شانزدهمين مثال: عالم منحرف

ناصر مکارم شيرازى

خداوند متعال در آيات 175، 176، 177 سوره اعراف در شانزدهمين مثل مى فرمايد:

«وَاتلُ عَلَيْهِمْ نَبَاَ الَّذى آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ، وَلَوْ شَئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلكِنَّهُ اَخْلَدَ اِلى الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ اِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اَوْ تَتْرُكُهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ».

بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم؛ ولى [سرانجام ]خود را از آن تهى ساخت و شيطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد. و اگر مى خواستيم، [مقام] او را با اين آيات [و علوم و دانشها] بالا مى برديم؛ [امّا اجبار، بر خلاف سنّت ماست؛ پس او را به حال خود رها كرديم] و او به پستى گراييد، و از هواى نفس خود پيروى كرد. مثل او همچون سگ [هار] است كه اگر به او حمله كنى، دهانش را باز كرده، زبانش را بيرون مى آورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مى كند؛ [گويى چنان تشنه دنياپرستى است، كه هرگز سيراب نمى شود] اين مثل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ اين داستانها را [براى آنها] بازگو كن، شايد بينديشند (و بيدار شوند).

دورنماى بحث

در اين آيات سه گانه، سخن از عالم و دانشمندى است كه در مسير صحيح بوده و به مقامات معنوى عالى دست يافته است؛ ولى تدريجاً منحرف و از درگاه خداوند رانده شده است. خداوند چنين دانشمندى را به سگ هار تشبيه مى كند تا ديگران از او پند و عبرت گيرند.

شأن نزول آيه

در اين كه منظور از عالم و دانشمندى كه در اين آيه از او سخن به ميان رفته چه شخصى است، بين مفسّران گفتگوست: مشهور مفسّران بر اين عقيده اند كه منظور «بلعم باعورا» است. او يكى از علماى بنى اسراييل بود كه در مسير عبادت، پيشرفت چشمگيرى داشت تا آن جا كه به «اسم اعظم» دست يافته، «مستجاب الدّعوة» شد. هنگامى كه حضرت موسى(عليه السلام) به مقام شامخ و رفيع نبوّت نايل شد، اين مسأله آتش حسادت را در دل و روح بلعم باعورا شعلهور ساخت! آتش حسادت هر روز فروزان تر شد، فضايل او را در كام خود مى سوزاند. حسادت از يك سو، و دنياپرستى از سوى ديگر، سبب شد كه بلعم باعورا به دربار فرعون پناه آورده، از «وعاظ السّلاطين» شود و تمام افتخاراتش را از دست داده، عاقبت به شر شود. قرآن مجيد داستان اين عالم منحرف را بيان فرموده، تا مايه عبرت ديگران شود. بعضى ديگر از مفسّران برآنند كه منظور از عالم در آيه شريفه، «امية بن ابى الصلت» است. اميّه از شاعران معروف زمان جاهليّت است كه نخست ايمان آورد؛ سپس بر اثر حسادت به مقام پيامبر(صلى الله عليه وآله) بناى مخالفت نهاد.

و برخى نيز معتقدند كه منظور از اين دانشمند منحرف «ابوعامر نصرانى» است. ابوعامر از راهبان مسيحى بود كه پس از مسلمان شدن به منافقان پيوست و براى هم پيمان شدن با سلطان روم، راهى آن كشور شد. پس از آن به مدينه بازگشت و عدّه اى از منافقان را با خود هم كيش نموده، مسجد معروف «ضرار» را بنا نهاد.در بين اين سه قول، قول اوّل صحيح تر و دو احتمال ديگر بعيد به نظر مى رسد؛ چه اين كه در صدر آيه، جمله «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ الَّذى...» قرينه است بر اين كه اين جريان مربوط به اقوام پيشين است.(1)

شرح و تفسير

«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ الَّذى اتَيْناهُ اياتِنا» اى پيامبر! داستان آن مرد را ـ كه آيات الهى به او عطا شد و مشمول رحمت الهى قرار گرفت ـ براى مسلمانان و ياران و اصحاب بخوان.

منظور همان احكام تورات و مواعظ آن است؛ يعنى او به احكام تورات و موعظه هاى آن كاملا آشنا و عامل بود. عدّه اى ديگر بر اين عقيده اند كه مراد از آيات الهى، نايل شدن به اسم اعظم است؛ و از همين جهت بود كه بلعم باعورا مستجاب الدّعوة شد و در جامعه نفوذ فوق العاده اى پيدا كرد.

«فَانْسَلَخَ مِنْها فَاَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ» «اِنْسَلَخَ» از مادّه «سَلَخَ» به معناى «از پوست درآمدن» است. از اين رو، به كسى كه پوست گوسفند را مى كَند، سلاّخ مى گويند و امّا كلمه «اَتْبَعَ» دو معنا دارد:

الف ـ «اتبع» به معناى «تبع» و «لحق» است؛ يعنى شيطان او را تابع خود گرداند.

ب ـ به معناى فعل ثلاثى مجرد خود به كار رفته است؛ يعنى شيطان از او تبعيّت كرد. به عبارت ديگر، گمراهى و ضلالتش آنقدر بالا گرفت كه از شيطان گوى سبقت را گرفت! بسا آن شخصى كه كار بسيار زشتى را به سبكى تازه انجام مى داد و مرتّب بر شيطان لعن مى فرستاد. شيطان بر او ظاهر شد و گفت: لعنت بر خودت باد! من با تمام شيطنتم اين كار را نمى دانستم و از تو آموختم!

بنابراين، معناى آيه با توجّه به توضيحات فوق اين چنين مى شود كه: بلعم باعورا از آيات الهى تهى و خالى شد؛ يعنى على رغم اين بود كه در ابتدا، آيات و علوم الهى چنان بر او احاطه داشت كه چون پوستى در تن او شده بود؛ امّا ناگهان از آنها منسلخ و تهى شده، در پى شيطان رفت يا شيطان در پى او، در نتيجه، عاقبت او به شر ختم شد و در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار گرفت.

«وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ اَخْلَدَ اِلَى الاَْرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ» يعنى اگر مى خواستيم كه او به اجبار در راه حق بماند، اين كار را انجام مى داديم؛ ولى اين چنين نكرديم تا ببينيم او، خود با اختيارش چه مى كند؛ زيرا دين اسلام، دين اختيار است نه اجبار «اِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفُوراً» ما راه را به او نشان داديم؛ خواه شاكر باشد، خواه ناسپاس!(2) خداوند عالم مى توانست نماز، روزه، حج، زكات و ساير واجبات الهى را غريزى انسان قرار دهد؛ يعنى همان گونه كه انسان آب و غذا مى خورد، اين گونه عبادات را غريزتاً بجا آورد؛ ولى اين چنين نكرد، بلكه انسان را آزاد و مختار آفريد تا بشر هدايت، تكامل، پيشرفت، آزمايش، ثواب، عقاب و... داشته باشد و اينها بى معنا نباشد.

در نتيجه، آيه مى فرمايد: ما بلعم باعورا را به خود واگذارديم؛ ولى اين عالم منحرف بنى اسراييلى ـ كه روزى مُبلّغ نيرومند حضرت موسى(عليه السلام) بود ـ بر اثر دنياپرستى، وعده هاى فرعون و حسادتى كه نسبت به مقام موسى(عليه السلام) داشت، به جاى آن كه پيروى از موسى و خداى خويش كند، تابع هوى و هوس خويش گرديده، از درگاه خداوند رانده شد. پس بنابر آيه فوق، عامل سقوط بلعم باعورا دو چيز است:

1ـ دنيا پرستى و تمايل به فرعون

2ـ هواپرستى و پيروى از شيطان.

«فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ اِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ» مثل بلعم باعورا، مثل سگ هار است. سگهاى معمولى در خدمت انسان هستند و منافع معقول و قابل توجهّى دارند؛ به همين جهت، از نظر فقه اسلامى خريد و فروش چنين سگهايى مجاز شمرده شده است؛ ولى سگهاى هار (سگ هاى مبتلا به بيمارى هارى) ـ كه بعضى از انسان ها نيز بدان مبتلا هستند ـ از نظر فقه اسلامى بى ارزش شناخته شده است؛ زيرا قبل از اين بيمارى، كار او مراقبت بود و اكنون مزاحمت. از ويژگى هاى سگهاى هار اين است كه: معمولا دهانشان باز است و زبانشان هميشه در حركت است؛ اين حالت به سبب حرارت زياد است كه بر اثر بيمارى در درون بدن آنها به وجود مى آيد و حركت زبان به حكم بادبزنى است كه مقدارى او را خنك مى كند. سگ هار هميشه تشنه است و هيچ گاه سيراب نمى شود و در هر صورت ـ چه به او كمك كنند، چه رهايش سازند ـ به فرد مقابل حمله مى كند.

قرآن مجيد در اين مثال زيبا، عالم منحرف را به سگ هار تشبيه كرده است؛ يعنى انسان اين چنينى نه تنها فاقد ارزش است، بلكه بسيار خطرناك است و هوا و هوس و دنياپرستى چشم او را كور كرده است؛ به گونه اى كه نه دوست را مى شناسد و نه دشمن را.

«ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»(3) اين مثال جمعيّتى است كه آيات الهى ما را تكذيب كردند؛ اى پيامبر! اين داستانها را براى عموم مردم ـ مخصوصاً يهود و نصارا ـ بخوان تا عبرت بگيرند و انديشه كنند، كه اگر آنها هم آيات الهى را تكذيب كنند، سرنوشتى چون داستان بعلم باعورا خواهند داشت.

پيام آيه

خطر دانشمندان منحرف

بعلم باعورا از آن مقام بسيار والاى كه داشت، بر اثر هواپرستى و تبعيّت از شيطان سقوط كرد و به حدّى تنزّل نمود كه قرآن مجيد او را به يك حيوان درّنده تشبيه مى كند كه به هيچ كس رحم نكرده، حالت جنون و هارى به او دست مى دهد. عشق به دنيا، هواپرستى و تبعيّت از شيطان عالمى را ـ كه به اسم اعظم دست يافته بود ـ ديوانه كرد؛ به گونه اى كه مانند آن سگ هار هميشه تشنه است و از عطش دنياپرستى سيراب نمى گردد. چنين عالمى خطرهاى فراوانى دارد كه به بعضى از آن اشاره مى شود:

الف ـ چنين عالمى در خدمت ظالمان قرار مى گيرد (وعّاظ السلاطين) كه همواره در طول تاريخ در خدمت پادشاهان و حكمرانان ظالم بوده اند. روشن است كه خطر اين نوع دانشمندان از زمامداران ظالم كمتر نيست.

پادشاهى در زمانهاى گذشته تصميم گرفت تا برنامه خاصّى را اجرا كند. عالم و دانشمند دربارى را طلبيده، برنامه خود را به او ارائه كرد تا نظر «شرع» را درباره آن جويا شود. عالم منحرف خود فروخته، گفت: «نظر شرع وسيع است؛ تا اراده سلطان بر چه تعلّق گيرد»! يعنى هر چه اراده سلطان به آن تعلّق گيرد، به همان، صورت شرعى مى بخشيم!

آرى، اين گونه دانشمندان هستند كه ظلم ظالمان را توجيه مى كنند! اين افراد هستند كه پايه هاى ظلم را استحكام مى بخشند و مردم را از هر گونه تشيّج عليه ظلم، منصرف مى سازند؛ حتّى دانشمندان اين چنين بودند كه در دوران حكومت «بنى اميّه» و «بنى عباس» از قول پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمّه(عليهم السلام) به جعل حديث مى پرداختند و گاهى در مدح بعضى از سلاطين ظالم روايت جعل مى كردند!

ب ـ چنين علما و دانشمندان منحرفى، پايه هاى اعتقادى مردم را متزلزل مى كنند! وقتى مردم عامى، عالم بى عملى را مشاهده كنند و دريابند كه او به گفته هاى خويش جامه عمل نمى پوشاند، اعتقاد آنها نسبت به دين سست مى گردد؛ و چه بسا درباره بهشت و جهنّم و حساب و كتاب قيامت نيز ترديد كنند و با خود بگويند: «اگر از قيامت خبرى هست، گويندگان دين به عمل سزاوارترند». بنابراين، اگر حاكمان ظالم، تنها دنياى مردم را تيره و تار مى كنند، دانشمندان منحرف آخرت مردم را تباه مى سازند.

ج ـ عالم منحرف مردم را به گناه مى كشاند!

كشورهاى مخالف اسلام، جهت مبارزه با دين مبين اسلام، در صد سال پيش، فرقه ضالّه اى را تأسيس كردند كه براى شدّت بخشيدن به آن، عالم منحرفى را در دامن خود پروراندند. او كتابى در تأييد اين فرقه، با سوء استفاده از آيات و روايات نوشت. اين عالم منحرف با كتابش، آنقدر گمراه كننده بود كه هيچ يك از پايه گذاران فرقه ضالّه، به اندازه اين دانشمند منحرف سبب گمراهى مردم نشدند.

از اين رو، فرهيختگان معارف الهى بايد بدانند كه سبب انحراف اين نوع دانشمندان عدم اخلاص آنهاست. آنها از ابتداى تحصيل، رضا و خشنودى حضرت حق را در نظر نداشتند و هميشه ديناپرستى و پيروى از هوى و هوس را وجهه همّت خود قرار داده اند و به همين جهت، آخرت خود را تباه ساختند.

لذا انسان به هر مقامى دست يافت، نبايد خود را وسوسه هاى شيطان در امان بداند؛ چه اين كه احساس چنين چيزى، آغاز انحراف و سقوط آن شخص محسوب مى شود، بلكه انسان همواره بايد بين خوف و رجا باشد؛ خوف و ترس از وسوسه هاى شيطان و هوى نفس، و رجا و اميدوارى به رحمت و لطف خداوند بخشنده مهربان.

عالم و دانشمند دينى از ديدگاه امام حسن عسگرى(عليه السلام)

عالم سترگ و فقيه توانمند، شيخ انصارى ـ رضوان اللّه عليه ـ در كتاب ارزشمند «فرائد الاصول» حديث بسيار زيبايى را از تفسير گران سنگ امام حسن عسگرى(عليه السلام)نقل مى كند كه آن حضرت در تفسير شريفشان فرموده اند: «شخصى از امام صادق(عليه السلام) پرسيد: چرا خداوند، مردم يهود را به خاطر تقليد از علمايشان مذمّت كرده است؛ ولى مسلمانان را نه تنها مذّمت نكرده، بلكه به آنها دستور مى دهد تا از دانشمندان خود تقليد كنند؟ امام صادق(عليه السلام) در جواب فرمودند: همان گونه كه علما و دانشمندان ما با دانشمندان يهودى از جهتى فرق دارند، امّت ما نيز با امّت يهود تفاوت دارند! تفاوت آنها در اين است كه مردم يهود، انحراف و فساد دانشمندان خود را مشاهده كردند؛ ولى با اين حال، در پى آنها رفتند و از آنها تبعيّت كردند! آنها ديدند كه علمايشان صريحاً دروغ مى گويند؛ رشوه خوارى مى كنند، مال حرام مى خورند و... ولى با مشاهده چنين وضعى، از آنها پيروى كردند. از اين رو، خداوند مردم يهود را در تقليد از علماى خود مذمّت كرده است و اگر مردم ما نيز از دانشمندان منحرف تقليد كنند، يقيناً مورد مذمّت خداوند قرار خواهند گرفت. امّا چنانچه علما و دانشمندان ما داراى چهار صفت ذيل باشند، بر مردم واجب است كه از آنها پيروى كنند:

1ـ «صائناً لنفسه»؛ خود را در مقابل زرق و برق دنيا حفظ كنند و خويشتن دار باشند.

2ـ «حافظاً لدينه»؛ حافظ دين خود باشند و دينشان را به دنياى خود يا ديگران نفروشند.

3ـ «مُخالفاً لهواه»؛ با نفس امّاره خود مبارزه كنند و تسليم خواهشهاى نفسانى نشوند.

4ـ «مطيعاً لامر مَولاه»؛ تنها رضا و خشنودى خداوند را در نظر داشته باشند و كاملا تسليم او باشند.

بنابراين، دانشمندانى كه داراى اين صفات و در پى هوى و هوس خود باشند و دنيا را بر دين خويش مقدّم بدارند، ما از آنها بيزار هستيم و ضرر اين گونه دانشمندان از لشكر يزيد بر سپاه امام حسين(عليه السلام) بيشتر است».(4)

سؤال: چرا دانشمندان منحرف از سپاهيان يزيد بدترند؟

پاسخ: زيرا لشگريان يزيد، به گونه آشكار و صريح و بى پرده دشمنى مى كردند؛ ولى اين عالمان فاسد، همچون گرگانى هستند كه در لباس چوپانى جلوه كرده اند و مرموزانه به نام دين بر دين آسيب مى رسانند. روشن است كه خطر اين دانشمندان به مراتب از دشمنى آشكار افزون تر است.

آنچه مايه مباهات شيعه است، اين است كه شيعه در طول عصرها و نسلها پيرو علما و مراجعى بوده است كه شرايط رهبرى و زعامت را بر وفق مراد ائمّه(عليهم السلام)مراعات كرده اند و مدام مورد لطف و عنايت آن بزرگوار قرار داشته اند.

بى شك تقليد از اين گونه عالمان زاهد و آگاه نه تنها مذموم نيست، بلكه بنابر آيات قرآن و روايات ائمّه معصومين(عليهم السلام) واجب شمرده شده است.

پي نوشتها
1- بى شك منظور آيه از دانشمند، هر شخصى كه باشد، همانند ساير آياتى كه در شرايط خاصّى نازل شده است، عموم را در برمى گيرد؛ مخصوصاً كه در مورد اين آيه، روايتى از امام باقر(عليه السلام) وارد شده است كه اين آيه مثلى است براى همه اهل قبله. براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد 7، صفحه 16 ر.ك.
2- اين قسمت از آيه نيز بر امّت هاى پيشين دلالت دارد؛ نه بر عصر زمان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)؛ بنابراين، جمله مذكور دلالت مى كند كه منظور از دانشمند در آيه فوق «بلعم باعورا» است.
3- سوره انسان، آيه 3.
4- فرائد الاصول، چاپ يك جلدى قديمى، صفحه 85. اين روايت اگرچه از نظر سند محلّ گفتگو است؛ لكن همان طور كه شيخ انصارى ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ در ذيل روايت ذكر كرده است، متن آن به قدرى محكم و قوى و زيباست كه شاهد صحّت حديث است؛ همانند متن و مضمون نهج البلاغه و صحيفه سجّاديه كه بر صحّت صدق روايات مندرج در آن گواهى مى دهد.