ناصر مکارم شيرازى
خداوند در آيه شريفه 60 سوره نحل مى فرمايد: «لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الاَْعْلى وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ»؛ براى آنها كه به سراى آخرت ايمان ندارند، صفات زشت است؛ و براى خدا، صفات عالى و او قدرتمند و حكيم است.
دورنماى بحث
همان گونه كه در بحث هاى قبل گذشت هدف از «امثال القرآن»، بيان مسايل عقلى و پيچيده در قالب مسايل حسّى و قابل درك همگان است؛ زيرا قرآن مجيد براى همه است؛ يعنى همانطور كه آگاه ترين دانشمندان، مخاطب آيه هاى قرآن هستند، بى سوادترين مسلمانان نيز مخاطب آن هستند.
در مورد آيه مذكور در بين مفسّران اختلاف است كه آيا از مثل هاى قرآن است يا خير؟
علّت اين اختلاف آن است كه مفسّران براى آيه شريفه دو تفسير بيان كرده اند بنابر يكى از آن دو، آيه شريفه از امثال القرآن به شمار مى رود كه به منظور نشان دادن آن به ذكر هر دو تفسير مى پردازيم.
تفسير اوّل
طبق تفسير اوّل كلمه «مَثَل» به معناى صفت آمده است؛ يعنى كسانى كه ايمان به قيامت ندارند، صفات زشت و بد و ناپسندى دارند و حقيقت هم همين است؛ زيرا كسانى كه ظلم مى كنند، رشوه مى گيرند، دروغ مى گويند، مرتكب قتل نفس مى شوند و... بى شك به روز قيامت اعتقادى ندارند وگرنه مرتكب چنين گناهانى نمى شوند.
قرآن مجيد در آيه 4 سوره مطفّفين، درباره كم فروشان مى فرمايد: «اَلا يَظُنُّ اُولئِكَ اَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْم عَظيم»؛ آيا آنها (كم فروشان) گمان نمى كنند كه در روزى بزرگ برانگيخته مى شوند؟!
بنابر آيه، علّت كم فروشى كم فروشان بى اعتقادى آنها به روز قيامت است وگرنه كم فروشى نمى كنند!.
آرى؛ كسانى كه اعتقاد و ايمان به روز آخرت ندارند، صفات بد و زشتى دارند. از اين رو، انسان بايد تحت كنترل و برنامه اى باشد وگرنه بسيارند كسانى كه دست به هر جنايتى مى زنند و براى به دست آوردن كمترين سودى، بزرگترين جنايت را مرتكب مى شوند.
وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الاَْعْلى: و براى خداوند صفات والا و عالى است؛ چون او هم قدرتمند و شكست ناپذير است و هم حكيم و با برنامه.
انسان هاى به ظاهر قدرتمند، معمولاً انسان هاى حكيمى نيستند و از قدرت خود استفاده ناشايست مى كنند.
قدرت، آفت هاى فراوانى دارد كه از جمله آنها، بى توجّهى به حساب و كتاب و كارهاى حكيمانه است؛ ولى خداوند قدرتمند - كه بالاترين قدرت را داراست - حكيمى مطلق است.
در نتيجه بر اساس اين تفسير، آيه شريفه از امثال القرآن به شمار نمى رود.
تفسير دوم
طبق تفسير دوم كلمه «مَثَل» در آيه شريفه همان معناى لغوى خود را داراست.
كسانى كه به روز قيامت ايمان ندارند و معاد را - چه در عقيده و چه در عمل - نپذيرفته اندمثل هاى بدى دارند؛ مانند همان مثال هايى كه در قرآن مجيد براى آنها ذكر شده است.
مثالى كه در آيه 17 سوره بقره درباره منافقان بيان شده است از اين جمله است؛ در اين مثال خداوند مى فرمايد: «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا اَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فى ظُلُمات لا يُبْصِرُونَ»؛ مثل آنان [منافقان ]همانند كسى است كه آتش افروخته اند [تا در بيابان تاريك، راه خود را بيابند]؛ ولى هنگامى كه آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند [طوفانى مى فرستد ]و آن را خاموش مى كند؛ و در تاريكى هاى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، آنها را رها مى سازد.(1)
و نيز همانند مثلى كه در آيه 176 سوره اعراف آمده است كه در آن آيه، خداوند انسانهاى مشرك را به سگ هارى تشبيه كرده است كه نه به دوستان خود احترام مى گذارد و نه به دشمنانش(2).
وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الاَْعْلى وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ: ولى خداوند مثال هاى اعلى و والايى دارد اگرچه هر مثالى براى خداوند در نظر گرفته شود ناقص است؛ زيرا مثال هاى ما از موجودات عالم امكان است و آنها همه محدود و ناقص هستند و روشن است كه نمى توان ذات نامحدود كاملى را با موجودات محدود و ناقص به تصوير كشيد و شايد آيه شريفه «فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ الاَْمْثالَ»(3) به همين مسئله اشاره دارد.
على رغم مطلب فوق، اگر بخواهيم مثالى براى خداوند بيان كنيم، آيه شريفه 35 سوره نور براى اين امر شايسته تر است؛ چه اينكه در آن آيه خداوند به نور تشبيه شده است؛ زيرا در عالم آفرينش هيچ موجودى مفيدتر، بابركت تر، لطيف تر و سريع تر از نور نيست. از اين رو، براى خداوند مثل هاى زيبا و والا و اعلى است.
پرسش:
برخى اين سئوال در ذهنشان خطور مى كند كه همه چيز را خداوند آفريده است، پس چه كسى خداوند را آفريده است؟
پاسخ:
آرى؛ همه چيز را خداوند آفريده است، ولى هيچ كس خدا را نيافريده است؛ زيرا خداوند موجودى ازلى و ابدى است؛ يعنى هميشه بوده و خواهد بود. اصلاً، آفريده نشده تا در پى آفريننده او باشيم. به منظور روشن شدن مطلب به مثال زير - كه امور معقول را در لباس محسوسات مى آورد - توجّه كنيد:
دانشمندان مى گويند مبدأ تمام انرژى ها خورشيد است؛ چه اينكه درخت هايى كه منبع نور و گرما هستند، انرژى خود را از خورشيد مى گيرند.
ذعال سنگها - كه باقيمانده جنگلهاى دوران گذشته هستند - نيز معلول انرژى خورشيد هستند. حتّى نفت - كه اكنون از منابع مهم انرژى جهان است - منبع اصلى انرژى آن، خورشيد است؛ زيرا مى گويند: نفت باقيمانده حيوان هاى گذشته است كه در دل خاكها دفن شده اند و روشن است كه حيوانات از گياهان تغديه مى شوند و گياهان هم از نور آفتاب استفاده مى كنند.
توربين هاى بزرگ نيز كه بر آبشارها نصب مى شوند و توليد انرژى برق مى كنند، انرژى خود را از خورشيد مى گيرند بدين گونه كه خورشيد به درياها مى تابد، آبها بخار مى شود، بخارها تبديل به ابر مى گردد، ابرها بارانهاى بابركت را نازل مى كنند، بارانها سيلابهايى به وجود مى آورند و سيلابها بر توربينها جارى مى شوند و در نتيجه توليد برق مى نمايند.
اما نيرو و انرژى آفتاب از خود اوست؛ يعنى از خارج انرژى به خورشيد نمى رسد، بلكه انرژى از ذات خود خورشيد مى جوشد.
حال، با اينكه خورشيد يك مخلوق خدا است، اما منبع انرژى است و لازم نيست از جاى ديگرى انرژى او تأمين شود (با اين مثال) روشن مى شود كه خداوند متعال نيز ازلى و ابدى است و نيازى نيست كه آفريننده اى داشته باشد و يا قدرت او از جايى تأمين شود.
در نتيجه بنابر تفسير دوم آيه شريفه جزء «امثال القرآن» محسوب مى گردد.
ارتباط آيه مَثَل با آيات قبل
در آيات قبل، يعنى آيات (57 و 58 و 59)، سخن از يكى از عادات و عقايد زشت اعراب جاهلى - كه زنده به گور كردن دختران است - به ميان رفته است.
در آيه (58 و 59) آمده است: «وَ اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُمْ بِالاُْنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظيمٌ يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ اَيُمْسِكُهُ عَلى هُون اَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرابِ أَلاسآءَ ما يَحْكُمُونَ»؛ در حالى كه هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده است، صورتش [از فرط ناراحتى] سياه مى شود؛ و به شدّت خشمگين مى گردد. به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده از قوم و قبيله خود متوارى مى گردد؛ [و نمى داند] آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! آگاه باشيد كه بد حكم مى كنند!.
با استفاده از دو آيه فوق درمى يابيم كه عرب جاهلى از اينكه خداوند به آنها دخترى عطا مى كرد به شدّت ناراحت مى شدند. و اين عمل براى همگان جاى بسى سؤال دارد.
چرا عرب جاهليّت دختران خود را مى كشت؟
مطالعات نشان مى دهد كه منشأ امر فوق يكى از دو علّت زير است:
1- آنها پسران را توليدكننده ثروت و دختران را فقط مصرف كننده ثروت مى پنداشتند؛ چه اينكه در آن زمان دختران فعّاليت اقتصادى نداشتند و توليد كار نمى كردند، ولى پسران از راههاى مختلف نان آور خانواده بودند، از راه كار و تلاش هاى اقتصادى و يا از طريق راهزنى ها و سرقت ها و غارت ها و راههاى ديگر. به همين جهت، مى گفتند: دختر حقّ حيات و زندگى ندارد؛ ولى پسر چنين حقّى را داراست!.
2- تعصّب كر و كور؛ مى گويند بين اعراب جنگى رخ داد. قبيله پيروز، مردان، زنان و دختران قبيله شكست خورده را به اسارت گرفتند. در مدّتى كه دختران در بند اسارت بودند، كم كم با جوانان قبيله فاتح ازدواج و عروسى كردند. مدّتى گذشت و جنگ به صلح انجاميد. كار مبادله اُسرا آغاز شد؛ اما دخترانى كه ازدواج كرده بودند، حاضر نشدند به قبيله خود بازگردند. اين مسئله سبب شد تا خانواده هايى كه دخترانشان به دامان آنها بازنگشتند و نزد شوهرانشان ماندند، مورد سرزنش ديگران قرار گيرند. يك نفر از اين خانواده ها از فرط عصبانيّت به بتها قسم خورد كه از اين پس اگر خداوند دخترى به او بدهد، او را بكشد و زنده در گور بنهد تا شاهد چنين رسوايى نگردد!(4)
كم كم اين بيمارى به ديگران نيز سرايت كرد و اين گناه بزرگ تحت يك عنوان مقدّس رايج گرديد؛ عنوان مقدّسى چون: «دفاع از ناموس»، يا «حفظ غيرت و حميّت»، و مانند آن. همانگونه كه امروزه نيز مرسوم است كه جنايات بزرگ را با عنوان هاى مقدّس و مورد احترام انجام مى دهند؛ از جمله آنها اينكه غربى ها با تمسّك به شعار «حقوق بشر»، حقوق ديگران را پايمال مى كنند و يا تحت لواى «آزادى» انسان ها را به اسارت مى كشند و يا به نام «تمدّن» جناياتى مرتكب مى شوند كه انسانهاى ما قبل تاريخ هم نمى كردند!
خلاصه، به هر علّتى عرب عصر جاهليّت به اين گناه بزرگ آلوده بود؛ ولى با آمدن اسلام حيات بخش پرونده اين جنايت بزرگ بسته شد و اين دين نوپا به انسانيّت ارج نهاد و خدمت بزرگى به زنان كرد.
از سوى ديگر، همين عرب ها - كه دختران را موجوداتى شوم مى دانستند و آنها را زنده به گور مى كردند - معتقد بودند كه ملائكه و فرشتگان دختران خدا هستند و آنها را ميپرستيدند تا رضايت الهى را جلب نمايند.
از اين رو، در آيه 57 سوره نحل چنين آمده است: «وَ يَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ»؛
آنها [در پندار خود] براى خداوند دختران قرار مى دهند؛ - منزّه است خداوند [از اينكه فرزندى داشته باشد] - ولى براى خودشان، آنچه را ميل دارند قائل مى شوند.
در اين آيه خداوند با منطق خودشان با آنها سخن گفته است: كه اگر دختران خوب هستند و آنها را فرزندان خدا مى پنداريد؛ پس چرا وقتى خداوند دخترى به شما عنايت مى كند او را زنده به گور مى كنيد؛ و اگر دختران بد هستند و بدين جهت آنها را مى كشيد، پس چرا اين موجودات بد را دختران خدا مى دانيد!
البتّه اين فكر جاهلى - كه ملائكه زن هستند - اكنون هم كم و بيش در ذهن برخى از مردم وجود دارد. به همين جهت، به هنگام ترسيم ملائكه آنها را به شكل دختران مى كشند!
دختر دسته گل است.
متأسّفانه، هنوز در برخى از خانواده ها اين تفكّرِ غلطِ جاهلى پس از قرنها وجود دارد و براى دختران ارزش را به مساوات پسران قائل نيستند و از شنيدن خبر تولّد دختر ناراحت مى شوند.
به منظور ردّ اين گونه تفكّرات روايات فراوانى در منابع اسلامى وجود دارد كه به دو نمونه از آن اشاره مى شود؛ باشد كه به بركت اين آيات و روايات باقيمانده اين انديشه هاى شوم برچيده شود.
1- رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با جمعى از اصحاب و ياران تازه مسلمان نشسته بودند، شخصى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) خبر آورد كه خداوند به آن حضرت فرزند دخترى عنايت كرده است. حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) از اين خبر بسيار خوشحال گشت؛ ولى اصحاب تازه مسلمان - كه هنوز رسوبات افكار جاهلى در اذهان آنها بود - از اين خبر ناراحت گشته و چهره در هم كشيدند. پيام آور وحى(صلى الله عليه وآله) از اين برخورد اصحاب ناراحت شد و خطاب به آنها فرمود: «ما بِكُمْ! رَيْحانَةٌ اَشُمُّها وَ رِزْقُها عَلَى اللّهِ»؛ شما را چه شده است كه اين گونه چهره در هم كشيده ايد؟! دختر دسته گلى است كه خداوند عنايت كرده است. من آن را مى بويم [اگر كسى دسته گلى به شما بدهد، ناراحت و افسرده مى شويد؟] رزق و روزى او هم بر خداوند است [و از اين جهت هم جاى نگرانى نيست].(5)
چه بسا پسرانى كه باعث سيه روزى پدران خود شدند و چه بسا دخترانى كه باعث سرافرازى پدرانشان گرديدند. حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) تنها دختر حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) باعث فخر و مباهات پدر بود و نسل آن حضرت از اوست.
2- در ذيل آيه شريفه: «وَ اَمَّا الْغُلامُ فَكانَ اَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا اَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً فَاَرَدْنا اَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكوةً وَ اَقْرَبُ رُحْماً؛ و امّا آن نوجوان، پدر و مادرش با ايمان بودند؛ و بيم داشتيم كه آنان را به طغيان و كفر وادارد. از اين رو خواستيم كه پروردگارشان به جاى او، فرزندى پاكتر و با محبّت تر به آن دو بدهد»(6) آمده است كه خداوند به آن پدر و مادر به جاى اين پسر ناصالح - كه نزديك بود والدين خود را از راه حق منحرف كند - دخترى عنايت كرد. دسته گلى كه نه تنها باعث گمراهى والدين خود نگرديد بلكه باعث فخر و مباهات آنان گشت؛ زيرا از نسل آن دختر مبارك 70 پيامبر به وجود آمد(7). آيا اين دختر شوم و آن پسر خوب است؟
بنابراين، طبق آيه مَثَل، كافران به خدا و روز قيامت مثالهاى بدى دارند و سخنان زشتى مى گويند و معتقدند كه خداوند فرزند دختر دارد، در حالى كه چنين نيست، او نه فرزندى دارد و نه خود زاده شده است «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد».
انسانها به دو جهت نيازمند فرزند هستند.
نخست اينكه، عمر انسان محدود است و براى بقاء نسل نيازمند فرزندانى است كه نسل او را ادامه دهند.
ديگر اينكه، انسان همواره قوى و نيرومند نيست، بلكه زمان پيرى و ضعف فرا مى رسد و او نيازمند فرزندانى است كه به هنگام ضعف و ناتوانى ياور او باشند.
ولى خداوندى كه ازلى و ابدى است و مرگ براى ذات او بى معناست و همواره قوى و قادر مطلق است، هيچ نيازى به فرزند - چه پسر و چه دختر - ندارد.
علاوه بر همه اينها فرزند داشتن لازمه جسمانيّت است و بديهى است كه ذات حق، جسم نيست «تَعالَى اللّهُ عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كَبيراً».