جعفر سبحانى
سيماى «مثل»هاى قرآن
با واقعيت «مثل» در محاورات مردمى كاملا آشنا شديم و حد و مرز آن روشن گرديد، اكنون وقت آن رسيده است كه به تحليل كلى مثل هاى قرآنى بپردازيم تا روشن شود كه آيا «مثل»هاى قرآنى از مقوله همان مثل هاى مردمى است كه در محاوره ها بر آن تكيه مى شود يا واقعيت ديگرى دارد هرچند همگى تحت پوشش «مثل» قرار مى گيرد.
آيات قرآنى حاكى از آن است كه در اين كتاب آسمانى «مثل»هايى فرو فرستاده شده تا مايه عبرت و وسيله تحريك انديشه ها گردد كه به عنوان نمونه يكى را مى آوريم:
(لو إنزلنا هذا القرآن على جبل لرإيته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون) 1 .
«اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم، آن را در برابر قرآن خاشع و از خوف خدا متلاشى شده مى ديدى، اينها مثالهايى است براى مردم مى زنيم تا در آنها بينديشند».
در اينجا دو نكته هست كه بايد هر دو باهم مورد نظر قرار گيرند:
الف: اين آيه و نظير آن حاكى است كه مثل هاى قرآن به هنگام نزول بر قلب مبارك پيامبر(ص) از مقوله «مثل» بوده است، و حامل وحى جبرئيل امين «مثل»ها را از مقام ربوبى گرفته و فرود آمده است.
ب: از طرف ديگر مثل آن سخن حكيمانه است كه به مناسبتى در موردى گفته شود. سپس با فرسايش خاصى در طول زمان جزء فرهنگ مردم قرار گيرد و پيوسته با آن استدلال شود.
اين دو مطلب در مورد مثل هاى قرآن هماهنگ نمى باشند، لازمه مطلب نخست اين است كه وحى قرآنى به هنگام فرود آمدن مثل بوده و لزومى به فرسايش و سينه به سينه گشتن در طول زمان نداشته است درحالى كه لازمه مطلب دوم اين است كه سخن حكيمانه روز نخست حكمت است مثل نيست، بلكه در صورتى مثل مى گردد كه حافظه زمان آن را حفظ كند و به تدريج در جامعه مورد تمثل قرار گيرد و سرانجام به صورت مثل درآيد.
اكنون چه بايد كرد، چگونه ميان اين دو مطلب مختلف توافقى ايجاد كنيم.
حل اين گره در اين جا است كه توجه كنيم كه مثل دو معنى دارد:
1 - سخن حكيمانه كه به مناسبتى در موردى گفته مى شود، و به تدريج در فرهنگ مردم وارد مى شود و سينه به سينه از نسلى به نسلى منتقل مى گردد تا رنگ مثل به خود مى گيرد.
2 - مثل به معنى تمثيل است كه اساس آن را تشبيه و استعاره، و كنايه و مجاز تشكيل مى دهد، و چنين تمثيلى ارتباطى به مثل به معنى نخست ندارد، با توجه به دو نوع تفسير از مثل بايد دانست كه قرآن مثل دارد اما نه به معنى نخست، بلكه به معنى دوم يعنى جمله هايى كه در آن تشبيه و استعاره و امثال آنها به كار رفته باشد. و در چنين تمثيل مرور زمان لازم نيست. و از روز نخست نام مثل به معنى تمثيل را دارد هرچند فاقد نام مثل اصطلاحى است. خطيب قزوينى در تلخيص مفتاح العلوم سكاكى مى گويد:
«تمثيل از مقوله (مجاز مركب) است، و آن همان لفظ مركبى است كه در موردى به كار مى رود كه به معنى اصلى آن لفظ تشبيه شده، و صورت تشبيه را تمثيل مى نامند و هدف مبالغه در تشبيه است».
آنگاه مثال مى زند و مى گويد: «يزيد بن وليد به مروان بن محمد -آنگاه كه در بيعت با او تعلل مى ورزيد- چنين نامه نوشت:
«إما بعد فانى إراك تقدم رجلا و توخر اخرى فاذا إتاك كتابى هذا فاعتمد على إيهما شئت، والسلام».
«تو را مى بينم گاهى پائى به جلو و گاهى پائى ديگر به عقب مى نهى، آنگاه كه نامه من به تو رسيد، يكى از دو امر(بلى يا نه) را انتخاب كن».
خطيب مى گويد: اين تمثيل در تبيين حال طرف از نظر تردد و دو دلى از منزلت خاصى برخوردار است كه اگر به جاى اين مثل واقعيت آن امر با لفظ خود ادإ مى شد، فاقد چنين بلاغت بود. مثلا مى گفت: «تو از بيعت من تعلل ورزيده اى، آنگاه كه نامه من به تو رسيد يكى از دو طرف را برگزين».
با توجه به آنچه كه بيان گرديد، مثل هاى قرآن جزو مثل هاى اصطلاحى نيست، بلكه همگى از مقوله تمثيل و تشبيه مى باشند كه علاوه بر مضمون لفظى هدف مقدسى را نيز تعقيب مى كنند.
در اينجا لازم است به تعريف امور چهارگانه كه اركان تمثيل هاى قرآن را تشكيل مى دهند، بپردازيم:
1 - تشبيه؛ 2 - استعاره مصرحه؛ 3 - استعاره مكنيه؛ 4 - كنايه؛ 5 - مجاز.
1 - تشبيه
هرگاه پديده اى (مانند شير) ويژگى بارزى مانند(شجاعت) داشته باشد و بخواهيم پديده ديگرى را(رجل دلاور) در اين ويژگى با او همسو كنيم، ناچاريم دومى را همانند اولى قرار دهيم و بگوييم: «زيد كالاسد فى الشجاعه».
و به تعبير اهل فن مشاركت دو چيز با يكديگر در نوعى از ويژگى آن هم با حروف مخصوص تشبيه است مثل اين كه بگوييم «العلم كالنور فى الهدايه» در اصطلاح؛ اولى را «مشبه» و دومى را «مشبه به» مى گويند.
اينك به عنوان نمونه مثال بزنيم:
شاعرى بوى دهن فرد مورد علاقه خود را به «مشك» و «لادن» تشبيه مى كند و مى گويد:
بوى بهشت مى گذرد يا نسيم صبح
اين نكهت دهان تو يا بوى لادن است
2 - استعاره مصرحه
هرگاه در كلام فقط از مشبه به ذكرى صورت گيرد، آن را استعاره مى نامند، مثلا بگويد: «رإيت إسدا فى الحمام».
شاعر مى گويد:
ژاله از نرگس چكيد، و برگ گل را آب داد
وزن تگرگ نازپرور، مالش عناب داد
شاعر در اين شعر اشك را به ژاله، چشم را به نرگس، صورت را به برگ، دندان را به تگرگ، لب را به عناب تشبيه كرده و تنها «مشبه به» را به ميان آورده و از «مشبه» چيزى ذكر نشده است ولى قرينه گواهى مى دهد كه مقصود از چند مشبه به، انسان با اين خصوصيات است.
3 - استعاره مكنيه
در استعاره مكنيه جريان برعكس استعاره مصرحه است در اين مورد فقط «مشبه» گفتگويى به ميان مىآيد و قرينه گواهى مى دهد كه مقصود از «مشبه»، «مشبه به» است چنان كه شاعر مى گويد:
و اذا المنيه انشبت إظفارها
الفيت كل تميمه لا تنفع
آنگاه كه مرگى چنگال هاى خود را فرو برد در اين صورت هيچ حرزى سود نمى بخشد.
شاعر در اين مورد مرگ را به درنده تشبيه كرده ولى از دومى نامى نبرده، و فقط مشبه(منيه) را ذكر كرده است، و مقصود از آن درنده است به گواه اين كه از چنگال او(اظفار) نامى به ميان آورده است.
4 - كنايه
كنايه اين است كه جمله در معنى موضوع له بكار رود ولى هدف توجه مخاطب به لازم آن است، مثلا بگويد: «زيد طويل النجاد» معنى آن اين است كه زيد بند شمشيرش بلند است كنايه از اين كه او بلند قامت است.
5 - مجاز
مجاز از نظر مشهور ادبإ اين است كه لفظ به خاطر يكى از علائق، در غير موضوع له بكار رود، هرگاه مصحح اين استعمال وجود مشابهت بين موضوع له و غير موضوع له باشد، آن مجاز را استعارى مى گويند مانند: «رإيت إسدا فى الحمام».
و اگر علاقه و مصحح استعمال غير از مشابهت باشد، به آن مجاز مرسل مى گويند مثل اين كه گفته مى شود: «رعت الماشيه الغيبث» «گوسفندان باران را چريدند».
مسلما مقصود از «غيث» گياه است كه به وسيله آن روييده مى شود، و در حقيقت سبب(غيث) گفته شده و از آن مسبب اراده گشته است.
تا اينجا با اصطلاحات پنج گانه كه در حقيقت ستون فقرات تشبيهات قرآن است، آشنا شديم. و سرانجام نتيجه گرفتيم كه مثل هاى قرآنى از مقوله مثل هاى اصطلاحى نيست، بلكه از قبيل تمثيل است هرچند ممكن است مثل هاى قرآن به مرور زمان جزو مثالهاى اصطلاحى گردد. چنانچه در آينده در اين مورد گفتگو خواهيم كرد.
اقسام تمثيل ها
اكنون كه روشن شد مثلهاى قرآن از مقوله تمثيل است، شايسته است به اقسام تمثيل به نوعى اشاره كنيم تا روشن گردد كه تمثيل هاى قرآن از كدام يك از اين اقسام مى باشند.
1 - تمثيل رمزى
مقصود از تمثيل رمزى آن داستانهايى است كه از زبان پرندگان و گياهان حتى سنگ ها و صخره ها بيان مى شود، و كتاب كليله و دمنه نوع بارز از اين تمثيل رمزى است. و شاعر معروف عطار نيشابورى از اين شيوه در كتاب «منطق الطير» بهره گرفته است.
مورخين مى گويند: طبيب ايرانى به نام «برزويه» بر كتاب كليله و دمنه كه در سرزمين هند به زبان سانسكريت نوشته شده بود، واقف گشت و آن را به زبان پهلوى ترجمه نمود و به دربار انوشيروان ساسانى هديه كرد و اين كتاب به همان زبان پهلوى در ميان ايرانيان محفوظ بود تا اين كه عبدالله بن مقفع(106 - 134) به عربى ترجمه نمود، سپس نويسنده معروف نصرآلله بن محمد عبدالحميد در قرن ششم آن را به زبان پارسى ترجمه كرد و اكنون همين ترجمه از رواج كامل برخوردار است. و در قرن نهم هجرى نويسنده معروف به «كاشفى» آن را به زبان پارسى نيز ترجمه كرد، و رودكى آنچه كه ابن مقفع ترجمه كرده بود به نظم درآورد. و از تواريخ استفاده مى شود كه برخى از مضامين اين كتاب به شبه جزيره العرب نفوذ كرده بود. و در عصر رسالت و پس از او نيمه رواجى داشت، زيرا از اميرمومنان(ع) نقل مى كند كه او فرمود: «انما إكلت يوم إكل الثور الابيض» درحالى كه اين مثل در اين كتاب وارد شده است.
برخى از ناآگاهان كه پيوسته به آسياب دشمن آب مى ريزند، مى خواهند قصص قرآنى را بالاخص آنچه كه مربوط به داستان آدم و پيروزى شيطان بر او و سرگذشت قابيل و هابيل و يا سخن گفتن مورچه با سليمان را از مقوله تمثيل رمزى بدانند، درحالى كه يك چنين تفسيرى بر خلاف تصريح قرآن است. زيرا اين كتاب اصرار مى ورزد كه قصص خود را يك رشته حقايق غيبى بداند كه پيامبر(ص) نيز از آن آگاه نبود، چنان كه مى فرمايد:
(لقد كان فى قصصهم عبره لالى الالباب ما كان حديثا يفترى و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شىء و هدى و رحمه لقوم يومنون) 2 .
«به راستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى است اين قصص سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد، بلكه تصديق آنچه از كتابهايى است كه پيش از آن بوده و روشن گر هر چيز است و براى مردمى كه ايمان مىآورند، رهنمود و رحمتى است».
چه جمله اى صريح تر از اين كه مى فرمايد: (ما كان حديثا يفترى).
2 - تمثيل قصصى
مقصود از تمثيل قصصى داستان هايى است كه بيانگر سرگذشت اقوام پيشين است به منظور اين كه آيندگان از آن عبرت بگيرند و قصه هاى قرآن از آدم تا خاتم همگى از اين مقوله بوده، و در حقيقت نوعى تشبيه مخفى دربر دارند و آن تشبيه آيندگان به گذشتگان است، قرآن مى فرمايد:
(ضرب الله مثلا للذين كفروا امرإه نوح و امرإه لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين) 3 .
«خداوند براى كسانى كه كفر ورزيده اند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند و به آنها خيانت كردند و كارى از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، و گفته شد با داخل شوندگان داخل آتش شويد».
3 - تمثيل طبيعى
مقصود از تمثيل طبيعى تشبيه غير محسوس به محسوس است مشروط بر اين كه مشبه به از امور آفرينشى باشد، چنانكه مى فرمايد:
(انما مثل الحياه الدنيا كمإ إنزلناه من السم إ فاختلط به نبات الارض مما يإكل الناس و الانعام حتى اذا إخذت الارض زخرفها و ازينت و ظن إنهم قادرون عليها إتاها إمرنا ليلا إو نهارا فجعلناها حصيدا كإن لم تغن بالامس كذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون) 4 .
«در حقيقت، مثل زندگى دنيا، بسان آبى است كه آن را از آسمان فرو ريختيم پس گياه زمين از آنچه مردم و دامها مى خورند با آن درآميخت. تا آنگاه كه زمين پيرايه خود را برگرفت و آراسته گرديد و اهل آن پنداشتند كه آنان بر آن قدرت دارند، شبى يا روزى فرمان(ويرانى) ما آمد و آن را چنان درو شده كرديم كه گويى ديروز وجود نداشت هاست. اين گونه نشانه هاى خود را براى مردمى كه انديشه مى كنند، به روشنى بيان مى كنيم».
خلاصه سخن: اين كه: مثل هاى قرآن يا از مقوله تمثيل قصصى است يا تمثيل طبيعى است و هرگز در قرآن تمثيل رمزى كه تإويل گران به آن گرايش دارند، وجود ندارد.
مثل هاى قرآنى در احاديث
ائمه اهل بيت عليهم السلام به تدبر در مثل هاى قرآنى اهميت داده و در سخنان و ادعيه خود به آن اشاره نموده اند كه نقل همگى براى ما مقدور نيست و فقط نمونه هايى را متذكر مى شويم:
1 - امير مومنان على(ع) مى فرمايد:
«كتاب ربكم فيكم مبينا حلاله و حرامه، و فرائضه و فضائله، و ناسخه و منسوخه، و رخصه و عزائمه، و خاصه و عامه، و عبره و إمثاله» 5 .
«كتاب پروردگارتان در ميان شماست، بيانگر حلال و حرام، واجب و مستحب، ناسخ و منسوخ، جايز و واجب، خاص و عام، عبرت ها و مثال هاى آن است».
باز اميرمومنان(ع) مى فرمايد:
«نزل القرآن إربع إرباعا ربع فينا و ربع فى عدونا، و ربع سنن و إمثال، و ربع فرائض و إحكام» 6 .
«قرآن در چهار بخش فرو فرستاده شده است: يك چهارم آن در حق ما، و يك چهارم ديگر در مورد دشمنان ما، و يك چهارم آن سنت هاى الهى و مثل هاى آن است و يك چهارم آن فرايض و احكام مى باشد».
در اين مورد روايات بيش از آن است كه در اينجا نقل شود.