مثال چهل و دوم : توحيد مالكيّت

ناصر مکارم شيرازى

خداوند متعال در آيه 28 سوره روم مى فرمايد:

ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلا مِنْ اَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ فِى ما رَزَقْناكُمْ فَاَنْتُمْ فيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخيفَتِكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلاْءَياتِ لِقَوْم يَعْقِلُونَ

خداوند مثالى از خودتان، براى شما زده است: آيا (اگر مملوك و برده اى داشته باشيد،) اين برده هاى شما هرگز در روزى هايى كه به شما داده ايم، شريك شما مى باشند، آنچنان كه هر دو مساوى بوده و از تصرّف مستقل و بدون اجازه آنان بيم داشته باشيد، آن گونه كه در مورد (شركاى آزاد) خود بيم داريد؟! اينچنين آيات خود را براى كسانى كه تعقّل مى كنند شرح مى دهيم.

دورنماى بحث

نظر به اهمّيّت فوق العاده توحيد و شاخه هاى مختلف آن، اين مثال قرآنى نيز پيرامون يكى از شاخه هاى شرك و توحيد بحث نموده است و با استفاده از اعتقادات مشركان و بيدار كردن وجدان خفته و فطرت گرد و غبار گرفته آنان، اعتقاد و عقيده آنها را زير سؤال برده و آنها را وادار به تفكّر پيرامون بت پرستى و مسائل مختلف آن نموده است.

شاخه هاى توحيد

توحيد شاخه هاى مختلفى دارد كه برخى از آنها را به صورت كوتاه توضيح مى دهيم:

1 توحيد ذات

توحيد ذاتى يعنى، يكتايى ذات پاك خداوند به عنوان خالق تمام جهان هستى كه مبدأ تمام امور است؛ در مقابل دو گانه پرستان و ثنويين كه براى عالم هستى دو مبدأ قائل بودند: «يزدان» و «اهريمن». آنها مى گفتند:

انسان از خير و شر آفريده شده است و آفريننده خير نمى تواند آفريننده شر باشد همان گونه كه آفريننده شر نمى تواند خالق خير باشد؛ در نتيجه قائل به وجود دو مبدأ بودند، «يزدان» مبدأ تمام امور خير و «اهريمن» مبدأ تمام امور شر.

اديان توحيدى، بويژه دين اسلام، با اين عقيده به مبارزه برخاست. از ديدگاه يك مسلمان، شرّى در عالم و جود ندارد؛ بلكه هرچه هست خير است. اين انسان هاى بد هستند كه از آن سوء استفاده مى كنند؛ مثلا قدرت، مال و ثروت، مقام و حتّى شهوات خير هستند؛ ولى انسان بد از اين ها استفاده نامشرع مى كند و به وسيله آن شر مى آفريند؛ پس سوء استفاده از چيزى دليل بر شر بودن آن نيست.

در ميان ساير جانداران نيز اين قاعده جارى است؛ مثلا سمومى كه حيوانات سم دار دارند نيز شرّ نيست؛ چون از يك سو و سيله دفاعى آن حيوان در مقابل خطرات مختلف است و از سوى ديگر، با اين سموم، بسيارى از داروهاى حياتبخش ساخته مى شود. بسيارى از شركت هاى داروسازى در دنيا، انواع حيوانات سمّى را پرورش مى هند و از سموم آنها دارو تهيّه مى كنند.

نتيجه اين كه در جهان شرّى وجود ندارد تا نياز به دو مبدأ باشد؛ بلكه هرچه هست خير است و مبدأ جهان نيز واحد است، بنابراين منشأ و مبدأ تمام امور در جهان هستى فقط ذات پاك خداوند يكتا است. اين را توحيد ذاتى گويند.

2 توحيد صفات

مراد از توحيد صفاتى اين است كه هر يك از صفات خداوند عين ديگرى است؛ بر خلاف صفات انسان كه هر يك از صفات او غير از ديگرى است؛ مثلا، بازوان مظهرى از قدرت او، و ابزار عقل و علم او مغز اوست؛ امّا خداوند تمام ذاتش قدرت است، تمام ذاتش علم است؛ قدرتش عين علمش و علمش عين قدرتش است.

تفسير ديگرى نيز براى توحيد صفاتى و جود دارد و آن اين كه صفات خداوند را هيچ موجود ديگرى ندارد و او در صفاتش يكتا و بى همتاست! زيرا علم و قدرت و رحم و حكمت و مانند آن در خداوند بطور استقلالى وجود دارد و خداوند اين ها را از ديگرى نگرفته است؛ ولى علم انسان، علم استقلالى نيست؛ بلكه از ناحيه خداوند است؛ همان گونه كه قدرت او، قدرت استقلالى نيست؛ و خداوند به او عنايت نموده است؛ همچنين در ساير صفات.

3 توحيد افعالى

اين قسم از توحيد به اين معنى است كه همه افعال و حركات و فعّاليّت ها به او بر مى گردد. هرچه همه دارند، از ناحيه خداوند است؛ حتّى پيامبران و اولياء اللّه و ائمّه(عليهم السلام) هم با اذن خداوند حيات و تحرّك و فعّاليّت دارند؛ بنابراين شيعه كه قائل به توسّل به بزرگان دين است، معنايش اين نيست كه آن بزرگان، به صورت مستقل كارى مى كنند و در عرض قدرت خداوند، قدرتى هستند؛ بلكه ما از آنها مى خواهيم كه به اذن پرودگار كارى انجام دهند و يا از خداوند بخواهند كه حاجات ما را برآورده كند.

اگر عيساى پيامبر(عليه السلام)كورى را شفا مى دهد و يا مرده اى زنده مى كند يا مجسّمه اى از پرنده اى مى سازد و در آن مى دمد تا به پرواز درآيد، و يا مريض هاى صعب العلاج را شفا مى دهد، همه اين ها به اذن خداوند است؛ نه اين كه حضرت مسيح(عليه السلام) خود به صورت مستقل قادر به انجام اين امور است؛ همان گونه كه در آيه 49 آل عمران و آيه 11 سوره مائده نيز به اين مطلب تصريح شده است.

اشتباه وهابيّت در اتّهام شيعه و برخى از مذاهب اهل سنّت به شرك، از همين جا نشأت مى گيرد؛ آنها تصوّر مى كنند كه ما براى اولياءاللّه نقش مستقل از خداوند قائليم و آنها را در عرض خداوند مى دانيم؛ در حالى كه ما در مورد اولياءاللّه و ائمّه معصومين(عليهم السلام) همان اعتقادى را داريم كه خداوند در مورد حضرت عيساى مسيح(عليه السلام)بيان كرده است؛ كه به آن اشاره شد.

خوشبختانه برخى از دانشمندان روشنفكر و نقّاد اخيراً متوجّه اين خطاها و اشتباهات شده و كتاب هايى در اين زمينه منتشر كرده و دست به اصلاح اعتقادات خود زده اند.(1)

4 توحيد حاكميّت

حاكم در عالم فقط خداست و هر كسى هم بخواهد حكومت كند، بايد به فرمان و اذن الهى باشد؛ اين را توحيد حاكميّت كه يكى ديگر از شاخه هاى توحيد است مى نامند.

بنابراين مشروعيّت تمام حكومت ها، حتّى حكومت پيامبران، بايد ازسوى خداوند تأييد شود. اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله)در مدينه حكومتى تشكيل مى دهد، به اذن و فرمان خداوند است. اگر على(عليهما السلام)در كوفه دست به تشكيل حكومت مى زند، به فرمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و به اذن الهى است. حكومت ائمّه(عليهم السلام) نيز چنين بوده است.

حكومت ولىّ فقيه در زمان ما نيز مشمول همين حكم است. طبق روايت امام زمان «عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف» و ساير معصومان(عليهم السلام) ولىّ فقيه در عصر غيبت حكومت را به دست مى گيرد؛ بنابراين مشروعيّت حكومت ولىّ فقيه از ناحيه خداوند است، هرچند پذيرش آن از سوى مردم عامل اجرايى خوبى است. آيه شريفه 189 سوره بقره «وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالاْرْضِ وَاللّهُ عَلى كُلِّ شَىْء قَدِير» اشاره به همين شاخه از توحيد دارد.

5 توحيد مالكيّت

توحيد مالكيّت به اين معنى است كه مالك همه چيز در آسمان و زمين خداست؛ به تعبير ديگر ملكيّت حقيقى فقط و فقط از آن اوست، آنچه در اختيار ديگران است به اذن خداوند و از ناحيه اوست. مالكيّت خداوند بر جهان هستى، مالكيّت تكوينى است؛ او تمام جهان هستى را آفريده و همواره نگهدارنده آن است، همان گونه كه در ابتداى «آية الكرسى» آمده است:

«اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ(2)» قيّوم به معناى قائم بالذّات و مقُوِّم غير است؛ يعنى خداوند با تكيه بر ذاتش باقى است و بقاء تمام موجودات عالم وابسته به اوست، پس او جهان را آفريده و همواره نگهدارنده آن است؛ از اين جهت، مالك حقيقى جهان است؛ امّا مالكيّت انسان ها برخانه و ماشين و زمين و مانند آن مالكيّت اعتبارى است، نه حقيقى. هرچند، مالكيّت حقيقى در مورد انسان نيز تصورّ مى شود؛ زيرا مالكيّت او بر دست، پا، چشم، گوش و ساير اعضاى بدنش، مالكيّت اعتبارى نيست كه قابل خريد و فروش و نقل و انتقال باشد؛ بلكه مالكيّت حقيقى است؛ البتّه در طول مالكيّت خداوند، نه در عرض آن.

بنابراين، خداوند تنها مالك حقيقى تمام جهان هستى است؛ پس اگر كسى، غير خداوند را مالك حقيقى بداند مشرك است؛ و بت پرستان، بت ها را مالك نفع و ضرر خود مى دانستند و مى گفتند: «بت ها در سرنوشت ما مؤثّرند، نه به اذن خداوند، بلكه مستقلاّ» و اين شرك است.

خداوند در آيه مثل، به اين شاخه از شرك پرداخته است. با توجّه به اين مقدّمه به شرح آيه مثل توجّه فرمائيد:

شرح و تفسير

«ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلا مِنْ اَنْفُسِكُمْ؛ خداوند مثالى براى شما از خودتان زده است.»

جمله «مِنْ اَنْفُسِكُمْ» اشاره به نكته خوبى دارد و آن، اين است كه خداوند براى احتجاج و استدلال بر بطلان اعتقادات بت پرستان، از اعتقادات خود آن ها استفاده كرده است و اين نكته مهمّى در مناظرات و مباحثات است ولى به معنى درست بودن اعتقاد مورد استدلال نمى باشد.

«هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ مِنْ ما رَزَ قْناكُمْ» ـ خلاصه اين مثال چنين است: شمااگر غلام و كنيزى داشته باشيد كه متعلّق به شما و ملك شماست و از خود هيچ اختيارى ندارد؛ نه مال دارد، نه ثروت؛ آيا حاضريد چنين برده اى را در هر آنچه كه خداوند روزى شما كرده و جزء سرمايه زندگى شماست شريك نمائيد!

«فَاَنْتُمْ فِيهِ سَواءٌ» ـ در تمام دارايى ها، مساوى برده خود باشيد؛ حتّى در تصميم گيرى ها و اظهار نظرها.

«تَخافُونَ كَخَِيْفَتِكُمْ اَنْفُسَكُمْ» ـ براى اين جمله، تفسيرهاى مختلفى بيان شده است كه به شرح يكى از آنها مى پردازيم:

شما و برده شما، چنان در تمام اموال و دارائى ها شريك باشيد كه بترسيد او بتواند مستقلاّ در اموال مشترك تصرّف كند؛(3) به هرحال آيا شما حاضريد كه برده شما شريك شما در تمام دارايى هاى تان باشد؟ قطعاً حاضر به چنين كارى نيستيد؛ پس چرا براى خداوند، چنين شركايى از بتان قائليد؛ در حالى كه تمام موجودات عالم، مخلوق خدايند؛ آيا مملوك و مخلوق خداوند، شريك اوست؟

برده و بنده تو شريك تو نيست، چگونه مملوك خدا را شريك او قرار مى دهيد! تو كه نسبت به برده ات مالكيّت اعتبارى دارى، نه حقيقى، حاضر نيستى با برده ات شريك باشى، پس چگونه نسبت شراكت خدا و مخلوقاتش را مى دهى، در حالى كه مالكيّت خداوند بر مخلوقاتش مالكيّت حقيقى است!كَذلِكَ نُفَصِّلُ الاَْياتِ لِقَوْم يَعْقِلُونَ

ما اين آيات را براى كسانى كه عقل و تفكّر دارند، شرح مى دهيم.

همه جا مخاطبين قرآن، عقلاء، علماء و انديشمندان هستند. چنين دينى كه دعوت به تفكّر و تعقّل و انديشه مى كند دين خدايى است؛ زيرا اديان باطله و غير خدايى دعوت به جهل و نادانى مى كنند و پيروان خود را در جهالت نگه مى دارند تا به اين وسيله بتوانند آنها را استعمار كنند.

در روايتى از حضرت صادق(عليه السلام)آمده است: «اِنَّ الثَّوابَ بِقَدْرِ الْعَقْلِ؛ پاداش اعمال،  رابطه مستقيمى با ميزان عقل انسان دارد.(4)» مثلا، افراد متعدّدى دو ركعت نماز  مى خوانند، امّا ثواب همه يكسان نيست؛ ممكن است نماز دو ركعتى يك نفر صد هزار برابر ثواب داشته باشد! ولى همين دو ركعت نماز از ديگرى به اندازه دو  ركعت هم ثواب نداشته باشد! بنابراين ضريب ثواب اعمال انسان ها مقدار عقل آنهاست.

پيام هاى آيه

1 مالك تمام سود و زيان ها خداست و هيچ چيز بدون اذن خداوند مؤثّر نيست؛ حتّى آتش، بدون اذن الهى نمى سوزاند؛ به اين جهت درياى آتش نمرود براى حضرت ابراهيم(عليه السلام) گلستان مى شود و كمترين ضررى به آن حضرت نمى زند؛ زيرا مأذون به سوزاندن از سوى خداوند نبود.

 كارد بدون اذن الهى نمى برد؛ به اين جهت وقتى كه بر روى گلوى نازك حضرت اسماعيل(عليه السلام)كشيده مى شود و حضرت ابراهيم(عليه السلام) با تمام قوّت اين كار را مى كند، نمى برد، زيرا هرچند خليلِ خداوند به كارد دستور برش مى دهد؛ امّا خداوندِ جليل به آن اجازه اين كار را نمى دهد. اين همان توحيد افعالى است كه به آن اشاره شد.

 2 همان طور كه گذشت، خداوند در بعضى موارد براى ابطال عقايد بت پرستان، از عقايد خود آنها استفاده مى كند؛ هر چند آن عقيده صحيح نباشد؛ در آيه مورد بحث، از همين شيوه استفاده كرده است و با آوردن باورهاى خودشان، باطل بودن عقايدشان را نشان داده است:

شما كه حاضر به شراكت با برده خود نيستيد چگونه مخلوقات خداوند را شريك او مى دانيد!

 البتّه اين به آن معنى نيست كه اگر آنها حاضر به چنين شراكتى باشند، پس مخلوقات خداوند هم با او در برخى امور شريكند.

 اين شيوه استدلال در موارد ديگر هم به چشم مى خورد. مثلا مشركان معتقد بودند كه ملائكه دختران خدا هستند، در حالى كه خود از داشتن دختر خجل و سر افكنده مى شدند. در آيه شريفه 56 تا 59 سوره نحل در اين مورد آمده است:

 

وَ يَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ وَ اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُمْ بِالأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِيمٌ يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ اَيُمْسِكُهُ عَلى هُون اَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرابِ اَلاساءَ ما يَحْكُمُوُنَ

 آنها (در پندار خود،) براى خداوند دختران قرار مى دهند؛ منزّه است خداوند (از اين كه فرزندى داشته باشد)؛ ولى براى خودشان آنچه ميل دارند قائل مى شوند؛ در حالى كه هر گاه به يكى از آنها بشارت دهند كه دخترى نصيبش شده، صورتش (از فرط ناراحتى) سياه مى شود و بشدّت خشمگين مى گردد؛ به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده (تولّد فرزند دختر)، از قوم و قبيله خود متوارى مى گردد؛ (و نمى داند) آيا او را (نوزاد دختر) با قبول ننگ نگه دارد، يا در خاك پنهانش كند! ـ چه بد حكم مى كنند!

 اگر شما دختر را بد مى دانيد پس چرا براى خداوند به تعداد ملائكه، دختر تصوّر مى كنيد! ـ البتّه اين بدان معنانيست كه دختر موجود بدى است، بلكه در اين آيه شريفه توجّه دادنى است به ناهمآهنگى عقايد مشركان و اين خود دليلى است بر بطلان عقايدشان، چون آنچه حقّ است در آن ناهمآهنگى نيست!

بحث تكميلى

برده دارى از ديدگاه اسلام

بردگى از مسائلى است كه هيچ وجدان سالمى آن را نمى پذيرد، به همين جهت بشريّت يك قرن قبل عليه اين موضوع قيام كرد و كار نامه بردگى را درهم پيچيد و آن را مختومه اعلام كرد. بنابراين، هيچ انسانى حق ندارد مالك انسان ديگرى گردد و او را برده خود كند؛ هر چند در عصر و زمان ما هنوزهم طرفداران (به اصطلاح) حقوق بشر به اين معامله پر سود مى پردازند و بچّه هاى خرد سالى را از كشورهاى فقير مى خرند و در كشورهاى غربى به فروش مى رسانند!

سؤال : راستى موضع اسلام در مورد بردگى چيست؟ آيا دينى كه بشارت دهنده آزادى است، در مسير آزادى بردگان برنامه اى داشته است؟

پاسخ : توضيح سه مطلب در پاسخ به اين سؤال لازم است:

1 ـ اسلام مخترع برده دارى نبوده است؛ بلكه نظام برده دارى هزاران سال قبل از اسلام وجود داشته است.

2 ـ اسلام برنامه آزادى بردگان را طرّاحى و اجرا كرد و اين كار بزرگ را در چند مرحله انجام داد:

الف ـ ترغيب و تشويق مردم به آزادى بردگان از طريق پيشوايان دين در قول و عمل؛ به عنوان مثال، در روايتى از حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)آمده است: «شَرُّ النّاسِ مَنْ باعَ النّاسَ؛ بدترين مردم كسانى هستند كه بردگان را خريد و فروش مى كنند.(5)»

طبق اين حديث بدترين معاملات معامله انسان است؛ روايات ديگرى نيز در اين زمينه آمده است كه به همين روايت اكتقا مى كنيم.

بزرگان دين نيز در عمل مشوّق مردم در آزادى بردگان بودند، يكى از افتخارات حضرت على(عليه السلام)اين است كه هزار برده با پولى كه از زحمت بازوى خويش به دست آورد، آزاد نمود(6). امام حسن مجتبى(عليه السلام) به بهانه شاخه گلى كه يكى از كنيزانش به او هديه مى كند، كنيز خود را آزاد مى كند(7).

ب ـ جلوگيرى از برخى منابع بردگى:

اسلام از برخى سرچشمه هاى برده دارى نيز جلوگيرى كرد؛ از جمله اين كه برده گرفتن بدهكاران يا سارقان را در مقابل بدهكارى يا سرقت ممنوع كرد و همچنين از فروختن افراد آزاده بوسيله غاصبان و فروختن فرزندان از سوى پدران و مادران فقير شديداً نهى فرمود.

ج ـ اقدامات عملى براى آزادى بردگان: اسلام اقدامات عملى فراوانى براى آزادى بردگان انجام داد، از جمله اين كه، بخشى از زكات را براى اين امر اختصاص داد؛ كفارّه برخى از گناهان را آزاداى بردگان معيّن نمود؛ خريد و فروش كنيزى را كه از مولايش بچّه دار شود، ممنوع اعلام كرد تا پس از مرگ مولى آن كنيز به واسطه ارث به فرزندش برسد و آزاد گردد؛ به بردگان اجازه داده شد كه با كار و زحمت، با توافق با مولاى خويش، قيمت خويش را درآورند و به آقاى خود دهند تا آزاد گردند.

سؤال : چرا اسلام يكباره تمام بردگان را آزاد نكرد؟

جواب : اين كار به نفع بردگان نبود؛ زيرا آنها از كشورهاى دور دست به عربستان آمده بودند و در آنجا كس و كارى نداشتند؛ علاوه براين، هيچ سرمايه و ثروتى هم نداشتند، حال تصوّر كنيد كه اگر يكباره تمام بردگان در جامعه اسلامى آزاد مى شدند و در كوچه ها و خيابان ها رها مى شدند، چه فاجعه اى رخ مى داد! بدون شك اين كار به نفع آنها نبود و عّده اى از آنها از گرسنگى مى مردند، به اين جهت تدريجاً آزاد مى شدند تا به راحتى جذب جامعه گردند.

3 ـ اسلام مفهوم بردگى را عوض كرد؛ و كشتن، شكنجه، آزار و اذيّت آنها را نهى كرد و براى آنها شخصيتّى همانند ساير انسان ها قائل شد؛ به اين جهت، على(عليه السلام)هنگام خريد لباس براى خود و قنبر دو دست لباس تهيّه مى كند و به قنبر مى گويد:«اوّل شما انتخاب كن، لباس ديگر را من مى پوشم (و به او پيشنهاد مى كند لباس بهتر را بردارد!)(8)» اين ديگر بردگى نيست؛ بلكه آقايى است. اسلام اعلام كرد بردگان مى توانند امام جماعت، قاضى، فرمانده لشكر شوند.

در حالات امام سّجاد آمده است كه آن حضرت برده تنبلى داشت كه خيلى مى خوابيد، روزى حضرت وارد منزل شد، ديد او خوابيده در حالى كه عرق نموده است، بالاى سر او نشست و باد بزن به دست گرفت و او را باد زد، پس از مدّتى كه از خواب برخواست، حضرت به او فرمود: استراحت كن ولى كارهاى ما را انجام بده! شرح بيشتر اين مسأله را در تفسير نمونه، ذيل تفسير سوره محمد(صلى الله عليه وآله)مطالعه فرمائيد.(9)

پي نوشتها
1 . از جمله اين كتب مى توان به كتاب «مفاهيم يجب ان تصحح» تأليفِ «السيّد محمّد بن علوى المالكى الحسينى» اشاره كرد، كه اخيراً چاپ و منتشر شده و با استقبال فراوان جهان اسلام روبه رو شده است.
2 . سوره بقره، آيه 255.
3 . لازم به ذكر است كه در ملك مشترك، بدون اجازه و رضايت همه شركا نمى توان تصرّف كرد؛ خانه اى كه از پدرى به ارث مى رسد متعلّق به تمامى ورثه است، يكى از ورثه نمى تواند بدون رضايت ساير ورثه، حتّى در آن نماز بخواند؛ زيرا اجازه تمام شركا در مال مشترك شرط است؛ بنابراين، اين كه برخى از اولادهاى ارشد به خود اجازه هرگونه تصرّف را در چنين اموال مشتركى مى دهند، صحيح و مشروع نيست؛ مخصوصاً اگر صغيرى در كار باشد، همچنان كه محروم كردن خواهرها از ارث نامشروع است!
4 . ميزان الحكمة، باب 2786، حديث 13042.
5 . مستدرك الوسائل، جلد 13، ابواب ما يكتسب به، باب 19، حديث 1.
6 . وسائل الشّيعه، جلد 16، ابواب العتق، باب 1، حديث 6.
7 . مستندالامام المجتبى(عليه السلام)، صفحه 702.
8 . بحارالانور، جلد 40، صفحه 324، حديث 20.
9 . تفسير نمونه، جلد21، صفحه 412 به بعد.