جعفر سبحانى
مَثَل سى و ششم؛اعمال پوچ كافران
1. اعمال كافران، همچون سراب فريبنده است كه هيچچيز از آنها عايد كافران نمىشود.
2. كافران بر اثر كفر و تاريكى باطن، همچون كسى كه در اعماق دريا، بسر مىبرد، در تاريكى و ظلمت بسر مىبرند.
«وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بَقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمَآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الحِسابِ»(1).
«اعمال افراد كافر همچون سرابى است در دشت كوير كه انسان تشنه آن را از دور، آب مىپندارد، ولى هنگامى كه به نزد آن مىآيد، چيزى نمىيابد و خدا را نزد آن مىيابد كه حساب او را بهطور كامل مىرسد و او حسابرس سريعى است».
لغات آيه
«سراب» درخشندگى نقطه دور از كوير است كه به نظر آب مىآيد.
«قيعة» جمع «قاع» و آن زمين صاف كويرى است.
«ظمَآن» به معناى انسان تشنه است.
خداوند در اين آيه، اعمال نيك كافران را از نظر ارزش اخروى، به سرابى تشبيه مىكند كه انسان لب تشنه از دور آن را آب مىپندارد ولى چون به نزديك آن مىرسد، چيزى را در آنجا نمىيابد.
بنابراين مشبّه، كار نيك كافراست كه آن را براى ريا و شهرت، يا براى خدايان دروغين انجام مىدهد، به اميد اين كه پاداشى داشته باشد، ولى سرانجام پاداشى نخواهد داشت.
مشبّه به انسان تشنهاى است كه از نقطه دور، تشعشعات خورشيد را بر ذرّات كوير، آب مىپندارد و چون به نزديك آن مىرسد، جز شن و خاك چيزى دستگيرش نمىشود.
با اين بيان، وَجْه شَبَه نيز روشن است و آن اين كه در هر دو، يك نوع گمان بر بهرهگيرى از عمل است، در حالى كه كوچكترين بهرهاى در كار نيست با توجه به اين بيان، اكنون به تفسير جملههاى آيه مىپردازيم:
1. «الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالَهُمْ» اعمال كافران كه به ظاهر نيك است، مثلاً براى خدايان دروغين قربانى مىكنند و با طواف بر گرد آنها، ذكر و دعا مىخوانند.
2. «كَسَرابٍ بَقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمَآنُ ماءً» بسان سرابى است كه انسان تشنه آن را آب مىپندارد ولى چيزى عايدش نمىشود.
قرآن اين انسان تشنه را با صفات چهارگانهاى توصيف مىكند، ولى برخى از آنها، از اوصاف تشنه جسمى و مادّى است، و برخى ديگر از صفات تشنه مجازى است كه همان بتپرستها باشند. دو وصف نخست مربوط به تشنه نخست و دو وصف ديگر از آنِ تشنه مجازى است. اينك به بيان اين اوصاف مىپردازيم:
الف: «يحسبهُ الظّمآن ماءً» تشنه آن را از دور آب مىپندارد.
ب: «حتّى إذا جاَءَهُ لم يجدهُ شيئاً» هنگامى كه نزد آن آمد، چيزى نمىيابد.
اين دو، از اوصاف تشنه مادّى و حقيقى است. اينك دو وصف ديگر كه از آنِ تشنه مجازى يعنى مشبّه است:
ج: «وَ وجد اللَّهَ عندَهُ» خدا را نزد آن مىيابد، يعنى آنگاه كه مرگ مشرك فرارسد مىبيند كه از خدايان دروغين كارى ساخته نيست، آنگاه به كيفر اعمال خود مىرسد.
د: «فَوَفَّاهُ حِسابَهُ» در اين هنگام خدا دقيقاً به حساب كافر مىرسد و او را به سزاى اعمالش مىرساند.
پس از بيان اين چهار وصف، نوبت آن مىرسد كه خدا خود را معرّفى كند، مىفرمايد:
«واللّه سريعُ الحساب» خدا حسابرس سريعى است.
با توجه به اين بيان، از نظر ادبى بايد گفت: دو ضمير نخست در الفاظ: «إذا جاءهُ» و «لم يجدهُ شيئاً» به تشنه حقيقى برگردد. ولى دو ضمير ديگر كه يكى ضمير مستتر در فعل «وجد اللّه» و يكى ظاهر در «فوفّاه» است، به تشنه مجازى يعنى مشرك بر مىگردد، زيرا اين دو پديده از آنِ مشرك است، نه از آنِ تشنهاى كه سراب را آب مىپندارد.
از مجموع تمثيل نتيجه مىگيريم كه انسان بايد دنبال وهم و پندار نباشد، بلكه بايد با واقعبينى زندگى كند. انسان تشنه كه بر اثر وهم و خيال سراب را آب مىپندارد، بهرهاى نمىگيرد. همچنين فرد پيرو وهم و خيال از آن نتيجه نمىگيرد.
آخرين سخن اينكه در اين آيه، اعمال كافران به سراب تشبيه شده ولى در تمثيل آينده، اعمال كافران به ظلمات تشبيه شده است. فرق اين دو تشبيه چيست؟ اين مطلب را در تمثيل آينده مىخوانيم.
مَثَل سى و هفتم
«أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّىٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»(2).
«-اعمال كافران- بسان تاريكى در يك درياى پهناور و عميق است كه موجى آن را پوشانده كه بر فراز آن موجى ديگر و بر بالاى آن ابرى است. تاريكيهايى هستند كه برخى بر بالاى ديگرى هستند (تاريكى دريا، تاريكى موج، تاريكى ابر) و تاريكى، آن قدر شديد است كه اگر انسان دست خود را بيرون آورد، نزديك است كه آن را نبيند. آن كس كه خدا براى او نورى قرار نداده، براى او نورى نيست».
لغات آيه
«لُجِّى» منسوب به «لُجّ» است كه درياى پهناور و عميق را مىگويند ولى مقصود از آن در اينجا درياى عميق و پرموج است.
«سحاب» آن ابر سياه پر آب را مىگويند كه آماده بارندگى است، درحالى كه در لغت عرب «غَيْم» اعمّ از آن است. خداوند در اينجا كلمه «سحاب» را به كار برده، تا نشانه تاريكى بيشتر باشد.
تفسير آيه
در مَثَل گذشته، خداوند اعمال كافران را به سراب تشبيه كرده، ولى در اين آيه، اعمال آنان را به تاريكيهايى تشبيه كرده كه روى هم انباشته شده باشند، تفاوت اين دو تشبيه چيست؟
در تشبيه نخست مشبّه اعمال نيك آنهاست كه به ظاهر مانند سراب، آراسته ولى فاقد باطن است. ولى در اين آيه، اعمال بد و زشت آنان را به تاريكيهاى روى هم انباشته تشبيه كرده است كه نور در آن نفوذ نمىكند.
فرض كنيد دريايى است عميق كه نور خورشيد به اعماق آن، نفوذى ندارد و اگر هم نفوذ كند، به بخشى از عمق دريا مىرسد ولى در اعماق بيشتر نور نمىتواند نفوذ كند.
اين دريا كاملاً موّاج و پرتلاطم است. موج، سوار موج مىشود و بالاى امواج، ابر تيره است. مسلماً فردى كه در اعماق چنين دريايى قرار گيرد، در تاريكى مطلق فرو مىرود كه اصلاً نورى در آنجا وجود ندارد، و اگر دست خود را هم بيرون بياورد، قابل مشاهده نمىباشد، اين مشبّه به.
اكنون به مشبّه برسيم: مشبّه آن كافر دور از معنويت و معارف است كه نور معرفت به قلب او هيچگونه نفوذى ننموده و بسان دريا سه نوع ظلمت وجود او را احاطه كرده است. اگر آن كس را كه در اعماق دريا قرار گرفته، سه ظلمت به نامهاى تاريكى دريا، تاريكى موجها، و تاريكى ابرها فرا گرفته؛ كافر را نيز اين سه نوع تاريكى احاطه نموده است:
1. تاريكى گفتار و رفتار.
2. تاريكى مراكز ادراك(قلب و چشم و گوش).
3. تاريكى نادانى و ناآگاهى از نادانى خويش و دانا پنداشتن خويش.
خلاصه اين نوع تاريكيهاى معنوى، قلب كافر را احاطه كرده و هرگز نور معرفت، بر آن نفوذ نخواهد كرد و لذا قرآن در پايان آيه مىفرمايد:
«وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ».
«هركس كه خدا نورى براى او قرار نداده، براى او نورى نيست».