ناصر مکارم شيرازى
در آيه 40 سوره نور خداوند متعال مى فرمايد:
اَوْ كَظُلُمات فِى بَحْر لُجِّىٍّ يَغْشيهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض اِذا اَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَريها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَمالَهُ مِنْ نُور.
يا همچون ظلماتى در يك درياى عميق و پهناور كه موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج ديگرى و بر بلنداى آن ابرى تاريك است؛ ظلمت هايى است يكى بر فراز ديگرى، آن گونه كه هرگاه دست خود را خارج كند، ممكن نيست آن را ببيند! و كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده، نورى براى او نيست.
دور نماى بحث
در سوره نور، سه مثال مطرح شده است كه يكى از آنها (آيه 35) در مورد نور ايمان و مؤمنان است و دو مثال ديگر (آيات 39 و 40) در مورد كفّار و اعمال آنان است. در مثال گذشته اعمال كفّار به سراب يا نورى كاذب تشبيه شد؛ ولى در مثال محلّ بحث ـ كه شرح آن خواهد آمد ـ اعمال كفّار را حتّى نور كاذب نمى داند؛ بلكه آن را ظلمت مطلق معرفّى مى كند.
شرح و تفسير
«اَوْ كَظُلُمات فِى بَحْر لُجِّىٍّ» ـ كلمه «لُجِّى» در لغت عرب به معنى «لجاجت» است و «لجاجت»، سماجت بر انجام كارى است؛ مثلا، به شخصى مراجعه مى كنيد تا كارى براى شما انجام دهد؛ امّا او جواب مثبتى نمى دهد، دوباره مراجعه مى كنيد، جوابى نمى گيريد؛ بار سوم، چهارم و... اين پى گيرى را سماجت و لجاجت مى گويند. دريا را نيز از آن جهت كه امواجش پشت سرهم مى آيد اصطلاح «بَحْرِلُجِّى» مى گويند؛ بدين معنا كه گويى اين امواج لجاجت مى كنند. خداوند متعال، در اين آيه شريفه، اعمال كفّار رابه تار يكى ها و ظلمت هاى موجود در درياهاى طوفانى تشبيه كرده است.
«يَغْشيهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ» ـ اعمال كفّار مانند ظلماتى است كه در درون درياى موّاج و جود دارد، آن هم درياى مواجّى كه موج هاى فراوان و خروشانش يكى پس از ديگرى به وجود مى آيد؛ علاوه بر همه اينها، شب است، و هواى آسمان نيز ابرى است و بر تاريكى دريا مى افزايد. درياها هرچه عميقتر باشد، امواج آن بيشتراست، موجى كه در يك حوض يا استخر ايجاد مى شود بسيار محدود و كوچك است؛ امّا امواج به وجود آمده در دريا، مخصوصاً درياهاى عميق، بسيار فراوان و بزر گ است؛ بنابراين، از بيان قرآن كريم كه مى فرمايد: امواج اين دريا بر روى هم سوار است، معلوم مى شود كه درياى مورد بحث، درياى عميقى است، به اين جهت طبق گفته دانشمندان كه در عمق بيش از هفتصد مترى دريا نورى وجود ندارد در مى يابيم كه اعماق دريا را تاريكى و ظلمت هميشگى فرا گرفته است و عجيب اين كه در آن اعماق تاريك و ظلمانى، گياهان و جاندارانى وجود دارد كه از خود نور توليد مى كنند و محيط خود را روشن مى كنند. جاى پرسش است كه اين جانداران، اين نور را از كجا آورده اند؟ چه دستگاهى در بدن آنها وجود دارد كه توليد نور مى كند؟ و... «يا مَنْ فِى الْبِحارِ عَجائِبُهُ!(1)»
خلاصه اين كه، چرا اعمال كفّار مانند ظلماتى است كه درون درياى موّاج وجود دارد، آن هم در اعماق تاريك درياهايى كه نور طبيعى به آن نمى رسد؟
اين امر دو علّت دارد؛ يكى عمق زياد دريا و ديگرى موج هاى دريا. موج ها باعث شكست نور و مانع عبور نور به عمق دريا مى شود؛ بنابراين، هم عمق دريا و هم موج هاى متعدّدى كه بر سطح درياست مانع نفوذ نور به عمق دريا مى شود؛ علاوه بر همه اين ظلمت ها، ابرهاى بارانى نيز آسمان را تاريك كرده است؛ ابرهاى باران زا معمولا متراكم هستند(2)، برخلاف ابرهاى ديگر كه تراكم آن كمتر و نفوذ نور در آن راحت تر است.
«ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض اِذا اَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَريها» ـ خلاصه اين كه، در اين دريايى كه اعمال كفّار به آن تشبيه شده است، تمام عوامل ظلمت و تاريكى جمع شده است و تاريكى در آن موج مى زند. شب تاريك و ابرهاى متراكم باران زا كه مانع عبور نور است و ظلمت اعماق دريا و امواج سهمگين و متعّدد كه باعث شكستن نور مى باشد، ظلمت و تاريكى وحشتناكى را ايجاد مى كند.
ظلمت بر ظلمت و تاريكى بر تاريكى، به گونه اى كه اگر انسانى در اين تاريكى دست خود را جلوى چشمش بياورد؛ حتّى در فاصله نزديك نيز قادر به ديدن آن نيست ! در حالى كه انسان در تاريكى شب معمولا دست خود را مى بيند.
«وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور» ـ منشأ و منبع همه نورها خداوند است و طبعاً هركسى خواهان نور باشد بايد از آن منبع نور استفاده كند، به اين جهت در پايان آيه مى فرمايد: «كسى كه خداوند براى او نورى قرار ندهد، نورى نخواهد داشت».
پس نورِ معنويّت و علم و آگاهى و ايمان را بايد از آن منبع نورانى گرفت.
خلاصه اين كه، اعمال كفّار مثل چنين شخصى است كه در قعر چنان دريايى تاريك و ظلمانى به سر مى برد كه ظلمتها پشت سرهم و روى همديگر است به گونه اى كه دست خود را نمى بيند، بر خلاف مؤمنان كه نور ايمان آنها«نُورٌ عَلى نُور» است و نه تنها خود از آن بهره مى برند كه چراغى فراسوى ديگران نيز مى باشند.
پيام هاى آيه
1 چرا اعمال كافران؟
سؤال :
مهمترين عامل شخصيّتى انسان عقيده و ايمان اوست، چرا در اين آيه شريفه اعمال كفّار را چنين تشبيه نموده است، آيا عقايد و گفتار آنها ظلمانى نيست؟
پاسخ :
عمل ترجمان عقيده و طرز تفكّر انسان است و به طور كلّى، آنچه حقيقت و ماهيّت يك انسان را روشن مى كند و براى مدّت طولانى نفاق و دوريى در آن امكان ندارد، عمل است؛ ولى چه بسا افراد مى توانند عقايد فاسد خود را پنهان دارند و به دروغ در مقام سخن خود را انسان شايسته اى نشان دهند. ايمان قوى آن است كه اثرش در عمل ظاهر شود و در تعريف ايمان آمده است كه: «الإِيمانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ لَفْظٌ بِاللِّسانِ وَ عَمَلٌ بِالْجَوارِحِ(3)؛ ايمان پيمانى قلبى است و تلفّظ زبانى و عمل با اعضا و جوارح.»
بنابراين، گرچه عقيده و ايمان مهمترين عامل سازنده شخصيّت فرد است ولى نمود اين عقيده در گفتار و عمل است و امكان نفاق در گفتار زياد است، پس عمل شخص معرّف ماهيّت اوست و در آيه شريفه هم روى اعمال كفّار تكيه شده است؛ هر چند اعتقاد و سخنان آنان نيز ظلمانى است.
2- «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض» اشاره به چيست؟
برخى، اين تاريكى هاى سه گانه را ناظر بر عقايد، گفتار و كردار كفّار مى دانند؛ برخى ديگر معتقدند كه ظلمت اوّل اشاره به ظلمت جهل و نادانى انسان است؛ انسان جاهل، بى ايمان است؛ ولى اگر در مسير علم بيفتد، نور علم او را راهنمايى مى كند. ظلمت دوم، اشاره به جهل از جهل است؛ يعنى، اين انسان جاهل نمى داند كه جاهل و نادان است و اين خطر بزرگى است، چون آن كه بداند كه نمى داند بالاخره به فكر اصلاح و هدايت خود مى افتد؛ ولى آن كه نداند كه نمى داند، هرگز در فكر هدايت نمى افتد؛(4) و ظلمت و تاريكى سوم اشاره به كسى است كه نه تنها جاهل است و نمى داند كه جاهل است بلكه خيال مى كند انسان دانايى است!(5)
قرآن مجيد در آيه 104 سوره كهف در تعبير بسيار زيبايى در مورد اين گونه افراد مى فرمايد:
اَلَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنعاً
آنها كه تلاش هايشان در زندگى دنياگم (ونابود) شده است؛ با اين حال، مى پندارند كار نيك انجام مى دهند!
چنين انسان هايى خيانت مى كنند و آن را خدمت مى پندارند، معصيت و نافرمانى خداوند را انجام مى دهند و آن را طاعت و بندگى خدا تصّور مى كنند. اين ظلمت هاى سه گانه جهالت و نادانى، ظلماتى است كه روى هم متراكم است (بَعْضُها فَوْقَ بَعْض).
3- جبر يا اختيار؟
سؤال : در قسمت پايانى آيه مثل آمده است: «كسانى كه خداوند نور ايمان به آنهاندهد، نورى نخواهند يافت!»
آيا معنى اين سخن اين نيست كه خداوند به برخى نور ايمان مى دهد و طبيعتاً هدايت مى شوند، امّا به برخى ديگر نمى دهد و آنها طبيعتاً گمراه مى شوند، آيا اين جبر نيست؟
پاسخ : سنّت خداوند بر اين جارى شده است كه هميشه زمينه ها از ناحيه ما انسان ها فراهم شود و افاضه ها از ناحيه او، قابليّت ها را ما انسان ها خود به وجود آوريم، امّا فاعليّت ها از ناحيه خداوند. بنابراين نور ايمان را خداوند به كسانى مى دهد كه زمينه ها و قابليّت ها را در خود فراهم سازند؛ نه اين كه بدون حساب و كتاب، به هركس كه بخواهد، نور ايمان مى دهد به هركس نخواهد، نمى دهد. نور ايمان در قلب انسان لجوج متعصّب، دشمن حق، زشت سيرت و هوسباز فرو نمى رود؛ چون او خود، زمينه را آماده نساخته است. تو خود آئينه دل را پاك و صاف كن تا نور الهى در آن منعكس شود؛ اگر آئينه دل تو زنگار گرفته است، قطعاً نور الهى در آن انعكاس نخواهد داشت و اينجا تو خود مقصّرى!
نتيجه اين كه ما بايد همواره زمينه ها را ايجاد كنيم تا فيض الهى لحظه به لحظه به ما برسد.
از اينجا پاسخ اين پرسش هم روشن مى شود كه: چرا در نماز «اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمْ» مى گوييم، اگر در راه راست نيستيم چرا نماز مى خوانيم و اگر در راه راست هستيم، چرا براى عمل انجام شده دعا مى كنيم و تحصيل حاصل مى طلبيم!؟ زيرا ما هرلحظه نيازمند نور ايمان و هدايت از سوى پروردگار عالم هستيم به اين جهت بايد همواره زمينه و قابليّت را در خودمان حفظ كنيم تا شايسته نور ايمان باشيم؛ همان گونه كه لامپ برق همواره نيازمند برق توليد شده در نيروگاه است و اگر لحظه اى ارتباط او با نيروگاه قطع شود خاموش مى گردد.
در همين رابطه از پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه آن حضرت پيوسته مى فرمود: «اِلهِى لا تَكِلْنى اِلى نَفْسِى طَرْفَةَ عَيْن اَبَداً؛ خدايا! يك لحظه (حتّى به اندازه يك چشم برهم زدن) مرا به خودم وا مگذار!(6)» اين حديث اشاره به اين حقيقت دارد كه فقط با بذل عنايت از سوى خداوند، انسان آمادگى هدايت را پيدا مى كند و بذل اين عنايت نيز فقط با تلاش خود انسان براى بندگى فراهم مى شود.
مباحث تكميلى
1 -جلوه هايى از نور ايمان
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) پس از مهاجرت از مكّه به مدينه در اوّلين اقدام عملى خويش دستور ساختن يك مسجد و تشكيل حكومت اسلامى را داد. چگونه مى توان گفت دين از سياست جداست در حاليكه با تأمّل و مطالعه كوتاهى در اطراف زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مى يابيم كه اين مسجد در مدينه پايگاه همه چيز بود؛ امّا بسيار ساده. طبق آنچه در كتب تاريخ آمده است مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ابتدا يك چهار ديوارى گِلى بدون سقف و به بلندى قامت يك انسان بود. اين مسجد سقف، شبستان، فرش و ساير امكانات نداشت، با فرا رسيدن زمستان اصحاب به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيدند كه يا رسول اللّه زمستان فرا مى رسد و باشروع باران ها امكان استفاده از مسجد نيست، اجازه دهيد سقفى براى مسجد بزنيم. مسلمانان شروع به ساختن سقف مسجد كردند، ستون هاى آن را از تنه هاى در خت خرما و سقف آن را از شاخ و برگ درخت خرما بنا كردند.
اين مسجد با همه سادگى تا آخر عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به همين شكل باقى ماند، ولى از آنجا كه اين كار را افراد باايمان، آنها كه قلبشان منبعى از نور ايمان بود، به انجام رساندند. با گذشت زمان نورانى تر و درخشان تر شد تا جايى كه آن مسجد كوچك ساده، اكنون تبديل به عظيم ترين و ديدنى ترين و با صفاترين مساجد جهان اسلام شده است و شامل تمام مدينه زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) گشته است، به گونه اى كه هر گاه كسى تمام مخارج و سختى هاى اين سفر را فقط براى ديدن اين مسجد با عظمت تحمّل كند، بجاست.
آرى! كارهاى نورانى مؤمنان باگذشت زمان چنين رشد و جلوه مى كند.
هنگامى كه اسراى كربلا در كنار كاخ با عظمت و خيره كننده يزيد در خرابه اى مأوى داده شدند، آنجا خرابه اى بيش نبود و كاخ يزيد سربه فلك كشيده بود و نظر هر رهگذرى را جلب مى كرد؛ ولى اكنون همان خرابه قبله گاه عاشقان دلسوخته و زيارتگاه شيعيان پاك گشته و مركز دلها شده است و هيچ اثرى از آن كاخ بزرگ نيست؛ نه تنها از كاخ يزيد و قبر او خبرى نيست، بلكه از قبر معاويه كه زمانى حاكم مطلق العنان شام بود و مدّت طولانى در آن حكومت كرد نيز هيچ اثرى نيست و هر چه پرس و جو كنيم، اثر كمترى مى يابيم. در باب الصّغير قبر آن مرد متكبّر ظالم هوسباز را يافتيم؛ اما جز چهار ديوارى خرابه اى كه قبر مخروبه اى در آن بود، چيز جالب توجّهى وجود نداشت؛ امّا قبر آن دختر كوچك امام حسين(عليه السلام)چه شور و حالى دارد. آرى! اين خاصيّت ايمان است كه هر چه بر عمرش اضافه شود پر فروغ تر مى شود، ولى كفر و بى ايمانى هر چه زمان برآن بگذرد، بيشتر در ظلمات و تاريكى ها فرو مى رود.
نمونه ديگر اين مدّعا داستان جنگ خندق است؛ مسلمانان مدينه مأموريّت يافتند تا در فرصت كوتاهى كار بزرگى انجام دهند و در اطراف شهر مدينه خندق گود و عريضى حفر كنند كه نه اسب توان پريدن از آن را داشته باشد و نه جنگجويان بتوانند داخل و خارج شوند. مسلمانان سخت كوش با تمام قدرت و توان به اين كار پرداختند، در موقع حفر خندق به سنگ بزرگى برخوردند كه توان جابه جايى يا شكستن آن را نداشتند، به ناچار متوسّل به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) شدند، حضرت كلنگى در دست گرفت و با تمام قدرت بر آن سنگ زد، جرقّه اى از برخورد كلنگ با سنگ به وجود آمد و يك سوم سنگ متلاشى شد، حضرت فرمود: «در اين جرقّه منظره كاخهاى روم (يكى از دو ابر قدرت آن زمان) را ديدم كه درهايش برروى امّت من باز مى شود!» مسلمانان از اين سخن تعجّب كردند و منافقان آن را به استهزاء گرفتند و گفتند: «شما كه در چنگال مشركان مكّه گرفتار هستيد، چه ادّعاهاى بزرگى داريد!» حضرت كلنگ دوم را زد، جرقّه اى ديگر توليد شد و يك سوم ديگر سنگ متلاشى گرديد، حضرت فرمود:
«در اين جرقّه كاخ هاى سلاطين ساسانى (ابرقدرت ديگر آن روز جهان) را ديدم كه بر روى اصحاب من گشوده مى شود!»، باز تعجّب مسلمانان و استهزاء منافقان تكرار شد. در ضربه سوم جرقّه ديگرى حاصل شد و ثلث ديگر سنگ متلاشى گشت؛ حضرت فرمود: «كاخ هاى يمن را ديدم كه بر روى مسلمانان باز مى شود!»(7) براى بار سوم تعجّب مسلمانان و استهزاء منافقان تكرار شد.
جنگ خندق با موفقّيت و سر بلندى مسلمانان تمام شد و چيزى نگذشت كه پيش بينى هاى حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)يكى پس از ديگرى تحقّق يافت و در كمتر از پنجاه سال، قسمت زيادى از جهان به تصرّف مسلمانان درآمد.
آرى! اين خاصّيت نور ايمان است كه هر چه زمان بر آن بگذرد نورانى تر مى شود و بهتر جلوه مى كند و اعمال سياه و تاريك افراد بى ايمان هرچه زمان آن بگذرد تاريك تر مى شود.
بنابراين هرچه هست در سايه ايمان است و براى مؤمن همين بس كه خداوند بزرگ، ولى و سرپرست اوست و او را از تاريكيها به سوى نور هدايت مى كند و واى به حال كفّار كه ولىّ آنها شياطين هستند و آنها را از و ادى نور به برهوت ظلمت ها رهنمون مى شوند!
2 -نشانه ايمان
در پايان اين بحث، روايتى از حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)، كه يكى از نشانه هاى ايمان در آن مطرح شده است، نقل مى كنيم :
لا يَسْتَكْمِلُ عَبْدٌ الاِْيمانَ حَتّى يُحِبُّ لِلْغَيْرِ ما يُحبُّ لِنْفسِه(8)
ايمان بنده كامل نمى گردد تا اين كه براى ديگران همان پسندد كه براى خود مى پسندد.
اين نشانه اى است كه گفتن آن آسان و عمل كردن به آن مشكل است!