جعفر سبحانى
مَثَل چهل و سوم؛قدرت خدا بر زنده كردن مردگان
خالقى كه نخستينبار، زندگان را آفريد و به آنها حيات بخشيد، براى زنده كردن دوباره آنها نيز توانايى دارد.
«اَوَلَمْ يَرَ الإِنْسانُ اَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ».
«آيا انسان نمىبيند كه ما او را از نطفه (بىارزش) آفريديم، ناگهان او با ما به مخاصمه آشكار برخاست».
«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً و نَسىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيىِ العِظامَ و هىَ رَميم».
«براى ما مَثَلى زد و آفرينش خود را فراموش كرد. گفت كيست كه اين استخوانها را در حالىكه پوسيده است، زنده كند».
«قُلْ يُحْييهَا الّذى اَنْشَأَها اوّلَ مَرَّةٍ و هو بِكُلِّ خَلْقٍ عَليم»(1).
«بگو، آن كسى كه آن را نخستينبار آفريد، بار ديگر آن را (پس از مردن) زنده مىكند، او به (اسرار) هر مخلوقى داناست».
بازگشت به زندگى پس از مرگ
اعتقاد به معاد و بازگشت انسان به حيات مجدد، از اصول استوار همه شرايع آسمانى است. و هر نوع دعوت به خدا بدون اين اعتقاد، مسلكى بيش نخواهد بود و نام دين بر آن نمىتوان گذاشت. چيزى كه به بسيارى از باورها و رفتارها، روح و روان مىبخشد، اعتقاد به روز جزا است كه تأمينكننده هدف از زندگى دنيوى است.
عرب مشرك، از اعتقاد به معاد، بسيار خائف و ترسناك بود و به عللى نمىخواست اين باور را بپذيرد و يكى از آن علل اين بود كه اعتقاد به معاد و روز جزا و حساب، زندگى خودكامگان را محدود مىكند و از آزادى آنان در عمل مىكاهد، درحالىكه زندگانى سران شرك بر شالوده آزادى به معنى شكستن هر نوع قيد و بند، استوار بود.
پايه انكار آنان، ناسازگارى اعتقاد به معاد با خواستههاى نفسانى آنان بود، هرچند آنان به اين انگيزه، تصريح نمىكردند ولى اگر در اختيار فرد روانكاوى قرار مىگرفتند او مىتوانست پايه انكار آنان را به نحوى كه بيان كرديم روشن سازد.
آنان براى سرپوش نهادن بر اين انگيزه حيوانى، گاهى قيافه «حقطلبى» به خود مىگرفتند و به توصيف معاد پرداخته و آن را محال، قلمداد مىكردند و مىگفتند:
«مَنْ يُحْيِى العِظامَ وَ هِىَ رَمِيمٌ»، چه كسى مىتواند اين استخوانهاى پوسيده را از هم جدا و بار ديگر زنده كند؟!
قرآن اين جمله را «ضربالمثل» تلقى مىكند ومى فرمايد: «و ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ مَنْ يُحْيِى العِظامَ وَ هِىَ رَمِيمٌ»
اكنون بايد ديد، مقصود از «ضربالمثل»، در اين آيه چيست. بهطور مسلم، مراد از «ضربالمثل»، اصطلاحى نيست كه در تبيين جريانى، از يك مثل رايج در ميان مردم، بهره مىگيرند. مثلاً به دانشآموز تنبل كه موقع تحصيل دنبال بازى رفته و به هنگام امتحان، رفوزه گشته، در عرف عرب مىگويند: فىالصَّيْفِ ضَيَّعَتِ اللَّبَن» يعنى «شير را در تابستان ضايع كردى». بلكه مقصود از اين جمله در اين آيه و نظاير آن، صرف توصيف است، بنابراين چه بگوييم «ضرب لنا» و چه بگوييم «وصف» هردو به يك معنا است.
اين توصيف جز اين نيست كه او معاد را محال شمرد درحالى كه به استخوانهاى پوسيده اشاره مىكرد و مىگفت: «من يحيى العظام و هى رميم»: «چه كسى آنها را زنده مىكند در حالىكه پوسيدهاند».
قرآن در موردى يادآور مىشود كه ستمگران، پيامبر را با صفت «مسحوراً» توصيف كرده و مىگفتند:
«...اِنْ تَتَّبِعونَ الّا رَجُلاً مَسْحوراً(2)».
«شماها از يك انسان جادو شده پيروى مىكنيد».
قرآن بلافاصله از جمله «ضَرَبُوا لَكَ الأمثالَ» كمك مىگيرد و مىفرمايد:
«انظُرْ كَيْفَ ضَرَبوا لَكَ الامثال....»(3). «بنگر چگونه تو را توصيف مىكنند و چگونه معرفى مىكنند».
بنابراين ضربالمثل در اين موارد وصف موردى است كه اين جمله در آن مورد به كار مىرود.
نكته زيبا در جمله «و نسى خلقه»
در جمله «و نسى خلقه» كه در آيه يادشده وارد شده است، بيانگر نكته زيبايى است و آن اين كه توصيف گوينده اين سخن از معاد حاكى از آن است كه آفرينش خود را فراموش كرده بود و اگر به آفرينش نخست خود توجه داشت، هرگز از معاد چنين توصيفى نمىكرد، زيرا كسى كه قادر بر آفرينش نخست است، بر آفرينش دوم به نحو احسن قادر خواهد بود. زيرا آفرينش نخست، بدون ماده پيشين، صورت مىگيرد درحالىكه در معاد، ماده خلقت در اختيار است، فقط نياز به صورتسازى دارد. از آنجا كه اين معترض، آفرينش نخست خود را فراموش كرده و لب به اعتراض گشوده بود، قرآن به پيامبر آموخت كه او را به اين آفرينش توجه دهد و فرمود:
«قُلْ مَنْ يُحْييْهَا الّذى اَنْشَأَها اَوّلَ مَرَّةٍ وَ هُو بِكُلّ خَلْقٍ عَلِيمٍ».
«آن كس كه آن را براى نخستينبار آفريد همان زنده خواهد كرد».
قرآن به اين پاسخ، در آيه ديگرى نيز تصريح كرده و مىفرمايد:
«و هُوَ الّذى يَبْدَأُ الخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ و هو أَهْوَنُ عَلَيْه...»(4).
«او كسى است كه آفرينش را آغاز مىكند، سپس آن را پس از مرگ برمى گرداند و دومى آسانتر است».
مسلّماً آسانى آفرينش دوم از ديدگاه ماست كه پيوسته اعاده، از تأسيس در نزد ما آسانتر مىباشد و الا براى خداى قادر و توانا، آسان و دشوارى تصور ندارد.
اميرمؤمنان مىفرمايد:
«و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوى و الضعيف فى خلقه الّا سواء».
«بزرگ و كوچك، سبك و سنگين، نيرومند و ناتوان، از نظر آفرينش در برابر خدا يكسان است».
شأن نزول آيه
مفسران مىنويسند ابىّ بن خلف يا عاص بن وائل، استخوانهاى پوسيده و درهم گشته را حضور پيامبرصلى الله عليه وآله آورد و به او چنين گفت:
«تو گمان مىكنى اين استخوانها زنده خواهد شد، در حالىكه پوسيده و از هم جدا شده است؟!».