مَثَل‏هاى زيباى قرآن (37)

جعفر سبحانى‏

مَثَل سى و سوّم‏؛زندگى زودگذر دنيا

زندگى دنيا زودگذر و كوتاه مدت است، همچون عمر علف‏ها و گياهانى كه پس از سبزى و خرّمى كوتاه‏مدت، با نخستين سرما خشكيده و با وزش باد، اين سو و آن سو پرتاب مى‏گردد.

 معبودهاى باطل و بتهاى بى‏جان، آنقدر ناتوانند كه از آفرينش يك مگس عاجزند، و از اين بدتر آن كه اگر مگسى چيزى از آنها بربايد از پس گرفتن آن ناتوانند، پس چگونه قابل پرستشند؟

«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَى‏ءٍ مُقْتَدِراً».

«براى زندگى دنيا مثلى براى آنان بزن، واقعيت دنيا بسان آبى است كه از آسمان فرو فرستاديم و گياهان زمين با آن درهم آميخته و سرسبز گشت. ناگهان پس از مدتى خشكيد. باد برگهاى خشك و ريز آنها را به هر سو پرتاب مى‏كند و خداوند بر همه چيز تواناست».

«اَلمالُ وَ الَبَنُونَ زِينَةُ الحَياةِ الدُّنْيا وَالباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً»(1).

«مال و فرزندان، زينت زندگى دنياست. باقيات صالحات (كارهاى نيك ماندنى) ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميدبخش‏تر است».

تفسير لغات آيه‏

«هشيم» گياه خشك را مى‏گويند كه ريز و خرد شده باشد.

«ذَرْىْ» و «ذَرْوْ» كه مصدر فعل «تذروه» است، به معنى پراكنده شدن ذرّات سبك به وسيله باد است.

مَثَل پيشين (مثل سى و دوم) از پايان‏پذيرى نعمتهاى دنيا خبر داد كه كافر، آن را جاودانه و مؤمن آن را پايان‏پذير تلقى مى‏كند. اين مَثَل، باز بر همين مطلب تأكيد مى‏كند. فرض كنيد زمينى است آماده شرد و نموّ. در آن تخمهاى سالم به موقع ريخته شود، و باران در فصل مناسب بر آن ببارد و آفتاب بر آن بتابد، خواهيم ديد گياه دل خاك را شكافته و به تدريج پرورش پيدا مى‏كند و به صورت گلستانى در مى‏آيد كه چشمها را خيره مى‏كند و انسان تصور مى‏كند كه اين گلستان از عمر جاودانى برخوردار است. ناگهان فصل سرما فرا مى‏رسد، بادهاى سرد مى‏وزد گلها را افسرده كرده و آنها را مى‏خشكاند و برگ‏ها را به صورت زرد رنگ در مى‏آورد. در اندك زمانى ريز ريز شده، باد و توفان، ذرّات آنها را به اطراف جهان پخش مى‏كند. انسان، اين نوع حيات موقّت را كه پايان آن مرگ و نابودى است، به چشم خود مشاهده مى‏كند، اما از آن عبرت نمى‏گيرد.

مَثَل دنيا نيز چنين است. انسان پس از دوران كودكى، جوانى را در پيش مى‏گيرد و كم‏كم پا به سن مى‏گذارد و ثروت و اموالى را گرد مى‏آورد و براى خود، خانه و كاشانه مى‏سازد و زندگى مرفّه ترتيب مى‏دهد. به گمان اين كه چنين زندگى، پايدار و جاودانه است، ولى در حقيقت، عمر اين زندگى نيز بسان عمر آن گلستان و باغستان، كوتاه است. چيزى نمى‏گذرد كه مرگ و مير بر حيات انسان خاتمه بخشيده، اموال و ثروت دست به دست گشته و خانه و كاشانه رو به ويرانى مى‏نهد، تو گويى نه انسانى بوده و نه مِكنت و زندگى.

در اين مَثَل، مشبّه، زندگى فناپذير دنيا است. مشبّه‏به همان گلستانى است كه پس از شكوفايى رو به زردى و پژمردگى نهاده و سپس نابود مى‏شود. در حقيقت، انسان و مال و فرزند، بسان همين شكوفه‏ها و گلها و برگهاى درختان است كه مدتى شكوفا بوده و پس از آن، نابود مى‏شوند. زندگى دنيا، خود موقّت است تا چه رسد به زر و زيورِ آن كه ثروت و اولاد است، قرآن اين حقيقت را چنين بيان مى‏كند:

«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الحياةِ الدُّنْيا».

«براى زندگى دنيا مَثَلى براى آنان بزن و موقعيت آن را با مَثَل روشن كن». مَثَل زندگى دنيا چنين است:

«كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الأَرْضِ». «بسان آبى است كه از آسمان فرو فرستاديم، با گياه زمين به هم آميخته و منظره زيبايى را پديد آورده است. و اين منظره تا چندى باقى و دلرباست»، لكن: «فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ» «ناگهان بر اثر وزش بادهاى پاييزى و زمستانى بسان ذرّات خس و خاشاك درآمده و باد آنها را به اطراف جهان پخش مى‏كند».

در آيه بعدى يادآور مى‏شود كه مال و فرزند هر چند مايه دلربايى زندگى دنياست، ولى پايدار نيست. چنانكه مى‏فرمايد:

«اَلمالُ وَ الَبَنُونَ زِينَةُ الحَياةِ الدُّنْيا»«مال و فرزندان زيور زندگى دنياست».

اگر بشر كار جاودانه مى‏خواهد، بايد دنبال كارهاى نيك برود كه پاداش آن جاودانه است چنان كه مى‏فرمايد:

«وَالباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً»:

«كارهاى نيك ماندنى، ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميدبخش‏تر است».

اين مَثَل به گونه‏اى در مثل هيجدهم نيز وارد شده است، ولى در آنجا به صورت گسترده و در اينجا به صورت موجز(2).

مَثَل سى و چهارم‏

«يا أَيُّهاَ النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبُهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ المَطْلُوب»(3).

«اى مردم، مثلى زده شده است به آن گوش فرا دهيد، كسانى را كه غير از خدا مى‏خوانيد، نمى‏توانند مگسى بيافرينند هرچند براى اين كار، دست به دست هم بدهند -نه تنها نمى‏توانند بيافرينند- بلكه هرگاه مگس چيزى از آنها بربايد، نمى‏توانند آن را پس بگيرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند -كنايه از اين كه انسان عبادتگر و بتهايى كه پرستش مى‏شوند، هر دو ناتوانند-».

تفسير لغات آيه‏

«ذُباب» در لغت عرب به معنى مگس است.

«استنقاذ» كه ريشه «لايستنقذوه» است، به معناى «پس گرفتن» است.

تفسير آيه‏

عرب جاهلى در مسأله خالقيت جهان، موحّد بود و براى جهان و انسان، فقط يك خالق و آفريدگار مى‏شناخت و آن هم خدا بود. او هرگز در اين بخش مشرك نبود، همگان يا غالب آنان بر اين عقيده بودند كه جهان يك خالق بيش ندارد و آن خداست و اين مطلب در آيات بسيارى وارد شده است مانند:

«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ العَزِيزُ العَلِيمُ»(4).

«هرگاه از آنان سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است، همگان مى‏گويند خداى قادر و دانا».

ولى در مسأله تدبير و اداره جهان كاملاً مشرك بودند، و اعتقاد داشتند كه معبودها و بتها شريك خدا در تدبير و اداره جهان و سرنوشت انسان هستند، و قرآن مجيد كراراً عقايد آنان را در اين باره با نقد بيان مى‏كند و مى‏گويد:

«أَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الواحِدُ القَهَّار»(5)

«آيا پروردگارهاى متعدد و پراكنده بهتر است يا خداى واحد و قادر».

اين آيه گزارش مى‏دهد كه مشركان عصر يوسف نيز بسان مشركان عصر رسالت، براى جهان مدبّرهاى متعدد و مختلفى قائل بودند.

آيات ديگر حاكى است كه آنان، نصرت و پيروزى و عزّت و عظمت را در دست بتها مى‏دانستند و اگر آنها را مى‏پرستيدند، به خاطر اين بود كه با جلب رضايت آنها در جنگ پيروز شوند و در زندگى عزيز گردند، قرآن اين حقيقت را در دو آيه روشن مى‏سازد.

الف. «وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ»(6). «جز پروردگار، خدايانى براى خويش گرفته‏اند تا به كمك آنان پيروز شوند».

ب. «وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً»(7). «خدايانى جز خداى يگانه گرفته‏اند تا براى آنان مايه عزّت باشند».

اين آيات روشنگر عقايد مشركان، درباره بتهاست و اين كه آنها در مسأله خالقيت جهان، موحّد ولى در مسأله تدبير و اداره آن كاملاً مشرك بودند و چون سرنوشت خود را در دست بتها مى‏دانستند، طبعاً به جاى عبادت خدا، بتها را عبادت مى‏كردند.

آياتى در قرآن به نكوهش بت‏ها پرداخته و كراراً يادآور مى‏شود كه آنان مالك سود و زيان شما نيستند، و اين آيات حاكى است كه مشركان معتقد بودند كه سود و زيان آنان در دست بتها است. مانند:

«قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً»(8).

«بگو خدايان خود را جز خدا بخوانيد ولى هرگز ضررى را از شما برطرف نكرده و در زندگى دگرگونى ايجاد نخواهند كرد».

در آيه ديگر يادآور مى‏شود: چيزى كه سود و زيانى به حال تو ندارد، او را مَپرست:

«وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرِّكَ...»(9).«غير از خدا كسانى را كه نه سودى مى‏بخشند و نه زيان، عبادت مكن».

در آيه سوم، يادآور مى‏شود كه معبودان دروغين شما نداى شما را نمى‏شنوند:

«...إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعائَكُمْ...»(10).«اگر آنها را بخوانيد نداى شما را نمى‏شنوند».

اين نكوهشها عقيده مشركان عصر رسالت را آشكار مى‏سازد. قرآن در مقام تحقير معبودهاى آنان، مَثَل بسيار آموزنده‏اى مى‏زند و معبودان آنها را آنچنان تحقير مى‏كند كه هيچ فرد عاقلى پس از شنيدن اين تمثيل، تن به عبادت آنها نمى‏دهد، مشروط بر اين كه در اين مَثَل دقت كند و خود را از عصبيّت و پيروى از روش نياكان، پيراسته سازد.

قرآن مى‏فرمايد: «خدايان شما آنچنان ضعيفند كه نمى‏توانند موجود پست و آلوده‏اى مانند مگس را بيافرينند تا چه رسد به انسان و جهان. بدتر از آن اين كه: اگر مگس چيزى از آنان بربايد، نمى‏توانند آن را از او پس بگيرند آيا با اين وضع آنان شايسته پرستش هستند؟».

تاريخ مى‏گويد:

«عرب عصر رسالت، بتها را با زعفران رنگ‏آميزى مى‏كردند، و بر سرهاى آنها عسل مى‏نهادند و درها را به روى آنها مى‏بستند، ولى ناگهان مگسى از سوراخى وارد مى‏شد، عسل را مى‏خورد و زعفران را پاك مى‏كرد. آنها وقتى درها را باز مى‏كردند، در مقابل عمل انجام شده قرار مى‏گرفتند و كارى از آنان ساخته نبود».

اينك تعبير قرآن در تحقير اين خدايان:

«يا أَيُّهاَ النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً».

«اى مردم مثلى زده شده است، گوش فرا دهيد، آنهايى كه جز خدا مى‏خوانيد(مى‏پرستيد) توانايى آفريدن مگسى را ندارند».

سپس يادآور مى‏شود اگر مگسى از آنان چيزى را بربايد، قدرت پس گرفتن آن را ندارند:

«وَ إِنْ يَسْلُبُهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ».

سپس نتيجه مى‏گيرد:

«حق اين است كه پرستشگر و پرستش شده هر دو ناتوانند».

در اينجا سؤالى مطرح است: چرا آنان تا اين حد تنزّل فكرى پيدا كرده و به جاى خدا معبودهاى پست را عبادت مى‏كردند؟ قرآن در جواب مى‏گويد:

«وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ  إِنَّ اللَّهَ لَقَوِىٌّ عَزِيزٌ».«خدا را آنچنان كه هست نشناختند، خدا توانا و پيروز است».

اگر آنان خدا و منزلت او را نسبت به جهان و نياز همگان را به وى مى‏دانستند هرگز از پرستش او سر باز نزده و موجودات پست‏تر از مگس آلوده را عبادت نمى‏كردند، ولى جهل و ناآگاهى آنان نسبت به مقام ربوبى، آنان را به اين ورطه بدبختى كشيده است.

در اينجا ممكن است گفته شود: مگس هرچند به ظاهر موجودى پست و آلوده است، اما از نظر آفرينش بسيار دقيق و حساب شده است. حشره‏شناسان درباره مگس و ساختمان پيچيده و حركات مرموز و شگفت‏آور آن سخنها گفته‏اند، چگونه ما آن را موجودى پست و ناتوان بدانيم؟!

پاسخ:

هدف از تشبيه، كوچك كردن آفرينش مگس نيست، بلكه هدف چيز ديگرى است، و آن اين است كه مگس به خاطر آلودگى، نزد همگان يك موجود پست و آلوده و ناكارآمد است، بتان مورد پرستش انسانها، به اندازه‏اى ناتوانند كه حتى نمى‏توانند، چنين موجود مطرود را بيافرينند، در اين صورت، چنين تمثيل در مقام تحقير كاملاً يك شاهكار ادبى و عين بلاغت به شمار مى‏رود. ولى اين مانع از آن نيست كه وجود اين حشره مانند ديگر حشرات، از پيچيدگيهاى خاصى برخوردار بوده و كاملاً اسرارآميز باشد.

1) كهف: 45 - 46.
2) ر.ك: مثل هيجدهم، آيه 24 سوره يونس.
3) حج: 73.
4) زخرف: 9.
5) يوسف: 39.
6) يس: 74.
7) مريم: 81.
8) اسراء: 56.
9) يونس: 106.
10) فاطر: 14.
منبع :ماهنامه مكتب اسلام ـ شماره 7 ـ مهر 82