جعفر سبحانى
بسان موجود ناتوان كه نياز به غذا و فرزند دارد .
و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم تالله لتسئلن عما كنتم تفترون . (نحل /56)
«آنان براى بتهايى كه هيچ گونه آگاهى ندارند، از آنچه به ايشان روزى داده ايم سهمى قرار مى دهند. به خدا سوگند در روز رستاخيز از آن دروغ و تهمت ، بازپرسى مى شوند».
و يجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما يشتهون . (نحل /57)
«آنان براى خدا دخترانى قائل مى شوند، او از داشتن فرزند منزه است ولى براى خودشان آنچه ميل دارند، قائل مى شوند».
و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم . (نحل /58)
«هرگاه به يكى از آنان مژده دهند كه دخترى نصيب او شده است صورتش از ناراحتى سياه مى شود و خشم خود را فرو مى برد».
يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الا سا ما يحكمون . (نحل /59)
«او از قبيله خود به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده است ، پنهان مى شود، و نمى داند چه كند، آيا اين ننگ را بپذيرد دختر را زنده نگه دارد يا در خاك پنهانش كند؟ چه بد داورى مى كنند».
للذين لا يومنون بالاخرة مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم. (نحل /60)
«براى آنان كه به سراى آخرت ايمان ندارند، صفت بد و خدا صفت برتر را دارد و او قدرتمند و حكيم است ».
صفات مشركان
مشركان عهد رسالت ، كه بتها را به عنوان رب و پروردگار جهان و انسان مى انگاشتند، و تصور مى كردند كه كارهاى خدا به آنها تفويض شده است ، آنها را با صفاتى توصيف مى كردند كه با توجه به ديگر آيات روشن مى شود.
1. از آنچه كه خدا از دام و غله روزى مشركان كرده بود، بخشى از آن را از آن خدا، و بخشى ديگر را از آن بتان قرار مى دادند، چنان كه در آيات نيز به اين اشاره مى كند.
و جعلوا لله مما ذرء من الحرث و الانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان الله يصل الى شركائهم سا ما يحكمون .(1)
«آنان از زراعت و دامى كه خدا آفريده بود بخشى را به خدا اختصاص مى دادند و به اعتقاد خود مى گفتند اين براى خدا و اين هم براى شريكان ما (كه همان بتها باشند)، آنچه كه براى بتها قرار مى دادند به خدا نمى رسيد ولى از آنچه كه براى خدا قرار مى دادند، به بتها داده مى شود، چه بد داورى مى كردند».
و در آيه مورد بحث مى فرمايد: و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم آنگاه يادآور مى شود، در روز قيامت از اين تقسيم بى پايه و بى اساس كه نوعى افترا است بازخواست مى شوند.
2. يكى ديگر از ويژگيهاى آنان اين بود كه براى خداى پيراسته از جسم و جسمانيات ، دخترانى قائل بودند و معتقد بودند كه آنها فرزندان خدا هستند، و به اين نكته با اين جمله اشاره مى كند: (و يجعلون لله البنات )، آنگاه قرآن به نقد اين نظر با لفظ (سبحان ) مى پردازد، يعنى خدا منزه از چنين فرزنددارى است ، خواه دختر باشد، خواه پسر، و همگى در سوره توحيد در نمازها مى خوانيم : (لم يلد ولم يولد).
در آيات ديگر اين دختران در انديشه مشركان ، همگان فرشتگان هستند، چنانكه مى فرمايد:
و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا...(2)
«فرشتگان را كه بندگان خدا هستند دختر مى پنداشتند».
سپس يادآور مى شود كه آنان براى خدا دختر قائل شده ولى حاضر نبودند كه براى خود، دخترى را بپذيرند، به گواه اين كه دختران را زنده به گور مى كردند و از داشتن دختر رنج مى بردند و آن را ننگ مى دانستند، و به اين مطلب با جمله (و لهم ما يشتهون ) اشاره مى كند.
در آيه ديگر باز از اين منطق كه براى خدا فرزندان دختر و براى خويش فرزندان ذكور قائل شده بودند، انتقاد مى كند و مى فرمايد:
افاصفيكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا...(3)
«آيا شما را با دادن پسر، امتياز داده ، و خود از ملائكه فرزند دختر را برگزيده است ؟».
3. سومين ويژگى آنان اين بود كه اصولا وجود دختر را مايه ننگ و عار مى دانستند و هرگاه همسر آنان پسر مى زاييد، با همسر و اطرافيانش با چهره باز، روبرو مى شدند و هرگاه به آنان مژده دختر داده مى شد، رنگشان سياه شده و در جهانى از خشم فرو مى رفتند، چنانكه مى فرمايد:يتوارى من القوم من سوء ما بشر به .
«به خاطر خبر بدى كه به او داده شده بود، از قبيله خود پنهان مى گشت».
پس از اين ، قرآن به مشكلى ديگر مشركان اشاره مى كند، و آن اين كه پدر از نگهدارى دختر رنج مى برد و خود را ميان دو محذور مى پنداشت .
الف : اين ننگ را بپذيرد، چنانكه مى فرمايد: (ايمسكه على هون ).
ب : اين دختر را زنده به گور كند (ام يدسه فى التراب ).
قرآن هر دو انديشه را محكوم مى كند، زيرا وجود دختر يك نعمت الهى است كه به خانواده داده شده و اگر زايمان منحصر به پسر گردد، نسل بشر منقرض مى شود. گذشته از اين ، دختر نيز مانند پسر، انسان كاملى است . او هم فكر و انديشه ، مهر و عاطفه و ديگر سجاياى انسانى دارد و مى تواند براى شوهر، مايه آرامش خاطر باشد. قرآن در محكوميت هر دو نظر مى فرمايد: (الا ساء ما يحكمون ).
مساله زنده به گور كردن دختران ، سابقه ديرينه اى دارد كه فعلا مجال بازگويى آن نيست ، همچنين حقوقى كه اسلام براى زن قائل شده و او را ركن اجتماع دانسته خود موضوع مستقلى است كه در كتابهاى حقوق زن ،از آن گفت و گو شده است . اكنون بايد ببينيم،تشبيه در كجاى اين بحثهاى پيشين است ؟
مثل در اين آيات ، در اين نقطه متمركز است كه مشركان ، خدا را مانند يك انسان عاجز و ناتوان انديشيده كه به حكم آيه نخست ، براى او نصيبى قائل مى شدند، تو گويى خدا نياز به دام و دانه آنها دارد و از طرفى ديگر او را به بسان موجودى مادى مى انديشيدند كه داراى فرزند است . اين موقعيت خدا بود در انديشه مشركان .
در حالى كه جايگاه خدا در انديشه افراد موحد اين است كه او موجود بى همتايى است كه همه صفات برجسته را داراست . او داراى حيات و علم و قدرت و عزت و عظمت است ، و به كسى نيازى ندارد.
قرآن به اين دو انديشه در آخر اين آيه چنين اشاره مى كند:
للذين لا يومنون بالاخره مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم.
«براى آنان كه به آخرت ايمان ندارند، خدا را با صفات مادى و پست توصيف مى كنند، در حالى كه خدا داراى صفات برتر و والاتر است ، زيرا او حكيم و قدرتمند است ».
پس واقعيت تشبيه در اين آيه روشن شد كه فرد كافر، خدا را به موجود مادى نيازمند تشبيه مى كند، در حالى كه فرد مومن او را موجودى برتر و والاتر و داراى همه صفات كمال مى شناسد.