ناصر مکارم شيرازى
مردم در بسيارى از امور، بزرگى را دليل بر عظمت و كوچكى را دليل بر كم اهمّيّت بودن آن امر تلقّى مى كنند؛ در حالى كه چنين نيست. مهم، پيامى است كه مراد گوينده مى باشد. در قرآن نيز موضوع مهم، پيامى است كه در مثال بيان مى شود نه بزرگى و كوچكى چيزى كه به آن مثال زده مى شود (مُمَثّل).
خداوند حكيم در آيه شريفه 26 سوره بقره مى فرمايد: «اِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِى اَنْ يَضْرِبَ مَثَلا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوقَهَا فَاَمّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ اَنَّهُ الحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ اَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا اَرادَ اللّهُ بِهَـذَا مَثَلا يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدِى بِهِ كَثيراً وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إلاَّ الْفاسِقِينَ.»
خداوند ابايى ندارد كه (به موجودات ظاهراً كوچكى مانند) پشه، و حتّى كمتر از آن مثال بزند. (در اين ميان) آنان كه ايمان آورده اند، مى دانند كه آن، حقيقتى است از طرف پروردگارشان؛ و امّا كافران (اين موضوع را بهانه قرار داده) مى گويند: منظور خداوند از اين مثل چه بوده است؟! خدا جمع زيادى را با آن گمراه، و گروه بسيارى را هدايت مى كند؛ ولى تنها فاسقان را گمراه مى سازد!
درآمدى بر آيه شريفه
با تأمّل در اين آيه شريفه، نتايج زير به دست مى آيد:
اوّل: خداوند متعال، خود هدف از طرح مثل را هدايت و رستگارى مردم بيان فرمودند؛
دوّم: موضوع و محتواى مثل اهمّيّتى بيش از ظاهر مضمون و موجودات ياد شده در آن دارد؛
و سوّم: هر مخلوقى و لو پشه، نشانگر عظمت خالق است.
شرح و تفسير آيه
پيش از تفسير و به منظور آماده سازى ذهنى براى درك عميق تر آن، مختصراً به شأن نزول اين آيه شريفه اشاره مى شود.
يكى از عمده ترين ويژگى هاى منافق بهانه جويى اوست. منافق در هر مسأله اى بهانه جويى و اشكال تراشى مى كند. او به جهت گيرى مخاطب خود كارى ندارد؛ زيرا همواره از موضع مخالف مى نگرد و عمل مى كند. به عنوان مثال: فرض كنيد شخصى يا گروهى در يك شهر، يك مركز اسلامى شامل مسجد، كتابخانه، مصلّى، بيمارستان، خانه سالمندان و... بنا كنند، منافق در مقابل اين كار بهانه جويى مى كند، مى گويد: با وجود مردمان گرسنه در اين شهر آيا ساخت چنين بناى بزرگ و پرهزينه اى، كارى درست و پسنديده است؟ آيا بهتر نبود كه مخارج ساخت اين مركز، در راه سير كردن گرسنگان صرف مى شد؟ آيا بهتر نبود اين هزينه براى ازدواج جوانان نيازمند به كار مى رفت؟ آيا بهتر نبود كه با اين پول هنگفت، بيماران تنگدست درمان مى شدند؟ آيا بهتر نبود اين سرمايه فراوان در راه تعليم و تربيت جوانان دانش آموز و دانشجو مصرف مى شد؟!
حال اگر همان شخص يا جمعيّت خيريّه، از ابتدا آن سرمايه عظيم را در امور خيريّه؛ مانند اطعام گرسنگان، كمك به جوانان، درمان بيماران و... صرف مى كردند، باز همان منافق به نوعى ديگر بهانه جويى مى كرد و مثلا مى گفت: اين چه اسلام و مسلمانى است كه در اين شهر حتّى يك مسجد وجود ندارد و شما سرمايه هاى عظيمى را به آن كارهاى بى حاصل اختصاص مى دهيد! شما با اين كارها اسلام را از بين برديد! از يهود و نصارى ياد بگيريد كه چه عبادتگاههاى زيبايى مى سازند، كه انسان را ناخودآگاه به سوى خود جذب مى كند! از هندوها ياد بگيريد كه براى بتهاى بى جان خود چه معابد عظيمى بنا مى كنند و... .
خلاصه اين كه؛ كار منافق مخالف خوانى، پاشيدن تخم نفاق و اختلاف و ناراحت كردن ديگران است.
با توجّه به اين مقدّمه، به تفسير و شرح آيه شريفه مذكور مى پردازيم:
وقتى كه بعضى از مثلهاى قرآن نازل شد، منافقان شروع به بهانه گيرى كردند كه «اين چه مثلهايى است كه در قرآن آمده است؟!» شأن خداوند بزرگ، بالاتر از اين است كه به موجودى ضعيف مثل عنكبوت و مگس(1) و يا به موجودى بى جان چون آتش و رعد و برق مثال بزند!(2) و منظورشان از اين گفته ها اين بود كه «اينها، آيات قرآنى، از سوى خدا نازل نشده است و وحى نيست!»
البتّه اگر اين آيات و مثلها نازل نمى شد و يا با كلامى دير فهم و كلماتى دشوار و عباراتى پيچيده بيان مى شد، منافقان قطعاً به گونه اى ديگر بهانه جويى و اشكال تراشى مى كردند كه: «اين چگونه مى تواند كلام خدا باشد در حالى كه ما چيزى از آن نمى فهميم؟ و يا چرا خداوند اين مفاهيم عالى و مطالب پيچيده را با بيانى ساده مطرح نكرده است تا براى همه قابل فهم و درك باشد؟!» همان گونه كه منافقان زمان حضرت شعيب اين مطلب را گفتند؛ خداوند در آيه شريفه 91 سوره هود مى فرمايد: «قالُوا يا شُيَعْبُ ما نَفْقَهُ كَثيراً مِمّا تَقُولُ وَ اِنّا لَنَرَاك فينا ضَعيفاً وَ لَوْلا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما اَنْتَ عَلَيْنا بِعَزيز».
گفتند: اى شيعب! بسيارى از آنچه را مى گويى، ما نمى فهميم و ما تو را در ميان خود، ضعيف مى يابيم. و اگر به خاطر قبيله كوچكت نبود، تو را سنگسار مى كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى!
با استفاده از آيه شريفه روشن مى شود كه منطق اينها بهانه جويى است؛ از طرفى مى گويند: «سخنان تو را نمى فهميم» و از طرف ديگر اظهار مى كنند «تو را به خاطر قبيله ات رها كرده ايم و گرنه مى كشتيم» حضرت شعيب در جواب آنها فرمود: «آيا خداوند عزيزتر است يا قبيله كوچك من؟!»(3)
چون منافقان لجوج از مثل زدن به موجودات بى جان يا ضعيف بهانه گيرى مى كردند، آيه 26 سوره بقره نازل شد و به اين دو رويان اشكال تراش جواب داد كه: «هيچ مانعى ندارد كه خداوند بزرگ به پشه، بلكه كوچكتر از پشه مثال بزند...» چون فصاحت و بلاغت سخن ايجاب مى كند، گاهى به موجودات بزرگ و گاهى به موجودات بزرگ و گاهى به موجودات كوچك مثال زده شود؛ هر گاه منظور از مثل بيان عظمت چيزى باشد معمولا به موجودات بزرگ مثال زده مى شود و اگر هدف، نمايش و بيان سستى و ناتوانى چيزى باشد به حيوانات و موجودات ضعيف.
بنابراين، همواره مثال به موجودات و اشياى بزرگ نشانه و دليل فصاحت و بلاغت مثل و كلام نيست. در نتيجه هيچ ايرادى وجود ندارد كه خداوند به هر چيزى كه مناسب با موضوع كلام باشد مثال بزند.
مؤمنان و صالحان كه محتوا و حقيقت اين مثالها را مى فهمند، مى دانند كه از جانب خداست و منكر آن نمى شوند؛ ولى منافقان و كافران كه لجوج و متعصّب و بهانه گير هستند، اشكال تراشى مى كنند و مى گويند: «چرا خداوند چنين مثلهايى زده است كه باعث گمراهى عدّه اى و سبب هدايت عدّه ديگر شود؟!»
اشتباه منافقان
اشتباه بزرگ منافقان اين بود كه نمى خواستند به اين مهم توجّه كنند كه: «يكى از شاخه هاى اعجاز قرآن مجيد، معجزه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، فصاحت و بلاغت آن است».(4)
فصاحت و بلاغت ـ كه موضوع يكى از علوم و دروس حوزه هاى علميّه است ـ به اختصار عبارت است از «بيان جذّاب و بيان رسا» به تعبير ديگر اگر ظاهر سخنى زيبا باشد آن سخن را فصيح گويند و اگر سخنى داراى معناى بلند و پر محتوا باشد آن را بليغ نامند.
بنابراين؛ فصاحت و بلاغت ـ كه از شاخه هاى اعجاز قرآن است ـ به معناى زيباى ظاهرى و بلندى محتوا مى باشد.
قرآن مجيد براستى فصيح و بليغ است؛ يعنى هم ظاهرى زيبا و جذّاب دارد و شنونده را به خود جذب مى كند و هم داراى معانى و مطالب بلند و پر معناست. قرآن به ديدگاه عربها، تا آن اندازه فصيح و بليغ و جذّاب بود كه دشمنان، آن را سحر و جادو مى خواندند! زيرا كه شنونده را بى اختيار تسليم خود مى كرد و خودِ اين اتّهام اعتراف به جذبه فوق العاده قرآن است! افراد بسيارى بودند كه با شنيدن چند آيه قرآن ايمان آوردند و دلباخته آن شدند.
جاذبه قرآن و نجات مسلمانان
عدّه اى از مسلمانان صدر اسلام بر اثر فشار زياد مشركان مكّه، به حبشه هجرت كردند. كفّار دو نماينده با هداياى فراوان به دربار نجاشى، پادشاه حبشه، فرستادند تا مسلمانان را برگردانند. آنان ابتدا اطرافيان و درباريان را با هدايا تطميع كردند و به نجاشى گفتند: «اينان جوانان فرارى و سركش شهر ما، مكّه هستند و ممكن است در اين سرزمين ايجاد اغتشاش كنند و باعث درد سرى شوند؛ بهتر است كه آنها را به ما تحويل دهيد تا به شهر خودمان بازگردانيم.»
مجلس از هر نظر به نفع كفّار و به ضرر مسلمانان بود و نمايندگان مشركان از پيش، مقدّمات دستيابى به خواسته خود را فراهم كرده بودند.
امّا از آن جا كه نجاشى، مردى باهوش و زيرك بود از نماينده مسلمانان خواست كه آنها هم مطالب خود را بيان كنند. حضرت جعفر بن ابيطالب ـ رضوان اللّه عليهما ـ شروع به سخن كرد و به معرّفى اسلام و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و قرآن پرداخت. نجاشى از او خواست مقدارى از قرآن نازل شده بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را براى او بخواند. جعفر با در نظر گرفتن موقعيّت زمان و مكان و اين كه حاضران مسيحى بودند، آياتى از قرآن مجيد را در موضوع ولادت حضرت مسيح ـ على نبيّنا و آله و عليه السّلام ـ تلاوت كرد. مجلس كه از آغاز بر ضدّ مسلمانان آماده شده بود، منقلب شد و اشك در چشمان نجاشى و روحانيان مسيحى حلقه زد. فصاحت و بلاغت اين آيات و جاذبه كلام خدا، چنان در نجاشى تأثير گذاشت كه به نمايندگان قريش جواب منفى داد و هداياى آنها را بازگرداند و به جعفر و ساير مسلمانان اجازه داد كه تا هر زمان كه بخواهند در حبشه بمانند.(5)
نمونه ديگرى از تأثير قرآن
نمونه ديگر از تأثير فصاحت و بلاغت قرآن، داستان اسعد بن زُراره است. چون قبيله «اسعد» با قبيله اى ديگر مدّتها در جنگ و ستيز بود، اسعد براى تهيّه اسلحه از مدينه به سوى مكّه حركت كرد. وقتى وارد مكّه شد، ابتدا به قصد زيارت خانه خدا به طرف مسجد الحرام ـ كه كعبه در زمان جاهليّت على رغم وجود بتها از احترام خاصّى برخوردار بود - حركت كرد. جلوى در مسجد الحرام شخصى جلوى اسعد را گرفت و گفت: كجا مى روى؟ اسعد گفت: به زيارت مى روم. مرد گفت: عيبى ندارد؛ ولى مواظب باش! چون در كنار حِجر اسماعيل، مردى ساحر نشسته است؛ با كلامش مردم را سحر و جادو مى كند! اين پنبه را در گوشهايت فرو كن تا صدايش به گوش تو نرسد! اسعد اين كار را انجام داد و به طواف مشغول شد. در اين هنگام چهره زيباى پيامبر(صلى الله عليه وآله) توجّه او را جلب كرد؛ ولى سخنان آن حضرت را نمى شنيد. با خود انديشيد كه: عجب آدم نادانى هستم! بهتر است حرفهاى او را بشنوم؛ اگر خوب بود بپذيرم و گرنه قبول نكنم. پنبه ها را از گوش درآورد و آياتى از قرآن به گوشش رسيد.(6) جذبه قرآن قلبش را تكان داد و در اعماق روحش روشنايى و درخشش عجيبى ايجاد كرد. آن گاه جلو آمد و در مقابل پيامبر زانو زد و از حضرت تلاوت چند آيه ديگر تقاضا كرد. اسعد با شنيدن اين آيات، شيفته گشت و سرانجام مسلمان شد و خود، موضوع اختلاف و ستيز قبايل خود را براى حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) بيان كرد و از پيامبر(صلى الله عليه وآله) دعوت كرد كه جهت رفع اين اختلاف به مدينه بيايند.(7)
پيام هاى آيه
1ـ پشه حيوان كوچكى نيست!
بسيارى از مفسّران نامدار؛ از جمله مرحوم طبرسى ـ رضوان اللّه عليه ـ در در حقيقت خداوند با اين مثل مى خواهد ظرافت آفرينش را بيان كند كه تفكّر در مورد اين حيوان به ظاهر ضعيف ـ كه خدا آن را شبيه بزرگترين حيوانات خشكى آفريده است ـ انسان را متوجّه عظمت خدا مى سازد.
توضيح اين كه: در جثّه حقير يك پشه ضعيف و ناچيز، دقيقاً اندامهاى يك فيل عظيم الجثّه ديده مى شود. اندامهاى تغذيه، خرطومى ظريف با سوراخ باريك، اندامهاى حركتى، اندامهاى توليد مثل و... علاوه بر آن، پشه دو شاخك شبيه آنتنهاى امروزى براى برقرارى تماس با اطراف دارد و نيز بالهاى ظريف كه فيل فاقد آنهاست.
2ـ دو حجاب بزرگ: كثرت نعمت و عادت به آن
علّت اين كه ما انسانها از اين نعمت هاى بزرگ خداوند غافليم و بر اين ظرافتهاى خلقت انديشه و تفكّر نمى كنيم دو چيز است: اوّل، حجاب كثرت نعمت. فراوانى نعمتها باعث مى شود كه هيچ نعمتى به چشم انسان نيايد و به آن نينديشد. امّا اگر به عنوان مثال همين پشه ـ كه همگان آن را موجود بى ارزش و مزاحمى مى دانند ـ به تعدادى كم و اندك وجود مى داشت و به دست دانشمندان مى افتاد، آن وقت آن را موجودى ارزشمند و شايسته مطالعات علمى مى شناختند. دوّم، حجاب عادت. مثلا چشم يكى از نشانه هاى بزرگ خلقت و آفرينش است؛ امّا هرگز به آن نمى انديشيم! يا گوش انسان گيرنده قوى و ظريف و عجيبى است؛ ولى چون به وجود آنها و استفاده از آن عادت كرده ايم قدر و ارزش آنها را نمى دانيم. در حالى كه اگر دقّت كنيم نه تنها اين اعضا، بلكه همه چيز اين عالم عجيب است و همه، اسرار توحيد و دلايل عظمت خدا را بيان مى كنند.
هدايت و ضلالت در قرآن
در انتهاى آيه مورد بحث و در جواب منافقان ـ كه گفتند: خداوند با اين مثلها عدّه اى را هدايت و افراد ديگرى را گمراه مى كند ـ خداوند مى فرمايد: «فقط فاسقان به وسيله آن (مثلها) گمراه مى شوند» در اين آيه شريفه و آياتى از اين قبيل(8) مسأله ضلالت و گمراهى به خداوند نسبت داده شده است! همان گونه كه در آيات ديگر مسأله هدايت.(9)
اگر هدايت و ضلالت به خواست خداست و ما انسانها مجبور هستيم و از خود اختيارى نداريم، پس چرا خداوند حكيم به نيكان پاداش و به بدان جزاء مى دهد؛ در صورتى كه هر دو مجبور بوده اند و به اراده خود عمل نكرده اند؟
در تفسير اين قبيل آيات و از جمله آيه مورد بحث نظرات مختلفى ارائه شده است: بعضى گفته اند: «يُضِلُّ» در اين آيه شريفه به معناى «يَمْتَحِنُ» است؛ يعنى خداوند به وسيله اين مثلها مى خواهد مردم را امتحان كند.(10)
گروه ديگر گفته اند: مراد از «هدايت و ضلالت» تهيّه مقدّمات آن است؛ ولى تصميم نهايى با خود انسان است. مثل اين كه خداوند از انسان لجوج توفيقات را سلب مى كند، بنابراين؛ گمراهى به معناى سلب توفيق است.(11)
علّت اختلاف مفسّران در تفسير «هدايت و ضلالت» در قرآن مجيد ظاهراً بدين جهت است كه معناى اين دو كلمه براى آنها پيچيده و دشوار است. بنابراين؛ با توضيحى درباره اين دو واژه، بايد مشكل حلّ شود.
معناى هدايت و ضلالت
به اين مثال توجّه كنيد: دانه هاى شفّاف، سالم و حيات بخش باران از آسمان نازل مى شود و بر سراسر كره زمين مى بارد، خورشيد عالم گير نيز با نور پاك و نيروبخش خود بر همه زمينها مى تابد. اينها هر دو رحمت الهى است؛ ولى محصول زمين هايى كه از اين دو رحمت الهى بهره مند شده اند، يكسان نيست.
در زمين هاى شوره زار، خار مى رويد و در زمينهاى ديگر، گل و گياه سبز مى شود! آيا سبب اين اختلاف باران و خورشيدند يا شوره زارى زمين؟
شكّى نيست كه اشكال از زمين است. اگر به جاى تخم خار در آن زمين، تخم گل نهاده يا پاشيده مى شد، اين خارستان، گلستان مى شد؛ پس اگر گفته شود: باران در اين زمين خار رويانده است؛ معنايش اين نيست كه باران خارآفرين بوده است، بلكه ايراد از خود زمين است.
مسأله هدايت و ضلالت هم درست به همين شكل است. باران رحمت الهى به وسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر همه قلبها باريدن گرفت و همه به آواى ملكوتى قرآن گوش فرا دادند. كسانى كه قبلا زمين دلشان را آماده كرده بودند، هدايت شدند و كسانى كه شوره زار دل را به زلال ايمان نشسته بودند و مستعد نشده بودند، گمراه شدند.
خود آيات قرآن نيز اين مدّعاً را تأييد مى كند؛ مثلا در آيه دوّم سوره بقره خداوند مى فرمايد: «ذلِكَ الْكِتابُ لارَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» همان كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است.
يعنى هدايت شامل كسانى مى شود كه پرده هاى تعصّب و لجاجت را كنار زده باشند و نسبت به حرف حقّ، گوشى شنوا داشته باشند.
و در آيه مورد بحث، آيه 26 سوره بقره، خداوند فرمودند: «ما يُضِلُّ بِهِ اِلاَّ الْفاسِقِينَ» تنها فاسقان گمراه مى شوند.
يعنى اينها اوّل فاسق بودند و زمين دلشان شوره زار؛ سپس خداوند، به خاطر همين فسقشان آنها را گمراه كرد و از باران رحمت و ايمان، خار و كفر روييده شد.
و در آيه 10 سوره روم نيز خداوند مى فرمايد: «ثُمَّكانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ اَساؤُا السُّوأَى اَنْ كَذَّبُوا بِـآياتِ اللَّهِ...» نتيجه و عاقبت آن كسانى كه مرتكب كار بد شدند، تكذيب آيات الهى و ضلالت شد.
يعنى اين تكذيب آيات الهى و ضلالت، حاصل اعمال خود آن ظالمين است(12) بنابراين؛ هدايت و ضلالت، نتيجه اعمال خود ماست و خداوند متعال ـ كه حكيم على الاطلاق است ـ مقدّراتى از روى حكمت براى بندگان وضع مى كند. اگر بنده به اميد كسب الطاف الهى به سوى خدا گام بردارد، از سرچشمه هدايتش، رستگار مى شود و اگر به بيراهه دلبستگى غير الهى رود، به مصداق آيه شريفه «اِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَ يَهْدِى اِلَيْهِ مَن اَنابَ» گمراه مى شود. و از ذيل آيه استفاده مى شود كه هدايت بى حساب نيست، بلكه هر كس به سوى خدا آيد و توبه كند هدايت شاملش مى شود؛ ولى اگر دشمنى كرد، گمراه مى شود.
خلاصه اين كه: جبرى در كار نيست و هدايت و ضلالت نتيجه عمل خود انسان است و ضلالت سمّ كشنده است؛ اگر كسى با احتيار خود استفاده كرد، حقّ اعتراض ندارد. اين آيات «هدايت و ضلالت» چندان پيچيده نيست و به وسيله خود آيات قرآن تفسير مى گردد. در نتيجه وظيفه يك مسلمان اين است كه آنچه در توان دارد عمل كند و زمين دل را آماده باران رحمت الهى كند و از خداوند، خواستار توفيق و بخشش كاستيها شود.