ناصر مکارم شيرازى
خداوند متعال، در آيه 48 سوره إسراء، مى فرمايد:
اُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الاَْمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيلاً
ببين چگونه (كفّار) براى تو مَثَل ها زدند؛ در نتيجه گمراه شدند، و نمى توانند راه حق را پيدا كنند.
دورنماى بحث
اين مثال بر خلاف مثال هاى گذشته و آينده است؛ زيرا مثل هايى كه خداوند مطرح كرده است، براى روشن شدن مطالب پيچيده عقلى و دور از حسّ است؛ ولى آيه مَثَل اشاره به مثل هايى دارد كه از زبان كفّار درباره وجود پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)بيان شده است؛ از اين رو، هدف خداوند از بيان مثل ها، هدايت مردم و هدف كفّار از بيان مَثَل ها، گمراهى آنان است.
شرح و تفسير
براى روشن شدن اين كه كفّار چه مثل هايى براى حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) بيان كرده اند، بايد به آيات قبل از آيه مثل رجوع كرد؛ خداوند در آيه 45 سوره إسراء چنين مى فرمايد:
وَ اِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ حِجاباً مَسْتوراً
اى پيامبر! هنگامى كه به تلاوت و قرائت قرآن (مجيد) مى پردازى، بين تو و كسانى كه ايمان به جهان آخرت ندارند، حجاب مستورى قرار مى دهيم.
حجاب مستور چيست؟
مفسّران در معنا و تفسير «حجاب مستور» ديدگاه هاى مختلف دارند:
برخى معتقدند كه منظور پرده واقعى و حقيقى است كه مانع از ديدن افراد يا اشياء پشت پرده مى شود. هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشغول تلاوت قرآن مى شد، بين آن حضرت و كفّار پرده اى حايل مى شد كه آنها صداى آن حضرت را مى شنيدند ولى خود آن حضرت را نمى ديدند. «مستور» در اينجا به معناى «نامرئى» است؛ يعنى، بين كفّار و پيامبر، پرده نامرئى وجود داشت كه با چشم ديده نمى شد.
فلسفه اين پرده نامرئى، اين بود كه به هنگام تلاوت قرآن، پيامبر آياتى را قرائت مى كرد كه باعث خشم و غضب كفّار مى شد؛ مثل آياتى كه در مذمّت بت ها و مشركان و يا آياتى كه درباره پيروزى آينده اسلام و مانند آن نازل مى شد ممكن بود كفّار با شنيدن اين آيات، در حال خشم و غضب بر پيامبر هجوم آورند و صدمه اى بر آن حضرت وارد سازند. به اين جهت، هنگام تلاوت آيات قرآن، خداوند آن پرده نامرئى را حايل مى كرد.(1)
برخى ديگر از مفسّران بر اين اعتقادند كه جمله «حجاباً مستوراً» كنايه از حجاب معنوى، لجاجت، تعصّب، جهل و عداوت است. اين صفات زشت كه در مشركان عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) وجود داشت، براى آنان به صورت حجابى درمى آمد كه مانع از فهم آيات قرآن مى شد. قرآنى كه براى همه مايه هدايت و روشنى قلب هاست، در اين افراد به خاطر وجود اين حجاب هاى پنهانى اثر نمى كرد.(2)
بنابر هر يك از دو تفسير، آيه در مقام بيان اين مفهوم است كه چنين حجابى در بين پيامبر(صلى الله عليه وآله) و كفّار وجود داشته كه مانع از نفوذ آيات قرآن در آنان مى شده است.
در آيه 46 همان سوره مى فرمايد:
وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فى آذانِهِمْ وَقْراً و اِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِى الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى اَدْبارِهِمْ نُفُوراً
و بر دل اين كفّار پرده هايى مى افكنيم كه اين پرده ها مانع فهم آنها مى شود و در گوش هايشان سنگينى قرار مى دهيم تا حرف حق را نفهمند و قرآن را نشنوند و هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى كنى، آنها پشت مى كنند و از تو روى برمى گردانند.
لجاجت و تعصّب كار را به آنجا مى رساند كه به جاى آن كه از باطل روى گردان شوند، از حرف حق روى مى گردانند، و بدترين بلا براى كفّار لجوج همين است.
از اين رو قرآن در آيه 7 سوره نوح(عليه السلام) از زبان آن حضرت تعبير عجيب و تكان دهنده اى دارد، مى فرمايد:
وَ اِنّى كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فى اذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً
و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه [ ايمان بياورند و ] تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوش هايشان قرار داده و لباس هايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند.
آن قدر مردم زمان حضرت نوح(عليه السلام) لجوج و نادان بودند كه نه تنها انگشتان را در گوش خود فرو مى كردند، بلكه از جهت محكم كارى، لباس ها را نيز بر سر مى كشيدند تا حرف حق را نشنوند.
خداوندا همه ما را از بلاى خانمان سوز لجاجت و تعصّب بد حفظ فرما!
در آيه 47 همان سوره نيز مى فرمايد: «نَحْنُ اَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ اِذْ يَسْتَمِعُونَ اِلَيْكَ وَ اِذْهُمْ نَجْوى اِذْ يَقُولُ الظّالِمُونَ اِنْ تَتَّبِعُونَ اِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً» آيه به اين مطلب اشاره دارد كه برخى از مشركان از قرآن فرار مى كنند و برخى ديگر به آن گوش مى سپارند؛ ولى هدف آنها از اين استماع، شيطنت است و مى خواهند به اين وسيله عيب جويى كرده، مانع هدايت مردم شوند. به اين جهت، با هم نجوا و گفتگو مى كردند و مى گفتند:
«اين مرد (پيامبر) كه اين آيات قرآن را مى خواند «مسحور» است و شما (مسلمانان) جز از انسان مسحور، پيروى نمى كنيد!»
بنابراين، يكى از مثل هايى كه براى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى زدند، مَثَل «مسحور» بود.
مسحور يعنى چه؟
عرب جاهليّت فكر مى كرد كه بعضى از افراد بر اثر جن زدگى ديوانه شده اند؛ يعنى جن در آنها حلول كرده(3) و آنها را «مجنون» مى خواندند و فكر مى كردند كه ديوانگى بعضى ديگر بر اثر سحر ساحران است و آنها را مسحور مى دانستند.
بنابراين، مشركان در مَثَل خود پيامبر را به انسان مسحور تشبيه مى كردند تا شايد بتوانند با اين كار از اثرات سخنان جذّاب و گوياى پيامبر جلوگيرى نمايند.
از آيه شريفه مَثَل استفاده مى شود كه مشركان بيش از يك مثل ـ كه بدان اشاره شد ـ براى پيامبر مطرح مى كردند كه برخى از آنها: مسحور؛ مجنون؛ كاهن(4)؛ ساحر و شاعر است.
1 . به همين جهت گاهى ديوانگان را كتك مى زدند تا جن از بدن آنها خارج شود.
2 . كاهن به كسى گفته مى شود كه از آينده خبر مى دهد و غيب گويى مى نمايد و معروف است كه كاهنان با شيطان ها و جن ها ارتباط دارند و خبرها را از آنها كسب مى كنند.
اسلحه منكران خدا
در طول تاريخ بشر، پيامبران و جانشينان آنان، امامان معصوم و جانشينان خاصّ و عامّ آنها، علما، فقها و تمامى كسانى كه در خطّ آنها بوده اند، مورد اتّهام منكران خدا قرار گرفته و مى گيرند و آنان انواع تهمت و برچسب را بر اين پويندگان راه حقّ و حقيقت مى زدند تا با اين نسبت هاى دروغين و زشت، مردم حق جو و تشنه معارف الهى را از اطراف آنها پراكنده سازند؛ همان گونه كه در انقلاب اسلامى ايران، همگان شاهد بودند كه دشمن ناتوان پيوسته چه تهمت ها و برچسب هايى را به انقلابيّون، حضرت امام (رحمه اللّه) و ياران باوفاى او مى زدند؛ ولى مى دانيم كه دروغ فروغى ندارد و خورشيد حقيقت، هيچ گاه در پشت ابر پنهان نمى ماند.
در ميان تهمت ها و برچسب هايى كه به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) زده اند، دو برچسب آن، كه حتّى به ساير پيامبران نيز نسبت داده اند، بسيار شايع بوده است؛ آن دو عبارتند از: «ساحر» و «مجنون». از اين رو، قرآن مجيد مى فرمايد:
كَذلِكَ ما أَتَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُول اِلاّ قالُوا ساحِرٌ اَوْ مَجْنُونٌ.
اين گونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشد، مگر اين كه آنها گفتند: او ساحر يا ديوانه است!
ولى همان طور كه گذشت اين برچسب ها و مثل ها براى اغفال مردم، مؤثّر واقع نشد؛ به همين جهت، مرتّب برچسب ها و تهمت ها را عوض مى كردند و گاهى هم ضدّ و نقيض مى گفتند؛ مانند برچسب ساحر و كاهن و مجنون كه با هم متناقضند؛ زيرا سحر و غيب گويى، هوش و حافظه فراوانى مى خواهد و يك شخص مجنون و ديوانه هرگز نمى تواند ساحر يا كاهن شود.
واقعيّت هاى نهفته در برچسب ها
در اين برچسب ها و تهمت هاى دشمن، واقعيّت هايى نيز وجود دارد كه دشمن آن را ناخواسته منتشر مى سازد؛ مثلاً، آنها به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى گفتند: «تو مجنون و مسحور هستى!» فلسفه اين نسبت ناروا اين بود كه آن ها مى گفتند: «ما به نزد پيامبر رفتيم و گفتيم چرا شما آئين جديدى آورده اى؟ اگر هدف از اين كار اندوختن مال و ثروت است، ما تو را ثروتمندترين مرد مكّه خواهيم كرد و اگر زن و همسر مى خواهى، بهترين و زيباترين زنان مكّه را به ازدواج تو درمى آوريم و اگر طالب رياست و مقامى، ما تو را رئيس خود قرار مى دهيم!»
امّا پيامبر(صلى الله عليه وآله) در جواب همه آنها مى گويد: «اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهيد، هرگز از دين و آئين خود دست نمى كشم!(4)»
با اين جواب صريح پيامبر(صلى الله عليه وآله)، كفّار مكّه مى گفتند: آيا چنين انسانى كه زيباترين زنان و بهترين پست و مقام و بيشترين مال و ثروت را رها كرده و دعوت به توحيد مى كند، ديوانه نيست؟!
آرى! همواره خداپرستان از ديد دنياپرستان ديوانه هستند! خداپرست وقتى كه در كوچه و خيابان مال گمشده اى را بيابد، با سعى فراوان در پى صاحبش مى گردد؛ اين كار از ديدگاه دنياپرستان ديوانگى است؛ زيرا عقل در ديدگاه دنياپرستان، دنياپرستى است و پاكى و تقوا از نظر آنها جنون و ديوانگى است!
بنابراين، از اين برچسب دشمنان درمى يابيم كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) شخصى بوده كه اصول اسلام را با هيچ چيز معامله و معاوضه نمى كرده است و به همين جهت او را مجنون و مسحور مى خواندند.
از اينكه او را كاهن مى خواندند، معلوم مى شود كه آن حضرت از اخبار غيبى به گونه اى خبر مى داد كه خطايى در آن نبود و به واقعيّت مى پيوست؛ از اين رو، در آيات اوّليّه سوره روم آمده است:
غُلِبَتِ الرُّومُ فى اَدْنَى الاَْرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فى بِضْعِ سِنينَ لِلّهِ الاَْمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشآءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ
روميان مغلوب شدند [و اين شكست] در سرزمين نزديكى رخ داد؛ امّا آنان پس از [ اين ] مغلوبيّت بزودى غلبه خواهند كرد در چند سال؛ همه كارها از آنِ خداست؛ چه قبل و چه بعد [ از اين شكست و پيروزى ] و در آن روز، مؤمنان [به خاطر پيروزى ديگرى] خوشحال خواهند شد به سبب يارى خداوند؛ و او هر كس را بخواهد يارى مى دهد؛ و او صاحب قدرت و رحيم است.
روم از ايران شكست خورد و بنابر اشاره آيه، طولى نكشيد كه روم دوباره بر ايران غلبه پيدا كرد و همزمان با پيروزى روم، مسلمانان نيز به پيروزى دست يافتند؛ وقتى كفّار به اين خبر غيبى مقرون به واقعيّت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) واقف شدند، چاره اى نيافتند جز اين كه نسبت «كهانت» به حضرت دهند؛ ولى همان طور كه گذشت، اين برچسب نيز از اخبار غيبى مقرون به واقعيّت آن حضرت حكايت دارد.
چرا حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) را شاعر مى خواندند؟
زيرا آيات قرآن به قدرى فصيح و بليغ و موزون بود و مردم را به سوى خود جذب مى كرد كه كفّار چاره اى نداشتند، جز اين كه بگويند: «پيامبر شاعر است» در حالى كه قرآن مجيد در آيه 69 سوره ياسين، در پاسخ به آنها مى فرمايد:
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغى لَهُ اِنْ هُوَ اِلاّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ
ما هرگز شعر به او (پيامبر) نياموختيم، و شايسته او نيست [ كه شاعر باشد ]؛ اين [ كتاب آسمانى ] فقط ذكر و قرآن مبين است.
نسبت شاعرى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز حكايت از جذّابيّت، لطافت و ظرافت قرآن دارد.
نسبت «جادوگرى و ساحرى» به پيامبر نيز كاشف از اثرات مهمّ معجزات آن حضرت است؛ آنها كه در مقابل معجزات بحق و واقعيّت دار آن حضرت، عاجز شدند، به تهمت و برچسب جادوگرى تمسّك جستند.
داستان زيباى «اسعد بن زراره» ـ كه مشروح آن در جلد اوّل اين كتاب گذشت ـ در اين باره گواه و شاهد خوبى است.
پيام تربيتى آيات مذكور
آيات مذكور به ما مى آموزد كه اگر بخواهيم به حقيقت دست يابيم، بايد حجاب هاى درون را كنار بزنيم؛ مخصوصاً حجاب تكبّر، تعصّب، خودخواهى، لجاجت و مانند آن؛ اگر اين حجاب ها دريده نشود، باطل در درون انسان، حق جلوه مى كند؛ اين حجاب ها در هر بخشى از زندگى انسان امكان دارد به وجود آيد، در اين لحظه است كه آدمى از راه حق گريزان مى شود.
از اين رو، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در روايتى مى فرمايد:
مَنْ كانَ فى قَلْبِهِ مِثْقالُ حَبَّة مِنْ خَرْدَل مِنْ عَصَبِيَّة بَعَثَهُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَعَ اَعْرابِ الْجاهِلِيَّةِ(5)
كسى كه به اندازه سر سوزنى تعصّب بى جا در قلبش باشد، خداوند در روز قيامت او را در زمره اعراب جاهليّت محشور مى كند.
بنابراين، براى ديدن حق بايد حجاب تعصّب را كنار زد.