جعفر سبحانى
انسان از محيطى كه در آنجا پرورش يافته، تإثيرپذير مى باشد، و فرهنگ محيط در سخنان او از شعر و نثر جوانه مى زند و افراد آگاه از ويژگى هاى ملت ها، زادگاه سخنان را به خوبى تشخيص مى هند.
امروز دانشى به نام دانش «سبك شناسى» در جهان ادبيات پى ريزى شده تا انسان بر اثر آگاهى از كيفيت انديشه ها و سبك گفتارهاى هر عصرى، زمان تقريبى نثر و شعر را بشناسد. و در حد امكان گوينده آن را تعيين كند، تا آنجا كه حافظ و سعدى شناسان روى شناختى كه با فرهنگ و ادبيات حاكم بر محيط زندگى اين دو شاعر دارند، اشعار واقعى آنها را از دروغين منسوب به آنها جدا مى سازند، و به پيرايش ديوانها و نثرهاى ادبى مى پردازند.
شخصيت انسان كه خود را در گفتار و رفتار او پنهان مى سازد، زاييده مثلثى است كه يك ضلع آن را عامل محيط تشكيل مى دهد، و دو ضلع ديگر آن «عامل وراثت» و «تعليم و تربيت» است.
اديبان والامقام عرب، شعر جاهلى را از شعر شعراى اسلامى هرچند در دو عصر به هم نزديك زندگى كنند، به خوبى تشخيص مى دهند، همچنانكه سروده هاى دوران اموى را از سروده هاى دوران عباسى باز مى شناسند.
اثر پذيرى قرآن از محيط
قرآن سخن آدمى نيست كه از محيط تإثير بپذيرد، او سخن خدا است كه آفريدگار انسانها و محيط و فرهنگ و آنچه در جهان امكانى نام هستى دارد، مى باشد. انتظار اين كه قرآن از فرهنگ محيط مكى و يا مدنى متإثر گردد، انديشه باطل است كه گاه و بيگاه دامنگير خاورشناسان مغرض مى گردد و برخى از افراد را فريب مى دهد.
در قرآن مسإله اثرپذيرى از محيط كاملا بى اساس است، بلكه اگر سخنى هست مربوط به جاى ديگر است، و آن اين كه هدف قرآن از مثل هاى ابداعى و ابتكارى، بيان يك انديشه نامحسوس در قالب محسوس است تا آن حقيقت نامرئى در لباس يك واقعيت مرئى، براى مخاطبان جلوه كند.
پيامبر گرامى در محيط مكه گرفتار شرك مشركان، و نيايش آنان در برابر سنگ و فلز و چوب بود. از اين جهت وحى الهى بايد در مثل هاى هدايت گرانه خود، در صدد معالجه اين بيمارى باشد، و مثل هائى مطرح كند كه ناظر به تحقير خدايان دروغين آنها مى باشد تا از اين طريق مشركان را به زشتى پندار و كردار خود متوجه سازد.
البته اين نه به آن معنا است كه تمام مثل هاى آيات مكى بر محور نكوهش از بت پرستى دور مى زند، بلكه مقصود اين است كه مثل هاى آيات مكى به گونه اى است كه مى خواهد بيمارىهاى فراگير و حاكم بر محيط مكه را مداوا كند، خواه اين بيمارى بت پرستى باشد يا رباخوارى، كشتن اولاد بى گناه باشد، يا خرافه گرائى.
ولى شرايط حاكم بر مدينه غير از شرايط حاكم بر مكه بود، پيامبر در مدينه گرفتار نفاق منافقان وانسانهاى دو چهره، و يهود لجوج و معاند بود كه پيوسته هر دو گروه به كارشكنى پرداخته و براى رهبر و پيروان او مشكلاتى پديد مىآوردند.
از اين جهت مثل هاى هدايت گرانه كه در آيات مدنى وارد شده است، بيمارىهاى مخصوص اين محيط را نشانه گرفته، و پيوسته كوشيده است تلاش هاى منافقان را بى اثر و يا كارهاى رياكارانه را بيهوده جلوه دهد.
در اين مثل ها ديگر مسإله بت پرستى و تحقير بت ها يا نكوهش امثال اينها مطرح نيست تا مثل ها به معالجه اين نوع از بيمارىها بپردازد.
همچون لانه عنكبوت
براى اين كه سخن ما خالى از شاهد و گفتار نباشد، نمونه اى از مثل هاى مكى و نمونه اى ديگر از مثل هاى مدنى را ارائه مى كنيم كه هر يك بيمارى محيط را نشانه گرفته و در صدد علاج آن برآمده اند.
قرآن در تحقير خدايان دروغين مثلى را مى زند و آن اين است كه دل بستن به اين خدايان دروغين بسان دل بستن عنكبوت به لانه سست خويش مى باشد كه كوچكترين مقاومت و ايستادگى در برابر حوادث ندارد چنانكه مى فرمايد:
(مثل الذين اتخذوا من دون الله إوليإ كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان إوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون)(1):
«كسانى كه غير خدا را اولياى خود برگزيده اند، بسان عنكبوتند كه خانه براى خود بتند و سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است، اگر مى دانستند».
چه مثلى زيباتر و چه تشبيهى روشن تر از اين، لانه عنكبوت در نظر او از دوام و استحكامى برخوردار است، اما در برابر يك باد ملايم از جاى كنده مى شود، و با افتادن قطره آبى پاره مى گردد، و با نزديك شدن شعله آتش از هم مى پاشد. بتان و همچنين هر پايگاهى غير خدا مانند قدرت و ثروت، عشيره و اولاد، بسان لانه عنكبوت است كه در يك چشم به هم زدن فرو مى ريزد و اثرى از آن باقى نمى ماند.
در اين آيه مكى، تحقير شرك و خدايان دروغين مورد هدف قرار گرفته درحالى كه در مثل هاى مدنى بيمارى خاص آن محيط، مورد تعرض قرار گرفته است.
چارپائى بر او كتابى چند
مثل هاى مدنى از مبارزه با شرك فارغ بوده، گاهى نادانى يهودان رانشانه مى گيرد. درباره عدم بهره گيرى آنان از توراتى كه در اختيار دارند، مثل ياد شده در زير را مطرح مى كند:
(مثل الذين حملوا التوراه ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل إسفارا)(2).
:«و حال كسانى كه مكلف بر تورات شده اند، ولى حق آن را ادا نمى كنند، بسان درازگوشى است كه كتابهائى بر او حمل مى كنند».
يهود مدينه خصوصيات و ويژگى هاى پيامبر خاتم(ع) را در تورات مى خوانده اند و پيوسته از ظهور آن حضرت خبر مى دادند، ولى آنگاه كه آن حضرت با آن ويژگيها و نشانه ها ظاهر گرديد به جاى اين كه در ايمان به وى پيشقدم باشند، به انكار نبوت آن حضرت پرداخته و تورات را مخفى و پنهان كردند چنانكه مى فرمايد:
(و لما جإهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جإهم ما عرفوا كفروا به فلعنه الله على الكافرين)(3).:
«و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مويد آنچه نزد آنان است، بر ايشان آمد، و از ديرباز در انتظارش بر كسانى كه كافر شده بودند، پيروزى مى جستند، ولى همين كه آنچه (كه اوصافش) را مى شناختند، بر ايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت خدا بر كافران باد».
با طرح اين دو مثل روشن شد در عين اين كه قرآن از فرهنگ محيط تإثير نمى پذيرد، ولى مثل هاى آن پيوسته متناسب با اهدافى است كه در هر محيطى آن را تعقيب مى كند.
راز نام بردن قرآن از موجودات پست
قرآن به خاطر هدف هدايت، گاهى از موجوداتى نام مى برد كه در انظار مردم از حقارت خاصى برخودارند مانند سگ و درازگوش، مگس و پشه. در شرايطى كه خدا مى خواهد خدايان دروغين مشركان راتحقير كند و آنها را بى ارزش معرفى كند، لازم است آنها را به چنين جاندارانى تشبيه كند كه همگان بر حقارت آنها اتفاق دارند، و اين نوع تشبيه و تمثيل را بايد لازمه بلاغت شمرد نه وسيله انتقاد.
قرآن در آيه اى درباره بى ارزش بودن معبودان دروغين چنين مى فرمايد:
(يا إيها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب)(4).
:«اى مردم مثلى زده شده است كه به آن گوش فرا دهيد، كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد هرگز نمى توانند مگسى را بيافرينند هرچند در اين كار دست به دست هم بدهند، و هرگاه مگس چيزى از آنان بربايد نمى توانند آن را بازپس بگيرند هم عبادت گران ناتوانند و هم معبودان آنها».
چه تحقيرى بالاتر از اين كه معبودان دروغين آنها را ناتوان تر از مگس پست معرفى مى كند تا آنجا كه ياراى مقابله با مگس را ندارند، و اگر مگس چيزى از آنها ربود، قدرت پس گيرى را فاقد مى باشند.
اين نوع مثل ها مايه دلخورى مشركان و ديگران مى گشت و لذا به پيامبر اعتراض مى كردند كه هدف از اين مثل ها چيست، و چنين مى گفتند:
(ما ذا إراد الله بهذد مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين)(5).
:«(مى گفتند) منظور خدا از اين مثلها چيست. مثل هايى كه گروهى را گمراه و گروهى را هدايت مى كند البته تنها فاسقان از آن گمراه مى گردند».
البته ناخوشايندى آنان مانع از آن نبود كه وحى از اين تمثيل ها در اهداف هدايت گرانه خود كمك بگيرد، زيرا هدف، تحقير معبودهاى دروغين آنها بود، و اين هدف با اين تشبيه ها به خوبى تإمين مى گرديد.
قرآن در اين گونه تمثيل ها در مقام بيان عظمت خلقت و يا جلالت و قدرت خدا نيست و گرنه در اين موارد آفرينش آسمان ها و زمين و ستارگان و كهكشان ها را مطرح مى كرد، بلكه هدف تحقير بت ها و خدايان باطل است، و در اين مورد حتما بايد از اين تمثيل ها كمك گرفته شود.
شگفت از برخى مفسران است كه بر اثر ناآگاهى از اهداف اين نوع تمثيل ها سخن درباره عظمت آفرينش مگس و پشه گفته و در اين باره داد سخن داده است(6).
عظمت آفرينش اين نوع حشرات جاى سخن نيست، ولى مقصود از تشبيه چيزى ديگر است و آن ناتوانى آن حيوانات در دفاع از خود و ديگرى است. از اين رو در اين مورد سخن در آفرينش آنها خارج از بلاغت خواهد بود.
شمار مثل هاى قرآن
در گذشته يادآور شديم كه مقصود از «مثل» در قرآن «مثل هاى» اصطلاحى نيست، بلكه مقصود «تشبيه» و «استعاره» است و مثل در قرآن به اين معنا طبق شمارش دانشمند محترم آقاى محمد حسين على الصغير از پنجاه و هشت آيه تجاوز نمى كند، و ما متون اين آيات را در كتاب «الامثال فى القرآن الكريم» آورده ايم، ولى متإسفانه شمارش ايشان نه جامع است و نه مانع يعنى برخى از آياتى كه جنبه تشبيهى دارند، از قلم او افتاده و برخى را نيز جزء امثال قرآن شمرده كه هرگز مثل به آن معنا نيست.
مثلا آيه (الذينء يإكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذين يتخبطه الشيطان من المس)(7) را جزء مثل ها نياورده چون لفظ «مثل» يا «كاف تشبيه» در آن وارد نشده است در حالى كه محتواى آن يكى اززيباترين تمثيل هاى قرآنى است كه جايگاه انسانهاى رباخوار را بيان مى كند. از اين جهت گفتيم شمارش ايشان جامع افراد نيست.
اگر بنا شود در شمارش مثل هاى قرآن فقط آياتى را وارد بحث كنيم كه بر لفظ «مثل» مشتمل باشد، در اين صورت تعداد آيات از 15 آيه تجاوز نمى كند(8).
واقعيت مثل بر اين محور ظاهرى دور نمى زند، بلكه هرگاه محتواى آيه، جنبه تشبيه و تنزيل داشته باشد، بايد آن را از امثال شمرد.