ناصر مکارم شيرازى
خداوند متعال در آيات هيجده گانه سوره يس مى فرمايد:
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلا أَصْحبَ القَرْيَةِ إذْ جَآءَهَا الْمُرْسَلُونَ * إِذْ أَرْسَلْنَآ إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِث فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُّرْسَلُونَ * قَالُوا مَآ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَ مَآ أَنزَلَ الرَّحْمَنُ مِن شَىْء إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ * قَالُواْ رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ * وَ مَآ عَلَيْنَآ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ * قَالُواْ إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُواْ لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ * قالُوا طـائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَئِنْ ذُكِّرْتُم بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُوْنَ * وَ جَآءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ * اتَّبِعُواْ مَن لاَّ يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُم مُّهْتَدُونَ * وَ مَالِىَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِى فَطَرَنِى وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ * ءَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ ءَالِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمَنُ بِضُرّ لاَّ تُغْنِ عَنِّى شَفَـعَتُهُمْ شَيْئاً وَلاَ يُنقِذُونِ * إِنِّى إِذاً لَّفِى ضَلاَل مُّبِين * إِنِّى ءَامَنْتُ بِرِبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ * قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يالَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَلِى رَبِّى وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُكْرَمِينَ * وَ مَآ أَنْزَلْنَا عَلى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِن جُنْد مِّنَ السَّمَآءِ وَ مَا كُنَّا مُنزِلِينَ * إِنْ كَانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذَا هُمْ خامِدُونَ * ياحَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِّن رَّسُول إِلاَّ كانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ(1)
و براى آنها، اصحاب قريه (انطاكيه) را مثال بزن، هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند؛ هنگامى كه دو نفر از رسولان را به سوى آن ها فرستاديم امّا آنان رسولان (ما) را تكذيب كردند؛ پس براى تقويت آن دو، شخص سوّمى فرستاديم؛ آنها همگى گفتند: "ما فرستادگان (خدا) به سوى شما هستيم!" امّا آنان (در جواب) گفتند: "شما جز بشرى همانند ما نيستيد، و خداوند رحمان چيزى نازل نكرده، شما فقط دروغ مى گوييد! "(رسولان ما) گفتند: "پروردگار ما آگاه است كه ما قطعاً فرستادگان (او) به سوى شما هستيم، و بر عهده ما چيزى جز ابلاغ آشكار نيست!" آنان گفتند: "ما شما را به فال بد گرفته ايم (و وجود شما را شوم مى دانيم)، و اگر (از اين سخنان) دست برنداريد شما را سنگسار خواهيم كرد و شكنجه دردناكى از ما به شما خواهد رسيد!" (رسولان) گفتند: "شومى شما از خودتان است اگر درست بينديشيد، بلكه شما گروهى اسراف كاريد!" و مردى (باايمان) از دورترين نقطه شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: "اى قوم من! از فرستادگان (خدا) پيروى كنيد! از كسانى پيروى كنيد كه از شما مزدى نمى خواهند و خود هدايت يافته اند. من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده، و همگى به سوى او بازگشت داده مى شويد! آيا غير از او معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمان بخواهد زيانى به من برساند، شفاعت آنها كمترين فايده اى براى من ندارد و مرا (از مجازات او) نجات نخواهند داد! اگر چنين كنم، من در گمراهى آشكارى خواهم بود! (به همين دليل) من به پرورگارتان ايمان آوردم؛ پس به سخنان من گوش فرا دهيد! "(سرانجام او را شهيد كردند و) به او گفته شد: "وارد بهشت شو." گفت: "اى كاش قوم من مى دانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامى داشتگان قرار داده است!" و ما بعد از او بر قومش هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم، و هرگز سنّت ما بر اين نبود؛ (بلكه) فقط يك صيحه آسمانى بود، ناگهان همگى خاموش شدند! افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنان نيامد مگر اين كه او را استهزا مى كردند!
دورنماى بحث
مثال مزبور مربوط به وضع مسلمانان در مكّه است؛ مسلمانان در مكّه در اقلّيّت بودند و دشمنان در اكثريّت؛ قرآن مجيد با بيان اين مثال، از يك سو با دادن وعده پيروزى و نقل داستان هايى به اقلّيّت مسلمانان دلدارى داده و از سوى ديگر، جمعيّت اكثريّت مشركان مكّه را تهديد مى كند كه به نيرو و جمعيّت خود مغرور نباشيد كه چه بسيار اكثريّتى كه شكست خوردند.
مثال مورد بحث از دو منظر قابل تفسير است؛ طبق يك تفسير مايه دلگرمى اقلّيّت مسلمانان و طبق تفسير ديگر، مايه ارعاب و تهديد دشمنان اسلام و مشركان مكّه است.
شرح و تفسير
در مورد تفسير آيات مذكور، در روايات ائمّه دين و نوشتار مفسّران، مطالب مختلف و متنوّعى مطرح شده است كه خلاصه آن را در اين جا مى آوريم؛ امّا قبل از شرح آيات لازم است توضيحى پيرامون دو واژه «قريه» و «اصحاب القريه» داده شود.
قريه در لغت عرب، آن گونه كه در زبان فارسى به ذهن خطور مى كند، به معناى روستا نيست؛ بلكه به معناى «محلّ اجتماع» است، چه مجتمع مسكونى يا مجتمع انسانى. به اين جهت خداوند در قرآن مجيد به مكّه كه شهر بزرگى بوده است، قريه اطلاق نموده است(2)؛ همان گونه كه در باره كشور مصر نيز اين كلمه استعمال شده است(3)؛ بنابراين، هر مجتمع مسكونى مصداق قريه است، چه روستا باشد، چه شهر كوچك، چه شهر بزرگ و چه يك كشور؛ همچنان كه كلمه قريه بر مجتمع هاى انسانى نيز صادق است. ولى در اينجا معنى اوّل مراد است.
منظور از «اصحاب القريه» مردم «انطاكيه» است؛ انطاكيه در جنوب شرقى تركيه و در كنار درياى مديترانه قرار دارد. اين شهر در گذشته جزء «شامات» ؛ يعنى «روم شرقى» بوده است و در جنگ جهانى اوّل به دست فرانسوى ها افتاد. آنها تصميم گرفتند كه اين شهر را به مسلمانان پس بدهند؛ ولى هنگامى كه ديدند بيشتر مردم آن مسيحى هستند و ممكن است كه مورد اذيّت مسلمانان قرار گيرند، آن را به تركيه تحويل دادند.
«انطاكيه» قبل از ظهور حضرت مسيح، كشورى آباد و مركز تجمّع بت پرستان بود؛ حضرت مسيح(عليه السلام) پس از بعثت خويش، تصميم گرفت مبلّغينى به اين كشور اعزام نمايد، آن حضرت دو تن از حواريين خود به نام «پولس» و «برنابا»(4) را به سرزمين انطاكيه روانه كرد.
دو فرستاده حضرت عيسى(عليه السلام)در نزديكى انطاكيه به پير مردى چوپان به نام «حبيب نّجار» برخورد كردند، با او به گفتگو پرداختند، پيرمرد پرسيد: شما كى هستيد و از كجا آمده ايد؟ «پولس» و «برنابا» گفتند: ما فرستادگان پيامبر خدا حضرت عيسى(عليه السلام)هستيم كه به تازگى ظهور كرده است وآمده ايم تا مردم «انطاكيه» را به پرستش خدا و دين عيسى(عليه السلام)دعوت كنيم. پيرمرد گفت: اين، ادّعايى بزرگ است و هركس مى تواند مدّعى آن باشد، آيا شما دليل و معجزه اى براى اثبات گفتار و سخنان خود داريد؟ رسولان عيسى(عليه السلام) گفتند: آرى! معجزه ما اين است كه بيماران غير قابل علاج را شفا مى دهيم و معالجه مى كنيم! پير مرد گفت: مريضى دارم كه سال ها در بستر بيمارى افتاده است و از اين مرض رنج مى برد اگر شما او را شفا دهيد، من اوّلين كسى خواهم بود كه به شما ايمان مى آورم. مبلّغين دين مسيح فرزند آن پيرمرد را شفا دادند و او موحّد شد. سپس وارد شهر شدند و مردم را به دين جديد دعوت كردند؛ بت پرستان با ديدن معجزات فوق العاده آن دو رسول، به دين عيسى(عليه السلام)گرويدند. اين داستان در سراسر «انطاكيه» پخش شد و مردم گروه گروه به نزد «پلوس» و «برنابا» مى آمدند و ايمان مى آوردند.
وسعت استقبال مردم از آئين جديد، كسانى را كه منافعشان در بت پرستى و حماقت مردم بود، عصبانى كرد. مستكبران و هوى پرستان به فرستادگان عيسى حملهور شدند و آنها را بشدّت مضروب نمودند، «پلوس» و «برنابا» كه جان خود را در خطر ديدند، براى شكايت از اين حادثه به كاخ شاه انطاكيه رفتند؛ امّا همان هوى پرستان، اجازه ملاقات ندادند. آنها پس از مشورت و تفكّر به اين نتيجه رسيدند كه در كنار ديوار كاخ منتظر بمانند، تا هر زمان كه حاكم انطاكيه از كاخ بيرون آمد، با صداى تكبير «اللّه اكبر» كه جمله اى جديد و تازه بود، توجّه او را به خود جلب نموده و شكايت خود را مطرح كنند.
پس از مدّتى پادشاه از كاخ بيرون آمد، آنها تكبير گفتند. اين نغمه جديد توجّه حاكم را جلب كرد، آنها را خواست و از اطرافيان خويش پرسيد: اينها كيستند؟ اطرفيان پادشاه گفتند: اينها كسانى هستند كه عليه بت پرستى قيام كرده و به بت ها توهين نموده اند. شاه بدون اين كه تحقيق و جستجو كند و سخن آن دو فرستاده مسيح را بشنود، دستور زندانى كردن آنان را صادر كرد.
خبر ناگوار گرفتارى مبلّغان دينى حضرت عيسى(عليه السلام)به ايشان رسيد
آيا آن حضرت عقب نشينى كرد و دست از تبليغ برداشت و دعوت به توحيد را متوقّف نمود؟ هرگز! تبليغ دين، مشكلات، گرفتارى و مخارج فراوانى دارد؛ شهيد و جانباز و اسير دارد؛ براى تقويت و ترويج دين بايد همه اين ها را تحمّل كرد؛ به همين خاطر، حضرت عيسى(عليه السلام) تصميم گرفت مبلّغ ديگرى را به انطاكيه اعزام كند تا برنامه تبليغى دو مبلّغ زندانى را ادامه دهد. مبلّغ جديد تازه نفس كسى جز «شمعون الصّفا» رئيس حوارييون نبود. او در «انطاكيه» وِلوله و غوغاى دين جديد و ترس و دلهره بت پرستان را مشاهده كرد؛ ولى مصلحت نديد كه به طور مستقيم به تبلغ دين جديد بپردازد؛ بلكه با توجّه به وضعيّت شهر و مردم و حكومت، مصلحت را در اين ديد كه به پادشاه نزديك شود و نقطه اصلى خطر را نشانه بگيرد. با اين طرح و انگيزه، كم كم با برخى از درباريان رابطه دوستى و رفاقت برقرار كرد. شمعون كه مردى خوش فكر و خوش بيان و خوش كلام و گرم و صميمى بود، بزودى اعتماد درباريان را جلب كرد. درباريان نيز او را به پادشاه معرّفى كردند و در مدّت كوتاهى شمعون محبّت خويش را در دل پادشاه نيز كاشت. جايگاه «شمعون الصّفا» در دربار شاه روز به روز بيشتر و مستحكم تر مى شد.
روزها سپرى مى شد و شمعون در انتظار فرصت مناسب براى نجات دوستان خود و تبليغ دين حق بود، تا اين كه روزى سخن از دو زندانى پادشاه، «پلوس» و «برنابا» به ميان آمد؛ «شمعون الصّفا» گفت: پادشاها! جرم اين دو نفر چيست؟ پادشاه جريان آنها را بطور مفصّل براى «شمعون» بيان كرد؛ شمعون با بيان گرم خود از پادشاه پرسيد: آيا شما در مورد جرم اين دو، تحقيق هم كرده ايد، يا بدون تحقيق، حكم زندانى شدن آنها را امضاء نموديد؟ پادشاه گفت: ما وقتى فعّاليّت آنها را ديديم، عصبانى شديم و بدون تحقيق و تفحّص، آنها را راهى زندان نموديم!
شمعون الصّفا گفت: خوب بود تحقيق مى كرديد، اگر اجازه بفرماييد آنها را بياورند تا از آنها تحقيق بنماييم؛ پادشاه از پيشنهاد «شمعون الصّفا» استقبال كرد و آنها را جهت تحقيق حاضر كرد.
«شمعون الصّفا» بدون اين كه خود را معرّفى كند، از آن دو زندانى پرسيد: شما را چرا زندانى كرده اند، جرم شما چه بوده است؟ گفتند: ما فرستادگان عيساى پيامبر(عليه السلام)هستيم و مأموريم مردم را به يكتا پرستى و توحيد دعوت كنيم. شمعون گفت: شما چه دليلى بر اين سخن خود داريد، آيا معجزه اى داريد كه ادّعاى شما را ثابت كند؟ آنها گفتند: آرى! بيماران صعب العلاج و غير قابل علاج را به اذن خداوند شفا مى دهيم. پادشاه دستور داد مريض غير قابل علاجى را آوردند، آن دو، او را شفا دادند! اين كار اعجاب پادشاه و ديگران را بر انگيخت.
شمعون گفت: معجزه ديگرى هم داريد؟
گفتند: مردگان را نيز به اذن خداوند زنده مى كنيم و اين كار را كردند!
شمعون در اينجا پادشاه را تهديد نمود كه اگر تسليم رسولان عيسى(عليه السلام)نشود تاج و تخت و حكومتش را از دست خواهد داد؛ چون نشانه هاى آنها درست است و حقيقتاً آنها نمايندگان پيامبر خدايند. پادشاه كه بر اثر يك برنامه ريزى دقيق و حساب شده از سوى شمعون الصّفا حقيقت برايش روشن شده بود، تسليم شد و دين حضرت مسيح(عليه السلام) را پذيرفت.
وقتى خبر تشرّف پادشاه به دين حضرت عيسى(عليه السلام) به گوش مردم رسيد، مردم نيز گروه گروه به آئين خدايى پيوستند و موحّد گشتند.
خلاصه، تمام كشور انطاكيه بر اثر سعى وتلاش اين سه مبلّغ بزرگ آيين خدا، و مجاهدت ها و تحمّل مشكلات و رفتن زندان و صبر و شكيبايى و برنامه ريزى صحيح و تغيير بموقع روش تبليغاتى، دست از بت پرستى بر داشته و يكتاپرست شدند.
آيات هيجده گانه مثل، طبق اين تفسير، دلدارى و نويدى است براى اقلّيّت مسلمان مكّه مبنى بر اين كه: اى مسلمانان تحت فشار و مورد شكنجه دشمن! از كمبود نفرات خود بيم و هراسى نداشته باشيد. شماهم اگر با تحمّل و استقامت در برابر مشكلات و مصائب، و برنامه ريزى صحيح به تبليغ آئين خود بپردازيد، بر دشمن فائق خواهيد آمد و كثرت دشمن موجب شكست شما نمى شود.
طبق نقل ديگرى كه در مورد اين داستان شده است و برخى از آيات فوق هم مى تواند اشاره به آن باشد، اين است كه پادشاه و اطرفيانش و برخى مردم ايمان نياوردند و سرانجام رسولان حضرت مسيح(عليه السلام)را به قتل رساندند؛ ولى مبتلابه عذاب الهى گشتند و صاعقه مرگبار آسمانى بر آنان نازل شد و آنها را نابود كرد كه آيه 29 سوره يس «اِنْ كانَتْ اِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَاِذا هُمْ خامِدُونَ» اشاره به همين مطلب دارد. طبق اين نقل، آيات فوق تهديدى است براى اكثريّت مشركان مكّه كه اى بت پرستان و مشركان، به زيادى جمعيّت و قدرت بالاى خود مغرور نشويد، براى نابودى شما نيازى به لشكر و جنگ و درگيرى نيست، كافى است خداوند صيحيه اى آسمانى بفرستد كه هم زلزله اى ايجاد كند و هم تمام هستى شما را به آتش بكشد!
نتيجه اين كه، آيات فوق تاب دو تفسير دارد، طبق يك تفسير دلدارى براى مؤمنان است و مطابق تفسير ديگر تهديدى براى مشركان محسوب مى شود.
پيام هاى آيات هيجده گانه
آيات فوق پيام هاى زيادى دارد كه به سه نمونه آن قناعت مى كنيم:
1 از كمى نفرات نترسيد
مردم با ايمان هيچگاه نبايد از كمى نفرات خود ترسان باشند. حضرت على(عليه السلام)در اين باره مى فرمايد: «لا تَسْتَوْحِشُوا فى طَريق الْهُدَى لِقِلَّةِ اَهْلِه(5)» اگر در راه هدايت هستيد و همراهان و همسفرانتان كم هستند، وحشت نكنيد، زيرا اين كم، در پيشگاه خداوند زياد است! و خداوند پشتيبان شما است: «وَ كَمْ مِنْ فِئَة قَليلَة غَلَبَتْ فِئةً كَثيرَةً بِاِذْنِ اللّهِ(6)»
جوانان عزيزى كه به كشورهاى خارج جهت تحصيل و غير آن سفر مى كنند و خود را در ميان خيل عظيم هوى پرستان و شهوت پرستان تنها مى يابند و در راه عبادت و طاعت و بندگى خدا همراهى نمى يابند، از اين تنهايى نترسند، مبادا كه اين وضعيّت شما را نااميد كند و به رنگ آن جماعت در آييد، كه آن شاعر گفته است: «همرنگ جماعت شدنت رسوايى است!»
اى كارمند متديّن اداره اى كه همه همكارانت رشوه مى گيرند و دين تو، به تو اجازه اين كار ناشايست را نمى دهد، از تنها بودنت نترس و سعى كن ديگران را نيز امر به معروف و نهى از منكر نمايى! كه با صبر و استقامت تو، ديگران نيز به تو خواهند پيوست.
2 -اتّحاد رمز پيروزى
پيام ديگر آيه شريفه، اتّحاد و اتّفاق است. رسولان حضرت عيسى(عليه السلام)وقتى دست به دست همديگر دادند، موفّق و پيروز شدند. اتّحاد رمز موفّقيّت در تمام زمانها و مكان هاست، مخصوصاً در عصر ما نياز به اين مسأله بيش از هر زمان ديگرى احساس مى شود؛ پس هر نغمه اى به منظور ايجاد تفرقه و از بين بردن وحدت، نغمه شيطانى است؛ زيرا تفرقه، كار شيطان است.
3 -برنامه ريزى در كارهاى تبليغى
كارهاى تبليغى بايد روى برنامه ريزى دقيق و حساب شده انجام شود، اوّلين رسولان حضرت عيسى(عليه السلام) بايد دعوت علنى مى كردند؛ امّا هنگامى كه آنها گرفتار شدند، «شمعون» روش غير مستقيم را انتخاب مى كند تا به نتيجه برسند.
ما نيز كه در مقابل سيل دشمنان مكّار و حيله گر قرار گرفته ايم؛ بدون نقشه، نمى توانيم بر دشمن فائق آييم. آيا با دشمنى كه گاهى برنامه استعمارى ده ها سال آينده خود را نيز پيش بينى كرده است، مى توان بدون طرح و برنامه مقابله كرد!