پاسخ:
اين آيه به گوشهاى از داستان حضرت يوسف(ع) پرداخته است، هنگامى كه يوسف(ع)، در اثر مكر و توطئه همسر عزير مصر و ديگر زنان آن ديار، روانه زندان شد. بعضى از زندانيان، رؤياى خود را براى او گفتند تا خواب آنان را تعبير كند. از آن جاكه برجستهترين رسالت اوليأ الهى، دعوت جوامع بشرى به توحيد است؛ چون هيچ نعمتى بالاتر از توحيد و هيچ خطرى بدتر از شرك نيست. از اين رو يوسف صديقغ قبل از تشريح و تفسير رؤياى زندانيان، توحيد را برايشان تفسير ميكند و قبل از آن، ميگويد: شرك شما بر خلاف وحى و عقل است، آيا ارباب و معبودهاى دروغين پراكنده كه شما آنها را حرمت مينهيد و ميپرستيد بهترند يا خداى واحد قهار؟ البته كه توحيد، حق محض و شرك، باطل محض است. سپس بر نفى شرك، برهان اقامه كرده، ميفرمايد: "مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِيَّ إِلآ َّ أَسْمَآءً سَمَّيْتُمُوهَآ أَنتُمْ وَءَابَآؤُكُم؛(يوسف،40) اى معبودهايى كه غير از خدا ميپرستيد، چيزي جز اسمهاى (بى مسما) كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميدهايد نيست."
آنچه را كه شما به نام (اله البحر) خداى دريا، خداى زمين، خداى زندگى و خداى مرگ و مانند آن نام نهادهايد، هيچ حقيقتى ندارند؛ چون هيچ موجودى مؤثر و مستقل كه تدبير همه يا بخشى از هستى را بر عهده بگيرد، غير از خداوند متعال نيست.
سپس يوسف(ع) دليل بر حجت بتپرستى را از مشركان طلب ميكند و خود ميفرمايد: "مَّآ أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَـَنٍ؛ خداوند هيچ دليلى (نه عقلى و نه نقلى متكى به قول معصوم) براى آن نازل نكرده است." بلكه شرك ساخته و پرداخته وهم و خيال آنان است. از آن جا كه ممكن است توهّم شود كه اگر خدا برهان و دليل نازل نكرده، شايد غير خدا برهانى بر آن اقامه كرده باشد، از اين رو ميفرمايد: "إِنِ الْحُكْمُ إِلآ لِلَّه؛ حكم تنها از آن خداست." و غير او احدى مصدر حكم و حكومت نيست، پس شرك يقيناً باطل است.
وقتى ثابت شد كه صلاحيت حكم فقط از آن خداست، حال خدا چنين حكم فرموده: "أَلآ تَعْبُدُوَّاْ إِلآ َّ إِيَّاه؛ حكم كرده كه غير از او را نپرستيد." و اين فرمان الهى هم امر عقلى است و هم امر نقلى.
و از آن جا كه، تنها مكتبى كه انسان را زنده نگه ميدارد، مكتب حياتبخش توحيدى است، ميفرمايد: "ذَ َلِكَ الدِّينُ الْقَيِّم؛ اين است آيين و دين پابرجا و مستقيم كه هيچ گونه انحرافى در آن راه ندارد."
آرى، توحيد در تمام ابعادش، در عبادت، حكومت، جامعه، فرهنگ و در همه چيز، آيين مستقيم و پابرجاى الهى است. ولى بيشتر مردم به خاطر عدم آگاهى در بيراهههاى شرك سرگردان شده و به حكومت غير "اللّه" تن در ميدهند.(رجوع كنيد به: تفسير موضوعى قرآن كريم (سيره پيامبران در قرآن)، آيت اللّه جوادى آملى، ج 7، ص 31، مركز نشر اسرأ ، تفسير نمونه، آيت اللّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 9، ص 411، دارالكتب الاسلاميه.)
جمله "إِنِ الْحُكْمُ إِلآ لِلَّه" در طول تاريخ مورد سوء استفادههاى عجيبى قرار گرفته كه نمونهاى از آن نفى حكميت درجنگ صفين است توسط خوارج نهروان، غافل از آن كه اگر حكميت و حكومت از طرف پيشواياني باشدكه فرمان رهبريشان را خدا صادر كرده باشد، حكم و حكومت آنها نيز حكم و حكومت خداوند است؛ چرا كه خداوند هرگز مستقيماً بر جامعه انسانى حكومت و يا داورى نميكند مگر به وسيله اشخاصى از نوع انسان.