوده است ، مشاوره اى كه احتمالا براى آزمودن سليمان و شايستگى او در امر قضاوت صورت گرفته ، تعبير به حكمهما ( حكم آن دو ) نيز گواه بر وحدت حكم نهائى است ، هر چند دو پيشنهاد متفاوت در آغاز وجود داشته ( دقت كنيد ) .
در روايتى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود : لم يحكما انما كانا يتناظران آنها حكم نهائى نكردند بلكه به مناظره ( و مشورت ) پرداختند .
از روايت ديگرى كه در اصول كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده نيز استفاده مى شود كه اين ماجرا به عنوان تعيين وصى و جانشين داود و آزمودن آنها صورت گرفته است .
به هر حال در آيه بعد حكم سليمان را در اين داستان به اين صورت تاييد مى كند : ما اين داورى و حكومت را به سليمان تفهيم كرديم و با تاييد ما او بهترين راه حل اين مخاصمه را دريافت ( ففهمناها سليمان ) .
اما مفهوم اين سخن آن نيست كه حكم داود اشتباه و نادرست بوده ، چرا كه بلافاصله اضافه مى كند : ما به هر يك از اين دو ، آگاهى و شايستگى داورى و علم بخشيديم ( و كلا آتينا حكما و علما ) .
سپس به يكى ديگر از مواهب و افتخاراتى كه خدا به داود داده بود اشاره كرده مى فرمايد : ما كوهها را مسخر ساختيم كه همراه داود تسبيح مى گفتند و همچنين پرندگان را ( و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 470
اينها در برابر قدرت ما چيز مهمى نيست ما قادر بر انجام اين كار بوديم ( و كنا فاعلين ) .

نكته :
در اينكه همصدا شدن كوهها و پرندگان با داود به چه صورت بوده ، در ميان مفسران گفتگو است :
1 - گاه احتمال داده مى شود كه اين صداى پر طنين و گيراى و جذاب داود بود كه در كوهها منعكس مى شد و پرندگان را به سوى خود جذب مى كرد .
2 - گاه گفته اند كه اين تسبيح يكنوع تسبيح توأم با درك و شعور است كه در باطن ذرات عالم وجود دارد ، زيرا طبق اين نظر تمامى موجودات جهان از يكنوع عقل و شعور برخوردارند ، و هنگامى كه صداى داود را به وقت مناجات و تسبيح مى شنيدند با او همصدا مى شدند و غلغله تسبيح از آنها درهم مى آميخت .
3 - بعضى گفته اند : منظور همان تسبيح تكوينى است كه با زبان حال در همه موجودات جهان صورت مى گيرد ، چرا كه هر موجودى نظامى دارد ، نظامى بسيار دقيق و حساب شده ، اين نظام دقيق و حساب شده از خداوندى حكايت مى كند كه هم پاك و منزه است ، و هم داراى صفات كمال ، بنا بر اين نظام شگفت انگيز عالم هستى در هر گوشه اى تسبيح است و حمد ( تسبيح ، پاك شمردن از نقائص است ، و حمد ستايش در برابر صفات كمال ) .
و اگر گفته شود كه اين تسبيح تكوينى نه مخصوص كوهها و پرندگان است و نه مخصوص داود ، بلكه هميشه و در همه جا و از همه موجودات بانگ اين تسبيح برمى خيزد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 471
در پاسخ گفته اند : درست است كه اين تسبيح عمومى است ولى همگان آن را درك نمى كنند ، اين روح بزرگ داود بود كه در اين حالت با درون و باطن عالم هستى همراز و هماهنگ مى شد ، و به خوبى احساس مى كرد كوهها و پرندگان با او همصدا هستند و تسبيح گويان .
دليل قاطعى براى تعيين هيچيك از اين تفاسير نداريم ، آنچه از ظاهر آيه مى فهميم آنست كه كوهها و پرندگان با داود همصدا مى شدند و خدا را تسبيح مى گفتند ، در عين حال تضادى ميان اين تفسيرهاى سه گانه نيست و جمع ميان آنها امكان پذير است .
در آخرين آيه به يكى ديگر از مواهبى كه خدا به اين پيامبر بزرگ داده اشاره كرده مى گويد : ما ساختن زره را به او تعليم داديم ، تا شما را در جنگهايتان حفظ كند آيا خدا را بر نعمتهايش شكر مى كنيد ؟ ( و علمناه صنعة لبوس لكم لتحصنكم من باسكم فهل انتم شاكرون ) .
لبوس بطورى كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد هر گونه اسلحه دفاعى و تهاجمى را مانند زره ، شمشير و نيزه شامل مى شود ولى قرائنى كه در آيات قرآن است نشان مى دهد كه لبوس در اينجا به معنى زره مى باشد كه جنبه حفاظت در جنگها داشته است .
اما اينكه چگونه خداوند آهن را براى داود نرم كرد ، و صنعت زره سازى را به او آموخت شرح آن را بخواست خدا ذيل آيات 10 و 11 سوره سبا خواهيم گفت .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 472
وَ لِسلَيْمَنَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تجْرِى بِأَمْرِهِ إِلى الأَرْضِ الَّتى بَرَكْنَا فِيهَا وَ كنَّا بِكلِّ شىْء عَلِمِينَ(81) وَ مِنَ الشيَطِينِ مَن يَغُوصونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذَلِك وَ كُنَّا لَهُمْ حَفِظِينَ(82)
ترجمه :
81 - و تندباد را مسخر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوى سرزمينى كه آنرا پربركت كرده بوديم حركت مى كرد ، و ما از همه چيز آگاه بوده ايم .
82 - و گروهى از شياطين را ( نيز ) مسخر او قرار داديم كه برايش ( در درياها ) غواصى مى كردند و كارهائى غير از اين براى او انجام مى دادند و ما آنها را ( از تمرد و سركشى ) حفظ مى كرديم .

تفسير : بادها در فرمان سليمان
در اين آيات به بخشى از مواهبى كه خدا به يكى ديگر از پيامبران يعنى سليمان (عليه السلام) داده اشاره مى كند نخست مى گويد : ما بادهاى شديد و طوفانزا را مسخر سليمان ساختيم كه تحت فرمان او به سوى سرزمينى كه ما آن را مبارك كرده بوديم حركت مى كرد ( و لسليمان الريح عاصفة تجرى بامره الى الارض التى باركنا فيها ) .
و اين كار عجيب نيست ، چرا كه ما به همه چيز آگاه بوده و هستيم ( و كنا بكل شىء عالمين ) .
هم از اسرار عالم هستى و قوانين و نظامات حاكم بر آن آگاهيم ، مى دانيم
تفسير نمونه ج : 13 ص : 473
چگونه آنها را مى توان تحت فرمان آورد ، و هم از نتيجه و سرانجام اين كار ، و به هر حال همه چيز در برابر علم و قدرت ما خاضع و تسليم است .
جمله و لسليمان ... عطف بر جمله و سخرنا مع داود الجبال مى باشد يعنى قدرت ما چنان است كه گاهى كوهها را مسخر يكى از بندگان خود مى سازيم تا همراه او تسبيح گويند ، و گاه بادها را تحت فرمان يكى از بندگان خويش قرار مى دهيم تا او را به هر جا ببرند .
واژه عاصفة به معنى تندباد يا طوفان است ، در حالى كه از بعضى ديگر از آيات قرآن استفاده مى شود كه بادهاى ملايم نيز به فرمان سليمان بود ، چنانكه در سوره ص آيه 36 مى خوانيم فسخرنا له الريح تجرى بامره رخاء حيث اصاب : ما باد را به فرمان او قرار داديم كه نرم و آهسته و هر جا كه مى خواست حركت مى كرد .
البته تصريح به عاصفه ( تندباد ) در اينجا ممكن است به عنوان بيان فرد مهمتر باشد ، يعنى نه تنها بادهاى ملايم بلكه طوفانهاى سخت نيز در فرمان او بودند ، چرا كه دومى عجيبتر و اعجاب انگيزتر است .
و نيز اين بادها تنها در مسير سرزمين مبارك ( شام ) كه قرارگاه سليمان بود در تسخير او نبودند بلكه طبق آيه 36 سوره ص به هر جا كه مى خواست حركت مى كردند ، بنا بر اين تصريح به نام سرزمين مبارك بيشتر به خاطر آنست كه مركز حكومت سليمان را تشكيل مى داد .
اما اينكه باد چگونه در اختيار او قرار داشت ؟ با چه سرعتى حركت مى كرد ؟ سليمان و يارانش بر چه وسيله اى مى نشستند و حركت مى كردند ؟ به هنگام حركت چه عاملى آنها را از سقوط و يا فشار هوا و مشكلات ديگر حفظ مى كرد ؟
تفسير نمونه ج : 13 ص : 474
و خلاصه اين چه نيروى مرموزى بود كه به او امكان يك چنين حركت سريعى را در آن عصر و زمان مى داد ؟ .
اينها مسائلى است كه جزئيات آن بر ما روشن نيست ، همين اندازه مى دانيم كه اين يك موهبت الهى و خارق عادت بود كه در اختيار اين پيامبر بزرگ گذارده شده بود ، و ما از جزئيات آن آگاه نيستيم ، و چه بسيار است مسائلى كه ما از وجود اجماليش باخبريم ، ولى از شرح و تفصيلش بى خبر ، معلومات ما در برابر مجهولاتمان همچون قطره اى در برابر اقيانوسى بزرگ است ، و يا همچون ذره غبارى در برابر يك كوه عظيم .
خلاصه از نظر بينش يك انسان خداپرست و موحد هيچ چيز در برابر قدرت خداوند مشكل و غير ممكن نيست ، او بر همه چيز قادر و به همه چيز عالم است .
البته پيرامون اين بخش از زندگى سليمان مانند بخشهاى ديگر زندگى شگفت انگيز او افسانه هاى دروغين ، يا مشكوك بسيار نوشته اند كه هرگز مورد قبول ما نيست ، ما تنها به همان مقدار كه قرآن در اينجا بيان كرده اكتفا مى كنيم .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى از نويسندگان اخير معتقدند كه قرآن چيزى صريحا در باره حركت سليمان و بساط او بوسيله باد ندارد ، بلكه تنها سخن از تسخير باد براى سليمان به ميان آورده ، و ممكن است اشاره به استفاده سليمان از نيروى باد در مسائل مربوط به زراعت ، و تلقيح گياهان ، و تصفيه خرمنها و حركت كشتيها بوده باشد ، به خصوص كه سرزمين سليمان ( شامات ) از يكسو سرزمين زراعى بود ، و از سوى ديگر قسمت مهمى از آن در ساحل درياى مديترانه قرار داشت و مورد بهره بردارى براى كشتيرانى .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 475
ولى اين تفسير با آيات سوره سبا و ص و بعضى از روايات كه در اين زمينه وارد شده چندان سازگار نيست .
آيه بعد يكى ديگر از مواهب انحصارى سليمان (عليه السلام) را بازگو مى كند : ما بعضى از شياطين را مسخر او قرار داديم كه براى او در درياها غوص مى كردند ( و جواهرات و مواد پرارزش بيرون مى آوردند ) و كارهائى غير از اين نيز براى او انجام مى دادند ( و من الشياطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك ) .
و ما آنها را از تمرد و سركشى در برابر فرمان او نگاه مى داشتيم ( و كنا لهم حافظين ) .
آنچه در آيه فوق به عنوان شياطين آمده ، در آيات سوره سبا به عنوان جن مطرح شده است ( آيه 12 و 13 سبا ) و روشن است كه اين دو با هم منافات ندارد ، زيرا مى دانيم شياطين نيز از تيره جن مى باشند .
به هر حال همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم : جن نوعى از مخلوقات داراى عقل و شعور و استعداد و تكليف است ، كه از نظر ما انسانها ناپيدا است و به همين جهت جن ناميده مى شود و بطورى كه از آيات سوره جن استفاده مى شود آنها نيز مانند انسانها داراى دو گروهند مؤمنان صالح ، و كافران سركش ، و ما هيچگونه دليلى بر نفى چنين موجوداتى نداريم ، و چون مخبر صادق ( قرآن ) از آن خبر داده مى پذيريم .
از آيات سوره ص و سبا و همچنين آيه مورد بحث به خوبى استفاده مى شود كه اين گروه از جن كه مسخر سليمان بودند افرادى باهوش ، فعال ، هنرمند و صنعتگر با مهارتهاى مختلف بودند .
و جمله يعملون عملا دون ذلك ( كارهائى جز اين براى او انجام دادند ) اجمالى است از آنچه مشروحش در سوره سبا آمده است : يعملون له ما
تفسير نمونه ج : 13 ص : 476
يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات كه نشان مى دهد محرابها و معابد بسيار عالى و زيبا و وسائل زندگى مختلف از جمله ديگها و سينى هاى بسيار بزرگ و مانند آن براى او مى ساختند .
از پاره اى ديگر از آيات مربوط به سليمان استفاده مى شود كه گروهى از شياطين سركش نيز وجود داشتند كه او آنها را در بند كرده بود ، و آخرين مقرنين فى الاصفاد ( ص - 38 ) و شايد جمله و كنا لهم حافظين نيز اشاره به اين باشد كه ما آن گروه خدمتگزار سليمان را از تمرد و سركشى بازمى داشتيم شرح بيشتر در اين زمينه را در تفسير سوره سبا و ص بخواست خدا مطالعه خواهيد كرد .
مجددا يادآور مى شويم كه پيرامون زندگى سليمان و لشگر او ، افسانه هاى دروغين يا مشكوك فراوان است كه هرگز نبايد آنها را با آنچه در متن قرآن آمده آميخت تا براى بهانه جويان دستاويزى گردد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 477
* وَ أَيُّوب إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنى مَسنىَ الضرُّ وَ أَنت أَرْحَمُ الرَّحمِينَ(83) فَاستَجَبْنَا لَهُ فَكَشفْنَا مَا بِهِ مِن ضرّ وَ ءَاتَيْنَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحمَةً مِّنْ عِندِنَا وَ ذِكرَى لِلْعَبِدِينَ(84)
ترجمه :
83 - و ايوب را ( به ياد آور ) هنگامى كه پروردگارش را خواند ( و عرضه داشت ) بدحالى و مشكلات به من روى آورده و تو ارحم الراحمينى .
84 - ما دعاى او را مستجاب كرديم ، و ناراحتيهائى را كه داشت برطرف ساختيم ، و خاندانش را به او بازگردانديم ، و همانندشان را بر آنها افزوديم ، تا رحمتى از سوى ما باشد ، و تذكرى براى عبادت كنندگان .

تفسير : ايوب را از گرداب مشكلات رهائى بخشيديم
دو آيه فوق از يكى ديگر از پيامبران بزرگ خدا و سرگذشت آموزنده او سخن مى گويد ، او ايوب است و دهمين پيامبرى است كه در سوره انبياء اشاره به گوشه اى از زندگانى او شده است .
ايوب سرگذشتى غم انگيز ، و در عين حال پرشكوه و با ابهت دارد ، صبر و شكيبائى او مخصوصا در برابر حوادث ناگوار عجيب بود ، به گونه اى كه صبر ايوب يك ضرب المثل قديمى است .
ولى در آيات مورد بحث مخصوصا به مرحله نجات و پيروزى او بر مشكلات
تفسير نمونه ج : 13 ص : 478
و بدست آوردن مواهب از دست رفته اشاره مى كند ، تا درسى باشد براى همه مؤمنان در هر عصر و زمان كه در كام مشكلات فرو مى روند ، بخصوص مؤمنان مكه كه به هنگام نزول اين آيات ، سخت در محاصره دشمن بودند .
مى فرمايد : به ياد آور ايوب را هنگامى كه پروردگار خود را خواند و عرضه داشت ناراحتى و درد و بيمارى و مشكلات و گرفتارى به من روى آورده است ، و تو ارحم الراحمينى ( و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين ) .
ضر ( بر وزن حر ) به هر گونه بدى و ناراحتى كه به روح و جان يا جسم انسان برسد ، و همچنين نقص عضو ، از بين رفتن مال ، مرگ عزيزان ، پايمال شدن حيثيت ، و مانند آن گفته مى شود ، و چنانكه بعدا خواهيم گفت : ايوب گرفتار بسيارى از اين ناراحتيها شد .
ايوب همانند ساير پيامبران به هنگام دعا براى رفع اين مشكلات طاقت فرسا نهايت ادب را در پيشگاه خدا به كار مى برد ، حتى تعبيرى كه بوى شكايت بدهد نمى كند ، تنها مى گويد : من گرفتار مشكلاتى شده ام و تو ارحم الراحمين هستى ، حتى نمى گويد مشكلم را برطرف فرما زيرا مى داند او بزرگ است و رسم بزرگى را مى داند .
آيه بعد مى گويد : به دنبال اين دعاى ايوب ، خواسته اش را اجابت كرديم و رنج و ناراحتى او را برطرف ساختيم ( فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر ) .
و خانواده او را به او بازگردانديم ، و همانندشان را به آنها افزوديم ( و آتيناه اهله و مثلهم معهم ) .
تا رحمتى از ناحيه ما بر آنها باشد و هم يادآورى و تذكرى براى عبادت كنندگان پروردگار ( رحمة من عندنا و ذكرى للعابدين ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 479
تا مسلمانان بدانند مشكلات هر قدر زياد باشد و گرفتاريها هر قدر فراوان دشمنان هر قدر فشرده باشند و نيروهاشان متراكم باز با گوشه اى از لطف پروردگار همه اينها برطرف شدنى است ، نه تنها زيانها جبران مى شود بلكه گاهى خداوند به عنوان پاداش صابران با استقامت همانند آنچه از دست رفته نيز بر آن مى افزايد و اين درسى است براى همه مسلمانان مخصوصا مسلمانانى كه به هنگام نزول اين آيات سخت در محاصره دشمن و انبوه مشكلات قرار داشتند .

نكته ها :

1 - فشرده اى از داستان ايوب
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : كسى پرسيد بلائى كه دامنگير ايوب شد براى چه بود ؟ .
امام صادق (عليه السلام) پاسخى فرمود كه خلاصه اش چنين است : بلائى كه بر ايوب وارد شد به خاطر اين نبود كه كفران نعمتى كرده باشد ، بلكه به عكس به خاطر شكر نعمت بود كه ابليس بر او حسد برد و به پيشگاه خدا عرضه داشت اگر او اينهمه شكر نعمت تو را بجا آورد ، به خاطر آنست كه زندگى وسيع و مرفهى به او داده اى ، و اگر مواهب مادى دنيا را از او بگيرى هرگز شكر تو را بجا نخواهد آورد .
مرا بر دنياى او مسلط كن تا معلوم شود كه مطلب همين است .
خداوند براى اينكه اين ماجرا سندى براى همه رهروان راه حق باشد ، به شيطان اين اجازه را داد ، او آمد و اموال و فرزندان ايوب را يكى پس از ديگرى از ميان برداشت ، ولى اين حوادث دردناك نه تنها از شكر ايوب نكاست بلكه شكر او افزون شد ! شيطان از خدا خواست بر زراعت و گوسفندان او مسلط شود ، اين اجازه
تفسير نمونه ج : 13 ص : 480
به او داده شد و او تمامى آن زراعت را آتش زد و گوسفندان را از بين برد ، باز هم حمد و شكر ايوب افزون شد .
سرانجام شيطان از خدا خواست كه بر بدن ايوب مسلط گردد و سبب بيمارى شديد او شود ، و اين چنين شد ، به طورى كه از شدت بيمارى و جراحت قادر به حركت نبود ، بى آنكه كمترين خللى در عقل و درك او پيدا شود .
خلاصه ، نعمتها يكى بعد از ديگرى از ايوب گرفته مى شد ، ولى به موازات آن مقام شكر او بالا مى رفت .
تا اينكه جمعى از رهبانها به ديدن او آمدند و گفتند : بگو ببينيم تو چه گناه بزرگى كرده اى كه اين چنين مبتلا شده اى ؟ ( و به اين ترتيب شماتت اين و آن آغاز شد و اين امر بر ايوب سخت گران آمد ) ايوب گفت : به عزت پروردگارم سوگند كه من هيچ لقمه غذائى نخوردم مگر اينكه يتيم و ضعيفى بر سر سفره با من نشسته بود ، و هيچ طاعت الهى پيش نيامد مگر اينكه سختترين برنامه آن را انتخاب نمودم .
در اين هنگام بود كه ايوب از عهده تمامى امتحانات در مقام شكيبائى و شكرگزارى برآمده بود ، زبان به مناجات و دعا گشود و حل مشكلات خود را با تعبيرى بسيار مؤدبانه و خالى از هر گونه شكايت از خدا خواست ( تعبيرى كه در آيات فوق گذشت ، رب انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين ) .
در اين هنگام درهاى رحمت الهى گشوده شد ، مشكلات به سرعت برطرف گشت و نعمتهاى الهى افزونتر از آنچه بود به او رو آورد .
آرى مردان حق با دگرگون شدن نعمتها ، افكار و برنامه هايشان دگرگون نمى شود ، آنها در آسايش و بلا ، در حال آزادى و زندان ، در سلامت و بيمارى ، در قدرت و ضعف ، و خلاصه در همه حال ، متوجه پروردگارند و نوسانات زندگى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 481
تغييرى در آنها ايجاد نمى كند ، روح آنها همچون اقيانوس كبير است كه طوفانها ، آرامش آن را برهم نمى زند .
همچنين آنها هرگز از انبوه حوادث تلخ مايوس نمى شوند ، مى ايستند و استقامت مى كنند تا درهاى رحمت الهى گشوده شود ، آنها مى دانند حوادث سخت آزمايشهاى الهى است كه گاه براى بندگان خاصش فراهم مى سازد تا آنها را آبديده تر كند .
2 - در تفسير جمله آتيناه اهله و مثله معهم ، معروف ميان مفسرين اين است كه خداوند ، فرزندان او را به حيات نخست بازگردانيد ، و علاوه بر آن فرزندان ديگرى نيز به او داد ( در بعضى از روايات نيز مى خوانيم كه خداوند هم فرزندانى را كه در اين ماجرا از بين رفته بودند به او مرحمت كرد و هم فرزندانى را كه از قبل از بين رفته بودند به او برگرداند ) .
بعضى نيز احتمال داده اند كه خداوند فرزندان تازه و نوه هائى به ايوب داد كه جاى خالى فرزندان از دست رفته اش را پر كردند .
3 - در بعضى از روايات غير معتبر مى خوانيم كه بر اثر بيمارى شديد بدن ايوب آنچنان عفونت يافته بود كه مردم نمى توانستند به او نزديك شوند ، ولى اين معنى صريحا در رواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) به ما رسيده نفى شده است دليل عقل نيز بر همين معنى دلالت مى كند چرا كه اگر پيامبر ، حالت يا صفتى نفرت انگيز داشته باشد با برنامه رسالت او سازگار نيست ، او بايد چنان باشد كه همه مردم بتوانند به خوبى با او تماس پيدا كنند و كلمات حق را بشنوند ، پيامبر هميشه جاذبه دارد .
شرح بيشتر در باره داستان ايوب را در سوره ص آيه 41 تا 44 مطالعه خواهيد فرمود .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 482
وَ إِسمَعِيلَ وَ إِدْرِيس وَ ذَا الْكِفْلِ كلُّ مِّنَ الصبرِينَ(85) وَ أَدْخَلْنَهُمْ فى رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِّنَ الصلِحِينَ(86)
ترجمه :
85 - و اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را ( به ياد آور ) كه همه از صابران بودند .
86 - و ما آنها را در رحمت خود داخل كرديم چرا كه آنها از صالحان بودند .

تفسير :

اسماعيل و ادريس و ذا الكفل
به دنبال سرگذشت آموزنده ايوب و صبر و شكيبائيش در برابر طوفان حوادث در اين آيات مورد بحث اشاره به مقام شكيبائى سه نفر ديگر از پيامبران الهى كرده مى گويد : اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را به ياد آور كه همه آنها از صابران و شكيبايان بودند ( و اسماعيل و ادريس و ذا الكفل كل من الصابرين ) .
هر يك از آنها در طول عمر خود در برابر دشمنان و يا مشكلات طاقت فرساى زندگى صبر و مقاومت به خرج دادند و هرگز در برابر اين حوادث زانو نزدند و هر يك الگوئى بودند از استقامت و پايمردى .
سپس بزرگترين موهبت الهى را در برابر اين صبر و استقامت براى آنان چنين بيان مى كند ما آنها را در رحمت خود داخل كرديم ، چرا كه آنها از صالحان بودند ( و ادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحين ) .
جالب اينكه نمى گويد ما رحمت خود را به آنها بخشيديم ، بلكه مى گويد : آنان را در رحمت خود داخل كرديم ، گوئى با تمام جسم و جانشان غرق رحمت
تفسير نمونه ج : 13 ص : 483
الهى شدند همانگونه كه قبلا غرق درياى مشكلات شده بودند .

ادريس و ذا الكفل
ادريس پيامبر بزرگ الهى - چنانكه سابقا هم گفته ايم - طبق نقل بسيارى از مفسران جد پدر نوح بوده است ، نام او در تورات ، اخنوخ و در عربى ، ادريس است كه بعضى آن را از ماده درس مى دانند ، زيرا او نخستين كسى بود كه بوسيله قلم ، نويسندگى كرد ، او علاوه بر مقام نبوت ، به علم نجوم و حساب و هيئت ، احاطه داشت ، و مى گويند نخستين كسى است كه طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت .
اما ذا الكفل مشهور اين است كه از پيامبران بوده است هر چند بعضى معتقدند كه او يكى از صالحان بود ، ظاهر آيات قرآن كه او را در رديف پيامبران بزرگ مى شمرد نيز اين است كه او از انبياء است و بيشتر به نظر مى رسد كه او از پيامبران بنى اسرائيل بوده است .
در علت نامگذارى او به اين نام با توجه به اينكه كفل ( بر وزن فكر ) هم به معنى نصيب و هم به معنى كفالت و عهده دارى آمده است ، احتمالات متعددى داده اند ، بعضى گفته اند چون خداوند نصيب وافرى از ثواب و رحمتش در برابر اعمال و عبادات فراوانى كه انجام مى داد به او مرحمت فرمود ذا الكفل ناميده شد ( يعنى صاحب بهره وافى ) و بعضى گفته اند چون تعهد كرده بود شبها را به عبادت برخيزد و روزها روزه بدارد ، و هنگام قضاوت هرگز خشم نگيرد و تا آخر به وعده خود وفا كرد ، ذا الكفل ناميده شد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 484
بعضى نيز معتقدند كه ذا الكفل لقب الياس است ، همانگونه كه اسرائيل لقب يعقوب ، و مسيح لقب عيسى ، و ذا النون لقب يونس مى باشد .
وَ ذَا النُّونِ إِذ ذَّهَب مُغَضِباً فَظنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فى الظلُمَتِ أَن لا إِلَهَ إِلا أَنت سبْحَنَك إِنى كنت مِنَ الظلِمِينَ(87) فَاستَجَبْنَا لَهُ وَ نجَّيْنَهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَلِك نُجِى الْمُؤْمِنِينَ(88)
ترجمه :
87 - و ذا النون ( يونس ) را ( به ياد آور ) ، در آن هنگام كه خشمگين ( از ميان قوم خود ) رفت ، و چنين مى پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت ، ( اما موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت ) در آن ظلمتها ( ى متراكم ) فرياد زد خداوندا ! جز تو معبودى نيست ، منزهى تو ، من از ستمكاران بودم .
88 - ما دعاى او را به اجابت رسانديم ، و از آن اندوه نجاتش بخشيديم ، و همينگونه مؤمنان را نجات مى دهيم .

تفسير : نجات يونس از آن زندان وحشتناك
اين دو آيه نيز گوشه اى از سرگذشت پيامبر بزرگ يونس را بيان مى كند ، نخست مى گويد : ذا النون را بياد آر هنگامى كه بر قوم بت پرست
تفسير نمونه ج : 13 ص : 485
و نافرمان خويش غضب كرد و از ميان آنها رفت ( و ذا النون اذ ذهب مغاضبا ) .
نون در لغت به معنى ماهى عظيم ، يا به تعبير ديگر نهنگ يا وال است بنا بر اين ذا النون يعنى صاحب نهنگ ، و انتخاب اين نام براى يونس به خاطر ماجرائى است كه بعدا به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد .
به هر حال او گمان مى كرد كه ما زندگى را بر او تنگ نخواهيم كرد ( فظن ان لن نقدر عليه ) .
او گمان مى كرد تمام رسالت خويش را در ميان قوم نافرمانش انجام داده است و حتى ترك اولائى در اين زمينه نكرده ، و اكنون كه آنها را به حال خود رها كرده و بيرون مى رود چيزى بر او نيست ، در حالى كه اولى اين بود كه بيش از اين در ميان آنها بماند و صبر و استقامت بخرج دهد و دندان بر جگر بفشارد شايد بيدار شوند و به سوى خدا آيند .
سرانجام به خاطر همين ترك اولى او را در فشار قرار داديم ، نهنگ عظيمى او را بلعيد و او در آن ظلمتهاى متراكم صدا زد خداوندا جز تو معبودى نيست ( فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت ) .
خداوندا پاك و منزهى ، من از ستمكاران بودم ! ( سبحانك انى كنت من الظالمين ) .
هم بر خويش ستم كردم و هم بر قوم خودم ، مى بايست بيش از اين ناملائمات و شدائد و سختيها را پذيرا مى شدم ، تن به همه شكنجه ها مى دادم شايد آنها به راه آيند .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 486
سرانجام ما دعاى او را اجابت كرديم و از غم و اندوه رهائيش بخشيديم ( فاستجبنا له و نجيناه من الغم ) .
آرى اين گونه ما مؤمنان را نجات مى بخشيم ( و كذلك ننجى المؤمنين ) .
اين يك برنامه اختصاصى براى يونس نبود بلكه هر كس از مؤمنان از تقصير خويش ، عذر به درگاه خدا آورد ، و از ذات پاكش مدد و رحمت طلبد ما دعايش را مستجاب و اندوهش را برطرف خواهيم كرد .

نكته ها :

1 - سرگذشت يونس -
به خواست خدا مشروح آن در تفسير سوره صافات خواهد آمد و خلاصه اش چنين است : او سالها در ميان قومش ( در سرزمين نينوا در عراق ) به دعوت و تبليغ مشغول بود ، ولى هر چه كوشش كرد ، ارشادهايش در دل آنها مؤثر نيفتاد ، خشمگين شد و آن محل را ترك كرد و به سوى دريا رفت ، در آنجا بر كشتى سوار شد ، در ميان راه دريا متلاطم گشت ، چيزى نمانده بود كه همه اهل كشتى غرق شوند .
ناخداى كشتى گفت : من فكر مى كنم در ميان شما بنده فرارى وجود دارد كه بايد به دريا افكنده شود ( و يا گفت : كشتى زياد سنگين است و بايد يك نفر را به قيد قرعه به دريا بيفكنيم ) به هر حال چند بار قرعه كشيدند و در هر بار به نام يونس درآمد ! او فهميد در اين كار سرى نهفته است و تسليم حوادث شد .
هنگامى كه او را به دريا افكندند ، نهنگ عظيمى او را در كام خود فرو برد و خدا او را به صورت اعجازآميز زنده نگه داشت .
سرانجام او متوجه شد ترك اولائى انجام داده ، به درگاه خدا روى آورد و به تقصير خود اعتراف نمود ، خدا نيز دعاى او را استجابت فرمود و از تنگنا
تفسير نمونه ج : 13 ص : 487
نجاتش داد .
ممكن است تصور شود اين ماجرا از نظر علمى امكان پذير نيست ولى بدون شك اين امر يك خارق عادت است نه يك محال عقلى ، همانند زنده شدن مردگان كه تنها خارق عادت محسوب مى شود و محال نيست و به تعبير ديگر از طرق عادى انجام آن امكان پذير نيست ولى با استمداد از قدرت بى پايان پروردگار مشكلى ندارد .
شرح بيشتر در باره اين ماجرا را به خواست خدا در تفسير سوره صافات خواهيد خواند .

2 - ظلمات در اينجا چه معنى دارد ؟ -
ممكن است اين تعبير اشاره به ظلمت دريا و اعماق آب ، و ظلمت شكم ماهى عظيم ، و ظلمت شب ، بوده باشد ، و روايتى كه از امام باقر (عليه السلام) نقل شده آن را تاييد مى كند .

3 - يونس چه ترك اولائى انجام داد ؟ -
بدون شك تعبير مغاضبا اشاره به خشم و غضب يونس نسبت به قوم بى ايمان است ، و چنين خشم و ناراحتى در چنان شرائطى كه پيامبر دلسوزى سالها براى هدايت قوم گمراهى زحمت بكشد اما به دعوت خيرخواهانه او هرگز پاسخ مثبت ندهند ، كاملا طبيعى بوده است .
از سوى ديگر از آنجا كه يونس مى دانست به زودى عذاب الهى آنها را فرا خواهد گرفت ترك گفتن آن شهر و ديار گناهى نبوده ، ولى براى پيامبر بزرگى همچون يونس ، اولى اين بود كه باز هم تا آخرين لحظه - لحظه اى كه بعد از
تفسير نمونه ج : 13 ص : 488
آن عذاب الهى فرا مى رسد - آنها را ترك نگويد ، به همين دليل يونس به خاطر اين عجله ، به عنوان يك ترك اولى ، از ناحيه خداوند مورد مؤاخذه قرار گرفت .
اين همان چيزى است كه در داستان آدم نيز اشاره كرده ايم كه گناه مطلق نيست بلكه گناه نسبى ، و يا به تعبير ديگر مصداق حسنات الابرار سيئات المقربين است ( براى توضيح بيشتر به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 122 به بعد مراجعه فرمائيد ) .

4 - درس سرنوشت ساز
جمله پر معنى كذلك ننجى المؤمنين نشان مى دهد آنچه بر سر يونس آمد از گرفتارى و نجات يك حكم خصوصى نبود بلكه با حفظ سلسله مراتب ، جنبه عمومى و همگانى دارد .
بسيارى از حوادث غم انگيز و گرفتاريهاى سخت و مصيبت بار مولود گناهان ما است ، تازيانه هائى است براى بيدار شدن ارواح خفته ، و يا كوره اى است براى تصفيه فلز جان آدمى ، هر گاه انسان در اين موقع به همان سه نكته اى كه يونس توجه كرد توجه پيدا كند نجات و رهائى حتمى خواهد بود :
1 - توجه به حقيقت توحيد و اينكه هيچ معبود و هيچ تكيه گاهى جز الله نيست .
2 - پاك شمردن و تنزيه خدا از هر عيب و نقص و ظلم و ستم ، و هر گونه گمان سوء در باره ذات پاك او .
3 - اعتراف به گناه و تقصير خويش .
شاهد اين سخن ، حديثى است كه در در المنثور از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است كه فرمود : يكى از نامهاى خدا كه هر كس او را با آن بخواند به اجابت مى رسد ، و هر گاه با آن چيزى را طلب كند به او مى دهد ، دعاى يونس است .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 489
شخصى عرض كرد : اى رسولخدا آيا او مخصوص يونس بود يا شامل جماعت مسلمانان نيز مى شود ؟ فرمود : هم مربوط به يونس بود و هم همه مؤمنان ، هنگامى كه خدا را به آن مى خوانند ، آيا گفتار خداوند را در قرآن نشنيده اى و كذلك ننجى المؤمنين اين دليل بر آنست كه هر كس چنين دعائى كند خداوند اجابت آن را تضمين فرموده است .
نياز به تذكر ندارد كه منظور تنها خواندن الفاظ نيست ، بلكه پياده شدن حقيقت آن در درون جان انسان است ، يعنى همراه خواندن اين الفاظ تمام وجود او با مفهوم آن هماهنگ گردد .
يادآورى اين نكته نيز لازم است كه مجازاتهاى الهى بر دو گونه است يكى از آنها عذاب استيصال است ، يعنى مجازات نهائى كه براى نابودى افراد غير قابل اصلاح فرا مى رسد كه هيچ دعائى در آن موقع سودمند نيست ، چرا كه بعد از فرو نشستن طوفان بلا همان برنامه ها تكرار مى شود .
ديگر مجازاتهاى تنبيهى است كه جنبه تربيتى دارد ، در اين موارد به محض اينكه مجازات اثر خود را بخشيد و طرف بيدار و متوجه شد بلافاصله از ميان مى رود .
و از اينجا روشن مى شود كه يكى از فلسفه هاى آفات و بلاها و حوادث ناگوار همان بيدارسازى و تربيت است .
ماجراى يونس ضمنا به همه رهبران راه حق در محدوده هاى مختلف هشدار مى دهد كه هرگز رسالت خود را پايان يافته تصور نكنند ، و هر تلاش و كوششى را در اين راه كوچك بشمارند ، چرا كه مسئوليتشان بسيار سخت و سنگين است .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 490
وَ زَكرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَب لا تَذَرْنى فَرْداً وَ أَنت خَيرُ الْوَرِثِينَ(89) فَاستَجَبْنَا لَهُ وَ وَهَبْنَا لَهُ يَحْيى وَ أَصلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كانُوا يُسرِعُونَ فى الْخَيرَتِ وَ يَدْعُونَنَا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنَا خَشِعِينَ(90)
ترجمه :
89 - و زكريا را ( به ياد آور ) در آن هنگام كه پروردگارش را خواند ( و عرض كرد ) پروردگار من ! مرا تنها مگذار ( و فرزند برومندى به من عطا كن ) و تو بهترين وارثانى .
90 - ما دعاى او را مستجاب كرديم ، و يحيى را به او بخشيديم ، و همسرش را براى او اصلاح كرديم ، چرا كه آنها در نيكيها سرعت مى كردند ، و بخاطر عشق ( به رحمت ) و ترس ( از عذاب ) ما را مى خواندند ، و براى ما خاشع بودند ( خضوعى توأم با ادب و ترس از مسئوليت ) .

تفسير : نجات زكريا از تنهائى
در اين دو آيه گوشه اى از سرگذشت دو شخصيت ديگر از پيامبران بزرگ الهى زكريا و يحيى را بيان مى كند .
نخست مى گويد : زكريا را به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارش را خواند و عرضه داشت پروردگارا مرا تنها مگذار ، و تو بهترين وارثان هستى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 491
( و زكريا اذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين ) .
سالها بر عمر زكريا گذشت ، و برف پيرى بر سرش نشست ، اما هنوز فرزندى نداشت ، و از سوى ديگر همسرى عقيم و نازا داشت .
او در آرزوى فرزندى بود كه بتواند برنامه هاى الهى او را تعقيب كند و كارهاى تبليغيش نيمه تمام نماند ، و فرصت طلبان بعد از او بر معبد بنى اسرائيل و اموال و هداياى آن كه بايد صرف راه خدا مى شد پنجه نيفكنند .
در اين هنگام با تمام قلب به درگاه خدا روى آورد ، تقاضاى فرزند صالح و برومندى كرد ، و با دعائى كه توأم با نهايت ادب بود خدا را خواند ، نخست از رب شروع كرد ، همان پروردگارى كه از نخستين لحظات زندگى لطفش شامل انسان مى شود ، سپس با تعبير لا تذرنى كه از ماده وذر ( بر وزن مرز ) به معنى ترك كردن چيزى به خاطر كمى و بى اعتنائى آمده ، اين حقيقت را بازگو كرد كه اگر تنها بمانم فراموش خواهم شد ، نه من كه برنامه هاى من نيز به دست فراموشى سپرده مى شود ، و سرانجام با جمله و انت خير الوارثين اين حقيقت را بازگو كرد كه من مى دانم اين دنيا دار بقاء نيست ، و نيز مى دانم تو بهترين وارثانى ، ولى از نظر عالم اسباب دنبال سببى مى گردم كه مرا به هدفم رهنمون گردد .
خداوند اين دعاى خالص و سرشار از عشق به حقيقت را اجابت كرد ، و خواسته او را تحقق بخشيد آنچنان كه مى فرمايد : ما دعوت او را اجابت كرديم و يحيى را به او بخشيديم ( فاستجبنا له و وهبنا له يحيى ) .
و براى رسيدن به اين مقصود همسر نازاى او را اصلاح و قادر به آوردن فرزند كرديم ( و اصلحنا له زوجه ) .
سپس اشاره به سه قسمت از صفات برجسته اين خانواده كرده چنين مى گويد :
تفسير نمونه ج : 13 ص : 492
آنها در انجام كارهاى خير ، سرعت مى كردند ( انهم كانوا يسارعون فى الخيرات ) .
آنها به خاطر عشق به طاعت و وحشت از گناه در همه حال ما را مى خوانند ( و يدعوننا رغبا و رهبا ) .
آنها همواره در برابر ما خشوع داشتند ( خضوعى آميخته با ادب و احترام و ترس آميخته با احساس مسئوليت ) ( و كانوا لنا خاشعين ) .
ذكر اين صفات سه گانه ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها به هنگام رسيدن به نعمت گرفتار غفلتها و غرورهائى كه دامن افراد كم ظرفيت و ضعيف الايمان را به هنگام وصول به نعمت مى گيرد نمى شدند ، آنها در همه حال نياز - مندان را فراموش نمى كردند ، و در خيرات ، سرعت داشتند ، آنها در حال نياز و بى نيازى ، فقر و غنا ، بيمارى و سلامت ، همواره متوجه خدا بودند ، و بالاخره آنها به خاطر اقبال نعمت گرفتار كبر و غرور نمى شدند ، بلكه همواره خاشع و خاضع بودند .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 493
وَ الَّتى أَحْصنَت فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَ جَعَلْنَهَا وَ ابْنَهَا ءَايَةً لِّلْعَلَمِينَ(91)
ترجمه :
91 - و به ياد آور زنى را كه دامان خود را از آلودگى به بى عفتى پاك نگه داشت ، و ما از روح خود در او دميديم ، و او و فرزندش ( مسيح ) را نشانه بزرگى براى جهانيان قرار داديم .

تفسير : مريم بانوى پاكدامن
در اين آيه به مقام مريم و عظمت و احترام او و فرزندش حضرت مسيح (عليه السلام) اشاره شده است .
ذكر مريم در رديف بحثهاى مربوط به پيامبران بزرگ يا به خاطر فرزند او حضرت عيسى است و يا به جهت اينكه تولدش از جهاتى شبيه به تولد يحيى از زكريا بود كه شرح آن را در ذيل آيات سوره مريم آورديم .
و يا به خاطر آنست كه روشن كند عظمت مقام ويژه مردان بزرگ نيست بلكه زنان بزرگى هم بوده اند كه تاريخشان نشانه عظمتشان ، الگو و اسوه اى براى زنان جهان بوده اند .
مى گويد : به خاطر بياور مريم را كه دامان خويش را از هر گونه آلودگى نگه داشت ( و التى احصنت فرجها ) .
سپس ما از روح خود در او دميديم ( فنفخنا فيها من روحنا ) .
و او و فرزندش مسيح را نشانه بزرگى براى جهانيان قرار داديم
تفسير نمونه ج : 13 ص : 494
( و جعلناها و ابنها آية للعالمين ) .

نكته ها :
1 - فرج از نظر لغت در اصل به معنى فاصله و شكاف مى باشد ، و به عنوان كنايه در عضو تناسلى به كار رفته است ، اما از آنجا كه توجه به معنى كنائى آن در فارسى نمى شود ، گاهى اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه اين لفظ كه صريح در آن عضو خاص انسان است در قرآن آمده ؟ ! ولى توجه به كنايه بودن آن مشكل را حل مى كند .
و به تعبير روشنتر اگر بخواهيم معنى كنائى را درست تعبير كنيم معادل جمله احصنت فرجها در فارسى اين است كه دامان خود را پاك نگاه داشت آيا اين تعبير در فارسى زننده است ؟ بلكه به عقيده بعضى در لغت عرب الفاظى كه صريح در عضو تناسلى باشد و يا صراحت در آميزش جنسى داشته باشد اصلا وجود ندارد ، هر چه هست جنبه كنايه دارد ، مثلا در مورد آميزش جنسى الفاظى از قبيل لمس كردن ، داخل شدن ، پوشانيدن ( غشيان ) به سراغ همسر رفتن در آيات مختلف قرآن در اين معنى به كار رفته كه مى بينيم همه آنها جنبه كنائى دارد ، ولى گاه ترجمه كنندگان فارسى زبان بى توجه به معنى كنائى آنها هستند و بجاى معادل اين معانى كنائى كلمات صريح فارسى را مى گذارند و اين مايه تعجب و سؤال مى شود .
به هر حال در تفسير اين گونه الفاظ كه در قرآن وارد شده حتما بايد به معنى اصلى و ريشه اى آنها توجه كرد تا جنبه كنائى بودنش ، مشخص گردد و هر
تفسير نمونه ج : 13 ص : 495
گونه ابهام برطرف شود .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه ظاهر آيه فوق چنين مى گويد كه مريم دامان خويش را از هر گونه آلودگى به بى عفتى حفظ كرد ، ولى بعضى از مفسران اين احتمال را در معنى آيه داده اند كه او از هر گونه تماس با مردى ( چه از حلال و چه از حرام ) خوددارى كرد همانگونه كه در آيه 20 سوره مريم مى گويد : و لم يمسسنى بشر و لم اك بغيا : هيچگاه مردى با من تماس پيدا نكرده و من زن آلوده اى نبودم .
در حقيقت اين مقدمه اى است براى اثبات تولد اعجازآميز عيسى و آيه بودن او .
2 - منظور از روحنا - ( روح ما ) چنانكه قبلا نيز گفته ايم - اشاره به يك روح با عظمت و متعالى است و به اصطلاح اين گونه اضافه اضافه تشريفيه است كه براى بيان عظمت چيزى آن را به خدا اضافه مى كنيم ، مانند بيت الله ( خانه خدا ) و شهر الله ( ماه خدا ) .
3 - آيه فوق مى گويد : مريم و فرزندش را آيه و نشانه اى براى جهانيان قرار داديم ، نميگويد دو آيه و نشانه ، به خاطر اينكه آنچنان وجود مريم با فرزندش در اين آيه بزرگ الهى آميخته بودند كه از يكديگر تفكيك ناپذير محسوب مى شدند ، تولد فرزندى بدون پدر ، همان اندازه اعجازآميز است كه باردار شدن زنى بدون شوهر ، و نيز معجزات عيسى (عليه السلام) در طفوليت و بزرگى ، يادآور خاطره مادر او است .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 496
اين امور كه هر كدام خارق عادتى بود و بر خلاف اسباب عادى طبيعى ، جملگى از اين واقعيت حكايت مى كند كه در ماوراء سلسله اسباب قدرتى است كه هر گاه بخواهد مى تواند روند آنها را دگرگون سازد ، و به هر حال وضع مسيح و مادرش مريم در طول تاريخ بشر بى نظير بود ، نه قبل و نه بعد از او ديده نشده است و شايد نكره آوردن آيه كه دليل بر عظمت است اشاره به همين معنى باشد .
إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكمْ فَاعْبُدُونِ(92) وَ تَقَطعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كلُّ إِلَيْنَا رَجِعُونَ(93) فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصلِحَتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كفْرَانَ لِسعْيِهِ وَ إِنَّا لَهُ كتِبُونَ(94)
ترجمه :
92 - اين ( پيامبران بزرگى كه به آنها اشاره كرديم و پيروان آنها ) همه امت واحدى بودند ( و پيرو يك هدف ) و من پروردگار شما هستم ، مرا پرستش كنيد .
93 - ( گروهى از پيروان ناآگاه ) كار خود را به تفرقه در ميانشان كشاندند ( ولى سرانجام ) همگى به سوى ما باز مى گردند .
94 - هر كس چيزى از اعمال صالح را بجا آورد در حالى كه ايمان داشته باشد ، كوششهاى او ناسپاسى نخواهد شد ، و ما تمام اعمال آنها را مى نويسيم ( تا دقيقا همه پاداش داده شود ) .

تفسير : امت واحده
از آنجا كه در آيات گذشته نام گروهى از پيامبران الهى و همچنين مريم آن بانوى نمونه و بخشى از سرگذشت آنها آمده ، در آيات مورد بحث به عنوان يك
تفسير نمونه ج : 13 ص : 497
جمع بندى و نتيجه گيرى كلى چنين مى گويد : اين پيامبران بزرگى كه به آنها اشاره شد همه يك امت واحد بودند ( ان هذه امتكم امة واحدة ) .
برنامه آنها يكى و هدف و مقصد آنها نيز يكى بوده است ، هر چند با اختلاف زمان و محيط ، داراى ويژگيها و روشها و به اصطلاح تاكتيكهاى متفاوت بودند اما همه در نهايت امر در يك خط حركت داشتند ، همه آنها در خط توحيد و مبارزه با شرك و دعوت مردم جهان به يگانگى و حق و عدالت ، گام برمى داشتند .
اين يگانگى و وحدت برنامه ها و هدف ، به خاطر آن بوده كه همه از يك مبدء سرچشمه مى گرفته ، از اراده خداوند واحد يكتا ، و لذا بلافاصله مى گويد : و من پروردگار همه شما هستم ، تنها مرا پرستش كنيد ( و انا ربكم فاعبدون ) .
در واقع توحيد عقيدتى و عملى انبياء از توحيد منبع وحى سرچشمه مى گيرد و اين سخن شبيه گفتارى است كه على (عليه السلام) در وصيتش به فرزندش امام مجتبى (عليه السلام) دارد : و اعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله ، و لعرفت افعاله و صفاته : پسرم ! بدان اگر پروردگارت شريكى داشت رسولان او نيز به سوى تو مى آمدند ، آثار ملك و قدرتش را مى ديدى و افعال و صفاتش را مى شناختى .
امت چنانكه راغب در كتاب مفردات مى گويد : به معنى هر گروه و جمعيتى است كه جهت مشتركى آنها را به هم پيوند دهد : اشتراك در دين و آئين ، و يا زمان و عصر واحد ، يا مكان معين ، خواه اين وحدت ، اختيارى بوده باشد و يا بدون اختيار .
بعضى از مفسران امت واحده را در اينجا به معنى دين واحد گرفته - اند ، ولى همانگونه كه گفتيم اين تفسير با ريشه لغوى امت ، سازگار نيست .
بعضى ديگر نيز گفته اند كه منظور از امت در اين آيه همه انسانها در تمام قرون و اعصارند ، يعنى اى انسانها همه شما يك امتيد ، پروردگار شما يكى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 498
است و مقصد نهائى همه شما يك مقصد است .
اين تفسير هر چند مناسبتر از تفسير گذشته مى باشد ولى با توجه به پيوند اين آيه با آيات قبل ، مناسب به نظر نمى رسد ، مناسبتر از همه اين است كه اين جمله اشاره به انبياء و پيامبرانى بوده باشد كه شرح حالشان در آيات گذشته آمده است .
در آيه بعد اشاره به انحراف گروه عظيمى از مردم از اين اصل واحد توحيدى كرده چنين مى گويد : آنها كار خود را در ميان خود به تفرقه و تجزيه كشاندند ( و تقطعوا امرهم بينهم ) .
كارشان به جائى رسيد كه در برابر هم ايستادند ، و هر گروه ، گروه ديگرى را لعن و نفرين مى كرد و از او برائت و بيزارى مى جست ، به اين نيز قناعت نكردند به روى همديگر اسلحه كشيدند و خونهاى زيادى را ريختند ، و اين بود نتيجه انحراف از اصل اساسى توحيد و آئين يگانه حق .
جمله تقطعوا كه از ماده قطع مى باشد به معنى جدا كردن قطعه هائى از يك موضوع به هم پيوسته است ، و با توجه به اينكه از باب تفعل آمده كه به معنى پذيرش مى آيد مفهوم جمله اين چنين شود : آنها در برابر عوامل تفرقه و نفاق تسليم شدند ، جدائى و بيگانگى از يكديگر را پذيرا گشتند ، به يكپارچگى فطرى و توحيدى خود پايان دادند و در نتيجه گرفتار آنهمه شكست و ناكامى و بدبختى شدند .
و در آخر آيه اضافه مى كند اما همه آنها سرانجام به سوى ما باز مى گردند ( كل الينا راجعون ) .
اين اختلاف كه جنبه عارضى دارد برچيده مى شود و باز در قيامت همگى به سوى وحدت مى روند ، در آيات مختلف قرآن ، روى اين مساله زياد تاكيد