ناصر مکارم شيرازى
خداوند در آيه شريفه 76 سوره نحل در بيست و هشتمين مثل با مقايسه بين مشرك و مؤمن مى فرمايد:
«وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ اَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَىْء وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْليهُ اَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَيأْتِ بِخَيْر هَلْ يَسْتَوى هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراط مُسْتَقيم»؛
خداوند مثالى زده است: دو نفر كه يكى از آن دو، گنگ مادرزاد است؛ و قادر بر هيچ كارى نيست؛ و سربار صاحبش مى باشد؛ او را در پى هر كارى بفرستد، خوب انجام نمى دهد؛ آيا چنين انسانى، با كسى كه امر به عدل و داد مى كند، و بر راهى راست قرار دارد، برابر است؟!
دورنماى بحث
اين آيه شريفه مَثَل نيز در صدد مقايسه انسان مؤمن با افراد مشرك است. آيه در مثالى جالب و زيبا و دقيق اين دو را به گونه اى مقايسه مى كند كه هيچ كس نمى تواند انكار كند كه آن دو مساوى نيستند، مخصوصاً، با توجه به صفاتى كه در آيه فوق براى مشرك بيان گرديده است، مؤمن اصلاً قابل مقايسه با مشرك نيست.
شرح و تفسير
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ: در اين مثال كه مشركان و مؤمنان با يكديگر مقايسه شده است، خداوند دو نفر را در نظر گرفته است؛ نفر اوّل - كه مثال مشرك است - داراى پنج ويژگى است كه بدان اشاره مى شود:
1- «اَحَدُهُما اَبْكَمُ»؛ اوّلين ويژگى اين انسان اين است كه «ابكم: گنگ» است. عرب براى انسان «لال و گنگ» دو واژه دارد، نخست «اَخْرَص» و ديگرى «اَبْكَم». اخرص به گنگى اطلاق مى شود كه در بدو تولّد لال نبوده است، بلكه در طول زندگى بخاطر حادثه اى قدرت سخن گفتن را از دست داده است؛ ولى به كسانى كه از بدوِ تولّد از اين نعمت بزرگ الهى محروم بوده اند، «ابكم» مى گويند.
برخى از اهل لغت نيز علاوه بر مطلب مذكور گفته اند: «ابكم به انسان گنگ مادرزادى گفته مى شود كه گنگى او سرچشمه اش ضعف قواى عقلانى و عقب ماندگى ذهنى او باشد». بنابراين، «ابكم» كسى است كه مغز ناتوانى دارد و بر اثر آن گنگ و لال به دنيا آمده است، كه قرآن شخص مشرك را گنگ مادرزاد مى شناساند.
2- «لا يَقْدِرُ عَلى شَىْء»؛ دومين ويژگى اين انسان، اين است كه توانايى بر هيچ چيز ندارد؛ هم از نظر جسمى و هم از نظر روحى ضعيف و ناتوان است.
3- «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْليهُ»؛ ويژگى ديگر چنين انسانى، عدم استقلال و سربار بودن اوست؛ يعنى اين برده سربار مولايش است. معمولاً، برده داران بردگان خود را براى حل مشكلات خود نگهدارى مى كنند؛ ولى برده مورد مثال نه تنها كار توليدى و خدماتى انجام نمى دهد، بلكه تنها مصرف كننده و سربار مولاى خويش است.
4- از عبارت بالا درمى يابيم كه چنين شخصى برده است و انسان آزاد نيست. به عبارتى، او تعلّق به ديگرى دارد و از خود هيچ گونه اختيارى ندارد.
5- «اَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَيأتِ بِخَيْر»؛ آخرين ويژگى او، اين است كه در پى هر كارى برود شكست خورده و ناكام برمى گردد.
بنابراين، شخص مشرك به فردى مى ماند كه:
1- برده است و فاقد اختيار؛
2- گنگ و لال است آن هم گنگ مادرزاد؛
3- قدرت بر انجام هيچ كارى ندارد؛
4- سربار مولاى خويش است؛
5- در همه كارهاى خود شكست خورده و ناكام است.
هَلْ يَسْتَوى هُوَ وَ مَنْ...: آيا چنان انسانى با ويژگى هاى پنجگانه اى كه ذكر شد، با انسانى كه شرح صفات او خواهد آمد، مساوى است؟
انسان ديگر (مؤمن) كه به توصيف آن خواهيم پرداخت داراى دو ويژگى ممتاز و بارز است:
1- «يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»؛ نخستين ويژگى انسان دوم اين است كه همواره به عدالت و قِسط امر مى كند؛ اين انسان نه تنها خود عادل است و به عدالت عمل مى كند، بلكه ديگران و جامعه را نيز به عدالت فرامى خواند؛ يعنى شخصيّتى است داراى مديريّت و فرماندهى. بدين جهت، مردم را با امر و نهى به عدالت دعوت مى كند.
2- «وَ هُوَ عَلى صِراط مُسْتَقيم»؛ اين انسان علاوه بر آن كه عادل است و ديگران را نيز بدين كيش مى خواند، بر جادّه مستقيم و صاف قدم مى گذارد.
عدّه اى خواهان تحقّق عدالت در جامعه هستند؛ امّا چون از راه صحيح و راست وارد نمى شوند، تئورى عدالت خواهانه آنها سر از ظلم و بيداد درمى آورد. شايد بتوان در ميان كمونيست ها چنين افرادى را يافت كه واقعاً خواهان اجراى عدالت باشند؛ ليكن چون راه كج و ناصحيحى را براى تحقّق اين امر انتخاب كرده اند، پس از هفتاد سال تبليغِ كمونيست، سر از ظلم ها و جنايات زياد و بى سابقه اى درآوردند.
بنابراين، مثل مؤمن، مَثَل انسان عادل و عدالت خواه است كه بر راه راست مى رود و مثل كافر و مشرك، مثل برده گنگِ فاقد اختيار و... است.
آيا مؤمن و مشرك مساوى هستند؟ بى شك احدى عدم مساوات اين دو را انكار نكرده است.
پيام آيه
شرك و بت پرستى در قرن بيستم.
برخى تصوّر مى كنند كه دوران شرك و بت پرستى گذشته است و ديگر مشرك و بت پرستى وجود ندارد، در حالى كه چنين نيست؛ اكنون نيز مشرك و بت پرست وجود دارد؛ زيرا شرك، اين بلاى خانمان سوز، شاخه هاى فراوان و اقسام مختلفى دارد.
از اين رو، قرآن مجيد مى فرمايد: «وَ ما يُؤْمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ اِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ؛ و بيشتر آنها كه مدّعى ايمان به خدا هستند، مشركند»(1).
آرى؛ اكثر كسانى كه از ايمان سخن مى گويند، رگه هايى از شرك در اعتقادات آنها يافت مى شود.
كسى كه ثروتى مى اندوزد و سرمايه بزرگى براى خود تهيّه مى كند، هنگامى كه به او گفته مى شود: تمام اين ثروت از آن تو نيست؛ زيرا تو امانتدار اين مال هستى، پس بنا بر نصّ قرآن نصيب مستمندان را بپرداز. «وَ اَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلِفينَ فيهِ؛ از آنچه شما را جانشين و نماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد»(2).
او در جواب مى گويد: بچه هاى كوچك دارم، دخترانى دارم كه در شُرف ازدواجند، بايد براى آنها جهيزيّه تهيه كنم؛ پسران دانشگاهى دارم، مخارج آنها سنگين است و... اين فرد مسلمان در واقع مشرك است؛ زيرا او رازقيّت خداوند را به طور كامل قبول ندارد و توحيد رازقيّت او ناقص است وگرنه همان خدايى كه اين بچّه ها را در رحم مادر حفظ كرد و نيازهاى آنها را برآورده نمود، قدرت دارد در اين دنيا نيز آنها را كمك كند.
يا افراد رياكارى كه دست به تظاهر مى زنند و براى كسب آبرو و اعتبار و عزّت اعمال عبادى خد را براى مردم انجام مى دهند، در حقيقت به نوعى از شرك گرفتار هستند وگرنه طبق صريح آيه قرآن عزّت و ذلّت به دست خداست(3) نه مردمى كه خود سراسر محتاج و نيازمند هستند.
انسان مشرك، پيوسته درمانده، ناتوان، ضعيف، شكست خورده و تنهاست؛ امّا مؤمنِ موحّد و خداپرستى كه عدالت خواه است و در راه مستقيم حركت مى كند همواره خداوند با اوست.
از اين رو، خداوند در سوره غافر آيه 51 مى فرمايد: «اِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الاَْشْهادْ»؛ ما به يقين پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آورده اند، در زندگى دنيا و ]در آخرت[، روزى كه گواهان به پا مى خيزند يارى مى دهيم.
همچنين در آيه 30 سوره مباركه فصّلت نيز مى فرمايد: «اِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلآئِكَةُ اَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ اَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»؛ به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است»، سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است!
بر اساس اين آيه شريفه خداوند به وسيله فرشتگان به مؤمنان كمك مى رساند. بنابراين، در دنياى امروز نيز شرك و بت پرستى - كه منشأ مفاسد فراوانى است - وجود دارد و داراى شاخه هاى فراوانى است كه مؤمنان بايد خود را از آن مبرّا كنند.
از جمله آياتى، كه مفسّران آن را درباره على(عليه السلام) بيان كرده اند، آيه مثل است؛ بنابر روايتى كه از طرق اهلبيت(عليهم السلام) نقل شده است منظور از «مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراط مُسْتَقيم» حضرت على بن ابيطالب و امامان معصوم(عليهم السلام) هستند(4).
البتّه اين بدان معنا نيست كه ديگران مشمول آيه نيستند، بلكه مفهوم آن اين است كه حضرت امير و ديگر ائمه(عليهم السلام) بارزترين مصاديق آن هستند.(5) آرى؛ عدالت على(عليه السلام) آن چنان عالم گير شد كه نه تنها على(عليه السلام) در قلب و دل مسلمانان بلكه بر قلب همه انسان هاى آزاده حكومت كرد.
از اين رو، يكى از نويسندگان مسيحى به نام «ميخائيل نعيمه» مى گويد: «على تنها متعلّق به مسلمانان نيست؛ بلكه ما مسيحيان نيز على را دوست داريم».
اگر على تنها متعلّق به مسلمانان بود، چرا نويسنده معروف مسيحى «جرج جرداق» كتاب عاشقانه «صوت العدالة الانسانيّة؛ بانك عدالت جهان بشريّت» را درباره حضرت على نوشت؟ او همچون عاشقى با على رفتار مى كند؛ عاشق فكر على؛ عاشق عدالت على؛ عاشق قلم على؛ عاشق رفتار و كردار على؛ عاشق تقواى على و گويا همين شخص است كه درباره حضرت امير(عليه السلام) مى گويد: «اى دنيا! چه مى شد كه تمام قدرت و توانت را جمع مى كردى تا در هر قرنى، مردى همچون على را به جامعه بشريّت به ارمغان مى آوردى؛ ولى افسوس كه توانايى اين كار را ندارى».
درباره عدالت آن حضرت مطالب فراوانى وجود دارد كه برخى از آنها بخاطر مشهور بودنش مورد توجه دقيق قرار نمى گيرد.
در نهج البلاغه آن حضرت، بسيارى از خطبه ها و نامه هاى آن حكايت از عدالت على(عليه السلام)دارند. از جمله آنها، داستان معروف و مشهور عقيل است كه در اين مباحث اشاره شده و گفته شده است كه در طول تاريخ بشريّت سابقه ندارد چنين حاكم متقدرى با برادر خويش اين گونه به عدالت رفتار كند.
در همين خطبه، داستان اشعث بن قيس منافق آمده است؛ فردى كه منشأ بسيارى از اختلافات، تحريكات، خرابكارى ها و توطئه ها در عصر حكومت على(عليه السلام) است. اين انسانِ منافقِ مطرود، در مورد قطعه زمينى با مسلمانى به مخاصمه نشست؛ پرونده آنان به دست اُسوه عدالت، على(عليه السلام)، قرار گرفت. على(عليه السلام) مى گويد: شب هنگام صداى در منزل را شنيدم. در را باز كردم. اشعث بن قيس منافق را در حالى ديدم كه ظرفى از حلوا - كه روى آن را با پارچه اى پوشيده بود - در دست داشت. نگاهى به قيافه او كردم و گفتم: «اين چيست؟ آيا رشوه است؟ يا صدقه است؟ و يا زكات؟ هر سه بر ما حرام است؛ اما رشوه كه بر همه قضات حرام است و اما زكات و صدقه كه بر فرزندان پيامبر و خاندان او حرام است».(6)
اشعثِ منافقِ هزار رنگ، چهره حق به جانبى گرفت و باطل خود را - همانگونه كه شيوه همه اهل باطل است - در لباس حق پوشانيد و گفت: «هيچكدام يا على! بلكه هديه است كه هر مسلمانى حق دارد براى مسلمانى ديگر ببرد و ردّ آن صحيح نيست»(7).
حضرت امير نگاه پرمعنا و پر اسرارى به او كرد و از پشت چهره حق به جانب، ماهيّت و قيافه حقيقى او را ديد و فرمود: «عزاداران بر مرگ تو اشك بريزند! تو آمدى در اين دل شب، مرا به وسيله دين و در لباس دين فريب دهى! لباس حق بر بدن باطل پوشانده اى تا حق را بر من مشتبه نمايى! اشعث تو مرا مى شناسى؟ بگذار خودم را معرفى كنم!
«وَ اللّهِ لَوْ اَعْطَيْتُ الاَْقاليمَ السَّبْعِ بِما تَحْتَ اَفْلاكِها عَلى اَنْ اَعْصَى اللّهَ فى نَمْلَة اَسْلُبْها جَذَبَ شَعيرَة ما فَعَلْتُهُ». به خدا قسم اگر تمام آسمان و زمين (تمام جهان هستى) را به من بدهند (يعنى بزرگترين رشوه كه تا كنون به هيچ كس داده نشده است) تا بر مورچه اى ظلم كنم و پوست جويى را به ظلم از دهانش بگيرم، به خدا قسم چنين كارى را نخواهم كرد؛ زيرا من مى دانم همه اينها نابود مى شود و على را با اين نعمت هاى فانى و ناپايدار چه كار! اشعث مى خواهى بدانى دنيا در نظر على چقدر ارزش دارد؟! به خدا قسم اين دنيا در نظر على مانند برگ نيم جويده اى در دهان ملخ است»!(8).
آرى؛ تمام دنيا كه اين همه جنايات براى رسيدن به جزئى از مال و منال آن صورت مى گيرد، در نظر على از برگ جويده شده اى بى ارزش تر است!
«تو به تاريكى على را ديده اى *** زين سبب غيرى بر او بگزيده اى»
ما شيعيان و پيروان على بايد به خود بنگريم كه از عدالت على چه مقدار درس گرفته ايم. آيا قدمى در اين راه برداشته ايم يا تنها به زبان شيعه او هستيم؟ بى شك اگر در پى سعادت و رستگارى هستيم، بايد آن را از گذر عدالت على(عليه السلام)جستجو كنيم و پيوسته مهر او را در دل داشته باشيم كه شاعر چه زيبا سروده است:گر منزل افلاك شود منزل تو از كوثر اگر سرشته باشد
گل تو چون مهر على نباشد اندر دل تو
مسكين تو و سعى هاى بى حاصل تو