اوّلين مثال: مثال منافقان

ناصر مکارم شيرازى

اوّلين مثالى كه موضوع بحث ماست، آيه 17 و 18 سوره بقره است: خداوند متعال در اين دو آيه چنين مى فرمايد: «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمّا اَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُمات لاَّ يُبْصِرُون صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ».

مَثَل آنان (منافقان) همانند كسى است كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك، راه خود را پيدا كند)؛ ولى هنگامى كه آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند و در تاريكهاى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، آنها را رها مى سازد، آنها كران، گنگها و كورانند؛ لذا (از راه خطا) باز نمى گردند!

دور نماى بحث

در اين آيه سخن از منافقان است كه خود را در پس پرده نفاق پنهان ساخته اند؛ امّا سرانجام پرده نفاقشان دريده مى شود و آنان رسوا مى گردند.

منافقان به انسانى تشبيه شده اند كه تنها در بيابانى تاريك، سرگردان است و مى كوشد به روشنى آتشى راه نجات پيدا كند؛ امّا راه به جايى نمى يابد و همچنان در سرگردانى و تاريكى بيابان تنها مى ماند.

شرح و تفسير آيه

دو تفسير براى آيه شريفه ذكر شده است:

نخست اين كه: مثَل منافقان، مثل انسانهاى گم گشته و سرگردان در بيابانى تاريك و مخوف است. فرض كنيد مسافرى شبانگاه از كاروان خود عقب مى ماند و در بيابانى تاريك، تنها گرفتار مى شود. اين مسافر نه نورى دارد نه روشنايى؛ نه دليلى دارد و نه راهنمايى؛ نه جادّه مشخّصى پيدا مى كند و نه قطب نمايى. از يك سو، ترس از دزدان و حيوانات درنده و از سوى ديگر ترس از هلاكت ناشى از گرسنگى و تشنگى او را به چاره انديشى و تلاش وا مى دارد. به جستجو مى پردازد. مقدارى هيزم فراهم مى كند و آنها را آتش مى زند، شعله آتش را بر بالاى دست مى گيرد و با شتاب به حركت در مى آورد. ناگهان وزش بادى تند شعله اش را خاموش مى كند، تا بخواهد هيزمى جمع آورى كند و شعله اى بيفروزد، اندك راهى را كه براى نجات خود طى كرده بود، هدر مى دهد و گم مى كند.

منافقان مانند اين مسافر تنها و ره گم كرده و از راه دور مانده اند. اينان در روشنايى زندگى در ظلمت و تاريكى قرار گرفته اند. از قافله انسانيّت و ايمان عقب مانده اند. هيچ نشانه راهى ندارند. خداوند نور هدايت را از آنان گرفته و آنها را در تاريكى ترك نموده است.

منافقان شخصيّت هاى دوگانه و دورويى دارند، ظاهرى مسلمان و باطنى كافر؛ ظاهرى صادق و باطنى ناراست؛ ظاهرى مخلص و باطنى رياكار؛ ظاهرى امين و باطنى خيانت پيشه؛ ظاهرى دوستانه و باطنى دشمن صفت و... .اينان از ظاهر پرفريب خود روشنايى آتشى پديد مى آورند. خود را مسلمان نشان مى دهند و از مزاياى اسلام بهره مند مى گردند، ذبيحه آنان حلال محسوب مى شود، آبروى آنها محفوظ مى ماند، اموال آنها محترم شمرده مى شود، از حقّ ازدواج با مسلمانان برخوردار مى شوند و... .اينها، بهره هاى اندكى است كه از روشنى آن آتش در اين زندگى كوتاه مادّى خود به دست آورده اند. با مرگ، اين آتش خاموش مى شود و روشنى آن از بين مى رود (ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ) و خداوند آنان را در تاريكى هاى قبر و برزخ رها مى كند. آن جاست كه درمى يابند آن اسلام ظاهرى و ايمان ريايى هيچ سودى برايشان ندارد.

نتيجه آن كه، اين آيه شريفه و مَثَل رسا و روشن، تشبيهى است كه در آن، «مُشَبّه» منافقانند و «مُشَبهٌ به» مسافر سرگردان در بيابان و «وجه شَبه» حيرانى و سرگردانى و بى اثر بودن سعى و تلاش هاى ظاهرى آنان است.

تفسير دوّم:

در پى تفسير اوّل، بايد خاطر نشان كرد كه روشنى ظاهرى آن آتش و تاريكى و تنهايى بعدى اش تنها مربوط به جهان معنوى و قيامت نيست، بلكه پيامدهايى در اين دنيا نيز دارد.

منافق براى هميشه نمى تواند نفاقش را پنهان كند، در نهايت رسوا مى شود؛ زيرا زمانى كه منافعش را در خطر نابودى مى بيند، باطن پليد و درون ناپاكش را آشكار مى سازد. مگر منافقان صدر اسلام نبودند كه در جنگها و حوادث مختلف باطن خود را آشكار كردند؟!

مگر به چشم خود در انقلاب اسلامى ايران مشاهده نكرديم كه در طول انقلاب و نهضت اسلامى چه تعداد از منافقان با گذشت زمان و به مناسبت هاى گوناگون چهره زشت و درون پليدشان را نشان دادند و از پس نقاب نفاق بيرون آمدند و در همين دنيا رسوا شدند ـ اَعاذَنَا اللّهُ مِنْ شُرُور اَنْفُسِنا ـ بنابراين، طبق اين تفسير «ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ» نه تنها در جهان آخرت و قيامت، كه در همين دنيا تحقّق پيدا مى كند.

پيام هاى آيه

1ـ اقسام منافقان

منافق الزاماً شخص نيست، بلكه ممكن است يك گروه و يا يك سازمان نيز منافق باشد و در بُعدى وسيع تر حتّى ممكن است حكومت يك كشور نيز منافق باشد. بعضى از كشورهاى مدّعى اسلام كه به ظاهر سنگ اسلام را به سينه مى زنند و در محافل و مجالس و كنفرانس هاى اسلامى شركت مى كنند، ديده ايم كه چگونه رسواى خاصّ و عام شده اند؛ چرا كه همدستى و همداستانى آنها با يكى از بزرگترين دشمنان اسلام و مسلمانان؛ يعنى اسرائيل غاصب آشكار شده و عهد و پيمانهاى پيدا و پنهانشان برملا گشته است و آن روشنى آتش ادعايشان به خاموشى گراييده و دورويى و رياكاريشان به اثبات رسيده است.

آرى! اين است عاقبت نفاق (فَاعْتَبِرُوا يا اُوْلِى الاَْبْصارِ)!

2ـ صورت هاى نفاق

از جمله نتايجى كه از بحث اجمالى بالا گرفته مى شود، صور گوناگون نفاق است كه عبارتند از:

الف ـ نفاق در عقيده: مانند كسى كه به زبان مدّعى اسلام ومسلمانى است؛ ولى «مسلمان» شناخته  نمى شود  و يا  تظاهر  به  ايمان  مى كند؛  ولى «مؤمن» شمرده نمى شود.

ب ـ نفاق در گفتار: مانند كسى كه سخنى مى گويد؛ ولى خود در دل بدان اعتقاد ندارد. با اين بيان «دروغگو» منافق است؛ زيرا كه زبان و دلش يكى نيست.

ج ـ نفاق در كردار: مانند كسى كه «عملِ» ظاهرش با نيّت باطنى او متفاوت و متضاد است. همچون كسى كه در ظاهر خود را نمازخوان و يا امانتدار نشان مى دهد؛ ولى در واقع «بى نماز» و «خائن» است.(1)

3 ـ نشانه هاى نفاق

در روايتى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به بعضى از نشانه هاى نفاق اشاره شده است. حضرت در اين روايت مى فرمايد: «ثلاثٌ مَن كُنَّ فِيهِ كانَ مُنافِقاً وَ اِنْ صامَ وَ صَلّى وَ زَعَمَ اَنَّهُ مُسْلِمٌ: مَنْ اِذا ائْتَمَنَ خانَ، وَ اِذا حَدَّثَ كَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخلَفَ...»

ترجمه و توضيح: اين سه صفت در هر كسى باشد منافق است، اگر چه روزه بگيرد و نماز بگذارد و تصوّر مسلمانى داشته باشد:

اوّل ـ خيانتكارى. انسان خيانتكار منافق است؛ زيرا در ظاهر خود را امين نشان مى دهد، ولى در باطن خائن است. بنابراين، نمى توان اموال و بيت المال را بدو سپرد، گرچه بعضى در برابر اموال كم و اندك امين هستند؛ ولى در مقابل امانتهاى گرانبها و اموال فراوان درون خيانتكارانه خود را آشكار مى كنند.

دوّم ـ دروغگويى. انسان دروغگو منافق است؛ زيرا كه با چرب زبانى كلامى، نيّتى پليد و خلاف حقّ و حقيقت دارد؛ هر چند نماز بخواند و دعاى ندبه و توسّل و... بر زبان جارى سازد.

سوّم - خُلف وعده. كسى كه به وعده و گفته خود عمل نمى كند، منافق است؛ زيرا عمل به وعده و پايبندى به گفته از نظر اخلاقى پسنديده و ضرورى است و حتّى از نظر فقهى نيز گاهى واجب است.(2) كوتاه سخن آن كه هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن در شخص، نفاق شمرده مى شود.

4ـ تاريخچه منافقان

در هيچ عصر و زمانى، جوامع انسانى از وجود منافقان خالى نبوده است و مى توان گفت از پيدايش انسان بر روى زمين، نفاق و منافقان نيز پيدا شده و دشمنى آنان با بشريّت آشكار شده است.

اين كه منافقان را خطرناك ترين دشمنان در جوامع انسانى ناميده اند، از آن جاست كه منافق به لباس دوست درمى آيد و در خفا دشمنى  مى ورزد.

دشمن ستيزى كه يكى از صفات مشترك انسانهاست، درباره منافق كارايى خود را از دست مى دهد؛ زيرا كه منافق به ظاهر خود را دوست نشان مى دهد و بدين خاطر است كه از هر دشمنى، دشمن تر است و شايد به علّت همين امر باشد كه در قرآن، از منافق با شديدترين تعبيرات ياد و اشاره شده است.

چهره منافقان در قرآن

همانطور كه ذكر شد، قرآن مجيد با شديدترين تعبيرات از منافقان ياد كرده است كه به چند نمونه از آن اشاره مى شود:

الف ـ خداوند در آيه 4 سوره منافقين مى فرمايد: «هُمُ العَدُوّ فَاحْذَرْهُمْ» منافقان دشمنان واقعى هستند، پس از آنان بر حذر باش.

قرآن مجيد دشمنان مسلمانان را معرّفى كرده است؛(3) ولى در هيچ آيه اى چنين تعبير شديدى كه در آيه مذكور بيان شده، درباره هيچ يك از دشمنان دينى بيان نشده است. برابر قواعد زبان عربى، اين جمله دلالت بر آن مى كند كه منافقان «عدو» و دشمن حقيقى انسان محسوب مى شوند.

ب ـ در ادامه آيه مذكور آمده است:

«قاتَلَهُمُ اللّهُ اَنّى يُؤْفَكُونَ» خداوند آنها را [ منافقان] بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند؟

اين بيان تند قرآنى منحصر به فرد است. «خدا منافقان را بكشد...» در قرآن درباره هيچ دشمنى چنين تعبير قاطع، تند و شديد به كار برده نشده است.(4)

ج ـ خداوند در آيه 145 سوره نساء مى فرمايد: «اِنَّ المنافِقينَ فى الدَّرْكِ الاسْفَلِ مِنَ النّار وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيراً» منافقان در پايين ترين مكان دوزخ قرار دارند و هرگز ياورى براى آنها نخواهى يافت. [ بنابراين، از طرح دوستى با دشمنان خدا، كه نشانه نفاق است، بپرهيزيد].

عرب، براى پلّه هاى رو به بالا لفظ «دَرْج» يا «دَرَجه» به كار مى برد و براى پلّه هاى رو به پايين لفظ «دَرْك» يا «دَرَك». اين دو لفظ اخير در قرآن تنها يك بار به كار رفته است.(5)

«دَرْك اسفل» قعر و پايين ترين مكان در جهنّم است و بديهى است كه شدّت عذاب در اعماق جهنّم بيشتر مى باشد. بنابراين، از اين آيه نتيجه گرفته مى شود كه خداوند رحمان، شديدترين عذاب را براى منافقان قائل مى شود و پر عذاب ترين مكانهاى جهنّم را به آنان اختصاص مى دهد. اينها، نشان دهنده حسّاسيّت موضوع نفاق و خطرآفرينى منافقان در همه دوران تاريخ، تا زمان حاضر است.

خطر منافقان از ديدگاه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)

مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ در كتاب ارزشمند «سفينة البحار»، ذيل مادّه «نَفَق» حديث جالبى درباره خطر منافقان از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند:

«قالَ رَسُول اللّه(صلى الله عليه وآله): اِنّى لاَ اَخافُ عَلى اُمَّتى مُؤمناً وَ لا مُشْرِكاً، اَمّا المُؤمِنُ فَيَمنَعُهُ اللّهُ بِايمانِهِ وَ اَمَّا المُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللّهُ بِشركِهِ، وَ لكِنّى اَخافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنافِق عالِمِ اللّسانِ، يَقُولُ ما تَعرِفُونَ وَ يَفْعَلُ ما تُنْكِرونَ» حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: من از خطر آدم باايمان و انسان مشرك بر اُمّتم نمى ترسم؛ چون خداوند از خطر انسان مؤمن به وسيله ايمانش جلوگيرى مى كند و مشرك را خداوند به خاطر شركش نابود مى سازد؛ ولى تنها كسانى كه از شرّ آنها بر شما مى ترسم، منافقان هستند. منافقانى كه چرب زبانند و در باطن در پى هدف ديگرى هستند. سخنانشان جذّاب است؛ امّا در عمل مبتلا به كارهاى زشتند.(6)

برابر اين روايت، پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) از شرّ و خطر منافقان براى جامعه اسلامى نگران و بيمناك بوده اند و اين نگرانى تنها منحصر به دوران اوّليّه ظهور و گسترش اسلام و سرزمين عربستان نيست، بلكه ناظر است به همه دورانها و همه كشورهاى اسلامى و حتّى امروزه و در جمهورى اسلامى ايران.

5ـ تعبير به «نار» در قرآن

از تعبير قرآن به «نار» و نه «نور» دو نتيجه به دست مى آيد: اوّل آن كه دود، سوزانندگى و خاكستر از الزامات آتش است و منافق نيز ديگران را دچار آسيب اين آتش خود افروخته مى سازد و در نتيجه پراكندگى، زيان و فشارهاى ناخواسته را بر مردمان تحميل مى كند در حالى كه مؤمن، از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ايمان، بهره مى گيرد. دوّم آن كه منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند، امّا باطنشان «نار» است، و اگر نورى هم باشد ضعيف است و كوتاه مدّت.(7)

6ـ «نور» و «ظلمات»

خداوند مى فرمايد: «وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُمات لاَّيُبْصِرُونَ» خداوند اينها را در تاريكى هاى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند قرار مى دهد. در قرآن مجيد كلمه ظلمت به صورت مفرد نيامده است، بلكه در تمام 23 مورد استعمالش به صورت جمع آمده است؛ امّا كلمه نور بر عكس در هيچ مورد در قرآن مجيد به صورت جمع استعمال نشده است، بلكه در تمام 43 بار كاربرد اين كلمه به صورت مفرد آمده است! آيا اين تفاوت پيامى ندارد؟

سرّ اين مطلب اين است كه قرآن مى خواهد بگويد نور يكى بيش نيست و آن نور توحيد است و همه نورها به نور خداوند باز مى گردد «اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ»(8) نور ايمان، نور علم، نور يقين، نور اتّحاد و همبستگى و... همه به يك نور برمى گردد و آن نور خداست؛ بنابراين يك نور بيشتر وجود ندارد به همين جهت همواره نور به صورت مفرد بيان شده است.

امّا نفاق و كفر و پراكندگى ها و اختلافها همه يك ظلمت نيستند، بلكه ظلمت هاى متفرق و جداگانه اى هستند. ظلمت جهل، ظلمت كفر، ظلمت بخل، ظلمت حسد، ظلمت عدم ترس از خدا، ظلمت هوا و هوس، ظلمت وسوسه هاى شيطانى و... خلاصه ظلمتهاى متعدّدى وجود دارد؛ بدين خاطر است كه ظلمت در سراسر قرآن مجيد به صورت جمع استعمال شده است.

7ـ تفسير آيه 18 «صُمٌ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ»

منافقين طبق اين آيه شريفه داراى سه ويژگى هستند: اوّل ـ «صُمّ» هستند. «صم» جمع «اصم» به معناى كرى است. دوّم ـ «بُكم» هستند «بكم» جمع «ابكم» به معناى گنگ و لال است يعنى منافقان هم لال و هم گنگ هستند و معناى اين دو جمله اين است كه اينها همواره كر و لال هستند؛ چون كسانى كه كر هستند خواه ناخواه لال هم مى شوند، اگر چه از نظر پزشكى دستگاه تكلّم آنها سالم باشد؛ زيرا وقتى انسان چيزى نشنود نمى تواند تكلّم كردن را بياموزد و تجربه كند و شايد بدين جهت در آيه شريفه صفت كرى اوّل آورده شده است؛ يعنى اينان همواره كر و لال هستند.

سوّم ـ «عُمى» هستند. «عمى» جمع «اعماء» به معناى نابينايى است. يعنى منافقان نه زبان گويا دارند و نه گوش شنوا و نه چشم بينا و كسى كه كر و لال و نابينا باشد چطور مى تواند دريابد كه به راهى نادرست گام گذاشته است و اصلا چگونه مى تواند به انحراف و خطاى خود پى ببرد؟

چون اين سه عضو ابزار شناخت انسان هستند؛ گوش وسيله تعليم و يادگيرى، زبان وسيله انتقال علوم از نسلى به نسل ديگر، و چشم هم وسيله كشف علوم جديد و يافته هاى تازه مى باشد. وقتى كسى هيچ يك از اين سه ابزار شناخت را نداشته باشد نمى تواند از مسير انحراف خارج شود يه به راه حق باز گردد؛ بنابراين پرسشى مطرح مى شود كه منافقان كه چشم و گوش و زبان دارند پس چرا در قرآن از آنان به كر و لال و كور تعبير شده است؟ در پاسخ بايد گفت: قرآن منطق خاصّى دارد، در فرهنگ قرآن هر چيزى در دايره آثارش ديده مى شود و وجود و عدم آن از نظر قرآن به وجود و عدم آثار آن بسته است.

بنابراين، آنها كه چشم دارند و از اين نعمت الهى براى ديدن آيات پروردگار و مشاهده صحنه هاى عبرت آموز بهره نمى برند و در واقع چشم آنها چنين اثر وجودى ندارد، از نظر قرآن كورند و آنها كه گوش دارند؛ ولى پيام خدا و صداى مظلومان را نمى شنوند در منطق قرآن كر هستند و نيز كسانى كه زبان دارند؛ ولى آن را به ذكر خدا و امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد جاهل و... به كار نمى گيرند در فرهنگ قرآن لال محسوب مى شوند. حتّى در ابعاد وسيع تر قرآن مجيد بر مبناى همين فرهنگ، عدّه اى از انسانهاى مرده را زنده مى نامد و بسيارى از مردم زنده را مرده؛ مثلا در مورد شهداى در راه حق ـ كه به ظاهر مرده هستند ـ مى فرمايد: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فِى سَبيلِ اللّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون» اى پيامبر! هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.(9) شهدا از نظر قرآن زنده هستند؛ چون اثر يك انسان زنده را دارند باعث تقويت دين و اسلام مى شوند و ياد و خاطره آنها يادآور معروف ها و خوبى هاست.

و در جاى ديگر مى فرمايد: «اِنْ هُوَ اِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرآنٌ مُبينٌ لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرينَ» اين (كتاب آسمانى) تنها ذكر و قرآن مبين است! تا افرادى را كه زنده اند، بيم دهد (و بر كافران اتمام حجّت شود) و فرمان عذاب بر آنان مسلّم گردد.(10) انسانهاى زنده از نظر قرآن و طبق اين آيه شريفه دو دسته اند: اوّل ـ مؤمنان، انسانهايى كه حيات قرآنى دارند و دوّم ـ افراد بى ايمان و انسانهاى مرده اى كه در بين زندگان راه مى روند؛ يعنى كسانى كه گوش شنوا ندارند از نظر قرآن مرده اند.(11) نتيجه اين كه: شخص منافق اگر چه در ظاهر داراى زبان و گوش و چشم است؛ ولى چون اثر وجودى اين اعضا در او وجود ندارد از نظر قرآن چنين انسانى كر و لال محسوب مى شود. به همين جهت «هُمْ لا يَرجِعُون؛ از راه خطا بازنمى گردند» چون ابزار شناخت ندارد شما اگر يك انسان كر و كور و لال را در حال سقوط ببينيد، به هيچ وجهى نمى توانيد او را نجات دهيد؛ زيرا نه زبان دارد كه درخواست كمك كند، نه گوش دارد كه صداى هشدار شما را بشنود و نه چشم دارد كه علامت هاى هشدار دهنده را ببيند.

8ـ منشأ «نفاق»

نفاق عمدتاً سه منشأ و سرچشمه دارد:

اوّل ـ عجز از دشمنى و مبارزه مستقيم: دشمنانى كه شكست مى خورند و توانايى عرض اندام مستقيم را ندارند به لباس نفاق در مى آيند و به دشمنى خود ادامه مى دهند، دشمنان اسلام در ابتداى نبوّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) علناً دشمنى مى كردند؛ امّا وقتى پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) پيروز شد و بر آنها مسلّط شد، آنها توانايى مبارزه با اسلام به صورت مستقيم را در خود نديدند و به ظاهر مسلمان شدند؛ ولى در باطن كافر ماندند و بر ضدّ اسلام توطئه كردند، ابوسفيانها، معاويه ها و... تا آخر عمر منافق بودند.(12)

بدين جهت، عدّه اى معتقدند كه نفاق از مدينه شروع شده است؛ زيرا پيش از آن در مكّه نفاق و منافقى وجود نداشت؛ چون كسى از اسلام ـ كه هنوز در ابتداى كار خود بود و قدرتى نداشت ـ نمى ترسيد تا تظاهر به اسلام كند و در باطن كافر بماند! ولى ما معتقديم از مكّه شروع شد و در آن جا منافقانى بودند، اگر چه انگيزه آنها از نفاق ترس نبود؛ ولى بخاطر پيش بينى هايى كه براى آينده اسلام داشتند و احتمال پيروزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مى دادند به ظاهر اسلام را پذيرفتند كه اگر اسلام پيروز شد، آنها هم به نوايى برسند و به اصطلاح «از اين نمد، براى خود كلاهى درست كنند.»

اين شيوه از نفاق را در اين زمانه و در همه انقلاب ها از جمله انقلاب اسلامى ايران مى توان يافت كه عدّه اى از منافقان همان دشمنان شكست خورده اى بودند كه قدرت دشمنى علنى و مستقيم را در خود نمى ديدند.

دوّم ـ احساس حقارت درونى: آدم هاى حقير و بى شخصيّت كه ترسو هستند و شجاعت ندارند، براى پنهان كردن ضعف و زبونى خود هميشه منافقانه عمل مى كنند و چون جرأت اعتراض به ديگران را ندارند با همه هماهنگ و همرنگ مى شوند شاعر از زبان اين نوع منافقان مى گويد:

چنان با نيك و بد خو كن كه بعد از مردنت روزى

مسلمانت به زمزم شويد و هندو به آتش

يعنى منافق در مقابل مسلمانان اظهار اسلام مى كند، در مقابل آتش پرستان اظهار تمايل به عقيده آنان و در مقابل بى دين ها اظهار بى دينى؛ زيرا كه چنين شخص حقير و زبونى، به واسطه حقارت درونى خود، جرأت ابراز عقيده واقعى خود را ندارد.(13)

سوّم ـ دنياپرستى شديد: نفاق هاى بين المللى و جهانى كنونى از اين امر سرچشمه مى گيرد. علّت اين كه بعضى از كشورهاى استكبارى در جايى مدّعى حقوق بشر مى شوند و در جاى ديگر ـ كه بشريّت قربانى مى شود ـ ساكت مى مانند همين دنياپرستى آنان است. زمانى كه منافعشان به خطر مى افتد، يكى از حربه هاى آنان حقوق بشر است كه عليه دشمنانشان به كار مى گيرند؛ امّا در مقابل اگر دوستان آنها بديهى ترين و ابتدايى ترين حقوق بشر را نقض كنند، آنها را نديده و نشنيده مى گيرند. قرآن مجيد در سوره توبه، در آيات 75، 76 و 77 نمونه تكان دهنده و بارزى از اين دسته از منافقان را بيان كرده است.

خداوند متعال مى فرمايد:«وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَيْنا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحينَ فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقَاً فِى قُلُوبِهِمْ اِلى يَوْمِ يِلْقَونَهُ بِما اَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ» بعضى از آنان (منافقان) با خدا پيمان بسته بودند كه: «اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد قطعاً صدقه خواهيم داد و از صالحان (و شاكران) خواهيم بود.» امّا هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند! اين عمل (روح) نفاق را تا روزى كه خدا را ملاقات كنند در دلهايشان برقرار ساخت. اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند و دروغ مى گفتند.

اين آيات در مورد شخصى به نام «ثعلبة بن حاطب» نازل شد او ابتدا شخص مسلمانى بود و همواره در نماز جماعت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شركت مى كرد؛ ولى از آن جايى كه فقير بود مرتّب اصرار داشت كه پيامبر برايش دعا كند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد پيغمبر فرمود: «قَليلٌ تُؤدّى شُكرَهُ خيرٌ مِنْ كثير لاتُطيقُه» مقدار كمى كه حقّش را بتوانى ادا كنى بهتر از مقدار زيادى است كه توانايى اداى حقّش را نداشته باشى.(14)

در حديثى از حضرت على(عليه السلام) به اين ريشه نفاق اشاره شده است حضرت مى فرمايد: «نَفاقُ الْمَرءِ مِن ذِلِّ يَجِدُهُ فِى نَفْسِهِ» يكى از ريشه هاى نفاق بى شخصيّتى درونى و ذلّت و خوارى است كه منافق در خود احساس مى كند. ميزان الحكمه، باب 3929، حديث 20258.

منظور پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين بود كه مصلحت او همين زندگى ساده است ولى ثعلبه دست بردار نبود و هر روز تقاضاى خود را تكرار مى كرد.(15) و سرانجام به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كرد: «به خدايى كه تو را به حق فرستاده است سوگند ياد مى كنم، اگر خداوند ثروتى به من عنايت كند، تمام حقوق آن را مى پردازم». پيامبر برايش دعا كرد چيزى نگذشت كه پسر عموى ثروتمندش از دنيا رفت و ثروت سرشارى به او رسيد و با آن گوسفندانى خريد و كم كم نماز جماعت همه وقت او تبديل به يك وقت شد و گوسفندانش به قدرى زياد شد كه ديگر نگهدارى آنها در مدينه ممكن نبود، به خارج از مدينه رفت و ديگر به كلّى از نماز جماعت محروم شد و آن قدر به ماديّات دنيايى مشغول شد كه به وعده اش در مورد دادن صدقه عمل نكرد! نه تنها صدقه مستحب را نپرداخت، بلكه از پرداختن صدقه واجب (زكاة مال) هم خوددارى كرد و در اين راه تا بدان حدّ اصرار ورزيد كه اين حكم الهى را به استهزا و تمسخر گرفت و آن را به جزيه اى كه يهود مى پردازند مقايسه كرد.(18) قرآن مجيد علّت بيچارگى «ثعلبه» و نفاق او را بخل و دنياپرستى و پيمان شكنى مى داند و شگفتا كه طبق اين آيه، شريفه، نفاق كسانى مانند ثعلبه تا روز رستاخيز ادامه دارد و از قلب آنها خارج نمى شود ـ اَللهّم اجْعَلْ عَواقِبَ اُمُورِنا خَيْراً ـ

اگر ما مى خواهيم مبتلا به اين بيمارى خطرناك نشويم، بايد مواظب اين سرچشمه هاى نفاق باشيم و از آن دورى كنيم، مخصوصاً در اين ايّام و ليالى پربركت ماه مبارك رمضان بهره بيشترى بگيريم به هنگام سحر، نماز شب ـ ولو مختصر و بدون انجام همه مستحبّات ـ بجا آوريم و سر بر سجده بگذاريم و از نفاق و تمام رذايل اخلاقى و گناهان به خداوند پناه ببريم.

خيلى از كسانى كه خمس و زكاة به آنها تعلّق مى گيرد، براى توجيه عمل ناپسند خود؛ يعنى پرداخت نكردن اين وجوه هاى شرعى، چنين سخنانى بر زبان جارى مى كنند؛ مثلا مى گويند: چه معنا دارد كه ما زحمت بكشيم و ديگران بخورند؟!
پي نوشتها
1- براى آگاهى بيشتر: ر.ك. ميزان الحكمة، باب 3966، حديث 20599.
2- ميزان الحكمة، باب 3931؛ حديث 20577. البتّه روايات ديگرى نيز در اين باب نقل شده است كه در بعضى از آنها، نشانه هاى ديگرى نيز براى نفاق ذكر شده است.
3- در قرآن، شيطان، كافران، مجرمان و منافقان از جمله دشمنان انسان شمرده شده اند. براى توضيح بيشتر ر.ك. المعجم المفهرس قرآن مجيد، كلمه «عدّو».
4- اين تعبير در آيه 30 سوره توبه درباره يهوديان نيز به كار برده شده است؛ ولى قابل توجّه است كه يهودان نيز به نوعى از نفاق دچار بوده اند.
5- «دَرْك» در همين آيه (145 سوره نساء) و «دَرَك» در سوره طه آيه 77 در ضمن بيان عبور حضرت موسى(عليه السلام) و اسرائيليان از رود نيل و براى پلّه هاى مسيرى كه به كف رودخانه منتهى مى شده، استعمال شده است.
6- نهج البلاغه، نامه 27، و نيز ميزان الحكمة، باب 3934.
7- براى توضيح بيشتر ر.ك. تفسير نمونه، جلد اوّل، صفحه 110.
8- سوره نور، آيه 35.
9- براى توضيح بيشتر ر.ك. تفسير نمونه، جلد اوّل، صفحه 110.
10- سوره نور، آيه 35.
11ـ تفسير آيه 18 «صُمٌ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ»
12- سوره آل عمران، آيه 169.
13- سوره يس، آيات 69 و 70.
14- براى توضيح بيشتر مى توانيد ر.ك. تفسير نمونه، جلد اوّل، صفحه 441 به بعد.
15- پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر اين مسأله واقف بود؛ ولى به جهت پيامدهاى ناخوشايند آن از برخورد با منافقان خوددارى مى كرد. حضرتش در روايتى مى فرمايند: «لولا انى اكره ان يقال: ان محمّداً استعان بقوم حتّى اذا طفر بعدوة قتلهم، لضربت اعناق قوم كثير» اگر نبود كه مردم مى گفتند: پيامبر به كمك مردم پيروز شد و بعد از پيروزى آنها را كشت، گردن بسيارى از منافقان را مى زدم. وسائل الشّيعه، جلد 18، ابوب حدّ المرتد، باب 5، حديث 3.
16- تفسير نمونه، جلد 8، صفحه 48.