جعفر سبحانى
مَثَل سى و يكم؛طرز تفكر مؤمن وكافر و مسأله انفاق
طرز تفكر مؤمن و كافر از نظر اعتقاد به خدا و روز رستاخيز متفاوت بوده، در مسأله انفاق و همكارى با جامعه كه يكى از اصول اخلاقى اسلام است، ظاهر مىشود.
«وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ البَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحسُوراً».
«هرگز دست خود را بسته بر گردن خويش مساز و آن را به يك باره باز مگشا تا نكوهيده و فرومانده از كار باشى».
«اِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ اِنّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيراً بَصِيراً»(1).
«پروردگارت براى هركس كه بخواهد روزى او را گسترش مىدهد يا تنگ مىسازد، او به بندگان خود آگاه و بيناست».
لغات آيات
«غل» به زنجيرى مىگويند كه با آن اعضاى بدن را مىبندند و مقصود از جمله «مغلولةً اِلى عنقك» اين است كه دستت را آنچنان مبند كه امكان بازشدن براى آن نباشد. تو گويى دستت را با زنجير به گردنت بستهاند، و اين جمله كنايه از آن است كه آنچنان به بخل ميل مكن كه چيزى از تو به ديگران نرسد.
«محسوراً» به معنى فرومانده از كار است. طبرسى در مجمعالبيان مىگويد:
«المحسور المنقطع به لذهاب ما فى يده و انحساره عنه» و نيز مىگويد: «يقال حسرت الرجل بالمسألة اذا أفنيت جميع ما عنده»(2).
تفسير آيات
مسأله انفاق و همكارى با جامعه يكى از اصول اخلاقى اسلام است، ولى اين پديده اخلاقى، بسان ديگر پديدهها بايد در چارچوب اعتدال قرار گيرد، يك مسلمان نبايد مانند افراد بخيل و خودخواه همه چيز را براى خود بخواهد و درهم و دينارى به ديگران ندهد، و به اصطلاح امروز دست دهنده نداشته باشد، بسان آدمى كه دست او را به گردنش بسته باشند و توانايى كارى نداشته باشد، و نبايد مانند افراد مسرف باشد كه حتى در انفاق، اسراف كند و چيزى براى خود و فرزندانش نگذارد و همه را به اين و آن بدهد، و سرانجام مورد سرزنش بستگان و فرزندان و خانواده قرار گيرد، و حتى دستمايهاى نيز براى خود نگه ندارد كه بتواند به كار و كسب خود ادامه دهد و از زندگى بريده شود.
بلكه بايد راه سومى را بين بخل و اسراف برگزيند و آن حدّ وسط است، يعنى در عين انفاق، خود و زيردستان خود را نيز در نظر بگيرد، اين معنى در آيه ديگر اينگونه منعكس است:
«وَ الَّذيِنَ اِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً»(3).
«بندگان خدا كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مىورزند و نه سختگيرى مىكنند بلكه حد وسطى را انتخاب مىكند».
كلينى از عبدالملك بن عمرو نقل مىكند كه:
امام صادقعليه السلام آيه «وَالّذينَ اِذا أَنفقوُا» را تلاوت كرد، آنگاه معنى آيه را با عمل خاصى در نظر ما مجسم كرد. دست برد و مشتى از ريگ را برداشت و دست خود را محكم فشرد، به گونهاى كه چيزى از آن نريخت، فرمود اين همان تفسيرى است كه خدا در كتاب خود گفته است.
سپس آن را ريخت و مشت ديگرى از سنگريزهها را برداشت، سپس همه را رها كرد و چيزى در كَفَش باقى نماند و فرمود اين اسراف است.
آنگاه مشت ديگرى را گرفت، كمى دستش را باز كرد، قسمتى از آن ريخت و بخشى در دستش باقى ماند، فرمود: اين همان ميانهروى و حد وسط و اعتدال است(4).
مثل سى و دوم
«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ لاَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً».
«براى آنان مثلى بزن: آن دو مرد را كه براى يكى از آنها دو باغ انگور قرار داديم و گرداگرد آن دو باغ را با درختان نخل پوشانديم و در ميانشان زراعتى پربركت پديد آورديم».
«كِلْتَا الجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَرا».
«هر دو باغ، ميوه آورده بود و چيزى فروگذار نكرده بود، و ميان آن دو نهر بزرگى جارى ساخته بوديم».
«وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً».
«صاحب اين باغ در آمد [فراوانى] داشت پس به مصاحب خود كه با او گفتگو مىكرد، چنين گفت: من از نظر ثروت از تو برتر و از نظر نفرات نيرومندترم».
«دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذهِ أَبَداً».
«درحالى كه بر خود ستمكار بود، به باغ خويش گام نهاد و گفت: من گمان نمىكنم كه هرگز اين باغ نابود شود».
«وَ مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ اِلى رَبِّى لأَجِدَنَّ خَيْراً مِنها مُنْقَلَباً».
«باور نمىكنم كه قيامت برپا گردد و اگر به سوى پروردگارم بازگردانده شوم (اگر قيامتى در كار باشد)، جايگاهى بهتر از اين خواهم يافت».
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً».
«مصاحبش كه با وى گفتگو مىكرد، به او گفت: آيا به خدايى كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريد و پس از آن تو را مرد كاملى قرار داد، كافر شدى؟!».
«لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّى وَ لا اُشْرِكُ بِرَبِّى أَحَداً».
«ولى من كسى هستم كه اللّه پروردگار من است و هيچكس را شريك پروردگارم نمىسازم».
«وَ لَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْت ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَناَ أَقَلُّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً».
«چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى آنچه خدا بخواهد همان انجام مىگيرد، نيرويى جز از سوى خدا نيست، اگر مىبينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم، (مهم نيست)».
«فَعَسى رَبِّى أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلُ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحُ صَعِيداً زَلَقاً».
«شايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد و مجازات حساب شدهاى از آسمان بر باغ تو فرو فرستد به گونهاى كه آن را به زمين بىگياه و لغزندهاى تبديل كند».
«أَوْ يُصْبِحُ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً».
«و يا آب آن در زير زمين فرو رود تا هرگز نتوانى آن را به دست آورى».
«وَ اُحِيطَ بِثَمَرِهِ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ اُشْرِكْ بِرَبِّى أَحَداً».
«و ميوههاى آن نابود شد و به خاطر هزينهاى كه صرف آن كرده بود، دستهايش را به هم مىماليد و درحالى كه باغ با داربستهايش فرو ريخته بود، مىگفت: اى كاش كسى را همتاى پروردگارم قرار نداده بودم».
«وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِراً».
«و گروهى نداشت كه او را برابر [عذاب] خداوند يارى دهند و از خودش نمىتوانست يارى گيرد»(5).
تفسير آيات
اين آيه با طرح مثلى طرز تفكر مؤمن و كافر را ترسيم مىكند، يكى به خداى جهان و معاد، معتقد بوده و ديگرى معاد و رستاخيز را منكر بوده است. يكى به فضل الهى اعتماد داشت و ديگرى به دنيا تكيه كرده و براى آن نوعى جاودانگى قائل بود.
قرآن در اين مثَل منطق بعضى از كافران را كه به اموال خود تكيه مىكردند، ابطال كرده و تأكيد كرده كه اين تكيهگاه جاودانه و پيوسته نيست، و به همين زودى به دست فنا سپرده مىشود و از ميان مىرود، ولى آن كس كه به خدا و روز ديگر مؤمن باشد، حيات جاودانهاى در سراى ديگر خواهد داشت و در اين جهان نيز با زندگى آبرومندانهاى روبهرو خواهد بود. اينك بيان مَثَل:
دو برادر بودند، پدر آنان فوت كرد و اموال زيادى را به ارث نهاد. برادر مؤمن، سهم خود را گرفت و قسمت اعظم آنها را در راه خدا صدقه داد و براى خود نيز مقدارى حفظ كرد كه با آن مىزيست، ولى برادر ديگر، با آن ثروت، دو باغ خريد. در ميان دو باغ مزرعه عظيمى بود چنانكه از وسط آن دو نهر آب عظيمى مىگذشت.
منطق برادر مشرك
قرآن منظر برادر مشرك را در چند فراز چنين نقل مىكند:
1. من از نظر ثروت و اولاد بر تو برترى دارم. «أَناَ أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً».
2. من فكر نمىكنم كه اين باغ تا ابد نابود شود «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أبداً».
3. من فكر نمىكنم رستاخيزى برپا شود «وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةُ قائِمَةً».
4. بر فرض اين كه قيامتى باشد، جايگاهى بهتر از اين خواهيم داشت «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّى لاَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً».
منطق برادر مؤمن
برادر مؤمن او را نصيحت كرد و منطق او اين بود:
1. چگونه معاد را منكر مىشوى و مىگويى: گمان نمىكنم قيامتى برپا شود، درحالى كه خدا تو را از خاك آفريد، سپس خاك را به صورت نطفه درآورد، آنگاه از آن، تو را به صورت يك انسان كامل پرداخت. آنكس كه بر آغاز آفرينش توانا است، بر بازگرداندن آن نيز توانا خواهد بود «أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً».
2. آن خداى بزرگ پروردگار من است. من هرگز به او شرك نمىورزم «لكِنَّا هُوَاللَّهُ رَبِّى وَ لا اُشْرِكُ بِرَبِّى أَحَداً».
3. تو به هنگام ورود به باغت با حالت تبختر گفتى «فكر نمىكنم اين باغ نابود شود»، پس چرا نگفتى: آنچه خدا بخواهد، همان خواهد شد، زيرا نيرويى جز از آنِ خدا نيست «وَ لَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
4. اگر مرا به اين حالت مىبينى كه از نظر ثروت و فرزند از تو كمترم، مهم نيست، اميد است خداى من باغى بهتر از باغ تو در اختيار من بگذارد و مجازات حساب شدهاى بر باغ تو بفرستد. آنگاه باغت به سنگ صاف و لغزندهاى تبديل شود، يا نهرى كه در ميان آن روان است، در دل خاك فرو رود و ديگر نتوانى آن را به دست آورى «إِنْ تَرَنِ أَناَ أَقَلُّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً* فَعَسى رَبِّى أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلُ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحُ صَعِيداً زَلَقاً* أَوْ يُصْبِحُ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً».
تحليل دو تفكر مادى و الهى
تا اينجا محاوره اين دو برادر پايان پذيرفت و طرز تفكر هر دو آشكار گشت. برادر نخست، معاد را ناديده گرفته و به تمام معنا دنياخواه بود و دنيا براى او آخرين مرحله از زندگى بود، با اين كه با چشم خود، دگرگونيهاى جهان را مىديد ولى عبرت نمىگرفت و مىپنداشت كه باغ او جاودان است.
حتى خودخواهى، كار او را به جايى رسانده بود كه با اين كه خدا را نمىپرستيد، ولى انتظار داشت كه اگر روز قيامت زنده گشت، بهترين مقام را دارا باشد.
قرآن او را به عنوان «ظالم لنفسه» معرّفى مىكند، يعنى فردى كه بر خويشتن ستم كرده بود، چه ستمى بالاتر از اين كه هر روز در برابر چشمانش نمونههاى فراوانى از تجديد حيات مىديد، ولى امكان تجديد حيات خود را منكر بود. باغ و مزرعه او هر سال تجديد حيات مىكرد و پس از يك خواب زمستانى بار ديگر، درختان، و مزرعه، خود را با برگها و شكوفهها مىآراستند و زمين، با گل و سنبل رونقى به محفل مىداد و خود نمونه حيات مجدد بود، ولى با اين همه، او در برابر اين منطق، قانع نشده و مىگفت: «وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً».
خلاصه در منطق مرد مشرك، خودخواهى از يك طرف، غير خودنخواهى از طرف ديگر، غرور به خاطر زمين و ثروت از طرف سوم، خيالبافى و اين كه در آخرت، مقام بهترى خواهد داشت، از طرف چهارم ديده مىشود.
اما در منطق آن مرد مؤمن، واقعگرايى و تيزبينى در حيات به چشم مىخورد. نخست منطق معاد و برهان آن را يادآور مىشود و آفرينش نخستينِ برادر را به رخ او مىكشد. آنگاه به بيان توحيد در خالقيت و ربوبيت مىپردازد و مىگويد: آفريدگار و گردانندهاى جز او نيست. سپس به او تعليم مىدهد كه همه كارها دست خداست و هيچ كارى بدون مشيّت خدا صورت نمىپذيرد.
در مرحله چهارم رجا و اميد خود را بازگو مىكند كه آينده او ممكن است بهتر از گذشته باشد.
در مرحله پنجم نفرين خود را بر اين فرد خودخواه كه دينارى به حال جامعه سودى ندارد، فرو مىفرستد و نابودى باغ برادر را از خدا مىخواهد كه هم باغش را نابود كند، و هم آبش فرو رود.
عكس العمل جهان در برابر عمل فرد مشرك
انسان تصور نكند كه جهان در برابر فعل انسان، ساكت و خاموش است و عكسالعمل نشان نمىدهد، بلكه جهان با چشم و گوش باز مراقب عمل انسان است و به تناسب عمل واكنش نشان مىدهد. جهان در برابر فرد نيكوكار، درهاى رحمتش را به روى وى باز مىكند ولى در مقابل انسان بخيل و تنگنظر درهاى رحمت را به روى او مىبندد و مال و منال او را طعمه عذاب مىسازد:
«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ القُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْض ولكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ»(6).
«هرگاه مردمِ سرزمينى ايمان بياورند و تقوا پيشه باشند، درهاى بركات و خيرات را از آسمان و زمين به روى آنان مىگشاييم ولى آنان به تكذيب آيات ما پرداختند. ما هم آنان را به اعمال خود سزا داديم».
اين سنت الهى پيوسته در هر زمان حاكم بوده و اتفاقاً در مورد اين دو برادر نيز تحقق پذيرفت. دعاى آن برادر مستجاب شد: ناگهان سرتاسر اين باغ را بلا احاطه كرد، باغ با داربستهايش فرو ريخت، در اين موقع كه وارد باغ شد، از تأسّف، دستها را به هم ماليد و از كردار خود اظهار ندامت مىكرد، چنان كه مىفرمايد:
«وَ اُحِيطَ بِثَمَرِهِ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ اُشْرِكْ بِرَبِّى أَحَداً».
«و ميوههاى آن نابود شد و به خاطر هزينهاى كه صرف آن كرده بود، دستهايش را به هم مىماليد و درحالى كه باغ بر داربستهايش فرو ريخته بود، مىگفت: اى كاش كسى را همتاى پروردگارم قرار نداده بودم».
گروه مشركان چهبسا در ظاهر به هم پيوسته به نظر مىرسند، ولى آنگاه كه برخى از آنها را بلا فرا گرفت، ديگران به خاطر فقدان عواطف به يارى او نمىشتابند، چنانكه مىفرمايد: وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مُنْتصِراً».
بنابراين مَثَل كافر مَثَل برادر نخست و مَثَل مؤمن بسان مَثَل دوم است.
از اين مَثَل درسهايى مىآموزيم:
الف. ثروت و اموال زياد، در انسانهاى بىظرفيت، غرورآفرين است، اينگونه افراد پيوسته ثروت خود را به رخ ديگران مىكشند و از تحقير ديگران بهره مىگيرند، و شعارشان اين است «أنا أكثرُ منك مالاً و أعزُّ نفراً».
گاهى اين نوع غرور او را به افسانهاى معتقد مىسازد و آن اين كه ثروت من جاودانه است و حال آن كه در اعماق قلب مىداند كه اين منطق افسانهاى بيش نيست و مرگ و مير بر پيشانى هر موجود امكانى با قلم قضا نوشته شده است. گاهى غرور او به حدّى مىرسد كه جهان ماوراى طبيعت را انكار مىكند.
ب. نه ثروت، دليل عزّت است و نه فقر، مايه ذلّت. هرگاه ثروت در مسير هوا و هوس قرار گيرد، مايه بدبختى است و اگر فقر با اميد همراه باشد، مايه سعادت است.
ج. بلاهايى كه دامنگير انسان مىشود، پشتسرش ندامت هست و اين ندامت بعد از بلا براى اين شخص خالى از فايده است، هرچند ديگران ممكن است از آن بهره بگيرند.
د. شگفت اينجاست كه قرآن، باغ اين برادر مشرك را با اين جمله توصيف مىكند و مىفرمايد: «كِلْتاَ الجَنَّتَيْنِ آتَتْ اُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً». «هردو باغ آن برادر ميوههاى خود را مىداد و هيچگونه ستمى و كاستى در ميوه دادن نداشت» ولى درباره صاحب آن باغ مىگويد: «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظْالِمٌ لِنَفْسِهِ» «درحالى كه بر خود ستمكار بود بر باغ خويش گام نهاد». علت اين كه او بر خويش ستم مىكرد، اين بود كه از اين باغ براى سراى ديگر بهره نبُرد.