در قرآن مطالبى است مانند احكام غلام و كنيز كه امروزه كاربردى ندارد چگونه مى توان اين ها را پاسخ داد؟

پاسخ:

قرآن از ديدگاه قرآن شناسان كتابى بى نظير است. اين كتاب ساختة دست بشر نيست. قانون زندگى بشريت است. در مطالب خود اختصاص به امّتى مانند امت عرب يا طايفه اى از طوايف مانند مسلمانان ندارد بلكه با طوايف خارج از اسلام سخن مى گويد چنان كه با مسلمانان مى گويد. هم چنين قرآن با هر يك از طوايف به احتجاج و دعوت مى پردازد و هرگز خطاب خود را مقيّد به عرب بودن نمى كند.

قرآن مشتمل بر هدف كامل انسانيت است زيرا هدف انسانيت كه با واقع بينى سرشته شده جهان بينى كامل و به كار بستن اصول اخلاقى و قوانين عملى است كه مناسب و لازمة همان جهان بينى باشد: "يهدى إلى الحقّ و إلى طريق مستقيم؛(1) قرآن مجيد به سوى حق و راهى راست هدايت مى كند". قرآن بيان خود را تام و كامل مى داند: "إنّه لقول فصل ما هو بالهزل؛(2)قرآن سخنى است برنده و جدا كنندة‌ حق از باطل و هزل و ياوه سرايى نيست".

اميرالمؤمنين(ع) فرمود:‌ "قرآن نورى است كه بايد به آن اقتدا كنند. آن را به سخن آريد اگر چه هرگز با زبان عادى سخن نمى گويد. اما بدانيد در قرآن علوم آينده و اخبار گذشته و داروى بيمارى ها و نظم حيات اجتماعى شما هست".(3)

قوانين مدوّن در قرآن براى همة زمان ها است. از جمله قانون برده داري.

برده دارى كه قبل از اسلام رواج داشته و بعد از ظهور اسلام به كلى ملغى نشد چون در مجموع طرحى مفيد در نگهدارى اسيران جنگى كه از كفار گرفته مى شد، بود. گرچه برده دارى و رقيّت الزامى نيست و حاكم اسلامى مى تواند بر اساس مصلحت اسلام و مسلمانان آنان را آزاد يا مبادله كند.

مسائل ارث در زمان ما نيز قابل اجرا است و مسائلى از قبيل كشيدن آب از چاه و عكس بردارى و تطهير در خزينه در جايى از قرآن نيآمده است. در كتاب هاى قانون غالباً قوانين به صورت كلّى بيان مى شود مثلاً در قرآن عبادتى به نام نماز يا حج با ذكر بعضى جزئياتش بيان شده و تمامى جزئيات آن بيان نشده است. جزئيات توسط پيامبر(ص) و ائمه(ع) بيان شده است. (4)

جامع بودن قرآن به معناى اين است كه تمامى دستورهايى كه براى زندگانى پاك و شرافتمندانه انسان ها لازم است در آن وجود دارد. در مقايسة قرآن با ديگر كتاب هاى آسمانى و غير آسمانى به خوبى معلوم است كه قرآن جامع تر و بهتر و فصيح تر و شيواتر است.

پى نوشتها
(1) احقاف (46) آية‌30.
(2) طارق(86) آية 14.
(3) نهج البلاغه، خطبة 158.
(4) قرآن در اسلام، علامة طباطبائي؛‌ تفسير الميزان، ج 1، ص 58 به بعد.