جعفر سبحانى
مَثَل سىام؛گرسنگى و ناامنى پىآمد كفران نعمت الهى
اقوام و جمعيتهاى كنونى و آينده نيز در صورت كفران نعمت الهى همچون گذشتگان گرفتار گرسنگى و ناامنى و عذاب مىگردند.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهاَ اللَّهُ لِباسَ الجُوعِ وَ الخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ».
«خداوند [براى آنان كه كفران نعمت مىكنند] مثلى زده است. منطقه آبادى را كه از امن و اطمينان برخوردار بود و پيوسته روزيش بهطور وافر از هر مكانى به آنجا سرازير مىگشت. اما نعمت خدا را كفر ورزيدند، خداوند به خاطر اعمالى كه انجام داده بودند، لباس گرسنگى و ترس را بر آنان پوشانيد».
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ العَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ»(1).
«پيامبرى از خود آنان براى هدايت آنها آمد اما او را تكذيب كردند. عذاب الهى آنان را گرفت درحالى كه ستمگر بودند».
تفسير لغات آيه
«رغد» گوارا را مىگويند چنان كه در آيه ديگر مىفرمايد:
«وَ كُلا مِنها رَغَداً». «[و به آدم و حوّا خطاب شد] از ميوههاى گواراى بهشت بخوريد».
«آمنة» به معناى امن و امان است، يعنى منطقهاى كه در آنجا هيچ نوع شرارت و غارتگرى و سلب اموال و تجاوز به اَعراض نيست.
«مُطمئنّة» مركزى كه ساكنان آن، مطمئن بودند وسيله زندگى براى آنان فراهم، تجارتشان با رونق؛ و كار و كسبشان از سود سرشارى برخوردار است.
اصولاً پديده مهاجرت كه در جهان رشد يافته است، مرهون دو چيز است: يا امنيت جانى و مالى نيست، كه اين آبادى از اين جهت كاستى نداشت و يا اطمينان به ادامه زندگى از نظر درآمد نيست. قرآن يادآور مىشود: از هر دو نظر اين آبادى آباد بوده، هم از نظر امن و امان و هم از لحاظ اطمينان به كار و كسب و كوشش.
تا اينجا با لغات آيات آشنا شديم، اكنون تفسير آيات:
تفسير آيات
قرآن از سرزمينى خبر مىدهد كه از چهار ويژگى برخوردار بوده است اين چهار ويژگى عبارتند از:
1. از امن و امان برخوردار بود (آمنة).
2. مردم آنجا به ادامه زندگى خود اعتماد و اطمينان داشتند (مطمئنّة).
3. مركزى بود كه از هر نقطه ميوهها به آنجا سرازير مىشد، زيرا مردم اطراف براى خريد به آن نقطه مىآمدند و لذا اجناس نيز به آن نقطه سرازير مىگشت: (يَأْتِيها رِزُْقها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ).
4. مردم آنجا نه تنها از اين سه نعمت مادى برخوردار بودند، بلكه نعمت معنوى نيز به آنان داده شده بود و خدا از قبيله خودشان رسولى براى آنان فرستاده بود چنانكه در آيه دوم مىفرمايد:«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ».
درست است در اين آيه، كلمه قريه به كار رفته و قريه معمولاً در مورد دِه و نقطه كوچك به كار مىرود ولى مقصود از قريه در اين آيه، مركزى است كه مردم از اطراف براى فروش اجناس و خريد مايحتاج به آنجا مىآمدند، چنانكه فرمود: (مِنْ كُلِّ مَكانٍ) و چنين نقطهاى با اين ويژگى؛ ده نبوده، بلكه شهر مركزى بود و در قرآن قريه به معنى شهر به كار رفته است. چنانكه برادران يوسف با پدر چنين خطاب كردند «فَاسْئَلِ القَرْيَةِ الَّتِي كُنَّا فِيها»:
«از آن آبادى كه در آن بوديم بپرس». و مراد از آبادى همان مصر است كه در آن زمان، خود كشورى بوده است.
ساكنان چنين نقطه آبادى، سپاس نعمتهاى مادى را به جاى نياوردند، همچنانكه نعمت معنوى را نيز تكذيب كردند.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه چگونه ساكنان اين منطقه سپاس نعمتهاى مادى را بجا نياوردند؟ در اين مورد روايات چنين مىگويد:
گروهى از ساكنان اين منطقه در سايه رفاه، از موادّ غذايى، مجسمههاى كوچك مىساختند و احياناً خود را با آن پاك مىكردند. چه كفران نعمتى بالاتر از اين كه نعمت الهى را در موضع تطهير به كار برند، درحالى كه بايد از آب استفاده كنند، و در صورت ضرورت از سنگ و ديگر چيزهاى پاك كردنى.
و اما اين كه چگونه به نعمت معنوى كفر ورزيدند؟ قرآن مىفرمايد: «به تكذيب فرستاده خدا پرداختند و به سخن او گوش نكردند».
جهان در برابر اين كفران نعمت، ساكت و آرام نيست و عكسالعمل نشان مىدهد. واكنش اين كفران، اين بود كه نعمتهاى مادى از آنان گرفته شد. حيوانات ريزى بر آنها مسلط شد و درخت و گياهان آنان را خورد و چيزى براى آنان باقى نگذاشت. سرانجام ناچار شدند آن موادّ غذائى را كه براى تطهير به كار برده بودند، براى ادامه حيات مصرف كنند.
در اين جريان به كشورهاى بزرگ هشدار است كه چهبسا براى حفظ قيمت گندم، نعمت خدا را مىسوزانند يا به دريا مىريزند، درحالى كه در گوشه و كنار دنيا گروهى از گرسنگى مىميرند.
اما اين كه خدا چگونه آنان را كيفر داد؟ دو چيز را بر آنان مسلّط كرد:
1. گرسنگى.
2. خوف و ترس.
اين دو كيفرآنچنان حيات آنان را فرا گرفت كه تو گويى لباسى از گرسنگى و ترس وجود آنان را فرا گرفت، قرآن به اين نكته چنين اشاره مىكند: «فَأَذاقَهاَ اللَّهُ لِباسَ الجُوعِ وَ الخَوْفِ».
در اينجا برخى از مخالفان، به تصور خود در قرآن ايرادى پيدا كردهاند، و آن اين كه مىگويند: لازم بود به تناسب واژه لباس خدا بفرمايد: «فَكَساهُمُ اللّه لباس الجوع و الخوف» و اگر مقياس در به كار بردن «اذاق»(چشاندن) جوع و خوف باشد، بايد لفظ لباس را حذف كند. حاصل اين كه يا بايد بگويد:
الف. لباس گرسنگى و ترس را بر آنان پوشاند.
ب. گرسنگى و خوف را به آنان چشاند.
بنابراين جمع بين «اذاق» و «لباس» صحيح نيست.
پاسخ اين اشكال روشن است:
1. علت اين كه قرآن كلمه «لباس» را به كار برده، اين است كه برساند گرسنگى و تشنگى تمام مظاهر حيات آنان را فرا گرفته بود، از هر نظر گرسنه و خائف و ترسان بودند و اين حقيقت جز با كلمه «لباس» روشن نمىشود.
2. واژه «ذوق» را به كار گرفته، زيرا چشيدن طعام غير از چشيدن گرسنگى است. چشيدن طعام امرى سطحى است كه انسان با زدن زبان مىفهمد كه غذا شور است يا نه؟ ولى چشيدن گرسنگى معنى عميقترى دارد. مادامى كه گرسنگى بر اعمال بدن اثر نگذارد و از درون تهى بودن را درك نكند، كلمه ذوق بكار نمىبرد.
بنابراين هم به كارگيرى لباس و هم به كارگيرى ذوق از مقتضاى بلاغت است.
جمله مربوط به كفران نعمت معنوى در آيه دوم آمده است، چنانكه مىفرمايد: «وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ».
پرسش ديگر اين كه: جايگاه اين آبادى با اين اوصاف كجا بوده است؟
در پاسخ گاهى گفته مىشود جايگاه اين آبادى مكّه معظّمه بوده كه مردم آنجا در پرتو نعمتهايى كه از هر طرف به آنجا سرازير مىشد، بهرهمند بودند، اما به تكذيب پيامبر الهى برخاستند و خدا گرسنگى را هفت سال بر آنان مسلّط كرد و براى ادامه حيات به خوردن ميته و استخوان پناه بردند.
و اما خوف آنان از اين طريق بود كه گروه اعزامى از جانب پيامبر گاه و بىگاه به حمله ايذائى دست مىزدند و امنيت آنان برهم مىخورد.
ولى اين تفسير نه با ظاهر آيه تطبيق مىكند و نه با تاريخ، زيرا قرآن در اين آيه با مردم مكه سخن مىگويد و طبعاً مَثَلى را كه مىزند، از غير آنها بايد باشد، زيرا اين سوره، مكى است و فقط قسمت ناچيزى از آن مدنى مىباشد، مانند آيههاى 14 و 101 كه در آنها از مهاجرت در راه خدا سخن به ميان آمده است و همچنين آيه 126 كه در آن، از مجازات مساوى سخن گفته شده است.
بنابراين، چون مخاطب در اين آيات قريش مكه است، بايد مَثَل مورد نظر كه مايه عبرت آنها گردد، غير خود آنها باشد، مؤيّد اين نظر اين است كه قرآن، اين حادثه را با فعل ماضى بيان مىكند و مىفرمايد:
1. «ضربَ اللّهُ مثلاً».
2. «كانَت آمنةً».
3. «كَفرت بأنعم اللّه».
4. «وَ لقد جاءهم رسولٌ منهم».
اينها ايجاب مىكند كه تاريخ اين حادثه در عصرى قبل از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در ميان امم ديگر بوده باشد و لذا در روايات ما نقل شده است كه مربوط به گروهى از بنىاسرائيل است.
بيان تشبيه
همانطور كه يادآور شديم، هر مثلى از سه چيز تركيب مىيابد: مشبّه و مشبّهبه و وجه شبه:
1. مشبّه كليه اقوامى هستند كه پس از نزول قرآن زندگى مىكنند و در رفاه و امن و امان به سر مىبرند. و از نعمتهاى مادى برخوردارند، اما به تكذيب پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله بر مىخيزند.
2. مشبّهبه، همان اقوام نابود شده هستند كه با آن ويژگيهاى چهارگانه، گرسنگى، و ناامنى بر آنان احاطه كرد.
از اين بيان وجه شبه نيز روشن مىشود يعنى سرنوشت گروه نخست با سرنوشت گروه دوم گره خورده است، چون هر دو گروه در كفران نعمت مادى و معنوى شريك و يكسانند.