خداوند در آيات 49، 50 و 51 سوره مدّثّر مى فرمايد:
فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضينَ * كَاَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ * فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَة؛
چرا آنها از تذكّر رويگردانند؟! همانند گورخرانى كه از (مقابل) شيرى رميده و فرار كرده اند!
دورنماى بحث
خداوند در اين آيات سه گانه ـ كه در بحث ما آخرين مثال از مثال هاى شيرين و زيباى قرآن مجيد را تشكيل مى دهد ـ جمعيّت متعصّب و لجوج بت پرستان را، كه از تذكّرات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و آيات قرآن فرار مى كنند، به گورخرانى رميده تشبيه كرده است كه از صداى شير فرار مى كنند.
شرح و تفسير
«فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضينَ» ـ قرآن مجيد پس از نقل گفت وگوى بهشتيان و جهنّميان، اين سؤال را مطرح مى نمايد كه چرا جهنّميان (در دنيا) از تذكّر و ياد آورى رويگردانند؟
كلمه «تذكره»، كه در اين آيه شريفه آمده است، نُه بار در قرآن مجيد تكرار شده است و اتّفاقاً در تمام اين موارد نُه گانه، منظور از آن «قرآن مجيد» است. كلمه «ذكر» كه هم خانواده اين كلمه است، پنجاه مورد در قرآن آمده است و در بسيارى از موارد، مراد از آن «قرآن مجيد» است؛ مثلا در آيه 6 سوره حجر آمده است: «ياَاَيُّهَا الَّذى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ اِنَّكَ لَمجْنُونٌ» كه منظور از نزول ذكر بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)همان نزول قرآن است.
به اين جهت به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كه آورنده «تذكره»، «ذكر» و «قرآن مجيد» است، «مُذكّر» اطلاق شده است. در آيات 21 و 22 سوره غاشيه آمده است: «فَذَكِّرْ اِنَّما اَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر؛ پس (اى پيامبرما! شما) تذكّر ده كه تو فقط تذكّر دهنده اى. تو سلطه گر (و مسلّط) بر آنها نيستى كه (بر ايمان) مجبورشان كنى!»
بنابراين، قرآن مجيد «ذكر» است و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) «مذكّر» و يادآورى كننده. ولى افسوس كه برخى از انسان هاى لجوج حاضر نيستند حتّى به تذكّرها و ياد آورى ها گوش بدهند، بلكه از آن فرار مى كنند.
«كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَة» ـ «حُمُر» جمع «حمار» است و چون مطلق است و قيدى ندارد شامل همه اقسام درازگوش مى شود؛ ولى منظور از «حمار» در اينجا «دراز گوش اهلى» تربيت يافته انسان نمى باشد؛ بلكه مراد «حمار وحشى» يا «گور خر» است(1)، زيرا اوّلا گورخر نسبت به «درازگوش اهلى» فرارى تر است؛ بنابراين از قيدِ «مستنفرة» (رميده) كه براى «حُمُر» آورده شده، معلوم مى شود گورخر مراد است.
ثانياً: در آيه شريفه سخن از «حمار» و «شير» است(2) و روشن است كه «گورخر» با «شير درنده» مناسب تر از «حمار اهلى» است؛ مخصوصاً كه شير علاقه خاصّى به شكار گورخر دارد و گورخرها در مقابل شير خيلى وحشت مى كنند، به گونه اى كه هرگاه از دور صداى شير را بشنوند گيج مى شوند و عنان و اختيار از كف مى دهند و حتّى اگر به صورت يك گلّه هم باشند، پراكنده شده و فرار مى كنند.
حقيقتاً قرآن همه چيز را در سطح عالى بيان مى كند؛ مثال هاى قرآن هم در سطح بسيار بالايى است؛ يعنى كامل ترين نوع فرار در اين مثال زيبا ترسيم شده است واين از شاخه هاى فصاحت قرآن مجيد است.
راستى چرا بت پرستان از تذكّرات انبياء فرار مى كنند؟ چرا از درهاى باز شده بهشت، كه به سوى آن خوانده شده اند، به سوى جهنّم فرار مى كنند؟ چرا از نور به طرف ظلمت مى روند؟ چرا از مكان امن و امان به سمت پرتگاه ها و لغزشگاه ها مى روند؟
وقتى انسان به اين آيات و امثال آن فكر مى كند و برخى رواياتى را كه در اين زمينه آمده است مورد مطالعه قرار مى دهد، اعجابش افزون تر مى شود.
بت پرستان لجوج به شكل هاى مختلف و بهانه هاى گوناگون از نداى حق فرار مى كردند؛ برخى از آنها براى جلوگيرى از نداى حق پنبه در گوش خود فرو مى كردند.
در يكى از روزهايى كه «اسعد بن زرارة» ـ يكى از كفّار مدينه ـ براى تهيّه ساز و برگ جنگى و ساير مايحتاج خود، به مكّه آمده بود، عزم زيارت كعبه نمود، هنگام ورود در كنار در مسجدالحرام يكى از كفّار مكّه را مشاهده نمود كه با كيسه اى پر از پنبه آنجا نشسته و به هركس وارد مسجد مى شود سفارش مى كند كه از اين پنبه ها در گوش خود فروكند!
«اسعد» علّت اين كار را جويا مى شود، به او مى گويند: در كنار خانه خدا «ساحر» و جادو گرى به نام «محمّد» نشسته كه با سخنانش مردم را جادو مى كند. براى جلوگيرى از تأثير سخنان او بايد پنبه در گوش خود بنهيد تا سخنانش را نشنويد و...(3)
عدّه اى ديگر به هنگام شنيدن سخنان مناديان حق انگشتان خويش را در گوش فرو مى كردند تامبادا سخنان جذّاب پيامبران خداوند را بشنوند؛ بلكه گاهى به اين هم اكتفاء نمى كردند و لباس هايشان را نيز بر سر مى كشيدند تا به هيچ وجه سخن حق را نشنوند. حضرت نوح پيامبر(عليه السلام) در اين مورد خطاب به خداوند چنين مى گويد:
وَ اِنّى كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَلَهُمْ جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فى آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَاَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اِسْتِكْباراً(4)
و من هر زمان آنها (مشركان و بت پرستان) را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوش هايشان قرار داده و لباس هايشان را برخود پيچيدند، و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند.
عدّه اى ديگر به هنگام تلاوت قرآن به ايادى خود دستور مى دادند كه جنجال آفرينى كنند و با سوت و كف و داد و فرياد مانع شنيدن نواى زيباى قرآن شوند. خداوند كريم در آيه 26 سوره فصّلت در اين باره مى فرمايد:
وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَالْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ
كافران گفتند: به اين قرآن گوش ندهيد؛ و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد، شايد پيروز شويد!
خلاصه اين كه بت پرستان و مشركان به روش هاى گوناگون مردم را از شنيدن صداى حق فرارى مى دادند و مانع رسيدن نداى مناديان حق به گوش آنها مى شدند.
دوباره مى پرسيم:
چرا اينها از تذكّرات پيام آوران الهى فرار مى كردند؟
چرا دشمن نجات و هدايت و سعادت خويش بودند؟
جواب همه اين سؤالات چهار جمله است: «لجاجت»، «حماقت»، «تعصّب بيجا» و «جهالت».
آرى! اين امور است كه مانع شنيدن سخن حق و باعث فرار انسان از حق مى شود.
خداوندا! به ماتوفيق ترك اين رذائل چهار گانه را عنايت فرما تا بتوانيم نداى حق را با دل و جان پذيرا باشيم!
پيام هاى آيات فوق
پيامهاى آيه
1 -قرآن «ذكر» و پيامبر «تذكّر دهنده» است
سؤال : چرا از قرآن به «ذكر» و «تذكرة» و از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)به «مذكّر» تعبير شده است؟ چه رازى در اين تعابير است؟
پاسخ : دو نكته بسيار مهم، كه سر چشمه معارف بلندى است، در اين تعبيرات به چشم مى خورد:
1 ـ از آيه مورد بحث و برخى ديگر از آيات و روايات مى توان استفاده كرد كه وظيفه پيامبران «يادآورى» است؛ يعنى در ذات و فطرت پاك بشر، روح ايمان و حقيقت تعليمات انبياء به مقتضاى «فِطْرَةَ اللّهِ الَّتى فَطَرَالنّاسَ عَلَيْها(5)» وجود دارد؛ نه تنها اصول دين، بلكه فروع دين نيز در اعماق فطرت بشر ريشه دارد.
بنابراين، كار انبياء و اولياء يادآورى مسائل فطرى است، تا فطرت فراموش شده هر انسان را بيدار نموده و توحيد و يكتا پرستى و معاد و جهان پس از مرگ را كه در اعماق جان انسان شناخته شده است دو باره براى بشر بشناساند. روح عدالت خواهى و تقوا را كه در درون جان انسان است به خاطر او بياورند.
حضرت على(عليه السلام) در خطبه اوّل نهج البلاغه اين و ظيفه انبياء را بسيار زيبا توضيح داده است. آن حضرت در پاسخ اين سؤال كه چرا خداوند پيامبران را برانگيخت؟ مى فرمايد:
«لِيَسْتأْدُوهُمْ ميثاقَ فِطْرَتِه، وَ يُذَكِّروُهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْليغِ، وَ يُثيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ...» ـ بعثت پيامبران اهداف مختلفى دارد. از جمله:
1 ـ پيمان فطرت را از مردم بخواهند تا ادا كنند. از اين جمله معلوم مى شود كه خداوند در درون جان انسان پيمانى را با بندگانش بسته است كه انسان موظّف است آن را ادا كند. و شايد پيمان «الست» كه در آيه 172 سوره اعراف به آن اشاره شده است، همين پيمان فطرت باشد.
2 ـ نعمت هاى فراموش شده را به ياد انسان آورند. اين هم نوعى تذكّر و ياد آورى است كه انسان اگر اعماق وجودش را بكاود، اين نعمت ها را در درون جان خود مى يابد، ولى آنها را فراموش نموده است؛ زيرا غرق در مادّيات شده و خاصيّت عالم مادّه غفلت است. آرى! دنيا غافل كننده است.
3 ـ از طريق استدلالات عقلى (علاوه برمسائل فطرى) بر آنها اتمام حجّت كنند و تعليمات آسمانى و فرمان هاى الهى را به بشر برسانند.
4 ـ چهارمين هدف از بعثت پيامبران اين است كه زمينه ها و گوهرهاى درون فطرت و عقل انسان ها را كشف و استخراج كنند.
پيامبران همانند باغبانانى هستند كه دانه ها را خلق نمى كنند، بلكه آنها را در زمين آماده قلب و جان انسان پرورش مى دهند تا بخوبى برويند و رشد كنند. انبياء «مذكّر» هستند، يعنى معلومات درون جان انسان را به او ياد آورى مى كنند. اين مطلب را شاعر چه زيبا به شعر در آورده است:
گوهر خود را هويدا كن، كمال اين است وبس! *** خويش را در خويش پيدا كن، كمال اين است وبس!
و در آيات و روايات نيز شواهدى دارد؛ از جمله در روايتى از وجود مقدّس پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: «اَلنّاسُ مَعادِنُ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ(6)» يعنى مردم با تمام تفاوتهايى كه دارند، همه داراى وجود با ارزشى هستند يعنى وجود آنها همچون معادل گرانبهاست كه بايد زيرنظر معدن شناس استخراج شود.
بنابراين، اوّلين نكته اين تعبيرات اين است كه اصول دين و اصول فروع دين در فطرت ما ريشه دارد و كار انبياء يادآورى همان فطرت انسان است.
نكته دوم، مطلبى است كه در آيه 26 سوره غاشيه آمده است. مبنى براين كه وظيفه پيامبر فقط تذكّر و يادآورى است و هيچ گونه تسلّط و سلطه اى بر آنها ندارد؛ يعنى دين اجبارى نيست بلكه پيامبر فقط معارف را به مردم يادآورى مى كند، ولى نمى تواند آنها را مجبور به قبول آن كند، بلكه مردم بايد خود حركت كنند و دين را بپذيرند و به آن عمل كنند.
رسول خدا نيز بت پرستان را مجبور به پذيرش دين نمى كرد، بلكه از آنها مى خواست كه به دعوت او گوش فرادهند و سپس هر گونه خواستند تصميم بگيرند كه متأسّفانه برخى از آنان حتّى راضى نبودند گوش كنند!
2 نداى حق را بايد گوش داد!
دومين پيام آيه اين است كه انسان بايد نداى حق را از هركس كه باشد بشنود؛ حتّى بچّه اى كه كوچكتر از اوست اگر حرف حقّى زد بپذيرد، دشمن اگر سخن حق گفت قبول كند. خلاصه، سخن حق را از هركس كه با شد بايد بپذيريد.
3 اسباب تذكّر
عوامل تذكّر تنها سخنان پيامبران و آيات قرآن نيست، بلكه تمام حوادثى كه در اطراف انسان رخ مى دهد عامل تذكّر است؛ خشكسالى ها، بيمارى ها، جنگ ها، سيلاب ها، زلزله ها، حوادث وحشتناك و ...
هر حادثه اى معلول علّتى است كه بايد آن را يافت و عبرت گرفت. تجربه نشان داده است كه براى هركس وقتى حادثه اى هرچند كوچك، مثل زخم شدن دست، رخ دهد، بايد سراغ علّت آن رود. شايد حرف تندى زده، يا بد خلقى كرده است.
خلاصه، تا چيزى نباشد چيزى نمى شود، البتّه خود اين حوادث هم از الطاف خداست. چون اگر شلاق نزند، بيدار نمى شويم، جريمه نكند هوشيار نمى گرديم.
خدايا! به عظمت قرآن مجيد، اين تذكره بزرگ تو، و به حرمت مذكّر آن، ما را در مقابل اسباب مختلف تذكّر هوشيار و بيدار فرما!
«وَ آخِرُ دَعْوانا اَنِ الْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»