مثل‏هاى زيباى قرآن (21)

جعفر سبحانى

مثل شانزدهم:دانشمند بد فرجام

تنها «بلعم باعورا» نبود كه بر اثر هواپرستى بدفرجام شد، بلكه همه كسانى كه با داشتن دانش و حكمت، و برخوردارى از الطاف الهى، به دنبال ماديات و هواپرستى بروند، طعمه شيطان مى‏شوند و فرجامشان تلخ و تاريك خواهد بود . از اين‏رو در داورى در مورد اشخاص، بايد كارنامه تمام عمر آنها را در نظر گرفت .

هماهنگى گفتار و رفتار

درست است هر كس كه دانشى را بياموزد، او را دانشمند مى‏نامند، ولى از نظر امام صادق عليه السلام دانشمند كسى است كه رفتارش، گفتار او را تصديق كند، در غير اين صورت يك چنين دانش، وبال هر گردن است چنانكه مى‏فرمايد:

«العالم من صدق فعله قوله و من لم يصدق فعله قوله فليس بعالم‏» .

«دانشمند كسى است كه رفتار او گفتارش را تاييد كند، آن كس كردارش، گفتار او را تاييد نكند، او عالم نيست‏» .

قرآن مجيد با شديدترين لحن، چنين گروه را توبيخ مى‏كند و مى‏فرمايد:

«يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون‏» .

«اى افراد با ايمان چرا چيزى را كه انجام نمى‏دهيد، به مردم مى‏گوييد» .

«كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون‏» (1) .

«در نزد خدا مبغوض و گناه بزرگ است كه كارى را كه خود انجام نمى‏دهيد، به ديگران بگوييد» .

ترسيمى گويا از گفتار بى‏كردار

مثل معروفى است كه با گفتن حلوا، حلوا، دهن شيرين نمى‏شود، همچنانكه پهنه تار يك شب با نام چراغ روشن نمى‏شود، و با گفتن گل، گلستان پديد نمى‏آيد و به قول گوينده:

نام فروردين نيارد گل به باغ

شب نگردد روشن از اسم چراغ

اسم گفتى رو مسمى را بجوى

ماه در بالاست نى در آب جوى

هيچ اسم بى مسمى ديده‏اى

يار «گاف‏» و «لام‏» گل چيده‏اى

تا قيامت عارف ار مى‏مى كند

تا ننوشد باده مستى كى كند

«واتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من‏الغاوين‏» (2) .

«براى آنان سرگذشت كسى را بخوان كه آيات خود [و معارف و دانشهاى الهى] را به او داديم ولى سرانجام او از آنها برهنه گشت و شيطان او را پيرو خود ساخت و از گمراهان گشت‏» .

«و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض واتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون‏» (3) .

«اگر مى‏خواستيم مقام او را با اين آيات بالا مى‏برديم، اما او به پستى گراييد و از هواى نفس پيروى كرد، مثل او همچون سگى است كه اگر به او حمله كنى زبانش را بيرون مى‏آورد و اگر او را رها كنى باز هم اين كار را انجام مى‏دهد . اين، مثل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند . [اى پيامبر] اين داستانها را براى آنان بازگو كن شايد بينديشند» .

«ساء مثلا القوم الذين كذبوا بآياتنا و انفسهم كانوا يظلمون‏» (4) .

«چه بد مثلى دارند گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند ولى آنها به خود ستم مى‏كنند» .

نكات آيات

سلخ در لغت عرب به معنى كنارنهادن پوشش است . از اين جهت پوست كندن گوسفند را سلخ مى‏گويند (5) ، چنان كه به كنار نهادن چادر يا لباس زن را سلخ مى‏نامند (6) .

قرآن در مورد اين شخص واژه «انسلخ‏» به كار برده، تا برساند كه آيات و معارف، بسان لباسى است كه سراپاى او را پوشانيده بود، ولى متاسفانه پيروى از شيطان سبب شد كه از پوشش بيرون آيد، و از شيطان پيروى كند .

2 . «اخلد الى الارض‏» ، واژه اخلد به معناى ميل و گرايش است و گرايش به زمين به معناى آن است كه شخص يادشده، به ماديات چسبيد و از معنويات كه جنبه آسمانى دارند، باز ماند .

3 . «يلهث‏»: لهث در لغت عرب به معنى بيرون آوردن زبان سگ است .

تا اينجا با لغات آيات آشنا شديم، اكنون بايد ديد اين فردى كه آيات الهى به او داده شده بود، خدا او را چگونه معرفى مى‏كند؟ قرآن درباره او، اين جمله‏ها را به كار برده است:

1 . سرگذشت او يك سرگذشت‏بزرگ و عظيم بوده است‏به گونه‏اى كه درباره او كلمه «نبا» را به كار برده و مى‏گويد: «واتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا» ، و نبا به خبر بزرگ و بااهميت گفته مى‏شود، نه هر خبر، حتى در آيه مباركه «ان جاءكم فاسق بنبا» (7) ، مقصود از «نبا» ، خبر عظيم و بااهميت است، نه هر خبر؛ هر چند جزئى و پيش‏پا افتاده باشد .

2 . اين فرد، از نظر علم و دانش به پايه‏اى رسيده بود كه بر حجج و بينات الهى احاطه داشت، تو گويى آيات الهى بسان لباسى بود كه بر اندام او پوشانيده شده و سراپاى بدن او را فراگرفته بود .

3 . «فانسلخ منها» ، اين آيات كه بسان جلد يا پوشاك بر بدن او بود كه بر اثر پيروى از شيطان، از اين كمالات برهنه گشت، تو گويى علم و دانش و تقوا لباسى است‏بر اندام انسان، و لذا قرآن درباره تقوا مى‏گويد: «... و لباس التقوى ذلك خير» (8) . «اما لباس پرهيزگارى بهتر است!» .

4 . «فاتبعه الشيطان‏»: اين جمله حاكى از آن است كه شيطان از گمراه‏كردن او به حد ياس و نوميدى رسيده بود . ولى آنگاه كه از هوا و هوس پيروى كرد، شيطان به او رسيد و او را پيرو خود ساخت .

تا اينجا از تفسير آيه نخست فارغ شديم . اين آيه مى‏رساند كه اين فرد مقام بزرگى از علم و دانش در امتهاى پيشين را دارا بوده است . مفسران مى‏گويند: مقصود، بلعم‏بن‏باعورا است كه از علماى بنى‏اسرائيل به شمار مى‏رفت . برخى مى‏گويند: او يكى از علماى كنعانى است كه به او علم كتاب داده شده بود . برخى مى‏گويند: مقصود امية بن ابى الصلت ثقفى است كه كتاب‏هاى پيشينيان را خوانده بود و مى‏دانست كه خدا پيامبرى را مى‏فرستد و اميد آن داشت كه او همان رسول نويد داده شده باشد . آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله به امر الهى برانگيخته شد، او به رسالت پيامبر كفر ورزيد .

در هر حال، آيات قرآنى با مرور زمان كهنه و فرسوده نمى‏شود و در هر زمان مصداقى دارد، و اگر شان نزول خاصى داشته باشد، هرگز مقيد به آن فرد نيست .

امام باقر عليه السلام بسيار سخن نيكويى در اين مورد دارد، و مى‏فرمايد:

«الاصل فى ذلك بلعم، ثم ضربه الله مثلا لكل مؤثر هواه على هدى الله من اهل القبلة‏» (9) .

«اصل اين آيه درباره بلعم است‏سپس خدا آن را به عنوان يك مثل درباره همه كسانى كه هواپرستى را بر سر دارد، بر خداپرستى و هدايت الهى در اين امت، مقدم بشمارد، بيان كرده است‏» .

تفسير آيه دوم

در حالى كه آيه نخست از سقوط و تنزل اين دانشمند گواهى مى‏دهد، آيه ديگر يادآور مى‏شود كه خدا مى‏توانست‏به نيروى جبر او را از سقوط و لغزش باز دارد، ولى چنين هدايت جبرى بى‏ارزش است . هدايت در صورتى ارزشمند است كه از روى اختيار بوده، و انسان با كمال آزادى پوياى راه حق باشد، چنانكه مى‏فرمايد: «و لؤ شئنا لرفعناه بها» . «اگر ما مى‏خواستيم با همان آيات او را از انحطاط نجات داده و بالا مى‏برديم اما نكرديم، زيرا شرط هدايت اين است كه فرد، آماده آن باشد، ولى هرگاه، انسان فاقد چنين آمادگى شد، هدايت الهى نصيب او نمى شود» .

و اين حقيقت از دو جمله يادشده در زير استفاده مى‏شود:

«و لو شئنا لرفعناه بها ...» .

«اگر مى‏خواستيم او را با آن آيات بالا مى‏برديم‏» .

چرا نكرديم؟ زيرا؛

«و لكنه اخلد الى الارض‏» .

«او فاقد چنين شايستگى بود، و گرايش به ماديات را، بر امور معنوى مقدم داشت‏» .

تبيين مثل

كرارا يادآور شده‏ايم كه در مثل مشبهى لازم است و مشبه‏به و وجه‏شبهى .

مشبه در اين آيه بلعم بن باعورا است كه از دانش خود در راه سعادت بهره نگرفت . مشبه‏به، سگ است كه پيوسته دهان باز كرده و زبان بيرون مى‏آورد .

وجه شبه اين است: همان طورى كه آن كار سگ، نتيجه خلقت و فطرت اوست، و بالذات اين كار را انجام مى‏دهد، خواه تشنه باشد و خواه سيراب، همچنين است افرادى كه با بودن چراغهاى هدايت، راه ظلمانى را پيش مى‏گيرند، به نوعى به خواسته درونى خود عمل مى‏كنند . مسلما اين فطرت فطرت ثانوى است كه در طول سالها، از طريق كارهاى زشت‏به دست آورده، و الا فطرت نخستين انسان، فطرت پاك و پاكيزه است . پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله فرمود: «كل مولود يولد على الفطرة، ثم ان ابواه يهودانه و ينصرانه و يمجسانه‏» (10) .

سرانجام از اين آيه، استفاده مى‏شود كه هر نوع قضاوت درباره فرد بايد به‏طور موقت‏باشد و قضاوت قطعى در گرو اين است كه انسان، زندگى را به پايان برساند، و درحالى‏كه در صراط مستقيم بوده، جان به جان آفرين بسپارد، چه‏بسا كسانى در آغاز زندگى و يا نيمه‏هاى آن، لباس تقوا بر تن كرده و در صراط مستقيم قرار داشته‏اند، ولى در پايان زندگى از صراط مستقيم لغزيده و پيرو كژراهه شده‏اند .

از اين بيان مى‏توان درباره ياران پيامبر چنين گفت: در اين كه آنها، نور هدايت را ديده، و شرفياب محضر رسول خدا شده‏اند، شك و ترديدى نيست، ولى قضاوت قطعى درباره هر يك بستگى به پاى‏بندى آنها به اصول شريعت تا پايان عمر دارد .

برخى از آيات كه از رضايت‏خدا نسبت‏به برخى از صحابه خبر مى‏دهد رضايت‏خود را مقطعى اعلام مى‏كند نه پيوسته . و مى‏گويد به هنگام بيعت‏با پيامبر، خدا از آنان راضى شد نه تا آخرين لحظه زندگى چنانكه مى‏فرمايد:

«لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما في قلوبهم فانزل السكينة عليهم و اثابهم فتحا قريبا» (11) .

«خداوند از مؤمنان راضى و خشنود شد خدا آنچه را در درون دلهايشان نهفته بود دانست، از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود» .

درست است در برخى از آيات خدا از سه گروه اظهار رضايت نموده:

الف: پيشگامان از مهاجران .

ب: پيشگامان از انصار .

ج: كسانى كه از آنها پيروى كردند .

«و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضي الله عنهم و رضوا عنه و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم‏» (12) .

«پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت و آنها از او خشنود شدند و باغهايى از بهشت‏براى آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جارى است، جاودانه در آن خواهند بود و اين است پيروزى بزرگ‏» .

ولى اظهار رضايت‏خدا از اين گروه‏ها نمى‏تواند دليل بر عصمت‏يا عدالت آنان تا روز بازپسين زندگى آنان باشد، بلكه چه بسا ممكن است‏بسان بلعم باعورا بعدها بلغزند .

گواه بر اين كه هدايت مقطعى دليل بر هدايت مطلق نيست اين است كه قرآن پس از ستودن ياران پيامبر تنها به برخى از آنان وعده مغفرت و پاداش مى‏دهد نه به همگى؛ چنانكه مى‏فرمايد:

«محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلك مثلهم فى التوراة و مثلهم فى الانجيل كزرع اخرج شطاه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما» (13) .

«محمد فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند، پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى‏بينى درحالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى‏طلبند . نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است، اين، توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است همانند زراعتى كه جوانه‏هاى خود را خارج ساخته و به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است و زارعان را به شگفتى وا مى‏دارد اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد، كسانى از آنها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏اند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است‏» .

پى‏نوشت:
1) صف: 2 و 3 .
2) اعراف: 175 .
3) اعراف: 176 .
4) اعراف: 177 .
5) سلخ الخروف‏»: بره را پوست كند .
6) سلخت‏المراة درعها»: زن، پيراهن خود را درآورد .
7) حجرات: 6 .
8) اعراف: 26 .
9) مجمع‏البيان: ج‏4، ص‏500 .
10) التاج‏الجامع‏للاصول: ج‏4، ص‏180؛ تفسير البرهان: ج‏3، ص‏261، حديث‏5 .
11) فتح: 18 .
12) توبه: 100 .
13) فتح: 29 .
منبع :مکتب اسلام،شماره 5 (سال 81)