مثال چهل و چهارم : شرك و توحيد

ناصر مکارم شيرازى

خداوند متعال در آيه 29 سوره زمر، مى فرمايد:

ضَرَبَ اللّهُ مَثَلا رَجُلا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسوُنَ وَرَجُلا سَلَماً لِرَجُل هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلا الْحَمْدُلِلّهِ بَلْ اَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ

خداوند مثالى زده است: مردى را كه مملوك شريكانى است كه در باره او پيوسته باهم به مشاجره مشغولند، و مردى كه تنها تسليم يك نفراست؛ آيا اين دو يكسانند! حمد، مخصوص خدا ست؛ ولى بيشتر آنان نمى دانند.

دور نماى بحث

اين مثال همچون بسيارى ديگر از مثال هاى قرآنى پيرامون شرك و توحيد است. در اين آيه شريفه، شخص مشرك به برده اى تشبيه شده است كه ارباب هاى مختلفى دارد كه آنها با هم اختلاف زيادى دارند و هر كدام دستورى مى دهند و اين امر باعث  سرگردانى وبلاتكليفى او شده است؛ ولى انسان موحّد و يكتاپرست، به برده اى تشبيه شده است كه داراى يك مولى و ارباب است و تمام برنامه اش روشن و مشخّص است.

توحيد خميرمايه اصول و فروع دين

تصوّر بسيارى از مسلمانان اين است كه توحيد يكى از اصول دين، در كنار ساير اصول دين است؛ به همين خاطر آن را در كنار اصل عدالت و نبوّت و امامت و معاد به عنوان پنج اصل دين مى شمرند، همان گونه كه فروع دين را ده چيز بيان مى كنند. در حالى كه اصل توحيد، خميرمايه تمام اصول و فروع اسلام است؛ نه اصلى در كنار آنها! اسلام توحيد را در زمينه هاى مختلف مطرح كرده است كه چند نمونه آن را يادآور مى شويم:

1 ـ ما معتقديم خداوند و آفريدگار جهان يكى است؛ «اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ اْلحَىُّ الْقَيُّومُ(1)»

2 ـ اسلام در باره پيامبران و فرستادگان الهى نيز به نوعى قائل به توحيد است و فرقى بين آنها نمى گذارد و به همه آن عزيزان احترام مى گذارد؛ «لانُفَرِّقُ بَيِْنَ اَحَد مِنْ رُسُلِه(2)» ولى آيين هر پيامبرى براى زمان خودش كاربرد داشته و در آن زمان آيين بر حق بوده است؛ آيين موسى(عليه السلام) در عصر خودش و آيين عيسى(عليه السلام) نيز در زمان خودش آيين برحق و الهى بوده است و...؛ ولى آيين اسلام تا آخرالزّمان و قيام قيامت قابل اجراست؛ زيرا پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله)خاتم الانبياست. شبيه مراحل مختلف تحصيلات يك دانش آموز: مرحله ابتدايى؛ راهنمايى؛ دبيرستان؛ پيش دانشگاهى؛ دانشگاهى و فوق دانشگاهى؛ همه اين مراحل در زمان خود لازم است.

مسلمانان طبق آنچه در آيه فوق آمده است، معتقد به نوعى توحيد در مورد پيامبرانند.

3 ـ در مورد قيامت نيز توحيد متصوّر است؛ به اين معنى كه روزى تمام انسان ها از ابتداى آفرينش تا قيام قيامت، حسابرسى مى شوند. قرآن مجيد در آيه شريفه 50 سوره واقعه مى فرمايد: «اِنَّ الاَوَّلينَ وَاْلآخِرينَ لَمَجْمُوعُونَ اِلى ميقاتِ يَوْم مَعْلُوم» بنابراين در صحنه قيامت نيز نوعى وحدت و يكپارچگى و توحيد مشاهده مى شود.

4 ـ جهان انسانيّت و تمام بشر نيز مشمول نوعى توحيد و يگانگى است؛ زيرا همه انسان ها از يك پدر و مادر به وجود آمده اند و همگى در پيشگاه باعظمت خداوند متعال، يكسان و برابرند و هيچ كس بر ديگرى برترى ندارد؛ مگر بر اثر تقوى و پرهيزگارى. در باره اين نوع از توحيد در آيه 13 سوره حجرات چنين آمده است: «يا اَيُّهَاالنّاسُ اِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَر وَ اُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقاكُمْ اِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ خَبيرٌ»؛ طبق اين آيه هيچ قومى بر قوم ديگر به خاطر رنگ، نژاد و زبان و مانند آن برترى ندارد.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى فرمايند: «اَلْمُؤْمِنُونَ تَتَكافى دِمائُهُمْ؛ خون تمام مسلمانان يكسان است.(3)» به همين خاطر ديه و خونبهاى بچّه يكساله با فرد بزرگسالى كه تمام مراحل تحصيلات را طى كرده، يكسان مى باشد.

5 ـ قانون و دين الهى يكى است، و تنها دين اسلام پذيرفته مى شود. «اِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اِلاِسْلامُ(4)»

6 ـ تمام مسلمانان در قبله و سمتى كه بايد به سوى آن نماز بخوانند يكسان و موحّدند و به سوى يك قبله مى ايستند.

7 ـ كتاب آسمانى تمامى مسلمانان يكى است و همگى از يك قرآن تبعيّت و پيروى مى كنند.

8 ـ جامعه اسلامى نيز بايد يكى باشد و تمام مسلمانان لازم است امّت واحده اى تشكيل دهند.

اكنون بيش از پنجاه كشور اسلامى وجود دارد كه مرزهاى جغرافيايى و سياسى، آنها را از هم جدا نموده است؛ ولى به اعتقاد دين اسلام اين مرزبندى ها اعتبارى ندارد و تمام مسلمانان در يك صف و باهم برادر و برابرند؛ بدين جهت در روايتى آمده است: «اَلْمُؤْمِنُ اَخُو الْمُؤْمِنُ(5)؛ مؤمن برادر مؤمن است.»

خلاصه اين كه، همه جا دعوت به توحيد و يگانگى است؛ بنابراين توحيد يكى از اصول دين نيست، بلكه ريشه و خمير مايه تمام اصول و فروع دين است و به اين علّت است كه بسيار ى از مثال هاى قرآن، از جمله مثال مورد بحث، به توحيد مى پردازد.

شرح و تفسير

«ضَرَبَ اللّهُ مَثَلا رَجُلا فيه شُرَكاءُ مُتَشاكِسوُنَ» ـ خداوند مشركان را به برده اى تشبيه كرده است كه داراى چند ارباب و مولى است كه پيوسته با يكديگر اختلاف و كشمكش دارند.

متشاكسون از مادّه «شَكَسَ» به معناى اختلاف، نزاع، كج خلقى، بد رفتارى و جرّ و بحث است. ارباب هاى مختلف و متعدّد اين برده، دائماً با يكديگر اختلاف و نزاع و جرّوبحث دارند و به اين برده هر كدام دستورى مى دهند؛ چنين برده اى متحيّر و سرگردان است؛ زيرا يكى مى گويد به فلان مكان برو! ديگرى مى گويد نرو! يكى مى گويد امروز استراحت كن! و ديگرى مى گويد امروز بايد تمام وقت كار كنى! يكى مى گويد به سفر برو! ديگرى مى گويد به سفرنرو! و... اين از يك سو؛ از سوى ديگر به هنگام رفع حاجات و نيازمندى هاى روزانه اش نير دچار سرگردانى است؛ چون هريك از اربابها مخارج اين برده را به عهده ديگرى مى گذارد. خلاصه اين كه، زندگى چنين برده اى، كه اربابهاى مختلفى دارد، مختل و تكليفش نامعلوم است.

مَثَل مشركان، مثل چنين غلام و برده اى است؛ زيرا بت پرستان دل در گرو بت هاى گوناگون داده اند و هدفشان در زندگى نامشخّص است؛ معلوم نيست كه خود را در سايه چه كسى بايد قراردهند، مشركان هرروز دلشان در گرو يك چيز است، همانند انسان هاى نا موفقّى كه هرروز دوستى انتخاب مى كنند و روز ديگر ارتباط دوستى را با او مى گسلند و با ديگرى دوست مى شوند و زندگى را به همين صورت ادامه مى دهند.

امروز پاى اين پرچم سينه مى زنند؛ فردا از آن جدا مى شوند و پاى پرچم ديگرى سينه مى زنند؛ امروز دل در گرو مقام دارد و فردا به ثروت خود وابسته است، روز ديگر از هر دو مى بُرد و به شهرت روى مى آورد، يك وقت چشم باز مى كند كه عمرش تمام شده است.

«وَ رَجُلا سَلَماً لِرَجُل» ـ امّا مثل موحّدان و انسان هاى خدا پرست، مَثَل غلام و برده اى است كه تسليم يك ارباب و آقاست؛ چنين برده اى تكليفش مشخّص و معلوم است و دچار تحيّر و سرگردانى نيست. هرآنچه آقايش بگويد، اطاعت مى كند. در مورد احتياجات و نيازمنديهايش نيز تكليفش مشخّص و روشن است.

آرى! موحّدان دل به يك معبود، مقصود، پناهگاه، يار و ياور بسته اند و در مشكلات به خداوند يكتا پناه مى برند و حوايج و نيازمنديهاى خود را فقط از او طلب مى كنند؛ اميدشان به اوست و سر بر فرمان او نهاده اند و تكليفشان روشن و مشخّص است و تنها به وظيفه الهى مى انديشند!

اى انسانها! در سايه چنين خدايى قرار بگيريد و از نور الهى بهره مند گرديد و مسير زندگى خود را با آن روشن سازيد؛ چرا كه تمام قدرت ها و عزّت ها و ذلّت ها به دست اوست؛ اگر تمام دنيا چيزى را اراده كنند و او چيز ديگرى، اراده او محقّق مى شود.

فرعون تصميم گرفت حضرت موسى(عليه السلام) را در شكم مادر از بين ببرد، تمام امكاناتش را بسيج كرد؛ شكم بسيارى از زنان حامله را پاره كرد؛ نوزادان زيادى را به قتل رسانيد؛ جنايات بى شمارى مرتكب شد؛ ولى از آنجا كه خداوند چيز ديگرى اراده كرده بود، فرعون موفّق نشد و خداوند حضرت موسى(عليه السلام) را در دامان خود فرعون پرورش داد. پس ما بايد دل به چنين خداوند قادرى ببنديم.

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ؛ هر گونه ستايش مخصوص خداوند است!» ـ چرا كه او خالق و او رازق و او حافظ و او هادى است و همه چيزها از ذات پاك اوست!

«بَلْ اَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ؛ ولى اكثر آنها ]مشركان[ نمى دانند!» ـ چرا كه طغيان شهوات آنها را از درك حقايق باز مى دارد!

پيام هاى آيه

1- وحدت مبدأ تصميم گيرى ها

نخستين پيام آيه مثل اين است كه در خط مشى هاى اجتماعى كه دچار مشكلات زيادى هستيم، مبدأ تصميم گيرى بايد واحد باشد. اگر جامعه اى، مبادى تصميم گيرى مختلفى داشته باشد و شخصى واحد يا ارگان واحدى تصميمات لازم را اتخاذ نكند، بدون شك چنين جامعه اى، همانند برده اى كه داراى اربابهاى مختلفى است، بلاتكليف و سرگردان خواهد بود و نيروهايش را از دست خواهد داد، قواى چنين جامعه اى در درگيرى هاى جناحى از بين مى رود و در نتيجه مسائل اصلى و مورد نياز جامعه فراموش مى شود.

2- على(عليه السلام) مصداق كامل آيه مثل

مصداق كامل و أتمّ آيه مثل در مورد مردى كه مولاى واحدى دارد و تنها از او تبعّيت مى كند و بر او اعتماد و تكيه مى كند، حضرت مولى الموحّدين، اميرالمؤمنين(عليه السلام) است.

در اين زمينه دو روايت، يكى از منابع اهل سنّت و ديگرى از منابع شيعه، نقل مى كنيم:

1 ـ ابوالقاسم حسكانى در كتاب «شواهد التّنزيل»، كه شأن نزول آيات قرآن مجيد را جمع آورى نموده است، در ذيل آيه فوق از وجود مقدّس حضرت على(عليه السلام)نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند:

«أَنَا ذاكَ الرَّجُلُ السَّلَمُ لِرَسُولِ اللّهِ» ـ آن مرد موحّدى كه در مقابل يك مولى تسليم است و از روى آوردن به موالى متعدّد پرهيز مى كند، من هستم، من تسليم پيشگاه رسول خداوند هستم. ـ و اين، تنها يك ادّعا نيست؛ بلكه تاريخ زندگى على(عليه السلام)اين فرمايش حضرت را تأييد مى كند، او سراپا عاشق پيامبر و گوش به فرمان او، و هنگام خطرات، حافظ جان پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)بود.

2 ـ عيّاشى، مفسرّ عاليقدر شيعه در كتاب خود در تفسير آيه مثل، مى گويد: «اَلرَّجُلُ السَّلَمُ لِلرَّجُلِ حَقّاً عَلِىٌّ وَ شَيعَتُهُ» ـ طبق اين روايت على و شيعيانش مصداق بارز آن مرد تسليم در پيشگاه حقّند. على تمام عشقش پيامبر بود، شيعه نيز تمام عشقش على است؛ على از زندگى پيامبر الهام مى گرفت، شيعه نيز از زندگى على(عليه السلام)الهام مى گيرد؛ على پا جاى پاى رسول خدا مى گذاشت، شيعه پا جاى پاى علىّ مرتضى مى نهد.

براى تكميل بحث تنها به دو نمونه از فداكارى ها و جانبازى هاى على(عليه السلام)نسبت به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بسنده مى كنيم:

الف : در آيه 207 سوره بقره آمده است:

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ

بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على(عليه السلام) در «ليلة المبيت» با خفتن در جايگاه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)) جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

علاّمه امينى ـ رحمة اللّه عليه ـ كه از جمله شيعيان عاشق اميرالمؤمنين بود، در جلد دوم كتاب ارزشمند الغدير، در ذيل آيه فوق، حدود ده منبع معروف اهل سنّت را نقل مى كند كه همه آنها اعتراف كرده اند كه آيه فوق در شأن حضرت على(عليه السلام)نازل شده است. سپس ادّعا مى كند كه رواياتى كه در اين زمينه نقل شده است متواتر است.

طبق روايات(6)، حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) خطاب به حضرت امير(عليه السلام)مى فرمايند: من مأمورم از مكّه به مدينه بروم؛ امّا دور خانه ام را چهل مرد شمشير به دست به نمايندگى از چهل قبيله عرب محاصره كرده اند تا صبح هنگام به منزل حمله كنند و مرا در بستر به قتل برسانند؛ على جان! آيا آماده اى در بستر من بخوابى تا من به سوى مدينه حركت كنم؟

على(عليه السلام)، كه سراسر وجودش عشق به پيامبر خدا بود، پرسيد: يارسول اللّه(صلى الله عليه وآله)! اگر من در بستر شما بخوابم، شما سالم به مقصد خود مى رسيد؟ اين سؤال بسيار مهم است، زيرا على(عليه السلام) از جان خود نمى پرسد، از سرنوشت خود نمى گويد، از خطرات و بلاهايى كه ممكن است در اين شب پر مخاطره دامنگير او شود، سؤال نمى كند؛ بلكه تنها به فكر سلامت معشوق خود، پيامبر خداست.

حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) فرمود: آرى! در اين صورت من به سلامت خواهم رفت. على به عنوان پاسخ مثبت در مقابل خداوند و به نشانه شكرانه سلامتى وجود پيامبر به سجده افتاد و اين شايد اوّلين سجده شكر در اسلام باشد. راستى چه كسى را در بين مسلمانان سراغ داريد كه اين قدر عاشق پيامبر باشد؟ ما عاشق اين على هستيم و تسليم مكتب چنين امامى مى باشيم.

على(عليه السلام) در بستر پيامبر آرميد و حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) به سلامت به سوى مدينه حركت كرد، صبحگاهان دشمن مسلّح وارد خانه پيامبر شد؛ على(عليه السلام) با شنيدن صداى همهمه از رختخواب بيرون آمد؛ آنان وقتى پيامبر را نيافتند از على(عليه السلام)پرسيدند: محمد(صلى الله عليه وآله) كجاست؟ على(عليه السلام) بدون اين كه ذرّه اى ترس به خود راه دهد، فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد كه از من سراغ او را مى گيريد! آنها كه از جواب دندان شكن اين نوجوان پر جرأت، سرافكنده شده بودند، گفتند: او جوانى است ساده لوح كه فريب محمد(صلى الله عليه وآله) را خورده است! على وقتى اين جمله را شنيد، كه هم توهين به معشوقش بود و هم جسارت و توهين به خودش؛ جملات بسيار زيبايى فرمود كه هيچ كس نمى تواند چنين جملاتى در حقّ خودش بگويد! على جوان فرمود:

«اَللّهُ قَدْ اَعْطانى مِنَ الْعَقْلِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمِيعِ حُمَقاءِ الدُّنْيا وَ مَجانِيِنها لَصارُوا بِهِ عُقَلاءَ وَ مِنَ الْقُوَّةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمِيعِ ضُعَفاءِ الدُّنْيا لَصارُوا بِهِ اَقْوياءَ، وَ مِنَ الشُّجاعَةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمِيعِ جُبَناءِ الدُّنْيا لَصارُوا بِهِ شَجْعاناً(7)؛ (شما مرا ساده لوح مى خوانيد، نه چنين نيست، زيرا) خداوند عالم به من آن قدر عقل داده كه اگر آن را بين تمام ديوانه ها و نادان هاى عالم تقسيم كنند، همگى عاقل مى شوند و آن قدر به من قّوت و قدرت داده است كه اگر آن را بين تمام ناتوانان جهان تقسيم كنند، همه توانا مى گردند و آنقدر شجاعت و دلاورى داده است كه اگر بين تمام ترسوهاى عالم تقسيم شود، همگى شجاع مى شوند.» شما على را نشناخته ايد وگرنه اين گونه سخن نمى گوئيد؛ سپس آنان با سر افكندگى بيشتر و نااميدى از دست يافتن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) از خانه آن حضرت بيرون رفتند.

شاعر شيرين زبان چه خوب در وصف محبّت و دوستى على گفته است:

گر منزل افلاك شود منزل تو

از كوثر اگر سرشته باشد گل تو

چون مهر على نباشد اندر دل تو

مسكين تو و سعى هاى بى حاصل تو

ب : در كوران جنگ احد، غالب مسلمانان فرار كردند و از معدود افرادى كه پروانه وار بر گرد شمع وجود پيامبر مى گشت و سپر بلاى او مى شد، حضرت على(عليه السلام)بود. پس از خاتمه جنگ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)دو جرّاح و طبيب به سراغ على(عليه السلام)فرستاد تا شايد مقدارى از 90 زخم على را معالجه كنند، جرّاحان نااميد به سوى پيامبر بازگشتند و عرض كردند: يارسول اللّه! اين زخم هاى فراوان به قدرى به هم نزديك است كه اقدام به دوختن هر كدام آنها كرديم زخم ديگر سر باز كرد، به اين جهت امكان بستن زخم ها نبود.

لحظاتى پس از جنگ، على(عليه السلام)به خدمت حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)رسيد، عرض كرد: يارسول اللّه(صلى الله عليه وآله) عمويم حمزه و برخى ديگر شربت شهادت نوشيدند، چرا من توفيق شهادت نيافتم؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اَبْشِرْ فَاِنَّ الَّشهادَةَ مِن وَرائِكَ(8)» ـ على جان! به تو بشارت مى دهم كه در بستر نخواهى مرد (به مرگ طبيعى نمى ميرى) بلكه توهم در آينده شهيد مى شوى. ـ گويا على(عليه السلام) كه شهادت را رستگارى مى دانست، هنگامى كه فرقش شكافته شد، به ياد وعده پيامبر بود؛ بنابراين فرياد زد: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ(9)؛ به خداى كعبه رستگار شدم!»

نتيجه اين كه، على(عليه السلام)در عمل ثابت كرد كه عاشق پيامبر(صلى الله عليه وآله)و جان فداى اوست و نيز روشن شد كه اسلام ـ اين برترين و كامل ترين اديان ـ ساده و آسان به دست ما نرسيده است كه ارزان از دست دهيم؛ بلكه بايد با تمام نيرو و توان از آن محافظت كنيم.
پي نوشتها
1 . سوره بقره، آيه 255.
2 . سوره بقره، آيه 285.
3 . ميزان الحكمة، باب. 29، حديث 1405.
4 . سوره آل عمران، آيه 19.
5 . ميزان الحكمة، باب 291، حديث 1413.
6 . مشروح اين داستان را مرحوم محدّث قمّى ـ رحمة اللّه عليه ـ در كتاب منتهى الآمال، جلد اوّل، صفحه 110 به بعد ذكركرده است.
7 . بحارالانوار، جلد 19، صفحه 83 .
8 . بحارا لانوار، جلد 32، صفحه 241 و جلد 41، صفحه 7.
9 . بحار الانوار، جلد 41، صفحه 2.