پانزدهمين مثال: بلد طيّب

ناصر مکارم شيرازى

دورنماى بحث

اين آيه شريفه ـ كه بلافاصله پس از مثال چهاردهم ذكر شده ـ در واقع ادامه همان بحث معاد است؛ و پاسخ به سؤال مقدّرى است كه شايد در ذهن بعضى ها تداعى كند. شرح آن در صفحات بعد خواهد آمد.

اشاره اى به مثال گذشته

در مثال چهاردهم (آيه 57 سوره اعراف) خداوند متعال با يك بيان زيبا، هم دليلى بر مبدأ و اصل توحيد ارائه فرمودند و هم استدلالى به اصل معاد و جهان رستاخيز.

ذكر حركت بادها، جمع شدن ابرهاى سنگين، نزول باران، دوباره زنده شدن زمين هاى مرده، فراهم آمدن انواع ميوه ها، گلها و درختان، دليل محكمى بر توحيد و خداشناسى بود؛ دليل محكمى كه اگر هيچ دليلى جز اين نبود، براى اثبات وجود خداوند كفايت مى كرد. بى شك با آمدن فصل زمستان آثار مرگ سراسر باغ را فرا مى گيرد؛ باغى با درختان افسرده و بى روح؛ ولى پس از مدّتى به هنگام بهار حيات جديدى در باغ ديده مى شود؛ با انواع درختان سرسبز، گلهاى مختلف، بوته هاى گوناگون، گياهان متفاوت، ميوه هاى ترش و شيرين با رنگهاى متنوّع و... كه روح انسان را طراوت مى بخشد.

اين طبيعت شگفت، دليل محكمى بر اثبات وجود خداوند قادر مطلق است، كه اگر انسان تنها به برگ سبزى از نشاط طبيعت بينديشد، براى شناخت حضرت حق كافى است.

برگى كه بر اساس گفته دانشمندان، اگر از عرض برش زده شود، داراى هفت طبقه است، كه هر طبقه آن داراى ساختمان مخصوص و وظيفه ويژه اى است. با كمى دقّت خطوط ريزى بر روى اين برگ ظريف مشاهده مى شود كه بسان شبكه لوله كشى يك شهرك مى باشد كه وظيفه آب رسانى و تغذيه قسمتهاى مختلف برگ را به عهده دارد. چه قدرتى اين طبقات هفتگانه را با ظرافت زيبا آفريده است؟! چه خالق حكيمى اين شبكه عظيم و دقيق لوله كشى را در درون اين برگ طرّاحى كرده است؟! از اين رو، نه تنها «برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفترى است معرفت كردگار»، بلكه اگر به دقّت تمام، ساختمان و وظيفه و فوايد آن بررسى شود، بى نهايت كتاب از معرفت كردگار صورت مى گيرد. بنابراين، صدر آيه دلالت بر توحيد و ذيل آيه (كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى) به مسأله معاد رهنمون است.

شرح و تفسير مثال پانزدهم

همان گونه كه گذشت اين آيه شريفه پاسخ به سؤال مقدّرى است كه ممكن است بعد از توجّه به آيه گذشته مطرح شود كه: اگر آب باران يكى است و زمين ها هم يكسان، و همه زمين ها از آب باران استفاده مى كنند، پس چرا در بعضى از زمين ها گل و گياه و ميوه مى رويد و در بعضى ديگر خار و خاشاك پديد مى آيد؟ اگر باران وحى الهى بر همه دلها و قلبها يكسان مى بارد و همه قلبها در مسير باران رحمت الهى هستند؛ پس چگونه بعضى از قلبها هدايت و مصداق «بلد طيّب» مى گردند و بعضى از دلها گمراه و مصداق «بلد خبث» قرار مى گيرند؟

آيه شريفه در صدد پاسخ به اين پرسش برآمده، مى فرمايد: «وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِاِذْنِ رَبِّهِ» سرزمين پاكيزه و شيرين؛ بستر مناسب و لايق، به فرمان پروردگار، گياهان مناسب و خوبى را مى روياند. دلهاى پاك و قلبهاى آماده انسانها نيز بر اثر وحى الهى، ميوه هاى شيرين اخلاص و صفا را پرورش مى دهند.

«وَالَّذى خَبُثَ لايَخْرُجُ اِلاّ نَكِداً» ولى سرزمين خشكيده و شوره زار؛ خاكهاى نالايق و غير مستعد، جز گياهان هرزه و بى ارزش، محصولى ندارد!

«نكد» در لغت عرب به معناى انسان بخيل و خسيس است؛ همان انسانى كه در اصطلاح، مى گويند «نم پس نمى دهد!» اين نوع گياهان را ـ كه در شوره زار مى رويد ـ «نكد» ناميده اند؛ زيرا همان گونه كه انسان بخيل به كسى خير و فايده اى نمى بخشد، اين نوع سرزمين ها نيز بى خاصيّت و فاقد ارزشند.

«كَذلِكَ نُصَرِّفُ الآياتِ لِقَوْم يَشْكُرُونَ» آيات قرآن را با عبارات گوناگون حتّى با مثلهاى بسيار ساده براى مردم بيان مى كنيم تا با استفاده از آن، مردمى سپاسگزار باشند. بنابراين، نه بر باران رحمت الهى اشكال وارد است و نه بر وحى آسمانى؛ چه اين كه اين دو رحمت الهى به گونه مساوى، زمين ها و دلها را فرا مى گيرند، بلكه اگر اشكالى وجود دارد از خود زمين و دل است؛ زيرا بعضى از زمينها استعداد پرورش گياه را ندارند و محصول آنها خار است. به همين گونه، قلب بعضى از انسانها استعداد هدايت شدن را ندارند و خود را بى نياز از وحى مى پندارند.

اين مثل براى چه كسانى است؟

در اين مورد بين مفسّران گفتگوست؛ بسيارى از مفسّران بر اين عقيده اند كه اين آيه درباره مؤمنان و كفّار است؛ يعنى وحى الهى در اين آيه به باران تشبيه شده است و دلهاى بنى آدم به زمينهايى كه باران بر آن مى بارد. بنابراين، باران وحى الهى بر زمين هر دلى مى بارد؛ لكن آن كسانى از باران وحى الهى بهره مند مى شوند و مصداق «بلد طيب» مى گردند كه داراى دلى پاك و پاكيزه باشند. آن گاه ميوه اين سرزمينهاى پاك، اخلاق خوب، ايمان بالا، شوق به اولياءاللّه، اخلاص در عمل، عمل به وظيفه و... مى باشد؛ ولى در مقابل، دل و قلب كفّار ـ كه بسان زمين آلوده و كثيفى است ـ از اين باران وحى بى بهره است.

پيام هاى آيه

1ـ فاعليّت فاعل و قابليّت هر دو لازم است!

آيه شريفه و ديگر آيات به اين مطلب مهم اشاره دارند كه: براى رسيدن به كمال دو چيز لازم است:

الف ـ فاعليّت فاعل؛ ب ـ قابليّت قابل.

يعنى براى رسيدن به كمال هم عوامل و اسباب ترقّى لازم است و هم زمينه هاىترقّى. بنابراين، تنها فاعليّت فاعل (باران) كفايت نمى كند، بلكه قابليّت قابل (آمادگى و لياقت زمين) نيز لازم است؛ چه اين كه اگر صدها سال باران بر زمين شوره زار ببارد، يك گل هم به بار نخواهد نشست.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همان گونه كه سلمان و اباذر و ديگر مسلمانان را به اسلام دعوت كرد؛ ابوجهل و ابولهب و ديگر كفّار را نيز به اسلام فراخواند؛ ولى قلب پاك و پاكيزه سلمان و اباذر آماده دريافت حق و سبب رويش نهال ايمان شد. در صورتى كه همان گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر قلب شوره زار ابوجهل و ابولهب تأثير نگذاشت و سبب رويش بخل و كينه در وجود آنها شد.

2ـ قرآن و وحى براى كفّار نتيجه معكوس مى دهد!

گاهى آيات قرآن نه تنها سبب هدايت نمى شود، بلكه باعث ضلالت افراد مى گردد؛ يعنى انسانهاى بدطينت و كافران نه تنها از شنيدن آن بهره اى نمى برند، بلكه با شنيدن آن بر گمراهى و ضلالت آنها افزوده مى شود.

اين مطلب در آياتى از قرآن مجيد، از جمله در آيه 124 و 125 سوره توبه ذكر شده است «وَاِذا ما اُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ اَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ ايماناً فَامَّا الَّذينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ ايماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ وَ اَمَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً اِلى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرونَ».

هنگامى كه سوره اى نازل مى شود، منافقين به يكديگر مى گويند: آيا اين سوره، ايمان شما را افزون ساخت؟! [به آنها بگو:] امّا كسانى كه ايمان آورده اند، بر ايمانشان افزوده شده است و آنها [به فضل و رحمت الهى] خوشحالند. و امّا آنها كه در دلهايشان بيمارى است، پليدى بر پليديشان افزوده شده، از دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند.

سؤال: چگونه ممكن است قرآن مجيد با آيات نورانيش، سبب گمراهى بعضى شود؟

پاسخ: قرآن مجيد همانند چراغى است كه اگر در دست دانشمندى باشد، در پرتو نور آن به اكتشافات و اختراعات تازه اى دست مى يابد و سبب پيشرفت آن مى گردد، ولى اگر دزدى بدان دست يابد، سبب سنگين تر شدن جرم و گناهش مى شود، زيرا دزدها با چراغ، كالاى با ارزش ترى را به سرقت مى برند.

«چو دزدى با چراغ آيد *** گزيده تر برد كالا»

در اينجا بر چراغ اشكالى نيست؛ چه اين كه استفاده از آن، بستگى به قابليّت ها و ظرفيّت ها دارد. باران نازل مى شود، زمين شيرين و مستعد، گل مى روياند؛ ولى در زمين شوره زار نه تنها گل نمى رويد، بلكه خارهاى آن بيشتر مى گردد. در حالى كه طبيعت باران براى هر دو زمين يكسان است.

«فَزادَتْهُمْ رِجْساً اِلى رِجْسِهِمْ» هر آيه اى نازل مى شد با آن به مخالفت برمى خاستند و به پليدى و دشمنى آنان افزوده مى شد. بنابراين، تعجّبى ندارد اگر بگوييم آيات قرآن براى انسانهاى گمراه، سبب گمراهى بيشتر مى شود!

مردم سه دسته اند

در توضيح مطلب مذكور (گوناگونى ظرفيّت و قابليّت ها) شايسته است به كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام) ـ كه خطاب به كميل بيان فرموده است ـ تمسّك بجوييم؛ كميل بن زياد مى گويد: حضرت على(عليه السلام) روزى مرا فراخوانده، به سوى قبرستان كوفه برد. هنگامى كه به صحرا رسيديم، آن حضرت آه پر دردى كشيد و فرمود: «يا كُمَيْلُ بْنَ زياد اِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اَوعِيَةٌ فَخَيْرُها اَوْعاها» دلها و روح انسانها همچون ظرف هستند بهترين قلبها، آن است كه با ظرفيّت تر (دريادل) باشد.

به عنوان مثال، افراد در استفاده باران متفاوتند:

يكى به اندازه درياچه اى از آب باران استفاده مى كند؛ زيرا ظرفيّتش وسيع است. ديگرى به اندازه يك استكان؛ چون بيش از اين ظرفيّت ندارد و چه بسا فرد ديگر، اصلا استفاده اى نبرد؛ چون ظرف خود را وارونه قرار داده است. در اين مثال، روشن است كه اشكال و تبعيضى از ناحيه فيض خدا نيست، بلكه از ناحيه ظرفيتها و قابليّتهاى انسانهاست؛ سپس حضرت امير(عليه السلام) خطاب به كميل فرمودند: «فَاحْفَظْ عَنّى مااَقُولُ لَكَ: اَلنّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعالِمٌ رَبَّانِىٌ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيل نَجاة وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ»

كميل! آنچه برايت مى گويم، به خاطر بسپار و نسبت به آن محافظت كن. مردم به سه دسته اند: [مواظب باش ببين كه از كدام گروه به شمار مى آيى!]

1ـ گروه اوّل، علما و دانشمندان الهى هستند كه مربّى مردمند [دانشمندانى كه هم خود راه حقيقت را طى مى كنند و هم ديگران را رهنمون هستند].

2ـ كسانى كه خود، فاقد دانشند، ولى در سايه نور دانش دانشمندان حركت مى كنند و در پى تحصيل علم هستند.

3ـ انسان هاى احمقى كه نه خود راه را مى دانند و نه از رهروان، راه را مى پرسند. آدمهاى احمق بى سر و پايى كه نه خود عالمند و نه بر علم عالم تكيه مى زنند!

حضرت(عليه السلام) با بيان چهار ويژگى، ماهيّت گروه سوّم را روشن مى سازد:

الف ـ اَتْباعُ كُلِّ ناعِق: به دنبال هر صدايى حركت مى كنند و پاى هر پرچمى سينه مى زنند و هدف خاصّى ندارند.

ب ـ يَميلُونَ مَعَ كُلِّ ريح: آنان نان را به نرخ روز مى خورند، و مانند آفتاب گردان به هر طرفى كه باد بوزد، همانند كسانى كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در زير پرچم آن حضرت جنگيدند و در دوران امامت حضرت على(عليه السلام) به سراغ معاويه رفته، براى او شمشير زدند! و اگر عمرشان كفاف مى كرد، حتماً در سايه پرچم يزيد به سر مى بردند؛ چه اين كه در آن روز، باد بدان سو مىوزيد!

ج ـ لَمْ يَسْتَضيئُوا بِنُورِ العِلْمِ: آنان از نور علم بهره اى نبرده اند تا با آن راه را بيابند.

د ـ وَلَمْ يَلْجَؤُوا اِلى رُكْن وَثِيق: آنها نه تنها فاقد علم و دانشند، بلكه به ستون محكم علم دانشمندان هم تكيه نزده اند.(1)

گروه سوّم ـ كه انسانهاى كم ظرفيّت و خطرناكى هستند ـ بنابر آيه شريفه، مصداق «وَالَّذى خَبُثَ» شناخته شده اند؛ ولى گروه اوّل و دوّم مصداق «بلد طيّب».

قابليّت، اكتسابى يا جبرى؟

آيا قابليّت قابل ـ كه شرط كمال است ـ اكتسابى است يا جبرى؟ به عبارت ديگر، آيا خداوند بعضى از انسانها را با استعداد و پر ظرفيّت آفريده است و بعضى ديگر را نالايق و كم ظرفيّت؟

قابليّت قابل، اكتسابى و تحصيلى است نه جبرى؛ چه اين كه اگر قائل به جبر شويم، آن كسى كه زمين دل او شوره زار است و به جاى گُل، خار و به جاى ميوه اخلاص، ريا مى روياند، بر او گناهى نيست و نبايد مجازات شود و بر اين اساس، برنامه پيامبران نيز بيهوده مى گردد.

از اين رو، هر انسانى كه تلاش و كوشش بيشترى در راه كسب تقوا و معرفت الهى كند، قلب و دلش آمادگى بيشترى براى پذيرش وحى الهى و آيات قرآنى خواهد داشت.

همان گونه كه آيه قرآن اين مطلب را مورد تأكيد قرار داده، مى فرمايد: «لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ فى اَحْسَنِ تَقْوِيم» ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم.

بنابر آيه شريفه، در خلقت انسانها هيچ تفاوتى صورت نگرفته است؛ هدايت و ضلالت بسته به خود آنهاست. و حتّى شيطان هم خبيث آفريده نشده است؛ به همين جهت او نيز در صف ملائكه قرار داشت و شش هزار سال به عبارت و پرستش خداوند مشغول بود.(2)

آرى، مردم با هم تفاوت دارند؛ امّا نه تفاوت بد و خوب، بلكه در بدو خلقت گروهى خوب و گروه ديگر خوبتر آفريده شده اند. از اين رو، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرموده است: «اَلنّاسُ معادِنُ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ»(3) مردم بسان معدن و شىء گرانسنگ هستند؛ عدّه اى همانند طلا، باارزش تر و عدّه ديگر، همانند نقره ارزشمند هستند (يكى باارزش و ديگرى باارزش تر).

در نتيجه هيچ انسانى، شقى، پست و خبيث آفريده نشده است و قابليّت قابل اكتسابى است نه جبرى. باران به هنگام نزول بسيار شفاف و زلال است؛ ولى هنگام برخورد به زمين هاى آلوده و كثيف، آلودگى كسب مى كند. امّا هنگام برخورد با زمين هاى پاك، به همان صورت اصلى و فطريش باقى مى ماند.

لذا محيط هاى آلوده، كتابهاى منحرف، مفاهيم هاى فاسد، دوستان ناباب و خانواده ناسالم همچون زمين آلوده، قلب پاك سرشت انسان را تيره و تار مى كند.

جوانان عزيز! اميدهاى آينده اسلام و انقلاب و كشور!

خداوند شما را همچون قطره هاى زلال و شفّاف باران، پاك آفريده است. سعى كنيد اين پاكى را حفظ كنيد و از معاشرت با دوستان بد بپرهيزيد كه گاهى رفيق بد سبب تغيير سرنوشت انسان مى گردد.

از ديد اسلام، نه تنها انجام گناه، معصيت دارد، بلكه حضور در مجلس گناه نيز گناه محسوب مى شود؛ يعنى اگر انسان در مجلس گناه حاضر شود؛ اگرچه خود مرتكب گناه نشود، ولى چنانچه ناظر بر گناه باشد، گنهكار است؛ چون محيط آلوده باعث آلودگى مى شود و كم كم زشتى گناه از نظر انسان ناپديد مى شود و آهسته آهسته انسان را به سوى گناه سوق مى دهد؛ همان گونه كه انسانهاى معتاد به موادّ مخدّر نيز بدين ترتيب به دام اعتياد گرفتار مى شوند. بنابراين، بايد در حفظ پاكى كوشا باشيم و سرزمين دل خويش را هر چه بيشتر مهيّا كنيم تا نهايت استفاده را از باران رحمت الهى ببريم.

پي نوشتها
1- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 147.
2- ميزان الحكمه، باب 2005، حديث 9365.
3- بحار الانوار، طبع بيروت، جلد 58، صفحه 65.