جعفر سبحانى
مثل بيست و ششم:پيراستگى خدا از صفات مادى
مشركان، به اشتباه، خدا را همچون فردى عاجز و نيازمند تصور كرده سهمى از زراعت و دام خود را به او اختصاص مىدادند . همچنين آنان خدا را همچون يك انسان، داراى زاد و ولد مىپنداشتند و فرشتگان را دختران خدا مىناميدند .
«و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم تالله لتسئلن عما كنتم تفترون» (1) .
«آنان براى بتهايى كه هيچگونه آگاهى ندارند، از آنچه به ايشان روزى دادهايم سهمى قرار مىدهند . به خدا سوگند در روز رستاخيز از آن دروغ و تهمت، بازپرسى مىشوند» .
«و يجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما يشتهون» (2) .
«آنان براى خدا دخترانى قائل مىشوند، او از داشتن فرزند منزه است ولى براى خودشان آنچه ميل دارند، قائل مىشوند» .
«يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه في التراب الا ساء ما يحكمون» (3) .
«او از قبيله خود به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده است، پنهان مىشود، و نمىداند چه كند، آيا اين ننگ را بپذيرد (دختر را زنده نگه دارد) يا در خاك پنهانش كند؟ چه بد داورى مىكنند» .
«للذين بالآخرة مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم» (4) .
«آنان كه براى سراى آخرت ايمان ندارند، صفتبد; و خدا صفتبرتر را دارد و او قدرتمند و حكيم است» .
صفات مشركان
مشركان عهد رسالت كه بتها را به عنوان رب و پروردگار جهان و انسان مىانگاشتند، و تصور مىكردند كه كارهاى خدا به آنها تفويض شده است، آنها را با صفاتى توصيف مىكردند كه با توجه به ديگر آيات مىتوان بدين صورت خلاصهبندى كرد:
1 . از آنچه خدا از دام و غله روزى مشركان كرده بود، بخشى از آن را از آن خدا، و بخشى ديگر را از آن بتان قرار مىدادند، چنانكه در آيات نيز به اين اشاره مىكند:
«و جعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان الله فهو يصل الى شركائهم ساء ما يحكمون» (5) .
«آنان از زراعت و دامى كه خدا آفريده بود، بخشى را به خدا اختصاص مىدادند و به اعتقاد خود مىگفتند اين براى خدا و اين هم براى شريكان ما (كه همان بتها باشند)، آنچه براى بتها قرار مىدادند، به خدا نمىرسيد ولى از آنچه براى خدا قرار مىدادند، به بتها داده مىشود، چه بد داورى مىكردند» .
در آيه مورد بحث، مىفرمايد:
«و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم» ، آنگاه يادآور مىشود، در روز قيامت از اين تقسيم بىپايه و بىاساس كه نوعى افترا است، بازخواست مىشوند .
2 . يكى ديگر از ويژگيهاى آنان اين بود كه براى خداى پيراسته از جسم و جسمانيات، دخترانى قائل بودند و معتقد بودند كه آنها فرزندان خدا هستند خداوند به اين معنى با اين جمله اشاره مىكند: «و يجعلون لله البنات» ، آنگاه قرآن به نقد اين نظر با لفظ «سبحانه» مىپردازد، يعنى خدا منزه از چنين فرزنددارى است، خواه دختر باشد، خواه پسر، و همگى در سوره توحيد در نمازها مىخوانيم «لم يلد و لم يولد» «نه زائيده و نه زاييده شده است» .
طبق آيات ديگر، اين دختران در انديشه مشركان، همگان فرشتگان هستند، چنانكه مىفرمايد: «و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا ...» (6) . «فرشتگان را كه بندگان خدا هستند، دختر مىپنداشتند» .
سپس يادآور مىشود كه آنان براى خدا دختر قائل شده ولى حاضر نبودند كه براى خود، دخترى را بپذيرند، به گواه اين كه دختران را زندهبگور مىكردند و از داشتن دختر رنج مىبردند و آن را ننگ مىدانستند، و به اين مطلب با جمله «و لهم ما يشتهون» اشاره مىكند .
در آيه ديگر باز از اين منطق كه براى خدا فرزندان دختر و براى خويش، فرزندان ذكور قائل شده بودند، انتقاد مىكند و مىفرمايد: «افاصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا ...» (7) «آيا شما را با دادن پسر، امتياز داده، و خود از ملائكه فرزند دختر را برگزيده است» ؟ .
3 . سومين ويژگى آنان اين بود كه اصولا وجود دختر را مايه ننگ و عار مىدانستند و هرگاه همسر آنان پسر مىزاييد، با چهره باز، با همسر و اطرافيانش روبهرو مىشدند و هرگاه به آنان خبر تولد دختر داده مىشد، رنگشان سياه شده و در جهانى از خشم فرو مىرفتند، چنانكه مىفرمايد: «يتوارى من القوم من سوء ما بشر به» «به خاطر خبر بدى كه به او داده شده بود، از قبيله خود پنهان مىگشت» .
پس از اين، قرآن به مشكل ديگر مشركان اشاره مىكند، و آن اين كه پدر از نگهدارى دختر رنج مىبرد و خود را ميان دو محذور مىپنداشت:
الف: اين ننگ را بپذيرد، چنانكه مىفرمايد: «ايمسكه على هون» .
ب: اين دختر را زنده بگور كند «ام يدسه في التراب» .
قرآن هر دو انديشه را محكوم مىكند، زيرا وجود دختر يك نعمت الهى است كه به خانواده داده شده و اگر زايمان منحصر به پسر گردد، نسل بشر منقرض مىشود . گذشته از اين، دختر نيز مانند پسر، انسان كاملى است . او هم فكر و انديشه، مهر و عاطفه و ديگر سجاياى انسانى دارد و مىتواند براى شوهر، مايه آرامش خاطر باشد . قرآن در محكوميت هر دو نظر مىفرمايد: «الا ساء ما يحكمون» .
مساله زنده بگور كردن دختران، سابقه ديرينهاى دارد كه فعلا مجال بازگويى آن نيست، همچنين حقوقى كه اسلام براى زن قائل شده و او را يكى از اركان اجتماع دانسته، خود موضوع مستقلى است كه در كتابهاى حقوق زن، از آن گفتگو شده است . تنها بايد ببينيم، تمثيل در كجاى اين بحثهاى پيشين است؟
مثل در اين آيات، در اين نقطه متمركز است كه مشركان، خدا را مانند يك انسان عاجز و ناتوان مىانديشيدهاند كه به حكم آيه نخست، براى او نصيبى قائل مىشدند، تو گويى خدا نياز به دام و دانه آنها دارد! و از طرف ديگر او را بسان موجودى مادى مىانديشيدند كه داراى فرزند است . اين موقعيتخدا بود در انديشه مشركان .
درحالى كه جايگاه خدا در انديشه افراد موحد اين است كه او موجود بىهمتايى است كه همه صفات برجسته را داراست . او داراى حيات و علم و قدرت و عزت و عظمت است، و به كسى نيازى ندارد .
قرآن به اين دو انديشه در آخر اين آيه چنين اشاره مىكند:
«الذين لا يؤمنون بالآخرة مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم» .
«آنان كه براى سراى آخرت ايمان ندارند، صفتبد و خدا صفتبرتر را دارد و او قدرتمند و حكيم است» .
پس واقعيت تشبيه در اين آيه روشن شد كه فرد كافر، خدا را به موجود مادى نيازمند تشبيه مىكند، درحالى كه فرد مؤمن او را موجودى برتر و والاتر و داراى همه صفات كمال مىشناسد .