جعفر سبحانى
مثل بيست و يكم:مقايسه حق و باطل
حق، همچون آب، سودمند و پايدار است . اما باطل، همانند كف روى آب، بىفايده و نابود شدنى است .
انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه في النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض كذلك يضرب الله الامثال» (1) .
خداوند از آسمان آبى فرستاد، [آب] هر رودخانهاى به اندازه گنجايش آن جارى گشت . سپس سيل بر روى خود كفى را حمل كرد و از آنچه در كورهها براى به دست آوردن زينتآلات يا چيزهاى ديگر به آن آتش روشن مىكنند [ذوب مىكنند] نيز كفهايى پديد مىآيد . اما كفها به بيرون ريخته مىشوند ولى آنچه بر مردم سود مىرساند - آب يا فلز خالص - در زمين مىماند . خداوند اين چنين مثل مىزند» .
تفسير آيه
آيه ياد شده از آيههاى بس زيبا و پر معناى قرآن است (هرچند همه آيات آن، زيبا و پرمعناست) . قبل از تبيين تشبيه، به تفسير جملههاى آيه مىپردازيم:
1 . «انزل من السماء ماء» ناظر به آب باران است كه از بالا فرو مىريزد و حياتبخش و حركتآفرين است .
2 . «فسالت اودية» آب رودها به راه مىافتند، زيرا در سايه ريختن باران شديد، سيلابها از نقطه بالا مانند كوهها و تپهها به سمت پايين سرازير شده، و آبها پشتهم رود عظيمى را تشكيل مىدهند و رودخانهها را پر مىكنند .
3 . «بقدرها» درست است آب سيلآسا از بالا فرو مىريزد و از كوهها و تپهها به سمت پايين سرازير مىشود، ولى هر رودى به اندازه گنجايش خود، آب برمىدارد . چهبسا آب پشت رود، ده برابر باشد ولى رود جز گنجايش خود آب نمىگيرد . با واژه «بقدرها» به اين حقيقت اشاره مىكند .
4 . «فاحتمل السيل زبدا رابيا» . هنگامى كه سيل در رودها به راه مىافتد، كفى را نيز همراه دارد و آن را روى خود حمل مىكند «زبد» به معنى كف و «رابى» به معنى بلندى است .
5 . «و مما يوقدون عليه في النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله» ، نه تنها سيل كفى را با خود حمل مىكند، بلكه آنگاه كه فلزات براى ساختن زينتآلات يا وسائل ديگر در كوره قرار مىگيرد، از آن نيز كفى برمىخيزد، بسان كفى كه در آب است .
در لغت عرب هرگاه چيزى را روى آتش قرار دادند . و عرب هنگامى كه براى پختن، آتش روشن كند، مىگويند: «اوقد النار» ، ولى اين جمله در آيه با واژه « عليه» همراه است، تو گوئى آتش كوره همه جوانب فلز را از بالا و پايين دربر گرفته تا به خوبى ذوب شود و ناخالصىهاى آن بيرون رود و ماده خالص در كف ديگ باقى بماند .
6 . «كذلك يضرب الله الحق والباطل» اين جمله يادآور آن است كه هدف از مطرح كردن اين دو مطلب:
الف . سيلاب جارى مىشود و كف را همراه خود مىبرد .
ب . فلزاتى كه در كوره ذوب قرار مىگيرند، ناخالصيهاى آنها بيرون ريخته مىشود، ترسيم واقعيتحق و باطل است .
7 . «فاما الزبد فيذهب جفاء» كف بيرون ريخته مىشود و از بين مىرود .
8 . «و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض» ولى آنچه به مردم سود مىرساند، مانند فلز خالص، در زمين مىماند .
9 . «كذلك يضربالله الامثال» خدا اينگونه مثل مىزند و حق و باطل را ترسيم مىكند . حق بسان آب و فلز خالص است كه پس از طى مراحلى در زمين باقى مىماند، يكى مايه حيات، ديگرى هم مايه زينتيا وسيله زندگى است . درحالى كه باطل بسان كف روى آب، يا روى ديگ كوره است كه پس از اندى خاموش مىشود يا به دور ريخته مىشود اما آب يا فلز باقى مىماند، حق و باطل نيز چنيناند . حق پايدار و باطل لرزان و ناپايدار است .
تا اينجا از تفسير جملههاى آيه فارغ شديم، اكنون هنگام آن رسيده است كه نكاتى را كه آيه به آن اشاره مىكند، بيان كنيم:
آيه در تمثيل به نكات دهگانهاى اشاره مىكند، و اين خود مىرساند كه قرآن و بالاخص اين آيه محصول فكر انسانى نيست كه در محيطى دور از علم و دانش پرورش يافته باشد، بلكه سخنى است كه از عالم بالا بر او القا گرديده است . اين نكات عبارتند از:
1 . گاهى مبارزه حق و باطل به صورت مبارزه ايمان به خدا و كفر به او در مىآيد، در اين صورت تشبيه حق (ايمان) به آب، تجلى خاصى پيدا مىكند، زيرا همانطور كه آب، مايه حيات، بلكه آغاز حيات جانداران و گياهان است و قرآن مجيد درباره آن مىگويد:
«... و جعلنا من الماء كل شى حى ...» (2) .
«هر موجود زندهاى را از آب آفريديم» .
همچنين ايمان به خدا و روز رستاخيز مايه حيات اجتماعى مىباشد و در پرتو ايمان به خدا، عدل اجتماعى كه در حقيقت مايه زندگى اجتماعى است، زنده مىگردد . عواطف انسانى و احساسات پاك بشرى، تجلى خاصى پيدا مىكنند، در صورتى كه ملت فاقد ايمان، هيچ انگيزهاى براى مراعات حقوق افتادگان و اجراى عدالت اجتماعى ندارد و پيوسته در لب پرتگاه فاصله طبقاتى قرار گرفته و با جنگهاى كوچك و بزرگ دستبه گريبان است .
روزى «فرويد» روانكاو معروف تصور مىكرد كه روزگار دين سپرى گرديده و نظامات مدنى و تربيتهاى اجتماعى، جايگزين دين شده است، ولى تلفات وحشتآور جنگ اول جهانى، كه آمار آن از ده ميليون نفر تجاوز كرد، او را مجبور كرد كه فرضيه خود را پس بگيرد . جنگ دوم جهانى روشن ساخت كه اروپاى ماشينى فاقد حيات انسان اجتماعى است و هنوز به صورت درندگان باقى است .
اگر ايمان به فلزات تشبيه شده است، آن نيز براى اين است كه برخى از آنها مايه حيات انسان است و قرآن درباره يكى از آنها چنين مىفرمايد:
«... و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس ...» (3) .
«آهن را آفريديم، در آن قدرت عظيم و سودهايى براى مردم است» .
اگر اين فلز از بين برود، زندگى انسان دچار اختلال مىگردد .
2 . كفهاى روى سيل يا فلزات ذوب شده بسان حجابى است كه تا مدتى چهره آب و فلز را مىپوشاند ولى طولى نمىكشد كه تمام كفها نابود شده و سيماى شفاف آب، چشمها را خيره مىسازد . همچنين چهره حقيقت گاهى به وسيله نقاب باطل پوشيده مىشود، اما سرانجام نقاب باطل به كنار مىرود، و سيماى حق با درخشندگى خاصى خودنمايى مىكند .
گاهى افكار شيطانى و آراى باطل، تا مدتى آفتاب حق را بسان ابرهاى تيره بهار مىپوشاند ولى اين «پردهپوشى» هميشگى نيست و قرآن اين حقيقت را به زبان ديگر نيز بيان كرده است آنجا كه مىفرمايد:
«و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا» (4) .
«بگو حق آمد و باطل نابود گرديد و باطل از ميان رفتنى است» .
و در جاى ديگر مىفرمايد:
«... يمح الله الباطل و يحق الحق بكلماته ...» (5) .
«خداوند باطل را نابود مىسازد، و حق را با سخنان خود پايدار مىدارد» .
3 . باطل؛ بىخاصيت و بىفايده است ولى حق؛ منبع انواع بركات مىباشد، از كفهاى روى آب گلى رشد نمىكند و درختى سبز نمىشود . و تشنهاى سيراب نمىگردد، ولى آب سرچشمه هزاران جلوه حيات و زندگى در جانداران و گياهان مىباشد .
4 . همانطور كه باران از آسمان مىبارد، و هر نقطه به اندازه گنجايش و ظرفيتخود از آن بهرهمند مىگردد و به اصطلاح «در باغ لاله رويد و در شورهزار خس» . همچنين روح و روان افراد بشر از نظر گنجايش يكسان نيستند و هر كدام به اندازه شايستگى خود، از معارف و تعاليم آسمانى بهره مىگيرند . قلوب و ارواح از نظر گنجايش باهم اختلاف دارند، برخى به اندازه يك سبو، و برخى ديگر به اندازه يك دريا است و هركدام به نسبت گنجايش خود، از تعاليم آسمانى بهرهمند مىگردد .
قرآن براى رسانيدن اين نكته لفظ «بقدرها» را آورده است .
اختلاف در مساله آفرينش به اندازهاى مهم است كه قرآن روى آن تكيه كرده و مىفرمايد: «و قد خلقكم اطوارا» (6) . «شماها را مختلف و جوراجور آفريدهايم» .
پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله استعداد و شايستگى افراد را به معادن زيرزمينى تشبيه كرده كه برخى طلا و برخى ديگر نقره است آنجا كه فرموده است: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة» (7) .
اميرمؤمنان در سخن معروف خود به كميل چنين فرمود:
«ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها» (8) .
«قلوب و ارواح مردم ظرفهايى هستند، بهترين آنها، وسيعترين آنها است» .
خلاصه هر فردى به اندازه شايستگى خود از نعمتهاى معنوى و مادى بهره مىگيرد .
5 . رمز بقا و پيروزى در صحنههاى مبارزه اين است كه شىء، مفيد و سودمند باشد . خداوند براى تفهيم اين مطلب چنين فرموده است:
«و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض» . «آنچه كه به حال مردم مفيد است، در زمين باقى مىماند» .
6 . باطل به شكلهاى گوناگون و چهرههاى مختلفى در صحنههاى متعددى خودنمايى مىكند همانطور كه كف، هم بر روى آبها و هم بر روى فلزهاى ذوب شده، آشكار مىگردد چنانكه مىفرمايد: «و مما يوقدون عليه فى النار» . «كف نه تنها بر روى آبها، بلكه بر روى فلزات ذوب شده نيز ظاهر مىگردد» .
7 . فروغ ناپايدار باطل، از فروغ پيوستگى حق است، و باطل در خودنمايى موقتخود مديون حق مىباشد و تا از حيثحق بهره نگيرد، نمىتواند خود را به جايى قالب بزند، كفهاى باطل از موقعيت آب استفاده مىكنند و خود را نشان مىدهند و اگر آبى در كار نبود، كف را ياراى خودنمايى نبود، قرآن براى افهام اين نكته جمله «فاحتمل السيل زبدا» را آورده است .
8 . باطل همواره از بازار آشفته و محيطهاى هرج و مرج استفاده كرده و خود را نشان مىدهد و در محيطهاى آرام و بىصدا، نمىتواند خودنمايى كند همچنان كه كف موقعى ظاهر مىشود كه سيلاب از سراشيبى تند كوهها با هيجان و شور، به پايين بريزد اما وقتى آب به جلگه و نقاط صاف و هموار رسيد، و شور و هيجان سپرى گرديد، بهطور تدريجبه خاموشى مىگرايد .
9 . حركتباطل بر حركتحق استوار است، تا باطل بر دوش حق سوار نشود، نمىتواند حتى به صورت موقتحركت كند همچنان كه حركت كف، بر اثر حركت آب انجام مىگيرد .
10 . باطل محض، چون تاريكى و تيرگى خالص است و نمىتواند خود را نشان دهد، بلكه بايد خود را به نوعى با حق بياميزد تا بتواند خود را نشان دهد، همچنان كه كف در همان خودنمايى موقتخود نيازمند ذرات آبى است كه در درون آن نهفته است و به خاطر همين ذرات است كه مىتواند خود رانشان دهد و كف بدون ذرات از هر نوع خودنمايى ناتوان است .
اميرمؤمنان عليه السلام در يكى از سخنان پرمغز خود به اين حقيقت اشاره كرده و مىفرمايد:
«... فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين، و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك يستولى الشيطان على اوليائه و ينجو الذين سبقت لهم من الله الحسنى» (9) .
«اگر باطل با حق آميخته نمىشد، حق براى راهپويان پوشيده نمىشد و اگر حق در ميان باطل پنهان نمىگشت، زبان معاندان بريده مىشد ولى بخشى از باطل و بخشى از حق گرفته و آميخته به هم گرديده، آنگاه شيطان بر دوستان خود تسلط يافت و كسانى كه قضاى الهى بر هدايت آنان رفته است، نجات مىيابند» .