مثل‏هاى زيباى قرآن (31)

جعفر سبحانى

مثل بيست و ششم:پيراستگى خدا از صفات مادى

مشركان، به اشتباه، خدا را همچون فردى عاجز و نيازمند تصور كرده سهمى از زراعت و دام خود را به او اختصاص مى‏دادند . همچنين آنان خدا را همچون يك انسان، داراى زاد و ولد مى‏پنداشتند و فرشتگان را دختران خدا مى‏ناميدند .

«و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم تالله لتسئلن عما كنتم تفترون‏» (1) .

«آنان براى بتهايى كه هيچ‏گونه آگاهى ندارند، از آنچه به ايشان روزى داده‏ايم سهمى قرار مى‏دهند . به خدا سوگند در روز رستاخيز از آن دروغ و تهمت، بازپرسى مى‏شوند» .

«و يجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما يشتهون‏» (2) .

«آنان براى خدا دخترانى قائل مى‏شوند، او از داشتن فرزند منزه است ولى براى خودشان آنچه ميل دارند، قائل مى‏شوند» .

«يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه في التراب الا ساء ما يحكمون‏» (3) .

«او از قبيله خود به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده است، پنهان مى‏شود، و نمى‏داند چه كند، آيا اين ننگ را بپذيرد (دختر را زنده نگه دارد) يا در خاك پنهانش كند؟ چه بد داورى مى‏كنند» .

«للذين بالآخرة مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم‏» (4) .

«آنان كه براى سراى آخرت ايمان ندارند، صفت‏بد; و خدا صفت‏برتر را دارد و او قدرتمند و حكيم است‏» .

صفات مشركان

مشركان عهد رسالت كه بتها را به عنوان رب و پروردگار جهان و انسان مى‏انگاشتند، و تصور مى‏كردند كه كارهاى خدا به آنها تفويض شده است، آنها را با صفاتى توصيف مى‏كردند كه با توجه به ديگر آيات مى‏توان بدين صورت خلاصه‏بندى كرد:

1 . از آنچه خدا از دام و غله روزى مشركان كرده بود، بخشى از آن را از آن خدا، و بخشى ديگر را از آن بتان قرار مى‏دادند، چنانكه در آيات نيز به اين اشاره مى‏كند:

«و جعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان الله فهو يصل الى شركائهم ساء ما يحكمون‏» (5) .

«آنان از زراعت و دامى كه خدا آفريده بود، بخشى را به خدا اختصاص مى‏دادند و به اعتقاد خود مى‏گفتند اين براى خدا و اين هم براى شريكان ما (كه همان بتها باشند)، آنچه براى بتها قرار مى‏دادند، به خدا نمى‏رسيد ولى از آنچه براى خدا قرار مى‏دادند، به بتها داده مى‏شود، چه بد داورى مى‏كردند» .

در آيه مورد بحث، مى‏فرمايد:

«و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم‏» ، آنگاه يادآور مى‏شود، در روز قيامت از اين تقسيم بى‏پايه و بى‏اساس كه نوعى افترا است، بازخواست مى‏شوند .

2 . يكى ديگر از ويژگيهاى آنان اين بود كه براى خداى پيراسته از جسم و جسمانيات، دخترانى قائل بودند و معتقد بودند كه آنها فرزندان خدا هستند خداوند به اين معنى با اين جمله اشاره مى‏كند: «و يجعلون لله البنات‏» ، آنگاه قرآن به نقد اين نظر با لفظ «سبحانه‏» مى‏پردازد، يعنى خدا منزه از چنين فرزنددارى است، خواه دختر باشد، خواه پسر، و همگى در سوره توحيد در نمازها مى‏خوانيم «لم يلد و لم يولد» «نه زائيده و نه زاييده شده است‏» .

طبق آيات ديگر، اين دختران در انديشه مشركان، همگان فرشتگان هستند، چنانكه مى‏فرمايد: «و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا ...» (6) . «فرشتگان را كه بندگان خدا هستند، دختر مى‏پنداشتند» .

سپس يادآور مى‏شود كه آنان براى خدا دختر قائل شده ولى حاضر نبودند كه براى خود، دخترى را بپذيرند، به گواه اين كه دختران را زنده‏بگور مى‏كردند و از داشتن دختر رنج مى‏بردند و آن را ننگ مى‏دانستند، و به اين مطلب با جمله «و لهم ما يشتهون‏» اشاره مى‏كند .

در آيه ديگر باز از اين منطق كه براى خدا فرزندان دختر و براى خويش، فرزندان ذكور قائل شده بودند، انتقاد مى‏كند و مى‏فرمايد: «افاصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا ...» (7) «آيا شما را با دادن پسر، امتياز داده، و خود از ملائكه فرزند دختر را برگزيده است‏» ؟ .

3 . سومين ويژگى آنان اين بود كه اصولا وجود دختر را مايه ننگ و عار مى‏دانستند و هرگاه همسر آنان پسر مى‏زاييد، با چهره باز، با همسر و اطرافيانش روبه‏رو مى‏شدند و هرگاه به آنان خبر تولد دختر داده مى‏شد، رنگشان سياه شده و در جهانى از خشم فرو مى‏رفتند، چنانكه مى‏فرمايد: «يتوارى من القوم من سوء ما بشر به‏» «به خاطر خبر بدى كه به او داده شده بود، از قبيله خود پنهان مى‏گشت‏» .

پس از اين، قرآن به مشكل ديگر مشركان اشاره مى‏كند، و آن اين كه پدر از نگهدارى دختر رنج مى‏برد و خود را ميان دو محذور مى‏پنداشت:

الف: اين ننگ را بپذيرد، چنانكه مى‏فرمايد: «ايمسكه على هون‏» .

ب: اين دختر را زنده بگور كند «ام يدسه في التراب‏» .

قرآن هر دو انديشه را محكوم مى‏كند، زيرا وجود دختر يك نعمت الهى است كه به خانواده داده شده و اگر زايمان منحصر به پسر گردد، نسل بشر منقرض مى‏شود . گذشته از اين، دختر نيز مانند پسر، انسان كاملى است . او هم فكر و انديشه، مهر و عاطفه و ديگر سجاياى انسانى دارد و مى‏تواند براى شوهر، مايه آرامش خاطر باشد . قرآن در محكوميت هر دو نظر مى‏فرمايد: «الا ساء ما يحكمون‏» .

مساله زنده بگور كردن دختران، سابقه ديرينه‏اى دارد كه فعلا مجال بازگويى آن نيست، همچنين حقوقى كه اسلام براى زن قائل شده و او را يكى از اركان اجتماع دانسته، خود موضوع مستقلى است كه در كتابهاى حقوق زن، از آن گفتگو شده است . تنها بايد ببينيم، تمثيل در كجاى اين بحثهاى پيشين است؟

مثل در اين آيات، در اين نقطه متمركز است كه مشركان، خدا را مانند يك انسان عاجز و ناتوان مى‏انديشيده‏اند كه به حكم آيه نخست، براى او نصيبى قائل مى‏شدند، تو گويى خدا نياز به دام و دانه آنها دارد! و از طرف ديگر او را بسان موجودى مادى مى‏انديشيدند كه داراى فرزند است . اين موقعيت‏خدا بود در انديشه مشركان .

درحالى كه جايگاه خدا در انديشه افراد موحد اين است كه او موجود بى‏همتايى است كه همه صفات برجسته را داراست . او داراى حيات و علم و قدرت و عزت و عظمت است، و به كسى نيازى ندارد .

قرآن به اين دو انديشه در آخر اين آيه چنين اشاره مى‏كند:

«الذين لا يؤمنون بالآخرة مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم‏» .

«آنان كه براى سراى آخرت ايمان ندارند، صفت‏بد و خدا صفت‏برتر را دارد و او قدرتمند و حكيم است‏» .

پس واقعيت تشبيه در اين آيه روشن شد كه فرد كافر، خدا را به موجود مادى نيازمند تشبيه مى‏كند، درحالى كه فرد مؤمن او را موجودى برتر و والاتر و داراى همه صفات كمال مى‏شناسد .

پى‏نوشت:
1) نحل: 56 .
2) نحل: 57 .
3) نحل: 59 .
4) نحل: 60 .
5) انعام: 136 .
6) زخرف: 19 .
7) اسراء: 40 .
منبع :مکتب اسلام،شماره 1 (سال 82)