جعفر سبحانى
مثل بيست و هشتم؛آيا مؤمن و كافر يكسانند؟
در شماره گذشته درباره تبيين موقعيتخدايان دروغين و خداى حقيقى و هستىبخش جهان بحث نموديم و اينك به بحث پيرامون تبيين موضع مؤمن و كافر از نظر قرآن مىپردازيم:
«و ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شىء و هو كل على مولاه اينما يوجهه لا يات بخير هل يستوى هو و من يامر بالعدل و هو على صراط مستقيم» (1) .
«خدا مثلى را زده است، دو نفر را كه يكى از آن دو گنگ مادرزاد است و توانايى بر هيچ كارى ندارد و سر بار مالك خود مىباشد، او را سراغ هر كارى بفرستد، كار خوبى انجام نمىدهد، در مقابل انسانى كه به عدل و داد دعوت مىكند و در راه راست گام بر مىدارد، آيا اين دو نفر با هم يكسانند؟» .
توضيح مفاد آيه
در مثل بيست و هفتم، انتقاد از معبودهاى دروغين، در مقايسه با معبود حقيقى بود به گواه اينكه فرمود: «و يعبدون من دون الله ما لا يملك» ولى هدف در اينجا بيان حال كافر و مؤمن است و قرآن مىخواهد با مثلى موقعيت اين دو را روشن كند:
1 . فرض كنيد بردهاى است گنگ و لال، بر چيزى توانايى ندارد، و به خاطر عجز، سربار مولاى خود مىباشد، او را به هر كارى روانه كند، نتيجه نمىگيرد .
2 . فرض كنيد انسانى است كه جامعه را به عدل و داد، دعوت كرده و از نظر انديشه و رفتار بر «صراط مستقيم» است .
آيا اين دو نفر با هم يكسانند؟ .
اگر اين دو نفر يكسان نيستند پس كافر و مؤمن نيز يكسان نمىباشند .
از نظر قرآن كافر بسان فرد نخست است كه چهار ويژگى دارد كه هر يك، نوعى نقص و كاستى است:
1 . گنگ و لال است: «ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم» و از آنجا كه گنگ و لال است، ناشنوا هم خواهد بود چون دومى نتيجه اولى است، و غالبا لالى افراد به علت كر و ناشنوايى آنها است، چون سخنان پدر و مادر را نمىشنوند، طبعا قوه ناطقه، تحريك نمىشود .
2 . بر چيزى توانايى ندارد: «لا يقدر على شىء» .
3 . او سربار مولاى خود و مصرفكننده است، نه توليدكننده: «و هو كل على مولاه» .
4 . او را پى هر كارى بفرستد، نتيجه نمىگيرد:
«اينما يوجهه لا يات بخير» .
در حقيقت انسانى است انگل، جز خوردن و خوابيدن، كارى از او ساختهنيست، در مقابل، فردى كه مؤمن را به او تشبيه مىكند، با دو ويژگى از او ياد مىكند، ويژگيهايى كه ديگر كمالات را به دنبال دارد:
1. او به دادگرى و عدالت دعوت مىكند: «يامر بالعدل» و كسى كه به چنين كارى قيام مىكند، قهرا گويا و شنوا خواهد بود . دعوت جامعه به عدل، فرع آن است كه از قدرت گويندگى و شنوايى برخوردار باشد و يك چنين فرد طبعا شجاع و دلير خواهد بود، زيرا دعوت به عدل نوعى امر به معروف است كه نياز به شجاعت در فكر و انديشه دارد و بدون يك سلسله قدرت روحى و جسمى امكانپذير نيست .
2 . او بر صراط مستقيم است چنان كه مىفرمايد: «و هو على صراط مستقيم» . مقصود از صراط مستقيم آن است كه از نظر انديشه و كار و برنامه، راه درستى را مىپيمايد و منحرف به چپ و راست نمىشود، بلكه در راهى گام برمىدارد كه او را به مقصد برساند .
مثل نخست، مثل كافر است و مثل دوم، مثل مؤمن است، زيرا فرد نخست، از هدايت الهى بىبهره بوده، و طبعا كور و كر و دور از عدل و انصاف خواهد بود، در حالى كه دومى در پرتو هدايت الهى با فساد و تبعيض مبارزه كرده، همگان را به اعتدال در زندگى دعوت مىكند و خود نيز عامل است .
اكنون بايد ديد از كدام يك از اين دو فرد بايد پيروى كرد؟ مسلما دومى; چنان كه مىفرمايد:
«افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى» (2) .
«آيا آن كس كه افراد را به حق و حقيقت هدايت مىكند، شايسته پيروى است، يا آن كس كه توان چنين هدايتى را ندارد» .
با اين بيان روشن شد كه تمثيل پيشين مربوط به تبيين موقعيتخدايان دروغين و خداى حقيقى است در حالى كه اين مثل، براى تبيين موضع مؤمن و كافر است .