Back Index Next

تفسير نمونه ج : 1 ص : 104
مى كوبد ، از يكسو اثبات مى كند كه تنها خدعه و نيرنگ از جانب خود آنها است و از سوى ديگر مى گويد اين خدعه و نيرنگ نيز به خودشان باز مى گردد و نمى فهمند ، چرا كه سرمايه هاى اصيلى را كه خداوند براى نيل به سعادت در وجودشان آفريده ، در مسير خدعه و فريب و نيرنگ بر باد مى دهند و دست خالى از هر خير و نيكى ، با كوله بارى از گناه ، از دنيا مى روند .
البته هيچكس خدا را نمى تواند فريب بدهد ، چرا كه او با خبر از آشكار و نهان است ، بنابر اين تعبير به يخادعون الله يا از اين نظر است كه خدعه و نيرنگ با پيامبر و مؤمنان ، همچون خدعه و نيرنگ با خدا است ، ( در موارد ديگرى از قرآن نيز ديده مى شود كه خداوند براى تعظيم پيامبر و مؤمنان خود را در صف آنها قرار مى دهد ) .
و يا اينكه بر اثر عدم شناخت صفات خدا با افكار كوتاه و ناقص خود به راستى فكر مى كردند ممكن است چيزى از خدا پنهان بماند و نظير آن نيز در بعضى ديگر از آيات قرآن ديده مى شود .
به هر حال ، آيه فوق ، اشاره روشنى به مساله فريب وجدان دارد و اينكه بسيار مى شود كه انسان منحرف و آلوده ، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان در برابر اعمال زشت و انحرافى دست به فريب وجدان خويش ميزند ، و كم كم براى خود اين باور را به وجود مى آورد كه اين عمل من نه تنها زشت و انحرافى نيست بلكه اصلاح است و مبارزه با فساد ( انما نحن مصلحون ) تا با فريب وجدان ، آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد .
مى گويند يكى از سران آمريكا در پاسخ اينكه چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن ( هيروشيما ، و ناكازاكى ) را بمباران اتمى كنند و حدود 200 هزار نفر كودك و پير و جوان را نابود يا ناقص سازند ؟ گفته بود : ما به خاطر صلح اين دستور را داده ايم ! كه اگر اين كار را نمى كرديم جنگ
تفسير نمونه ج : 1 ص : 105
طولانى تر مى شد و مى بايست بيش از اين مى كشتيم ! ! آرى منافقان عصر ما نيز براى فريب مردم يا فريب وجدان خود از اين گفته ها و از آن كارها ، بسيار دارند ، در حالى كه در برابر ادامه جنگ يا بمباران اتمى شهرهاى بى دفاع ، راه سوم روشنى نيز وجود داشت و آن اينكه دست از تجاوزگرى بردارند و ملتها را با سرمايه هاى كشورشان آزاد بگذارند .
بنابر اين نفاق در حقيقت وسيله اى است براى فريب وجدان ، و چه دردناك است كه انسان ، اين واعظ درونى ، اين پليس هميشه بيدار و اين نماينده الهى را در درون خود ، خفه كند ، و يا آنچنان پرده بر روى آن بيفكند كه صدايش به گوش نرسد .

6 - تجارت پر زيان
در قرآن مجيد كرارا فعاليتهاى انسان در اين دنيا به يكنوع تجارت تشبيه شده است ، و در حقيقت همه ما در اين جهان تاجرانى هستيم كه با سرمايه هاى فراوان خدا داد ، سرمايه عقل ، فطرت ، عواطف ، نيروهاى مختلف جسمانى ، مواهب عالم طبيعت ، و بالاخره رهبرى انبياء ، گام در اين تجارتخانه بزرگ ميگذاريم ، گروهى سود مى برند و پيروز مى شوند و سعادتمند ، گروهى نه تنها سودى نمى برند بلكه اصل سرمايه را نيز از دست داده ، و به تمام معنى ورشكست مى شوند نمونه كامل گروه اول ، مجاهدان راه خدا هستند ، چنانكه قرآن درباره آنها مى گويد : يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم : اى افراد با ايمان ! آيا شما را راهنمائى به تجارتى بكنم كه از عذاب دردناك رهائيتان مى بخشد ( و به سعادت جاويدان رهنمونتان مى شود ) ايمان به خدا و رسول او بياوريد و در راه او با مال و جان جهاد كنيد ( صف - 9 و 10 ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 106
و نمونه واضح گروه دوم منافقانند كه قرآن در آيات فوق ، پس از ذكر كارهاى مخرب آنها كه در لباس اصلاح و عقل ، انجام مى گيرد مى گويد : آنها كسانى هستند كه هدايت را با گمراهى مبادله كردند و اين تجارت نه براى آنها سودى داشت و نه مايه هدايت شد اين گروه در موقعيتى قرار داشتند كه مى توانستند بهترين راه را انتخاب كنند ، آنها در كنار چشمه زلال وحى قرار داشتند ، در محيطى مملو از صفا و صداقت و ايمان .
اما آنها به جاى اينكه از اين موقعيت خاص كه در طول قرون اعصار تنها نصيب گروه اندكى شده است بالاترين بهره را ببرند ، هدايت را دادند و گمراهى را خريدند ، هدايتى كه در درون فطرتشان بود ، هدايتى كه در محيط وحى موج مى زد ، همه اين امكانات را از دست دادند به گمان اينكه با اين كار مى توانند ، مسلمين را در هم بكوبند و رؤياهاى شومى را كه در مغز خود مى پروراندند تحقق بخشند .
اين معاوضه و انتخاب غلط دو زيان بزرگ همراه داشت : نخست اينكه سرمايه هاى مادى و معنوى خويش را از دست دادند بى آنكه در مقابل آن سودى ببرند .
و ديگر اينكه حتى به نتيجه شوم مورد نظر خود نيز نرسيدند زيرا اسلام با سرعت پيشرفت كرد و به زودى صفحه جهان را فرا گرفت و اين منافقان نيز رسوا شدند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 107
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى استَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضاءَت مَا حَوْلَهُ ذَهَب اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فى ظلُمَت لا يُبْصِرُونَ(17) صمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ(18) أَوْ كَصيِّب مِّنَ السمَاءِ فِيهِ ظلُمَتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يجْعَلُونَ أَصبِعَهُمْ فى ءَاذَانهِم مِّنَ الصوَعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ محِيط بِالْكَفِرِينَ(19) يَكادُ الْبرْقُ يخْطف أَبْصرَهُمْ كلَّمَا أَضاءَ لَهُم مَّشوْا فِيهِ وَ إِذَا أَظلَمَ عَلَيهِمْ قَامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَب بِسمْعِهِمْ وَ أَبْصرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْء قَدِيرٌ(20)
ترجمه :
17 - آنها ( منافقان ) همانند كسى هستند كه آتشى افروخته ( تا در بيابان تاريك راه خود را پيدا كند ) ولى هنگامى كه آتش اطراف خود را روشن ساخت خداوند ( طوفانى مى فرستد و ) آن را خاموش مى كند ، و در تاريكى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند آنها را رها مى سازد .
18 - آنها كر ، گنگ و كورند بنابر اين از راه خطا باز نمى گردند !
تفسير نمونه ج : 1 ص : 108
19 - يا همچون بارانى كه در شب تاريك توام با رعد و برق و صاعقه ( بر سر رهگذرانى ) ببارد ، آنها از ترس مرگ انگشت در گوش خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند ، و خداوند به كافران احاطه دارد ( و در قبضه قدرت او هستند ) .
20 - روشنائى خيره كننده برق نزديك است چشم آنها را بربايد ، هر لحظه اى كه برق جستن مى كند ( صفحه بيابان را ) براى آنها روشن مى سازد ( چند قدمى ) در پرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش مى شود توقف مى كنند ، و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بين مى برد ، خداوند بر هر چيز توانا است .

تفسير : دو مثال جالب براى ترسيم حال منافقان
بعد از بيان صفات و ويژگيهاى منافقان ، قرآن مجيد ، براى مجسم ساختن وضع آنها دو تشبيه گويا در آيات فوق بيان مى كند :
1 - در مثال اول مى گويد : آنها مانند كسى هستند كه آتشى ( در شب ظلمانى ) افروخته ( تا در پرتو نور آن راه را از بيراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد ) ( مثلهم كمثل الذى استوقد نارا ) .
ولى همين كه اين شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت ، خداوند آن را خاموش مى سازد ، و در ظلمات رهاشان مى كند ، به گونه اى كه چيزى را نبينند ( فلما اضائت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمات لا يبصرون ) .
آنها فكر مى كردند با اين آتش مختصر و نور آن مى توانند با ظلمتها به پيكار برخيزند ، اما ناگهان بادى سخت بر مى خيزد و يا باران درشتى فرو مى ريزد ، و يا بر اثر پايان گرفتن مواد آتش افروز ، آتش به سردى و خاموشى مى گرايد و بار ديگر در تاريكى وحشتزا سرگردان مى شوند .
سپس اضافه مى كند : آنها كر هستند و گنگ و نابينا ، و چون هيچيك از وسائل اصلى درك حقايق را ندارند از راهشان باز نمى گردند ( صم بكم عمى فهم لا يرجعون ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 109
چه مثال دقيق و گويائى : در زندگى انسان بيراهه ها فراوان است ، اما خط مستقيم كه به سر منزل مقصود به پيش مى رود يكى بيش نيست ، ولى خطوط انحرافى بى نهايت است ، و از آن گذشته پرده هاى ظلمت و طوفانهاى وحشتناك و حوادث گوناگون در طول اين راه فراوان خواهد بود ، چراغ پرفروغى كه از اين حوادث مصون باشد لازم است كه اين پرده هاى ظلمت را بشكافد و در برابر طوفانها مقاومت كند ، و آن چيزى جز چراغ عقل و ايمان و خورشيد وحى نيست .
مختصر شعله اى كه انسان ، موقتا مى افروزد چه كارى در اين راه طولانى و پر از طوفان از آن ساخته است ؟ ! منافقان با انتخاب راه نفاق چنين مى پنداشتند كه مى توانند در همه حال موقعيت خويش را حفظ كنند و از هر خطر احتمالى مصون بمانند ، از منافعى كه به دو طرف مى رسد ، استفاده كرده ، و هر دسته غالب شوند آنها را از خود بدانند اگر مؤمنان پيروز شوند در صف مؤمنان ، و اگر غلبه با كافران باشد با آنها باشند .
آنها خود را افرادى زيرك و باهوش مى پنداشته اند و در پرتو روشنائى اين شعله ضعيف و ناپايدار ، مى خواستند راه زندگى خود را ادامه دهند و به نوائى برسند .
اما قرآن پرده از روى كار آنها برداشت ، و دروغشان را آشكار كرد ، چنانكه مى خوانيم : اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون : هنگامى كه منافقان به سراغ تو مى آيند مى گويند ما گواهى مى دهيم كه تو فرستاده خدائى ، خدا مى داند كه تو رسول او هستى ، ولى خدا گواهى مى دهد كه منافقان در اظهاراتشان دروغ مى گويند ( سوره منافقون آيه 1 و 2 ) .
حتى قرآن به كفار نيز اعلام مى كند كه آنها با شما نيستند ، هر وعده اى دهند عمل نخواهند كرد : ا لم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب
تفسير نمونه ج : 1 ص : 110
لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم و الله يشهد انهم لكاذبون - لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون : منافقان به برادران كافر خود از اهل كتاب وعده مى دهند كه اگر شما را از مدينه بيرون كنند ، ما نيز با شما خارج خواهيم شد و به حرف هيچكس در باره شما گوش نخواهيم داد ، و اگر با شما بجنگند شما را يارى مى كنيم ، و لكن خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغ مى گويند ، اگر آنها را بيرون كنند همراه آنها خارج نخواهند شد ، و اگر با آنها جنگ نمايند ياريشان نخواهند كرد ، و اگر به آنها كمك كنند ( درگير و دار جنگ ) پا به فرار خواهند گذاشت ( و استقامت به خرج نخواهند داد ) - ( حشر - 11 - 12 ) .
قابل توجه اينكه : قرآن در اينجا از جمله استوقد نارا استفاده كرده است ، يعنى آنها براى رسيدن به نور نار استفاده مى كنند ، آتشى كه هم دود و هم خاكستر و هم سوزش دارد ، در حالى كه مؤمنان از نور خالص و چراغ روشن و پر فروغ ايمان بهره مى گيرند .
منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند اما باطنشان ، نار است ، و اگر هم نورى باشد ضعيف است و كوتاه مدت .
اين نور مختصر ، يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنها است كه بعدا بر اثر تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها ، پرده هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى افتد ، نه تنها يك ظلمت بلكه به تعبير قرآن ظلمات .
و همين ها است كه چشم بينا و گوش شنوا و زبان گويا را سر انجام از آنها خواهد گرفت ، چرا كه سابقا هم گفتيم ادامه راه غلط تدريجا نيروى تشخيص و درك انسان را ضعيف مى كند ، تا آنجا كه گاهى حقايق را وارونه مى بيند ، نيك
تفسير نمونه ج : 1 ص : 111
در نظرش بد ، و فرشته ديو ، خودنمائى مى كند .
به هر حال اين تشبيه در حقيقت ، يك واقعيت را در زمينه نفاق روشن مى سازد ، و آن اينكه نفاق و دوروئى براى مدت طولانى نمى تواند مؤثر واقع شود ممكن است منافقان براى مدت كوتاهى از مزاياى اسلام و مصونيتهاى مؤمنان برخوردار شوند و از رفاقت پنهانى با كفار نيز بهره گيرند .
ولى اين امر همچون شعله ضعيف و كم دوامى كه در يك بيابان تاريك و ظلمانى در معرض وزش طوفانها است ديرى نمى پايد ، و سرانجام چهره واقعى آنها آشكار مى گردد ، و به جاى كسب موفقيت و محبوبيت ، منفور و مطرود خواهند شد و همانند كسى كه در بيابان راه را گم كرده و چراغ را از دست داده سرگردان مى مانند .
اين نكته نيز قابل توجه است كه در تفسير آيه هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا : آن خدائى است كه خورشيد را روشنائى و ماه را نور بخش قرار داد ( يونس - 5 ) .
از امام باقر (عليه السلام) چنين نقل شده كه فرمود : اضائت الارض بنور محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كما تضيىء الشمس فضرب الله مثل محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) الشمس و مثل الوصى القمر : خداوند صفحه روى زمين را به محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) روشن ساخت همانگونه كه با نور آفتاب ، لذا محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به خورشيد تشبيه كرد ، و وصى او على (عليه السلام) را به ماه .
يعنى نور ايمان و وحى ، عالمگير است ، در حالى كه نفاق اگر پرتوى هم داشته باشد تنها دايره كوچكى از اطراف خود را آنهم براى مدت كوتاهى روشن مى كند ( ما حوله ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 112
در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مى نمايد : شبى است تاريك و ظلمانى پرخوف و خطر ، باران به شدت مى بارد ، از كرانه هاى افق برق پرنورى مى جهد ، صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد ، نزديك است پرده هاى گوش را پاره كند ، انسانى بى پناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى و پر از خطر ، حيران و سرگردان مانده است ، باران پر پشت ، بدن او را مرطوب ساخته ، نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى دهد گامى به سوى مقصد بردارد .
قرآن در يك عبارت كوتاه ، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگو مى كند : يا همانند بارانى كه در شب تاريك ، توام با رعد و برق و صاعقه ( بر سر رهگذرانى ) ببارد ( او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق ) .
سپس اضافه مى كند آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى گذارند تا صداى وحشت انگيز صاعقه ها را نشنوند ( يجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت ) .
و در پايان آيه مى فرمايد : و خداوند به كافران احاطه دارد ( و آنها هر كجا بروند در قبضه قدرت او هستند ) ( و الله محيط بالكافرين ) .
برقها پى در پى بر صفحه آسمان تاريك جستن مى كند : نور برق آنچنان خيره كننده است كه نزديك است چشمهاى آنها را بربايد ( يكاد البرق يخطف ابصارهم ) .
هر زمان كه برقى مى زند و صفحه بيابان تاريك ، روشن مى شود ، چند گامى در پرتو آن راه مى روند ، ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مى شود و آنها در جاى خود متوقف مى گردند ( كلما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا ) .
آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مى كنند ، چرا كه در دل اين
تفسير نمونه ج : 1 ص : 113
بيابان نه كوهى به چشم مى خورد ، و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند ، هر آن ممكن است هدف صاعقه اى قرار گيرند و در يك لحظه خاكستر شوند ! .
مى دانيم صاعقه ها به هر بر آمدگى از زمين حمله مى كنند ، اما در دل بيابان جز آنها بر آمدگى پيدا نمى شود كه صاعقه متوجه آن گردد ، بنابر اين خطر جدى و حتمى است ( با توجه به اينكه خطر صاعقه در بيابانهاى مسطحى همچون بيابانهاى حجاز به درجات از مناطق كوهستانى بيشتر است اهميت اين مثال براى مردم آن محيط روشنتر مى شود ) .
خلاصه نمى داند چه كند ، مضطرب و پريشان ، حيران و سرگردان بر جاى خود ايستاده ، نه راهى در ميان شنهاى بيابان پيدا است و نه راهنمائى كه در پرتو هدايت او گام بر دارد .
حتى اين خطر وجود دارد كه غرش رعد ، گوش آنها را پاره و نور خيره كننده برق چشمشان را نابينا كند ، آرى اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از ميان مى برد چرا كه خدا به هر چيزى توانا است ( و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصارهم ان الله على كل شىء قدير ) .
آرى منافقان درست به چنين مسافرى مى مانند ، آنها در ميان مؤمنان روز - افزون كه همچون سيل خروشان و باران پرپشتى به هر سو پيش مى روند قرار گرفته اند افسوس كه به پناهگاه مطمئن ايمان ، پناه نبرده اند تا از شر صاعقه هاى مرگبار مجازات الهى نجات يابند .
جهاد مسلحانه مسلمين در برابر دشمنان همانند خروش رعد و صاعقه بر سر آنها فرود مى آمد ، گاهگاه فرصتهائى ، براى پيدا كردن راه حق نصيبشان مى شد و انديشه هاشان بيدار مى گشت ، ولى افسوس كه اين بيدارى همچون برق آسمان ديرى نمى پائيد تا مى خواستند چند گامى بردارند خاموش مى شد و تاريكى غفلت و سپس توقف و سرگردانى جاى آن را مى گرفت .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 114
پيشرفت سريع اسلام همچون برق آسمانى چشم آنها را خيره كرده بود ، و آيات قرآن كه پرده از رازهاى نهانيشان بر مى داشت همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار مى داد ، هر دم احتمال مى دادند آيه اى نازل گردد و پرده از رازهاى ديگرى بر دارد و رسواتر شوند .
چنانكه قرآن در آيه 64 سوره توبه مى گويد : يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم قل استهزئوا ان الله مخرج ما تحذرون : منافقان از اين مى ترسند كه سوره اى بر ضد آنها نازل شود و آنچه در درون مخفى مى دارند فاش گردد بگو هر چه مى خواهيد استهزاء كنيد خدا آنچه را از آن مى ترسيد ظاهر مى سازد .
منافقان از اين نيز وحشت داشتند كه با علنى شدن اسرارشان فرمان جنگ از طرف خدا با اين دشمنان خائن داخلى صادر شود و مسلمانان كه در آن روز قوى و نيرومند بودند بر آنها ، حمله كنند ، آنچنانكه قرآن مى گويد : لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا : اگر منافقان و آنهائى كه قلبشان بيمار است و كسانى كه با اشاعه اكاذيب ، ترس و وحشت و سستى مى آفرينند ، دست از كردار خود بر ندارند ما تو را بر آنها مى شورانيم تا نتوانند در جوار شما جز اندكى زندگى كنند و به صورت افراد نفرين شده هر جا يافت شوند ، آنها را بگيرند و بكشند ( احزاب - 60 - 61 ) .
از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه منافقان در وحشت و سرگردانى سختى در مدينه قرار داشتند ، آيات با لحن شديد و قاطعى پى در پى همانند رعد و برق آسمانى بر ضد آنها نازل مى شد ، و هر آن احتمال اين مى رفت كه دستور مجازات و يا حد اقل اخراج آنها از مدينه صادر گردد .
اگر چه شان نزول اين آيات ، منافقان عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است اما با توجه به اينكه
تفسير نمونه ج : 1 ص : 115
خط نفاق در هر عصر و زمانى ، در برابر خط انقلابهاى راستين وجود داشته و دارد به منافقان همه اعصار و قرون گسترش مى يابد ، و ما با چشم خود تمام اين نشانه ها را يك به يك و مو به مو در مورد منافقان عصر خويش ، مى يابيم ، سرگردانى آنها ، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سيه روزى و رسوائى آنها را درست همانند همان مسافرى كه قرآن به روشنترين وجهى حال او را ترسيم كرده است مشاهده مى كنيم .
در اينكه ميان مثال دوم و اول در آيات فوق چه تفاوتى است ؟ ، در اينجا دو تفسير وجود دارد .
نخست اينكه : آيه اول ( مثلهم كمثل الذى ... ) اشاره به منافقانى است كه در آغاز وارد ، صف مؤمنان راستين شده بودند و حقيقتا ايمان آوردند ، اما اين ايمان مستقر و پا بر جا نبود و به نفاق گرائيدند .
و اما مثال دوم ( او كصيب من السماء ... ) حال منافقانى را بازگو مى كند كه از آغاز در همان صف نفاق بودند و حتى براى يك لحظه هم ايمان نياوردند .
ديگر اينكه : مثال اول بازگو كننده حال افراد است ، و مثال دوم مجسم كننده وضع محيطها ، لذا در اول مى فرمايد مثلهم كمثل الذى ... ( مثل آنها مانند كسى است كه ... ) و در مثال دوم مى گويد : او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق : مانند باران پرپشتى كه از آسمان فرو مى ريزد ، و در آن ، ظلمت و رعد و برق است اشاره به محيط وحشتزا و پرخوف و خطرى است كه منافقان در آن زندگى داشتند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 116
يَأَيهَا النَّاس اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ(21) الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الأَرْض فِرَشاً وَ السمَاءَ بِنَاءً وَ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَتِ رِزْقاً لَّكُمْ فَلا تجْعَلُوا للَّهِ أَندَاداً وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ(22)
ترجمه :
21 - اى مردم پروردگار خود را پرستش كنيد ، آن كس كه شما و پيشينيان را آفريد ، تا پرهيزكار شويد .
22 - آنكس كه زمين را بستر شما قرار داد و آسمان ( جو زمين ) را همچون سقفى بر بالاى سر شما و از آسمان آبى فرو فرستاد ، و بوسيله آن ميوه ها را پرورش داد ، تا روزى شما باشد ، بنابر اين براى خدا شريكهائى قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد ( هيچ يك از اين شركاء و بتان نه شما را آفريده اند و نه شما را روزى مى دهند ) .

تفسير :

اين چنين خدائى را بپرستيد
در آيات گذشته خداوند حال سه دسته ( پرهيزكاران ، كافران و منافقان ) را شرح داد و بيان داشت كه پرهيزكاران مشمول هدايت الهى هستند ، و قرآن راهنماى آنان است در حالى كه بر دلهاى كافران مهر جهل و نادانى زده ، و به خاطر اعمالشان بر چشم آنها پرده غفلت افكنده و حس تشخيص را از آنان سلب نموده است .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 117
و منافقان بيماردلانى هستند كه بر اثر سوء اعمالشان بر بيماريشان مى افزايد .
اما در آيات مورد بحث ، بعد از اين مقايسه روشن ، خط سعادت و نجات را كه پيوستن به گروه اول است مشخص ساخته مى گويد : اى مردم پروردگارتان را پرستش كنيد كه هم شما و هم پيشينيان را آفريد تا پرهيزكار شويد ( يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - خطاب يا ايها الناس ( اى مردم ) كه در قرآن حدود بيست بار تكرار شده و يك خطاب جامع و عمومى است نشان مى دهد كه قرآن مخصوص نژاد و قبيله و طايفه و قشر خاصى نيست ، بلكه همگان را در اين دعوت عام شركت مى دهد ، همه را دعوت به پرستش خداى يگانه ، و مبارزه با هر گونه شرك و انحراف از خط توحيد مى كند .
2 - براى برانگيختن حس شكرگزارى مردم ، و جذب آنها به عبادت پروردگار از مهمترين نعمت شروع مى كند كه نعمت خلقت و آفرينش همه انسانها است ، نعمتى كه هم نشانه قدرت خدا است ، و هم علم و حكمت او و هم رحمت عام و خاصش چرا كه در خلقت انسان اين گل سر سبد عالم هستى ، نشانه هاى علم و قدرت بى پايان خدا و نعمتهاى گسترده اش كاملا به چشم مى خورد .
آنها كه در برابر خدا خاضع نيستند و او را پرستش نمى كنند غالبا به خاطر اين است كه در آفرينش خويش و پيشينيان نمى انديشند ، و به اين نكته توجه ندارند كه اين آفرينش بزرگ را نمى توان به عوامل كور و كر طبيعى نسبت داد ، و اين نعمتهاى حساب شده و بى نظير را كه در جسم و جان انسان ، نمايان است ، نمى توان از غير مبدء علم و قدرت بى پايانى دانست .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 118
بنابر اين يادآورى اين نعمتها ، هم دليلى است بر خداشناسى ، و هم محركى است براى شكرگزارى و پرستش .
3 - نتيجه اين پرستش ، تقوا و پرهيزگارى است ( لعلكم تتقون ) .
بنابر اين عبادتها و نيايشهاى ما چيزى بر جاه و جلال خدا نمى افزايد همانگونه كه ترك آنها چيزى از عظمت مقام او نمى كاهد ، اين عبادتها كلاسهاى تربيت براى آموزش تقوا است ، تقوا همان احساس مسئوليت و خودجوشى درونى كه معيار ارزش انسان و ميزان سنجش شخصيت او است .
4 - تكيه بر الذين من قبلكم ( كسانى كه پيش از شما بودند ) شايد اشاره به اين باشد كه اگر شما در پرستش بتها استدلال به سنت نياكانتان مى كنيد خدا هم آفريننده شما است و هم آفريننده نياكان شما است ، هم مالك و پرورش دهنده شما است و هم مالك و پرورش دهنده آنها ، بنابراين ، پرستش بتها چه از ناحيه شما باشد و چه از ناحيه آنها چيزى جز انحراف نيست .

نعمت زمين و آسمان
در آيه بعد به قسمت ديگرى از نعمتهاى بزرگ خدا كه مى تواند انگيزه شكرگزارى باشد اشاره كرده ، نخست از آفرينش زمين سخن مى گويد : همان خدائى كه زمين را بستر استراحت شما قرار داد ( الذى جعل لكم الارض فراشا ) .
اين مركب راهوارى كه شما را بر پشت خود سوار كرده و با سرعت سرسام آورى در اين فضا به حركات مختلف خود ادامه مى دهد ، بى آنكه كمترين لرزشى بر وجود شما وارد كند ، يكى از نعمتهاى بزرگ او است .
نيروى جاذبه اش كه به شما اجازه حركت و استراحت و ساختن خانه و لانه و تهيه باغها و زراعتها و انواع وسائل زندگى مى دهد ، نعمت ديگرى است ، هيچ
تفسير نمونه ج : 1 ص : 119
فكر كرده ايد كه اگر جاذبه زمين نبود در يك چشم بر هم زدن همه ما و همه خانه هاى وسائل زندگيمان بر اثر حركت دورانى زمين به فضا پرتاب و در فضا سرگردان مى شد ؟ ! تعبير به فراش ( بستر استراحت ) چه تعبير زيبائى است ، فراش ، نه تنها مفهوم آرامش و آسودگى خاطر و استراحت را در بر دارد بلكه گرم و نرم بودن و در حد اعتدال قرار داشتن نيز در مفهوم آن افتاده است .
جالب اينكه : چهارمين پيشواى شيعيان جهان امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام) در بيان شيوايش اين حقيقت را در تفسير همين آيه تشريح فرموده است .
جعلها ملائمة لطباعكم ، موافقة لاجسامكم ، و لم يجعلها شديدة الحمى و الحرارة فتحرقكم و لا شديدة البرد فتجمدكم ، و لا شديدة طيب الريح فتصدع هاماتكم ، و لا شديدة النتن فتعطبكم ، و لا شديدة اللين كالماء فتغرقكم و لا شديدة الصلابه فتمتنع عليكم فى دوركم و ابنيتكم و قبور موتاكم ... : فلذلك جعل الارض فراشا لكم ! خداوند زمين را مناسب طبع شما قرار داد و موافق جسم شما ، آن را گرم و سوزان نساخت تا از حرارتش بسوزيد ، و زياد سرد نيافريد تا منجمد شويد ، آن را آنقدر معطر و زننده قرار نداد تا بوى تند آن به مغز شما آسيب رساند و آن را بدبو نيافريد تا مايه هلاكت شما گردد ، آن را همچون آب قرار نداد كه در آن غرق شويد و نيز چنان سفت و محكم نيافريد تا بتوانيد در آن خانه و مسكن بسازيد و مردگان را ( كه وجودشان در سطح زمين مايه هزار گونه ناراحتى است ) در آن دفن كنيد ، آرى خداوند اين گونه زمين را بستر استراحت شما قرار داد .
سپس به نعمت آسمان مى پردازد و مى گويد : آسمان را همچون سقفى بر بالاى سر شما قرار داد ( و السماء بناء ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 120
كلمه بناء با توجه به كلمه عليكم بيانگر آنست كه آسمان بر بالاى سر شما بنا شده است ، طبعا همچون سقف ، اين معنى به صورت صريحترى در جاى ديگر قرآن آمده است و جعلنا السماء سقفا محفوظا : ما آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ( انبياء - 32 ) .
شايد اين تعبير براى بعضى از كسانى كه به وضع ساختمان آسمان و زمين از نظر هيئت امروز آشنا هستند عجيب بيايد كه اين سقف چگونه است و كجاست ؟ آيا اين تعبير ، فرضيه هيئت بطلميوس را دائر به قرار گرفتن افلاك به روى هم همچون طبقات پوست پياز در خاطره ها تداعى نمى كند ؟ ولى با توجه به توضيح زير مطلب كاملا روشن مى شود : كلمه سماء در قرآن به معانى مختلفى آمده است ، كه قدر مشترك همه آنها چيزى است كه در جهت فوق قرار گرفته است ، يكى از آنها كه در اين آيه به آن اشاره شده است همان جو زمين است ، يعنى قشر هواى متراكمى كه دور تا دور كره زمين را پوشانده ، و طبق نظريه دانشمندان ضخامت آن ، چند صد كيلومتر است .
اگر به نقش اساسى و حياتى ، اين قشر ضخيم هوا ، كه زمين را از هر سو احاطه كرده است بينديشيم خواهيم دانست كه تا چه حد اين سقف ، محكم و براى حفاظت انسانها مؤثر است .
اين قشر مخصوص هوا كه همچون سقفى بلورين ، اطراف ما را احاطه كرده در عين اينكه مانع از تابش نور آفتاب - اين اشعه حياتبخش و زندگى آفرين - نيست بقدرى محكم و مقاوم است كه از يك سد پولادين كه چندين متر ضخامت داشته باشد نيز محكمتر است ! اگر اين سقف نبود ، زمين دائما در معرض رگبار سنگهاى پراكنده آسمانى بود و عملا آرامش از مردم جهان سلب مى شد ولى اين قشر فشرده چند صد كيلو
تفسير نمونه ج : 1 ص : 121
مترى تقريبا تمام سنگهاى آسمانى را قبل از سقوط به سطح زمين مى سوزاند و نابود مى كند و تنها تعداد بسيار كمى مى توانند از آن عبور كرده و به عنوان يك زنگ خطر براى زمينيان به گوشه اى پرتاب شوند ، و اين تعداد كم هرگز نتوانسته است آرامش را بر هم زند .
از جمله شواهدى كه نشان مى دهد يكى از معانى آسمان همين جو زمين است حديثى است كه از پيشواى بزرگ ما امام صادق (عليه السلام) در باره رنگ آسمان نقل شده است آنجا كه به مفضل مى فرمايد : اى مفضل در رنگ آسمان بينديش كه خدا آن را اينچنين آبى آفريده كه موافقترين رنگها براى چشم انسان است و حتى نظر كردن به آن ديده را تقويت مى كند .
امروز اين را همه مى دانيم كه رنگ آبى آسمان چيزى جز رنگ هواى متراكم شده اطراف زمين نيست ، بنابر اين منظور از آسمان در اين حديث همان جو زمين است .
در آيه 79 سوره نحل مى خوانيم ا لم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء : آيا آنها به پرندگانى كه در دل آسمان تسخير شده اند نگاه نكردند ؟ در باره معانى ديگر آسمان ذيل آيه 29 همين سوره بحث مشروحترى مطالعه خواهيد فرمود .
بعد از آن به نعمت باران پرداخته مى گويد : و از آسمان آبى نازل كرد ( و انزل من السماء ماء ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 122
اما چه آبى ؟ حياتبخش ، و زندگى آفرين ، و مايه همه آباديها و شالوده همه نعمتهاى مادى .
جمله و انزل من السماء ماء بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه منظور از سماء در اينجا همان جو زمين است ، زيرا مى دانيم باران از ابرها و ابرها از تراكم بخارهائى كه در جو زمين پراكنده اند به وجود مى آيند .
امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام) در تفسير اين آيه راجع به نزول باران از آسمان بيان جالبى فرموده كه ذيلا مى خوانيد : خداوند باران را از آسمان نازل مى كند تا به تمام قله هاى كوهها ، تپه ها و گودالها و خلاصه تمام نقاط مرتفع و هموار برسد ( و همگى بدون استثناء سيراب گردند ) و آن را دانه دانه و نرم و پى در پى - گاهى به صورت دانه هاى درشت و گاهى قطره هاى كوچكتر - قرار داد ، تا كاملا در زمين فرو رود ، و سيراب گردد ، و آن را به صورت سيلابى نفرستاد تا زمينها و درختان و مزارع و ميوه هاى شما را بشويد و ويران كند .
قرآن سپس به انواع ميوه هائى كه از بركت باران و روزيهائى كه نصيب انسانها مى شود اشاره كرده چنين مى گويد : خداوند بوسيله باران ، ميوه هائى را به عنوان روزى شما از زمين خارج ساخت ( فاخرج به من الثمرات رزقا لكم ) .
اين برنامه الهى كه از يكسو ، رحمت وسيع و گسترده خدا را بر همه بندگان مشخص مى كند و از سوى ديگر بيانگر قدرت او است كه چگونه از آب بى رنگ صدهزاران رنگ از ميوه ها و دانه هاى غذائى با خواص متفاوت براى انسانها ،
تفسير نمونه ج : 1 ص : 123
و همچنين جانداران ديگر ، آفريده ، يكى از زنده ترين دلائل وجود او است لذا بلافاصله اضافه مى كند : اكنون كه چنين است براى خدا شريكهائى قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد ( فلا تجعلوا الله اندادا و انتم تعلمون ) .
آرى همه شما مى دانيد كه اين بتها و شركاى ساختگى ، نه شما را آفريده اند و نه روزى مى دهند ، و نه كمترين مواهب شما از ناحيه آنها است ، پس چگونه آنها را شبيه خدا مى دانيد .
انداد جمع ند ( بر وزن ضد ) به معنى شريك و شبيه است ، بديهى است اين شباهت و شركت در پندار بت پرستان وجود داشته نه اينكه يك امر واقعى باشد .
يا به تعبير دقيقتر چنانكه راغب در مفردات مى گويد : ند و نديد به معنى چيزى است كه از نظر گوهر و ذات شريك و شبيه چيز ديگرى باشد ، بنابر اين به نوع خاصى از مماثلث و همانندى گفته مى شود ، يعنى همانندى در گوهر ذات .

نكته : بت پرستى در شكلهاى مختلف
- در اينجا توجه به اين حقيقت لازم است كه قرار دادن شريك براى خدا تنها ، منحصر به ساختن بتهاى سنگى و چوبى و يا از آن فراتر ، انسانى همچون مسيح (عليه السلام) را يكى از خدايان سه گانه دانستن ، نيست بلكه معنى وسيعى دارد صورتهاى مخفى تر و پنهان تر را نيز شامل مى شود ، بطور كلى هر چه را در رديف خدا در زندگى مؤثر دانستن يكنوع شرك است .
ابن عباس در اينجا تعبير جالبى دارد مى گويد : الانداد هو الشرك اخفى من دبيب النمل على صفاة سوداء فى ظلمة الليل ، و هو ان يقول و الله و حياتك يا فلان و حياتى ! ... و يقول لو لا كلبة هذا لاتانا اللصوص البارحة ! ... و قول الرجل لصاحبه ما شاء الله و شئت ... هذا كله به شرك :
تفسير نمونه ج : 1 ص : 124
انداد ، همان شرك است كه گاهى پنهان تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك ، از جمله اينكه انسان بگويد : به خدا سوگند ، به جان تو سوگند ، به جان خودم سوگند ... ( يعنى خدا و جان خود و جان دوستش را در يك رديف قرار بدهد ) و بگويد اين سگ اگر ديشب نبود دزدان آمده بودند ! ( پس نجات دهنده ما از دزدان اين سگ است ) يا به دوستش بگويد : هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى ، همه اينها بوئى از شرك مى دهد .
و در حديثى مى خوانيم كه مردى در برابر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) همين جمله را گفت : ما شاء الله و شئت ( هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى ) پيامبر فرمود : ا جعلتنى لله ندا : مرا شريك خدا و همرديف او قرار دادى ؟ ! .
در تعبيرات عاميانه روزمره نيز بسيار مى گويند : اول خدا ، دوم تو ! بايد قبول كرد كه اين گونه تعبيرات نيز مناسب يك انسان موحد كامل نيست .
در روايتى در تفسير آيه 106 سوره يوسف و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : ( اين اشاره به شرك خفى است ) مانند اينكه انسان به ديگرى بگويد : اگر تو نبودى من نابود شده بودم يا زندگانيم بر باد مى رفت .
توضيح بيشتر را در اين زمينه در جلد دهم صفحه 88 ذيل آيه 106 سوره يوسف به بعد مى خوانيد .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 125
وَ إِن كنتُمْ فى رَيْب مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسورَة مِّن مِّثْلِهِ وَ ادْعُوا شهَدَاءَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(23) فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَ لَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتى وَقُودُهَا النَّاس وَ الحِْجَارَةُ أُعِدَّت لِلْكَفِرِينَ(24)
ترجمه :
23 - اگر در باره آنچه بر بنده خود ( پيامبر ) نازل كرده ايم شك و ترديد داريد ( لا اقل ) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را غير از خدا بر اين كار دعوت كنيد اگر راست مى گوئيد .
24 - اگر اين كار نكرديد - و هرگز نخواهيد كرد - از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدنهاى مردم ( گنهكار ) و سنگهاى است كه براى كافران مهيا شده است .

تفسير : قرآن معجزه جاويدان
از آنجا كه نفاق و كفر كه موضوع بحثهاى آيات پيشين بود ، گاهى از عدم درك محتواى نبوت و اعجاز پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سرچشمه مى گيرد ، در آيات مورد بحث به اين مساله پرداخته و مخصوصا انگشت روى معجزه جاويدان قرآن مى گذارد تا هر گونه شك و ترديد را نسبت به رسالت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از ميان ببرد ، مى گويد : اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم ، شك و ترديد داريد لااقل سوره اى همانند آن بياوريد ( و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا
تفسير نمونه ج : 1 ص : 126
بسورة من مثله ) .
و به اين ترتيب قرآن همه منكران را دعوت به مبارزه با قرآن و همانند يك سوره مانند آن مى كند تا عجز آنها دليلى باشد ، روشن بر اصالت اين وحى آسمانى در رسالت الهى آورنده آن .
سپس براى تاكيد بيشتر مى گويد : تنها خودتان به اين كار قيام نكنيد بلكه تمام گواهان خود را جز خدا دعوت كنيد ( تا شما را در اين كار يارى كنند ) اگر در ادعاى خود صادقيد كه اين قرآن از طرف خدا نيست ( و ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين ) .
كلمه شهداء در اينجا اشاره به گواهانى است كه آنها را در نفى رسالت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كمك مى كردند ، و جمله من دون الله اشاره به اين است كه حتى اگر همه انسانها جز الله دست به دست هم بدهند ، براى اينكه يك سوره همانند سوره هاى قرآن بياورند قادر نخواهند بود .
و جمله ان كنتم صادقين ( اگر راست مى گوئيد ) در حقيقت براى تحريك آنها به قبول اين مبارزه است ، و مفهومش اين است كه اگر شما از اين كار عاجز هستيد دليل دروغگوئى شماست پس براى اثبات راستگوئى خود برخيزيد و دست به كار شويد .
تحدى و دعوت به مبارزه ، بايد هر چه ممكن است قاطع باشد ، و دشمن را تا آنجا كه امكان دارد تحريك كند و به اصطلاح بر سر غيرت آورد ، تا تمام قدرت
تفسير نمونه ج : 1 ص : 127
خود را به كار گيرد و پس از عجز و ناتوانى به طور مسلم بداند پديده اى كه با آن روبرو است يك پديده بشرى نيست ، يك امر الهى است .
لذا در آيه بعد با تعبيرهاى مختلف به اين مهم پرداخته مى گويد : اگر شما اين كار را انجام نداديد - و هرگز انجام نخواهيد داد - از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدنهاى مردم بى ايمان ، و همچنين سنگها است ! ( فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة ) .
آتشى كه هم اكنون براى كافران آماده شده است و جنبه نسيه ندارد ! ( اعدت للكافرين ) .
وقود به معنى آتشگيره است يعنى ماده قابل اشتعال مانند هيزم ( نه به معنى آتش زنه همچون كبريت يا جرقه اى كه با سنگهاى مخصوص ايجاد مى كنند ) .
عده اى از مفسران گفته اند كه منظور از حجاره بتهائى است كه آنها را از سنگ ساخته بودند و آيه 98 سوره انبياء را شاهد آن دانسته اند : انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم : شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد آتشگيره دوزخ است .
بعضى ديگر مى گويند : حجاره اشاره به سنگهاى گوگردى است كه حرارتشان بيش از سنگهاى ديگر مى باشد .
ولى بعضى از مفسران معتقدند كه منظور از اين تعبير توجه دادن به شدت حرارت دوزخ است ، يعنى آنچنان حرارت و سوزندگى دارد كه سنگها و انسانها را همانند هيزم شعلهور مى سازد .
آنچه با ظاهر آيات فوق ، سازگارتر به نظر مى رسد اين است كه آتش دوزخ از درون خود انسانها ، و سنگها ، شعلهور مى شود ، و با توجه به اين حقيقت كه امروز ثابت شده همه اجسام جهان در درون خود ، آتشى عظيم نهفته دارند ، ( يا به تعبير
تفسير نمونه ج : 1 ص : 128
ديگر انرژيهائى كه قابل تبديل به آتشند ) درك اين معنى مشكل نيست ، و لزومى ندارد كه آن آتش سوزان را شبيه آتشهاى معمولى اين جهان بدانيم .
در سوره همزه آيه 6 و 7 مى خوانيم نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة : آتش سوزان پروردگار كه از درون دلها سرچشمه مى گيرد و بر قلبها سايه مى افكند ، و از درون به برون سرايت مى كند ( به عكس آتشهاى اين جهان كه از بيرون به درون مى رسد ) !
نكته ها :

1 - چرا پيامبران به معجزه نياز دارند ؟
مى دانيم كه منصب نبوت و پيامبرى بزرگترين منصبى است كه به عده اى از پاكان عطا شده است ، زيرا مناصب و مقامهاى ديگر معمولا حاكم بر جسم افراد است ، ولى منصب نبوت منصبى است كه بر جان و دل جامعه ها حكومت مى كنند ، لذا به همان نسبت كه ارج بيشترى دارد مدعيان كاذب و افراد شياد بيشترى ، اين منصب را به خود مى بندند ، و از آن سوء استفاده مى كنند .
در اينجا مردم مى بايست يا ادعاى هر مدعى را بپذيرند ، و يا دعوت همه را رد كنند ، اگر همه را بپذيرند ، پيدا است چه هرج و مرجى به وجود مى آيد ، و دين خدا به چه صورت جلوه خواهد كرد ، و اگر هيچكدام را نپذيرند آن هم نتيجه اش گمراهى و عقب ماندگى است .
بنابر اين همان دليلى كه اصل بعثت پيامبران را الزامى مى شمارد مى گويد پيامبران راستين مى بايست نشانه اى همراه داشته باشند كه علامت امتياز آنان از مدعيان دروغين ، و سند حقانيت آنها باشد .
روى اين اصل لازم است هر پيامبرى ، معجزه اى بياورد كه گواه صدق رسالتش گردد .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 129
و همانطور كه از لفظ معجزه پيدا است ، بايد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قدرت بر انجام اعمال خارق العاده اى داشته باشد كه ديگران از انجام آن عاجز باشند .
پيامبرى كه داراى معجزه است لازم است مردم را به مقابله به مثل دعوت كند ، او بايد علامت و نشانه درستى گفتار خود را معجزه خويش معرفى نمايد تا اگر ديگران مى توانند همانند آن را بياورند ، اين كار را در اصطلاح تحدى گويند .

قرآن معجزه جاودانى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
از ميان معجزات و خارق عاداتى كه از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) صادر شده قرآن برترين سند زنده حقانيت او است .
قرآن كتابى است فوق افكار بشر ، كسى تاكنون نتوانسته كتابى همانند آن را بياورد ، اين كتاب يك معجزه بزرگ آسمانى است .
علت اينكه قرآن به عنوان سند زنده حقانيت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و معجزه بزرگ او از ميان تمام معجزاتش برگزيده شده اين است كه قرآن معجزه اى است گويا ، جاودانى ، جهانى ، و روحانى .
پيامبران پيشين مى بايست همراه معجزات خود باشند و براى اثبات اعجاز آنها مخالفان را دعوت به مقابله به مثل كنند ، در حقيقت معجزات آنها خود زبان نداشت و گفتار پيامبران ، آن را تكميل مى كرد ، اين گفته در مورد معجزات ديگر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) غير از قرآن نيز صادق است .
ولى قرآن يك معجزه گويا است ، نيازى به معرفى ندارد ، خودش به سوى خود دعوت مى كند ، مخالفان را به مبارزه مى خواند محكوم مى سازد ، و از ميدان مبارزه ، پيروز ، بيرون مى آيد ، لذا پس از گذشت قرنها از وفات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) همانند زمان حيات او ، به دعوت خود ادامه مى دهد ، هم دين است و هم معجزه ، هم قانون است و هم سند قانون .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 130
جاودانى و جهانى بودن
قرآن مرز زمان و مكان را در هم شكسته و ما فوق زمان و مكان قرار گرفته است ، به خاطر اينكه معجزات پيامبران گذشته و حتى معجزات خود پيامبر اسلام غير از قرآن ، روى نوار معينى از زمان ، و در نقطه مشخصى از مكان و در برابر عده خاصى صورت گرفته است ، سخن گفتن نوزاد مريم (عليهاالسلام) و زنده كردن مردگان و مانند آن بوسيله مسيح (عليه السلام) در زمان و مكان و در برابر اشخاص معينى بوده و چنانكه مى دانيم ، امورى كه رنگ زمان و مكان به خود گرفته باشند ، به همان نسبت كه از آنها دورتر شويم ، كم رنگتر جلوه مى كنند ، و اين از خواص امور زمانى است .
ولى قرآن ، بستگى به زمان و مكان ندارد ، همچنان به همان قيافه اى كه 1400 سال قبل در محيط تاريك حجاز تجلى كرد ، امروز بر ما تجلى مى كند بلكه گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش به ما امكاناتى داده كه بتوانيم استفاده بيشترى از آن نسبت به مردم اعصار گذشته بنمائيم ، پيدا است هر چه رنگ زمان و مكان به خود نگيرد تا ابد و در سراسر جهان پيش خواهد رفت ، بديهى است كه يك دين جهانى و جاودانى بايد يك سند حقانيت جهانى و جاودانى هم در اختيار داشته باشد .
اما روحانى بودن آن : امور خارق العاده اى كه از پيامبران پيشين به عنوان گواه صدق گفتار آنها ديده شده معمولا جنبه جسمانى داشته : شفاى بيماران غير قابل علاج ، زنده كردن مردگان ، سخن گفتن كودك نوزاد در گاهواره ، و ... همه جنبه جسمى دارند و چشم و گوش انسان را تسخير مى كنند ، ولى الفاظ قرآن كه از همين حروف و كلمات معمولى تركيب يافته در اعماق دل و جان انسان نفوذ مى كند ، روح او را مملو از اعجاب و تحسين مى سازد ، افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مى نمايد معجزه اى است كه تنها با مغزها و انديشه ها و ارواح انسانها سر و كار دارد ، برترى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 131
چنين معجزه اى بر معجزات جسمانى احتياج به توضيح ندارد .

آيا قرآن دعوت به مقابله كرده است ؟
قرآن در چند سوره دعوت به مقابله به مثل نموده است از جمله :
1 - در سوره اسراء آيه 88 - اين سوره در مكه نازل شده است - مى خوانيم : قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا : بگو اگر تمام جن و انس اجتماع كنند تا كتابى همانند قرآن بياورند ، نمى توانند ، اگر چه نهايت همفكرى و همكارى را به خرج دهند .
2 - در سوره هود - اين سوره نيز در مكه نازل شده است - در آيات 13 و 14 مى خوانيم : ام يقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله ... مى گويند اين آيات را به خدا افترا بسته ( و ساختگى است ) بگو اگر راست مى گوئيد شما هم ده سوره ساختگى همانند آن بياوريد ، و غير از خدا هر كسى را مى توانيد به كمك خود دعوت كنيد ، و اگر اين دعوت را اجابت نكردند بدانيد اين آيات از طرف خدا است ...
3 - در سوره يونس - كه نيز در مكه نازل شده - در آيه 38 چنين آمده است : ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين : مى گويند بر خدا افترا بسته ، بگو سوره اى همانند آن بياوريد و هر كس غير از خدا را مى توانيد به يارى طلبيد ، اگر راست مى گوئيد .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 132
4 - آيه مورد بحث كه در مدينه نازل شده است .
همانطور كه ملاحظه مى شود قرآن با صراحت و قاطعيت بى نظيرى دعوت به مبارزه كرده ، صراحت و قاطعيتى كه نشانه زنده حقانيت است .
قرآن با بيان بسيار قاطع و صريح تمام جهانيان و كليه كسانى را كه در پيوند آن با مبدا جهان آفرينش ترديد داشتند دعوت به مقابله به مثل كرده است ، نه تنها دعوت كرده بلكه آنها را تشويق و تحريك به مبارزه نيز نموده است و كلماتى در اين آيات به كار برده كه به اصطلاح به غيرت آنها برخورد نمايد اين كلمات عبارتند از : ان كنتم صادقين : اگر راست مى گوئيد .
فاتوا بعشر سور مثله مفتريات : ده سوره ساختگى مثل آن بياوريد .
قل فاتوا بسورة مثله ... ان كنتم صادقين : اگر راست مى گوئيد يك سوره ساختگى بياوريد .
و ادعوا من استطعتم من دون الله : غير از خدا از هر كس مى خواهيد دعوت كنيد .
قل لئن اجتمعت الانس و الجن : اگر همه جهانيان دست به دست هم بدهند ... .
لا ياتون بمثله : نمى توانند مثل آن را بياورند ... فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة : از آتشى بترسند كه هيزم آن بدنهاى مردم ( گنهكار ) و سنگها است .
فان لم تفعلوا و لن تفعلوا : اگر مثل آن را نياورديد ، و هرگز نخواهيد توانست ... .
با اين تحريكها و تشويقها ، و با اينكه ميدانيم اين مبارزه تنها يك مبارزه ادبى يا مذهبى نبود بلكه يك مبارزه سياسى اقتصادى و اجتماعى بود ، مبارزه اى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 133
بود كه همه چيز حتى موجوديت آنها در گرو آن بود ، و بعبارت ديگر : يك مبارزه حياتى محسوب مى شد كه مسير و سرنوشت زندگى و مرگ آنها را روشن مى ساخت اگر پيروز مى شدند همه چيز داشتند ، و اگر مغلوب مى شدند ، بايد از همه چيز خود دست بشويند .
با اين حال اگر مى بينيم آنها در مقابل قرآن زانو زده اند و نتوانستند همانند آنرا بياورند .
معجزه بودن قرآن روشنتر مى شود .
قابل توجه اينكه اين آيات منحصر به زمان و مكان خاصى نيست و تمام جهانيان و مراكز علمى دنيا را به سوى اين مبارزه دعوت مى كند و هيچگونه استثنائى در آن وجود ندارد و هم اكنون نيز به تحدى خود ادامه مى دهد .

از كجا كه مثل آن را نياورده اند ؟ !
نظرى به تاريخ اسلام پاسخ اين سؤال را روشن مى سازد ، زيرا در داخل كشورهاى اسلامى در زمان پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و پس از او حتى در خود مكه و مدينه مسيحيان و يهوديان سر سخت و متعصبى مى زيستند كه براى تضعيف مسلمان از هر فرصتى استفاده مى كردند و علاوه در ميان مسلمانان جمعى مسلمان نما كه قرآن مجيد آنها را منافق نام نهاده زندگى داشتند كه رل جاسوسى بيگانگان بر عهده آنان بود ( مانند آنچه در باره ابو عامر راهب و همدستان او از منافقان مدينه و چگونگى ارتباط آنها با امپراطور روم در تواريخ نقل شده كه منتهى به ساختن مسجد ضرار در مدينه شد و آن صحنه عجيبى را كه قرآن در سوره توبه به آن اشاره كرده است بوجود آورد ) .
مسلما اين دسته از منافقان و آن عده از دشمنان متعصب و سرسخت كه به دقت مراقب اوضاع مسلمين بودند و از هر جريانى كه به زيان مسلمانان بود استقبال مى كردند اگر به چنين كتابى دسترسى پيدا كرده بودند براى در هم شكستن آنها تا آنجا كه مى توانستند آنرا نشر مى دادند و يا لااقل در حفظ و نگهداريش
تفسير نمونه ج : 1 ص : 134
مى كوشيدند .
و لذا مى بينيم حتى افرادى كه به احتمال ضعيفى ممكن است به معارضه با قرآن برخاسته باشند ، تاريخ نام آنها را ضبط كرده است از جمله : نام عبد الله بن مقفع را برده اند كه او كتاب الدرة اليتيمة را به همين منظور نوشته است .
در صورتى كه كتاب مزبور هم اكنون در اختيار ما است و چندين بار چاپ شده است و كوچكترين اشاره اى در آن كتاب به اين مطلب نشده است ، نمى دانيم چطور اين نسبت را به او داده اند ؟ نام متنبى احمد بن حسين كوفى شاعر را در اين زمره نيز ذكر كرده اند ، كه ادعاى نبوت نموده است ، در صورتى كه قرائن زيادى نشان مى دهد كه داعيه او بيشتر بلندپروازى محروميتهاى خانوادگى و حس جاه طلبى بوده است .
ابوالعلاى معرى نيز متهم به اين امر شده است ، گر چه از او سخنان زننده اى نسبت به اسلام نقل شده اما هيچ وقت داعيه مبارزه با قرآن را نداشته است بلكه جملات جالبى درباره عظمت قرآن گفته كه به پاره اى از آنها اشاره خواهد شد .
ولى مسيلمه كذاب از مردم يمامه مسلما از كسانى است كه به مبارزه با قرآن برخاسته و به اصطلاح آياتى آورده است كه جنبه تفريحى آن بيشتر است بد نيست چند جمله از آنها را در اينجا بياوريم :
1 - در برابر سوره الذاريات ، اين جمله ها را آورده است .
و المبذرات بذرا و الحاصدات حصدا و الذاريات قمحا و الطاحنات طحنا و العاجنات عجنا و الخابزات خبزا و الثاردات ثردا و اللاقمات لقما اهالة و سمنا .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 135
يعنى قسم به دهقانان و كشاورزان ، قسم به درو كنندگان ، قسم به جدا كنندگان كاه از گندم ، قسم به جدا كنندگان گندم از كاه ، قسم به خمير كنندگان ، قسم به نان پزندگان ، قسم به تريد كنندگان ! قسم به آن كسانى كه لقمه هاى چرب و نرم بر مى دارند ! !
2 - يا ضفدع بنت ضفدع ، نقى ما تنقين ، نصفك فى الماء و نصفك فى الطين ، لا الماء تكدرين و لا الشارب تمنعين .
اى قورباغه دختر قورباغه ! آنچه مى خواهى صدا كن ! نيمى از تو در آب و نيمى ديگر در گل است ، نه آب را گل آلود مى كنى ، و نه كسى را از آب خوردن جلوگيرى مينمائى !
گواهى ديگران در باره قرآن
در اينجا لازم مى دانيم چند جمله از گفته هاى بزرگان و حتى كسانى كه متهم به مبارزه با قرآن هستند ، درباره عظمت قرآن نقل نمائيم :
1 - ابو العلاى معرى ( متهم به مبارزه با قرآن ) مى گويد : اين سخن در ميان همه مردم - اعم از مسلمان غير مسلمان - مورد اتفاق است كه كتابى كه محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آورده است ، عقلها را در برابر خود مغلوب ساخته و تاكنون كسى نتوانسته است مانند آن را بياورد ، سبك اين كتاب با هيچيك از سبكهاى معمول ميان عرب ، اعم از خطابه ، رجز ، شعر و سجع كاهنان شباهت ندارد .
امتياز و جاذبه اين كتاب به قدرى است كه اگر يك آيه از آن در ميان كلمات ديگران قرار گيرد همچون ستاره اى فروزان در شب تاريك مى درخشد !
2 - وليد بن مغيره مخزومى - مردى كه به حسن تدبير در ميان عرب شهرت داشت و براى حل مشكلات اجتماعى از فكر و تدبير او در زمان جاهليت استفاده مى كردند ، و به همين جهت او را ريحانه قريش ( گل سر سبد آنها ! )
تفسير نمونه ج : 1 ص : 136
مى ناميدند .
پس از اينكه چند آيه از اول سوره غافر را از پيغمبر شنيد در محفلى از طائفه بنى مخزوم حاضر شد و چنين گفت : به خدا سوگند از محمد سخنى شنيدم كه نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نه پريان و ان له لحلاوة ، و ان عليه لطلاوة و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق ، و انه يعلو و لا يعلى عليه : گفتار او شيرينى خاص و زيبائى مخصوصى دارد ، بالاى آن ( همچون شاخه هاى درختان برومند ) پر ثمر ، و پائين آن ( مانند ريشه هاى درختان كهن ) پرمايه است ، گفتارى است كه بر همه چيز پيروز مى شود و چيزى بر آن پيروز نخواهد شد .
3 - كارلايل - مورخ و دانشمند معروف انگليسى درباره قرآن مى گويد : اگر يك بار به اين كتاب مقدس نظر افكنيم حقائق برجسته و خصائص اسرار وجود طورى در مضامين جوهره آن پرورش يافته كه عظمت و حقيقت قرآن به خوبى از آنها نمايان مى گردد و اين خود مزيت بزرگى است كه فقط به قرآن اختصاص يافته و در هيچ كتاب علمى و سياسى و اقتصادى ديگر ديده نمى شود ، بلى خواندن برخى از كتابها تاثيرات عميقى در ذهن انسان مى گذارد ولى هرگز با تاثير قرآن قابل مقايسه نيست ، از اين جهت بايستى گفت : مزاياى اوليه قرآن و اركان اساسى آن مربوط به حقيقت و احساسات پاك و عناوين برجسته مسائل و مضامين مهم آن است كه هيچگونه شك و ترديد در آن راه نيافته و پايان تمام فضائل را كه موجد تكامل و سعادت بشرى است در بر داشته و آنها را به خوبى نشان مى دهد .
4 - جان ديون پورت مؤلف كتاب عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن مى نويسد : قرآن به اندازه اى از نقائص مبرا و منزه است كه نيازمند كوچكترين
تفسير نمونه ج : 1 ص : 137
تصحيح و اصلاحى نيست و ممكن است از اول تا به آخر آن خوانده شود بدون آنكه انسان كمترين ملالتى از آن احساس كند و باز او مى نويسد : و همه اين معنى را قبول دارند كه قرآن با بليغترين و فصيحترين لسان و به لهجه قبيله قريش كه نجيبترين و مؤدبترين عربها هستند نازل شده ... و مملو از درخشنده ترين اشكال و محكمترين تشبيهات است ... .
5 - گوته شاعر و دانشمند آلمانى مى گويد : قرآن اثرى است كه ( احيانا ) بواسطه سنگينى عبارت آن خواننده در ابتدا رميده مى شود و سپس مفتون جاذبه آن مى گردد و بالاخره بى اختيار مجذوب زيبائيهاى متعدد آن مى شود .
و در جاى ديگر مى نويسد : ساليان درازى كشيشان از خدا بى خبر ما را از پى بردن به حقائق قرآن مقدس و عظمت آورنده آن محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دور نگاه داشته بودند ، اما هر قدر كه ما قدم در جاده علم و دانش گذارده ايم پرده هاى جهل و تعصب نابجا از بين مى رود و به زودى اين كتاب توصيف ناپذير ( قرآن ) عالم را به خود جلب نموده و تاثير عميقى در علم و دانش جهان كرده ، سرانجام محور افكار مردم جهان مى گردد ! هم او مى گويد : ما در ابتدا از قرآن روگردان بوديم ، اما طولى نكشيد كه اين كتاب توجه ما را به خود جلب كرد ، و ما را دچار حيرت ساخت تا آنجا كه در برابر اصول و قوانين علمى و بزرگ آن سر تسليم فرود آوريم !
6 - ويل دورانت مورخ معروف مى گويد : قرآن در مسلمانان آنچنان عزت نفس و عدالت و تقوائى به وجود آورده
تفسير نمونه ج : 1 ص : 138
كه در هيچيك از مناطق جهان ... شبيه و نظير نداشته است
7 - ژول لابوم انديشمند و نويسنده فرانسوى در كتاب تفصيل الايات مى گويد : دانش و علم براى جهانيان از سوى مسلمانان بدست آمد و مسلمين علوم را از قرآنى كه درياى دانش است گرفتند و نهرها از آن براى بشريت در جهان جارى ساختند ... .
8 - دينورت مستشرق ديگرى مى نويسد : واجب است اعتراف كنيم كه علوم طبيعى و فلكى و فلسفه و رياضيات كه در اروپا رواج گرفت عموما از بركت تعليمات قرآنى است و ما مديون مسلمانانيم بلكه اروپا از اين جهت شهرى از اسلام است ! .
9 - بانو دكتر لوراواكسيا واگليرى استاد دانشگاه ناپل در كتاب پيشرفت سريع اسلام مى نويسد : كتاب آسمانى اسلام نمونه اى از اعجاز است ... قرآن كتابى است كه نمى توان از آن تقليد كرد ، نمونه سبك و اسلوب قرآن در ادبيات سابقه ندارد ، تاثيرى كه اين سبك در روح انسان ايجاد مى كند ناشى از امتيازات و برتريهاى آن است ... چطور ممكن است اين كتاب اعجاز آميز ساخته محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) باشد در صورتى كه او يكنفر عرب درس نخوانده اى بود ... ما در اين كتاب گنجينه ها و ذخائرى از علوم مى بينيم كه فوق استعداد و ظرفيت باهوشترين اشخاص و بزرگترين فيلسوفان و قوى ترين رجال سياست و قانون است .
بدليل اين جهات است كه قرآن نمى تواند كار يك مرد تحصيل كرده و دانشمندى باشد .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 139
وَ بَشرِ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أَنَّ لهَُمْ جَنَّت تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ كلَّمَا رُزِقُوا مِنهَا مِن ثَمَرَة رِّزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِى رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشبِهاً وَ لَهُمْ فِيهَا أَزْوَجٌ مُّطهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(25)
ترجمه :
25 - به كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح دارند ، بشارت ده ، كه باغهائى از بهشت براى آنها است ، كه نهرها از زير درختانش جارى است ، هر زمانى كه ميوه اى از آن به آنها داده شود ، مى گويند اين همان است كه قبلا به ما روزى شده بود ( ولى چقدر اينها از آنها بهتر و عاليتر است ) و ميوه هائى كه براى آنها مى آورند همه ( از نظر خوبى و زيبائى ) يكسانند ، و براى آنها همسرانى پاك و پاكيزه است و جاودانه در آن خواهند بود .

تفسير : ويژگى نعمتهاى بهشتى
از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته ، كافران و منكران قرآن به عذاب دردناكى تهديد شدند ، در آيه مورد بحث ، سرنوشت مؤمنان را بيان مى كند تا همانگونه كه روش قرآن است با مقابله اين دو با هم ، حقيقت روشنتر شود .
نخست مى گويد : به آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند بشارت ده كه براى آنها باغهائى از بهشت است كه نهرها از زير درختانش جريان دارد ( و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار ) .
مى دانيم باغهائى كه آب دائم ندارند و بايد گاهگاه از خارج ، آب براى آنها بياورند ، طراوت زيادى نخواهند داشت ، طراوت از آن باغى است كه هميشه آب
تفسير نمونه ج : 1 ص : 140
در اختيار دارد ، آبهائى كه متعلق به خود آنست و هرگز قطع نمى شود ، خشكسالى و كمبود آب آن را تهديد نمى كند و چنين است باغهاى بهشت .
سپس ضمن اشاره به ميوه هاى گوناگون اين باغها مى گويد : هر زمان از اين باغها ميوه اى به آنها داده مى شود مى گويند : اين همان است كه از قبل به ما داده شده است ( كلما رزقوا منها من ثمرة رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل ) .
مفسران براى اين جمله تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند : بعضى گفته اند : منظور اين است كه اين نعمتها به خاطر اعمالى است كه ما قبلا در دنيا انجام داديم و زمينه آن از قبل فراهم شده است .
بعضى ديگر گفته اند : هنگامى كه ميوه هاى بهشتى را براى دومين بار براى آنها مى آورند مى گويند اين همان ميوه اى است كه قبلا خورديم ، ولى هنگامى كه آن را مى خورند مى بينند ، طعم جديد و لذت تازه اى دارد ! و به تعبير ديگر فى المثل سيب و انگورى را كه در اين دنيا مى خوريم در هر مرتبه همان طعم قبل را احساس مى كنيم ، ولى ميوه هاى بهشتى هر چند ظاهرا يك نوع بوده باشند هر بار طعم جديدى دارند ، و اين از امتيازات آن جهان است كه گوئى تكرار در آن نيست ! .
بعضى ديگر گفته اند : منظور اين است كه آنها هنگامى كه ميوه هاى بهشتى را مى بينند آن را شبيه ميوه هاى دنيا مى يابند ، تا خاطره نا مانوسى نداشته باشد ، اما به هنگامى كه مى خورند طعم كاملا تازه و عالى در آن احساس مى كنند .
هيچ مانعى ندارد كه جمله بالا اشاره به همه اين مفاهيم و تفاسير باشد چرا كه الفاظ قرآن گاه داراى چندين معنى است .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 141
سپس اضافه مى كند و ميوه هائى براى آنها مى آورند كه با يكديگر شبيهند ( و اتوا به متشابها ) .
يعنى همه از نظر خوبى و زيبائى همانندند ، آنچنان در درجه اعلا قرار دارند كه نمى شود يكى را بر ديگرى ترجيح داد ، به عكس ميوه هاى اين جهان كه بعضى ممكن است نارس باشند ، بعضى بيش از حد رسيده ، بعضى كم رنگ و بو بعضى خوشبو و معطر ، ولى ميوه هاى باغهاى بهشت يك از يك خوشبوتر ، يك از يك شيرينتر و يك از يك جالبتر و زيباتر ! و بالاخره آخرين نعمت بهشتى كه در اين آيه به آن اشاره شده همسران پاك و پاكيزه است مى فرمايد : براى آنها در بهشت همسران مطهر و پاكى است ( و لهم فيها ازواج مطهرة ) .
پاك از همه آلودگيهائى كه در اين جهان ممكن است داشته باشند ، پاك از نظر روح و قلب ، و پاك از نظر جسم و تن .
يكى از اشكالات نعمتهاى دنيا اين است كه انسان در همان حال كه داراى نعمت است فكر زوال آن را مى كند و خاطرش پريشان مى شود ، و به همين دليل هرگز اين نعمتها نمى تواند آرامش آفرين گردد ، اما نعمتهاى بهشتى چون جاودانى است و فنا و زوالى براى آن نيست از هر جهت كامل و آرام بخش است ، لذا در پايان آيه مى فرمايد : مؤمنان جاودانه در آن باغهاى بهشت خواهند بود ( و هم فيها خالدون ) .

نكته ها :

1 - ايمان و عمل
در بسيارى از آيات قرآن ، ايمان و عمل صالح در كنار هم واقع شده اند به گونه اى كه نشان مى دهد اين دو جدائى ناپذيرند ، و راستى هم چنين است زيرا
 

Back Index Next