چهارمين مثال: مثال كفّار

ناصر مکارم شيرازى

خداوند در آيه 171 سوره بقره مى فرمايد: «وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِمالا يَسْمَعُ اِلاَّ دُعَاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لايَعْقِلُونَ» مَثَل كافران [در شنيدن سخن پيامبران و عدم درك معناى آن] همچون حيوانى است كه كسى او را [ براى نجات از خطر] صدا زند و او [معناى آن آواز را نفهمد] جز صدايى نشنود. اينان [كافران ]كران و لالان و نابينايان هستند و [از اين رو] هيچ نمى فهمند.

مانع بزرگ در دعوت پيامبران: «تقليد كوركورانه»

يكى از موانع مهّم و مستمر بر سر راه دعوت انبيا تقليد از نياكان بوده است. پيامبران وقتى امّتهايشان را به توحيد، يكتاپرستى و پذيرفتن آيين الهى فرا مى خواندند، آنان در پاسخ مى گفتند: «بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا»(1) ما تنها از آيينى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم.

در حقيقت دليل ردّ دعوت انبيا را در بت پرستى پدران و نياكان و پيروى كوركورانه از شيوه پيشينيان خود عنوان مى كردند. و هنگامى كه پيامبر بزرگوار اسلام(صلى الله عليه وآله) مردم را به دين «اسلام» و پرستش خداى يكتا دعوت مى كردند، واكنش آنان اظهار شگفتى از «سنّت شكنى» حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) بوده و توجيه شان در ردّ دعوت آن حضرت، پيروى از آيين بت پرستى پدران و نياكان خود و تصميمشان ادامه راه آنان و تداوم پرستش خدايانى بوده كه با دست خود مى ساختند؛ آن هم خدايانى كه اگر از خرما ساخته مى شد، گاه به هنگام گرسنگى آن را مى خوردند. خداوند در اين باره از زبان كافران مى فرمايد: «اَجَعَلَ الاْلِهَةَ اِلهاً واحِداً اِنَّ هَذا لَشَىْءٌ عُجابٌ» آيا او (محمّد) به جاى اين همه خدايان ]ما[ خداى يكتا قرار داده؟! اين براستى چيز شگفتى است!(2)

در بعضى از تواريخ آمده است كه: حضرت ابوطالب بيمار شده بود، در آن هنگام برادرزاده اش محمّد(صلى الله عليه وآله) بيرون از خانه مشغول تبليغ و عرضه آيين مقدّس اسلام بود. سران قريش كه منتظر فرصتى بودند تا درباره محمّد(صلى الله عليه وآله) با سرپرست و پشتيبانش، ابوطالب گفتگو كنند، به بهانه عيادت به خانه وى رفتند و گفتند: اى ابوطالب تو بزرگ قبيله اى! كسى را دنبال محمّد بفرست تا به اين جا بيايد و در مورد مطالبى كه اين روزها به مردم مى گويد صحبت كنيم و با هم معامله و مصالحه كنيم تا نه او متعرّض خدايان ما شود و نه ما مزاحم او شويم. در نتيجه اختلاف و تفرقه در بين مردم تشديد نشود.

حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) به نزد عمو آمد. ابوطالب خطاب به ايشان عرض كرد: اينان، بزرگان قريش هستند و براى بيان چنين موضوعى و به قصد دستيابى به سازش به اين جا آمده اند. شما چه مى فرماييد؟ حضرت در جواب عمو و خطاب به سران قريش سخنى پربار و زيبا فرمودند؛ سخنى كه سران قريش قطعاً عمق و عظمت آن را درك نكردند. پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «كَلِمَة واحِدَة يُعْطُونيها يَمْلِكُونَ بِهِ الْعَرَبُ وَ يُدينُ لَهُمْ بِهِ الْعَجَمُ» اگر تنها در يك كلمه با من موافقت كنند هم مالك عرب مى شوند و هم عجم تابع آنها خواهد شد.

يعنى بر تمام جهان فرمان خواهند داد و همه جهانيان مطيع و تابع آنان مى شوند.

ابوجهل با تعجّب گفت: «نَعَمْ وَ اَبيكَ عَشَرَ كَلِمات» يك جمله كه سهل است ما ده جمله مى گوييم. حضرت فرمود: شما همين يك جمله را بگوييد كافى است: «تَقُولُونَ لا اِله اِلاّ اللّهُ وَ تَخْلَعُونَ الاَنْدادَ مِنْ دُونِهِ» بگوييد خدايى جز خداى يكتا نيست و عبادت بتها را از گردن خود برداريد.

يعنى زير پرچم توحيد و يكتاپرستى جمع شويد تا عزّت و عظمت پيدا كنيد.

سران قريش با نگاهى ناباورانه و پرتعجّب گفتند: «اَجَعَلَ الالِهَة اِلهاً واحِداً اِنَّ هذا لَشَىء عُجابٌ.»(3)

شرح و تفسير آيه شريفه 171 سوره بقره

در اين مثل قرآنى كافران به حيوانات تشبيه شده اند و براى توجيه و تشريح اين تشبيه بر تقليد كامل كفّار از نياكان و پيروى كوركورانه قريش از آيين پدران خويش تأكيد شده است. خداوند متعال در آيه 170 سوره بقره مى فرمايد: «وَ اِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما اَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما اَلْفَيْنا عَلَيْهِ آبائَنا اَوَلَوْ كانَ آباءُهُمْ لايَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ» و هنگامى كه به آنان (كافران) گفته شود: «از آنچه خدا نازل كرده است (از اسلام و قرآن) پيروى كنيد» مى گويند: «نه، ما تنها از آيينى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم» حتّى اگر پدرانشان بى خرد و گمراه بوده اند [آيا باز هم مى بايست از آنان پيروى مى كردند]؟!

يعنى اى بى خردان! آگاهانه از آن جاهلان گمراه پيروى مى كنيد. سپس مَثَل مورد نظر را بيان مى فرمايد: اى پيامبر! مَثَل تو در خواندن آيات قرآن براى اين جمعيّت بت پرست مشرك كه از پدران و نياكان خود كوركورانه تقليد مى كنند، مثل چوپانى است كه حيواناتش را صدا مى زند و آنها را به رفتن يا بازگشتن فرامى خواند؛ امّا حيوانات چيزى از سخنان چوپان را نمى فهمند و فقط آهنگ صداى صاحبش را مى شنوند و متأثّر مى شوند؛ يعنى اگر صداى قوى و پرطنين باشد، حركت مى كنند و اگر آرام باشد از حركت بازمى ايستند. كفّار و مشركان نيز چنين هستند. به اين معنا كه از سخنان پر مغز و بيانات شيوايت چيزى جز آهنگ صدايت را درك نمى كنند! اينان معنا و مفهوم آيات الهى را نمى فهمند و از گذشتگان خود تقليد مى كنند.

پيام هاى آيه

اوّل ـ اين آيه پاسخى شايسته بر اين پرسش است: قرآن مجيد كه وحى الهى است، بايد نافذ باشد و قلبها را تسخير كند و همه را به تسليم و خضوع در برابر خود وادارد، پس چرا در بعضى از كافران و مشركان اثر و نفوذى نداشت و دلهاى خفته آنان را بيدار نساخت؟ زيرا براى تأثير هر چيزى وجود دو عامل لازم است: 1ـ فاعليّت فاعل. 2ـ قابليّت قابل. شكّى نيست كه فاعل، قرآن مجيد، فاعليّت دارد و داراى تأثير و نفوذ است؛ ولى قابل، كافران، قابليّت ندارد؛ يعنى مشركان پذيراى موعظه و پند و نصيحت و اندرز نيستند. باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست، اگر بر سنگ خارا ببارد هيچ حاصلى به بار نمى آيد؛ زيرا سنگ خارا قابليّت رشد و نموّ دانه را ندارد. كلام خدا به لطافت قطره هاى باران است و دل مشركان به سختى سنگ خارا و بى اثر از زندگى بخشى باران و يا دميدن در توده اى زغال، باعث هيچ اثرى و تغييرى در آن نمى شود. امّا همين كه پاره اى آتش در ميان توده افتد، كمترين دمى، آن توده سرد و سياه زغال را به انبوهى از آتش گداخته و پرنور تبديل مى كند. با وجود فاعليّت فاعل در ابتدا قابل، قابليّت نداشت؛ ولى به محض اين كه قابليّت يافت، دگرگون گرديد. بنابراين با وجود نفوذ و تأثير آيات قرآنى، بعضى از مشركان شايستگى تأثيرپذيرى نداشتند و بدين خاطر قرآن در دل و جانشان راه نيافت و مشرك ماندند.

دوّم ـ بهره ورى انسانها از قرآن و معارف الهى آن، به ميزان شايستگى و توان آنان است. قرآن بوستانى است كه هر كس مى تواند تنها به قدر ذوق و توانش از گلهاى آن بهره مند شود و يا چشمه اى جوشان و زلال است كه تشنگان را سيراب مى كند و آب زندگى ساز خود را به همه مى بخشد. تنها با اين تفاوت كه قابليّت بهره مندى هر يك چه ميزان باشد و هر كس چه ظرفى با خود همراه داشته باشد. اين كافران و بت پرستان نه ظرفى با خود دارند و نه امكانى براى نوشيدن جرعه اى از اين منبع فيض و رحمت الهى! زيرا كه تقليد كوركورانه آنان از كيش پرستش بتان پدرانشان، مانع آنان از چشيدن قطره اى از آن زلال معرفت الهى شده است. و به بيان ديگر اين پيروى از آيين نياكان، همچون پرده اى ضخيم بر روى گوش و زبان و چشمانشان كشيده شده است و آنان به تعبير قرآن مجيد «كر و لال و نابينا» شدند؛ يعنى ابزار شناخت را از دست دادند. در نتيجه هيچ نمى فهمند.

آيه شريفه مورد بحث را به گونه ديگرى نيز تفسير كرده اند: اى مشركان! شما در برابر بت هاى خود زانو مى زنيد و با آنها به راز و نياز مشغول مى شويد و آنها را عبادت مى كنيد، در حالى كه اين بتان بى جان، همچون حيواناتى هستند كه سخنان شما را نمى شنوند و اعمالتان را نمى بينند و به وقت نياز سخنى را بر زبان نمى آورند؛ زيرا اينها كر و كور و لال هستند و چيزى نمى فهمند؛ يعنى اى انسان! تو خود آگاهانه شخصيّت خود را از بين مى برى. چرا در برابر اين بتهايى كه خود ساخته اى و به هنگام حاجت آنها را مى خورى زانو مى زنى و آن را مى پرستى؟

از آن جا كه ضمير «هُم» در «فَهُم» و ضمير «لايعقلون» به افراد عاقل اشاره مى كند، به نظر مى رسد كه تفسير اوّل منطقى تر و بهتر باشد. در هر حال، اصلى ترين پيام آيه، ردّ تقليد كوركورانه از ديگران، پدران و پيشينيان است.

تقليد در قرآن

در قرآن مجيد آيات متعدّدى درباره تقليد آمده است. بعضى از آنها تقليد را مذمّت نموده، آن را يك ضدّ ارزش مى داند كه نمونه آن آيه 170 سوره بقره است.(4)

و بعضى ديگر از آيات قرآن نه تنها تقليد را مذمّت نكرده، بلكه مردم را بدان تشويق كرده است؛ مانند آيه شريفه كه مى فرمايد: «فَاسْئَلُوا اَهْلَ الذِّكْرِ اِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» آنچه را كه نمى دانيد از كسانى كه مى دانند ]و در آن امر آگاهى و تخصّص دارند[ بپرسيد ]و از آنها تقليد كنيد[.(5)

با توجّه به اين دو گروه از آيات قرآن كه ظاهراً در مفاهيم، متضادّ يكديگرند، وظيفه «مسلمان مؤمن» چيست؟ آيا تقليد امرى پسنديده و رواست يا ممنوع و حرام؟ و آيا مؤمن مى تواند از آگاهان دين تقليد كند؟

اقسام تقليد

براى روشن شدن موضوع و تشريح اين تضاد بهتر است انواع و اقسام «تقليد» را مورد بررسى قرار دهيم.

1ـ تقليد جاهل از جاهل: يعنى نادانى از نادان ديگرى تقليد كند و به قول معروف «كورى عصاكش كور دگر شود» مانند مشركان و كافران زمان انبيا كه خود نادان بودند و از پدران نادان خود تقليد مى كردند. اين نوع تقليد طبق موازين اسلام و عقل نادرست و ممنوع است.

2ـ تقليد عالم از عالم: عالم كسى است كه خود صاحب نظر است. اگر صاحب نظرى از عالم ديگرى تقليد كند، صحيح نيست؛ چون اگر او عالم و داراى نظر و رأى هست، بايد فكرش را به كار بندد و از رأى و نظر خود استفاده كند و بنابراين، مجاز نيست از صاحب نظر ديگرى تقليد كند. بدين دليل است كه در فقه گفته مى شود: «بر مجتهد تقليد حرام است».

3ـ تقليد عالم از جاهل: يعنى عالم و صاحب نظرى، رأى و فكر خود را رها كند و به حرف جاهل و نادان عمل كند، متأسّفانه، اين نوع تقليد ـ كه بدترين نوع تقليد است - در دنياى امروز فراوان ديده مى شود، نمونه بارز آن «دموكراسى غربى» است كه در آن صاحب نظران در پى آراى مردم هستند و اگر نظريّات توده مردم بر خلاف رأى و نظر تخصّصى خودشان هم باشد از آن تبعيّت مى كنند.

4ـ تقليد جاهل از عالم: يعنى كسى كه درباره موضوعى آگاهى ندارد، بايد از متخصّص آن فن پرسش و تبعيّت كند؛ مثلا بيمار بايد به پزشك مراجعه كند؛ كسى كه مى خواهد ساختمان بسازد، بايد به مهندس ساختمان مراجعه كند و از تخصّص و تجربه او استفاده كند؛ كشاورزى كه مى خواهد چاه آب حفر كند به مهندس زمين شناسى مراجعه مى كند و... و مردم بايد در مسايل شرعى و احكام فقهى به مراجع عظام تقليد مراجعه كنند. خلاصه اين كه تقليد جاهل از عالم به معناى رجوع به متخصّص و كارشناس و خبره است و اين مطلب در همه شئون زندگى جريان دارد و امرى معقول است.

بنابراين، سه نوع اوّل تقليد ممنوع است و آياتى كه تقليد را مذمّت مى كند ناظر بر اين سه نوع تقليد است. و قسم چهارم تقليد جايز، بلكه ممدوح است و آيات گروه دوّم، اين نوع تقليد را تشويق مى كند؛(6) ولى بايد توجّه داشت كه تنها اهل تخصّص و خبره هر كارى حقّ اظهار نظر درباره مسايل را دارند؛ نه كسانى كه بهره اىاز آن علم ندارند. متأسّفانه، در اين ايّام ملاحظه مى كنيم كه افرادى كه هيچ تخصّصى در مسايل شرعى ندارند در هر موضوعى اظهار نظر مى كنند. در مورد حجاب، قصاص، عاقله، ارث، قضاوت زنان، اجتهاد بانوان، ديات و... در حالى كه اطّلاعى از اين امور ندارند. آيا اين افراد هنگامى كه ناراحتى جسمى پيدا مى كنند، براى خود دارو هم تجويز مى كنند؟ و يا به هنگام ابتلا به يك مرض حادّ و خطرناك خود چاقوى جرّاحى به دست مى گيرند و به عمل جرّاحى مشغول مى شوند؟ قطعاً خير. پس اين افراد چگونه به خود جرأت مى دهند كه در مسايل شرعى بدون اطّلاع لازم اظهار نظر كنند.

پي نوشتها
1- سوره لقمان: آيه 21. اين مطلب در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز آمده است، از جمله: آيه 104، سوره مائده؛ آيه 28 سوره اعراف؛ سوره يونس: آيه 78؛ سوره انبياء: آيه 53؛ سوره شعراء: آيه 74؛ سوره زخرف: آيات 22 و 23.
2- سوره ص : آيه 5.
3- فروغ ابديّت، جلد 1، صفحه 222 به بعد و تفسير نمونه، جلد 19، صفحه 213.
4- و نيز مانند آيات 136 و 138 سوره شعرا، 104 سوره مائده، 28 سوره اعراف، 21 سوره لقمان و 23 سوره زخرف.
5- سوره انبياء، آيه 7.
6- براى اطّلاع بيشتر از اين مبحث مى توانيد به پيام قرآن، جلد 1، صفحه 342 به بعد مراجعه كنيد.