جعفر سبحانى
مثل شانزدهم:دانشمند بد فرجام
تنها «بلعم باعورا» نبود كه بر اثر هواپرستى بدفرجام شد، بلكه همه كسانى كه با داشتن دانش و حكمت، و برخوردارى از الطاف الهى، به دنبال ماديات و هواپرستى بروند، طعمه شيطان مىشوند و فرجامشان تلخ و تاريك خواهد بود . از اينرو در داورى در مورد اشخاص، بايد كارنامه تمام عمر آنها را در نظر گرفت .
هماهنگى گفتار و رفتار
درست است هر كس كه دانشى را بياموزد، او را دانشمند مىنامند، ولى از نظر امام صادق عليه السلام دانشمند كسى است كه رفتارش، گفتار او را تصديق كند، در غير اين صورت يك چنين دانش، وبال هر گردن است چنانكه مىفرمايد:
«العالم من صدق فعله قوله و من لم يصدق فعله قوله فليس بعالم» .
«دانشمند كسى است كه رفتار او گفتارش را تاييد كند، آن كس كردارش، گفتار او را تاييد نكند، او عالم نيست» .
قرآن مجيد با شديدترين لحن، چنين گروه را توبيخ مىكند و مىفرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون» .
«اى افراد با ايمان چرا چيزى را كه انجام نمىدهيد، به مردم مىگوييد» .
«كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون» (1) .
«در نزد خدا مبغوض و گناه بزرگ است كه كارى را كه خود انجام نمىدهيد، به ديگران بگوييد» .
ترسيمى گويا از گفتار بىكردار
مثل معروفى است كه با گفتن حلوا، حلوا، دهن شيرين نمىشود، همچنانكه پهنه تار يك شب با نام چراغ روشن نمىشود، و با گفتن گل، گلستان پديد نمىآيد و به قول گوينده:
نام فروردين نيارد گل به باغ
شب نگردد روشن از اسم چراغ
اسم گفتى رو مسمى را بجوى
ماه در بالاست نى در آب جوى
هيچ اسم بى مسمى ديدهاى
يار «گاف» و «لام» گل چيدهاى
تا قيامت عارف ار مىمى كند
تا ننوشد باده مستى كى كند
«واتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان منالغاوين» (2) .
«براى آنان سرگذشت كسى را بخوان كه آيات خود [و معارف و دانشهاى الهى] را به او داديم ولى سرانجام او از آنها برهنه گشت و شيطان او را پيرو خود ساخت و از گمراهان گشت» .
«و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض واتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون» (3) .
«اگر مىخواستيم مقام او را با اين آيات بالا مىبرديم، اما او به پستى گراييد و از هواى نفس پيروى كرد، مثل او همچون سگى است كه اگر به او حمله كنى زبانش را بيرون مىآورد و اگر او را رها كنى باز هم اين كار را انجام مىدهد . اين، مثل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند . [اى پيامبر] اين داستانها را براى آنان بازگو كن شايد بينديشند» .
«ساء مثلا القوم الذين كذبوا بآياتنا و انفسهم كانوا يظلمون» (4) .
«چه بد مثلى دارند گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند ولى آنها به خود ستم مىكنند» .
نكات آيات
سلخ در لغت عرب به معنى كنارنهادن پوشش است . از اين جهت پوست كندن گوسفند را سلخ مىگويند (5) ، چنان كه به كنار نهادن چادر يا لباس زن را سلخ مىنامند (6) .
قرآن در مورد اين شخص واژه «انسلخ» به كار برده، تا برساند كه آيات و معارف، بسان لباسى است كه سراپاى او را پوشانيده بود، ولى متاسفانه پيروى از شيطان سبب شد كه از پوشش بيرون آيد، و از شيطان پيروى كند .
2 . «اخلد الى الارض» ، واژه اخلد به معناى ميل و گرايش است و گرايش به زمين به معناى آن است كه شخص يادشده، به ماديات چسبيد و از معنويات كه جنبه آسمانى دارند، باز ماند .
3 . «يلهث»: لهث در لغت عرب به معنى بيرون آوردن زبان سگ است .
تا اينجا با لغات آيات آشنا شديم، اكنون بايد ديد اين فردى كه آيات الهى به او داده شده بود، خدا او را چگونه معرفى مىكند؟ قرآن درباره او، اين جملهها را به كار برده است:
1 . سرگذشت او يك سرگذشتبزرگ و عظيم بوده استبه گونهاى كه درباره او كلمه «نبا» را به كار برده و مىگويد: «واتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا» ، و نبا به خبر بزرگ و بااهميت گفته مىشود، نه هر خبر، حتى در آيه مباركه «ان جاءكم فاسق بنبا» (7) ، مقصود از «نبا» ، خبر عظيم و بااهميت است، نه هر خبر؛ هر چند جزئى و پيشپا افتاده باشد .
2 . اين فرد، از نظر علم و دانش به پايهاى رسيده بود كه بر حجج و بينات الهى احاطه داشت، تو گويى آيات الهى بسان لباسى بود كه بر اندام او پوشانيده شده و سراپاى بدن او را فراگرفته بود .
3 . «فانسلخ منها» ، اين آيات كه بسان جلد يا پوشاك بر بدن او بود كه بر اثر پيروى از شيطان، از اين كمالات برهنه گشت، تو گويى علم و دانش و تقوا لباسى استبر اندام انسان، و لذا قرآن درباره تقوا مىگويد: «... و لباس التقوى ذلك خير» (8) . «اما لباس پرهيزگارى بهتر است!» .
4 . «فاتبعه الشيطان»: اين جمله حاكى از آن است كه شيطان از گمراهكردن او به حد ياس و نوميدى رسيده بود . ولى آنگاه كه از هوا و هوس پيروى كرد، شيطان به او رسيد و او را پيرو خود ساخت .
تا اينجا از تفسير آيه نخست فارغ شديم . اين آيه مىرساند كه اين فرد مقام بزرگى از علم و دانش در امتهاى پيشين را دارا بوده است . مفسران مىگويند: مقصود، بلعمبنباعورا است كه از علماى بنىاسرائيل به شمار مىرفت . برخى مىگويند: او يكى از علماى كنعانى است كه به او علم كتاب داده شده بود . برخى مىگويند: مقصود امية بن ابى الصلت ثقفى است كه كتابهاى پيشينيان را خوانده بود و مىدانست كه خدا پيامبرى را مىفرستد و اميد آن داشت كه او همان رسول نويد داده شده باشد . آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله به امر الهى برانگيخته شد، او به رسالت پيامبر كفر ورزيد .
در هر حال، آيات قرآنى با مرور زمان كهنه و فرسوده نمىشود و در هر زمان مصداقى دارد، و اگر شان نزول خاصى داشته باشد، هرگز مقيد به آن فرد نيست .
امام باقر عليه السلام بسيار سخن نيكويى در اين مورد دارد، و مىفرمايد:
«الاصل فى ذلك بلعم، ثم ضربه الله مثلا لكل مؤثر هواه على هدى الله من اهل القبلة» (9) .
«اصل اين آيه درباره بلعم استسپس خدا آن را به عنوان يك مثل درباره همه كسانى كه هواپرستى را بر سر دارد، بر خداپرستى و هدايت الهى در اين امت، مقدم بشمارد، بيان كرده است» .
تفسير آيه دوم
در حالى كه آيه نخست از سقوط و تنزل اين دانشمند گواهى مىدهد، آيه ديگر يادآور مىشود كه خدا مىتوانستبه نيروى جبر او را از سقوط و لغزش باز دارد، ولى چنين هدايت جبرى بىارزش است . هدايت در صورتى ارزشمند است كه از روى اختيار بوده، و انسان با كمال آزادى پوياى راه حق باشد، چنانكه مىفرمايد: «و لؤ شئنا لرفعناه بها» . «اگر ما مىخواستيم با همان آيات او را از انحطاط نجات داده و بالا مىبرديم اما نكرديم، زيرا شرط هدايت اين است كه فرد، آماده آن باشد، ولى هرگاه، انسان فاقد چنين آمادگى شد، هدايت الهى نصيب او نمى شود» .
و اين حقيقت از دو جمله يادشده در زير استفاده مىشود:
«و لو شئنا لرفعناه بها ...» .
«اگر مىخواستيم او را با آن آيات بالا مىبرديم» .
چرا نكرديم؟ زيرا؛
«و لكنه اخلد الى الارض» .
«او فاقد چنين شايستگى بود، و گرايش به ماديات را، بر امور معنوى مقدم داشت» .
تبيين مثل
كرارا يادآور شدهايم كه در مثل مشبهى لازم است و مشبهبه و وجهشبهى .
مشبه در اين آيه بلعم بن باعورا است كه از دانش خود در راه سعادت بهره نگرفت . مشبهبه، سگ است كه پيوسته دهان باز كرده و زبان بيرون مىآورد .
وجه شبه اين است: همان طورى كه آن كار سگ، نتيجه خلقت و فطرت اوست، و بالذات اين كار را انجام مىدهد، خواه تشنه باشد و خواه سيراب، همچنين است افرادى كه با بودن چراغهاى هدايت، راه ظلمانى را پيش مىگيرند، به نوعى به خواسته درونى خود عمل مىكنند . مسلما اين فطرت فطرت ثانوى است كه در طول سالها، از طريق كارهاى زشتبه دست آورده، و الا فطرت نخستين انسان، فطرت پاك و پاكيزه است . پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله فرمود: «كل مولود يولد على الفطرة، ثم ان ابواه يهودانه و ينصرانه و يمجسانه» (10) .
سرانجام از اين آيه، استفاده مىشود كه هر نوع قضاوت درباره فرد بايد بهطور موقتباشد و قضاوت قطعى در گرو اين است كه انسان، زندگى را به پايان برساند، و درحالىكه در صراط مستقيم بوده، جان به جان آفرين بسپارد، چهبسا كسانى در آغاز زندگى و يا نيمههاى آن، لباس تقوا بر تن كرده و در صراط مستقيم قرار داشتهاند، ولى در پايان زندگى از صراط مستقيم لغزيده و پيرو كژراهه شدهاند .
از اين بيان مىتوان درباره ياران پيامبر چنين گفت: در اين كه آنها، نور هدايت را ديده، و شرفياب محضر رسول خدا شدهاند، شك و ترديدى نيست، ولى قضاوت قطعى درباره هر يك بستگى به پاىبندى آنها به اصول شريعت تا پايان عمر دارد .
برخى از آيات كه از رضايتخدا نسبتبه برخى از صحابه خبر مىدهد رضايتخود را مقطعى اعلام مىكند نه پيوسته . و مىگويد به هنگام بيعتبا پيامبر، خدا از آنان راضى شد نه تا آخرين لحظه زندگى چنانكه مىفرمايد:
«لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما في قلوبهم فانزل السكينة عليهم و اثابهم فتحا قريبا» (11) .
«خداوند از مؤمنان راضى و خشنود شد خدا آنچه را در درون دلهايشان نهفته بود دانست، از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود» .
درست است در برخى از آيات خدا از سه گروه اظهار رضايت نموده:
الف: پيشگامان از مهاجران .
ب: پيشگامان از انصار .
ج: كسانى كه از آنها پيروى كردند .
«و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضي الله عنهم و رضوا عنه و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم» (12) .
«پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت و آنها از او خشنود شدند و باغهايى از بهشتبراى آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جارى است، جاودانه در آن خواهند بود و اين است پيروزى بزرگ» .
ولى اظهار رضايتخدا از اين گروهها نمىتواند دليل بر عصمتيا عدالت آنان تا روز بازپسين زندگى آنان باشد، بلكه چه بسا ممكن استبسان بلعم باعورا بعدها بلغزند .
گواه بر اين كه هدايت مقطعى دليل بر هدايت مطلق نيست اين است كه قرآن پس از ستودن ياران پيامبر تنها به برخى از آنان وعده مغفرت و پاداش مىدهد نه به همگى؛ چنانكه مىفرمايد:
«محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلك مثلهم فى التوراة و مثلهم فى الانجيل كزرع اخرج شطاه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما» (13) .
«محمد فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند، پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مىبينى درحالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند . نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است، اين، توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است همانند زراعتى كه جوانههاى خود را خارج ساخته و به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است و زارعان را به شگفتى وا مىدارد اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد، كسانى از آنها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است» .