ناصر مکارم شيرازى
در آيه 73 سوره حج چنين آمده است:
يا اَيُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ اِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّه لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ اِنْ يَسْلُبُهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ.
اى مردم! مَثَلى زده شده است، به آن گوش فرادهيد؛ كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هرچند براى اين كار دست به دست هم دهند؛ و هرگاه مگس چيزى از آنها بربايد، نمى توانند آن را باز پس گيرند، هم اين طلب كنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم اين عابدان، و هم آن معبودان).
دور نماى بحث
اين مثال نيز در مورد شرك و توحيد است و همان گونه كه گذشت، قرآن مجيد مفهوم واحدى را در قالب هاى مختلف و مثال هاى متنوّع مى ريزد تا براى همگان قابل فهم باشد. خداوند در اين آيه شريفه با ارائه مثالى، ضعف و عجز بتان و بت پرستان را ترسيم نموده است.
ماهيّت بت پرستى
مسأله بت پرستى از مسائل پيچيده و بغرنج است كه در اين بحث مى توان به سؤالاتى از اين قبيل پرداخت:
بت پرستان براى بتان چه اهمّيّت و امتيازى قائل بودند؟ آيا بت ها را خالق و آفريدگار خود مى دانستند؟ اگر جواب مثبت باشد، بايد دانست كه چگونه انسان عاقلى، چيزى كه خود با دستان خويش به عنوان بت تراشيده است، آن را خالق خويش بداند؟ اگر جواب منفى است، پس بت پرستان چه توجيهى در برابر اين عمل جاهلانه خويش داشتند؟
قرآن مجيد ضمن طرح اين سؤال، جواب آن را نيز بيان كرده است.
در آيه سوم سوره زمر آمده است:
ألا لِلّهِ الدّينُ الْخالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِه اَوْلياءَ ما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ لِيُقَرِّبُونا اِلَى اللّهَ زُلْفى اِنَّ اَللّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فى ماهُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ
آگاه باشيد كه دين خالص از آنِ خداست و آنها كه غير خدا را اولياى خود قرار داده بودند، دليلشان اين بود كه: اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند. خداوند روز قيامت ميان آنان، در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند.
در آيه 18 سوره يونس نيز آمده است:وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّ هُم وَلا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعائُنا عِنْدَ اللّهِ.
آنها (بت پرستان) غير از خدا، چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنان زيان مى رساند و نه سودى مى بخشد و مى گويند: «اينها شفيعان ما نزد خدايند.
بنابراين، طبق دو آيه شريفه فوق، آنها بتان را آفريدگار خود نمى دانستند و معتقد به خالقيّت خداوند يگانه بودند؛ ولى براى بتها قداست ويژه اى قائل بودند و آنها را واسطه هاى خوبى براى تقرّب و شفاعت بين خود و خداوند خالق مى دانستند، هرچند ممكن است تعدادى كمى از مشركان بتان را خالق بپندارند؛ ولى غالباً همان گونه كه گفته شد، بت ها را براى شفاعت در درگاه خداوند مى پرستيدند؛ به همين خاطر، سعادت، سلامت، وسعت، بركت و مانند آن را، از پيشگاه بت ها تقاضا مى كردند؛ البتّه كم كم خداوند فراموش شد و بت ها به صورت مستقل مورد عبادت و پرستش و راز و نياز بت پرستان قرار گرفت.
سؤال : توضيحات گذشته تا اندازه اى پيچيدگى كار بت پرست ها را روشن كرد؛ ولى هنوز اين سؤال باقى است كه چگونه انسان عاقل بتى را كه بادست خويش ساخته است، سجده مى كند و آن را واسطه فيض خداوند مى داند و بقدرى برايش ارزش قائل مى شود كه گاهى انسان ديگرى را در برابر آن قربانى مى كند؟
پاسخ : روزهاى اوّل بت پرستى و در آغاز اين انحراف بزرگ، بت ها اصالت نداشتند، بلكه جنبه مظهريّت و به اصطلاح امروز، سمبل مقدّسات بودند؛ مثلا هرگاه پيامبرى يا يكى از اولياء اللّه كه نزد خداوند مقام والايى داشت و واسطه بين خدا و مردم محسوب مى شد، از دنيا مى رفت و دست مردم از دامان آنها كوتاه مى شود، مردم به ياد او، مجسّمه اى مى ساختند و اين مجسّمه پيامبر يا ولىّ اللّه را به اعتبار آن پيامبر يا ولىّ اللّه مورد احترام و واسطه قرار مى دادند؛ ولى بر اثر مرور زمان اين ارتباط به فراموشى سپرده شد و خود اين مجسّمه ها به صورت مستقل مورد توجّه و پرستش مردم قرار گرفت؛ يا مجسّه هاى ماه و خورشيد و امثال آن را كه منبع بركت و نور هستند، مى ساختند و به خاطر ماه و خورشيد، آنها را مورد توجّه قرار مى دادند؛ ولى بر اثر گذشت زمان كم كم رابطه فراموش و خود اين مجسّمه ها و بت ها به صورت مستقل مورد پرستش قرار مى گرفت؛ يا قطعه سنگى را از سرزمين مقدّسى، همچون كعبه، به همراه خود به يادگار مى بردند و در جاى مناسبى قرار مى دادند تا با ديدن آن، خاطره هاى آن سفر روحانى تجديد شود، ولى پس از مدّتى رابطه فراموش و آن سنگ بت مى شد. و يا اين كه برخى معتقد بودند، خداى ناديده بقدرى مقامش والاست كه از دسترس فكر بشر بيرون است و امكان ندارد كه انديشه بشر به مقام والاى او برسد و چنين خدايى فايده اى (نعوذ باللّه) براى ما ندارد؛ پس برخى از مخلوقات او را كه در دسترس ماهستند، به خاطر خداوند مى پرستيم. شبيه اين نوع تفكرّ را در تفكرّات برخى از فِرقَ منحرف صوفيّه مى بينيم؛ مُرشِد صوفيّه به مريدان خود مى گويد: در نماز وقتى كه به ذكر «اِيّاكَ نَعْبُدُ وَاِيّاكَ نَسْتَعين» مى رسيد، با توجّه به اين كه نمى توانيد تصويرى از خداوند داشته باشيد، تصوير «شيخ و پير» را در ذهن بگذرانيد! و اين، نقطه آغاز انحراف مردم به سوى شرك است.
به هر حال، همان گونه كه گذشت، انبياء و پيامبران دامنه دارترين و طولانى ترين مبارزات را با بت پرستى و بت پرستان داشته اند؛ زيرا بايد با شرك و بت پرستى كه بلاى بزرگ انسانيّت در گذشته و حال است مبارزه شود.
روش هاى مبارزه با بت پرستى
سؤال : لزوم مبارزه با بت پرستى و شرك، امرى بديهى و روشن است؛ ولى روش آن چگونه بايد باشد؟ پيامبران و اولياء اللّه با چه روش هايى به مبارزه با بت پرستى و بت پرستان مى رفتند؟ چگونه با اين انحراف خطرناك، بزرگ و پيچيده برخورد مى كردند؟
پاسخ : طبق آنچه از قرآن مجيد استفاده مى شود، انبياء و پيامبران با روش هاى مختلفى به مبارزه با شرك و بت پرستى مى پرداختند كه به چند نمونه آن اشاره مى شود:
1 ـ شناساندن خالق اصلى جهان هستى به مردم، مخصوصاً بت پرستان.
قرآن مجيد در آيه 61 سوره عنكبوت با طرح يك پرسش و پاسخ به اين مطلب اشاره دارد: وَلَئِنْ سَئَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَرضَ وَسَخَّرَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ فَأنّى تُؤْفَكُونَ.
و هرگاه از آنان بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را مسخّر كرده است؟ مى گويند: اللّه! پس با اين حال، چگونه آنان را (از عبادت خدا) منحرف مى سازند!
يعنى اى كسانى كه بت مى پرستيد! خالق، ولى نعمت، بخشنده، رازق و خلاصه همه چيز و ملجأ همه كس، خداوند بزرگ است؛ اگر او «خالق» و «رازق» و «محيى» و «مميت» است، پس چرا غير او را مى پرستيد؟! انسان بايد در مقابل نعمت دهنده خود سر تسليم فرود آورد.
خلاصه اين كه، پيامبران با بيدارى فطرت بت پرستان و زدودن گرد و غبارهاى آن، چشمه فطرت شان را جوشان مى كردند تا به سوى خالق اصلى بازگردند.
2 ـ تحقير و بيان ناتوانى بت ها و معبودان دروغين در برابر قدرت خداوند باعث كاستن ارزش و قداست بت ها در نظر بت پرستان مى گشت. طرح سؤالاتى از اين قبيل كه: آيا بت هاى شما شعور درك مسائلى را كه در اطرافشان مى گذرد، دارند؟ آيا توانايى بر پاسخ به سؤالهاى شما دارند؟ آيا قادر به حلّ مشكلات شما هستند؟
روشن است كه جواب همه اين پرسش ها منفى است؛ بنابراين بتِ كرِ كورِ فاقدِ شعور و درك و بى اراده، چگونه حلاّل مشكلات شما است؟
همان گونه كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) در داستان معروف شكستن بت ها در پاسخ اين سؤال كه چه كسى بت ها را شكسته است؟ فرمودند:
بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئلُوهُمْ اِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ(1)
بلكه اين كار را بزرگشان (بت بزرگ) كرده است، از آنها بپرسيد، اگر سخن مى گويند.
قرآن مجيد در ادامه، پاسخ بت پرستان را چنين بيان مى كند:
فَرَجَعُوا اِلى اَنْفُسِهِمْ فَقالُوا اِنَّكُمْ أنْتُمُ الظّالِمُونَ ثُمَّ نَكَسُوا عَلى رُئُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ماهؤُلاءِ يَنْطِقُونَ(2)
آنها (بت پرستان) به وجدان خويش باز گشتند؛ و (به خود) گفتند: حقّاً كه شما ستمگريد! سپس بر سرهايشان واژگون شدند؛ وحكم وجدان را بكلّى فراموش كردند و (خطاب به ابرا هيم) گفتند: تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند!
وقتى كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) از بت پرستان اقرار گرفت كه بت ها حتّى قدرت سخن گفتن ندارند، چه رسد به اين كه از خود دفاع كنند، شروع به مذمّت و تحقير بت ها و بت پرستان كرد. قرآن مجيد در ادامه داستان، سخنان حضرت ابراهيم(عليه السلام)را چنين نقل مى كند:
قالَ اَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ مالا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَلا يَضُرُّكُمْ اُفٍّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدوُنَ مِنْ دُونِ اللّهِ اَفَلا تَعْقِلُونَ(3)
ابراهيم(عليه السلام) گفت: آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مى رساند؟! (نه اميدى به سودشان داريد و نه ترسى از زيانشان!) اُف بر شما (بت پرستان) و بر آنچه (بت ها) جز خدا مى پرستيد! آيا نمى انديشيد (و عقل نداريد)؟!
حضرت ابراهيم(عليه السلام) در اين داستان با تحقير و كوچك شمردن بت ها و بيان ضعف آنها و اين كه آنها منشأ هيچ خير و شرّى نيستند، مشركان را متوجّه كار زشت شان كرد. بنابراين يكى از راه هاى مبارزه بابت پرستى، تحقير و بيان ناتوانى بتهاست.
3 ـ بيدار كردن وجدان خفته بت پرست ها و استفاده از وجدان بيدار شده آنان، روش ديگرى براى مبارزه با بت پرستى است؛ به عنوان مثال، در آيه 65 سوره عنكبوت آمده است كه هنگامى كه بت پرستان سوار بر كشتى در وسط دريا گرفتار موج هاى سهمگين و خروشان مى شدند و خطر مرگ را احساس مى كردند، ناخودآگاه و از سر اخلاص، خداوند را به كمك مى خواندند؛ يعنى شما در مشكلات مهم به چه كسى پناه مى بريد؟ هنگامى كه همه اميدها قطع گردد اميد شما به چه كسى است؟ زمانى كه تمام روزنه ها بسته شود، چه روزنه اى به سوى قلب و دل شما باز است؟ چنين خداوندى شايسته پرستش و عبادت است!
آيه مورد بحث هم بيانى از ضعف و ناتوانى بتهاست.
براى توضيح بيشتر به شرح و تفسير اين آيه مى پردازيم.
شرح و تفسير آيه مثل
«يا ايُّهَاالنّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ» ـ تعبير به «ضُرِبَ مَثَلٌ» شايد براى اين باشد كه اين ضرب المثل شيرين و پر محتوا، بين موحّدان و يكتاپرستان از گذشته مرسوم و متداول بوده و مَثَل جديدى نبوده است؛ ولى از آنجا كه اين مثل، بسيار آموزنده و عبرت آموز است، خداوند نيز آن را مطرح نموده است.
«اِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَلَوِاجْتَمَعُوا لَهُ» ـ بت هايى كه بت پرستان آنها را عبادت و پرستش مى كنند و در مقابل شان سر بر خاك مى سايند، آن قدر ضعيف و ناتوانند كه قدرت آفرينش يك مگس را هم ندارند؛ نه تنها، به تنهايى نمى توانند چنين حشره كوچكى را خلق كنند؛ بلكه اگر تمام بت هاى جهان دست به دست هم دهند و به كمك و يارى هم بيايند، باز هم از اين كار عاجزند!
«وَاِنْ يَسْلُبُهُمُ الذُّبابُ شَيئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» ـ ضعف و ناتوانى بت ها فراتر از آنچه گفته شد، مى باشد؛ زيرا آنان نه تنها قدرت آفرينش مگسى را ندارند، بلكه اگر مگسى، چيزى از آنها بربايد، اين بت هاى بى اراده و ناتوان، حتّى قدرت باز پس گيرى شىء مسروقه را ندارند؛ يعنى آنها نه تنها توانايى سود رساندن و دفع شرّ از بت پرستان را ندارند، بلكه توانايى محافظت از خودشان را نيز ندارند.
در توضيح اين قسمت از آيه گفته مى شود كه بت پرستان در ايّام مخصوصى از سال؛ مثلا ايّام عيد، بت ها را با زعفران و عسل يا چيزهاى مشابه آغشته مى كردند كه باعث جذب مگس ها مى شد. مگس ها تا تمام شدن عسل ها از آن استفاده مى كردند. هر مگسى، روى يكى از اين بت ها نشسته و مقدار اندكى عسل بر مى داشت(4)؛ در اين رابطه، خداوند مى فرمايد:
بت ها آن قدر ضعيف و ناتوان بودند كه حتّى توانايى باز پس گيرى اين مقدار عسل را هم نداشتند؛ بنابراين بت ها با اين همه ضعف و ناتوانى، چگونه مى توانند به انسان كمك كنند!؟
«ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ» ـ در تفسير اين جمله احتمالات مختلفى نقل شده است كه دو احتمال آن قوى تر به نظر مى رسد:
1 ـ منظور از «طالب»، «مگس» و مراد از «مطلوب»، «بت» است؛ بنابراين، هم مگس حيوان ضعيفى است و هم بت موجودى ناتوان. بت ها ضعيفند همان گونه كه مگس ها ضعيفند.
2 ـ «طالب» در آيه شريفه «بت پرستان و عابدان» هستند و منظور از «مطلوب»، «بت ها» است؛ بنابراين هم بت ها ضعيف و ناتوانند و هم بت پرستان؛ ضعف و ناتوانى بت ها روشن است؛ امّا منظور از ضعف و ناتوانى بت پرستان، شايد ضعف فكرى و عقيدتى آنها باشد.
در هرحال، خداوند مى خواهد اين نكته را متذكرّ شود كه مشكلات انسان به دست خداوندى حل مى شود كه قادر بر همه چيز است، نه به وسيله موجودى ضعيف و ناتوان كه قدرت دفاع از خويشتن را هم ندارد.
در اين جا چند سؤال پيش مى آيد كه:
1 ـ آيا در آيه مثل تشبيهى وجود دارد؟
مفسران در مورد اين كه در اين آيه شريفه، ضعف تنها به چه چيزى تشبيه شده، بحث كرده اند؛ برخى گفته اند: اينجا تشبيهى وجود ندارد؛ بلكه سخن از ضعف و ناتوانى بت ها بر آفرينش موجودى كوچك همانند مگس است؛ امّا چيزى را تشبيه به آن نكرده اند، به اين دليل در توجيه اين مسأله گرفتار مشكلاتى شده اند؛ ولى به عقيده ما كلمه «مثل» داراى دو معنى است:
1 ـ «مَثَل» به معنى شبيه و مِثل و مانند است كه امرى معقول و دور از حسّ و تجربه را به امرى محسوس تشبيه مى كنند.
2 ـ «مثل» بيان مصداق روشن و واضح چيزى است.
در اينجا، «مثل» به معناى دوم است؛ زيرا خداوند متعال، مى خواهد ضعف بت پرستى و انديشه بت پرستان را بيان نمايد؛ بدين جهت مصداق روشنى از اين ضعف و ناتوانى را در قالب مثال مزبور بيان مى كند
2 ـ آيا مگس موجود كوچكى است؟
«مگس» در سراسر قرآن مجيد تنها در اين آيه شريفه مورد اشاره قرار گرفته است و در نظر ما انسان ها، موجودى پست و بى ارزش است؛ آيا واقعاً مگس موجودى بى ارزشى است؟
در پاسخ به اين پرسش، بايد گفت كه مگس نه تنها موجود بى ارزشى نيست؛ بلكه از عجايب مخلوقات خداوند و از آيات الهى است. اين موجود ريز و كوچك اندام، على رغم جثّه كوچكش، داراى دستگاه تنفّس، دستگاه تغذيه، دهان، زبان، معده، روده، سلسله اعصاب فهم و ادراك، چشم، گوش، ماهيچه هاى بسيار قوى ـ كه به وسيله آن مى تواند بالهايش را با سرعت زياد به حركت در آورد ـ و ساير اعضا مى باشد. جالب اين كه ساختمان بدن اين موجود كوچك به مراتب پيچيده تر و دقيق تر از ساختمان يك هواپيماى بزرگ است؛ و ساختن چنين هواپيمايى آسان تر از خلقت يك مگس است! زيرا هواپيما توليد مثل نمى كند، ادراك و شعور و اراده اى ندارد، قادر به تهيّه غذاى خويش نيست، قدرت دفاع ندارد و...؛ ولى مگس توانايى انجام تمام اين كارها را دارد!
بنابراين مگس واقعاً از عجايب مخلوقات خداوند است و هيچ كسى توانايى آفرينش چنين موجودى را ندارد. امروز على رغم پيشرفت خارق العاده اى كه بشر در زمينه هاى مختلف علمى به دست آورده است، باز هم قدرت آفرينش يك مگس را ندارد. در اينجا سؤال ديگرى مطرح مى شود كه:
شنيده شده است كه در آستانه قرن بيستم بشر قدرت «شبيه سازى» پيدا كرده است؛ يعنى قسمتى از بدن يك حيوان، مثل گوسفند، را در شرايط خاصّى پرورش مى دهد تا تبديل به يك گوسفند كامل مى شود و اين مطلب، حتّى در مورد انسان نيز امكان پذير است كه حاصل آن انسانى است كه نه پدر دارد و نه مادر! با توجّه به اين موضوع در مى يابيم كه بشر امروزى توانايى بر آفرينش چيزهاى بزرگتر و مهم تر از مگس را دارد. پس چگونه انسان را موجودى ناتوان در آفرينش مگس مى پنداريم؟
در جواب اين سؤال مى گوئيم كه اين عمل، آفرينش محسوب نمى شود؛ بلكه نوعى قلمه زنى است كه قبل از اين در مورد درختان با پيوند قسمت كوچكى از پوست شاخه يك درخت، درخت تنومندى پرورش مى يافت و ميوه مى داد. بدن انسان و حيوانات نيز همانند درختان اگر قطعه اى از آن به جاى ديگر پيوند زده شود، در شرايط ويژه اى رشد و نمو مى كند و تبديل به انسان كامل مى شود؛ زيرا ما معتقديم كه هر سلول انسان، واجد تمام ويژگى ها و خصوصيّات انسان است.
بنابراين، شبيه سازى همان قلمه زدن و پيوند زدن است و مسأله حيات و آفرينش هنوز هم از معمّاهاست!
پلى به سوى توحيد در ماه توحيد
ما هر كسى باشيم و هرچيزى داشته باسيم، در مقابل «قادر مطلق» و «خداوند عالم»، بسيار ضعيف و ناتوانيم؛ يكى از نمونه هاى ضعف و ناتوانى انسان، در برابر بيمارى مهلك «سرطان» آشكار شده است. سلول هاى انسان روى حساب و نظم خاصّى رشد و نمو مى كنند؛ حال اگر يك سلول حساب و نظمش بهم بخورد و رشد بى رويه اى كند، سلول هاى اضافه اى رشد نموده و تشكيل يك «غدّه سرطانى» مى دهد و كم كم ريشه مى دواند و تمام عضلات بدن انسان را از كار مى اندازد. تمام انسان ها با وجود علم و امكانات فراوانى كه در اختيار دارند تاكنون نتوانسته اند راهى براى جلوگيرى طغيان يك سلول بيابند و بر اين بيمارى كه هر روز افراد زيادى را به دام مرگ مى برد، غلبه كنند. علاوه بر اين كه شيوع بيمارى خطرناك ترى به نام «ايدز» نيز انسان را ناتوان كرده است «ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ».
پس بياييد، همه باهم، اقرار كنيم كه: خدايا! عزّت، قدرت، علم، زندگى، مرگ، روزى، آفرينش و پرستش و همه چيز از آنِ توست و در يك جمله، تمام خيرات و كليد سعادت در دست توست و تو برهمه چيز قادر و توانايى!. ما تو را مى پرستيم و از تو كمك مى جوييم «إِنَّكَ عَلى كُلِّ شىء قَدير(5)».