اصحاب الرس
(و عادا وثمودا و اصحاب الرس
وقرونا بين ذلك
كثيرا(
و
قوم عاد وثمود و اصحاب رس واقوام بسيار
ديگري را كه در اين ميان بودندهلاك
كرديم
فرقان-38
اصحاب الرس چه کساني بودند؟
واژه رس در اصل به
معني اثر مختصر است و جمعي از مفسرين بر اين عقيده اند كه رس به معني چاه است به هر حال ناميدن اين قوم به اين نام يا به
خاطر اينست كه اثر
بسيار كمي
از آنها به جاي مانده يا به جهت آن است كه آنها چاههاي آب فراوان داشتند
و يا به
واسطه ي فرو كشيدن چاه هايشان هلاك و نابود شدند، در اينكه اين قوم چه كساني بوده اند در ميان مورخين و مفسرين گفتگو بسيار است در ذيل
بعضي از اقوال را
مي آوريم
الف:
بسياري عقيده دارند كه اصحاب الرس
طايفه اي
بودند كه در يمامه مي زيستند و پيامبري به نام حنظله داشتند آنان وي را تكذيب كردند و در چاهش افكندند حتي بعضي نوشته اند كه آن چاه را
پر از نيزه كردندو
دهانه ي چاه
را بعد از افكندن او با سنگ بستند تا آن پيامبر شهيد شد
ب:
بعضي ديگر اصحاب رس را اشاره به مردم شعيب مي دانند كه بت پرست و داراي گوسفندان بسيار و چاههاي آب فراوان بودند و رس نام
چاه بزرگي بود كه
فروكش كرد و
اهل آنجا را فرو برد و هلاك كرد
ج:
بعضي
از تفاسير
اصحاب الرس را از بقاياي عاد و ثمود مي شنا سند و محلشان را در حضرموت
ذكر كرده
اند
د:
مرحوم طبرسي در مجمع البيان و فخر
رازي در
تفسير كبير وآلوسي در روح المعاني از جمله ي احتمالاتي كه نقل كر ده اند، اين است كه آنها مردمي بودند در انطاكيه ي شام و پيامبرشان حبيب
نجار بود
ه:
در عيون اخبار الرضا از امام علي بن موسي الرضا ع از مولا امير المومنين ع حديثي طولاني درباره ي اصحاب الرس نقل شده كه
فشرده ي آ ن چنين
است
آنها قومي
بودند كه درخت صنوبري را مي پرستيدند به آن شاه درخت مي گفتند و آن درختي بود كه يافث فرزند نوح بعد از طوفان در كناره اي به
نام روشن آب غرس
كرده بود
آنها دوازده
شهر آباد داشتند كه بر كنار نهري به نام رس بود اين شهرها
به نام هاي
آبان، آذر، دي، بهمن، اسفندار، فروردين، ارديبهشت، خرداد، تير، مرداد، شهريور و مهر نام داشت كه ايرانيان نام هاي ماه هاي سال خود را
از آنها گرفتند
آنها به اين
صنوبر احترام فوق العاده اي مي گذاشتند و نهري را براي آبياري آن اختصاص دادند و هيچ كس حق استفاده از آن نهر را نداشت و اگر كسي
از آن مي نوشيد او
را مي كشتند
همچنين بذر اين صنوبر را نيز در ديگر شهر هاي خود كاشتند آنها در هر
ماه از سال
روزي را در يكي از اين شهر هاي آباد عيد مي گرفتند و به كنار صنوبري كه در خارج از شهر بود، مي رفتند و قرباني ها مي كردند وسپس آنها
را به آتش افكنده
وقتي دود از
آن بر مي خاست به سجده مي رفتند، عادت و سنت آنها در همه ي شهر ها چنين
بود تا نوبت
به شهر بزرگي كه پايتخت پادشاهان بود و نام اسفندار داشت مي رسيد اهل تمام آبادي ها در آن جمع مي شدند و 12 روز عيد مي گرفتند و آنچه
مي توانستند قرباني
مي كردند تا
اينكه خداوند پيامبري را براي هدايت آنها فرستاد و او نيز براي از بين
بردن فساد
از خدا خواست كه آن درخت خشك شود، آنها هنگامي كه چنين ديدندسخت ناراحت شدند عده اي گفتند اين مرد خدايان ما را سحر كرده است و گروهي
ديگر گفتند خدايان به
خاطر اين
مرد كه ما را دعوت به كفر مي كند بر ما غضب كرده اند،به همين خاطر همگي
تصميم بر
كشتن پيامبرشان گرفتند و چاهي عميق حفر كردند او را در چاه افكندندوسر آن را بستند و بر بالاي چاه نشستند پيوسته ناله ي او را شنيدند تا
جان سپرد خداوند به
خاطر اين
اعمال زشت و ظلم ها و ستم هايشان آنها را به عذاب شديدي گرفتار كرد و
نابود ساخت
(آية الله مکارم شيرازی تفسير نمونه ج 15 ص 91-96 )