ناصر مکارم شيرازى
آيات 57 تا 59 سوره زخرف چهل و پنجمين مثال قرآنى مورد بحث ما را تشكيل مى دهد. خداوند متعال در اين آيات سه گانه مى فرمايد:
وَ لَمّا ضُرِبَ بْنُ مَرْيَمَ مَثَلا اِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصُدُّونَ وَ قالُوا ءَالِهَتُنا خَيْرٌ اَمْ هُوَ ما ضَرَبوُهُ لَكَ اِلاَّ جَدَلا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ اِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ اَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلا لِبَنى اِسْرائيلَ.
و هنگامى كه در باره فرزند مريم مثلى زده شد، ناگهان قوم تو بخاطر آن داد و فرياد راه انداختند و گفتند: "آيا خدايان ما بهترند يا او[ = مسيح]؟! (اگر معبودان ما در دوزخند، مسيح نيز در دوزخ است، چرا كه معبود واقع شده)!" ولى آنها اين مثل را جز از طريق جدال (و لجاج) براى تو نزدند؛ آنان گروهى كينه توز و پرخاشگرند! مسيح فقط بنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم و او را نمونه و الگويى براى بنى اسرائيل قرار داديم.
دور نماى بحث
در اين آيه شريفه، برخلاف ساير مثل هاى زيباى قرآنى، خداوند مثال نزده است بلكه مثالى از سوى مشركان و كفّار در مورد حضرت مسيح(عليه السلام)مطرح شده است. البتّه اين آيه شريفه مورد گفت و گو است، برخى آن را به عنوان «امثال القرآن» پذيرفته اند و برخى ديگر نپذيرفته اند.
معناى «مثال» در استعمالات قرآن
براى روشن شدن اين مطلب، لازم است ابتدا با معناى كلمه «مثال» در استعمالات قرآن مجيد آشنا شويم:
قرآن مجيد كلمه «مثل» و «مثال» را در معانى مختلف استعمال كرده است:
1 ـ نخستين مورد استعمال آن همان چيزى است كه موضوع بحث امثال القرآن مى باشد؛ يعنى تشبيه يك مطلب پيچيده معنوى به يك مطلب حسّى ساده روشن كه قابل فهم همگان باشد، مثل اين كه ثواب صدقه را به دانه گندم تشبيه مى كند كه هفت خوشه مى روياند و در هر خوشه اى يك صد دانه گندم است.(1) امثال القرآن پيرامون چنين مثال هايى بحث مى كند؛ هر چند كلمه مثال در آن نباشد.
2 ـ دومين معناى كلمه «مثال» در قرآن مجيد تشبيهاتى است كه مردم در مقابل انبياء مى كردند؛ يعنى مثال هايى كه مردم مى زدند نه خداوند. مثل در آيه 78 سوره ياسين از همين قبيل است:
وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلا وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْىِ الْعِظامَ وَ هِىَ رَميمٌ
و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: چه كسى اين استخوان ها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است؟!»
شخصى از مشركان به نام «اُبىّ بن خلف» يا «اميّة بن خلف» و يا «عاص بن وائل» و يا «عبداللّه بن اُبىّ» قطعه استخوان پوسيده اى را پيدا كرد و گفت كه با اين دليل محكم به مخاصمه با محمد](صلى الله عليه وآله وسلم)[ بر مى خيزم و سخن او را در باره معاد ابطال مى كنم؛ آن را برداشت و نزد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آمد (و شايد مقدارى از آن را در حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله)خرد كرد و به روى زمين ريخت) و گفت: «چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را از نو زنده كند ( و كدام عقل آن را باور مى كند)!؟»
خداوند در يك جمله كوتاه، جواب دندان شكنى به آن مرد مشرك داد: «همان خدايى كه انسان را از خاك آفريد قدرت دارد دوباره استخوانى كه مبدّل به خاك شده را تبديل به يك انسان زنده كند.(2)»
به هرحال، كلمه «مثال» در اين آيه، در مورد مثال هايى است كه مردم مى زنند، نه خداوند؛ و اين گونه مثال ها از بحث ما خارج است؛ زيرا موضوع امثال القرآن مثال هاى است كه خداوند مى زند، نه مردم.
3 ـ معنى ديگر مثال، حوادث تلخ و دردناكى است كه در زندگى بشر رخ مى دهد، به چنين چيزى نيز در قرآن مجيد «مثال» اطلاق شده است. در آيه 214 سوره بقره آمده است:
اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَاْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَالضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُاللّهِ أَلاَ اِنَّ نَصرُ اللّهِ قَريبٌ
آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آن كه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه گرفتارى ها و ناراحتى ها به آنها رسيد و آنچنان ناراحت شدند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و افرادى كه ايمان آورده بودند، گفتند: "پس يارى خدا كى خواهد آمد؟! "(در اين هنگام، تقاضاى يارى از او كردند، و به آنها گفته شد:) آگاه باشيد، يارى خدا نزديك است!
مثل در اين آيه شريفه به سرگذشت دردناك پيشينيان تفسير شده است. امثال القرآن از اين نوع مثال ها نيز بحث نمى كند.
4 ـ چهارمين معناى مثال در قرآن مجيد، «عبرت» است. اين معنى در آيه 55 و 56 سوره زخرف ديده مى شود:
فَلَمَّـآ آسَفُونَا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَاَغْرَقْناهُمْ اَجْمَعينَ فَجَعَلْنا هُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِّلاَْخِرِينَ.
امّا هنگامى كه (فرعون و پيروانش) ما را به خشم آوردند، از آنها انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم و آنها را پيشگامان (در عذاب) و عبرتى براى ديگران قرار داديم.
مثال در اين آيه شريفه به معناى عبرت است. اين نوع آيات نيز موضوع امثال القرآن نيست.
5 ـ يكى ديگر از معانى مثل در قرآن، به معنى «نمونه و الگو» است (همانطور كه در ترجمه آيه 59 سوره زخرف در آغاز همين فصل آمد).
خلاصه اين كه، از اين پنج نوع استعمال مثل در قرآن، فقط معناى اوّل موضوع امثال القرآن است و چهار معنى ديگر خارج از مثل هاى قرآنى است، هرچند متأسّفانه بعضى از مؤلّفان امثال القرآن اين ها را مخلوط نموده و هر آيه اى كه كلمه «مثل» در آن به كار رفته است را جزء امثال القرآن شمرده اند. و اين اشتباه است.
آيا آيه مورد بحث جزء امثال القرآن است؟
آيه موضوع بحث، تفسيرهاى متفاوتى دارد؛ طبق برخى از تفسيرها، داخل در آيات امثال القرآن است؛ و طبق برخى ديگر از تفاسير، خارج از موضوع مثل هاى قرآنى است. به برخى از اين تفاسير توجّه كنيد:
تفسير اوّل:
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)طبق آيه 98 سوره انبياء به بت پرستان فرمودند: شما بت پرستان و بتان، هر دو هيزم جهنّم هستيد و وارد دوزخ مى شويد»؛ يعنى هم بت به جهنّم مى رود و هم بت پرست، هم عابد جهنّمى است و هم معبود.
بت پرستان سر و صدا راه انداختند كه طبق اين گفته، حضرت مسيح نيز (نعوذباللّه) به جهنّم مى رود؛ چون او هم معبود برخى از مسيحيان بوده است، فرشته و ملائكه هم (نعوذباللّه) وارد جهنّم مى شوند؛ زيرا برخى، آنها را پرستيده اند و ملائكه معبود آنها بوده اند، بت پرستان با اين جدل به جار و جنجال پرداختند و شروع به تمسخر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كردند و گفتند: جهنّمى كه ملائكه و پيامبرى چون عيسى در آن است، جاى بدى نيست؛ ما هم حاضريم با پرستش بتان به چنين جهنّمى برويم!
خداوند در پاسخ اين غوغاسالاران فرمود: «عيسى مسيح بنده اى از بندگان ماست!» و او هرگز ادّعاى خدايى نداشته است. معبودانى به همراه عابدانشان به جهنّم مى روند كه راضى به عبادت عابدانشان باشند؛ امّا حضرت مسيح و فرشتگان نه تنها راضى به اين نوع عبادات نبوده اند؛ بلكه از آن بيزار بوده اند. بنابراين، جاروجنجال و غوغاسالارى بت پرستان، مغالطه و جدلى بيش نيست و همانند حباب روى آب توخالى است.
طبق اين تفسير، آيه شريفه خارج از موضوع امثال القرآن است.
تفسير دوم:
قرآن مجيد در آيه 59 سوره آل عمران حضرت مسيح را به حضرت آدم تشبيه كرده و فرموده است: «مثل عيسى در نزد خداوند همانند مثل آدم است»؛ يعنى همان گونه كه خداوند آدم را بدون پدر و مادر از خاك آفريد، حضرت عيسى را نيز بدون پدر آفريد، بنابراين خدايى كه مى تواند از خاك انسانى بيافريند، قدرت خواهد داشت كه از زنى تنها، بدون هم بستر شدن با مردى، فرزندى بيافريند.
اگر مثل مطرح شده در آيه 57 سوره زخرف را اشاره به اين مثال بدانيم كه بت پرستان پيرامون آن جاروجنجال كردند، آيه فوق جزء مثل هاى قرآنى محسوب مى شود؛ زيرا در اين صورت مثال از ناحيه خداوند مطرح شده است و در آن تشبيهى زيبا به كار رفته است.
تفسير سوم:
هنگامى كه مثل عيسى بن مريم مطرح شد، بت پرستان شروع به جاروجنجال كردند و گفتند: پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) قصد دارد مردم را به پرستش خويش دعوت كند، براى عملى كردن اين هدف، مثال حضرت مسيح(عليه السلام) را مطرح كرده است كه مسيحيان او را مى پرستيدند؛ بنابراين هدف او از طرح اين مثال، دعوت به پرستش خويش است. خداوند در ردّ اين ادعاى باطل، عيساى مسيح را بنده اى از بندگان خود معرّفى مى كند كه به عنوان يكى از نعمت هاى الهى به سوى بنى اسرئيل فرستاده شد. طبق اين تفسير نيز آيه فوق جزء امثال القرآن محسوب مى شود.
پيام آيه
غوغاسالارى نشانه جاهليّت
جاهل، متعصّب است و انسان متعصّب، اهل هياهو و جنجال و غوغاسالارى است نه اهل منطق. حضرت اميرمؤمنان على(عليه السلام)در نهج البلاغه خطبه اى به نام قاصعه دارد.
اين خطبه ـ كه به تنهايى نشانگر عظمت و منطق و علم و دانش و حكومت والاى اميرمؤمنان است ـ پيرامون غوغا سالارى ، بلاى بزرگ جوامع بشرى در گذشته و حال، بحث مى كند.
اميرسخن در قسمتى از اين خطبه مى فرمايد:
«فَاللّهَ اللّهَ فِى كِبْرِالْحَمِيَّةِ وَ فَخْرِ الجاهِلِيَّةِ! فَاِنَّهُ مَلاَقِحُ الشَّنَآنِ وَ مَنافِخُ الشَّيْطَانِ الَّتِى خَدَعَ بِها الاُْمَمَ الماضِيَةَ وَ الْقُرُونَ الخالِيَةَ حَتَّى أَعْنَقُوا فى حَنادِسِ جَهالَتِهِ و مَهَاوِي ضَلاَلَتِهِ(3)؛ مردم! خدا را خدا را! از كبر و نخوت تعصّب آميز و تفاخر جاهلى برحذر باشيد كه زادگاه كينه و جايگاه وسوسه هاى شيطان است؛ همان كه ملّتهاى پيشين و امّتهاى قرون گذشته را فريفته است تا آنجا كه در تاريكيهاى جهالت فرو رفتند و در گودالهاى هلاكت سقوط كردند.»
اين سخن حضرت آن قدر زيبا و جالب است كه گويى هم اكنون براى دردهاى جامعه ما بيان شده است. غوغا سالاران جامعه ما نيز بايد با درك اين پيام، از تعصّبهاى بى جا دست بردارند و به جاى غوغا سالارى، تسليم حق و حقيقت باشند.