پاسخ:
تفسير، به معناي روشن ساختن و پردهبرداري از چهره جمله يا لفظي است كه معناي آن روشن نباشد، و تفسير، نوعي تصديق است؛ زيرا حكم به اين كه معناي آيه و مقصود خداوند از آيه چنين است، نوعي قضيه و مسأله است، از اين رو، علم تفسير، همانند علوم ديگر، داراي مبادي و مسايل است؛ به همين جهت، تفسير چنين كلامي بايد روشمند باشد تا بتوان آن را به متكلم آن كلام اسناد داد؛ چون كلام هيچ متكلمي را نميتوان به رأي خود تفسير كرد؛ سپس آن را به متكلمش نسبت داد.
در تفسير قرآن، به آگاهي و به كارگيري قراردادهاي زباني، آشنايي به زبان عربي طبق استعمال زمان نزول، در نظر گرفتن قراين پيوسته و ناپيوسته (قراين لفظي، اصول بديهي، فضاي نزول، شأن نزول) مراجعه به روايات و... . لازم است؛ بنابراين، تفسير آيه اگر موافق با معيارهاي مفاهمه عرب و مطابق با اصول و علوم متعارف عقلي و همچنين مطابق با خطوط كلي قرآن نباشد، به آن تفسير به رأي ميگويند كه به صورتهاي ممنوعِ تفسير به رأي، به اجمال اشاره ميكنيم:
1. تفسير جاهلانه نسبت به اصل محتوا، يعني، مطلبي از آيهاي برداشت و بر آن تحميل شود؛ در حالي كه آن مطلب مطابق با برهان نيست و در اين جهت، فرقي بين اين كه برهان؛ مطلب فلسفي يا كلامي باشد يا تجربي و يا نقلي نيست؛ "وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِي عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئكَ كَانَ عَنْهُ مَسْولاً "(اسرأ،36)
2. تفسير جاهلانه نسبت به اراده جدّي متكلم و اسناد محتوا به او، يعني مطلبي از آيه برداشت شود كه از جهت اسناد به برهان مناسب خود؛ اعم از عقلي، تجربي و نقلي، صحيح و تام است؛ ليكن از جهت اراده جدي متكلم و اين كه وي همين محتوا را از آيه اراده كرده، نياز به دليل معتبر دارد. در اين صورت، اگر دليل نقلي معتبر يا عقلي تام بر اراده خصوص معناي مزبور ارائه نشد، اسناد اراده جدي و حتمي مطلب به متكلم از سنخ تفسير به رأي است. "...ألم يؤخذ عليهم ميثَق الكتَب أَن لايقولوا علي الله إلاّ الحقّ و درسوا ما فيه و الدّار الأخره خير للذين يتّقون أَفلاتعقلون."(اعراف، 169.)
براساس اين آيه چيزي را كه معلوم نيست خداوند گفته باشد، نميتوان به ذات اقدس وي اسناد داد.
3. تفسير غافلانه نسبت به اصل محتوا و اراده جدي متكلم، در صورتي كه هم آن مطلب برداشت شده في نفسه صحيح باشد و هم آن محتواي صحيح را متكلم اراده كرده باشد؛ ليكن مفسر مزبور، نه تنها درباره صحت صدور و استناد مطلب معين به متكلم، بلكه در صحت اصل مطلب نيز هيچگونه تحقيقي نكرده است و صرفاً به تخمين خود، هم آيه را معنا كرده و هم معناي تخميني خود را به متكلم اسناد داده است.(ر.ك: تفسير تسنيم، آيهالله جوادي آملي، ج 1، ص 180، نشر اسرأ.)
در مورد مسائل روز و تفسيرهايي كه صورت ميگيرد، دو نوع مفسر داريم:
1. مفسري كه با حفظ اندوختههاي علمي و آگاهي از شرايط اجتماعي و پرسشها رو به قرآن ميآورد و در جوانب مختلف تفسير نهايت احتياط و دقت را به خرج ميدهد. قواعد تفسير و علوم و ادوات تفسير را ميداند و به كار ميبرد. در برابر هرگونه نوگرايي خودباختگي ندارد، كه كار اين مفسر صحيح است.
2. مفسري كه براي خوشايند مخاطبان خود، بدون دقت در معاني به تفسيرهاي مادّي ديالكتيكي و التقاطي و يا در تفسير گزارشهاي غيبي به پديدههاي مادّي يا تطبيق نظريههاي علمي با آيات الهي روي ميآورد كه چنين تفسيري صحيح نيست؛ به عبارت ديگر: مفسران با پديد آمدن مكتب تازهاي (دينشناسي، انسانشناسي، سياست و...) مطلب مورد نياز خويش را بر قرآن عرضه ميكنند؛ چون متن مزبور به زبان روشن و با داشتن ضوابط فرهنگ محاوره مقصود خود را بازگو ميكند؛ در اين حال، وظيفه مفسر سكوت است نه نطق؛ چنانكه رسالت متن مقدس در اين مرحله نطق است؛ يعني اگر مفسر با داشتن پيش فرض (مسائل جاري) به حضور متن مقدس برود و بعد از عرض سؤال ساكت نشود و بخواهد متن را بر سؤال خودش منطبق كند، در اين صورت فقط صداي خود را از زبان خويش ميشنود و چنين تفسيري مصداق بارز تفسير به رأي است. همچنين اگر اجازه نطق به متن مقدس بدهد؛ ليكن خودش نيز همراه با آن متن، مطالبي را ارائه كند، در اين حال صداي خود را آميخته با آهنگ متن مقدس استماع ميكند و چنين تفسيري؛ التقاط، اختلاط و تلفيق گفتههاي زميني با فرهنگ فرهيخته آسماني است و اين نيز تفسير به رأي است؛ ولي اگر مفسر، بعد از عرض مسأله ساكت شد، جوابي كه متن به اين مسأله ميدهد متنوع است؛ زيرا گاهي فقط همان مسأله را امضا ميكند و زماني ضمن امضا و تأييد آن پيش فرض، مطلب ديگري را در عدل آن تصويب ميكند و گاهي آن مسأله را ابطال و مطلب مقابل آن را تأسيساً افاضه ميكند.
با توجه به اين مطالب، روشن شد كه هر رويآوردي به قرآن و تفسير آن، تفسير به رأي نيست؛ بلكه در تفسير ـ حتي در برخورد با مسائل جديد ـ بايد قواعد آن مراعات شود تا مصداق تفسير به رأي نشود.(ر.ك: تفسير تسنيم، همان، ص 225.)
خداوند متعال در قرآن، تعليم خود را مناسب سطح سادهترين فهمها، كه فهم عامه مردم است، قرار داده است و با زبان ساده و عمومي سخن گفته است؛ يعني معارف عاليه معنويه، با زبان ساده عمومي بيان شده است و ظواهر الفاظ، مطالب و وظايفي از سنخ حس و محسوس القأ مينمايد و معنويات در پشت پرده ظواهر قرار گرفتهاند و از پشت اين پرده خود را فرا خور حال فهمهاي مختلف به آنها نشان ميدهد و هر كس به حسب حال و اندازه درك خود از آنها بهرهمند ميشود، همچنانكه در اشعار شعرأ نيز چنين است؛ مثلاً هر كس در خور فهم خودش از اشعار حافظ چيزي ميفهمد.
از امام حسين(ع) و امام صادق(ع)نقل شده كه: "كتاب الله عزوجل علي اربعه اشيأ: علي العباره و الاشاره و اللطائف و الحقائق، فالعباره للعوام و الاشاره للخواص و اللطائف للاوليأ و الحقائق للانبيأ؛ خداوند معارف خود را به چهارگونه بيان فرموده است: به صورت عبارت و لفظ صريح، اشاره، لطايف و حقائق، كه عبارات آن براي فهم توده مردم است و اشاراتش براي خواص و لطايف آن براي اوليأ است و حقايق آن براي انبيأ الهي: است"(بحارالانوار، ج 75، ص 278.)
امامان معصوم: نيز آيات قرآن كريم را براي همه افراد يكسان معنا نميكردند، بلكه براي برخي به ظاهر آيات معنا ميفرمودند و براي برخي نيز به باطن قرآن معنا ميفرمودند؛ و اين بستگي به تحمّل آن افراد داشت.
از مباحث گذشته روشن شد كه:
1. اولاً، امكان دارد، خداوند متعال از يك آيه، بيش از يك معني را اراده كند.
2. ثانياً، وقتي قبول نماييم، معاني آيات در طول هم باشند، امر فوق صحيح است و تناقضي هم پيش نميآيد.
3. ثالثاً، معنا هميشه ثابت است، ولي فهم افراد ممكن است به تدريج كاملتر شود، چنانكه در حديث امام سجاد(ع) وارد شده كه فرمودند: "خداي عزوجّل، ميدانست كه در آينده دور متعمقان و ژرفانديشاني خواهند بود، پس نازل فرمود سوره توحيد و آياتي از اوّل سوره حديد را تا آنجا كه ميفرمايد: "عليم بذات الصدور"، پس هر كس بيش از اين معارف را قصد كند، تحقيقاً هلاك شده است.(اصول كافي، ج 1، ص 91، ح 3 ، ر.ك: قرآن در اسلام، علامه طباطبايي؛، ص 27 ـ 38، نشر بنياد علوم اسلامي ، تسنيم، آيهالله جوادي آملي، ج 1، صـ 64 و 238، نشر اسرأ ، قرآن در قرآن، همان، ج 1، ص 353.)