ناصر مکارم شيرازى
وَلَقَدْ صَرَّفْنا فى هذَالْقُرْآنِ للِنّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَل وَكانَ الاِنْسانُ اَكْثَرُ شَىْء جَدَلا(1)
و در اين قرآن، از هرگونه مثلى براى مردم، بيان كرده ايم؛ ولى انسان بيش از هرچيز، به مجادله مى پردازد.
1 . سوره كهف، آيه 54 .
دور نماى بحث
در اين آيه شريفه، برخلاف ساير امثال القرآن، سخن از يك عينيّت خارجى نيست، بلكه از مسايل كلّى امثال القرآن و تنوّع مثال هاى قرآنى بحث مى كند تا شايد بيان اين مثال هاى مختلف و متعدّد، انسان ستيزه جو و مجادله گر را قانع و هدايت كند.
آيا آيه فوق از امثال القرآن است؟
در اين مورد بين مفسّران اختلاف است؛ برخى آن را جزء امثال القرآن شمرده اند و برخى ديگر آن را به عنوان امثال القرآن نپذيرفته اند. به اعتقاد ما، جواب اين پرسش، بستگى به تفسير و برداشت افراد و مفسّرين از امثال القرآن دارد؛ اگر منظور از مثال هاى قرآنى، مثال بريك شىء مشخّص و معيّن كه داراى وجود خارجى است، باشد ـ كه بسيارى از مثال هاى قرآن چنين است ـ آيه فوق از امثال القرآن محسوب نمى شود؛ ولى اگر اشاره كلّى به مثال هاى قرآن باشد، در اين صورت آيه فوق جزء امثال القرآن است؛ زيرا در اين آيه شريفه تنوّع مثال هاى قرآن بيان شده است.
لازم به تذكّر است كه برخى از مؤلّفين امثال القرآن، در اين راه اشتباه كرده اند. با نهايت احترام كه براى اين عزيزان قائل هستيم، بايد ياد آور شويم كه هر آيه اى كه در آن كلمه «مثل» آمده است، نمى توان آن را جزء امثال القرآن دانست؛ مثلا در آيه شريفه «فَأْتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِهِ(2)» كلمه مثل آمده است؛ ولى آيه شريفه ارتباطى با مثل هاى قرآنى ندارد، بلكه در مورد اعجاز قرآن مجيد است. يا در آيه شريفه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُنْثَيَيْنِ(3)»
نيز كلمه مثل آمده است؛ در حالى كه اين آيه نيز هيچ ارتباطى با امثال القرآن ندارد و در آن پيرامون ارث بحث مى شود. همان گونه كه در برخى از امثال القرآن كلمه مثل به كار نرفته است، ولى همه آن را جزء مثل هاى قرآنى شمرده اند.
نتيجه اين كه : بودن يا نبودن كلمه مثل دليل بر شمردن آن آيه از امثال القرآن نيست؛ بلكه هر آيه اى از آيات قرآن مجيد (چه كلمه مثل در آن باشد يا نباشد) كه يك مطلب عقلى پيچيده را در قالب يك امر محسوس و قابل فهم، براى همگان مطرح كند، جزء امثال القرآن محسوب مى شود.
شرح و تفسير
«وَلَقَدْ صَرَّفْنا فى هذَا الْقُرْآنِ لِلنّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَل» ـ كلمه «صَرَّفنا» از مادّه تصريف است؛ «تصريف» به معنى «تبديل كردن، جابه جا نمودن و تغيير دادن» است. به «صرّاف» از اين جهت «صرّاف» مى گويند كه دائماً ارزهاى مختلف را به يكديگر تبديل مى كند؛ ريال را به دلار و دلار را به دينار تبديل مى كند و همچنين ساير ارزها.
«علم صرف» را نيز به اين جهت «علم صرف» ناميده اند كه كلمه واحدى را به اشكال مختلف و گوناگون در مى آورد و به الفاظ متفاوت تغيير مى دهد: ماضى، مضارع، اسم فاعل، اسم مفعول و مانند آن، جمع و تثنيه، مذكرّ و مؤنث، مخاطب و مغايب و متكلّم و... .
خداوند متعال، در اين آيه شريفه مى فرمايد كه ما در اين قرآن، مثال هاى مختلف و گوناگونى بيان كرديم و براى مردم، يك موضوع را در لباس هاى متفاوت و مختلف در آورديم و خلاصه مثال هاى متنوّعى بيان كرديم تا انسان هدايت شود.
«وَكانَ الاِنْسانُ اَكْثَرُ شَىْء جَدَلا» ـ «جَدَل» يعنى چه؟
جدل به معناى «تابيدن طناب» است؛ اگر طناب خوب پيچيده و تابيده شود، عرب مى گويد: «جدلت الحبل» ـ اين لفظ در مورد دو نفر كه با هم كشتى مى گيرند و به يكديگر مى پيچيدند نيز اطلاق مى شود؛ همانطور كه در مسائل فكرى و منطقى نيز اگر دو نفر باهم به بحث بپردازند و در مباحثه، افكار آنها به همديگر بپيچد نيز اين لفظ استعمال مى شود.
نتيجه اين كه: «جدل» در ابتدا به پيچ و تاب طناب اطلاق شده است، سپس اين مفهوم توسعه يافته و به هر نوع پيچ و تاب مادّى، هرچند به صورت گلاويز شدن دو انسان به يكديگر باشد، نيز اطلاق گرديده و سپس در يك مفهوم و سيعتر، بر گلاويزى فكرى و منطقى نيز استعمال شده است. با توجّه به توضيح بالا معناى آيه شريفه روشن مى شود.
خداوند در قرآن مجيد، براى هدايت انسان، از مثال هاى متنوّع و مختلف استفاده كرده است؛ ولى اين انسان، در مقابل حق به جدال بر مى خيزد و بيش از هر موجود با شعور ديگرى، جدل و ستيزه مى كند. انسان موجودى مجادله گر است و اين سبب مى شود كه در مقابل حق تسليم نشود؛ به همين جهت در صدر اسلام، افرادى بودند كه همه روز پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را مى ديدند و آيات الهى را از زبان مبارك آن حضرت(صلى الله عليه وآله)مى شنيدند؛ ولى ايمان نمى آوردند و بى ايمان از دنيا مى رفتند. در مقابل، افرادى هم بودند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)را نديدند و باشنيدن يك آيه از آيات دلنشين قرآن، ايمان آوردند. علّت اين امر روشن است؛ آن افراد انسان هاى مجادله گر و ستيزه جويى بودند كه تمام حقايق را با مجادله منقلب مى كردند؛ امّا آنهايى كه از دور جرعه هدايت را چشيدند و به حقّانيّت دين پيامبر ايمان آوردند، انسان هاى حقيقت طلب و هدايت جويى بوده اند، كه اين شرط اصلى هدايت است.
خداوند متعال در آغاز سوره بقره، در يك جمله كوتاه به اين مطلب مهم اشاره كرده است: «ذالِكَ الكِتابُ لارَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتَّقينَ؛ اين قرآن هدايتگر پرهيزكاران است». زيرا منظور از پرهيزكارى و تقوا در اين آيه شريفه تقواىِ مصطلح و معروف نيست؛ بلكه مراد از كلمه «متّقين» انسان هايى است كه تعصّب و لجاجت و عناد بى جا در برابر حق ندارند؛ قرآن نيز براى چنين انسان هايى مايه هدايت است؛ امّا كسانى كه اهل تعصّب و لجاجت و عناد در برابر حق مى باشند، قرآن نه تنها آنها را هدايت نمى كند، بلكه باعث گمراهى بيشتر آنان مى گردد!
ابولهب ها و ابو جهل ها كه از قرآن بهره اى نبردند، فاقد شرط حق پذيرى بودند و بديهى است كه براى بهره مندى از بركات نعمت هدايت، علاوه بر لزوم فاعليّت فاعل، قابليّت قابل نيز لازم است؛ مثلا همانگونه كه بارانِ زلالِ شفّاف براى روييدن گياهان لازم است، زمين مساعد و آماده رويش را نيز مى طلبد.
1 -تنوّع مثال هاى قرآن
سؤال : چرا قرآن مجيد از مثال هاى متنوّع استفاده كرده است؟ چرا مطلب و مضمون واحد را در قالب هاى مختلف بيان كرده است؟ گاهى به حيوانات مثال مى زند؛ زمانى به انسان هاى صالح يا فاسد مثال مى زند؛ برخى اوقات از گياهان در مثال ها استفاده مى نمايد؛ در جايى نيز نور آفتاب را مورد مثال خود قرار مى دهد و خلاصه، مثال هاى متنوّع و مختلفى بيان مى كند، دليل آن چيست؟
پاسخ : ساختمان فكرى افراد، همانند شكل ظاهرى آنها، متفاوت است؛ شخصيّت، ظرفيّت، قدرت تفكرّ و تحليل مسائل، ذوق و سليقه، فرهنگ افراد و مخاطبين، مختلف است. اگر گوينده اى بخواهد موفّق باشد و سخنانش در مخاطبين و شنوندگان كه از طيف مختلف هستند نافذ و مؤثّر باشد، بايد كلماتش را در قالب بيان هاى گوناگون و متنوّع بيان كند؛ زيرا برخى از مطالب با يك شيوه بيان خاص ممكن است در انسان پير مؤثّر باشد، امّا هيچ تأثيرى براى يك جوان نداشته باشد، يا جمله اى در شخص بى سواد نفوذ كند، ولى براى اشخاصى تحصيل كرده، نافذ نباشد؛ يا مطالبى براى زنان جنبه اثر پذيرى بيشترى دارد، در حالى كه براى مردان فاقد تأثير است و...
بنابراين، گوينده بايد با آگاهى از اين نكته مهم، مطلب خود را در عبارت هاى مختلف بيان كند تا در همه مخاطبين تأثير كند.
قرآن مجيد كه مخاطبين آن تمام انسان ها، از بعثت حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)تا قيام قيامت هستند و اين انسان ها در نقاط مختلف جهان، با سليقه ها و افكار و معلومات متفاوتى هستند، از مثال هاى متنوّع استفاده كرده است تا براى تمام مخاطبينش، در طول تاريخ مؤثّر باشد؛ به عبارت ديگر، چنين كتابى با وجود كثرت و تنوّع مخاطبين، نمى تواند با ادبيّات واحدى با همه سخن بگويد؛ بلكه مطالب خود را بايد با ادبيّات و شيوه هاى مختلف به مردم ارائه كند تا براى همگان قابل فهم باشد؛ به عنوان مثال، قرآن هنگامى كه در باره خودش بحث كرده است، اين مطالب را در قالب ها و مثال هاى مختلف و متنوّعى بيان كرده است؛ مثلا در يك جا مى فرمايد:
قَدْ جائَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتابٌ مُبينٌ(4)
(آرى) از طرف خدا، نور و كتاب آشكارى به سوى شما آمد.
در اين آيه شريفه، قرآن رابه نور تشبيه مى كند؛ نور آفتاب در همه چيز نفوذ مى كند و تأثير مى گذارد؛ تأثير و نفوذ قرآن مجيد در اين آيه شريفه به نور آفتاب تشبيه شده است؛ امّا در جاى ديگر ـ آيه 24 و 25 سوره ابراهيم ـ، قرآن مجيد را به درختى هميشه بهار تشبيه مى كند كه در تمام فصلهاى سال ميوه دارد:
اَلـَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلا كَلِمَةً طَيَّبَةً كَشَجَرَة طَيّبَة اَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِى السَّماءِ تُؤتى اُكُلَها كُلَّ حين بِاِذْنِ رَبِّها وَيَضْرِبُ اللّهُ الاَمْثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ؛ آيا نديدى چگونه خداوند كلمه طيّبه (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت و شاخه هاى آن در آسمان است كه هر زمان ميوه خود را به اذن پروردگارش مى دهد؟! و خداوند براى مردم، مثل ها مى زند؛ شايد متذكّر شوند (و پند گيرند).
يكى از تفسيرهاى «كلمه طيّبه»، قرآن كريم است.(5) قرآن كريم همانند درخت پربار و پاكيزه اى است كه بركات آن هميشگى و همگانى است و هركس در حدّ ظرفيّت و توان خود مى تواند از ميوه هاى آن بهره بردارى كند.
در آيه ديگرى، وسعت «كلام حق» را مورد بحث قرار داده و مى فرمايد:
«قُلْ لَوْكانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفِدَ كَلِماتُ رَبّى وَلَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً(6)؛ بگو اگر درياها براى (نوشتن) كلمات پروردگارم
مركّب شود، درياها پايان مى گيرد، پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان يابد؛ هر چند همانند آن (درياها) را كمك آن قرار دهيم!
يكى از تفسيرهاى اين آيه شريفه نيز قرآن مجيد است.(7) بطون و مفاهيم و تفسير و مصاديق جديد قرآن مجيد آن قدر گسترده و وسيع است كه اگر تمام درياها براى نوشتن آن مركّب شود، كفايت نمى كند و جوابگو نيست.
هنگامى كه به سخنان زيبا و پرمحتواى ائمّه معصومين(عليهم السلام)مراجعه كنيم، خواهيم ديد كه آنان نيز با مخاطبان مختلف، به عبارت هاى گوناگون و متفاوتى سخن گفته اند؛ مثلا در پاسخ به سؤالاتى كه در مورد قدرت خداوند مطرح مى شد به هر فردى به تناسب شناخت و معرفت و ظرفيّت و نيروى ادراكشان جواب هاى متفاوتى مى دادند. به نمونه هايى از اين گونه پرسش و پاسخ ها توجّه كنيد:
سؤال : آيا خداوند قدرت دارد تمام جهان هستى را داخل يك تخم مرغ جاى دهد، به گونه اى كه نه تخم مرغ ذرّه اى بزرگ شود، و نه جهان هستى ذرّه اى كوچك شود؟
پاسخ : پاسخ امام على(عليه السلام) چنين است: «اِنِّ اللّهَ تَبارَكَ وَتَعالى لا يُنْسَبُ اِلى الْعَجْزِ وَالَّذِى سَأَلْتَنى لا يَكُون(8)؛ خداوند قادر، هرگز توصيف به عجز نمى شود؛ ولى انجام آنچه را كه تو سؤال مى كنى (ذاتاً) غير ممكن است.»
اگر اين سؤال شكافته شود، اساساً سؤال غلطى است؛ به تعبير ديگر، صورت مسأله اشتباه است؛ زيرا مفهوم اين سؤال اين است كه با فرض تحقّق اين امر، بايد جهان هستى ضمن بزرگ بودن، كوچك هم باشد؛ مثل اين كه گفته شود موجودى در عين اين كه ده متر است در همان لحظه 20 متر باشد، اين، تناقض و محال است و صورت مسأله غلط است. اگر شما از دانش آموزى بخواهيد كه 20 عدد گردو را بين 30 نفر تقسيم كند به صورتى كه به هر يك از آنان يك گردوى كامل و درست برسد و او اين كار را نتواند انجام دهد در اين حال، آيا اشكال از دانش آموز است يا از تقاضاى غير ممكن شما؟ قطعاً اين امر نشانگر عدم توانايى دانش آموز در انجام اين كار نيست، بلكه صورت سؤال و تقاضاى شما غلط است.
خلاصه اين كه چون امام مى دانست كه سؤال كننده از هوش و استعداد بالايى برخوردار است و با مسائلى چون «تناقض» و «محال» و مانند آن ها آشنايى دارد چنين پاسخ مى دهد؛ ولى امام رضا(عليه السلام) در پاسخ شخص ديگرى كه همين سؤال را مى پرسد، مى فرمايند: «آرى، خداوند اين كار را كرده است؛ با چشمت به جهان بنگر، جهان درون جشم تو جاى مى گيرد، بدون اين كه جهان كوچك شود!(9)» يعنى چون اين فرد قدرت درك و فهم نفر قبل را نداشت؛ امام به شكل ديگرى پاسخش را داد.
نتيجه اين كه با هر مخاطبى بايد به اندازه توان و فهم و دركش صحبت كنيم(10) و اين نه تنها عيب و نقصى محسوب نمى شود و حمل بر كم سوادى يا بى سوادى نمى گردد بلكه هنر بزرگى است و در واقع نشانگر قدرتِ بيان گوينده مى باشد؛ به همين جهت، بايد مبلغّين و گويندگان ما به زبان تمام مخاطبين آشنا باشند تا بتوانند در دل همه آنها نفوذ كرده و بر قلب همه تأثير گذار باشند و گرنه موفّقيتّى نخواهند داشت.
2 ممنوعيّت جدال
جدال و مراءِ ناحق در اسلام حرام و از گناهان كبيره است. به همين جهت مناظره هايى مطلوب اسلام است كه قصد دو طرف روشن شدن حق و حقيقت باشد و هر دو، در جستجوى حق باشند؛ امّا اگر نيّت هر كدام فقط غلبه بر ديگرى باشد، در اين صورت جدال حرام مى باشد. در مناظرات اسلامى، هر يك از طرفين بايد شجاعت پذيرش حق را داشته باشند.
در باره «جدال و مراء» به يك آيه و دو روايت توجّه كنيد:
1 ـ در آيه شريفه 3 سوره حج مى خوانيم:
وَمِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِى اللّهِ بِغَيْرِ عِلْم وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطان مَريد
گروهى از مردم، بدون هيچ علم و دانشى، به مجادله در باره خدا بر مى خيزند و از هر شيطان سركشى پيروى مى كنند.
برخى انسان ها بدون علم و اطّلاع كافى و از روى هوى و هوس در باره خدا و توحيد بحث و مجادله مى كنند؛ چنين انسان هاى جدال گر، پيرو شيطان گردنكش هستند؛ زيرا شيطان نيز از راه «جدال» به انحراف كشيده شد او هنگامى كه خداوند به فرشتگان دستور سجده بر آدم را داد، جدال توأم با قياس كرد و گفت: «من سجده نمى كنم؛ چون آدم از خاك آفريده شده است و من از آتش و آتش برتر از خاك است!(11)» در حالى كه سجده بر آدم به خاطر روح خدايى بود كه در آن گِل دميده شده بود. و اين جدال باعث شقاوت و بدبختى شيطان شد.
نتيجه اين كه، انسان هاى جدال گر، پيروان شيطان هاى گردنكش هستند.
2 ـ حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در روايتى فرمودند:
ما ضَلَّ قَوْمٌ اِلاّ اَوْثَقُوا الْجَدَلَ(12)؛ هيچ قوم و ملّتى گمراه نشد، مگر به خاطر جدال و مجادله.
طبق اين روايت جدال همواره سبب گمراهى مى گردد.
3 ـ حضرت على(عليه السلام) در روايت كوتاهى مى فرمايند:
اَلْجَدَلُ فِى الدّينِ يُفْسِدُ الْيَقينَ؛ جدال و ستيزه جويى غير منطقى در مسائل دينى، يقين و ايمان انسان را فاسد مى كند.
نتيجه اين كه، جدال غير منطقى سبب گمراهى و نابود كننده يقين است و جدال گران پيروان شيطان هاى سركشند؛ بنابراين بايد سعى كنيم در مقابل حق تسليم باشيم.