جعفر سبحانى
قلب كه عضوى در سينه انسان است، گرچه وظيفه پخش خون در بدن را به عهده دارد، اما اثر پديده هاى روانى مانند خشم، ترس، شادى و اندوه، زودتر از اعضاى ديگر در آن مشاهده مى شود. (تندى و كندى ضربان). از اين رو بسيارى از امور روانى مانند قساوت و بى رحمى، و حتى تعقل و تفكر به آن نسبت داده مى شود.
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ »(1).
«سپس دلهاى شما پس از اين جريان (ذبح بقره براى شناخت قاتل) سخت شد، آنها مانند سنگ اند يا سخت تر از آن (زيرا) برخى از سنگها است كه از آن آب فوران مى كند، برخى از آنها مى شكافد و آب از آن بيرون مىآيد، و برخى از آنها از ترس خدا، فرو مى افتد خداوند از آن چه كه انجام مى دهيد، بى خبر نيست».
پيش از تفسير اين «مثل» نكاتى را يادآور مى شويم:
1. داستان بقره بنى اسرائيل
از آنجا كه قرآن اين «تمثيل» را پس از داستان بقره «بنى اسرائيل» مطرح كرده است، لازم است به صورت فشرده به داستان آن اشاره شود، تا ارتباط آيه با ما قبل خود، روشن گردد.
يك نفر از «بنى اسرائيل» به دست كسى كشته مى گردد، ولى قاتل آن شناسايى نمى شود، تمام قبايل خود را تبرئه كردند، و مى رفت كه خون مقتول لوث شود، و در نتيجه، درگيرى بزرگى در ميان اسباط رخ دهد، سرانجام خصومت نزد موسى(ع) برده شد تا گره كور اين حادثه پيچيده را بگشايد، جريان از طريق موازين عادى، قابل حل نبوده، بايد از غيب استمدادى برسد.
وحى الهى فرود آمد، و دستور داد كه گاوى را سر ببرند، و برخى از اعضاى مقتول را به گاو بزنند، او زنده مى گردد، و قاتل خود را معرفى مى نمايد.
آنان سخن موسى(ع) را شوخى و يا استهزا تلقى كردند و با تحاشى حضرت موسى(ع) كه فرمود:
«اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين»؛(به خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم) روبه رو شدند و فهميدند كه كار جدى است و شوخى در كار نيست. ولى چون فرمان خدا را از صميم دل نپذيرفته بودند، درصدد برآمدند كه به گونه اى از آن شانه خالى كنند.
از اين رو يك رشته سوالها كه همگى نوعى بهانه جويى براى فرار از تكليف بود، مطرح كردند. نخست از سن و سال گاو پرسيدند.
خطاب آمد: ميانسال باشد، نه آن قدر پير كه از كار افتاده و نه آن قدر جوان كه نزاييده باشد.
در مرحله دوم از رنگ آن پرسيدند.
خطاب آمد: كه زردرنگ باشد كه بينندگان را خوشحال كند.
در مرحله سوم خواستار ديگر مشخصات گاو شدند.
خطاب آمد: گاوى كه براى شخم زدن رام نشده، و كار آن آبكشى براى زراعت ها نبوده و رنگ آن يكپارچه بوده، و در سراسر بدن او رنگ ديگرى نباشد.
آنگاه كه درهاى بهانه جويى را بسته ديدند، راهى جز تسليم نداشتند و خواه ناخواه به موسى گفتند: (الاذن جئت بالحق) «حالا حق مطلب را ادا كردى».
ولى چنين تصديقى، جز ظاهرسازى، چيز ديگرى نبود. از لحظات نخست صدور فرمان، تصميم بر فرار از تكليف بود، سرانجام فرمان الهى را با كمال كراهت و بى ميلى اجرا كردند چنان كه مى فرمايد: (فذبحوها و ما كادوا يفعلون)(2)«گاو را سر بريدند ولى مايل نبودند كه آن را انجام بدهند».
موسى(ع) براى پيدا كردن قاتل، دستور داد كه پاره اى از بدن مقتول را به گاو بزنند تا وى زنده گردد و قاتل خود را معرفى كند، سرانجام دستور انجام گرفت و مقتول پس از احيا، قاتل خود را معرفى كرد.
شايسته بود كه بنى اسرائيل با ديدن اين معجزه بزرگ كه نشانه عظمت خدا، و صدق رسول او موسى، و نمونه اى از معاد بود، نرمى بيشتر نشان بدهند، و كفه معنويت آنها بر كفه ماديت سنگينى كند، ولى بر عكس؛ با مشاهده اين آيت الهى، قساوت آنان بيشتر شد، و پيوسته از جاده حق، منحرف مى شدند.
قرآن به اين وضع اسفبار با جمله «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ» اشاره مى كند يعنى پس از اين پديده ياد شده، دلهاى شما به جاى انعطاف و گرايش به معنويت، سخت تر گرديد.
2 . قلب صنوبرى مظهر حيات
قلب صنوبرى كه در سمت چپ سينه انسان قرار دارد، عضوى از بدن انسان است كه وظيفه آن پخش خون به سراسر بدن مى باشد، در حالى كه قلب؛ عضوى از كل بدن است، مظهر حيات انسان به شمار مى رود، و ايستادن آن، غالبا نشانه مرگ مى باشد و اثر پديده هاى روانى در آن، زودتر از اعضاى ديگر مشاهده مى شود، قلب انسان هنگام فرح و شادى، غضب و خشم، خوف و ترس، زودتر از اعضاى ديگر، عكس العمل نشان مى دهد، ضربان آن تند و يا كند مى گردد.
به خاطر چنين ويژگى؛ بسيارى از امور روانى حتى تعقل و تفكر به آن نسبت داده مى شود، در حالى كه قلب؛ مظهرى بيش، براى اين موضوعات نيست، و مركز آنها همان نفس انسان و قوه عاقله اوست و به خاطر همين ويژگى، قساوت و بى رحمى كه پديده روانى خاصى است، در آيه مورد بحث به «قلوب» نسبت داده و فرموده است: (ثمذ قست قلوبكم) در حالى كه محور واقعى آن روح و روان است.
3 . دلهاى سخت تر از سنگ
در زبان فارسى به انسان بى رحم و بى مروت؛ سنگدل مى گويند، انسانى كه در برابر پديده هاى رافت خيز، واكنشى از خود نشان نمى دهد و از كنار آنها با بى تفاوتى كامل مى گذرد، در ريختن خون انسانهاى بى گناه نمى نالد، بلكه چه بسا از آن لذت مى برد.
در ادبيات فارسى واژه هاى «سنگدل» و «سنگدلى» كه اولى وصف، و دومى حاصل مصدر است، در اين مورد به كار مى رود.
حافظ مى گويد:
بر خود چو شمع، خنده زنان گريه مى كنم
تا با تو سنگدل، چه كند سوز و ساز من
سعدى مى گويد:
در انديشه ام تا كدامين كريم
از آن سنگدل دست گيرد به سيم
فردوسى مى گويد:
سياه اندرون باشد و سنگدل
كه خواهد كه مورى شود تنگدل
و نيز مى گويد:
ز هر كس بپرسيد و شد تنگدل
كه آن مرد بى دانش و سنگدل
اگر «سنگدل» صفت مركبى است و به معنى بى رحم، «سنگدلى» حاصل مصدر است كه در ادبيات از آن بهره مى گيرند.
و در شعر فرخى هر دو در يك بيت آمده اند.
اى پسر نيز مرا سنگدل و تند مخوان
تندى و سنگدلى پيشه تو است اى دل و جان
تفسير تمثيل
از آنجا كه در جهان «سنگ» به صلابت و مقاومت معروف است، دلهاى فارغ از رحمت و رافت را كه هيچ نوع رقت به آن دست نمى دهد، به سنگ تشبيه مى كنند. قرآن در معرفى قوم بنى اسرائيل از اين تمثيل بهره مى گيرد و مى فرمايد:
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ»: «پس از مشاهده جريان گاو، دلهاى شما جاى «نرم دلى» قسى و بى رحم و بسان سنگ گرديد».
بعدا گام فراتر نهاده و يادآور مى شود كه قلوب بنى اسرائيل در نتيجه دورى از معنويات حتى از سنگ هم سخت تر شدند، نه تنها آنان سنگ دلانند، بلكه از سنگ هم سخت تر و قسى ترند.
براى روشن شدن اين تمثيل، قرآن به سه نوع تاثيرپذيرى سنگ اشاره مى كند كه هر كدام مى تواند برهانى بر گفتار خود (از سنگ هم سخت ترند) باشد:
1. گاهى شكاف وسيعى در سنگ كه در دامنه كوه است، رخ مى دهد كه ناگهان آب روانى از آن بيرون مى جهد كه نهر عظيمى را تشكيل مى دهد.
اين شكاف وسيع كه قرآن آن را «انفجار» مى نامد، نخست در صخره پديد آيد، آنگاه در آب، و قرآن براى اختصار، آن را به آب كه تشكيل دهنده نهر است نسبت داده، چنان كه مى فرمايد: «أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ» «برخى از سنگها به گونه اى است كه نهرها از آن فوران مى كند».
2. گاهى شكاف ريز و كوچكى در دل سنگ پديد مىآيد كه قرآن از آن به لفظ «يشقق» تعبير مى كند، آنگاه آب كمى از آن بيرون مىآيد كه در لغت عرب آن را «عين» و يا به زبان فارسى «چشمه» مى نامند.
3. برخى از سنگها، به خاطر احساس عظمت حق، از نقطه بالا به زير مى افتد، هر چند ابزار علمى براى آن، علت طبيعى معرفى مى كند، ولى اين مانع از آن است كه در طول آن، عامل ديگرى كه همان احساس عظمت حق است، موثر باشد.
در هر حال سنگ با آن صلابت و سختى از پديده نرمى به نام آب دو نوع اثر مى پذيرد درحالى كه دلهاى بنى اسرائيل از هيچ حادثه و پديده اى به خاطر قساوت متاثر نمى شدند؛ زيرا يك نوع انانيت و خودخواهى و غير خودنخواهى بر آنها حكومت مى كرد.
اين بيان بر اين اساس است كه هر نوع انفجار و «شقاق» معلول فشار آب و تاثير آن است.
ممكن است در اين مورد عامل ديگرى نيز مانند زلزله و صاعقه كمك كند، و انفجار و يا شكافى در صخره ها پديد آيد و آب محبوس، با فشار؛ راه خود را باز كند، و موانع را از سر راه خود بردارد.
در هر حال، سنگ با آن صلابت، صخره با آن سختى در مقابل حادثه، تاثيرپذير بوده و از خود نرمش مى دهند ولى فرزندان اسرائيل به خاطر تربيت هاى ناصحيح و عوامل موروثى در برابر هرنوع پند و اندرزى، و دليل و برهانى مقاومت نشان داده و به روح و روان و قلوب آنان راه پيدا نمى كرد.
امروز عكس العمل حكومت غاصب اسرائيل در برابر انتفاضه، گواه روشن بر قساوت و سنگدلى آنها است، با اين كه جهان، خشونت اسرائيل را محكوم مى كند، و هيچ سياستمدار واقع بينى آن را حمايت نمى كند ولى آنان به عمل ننگين خود مانند كشتن نونهالان و شيرخواران در آغوش پدران و مادران ادامه مى دهند، ملت اسرائيل يك جمعيت كولى و خانه به دوش هستند كه از اطراف جهان به اين سرزمين فراخوانده شده، با اخراج ملت فلسطين از خانه و كاشانه خود سرزمين آنها را تصاحب كرده اند.
درباره سقوط سنگ از قله كوه به خاطر احساس ترس در عظمت، و جلد دوم «منشور جاويد» به صورت گسترده سخن گفته ايم، و ثابت نموده ايم كه از نظر براهين عقلى و آيات قرآنى، نوعى احساس و شعور در سراسر موجودات جهان را حاكم است و عارفان در اين مورد سخنانى دارند و به عنوان نمونه چند بيت از مرحوم صدرالمتالهين را مى آوريم:
بر عارف همه ذرات عالم
ملك وارند در تسبيح هر دم
كف خالى كه در روى زمين است
بر عارف كتاب مستبين است
به هر جا، دانه اى در باغ و راغى است
درون مغز او روشن چراغى است
به فعل آيد ز قوه هر نهانى
ز هر خاكى يكى عقلى و جامى
بود نامحرمان را چشم دل كور
و گرنه هيچ ذره نيست بى نور
بخوان تو آيه نور السماوات
كه چون خورشيد يابى، جمله ذرات
كه تا دانى كه در هر ذره اى خاك
يكى نورى است تابان گشت زان پاك
گسترش شعور و دانشهاى امروز
خوشبختانه دانشهاى امروز بر اثر زحمات پژوهشگران، وجود علم و ادراك را در جهان نبات ثابت نموده است تا آنجا كه دانشمندان روسى معتقدند كه گياهان اعصاب دارند و فرياد هم مى كشند. لابراتوار علائم كشاورزى «مسكو» فرياد و گريه هاى ريشه گياهى را كه در آب گرم قرار گرفته بود، ضبط كرد. خبرگزاريهاى جهان از راديو مسكو نقل مى كنند كه گياهان اعصاب دارند، فرياد مى كشند.
راديو مسكو چندى قبل گوشه اى از نتايج تحقيقات دانشمندان روسى را در نباتات و گياهان فاش ساخت و گفت دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند كه گياهان نيز داراى دستگاهى شبيه شبكه اعصاب حيواناتند. اين، نتيجه آزمايش يك دانشمند است كه در ساقه «كدو» و دستگاههاى «اليافى» آن فرستنده هايى نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه و گياه دنبال كرد و انجام بريدگى در ريشه گياه، با عكس العمل گياه مواجه شد.
همزمان با اين آزمايش، آزمايش مشابهى در آزمايشگاه «فيزيولوژى نباتات فرهنگستان علوم كشاورزى» نتيجه مشابهى به بار آورد. در اين آزمايش ريشه گياهى را در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند كه صداى فرياد گياه بلند شد.
البته فرياد گياه آنچنان نبود كه به گوش برسد ولى گريه ها و فريادهاى نامرئى اين گياه را دستگاه هاى دقيق الكترونيكى روى نوار پهنى ضبط كردند(3).