هجدهمين مثال: زندگى زودگذر دنيا

ناصر مکارم شيرازى

خداوند متعال در آيه 24 سوره يونس چنين فرموده است: «اِنَّما مَثَلُ الْحَيوةِ الدُّنْيا كَماء اَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَْرْضِ مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ وَ الاَْنْعامُ حَتّى اِذا اَخَذَتِ الاَْرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ اَهْلُها اَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها اَتيها اَمْرُنا لَيْلاً اَوْنَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَاَنْ لَمْ تَغْنَ بِالاَْمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الاْياتِ لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ».

مثل زندگى دنيا، همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم؛ كه در پى آن، گياهانِ [گوناگون] زمين - كه مردم و چهارپايان از آن مى خورند - مى رويد؛ تا زمانى كه زمين زيبايى خود را يافته، آراسته مى گردد و اهلِ آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره مند گردند؛ [ناگهان] فرمان ما، شب هنگام يا در روز، [براى نابودى آن] فرا مى رسد؛ [سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلّط مى سازيم؛] و آن چنان آن را درو مى كنيم كه گويى ديروز هرگز [چنين كشتزارى] نبوده است! اين گونه، آيات خود را براى گروهى كه مى انديشند، شرح مى دهيم.

دورنماى بحث

در اين مثلِ زيبا سخن از ناپايدارى و زندگى زودگذر دنياست؛ تا مبادا انسان فريب ظاهر زيبا و جذّاب دنيا را خورده، بر آن دل ببندد كه چه بسا در آن هنگامى كه انسان به خيال خود همه چيز را مهيّاى بهرهورى مى داند، يكباره از دست بدهد و در پايان آيه خداوند انسان را به تفكّر و انديشه درباره دنيا دعوت مى كند تا شايد از اين راه نجات يابد.

شرح و تفسير

«اِنَّما مَثَلُ الحيوةِ الدُّنْيا» عبارت «الحياة الدنيا» در قرآن مجيد حدود هفتاد بار استعمال شده است كه كلمه «دنيا» در اين عبارت مى تواند به يكى از دو معناى زير تلقّى شود:

الف. نخست، اينكه آن را به معناى «نزديك» بدانيم؛ يعنى «دنيا» مؤنث «أدنى» است و به معناى نزديك به كار رفته است بنابراين، «حياة دنيا»؛ يعنى زندگى

نزديك كه در مقابل «حياة آخرت» است؛ چه اينكه زندگى آخرت نسبت به زندگى اين دنيا دورتر است.

2- احتمال دوم، آن است كه دنيا را به معناى چيز پست و بى ارزش بدانيم؛

چه اينكه عرب انسانهاى پست و فرومايه را «دنى» مى گويد و دنيا هم از

همين مادّه گرفته شده است كه اين قول قوى تر به نظر مى رسد؛ بنابراين زندگى دنيا، زندگى پست و بى ارزشى است، بر خلاف زندگى آخرت كه زندگى با ارزش و شايسته اى است.

علاوه بر اين از برخى آيات قرآن - مانند آيه شريفه «وَ اِنَّ الدّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ»(1) - استفاده مى گردد كه زندگى، تنها زندگى آخرت است؛ در واقع زندگى دنيا، شايستگى نام زندگى را ندارد، بلكه نوعى مرگ تدريجى است!

به هر حال، زندگى دنيا يا زندگى پست و بى ارزش است يا اصلاً زندگى نيست.

كَماء اَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِه نَباتُ الاَْرْضِ: مَثَل اين زندگانى ناپايدار و زودگذر دنيا، مَثَل آبى است كه از آسمان نازل مى شود؛ قطرات شفّاف و حياتبخش باران بر زمين مى بارد، ولى بر اثر همين آب بى رنگ و زمين واحد، گياهان، درختان و محصولات متفاوت و مختلف از زمين مى رويد.

منظور از «اختلاط» در آيه شريفه، تنوّع رويش هاست.

رويش گياهان و نباتات بر سه دسته تقسيم مى شوند:

1- قسمتى از آنها - اعمّ از ميوه ها، دانه هاى روغنى و سبزيجات - موادّ غذايى انسان را تشكيل مى دهند (مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ).

2- قسم دوم روييدنى هايى كه موادّ غذايى حيوانات به شمار مى روند (مِمّا يَأْكُلُ.... الاَْنْعامُ) اين نوع رويش، گاهى بين حيوانات و انسان مشترك هستند؛ به گونه اى كه مثلاً، انسان از ميوه آن استفاده مى كند و حيوانات از برگ و شاخه و ريشه آن؛ گاهى - همانند علوفه - تنها براى حيوانات استفاده مى شود.

3- قسم سوم، گياهان و درختانى كه زيبايى و زينت طبيعت به شمار

مى روند همانند گلها، سبزه ها، درختان با طراوت (حَتّى اِذا اَخَذَتِ

الاَْرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ).

وَ ظَنَّ اَهْلُها اَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها: هنگامى كه باران كاملاً مى بارد و ميوه ها و گياهان ثمره مى دهد و انسان خود را در آستانه بهره بردارى از آن مى پندارد، ناگهان حادثه اى رخ مى دهد كه تمام محاسبات بر هم مى ريزد كه اين حالت براى دل شدگان دنيا، بسى رنج آور است!

اَتيها اَمْرُنا لَيْلاً اَوْ نَهاراً: آرى؛ به هنگامى كه دنيا به انسان رو آورده است و چهره زيبا و پر فريب خود را نشان مى دهد و انسان تصوّر مى كند كه همه چيز بر وفق مراد است، ناگهان فرمان عذاب الهى، شب هنگام يا در روز، صادر مى شود و همه آرزوها و دست رنج هاى انسان را نابود مى سازد؛ به گونه اى كه گويا اصلاً چنين چيزى در دنيا وجود نداشته است.

كلمه «امرنا» در اين قسمت از آيه شريفه بسيار قابل دقّت و تأمّل است؛ چه اينكه موارد و مصاديق فروانى دارد و هر نوع فرمان عذابى را از ناحيه حضرت حق شامل مى شود.

در اينجا به چند نمونه آن اشاره مى شود:

1- گاه ممكن است اين مأموريّت، به عدّه اى از حيوانات كوچك و به ظاهر ناتوان - مانند ملخ - داده شود؛ به اين گونه كه عدّه اى از اين ملخ ها به صورت توده اى از ابر بر مزرعه اى فرود آيند و آن زراعت را به طور كامل نابود سازند و گاه حتّى كاه و خار و خاشاكى هم از آن باقى نگذارند؛ همان گونه كه اين مسئله در بعضى از كشورها اتّفاق افتاده است.

2- ممكن است اين مأموريّت بر عهده «باد سموم» نهاده شود و او مأمور عذاب الهى و وسيله اجراى امر و فرمان پروردگار شود؛ باد سموم به گونه اى است كه وقتى حركت مى كند، بر هر چيزى بوزد آن را مسموم كرده، مى خشكاند. مثلاً، اين باد اگر بر مزرعه اى سرسبز و خرّم بوزد ابتدا آن را به زراعتى سوخته تبديل مى كند و سپس خاكستر آن را با خود به همراه مى برد.

3- گاهى موجودى خطرناك تر از باد سموم، اجراى دستور خداوند را بر عهده مى گيرد؛ موجودى همچون «صاعقه» كه به هر چيزى از كوه، درختان، گوسفندان، و انسان ها برخورد كند، آن را نيست و نابود مى سازد.(2) و همچنين موجودات ديگرى كه در بحث هاى آينده بدان اشاره خواهد شد.

نكته قابل توجّهى كه در عبارت «ليلاً او نهاراً» نهفته است، اين است كه انسان در هر حال در مقابل فرمان و عذاب الهى چاره اى جز تسليم بر آستان حضرت حق را ندارد و اين گونه نيست كه انسان تصوّر كند كه چون عذاب شبانه بر او نازل شده، قدرت دفاع را از دست داده است، بلكه اگر در روز هم نازل شود، هيچ انسانى قدرت دفاع از خود را ندارد؛ بدين جهت، مى فرمايد: اين عذاب ممكن است در روز نازل شود و امكان دارد كه شب هنگام دامنگير شما شود.

فَجَعَلْناها حَصيداً كَاَنْ لَمْ تَغْنَ بِالاَْمْسِ: هنگامى كه فرمان عذاب الهى صادر شود، بى درنگ تمام اموال انسان نابود مى شود و از يك مزرعه سرسبز و با طراوت چيزى جز يك تلّ خاكستر باقى نمى ماند به گونه اى كه گويا اصلاً چيزى وجود نداشته است و انسان نمى تواند باور كند كه اين تلّ خاكستر، ثانيه اى قبل همان زراعت سرسبز باطراوت بوده است.

كَذلِكَ نُفَصِّلُ الاْياتِ لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ: اين گونه آيات قرآن - مخصوصاً مَثَل مزبور - را براى انديشمندان و فرهيختگان شرح مى دهيم؛ يعنى تنها در سايه تفكّر و تأمّل مى توان به هدف اين مثلها و عمق اين آيات الهى دست يافت؛ تفكّرى كه بالاتر از آن عبادتى وجود ندارد.

فلسفه مثل

براى دست يابى به فلسفه مثل، به سه نمونه از ويژگى زندگى دنيا اشاره مى شود:

1- زندگى دنيا زودگذر است و ثبات و دوامى ندارد.

2- زندگى دنيا تهى است؛ ظاهرى فريبنده و جذّاب دارد، ولى باطنى بى محتوا دارد؛ همانند زندگى بعضى از انسانها كه از فاصله دور بسيار جالب و جاذب مى نماياند به گونه اى كه حسرت آور است، ولى وقتى انسان به آن نزديك مى شود، خداى را هزاران بار سپاس مى گويد كه چنان زندگانى ندارد.

«برق را در خرمن مردم تماشا كرده است *** آنكه پندارد كه حال مردم دنيا خوش است»

3- زندگى دنيا غافل كننده است.

بر همين اساس پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در روايتى كوتاه به اين سه ويژگى اشاره داشته، مى فرمايد: «اَلدُّنْيا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ»؛ يعنى دنيا فريبنده، ضررآفرين و گذرا و بى ثبات است.(3)

حال، فلسفه مثل از اينجا روشن مى شود كه بدون مثال درك ماهيّت و ويژگى دنيا ناممكن به نظر مى رسد. ذكر مثل سبب مى شود تا انسان بهتر به حقيقت و ماهيّت دنيا دست يابد. بدين جهت است كه خداند براى شناساندن دنيا تمسّك به مثل جسته است.

تفسير و تطبيق مثال مذكور

در آيه مثل، انسان و زندگى دنيوى او به باران تشبيه شده است؛ يعنى انسان نيز همچون باران استعداد فراوانى دارد. وقتى اين استعدادها فعّال شود، همانند بارانِ باطراوت شروع به بارش مى كند و ثمره آن ابتكارات مختلف و خلاّقيت هاى متنوّعى است كه از انسان سر مى زند. تمام نيرو و توان خود را در جهت زندگى بهتر به خدمت مى گيرد؛ در زمينه هاى مختلف فعّاليّت مى كند و در راه رسيدن به هدف، بسيارى از نيروهاى خود را از كف مى دهد تا اينكه به زندگى دنيوىِ خود سامان ببخشد؛ ولى ناگهان با ايجاد حادثه اى تمام آمال و آرزوهايش نقش بر آب مى شود؛ به گونه اى كه گويا از اوّل عمر تا كنون هيچ فعّاليّتى نداشته و هيچ توشه اى

برنگرفته است!

اين حوادث كه همان «امر» و فرمان الهى است، گاهى از درون جسم انسان برمى خيزد كه در اين هنگام اين انسان مغرور با كوچك ترين حادثه اى، تسليم مى شود؛ مثلاً اگر قسمتى از خون در يكى از رگهاى بدن انسان لخته شود و اين حالت ادامه يابد تا اينكه به رگهاى ورودى قلب سرايت كرده، رگ را مسدود سازد، ناگهان ايست قلبى ايجاد مى شود و سبب سكته قلبى مى گردد، همچنين اگر اين لخته به سمت مغز حركت كند و در رگهاى منتهى به مغز متوقّف شود، باعث ايست مغز مى شود و يكباره، يا نيمى از بدن انسان فلج مى شود، يا از دنيا مى رود.

از اين آسان تر گاهى خداوند اين مأموريّت را به يك سلول از ميليونها سلولى كه در بدن انسان وجود دارد وا مى گذارد. اين سلول خارج از برنامه به توليدمثل و تكثير مى پردازد؛ به گونه اى كه يك سلول به دو عدد تبديل مى شود و دو سلول به چهار عدد و چهار سلول به هشت و هشت سلول به شانزده و... ناگهان تبديل به يك غدّه سرطانى شده، به سرعت در بدن ريشه مى دواند و سرانجام پس از چندى، انسان را از پاى در مى آورد «فَجَعَلْناهُ حَصيداً كَاَنْ لَمْ تَغْنَ بِالاَْمْسِ» به گونه اى كه گويا سالها مرده است! آرى؛ به همين سادگى انسان مى ميرد و تمام آرزوها و زحمت هاى خود را بر باد رفته مى بيند.

و ممكن است فرمان عذاب الهى بر عهده يك حادثه برونى از قبيل زلزله، رانش زمين، طوفان، صاعقه، شهاب هاى آسمانى و... نهاده شود.

اين مثل و مانند آن، و اين حوادث مختلف كه بارها آنها را مشاهده كرده ايم، هر كدام زنگ خطر و بيدارباشى است براى ما كه فريب ناپايدارى دنيا را نخوريم و براى نيل به آرزوها مرتكب هر جنايتى نشويم و به دنيا دل نبنديم.

شايسته است كه در اين آيه شريفه و امثال آن با دقّت زياد تفكّر و تعمّق نمائيم و همواره آن را بسان چراغى فروزان فراسوى خويش قرار دهيم.

پيام هاى آيه

1- تعليم خداشناسى.

خداوند در آيه مَثَل با تشبيه زندگى به آب باران، درس خداشناسى به ما مى آموزد و ايمان ما را به يكتا بودن خويش راسخ تر مى كند. آيه به ما مى آموزد كه خداوند از همين آب بى رنگ و زمين واحد، هزاران رنگ خلق مى كند. همه زمين ها با يك آب سيراب مى شود (يُسْقى بِماء واحِد)(4)؛ ولى ميوه ها، درختان و سبزى هاى مختلف و رنگارنگ ميرويد؛ شيرين ترين و ترش ترين ميوه ها، تلخ ترين سم ها و زيباترين گلها، از همين آب و خاك بى رنگ توليد مى شود. واقعاً قدرت و علم پروردگار عالم عجيب است! ولى افسوس كه حجاب عادت، مانع از تفكّر در اين كتاب گوياى خداشناسى شده است.

2- در جهان هستى همه چيز بر اساس نظم آفريده شده است. خداوند آب باران را سبب بركت و آبادانى قرار داده است. اگر همين باران زيادتر از اندازه ببارد، ويرانى و نابودى به ارمغان خواهد آورد و اگر نبارد يا كمتر از نياز ببارد، سوغاتى جز خشكسالى و قحطى نخواهد داشت.

اين نيز درسى است براى همه انسانها كه در زندگى خود برنامه و نظم داشته باشند و اعتدال را در همه چيز رعايت نموده، از إفراط و تفريط بپرهيزند.

حتّى در دشمنى ها نيز زياده روى نكنند. به همين جهت، اسلام در مورد آداب جنگ، دستورات زيبا و جالبى دارد تا مسلمانان درباره دشمنانشان هم زياده روى نكنند. بنابراين، در تمام شئون زندگى، شخص مسلمان بايد اهل نظم و برنامه باشد.

3- گاهى «نعمت» تبديل به «نقمت» مى شود؛ يعنى ممكن است آنچه مايه حيات و زندگى انسان است، سبب سيه روزى انسان شود و خداوند همان را مأمور مرگ انسان قرار داد. آبِ مايه حيات، ممكن است تبديل به سيل ويرانگر شود!

4- آب اگر جريان داشته باشد، خوشبو، سالم، گوارا و مايه حيات است؛ امّا اگر راكد بماند، متعفّن، آلوده، و غيرقابل استفاده مى گردد و در اين صورت نه تنها عامل حيات نيست، بلكه منشأ آلودگى هايى نيز خواهد بود. ثروتها و سرمايه ها نيز همين حكم را دارد؛ تا هنگامى كه در گردش است و باعث شكوفايى اقتصاد كشور است يك ارزش به شمار مى رود؛ ولى هنگامى كه احتكار شود و در جايى راكد بماند، سبب ركود و بيمارى دستگاه اقتصادى كشور مى گردد.

5- دورنماى برخى از گياهان، بسان گياهان و گلهاى زينتى مى مانند؛ ليكن از نزديك سمّى و كشنده هستند.

«برق را در خرمن مردم تماشا كرده است *** آنكه پندارد كه حال مردم دنيا خوش است»

از اين رو، نبايد فريب ظاهر زيباى آن را خورد، بلكه بايد با تفكّر و تعمّق به ماهيّت آن پى برد؛ آنگاه آن را انتخاب كرد.

بدين جهت، در پايان آيه نسبت به تفكّر و انديشه توصيه شده و براى متفكّران و انديشمندان ارج نهاده شده است.

در روايتى رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) فرموده است: «اُعْطُوا اَعْيُنَكُمْ حَظَّها مِنَ الْعِبادَةِ؛ از عبادت چشم هايتان، بهره اى را به آنها بدهيد. اصحاب عرض كردند: يا رسول الله! عبادت چشمها چيست؟ حضرت فرمود: نگاه به قرآن و تفكّر و انديشه در آن».(5)

در آيات قرآن تفكّر و انديشه كنيد؛ به سرنوشت نمرودها، فرعونها، ابولهب ها؛ و از طرف ديگر سليمانها، موسى ها، داودها و... بيانديشيد. در عجايب آيات قرآن توقّف و تدبّر كنيد و تنها به قرائت و تلاوت قرآن بسنده نكنيد اگرچه تلاوت و قرائت كلام وحى - مخصوصاً در ماه مبارك رمضان - اجر و ثوابى بس عظيم دارد.

پي نوشتها
1- سوره عنكبوت، آيه 64.
2- تفسير علمى «صاعقه» و تفاوت آن با «رعد و برق» در بحثهاى پيشين گذشت.
3- ر.ك. به ميزان الحكمه، باب 3253، حديث 15920 (لا عبادة كالتفكر فى صنعة الله عزوجل).
4- بحارالانوار، چاپ بيروت، جلد 7، صفحه 119. اين روايت در نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 385 از حضرت على(عليه السلام)نيز نقل شده است.
5- محجّة البيضاء، جلد2، صفحه 231؛ و تفسير البرهان، جلد اوّل، صفحه 331، حديث 11.