عشق الهى در منظر قرآن كريم

دكتر رحمت‏الله شريعتى

استاديار دانشگاه آزاد اسلامى نجف‏آباد

چكيده

عشق رابطه‏اى قلبى ميان دو موجود است كه چون به نحو اعم برقرار شود، عاشق را در معشوق فانى مى‏سازد و در قرآن اگر چه لفظ عشق نيامده، ولى از معناى آن با الفاظ ديگر مانند حب و ود سخن رفته است . از لوازم عشق آن است كه عاشق را تابع و تسليم اراده و فرمان معشوق مى‏گرداند; به طورى كه جز وصل به او و كسب خشنودى او هيچ هم و غمى ندارد . مهمترين ستونى كه خيمه عشق را برپا مى‏دارد، نماز و عبادت عاشقانه و عارفانه است; نماز و عبادتى كه جز از روى حب و عشق به خداى تعالى گزارده نشود .

كليد واژه‏ها: عشق الهى، حب الهى، نماز عارفانه، عبادت عاشقانه

1 . مقدمه

در اين مقاله نخست از مفهوم عشق و آثار آن سخن مى‏رود; سپس عشق الهى در آيات قرآن و پاره‏اى از روايات بررسى مى‏شود و سرانجام نماز و آثار و اقسام آن به عنوان يكى از برترين اعمال عاشقانه معرفى مى‏گردد .

2 . معناى عشق و عاشق

تا انسان عاشق نشود، عشق را به نحو حضورى درك نمى‏كند; پس عشق يافتنى است، نه بافتنى و امر صرف و خالص و بسيط تحت اسم و رسم و لقب و وصف درنيايد; از اين رو عشق قابل تعريف نيست . سنايى چنين سروده است:

اى بى خبر از سوخته و سوختنى

عشق آمدنى بود; نه آموختنى

مولوى نيز چنين انشاد كرده است:

گر چه تفسير زبان روشنتر است

ليك عشق بى‏زبان، روشنتر است

مفهوم آن هم يك امر ذهنى است، پس آن خود عشق نيست . آنچه مهم است اين كه انسان بايد به خود عشق برسد . اساسا انسان آن‏سان انسان است كه به عرفان و كتمان نزديك و از نسيان و عصيان به دور باشد .

لغت‏نويسان عشق را اينگونه معنا مى‏كنند: در گذشتن از حد دوستى، اعم از اينكه در پارسايى باشد يا در فسق و آن ماخوذ از عشقه است و آن گياهى است كه بر درختى بپيچد و آن را خشك كند و خود با طراوت باقى بماند; لذا اگر گياه عشق روح انسان، درخت تن او را احاطه كند، او را نسبت‏به زرق و برق دنيا خشك و بى‏حركت و نسبت‏به محبوب و معشوق شيفته و بى‏قرار مى‏كند .

اگر عشق انسان به شهوات به فعليت درآيد، روح تابع تن مى‏گردد و اگر روح انسان و عشق معنوى او رشد كند، جسم و تن بناچار تابع روح مى‏گردد و تن به زحمت و رنج مى‏افتد . در اين زمينه متنبى گويد:

و اذا كانت النفوس كبارا

تعبت فى مرادها الاجسام

وقتى نفس كسى بلندمرتبه شود، تن او در راه نيل به مراد آن به زحمت مى‏افتد [1] و مولوى هم در اين بابت مى‏گويد:

خشم و شهوت، وصف حيوانى بود

مهر و رقت، وصف انسانى بود

اين چنين خاصيتى در آدمى است

مهر، حيوان را كم است، آن از كمى است

عرفا معتقدند: بنياد هستى، بر عشق به يك مركز به نام خدا نهاده شده است و آن يك نوع جنب و جوششى است كه سراسر وجود را فرا گرفته‏است [2].

در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد

عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

عشق آخرين مرحله محبت است . شعله‏اى است كه در دل آدمى افروخته مى‏شود و بر اثر آن آنچه جز خداست، مى‏سوزد و نابود مى‏گردد، يعنى عاشق، شهيد مى‏شود و به حيات خالص و جاويدان نيل پيدا مى‏كند . روايت مى‏كنند: من عشق وعف و كتم و مات، مات شهيدا [3] ; هر كه عاشق شود و عفت نفس پيش بگيرد و رازدار باشد و بميرد، شهيد مرده است .

عشق جنون الهى است كه بنيان بدن را ويران مى‏سازد، يعنى زندان و قفس تن انسان را مى‏شكند و با معشوق مطلق، اتصال برقرار مى‏كند; در نتيجه، تن عاشق گم و متلاشى، و روح او، منور مى‏گردد و آخرالامر با معشوق اتحاد پيدا مى‏كند كه اين همان وحدت عشق و عاشق و معشوق است .

ابن فارض مى‏فرمايد:

بينى و بينك انى ينازعنى

فارفع بلطفك انى من البين

ميان من وتو، «من‏» نزاع مى‏كند، خداوندا به لطفت، «من‏» را از ميان بردار!

حجاب چهره جان مى‏شود غبار تنم

خوشا دمى كه از اين چهره پرده برفكنم

كه اين قفس نه سزاى چو من خوش الحانى است

روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم

به قدرى انسان به معشوق يعنى خداوند نزديك مى‏شود كه در او فانى گشته، به او باقى مى‏گردد; به همين دليل حلاج گفت: انا الحق، يعنى من خدايم و اين نيست، جز اين كه حضرت حق در قلب عارف نفوذ مى‏كند و در حديث آمده است: «قلب المؤمن عرش الرحمن; دل مؤمن تخت‏خداست‏» . چرا درخت طور به حضرت موسى (ع) بگويد: انى انا الله لا اله الا انا [طه/13] و آدمى نگويد: انا الحق؟

موسيى نيست كه دعوى انا الحق شنود

ورنه اين زمزمه اندر شجرى نيست كه نيست

بعضى، خود خدا را عشق مى‏دانند، براين اساس توحيد در نظر عرفا عشق است و در نظر فلاسفه وجود حضرت احديت . حافظ مى‏فرمايد:

فاش مى‏گويم و از گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از دو جهان آزادم

سفارشهاى يوحنا نيز همين است: «يكديگر را دوست‏بداريد، زيرا عشق، اصلى خدايى دارد . هر كه دوست‏بدارد، فرزند خداست و خدا را شناخته‏است و آنكه دوست نمى‏دارد، خدا را نشناخته است، چون خداوند، عشق است‏» [4].

بهترين عاشقان و هنرمندترين هنرمندان و زيباترين موجودات خداست; زيرا داراى جميع كمالات است; چه او بسيط مطلق و عين هستى است . به اين ترتيب او مصداق اتم عشق و عاشق و معشوق صرف و خالص است .

ابن‏سينا در اين زمينه مى‏فرمايد: «عاشق‏ترين كس نسبت‏به چيزى، اول بالذات (خدا) است; زيرا چيزهايى بيشتر درك مى‏شوند كه كاملتر باشند» [5].

از فروغ عشق، جذب و انجذاب طبيعى يا عزيزى يا فطرى است كه خداوند در ميان موجودات قرار داده‏است كه جلوه‏هاى آن در صنايع ظريف و هنر و عشق به تشكيل خانواده، جهت‏بقاى نوع و تعليم و تعلم و به طور كلى روابط انسانها با هم به چشم مى‏خورد; حتى در حركات كرات و تركيب اجسام، جاذبه عمومى و كشش فراگير وجود دارد كه همه بر پايه پرمايه عشق است .

ذره ذره كاندر اين ارض و سماست

جنس خود را همچو كاه و كهرباست

نقل مى‏كنند كه وقتى حضرت ختمى (ص) از كوه احد مى‏گذشت‏با چشمان پرفروغ و نگاه از محبت لبريزش، كوه احد را مورد عنايت قرار داده، فرمود: «جبل يحبنا و نحبه، يعنى كوهى است كه ما را دوست دارد و ما نيز آن را دوست داريم‏» [6].

عشق انسان، لب عقل و عقل، لب روح و روح لب تن و تن، لب اجسام است; چنانكه عرفان، لب برهان است; بنابراين با همديگر متضاد نيستند; بلكه در طول يكدگر قرار دارند . خاقانى چنين سرايد:

دولت عشق تو آمد، عالم، جان تازه كرد

عقل كافر بود، آن رخ ديد و ايمان تازه كرد

3 . قرآن و عشق

در قرآن كلمه عشق استمعال نشده‏است . شايد به اين دليل كه در زمان نزول، كلمه عشق، به وسيله شعرا تنها در خدمت فسق و فجور و شهوترانى قرار گرفته‏بود; چنانكه اشعار شعراى آن زمان محتوايى جز دنياپرستى و زرق و برق زندگى زودگذر دنياى دنى نداشت كه نمونه آن اشعار سبعه معلقه است و همين باعث‏شد كه خداوند شعراى آن زمان و زمين را گمراه معرفى كند و در سوره شعرا مى‏فرمايد: والشعراء يتبعهم الغاوون [225] الم ترانهم فى كل واد يهيمون [226] و انهم يقولون ما لا يفعلون [227] الا الذين آمنوا و عملوالصالحات; گمراهان از شعراى (بى‏ايمان) پيروى مى‏كنند . آيا نديدى كه آنها در هر وادى سرگشته مى‏روند و آنچه را عمل نمى‏كنند مى‏گويند; مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند .

با توجه به اينكه خود آيات مسجع و با وزن و آهنگ خاصى است، بايد گفت: منظور آيه اين نيست كه هر شاعرى متبوع گمراهان است; به همين دليل پيامبر فرمود: ان لمن البيان لسحرا [7] بعضى از بيانها سحر هستند .

در روايات كلمه عشق آمده‏است . در حديث معروف قدسى آمده است: من طلبنى وجدنى و من وجدنى عرفنى و من عرفنى احبنى و من احبنى عشقنى و من عشقنى عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلى ديته و من على ديته فانا ديته [8] ; (خداوند فرمود:) هر كس مرا طلب كند، مرا مى‏يابد و هر كه مرا بيابد، مرا مى‏شناسد و هر كه مرا بشناسد، مرا دوست مى‏دارد و هر كسى مرا دوست‏بدارد، عاشقم مى‏شود و هر كس عاشقم بشود، عاشقش مى‏شوم و هر كس را عاشق بشم، او را مى‏كشم و هر كس را بكشم، ديه او به گردن من است و هر كس كه به گردن من ديه دارد، من خودم ديه او هستم .

در قرآن به جاى كلمه عشق «حب‏» آمده‏است . آنجا كه مى‏فرمايد: و الذين آمنوا اشد حبا لله; كسانى كه ايمان آوردند، شديدترين محبت (آنها) براى تنها حضرت رب‏العالمين است .

بنابراين اساس پرستش، عشق است; چنانكه دين هم جز محبت چيزى نيست و از امام باقر (ع) روايت‏شده است: هل الدين الا الحب [9].

علامه طباطبائى در مورد آيه مذكور مى‏فرمايد: «از مجموع مباحث در مورد آيه چند نكته به دست مى‏آيد:

1 . حب يك نوع ارتباط وجودى و جاذبه خاص ميان علت و معلوم است; لذا مثلا دانشجو استادش را كه علت‏باسواد شدنش است، دوست مى‏دارد و استاد هم شاگر خود را كه درس مى‏خواند، دوست مى‏دارد و از همه بهتر و مهمتر خداوند است كه چون خالق و رازق و مدبر ماست، همه بايد به او علاقه داشته باشيم; چنانكه خداوند هم مخلوقاتش را دوست مى‏دارد; چون آنها آثار اويند .

2 . محبت داراى شدت و ضعف و در يك نظام طولى است، نه عرضى .

3 . خداوند از هر جهت‏شايسته و بايسته محبت ذاتى و حقيقى و خالص و شديد و دائمى موجودات نسبت‏به او است .

4 . اساس محبتها، به محبت‏خود، يعنى حب ذات بر مى‏گردد و اگر غير خود را هم دوست مى‏داريم، براى اين جهت است كه به ما وابسته‏است; لذا خدا كه خود را دوست مى‏دارد، مخلوقاتش را هم كه از آثار اوست، دوست مى‏دارد . 5 . محبت اعم از آگاهانه و ناآگاهانه است; بنابراين هر موجودى بهره‏اى از عشق و محبت دارد» [10].

4 . جلوه‏هاى عشق به ماديات و معنويات

عشق آدمى به هر چيزى اعم از امور مادى و معنوى جلوه‏ها و آثارى دارد كه اينك برخى از مهميرين ذكر مى‏شود:

1 . عشق به ماديات، عشق حقيقى و دائمى و كلى و عميق نيست; زيرا آن، معشوق واقعى انسان نيست; بلكه آن مربوط به قواى غضبى و خواهشهاى نفسانى و حيوانى است; لذا وقتى انسان در شهوت و شكم غرق شد، يك حالت تنفر و دلزدگى و خستگى و سستى به او نسبت‏به آنها دست مى‏دهد; ولى عشق به امور معنوى مثل عشق به خدا و معصومين (ع) و مردان ربانى و علم و فلسفه، عامل شور و شوق و گرمى و اميد است و هر چه در اين موارد ترقى كند، عشق قويتر مى‏گردد; چون روح انسان با اين امور سنخيت دارد; به همين دليل در فلسفه اثبات شده است: علت پيوند و اتصال انسان به خدا و اولياى او سنخيت و مناسبت داشتن حقيقت روح انسان با آنهاست .

از امام حسين (ع) روايت‏شده است: ان الله يحب معالى الامور و يبغض سفسافها; خداوند كارهاى بلند و گرامى را دوست و كارهاى پست و زبون را دشمن دارد [11].

2 . انسان از كسى كه به او ارادت و محبت داشته‏باشد، الگو مى‏پذيرد: لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا [احزاب/22] ; بدون شك رسول خدا براى شما كه به خدا و روز قيامت اميد داريد و خدا را بسيار ياد مى‏كنيد، اسوه و مقتدا و الگو و انگاره خوبى است .

خواجه نصيرالدين در شرح متن شيخ الرئيس مى‏فرمايد: «بيشتر خشنودى عاشق به رفتارهاى معشوق و آثارى است كه از نفس وى صادر مى‏گردد . اين عشق رقتى ايجاد مى‏كند كه عاشق را از آلودگيهاى دنيايى بيزار مى‏گرداند» [12].

3 . عشق به خدا و اولياى او انسان را مهذب مى‏كند و تابع پير و مراد و قطب مى‏گرداند: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله [آل عمران/29] ; پيامبر (به كفار) بگو اگر خدا را دوست مى‏داريد، از من (پيامبر) اطاعت كنيد تا خدا دوستتان بدارد و به همين دليل محبت و مودت اهل بيت‏خواسته پيامبر (ص) از ماست: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى [شورى/23] ; (اى پيامبر) بگو: براى آن (نبوت و رسالت) اجرى جز مودت و محبت‏به خويشاوندان نزديكم مسالت نمى‏كنم .

در آيه ديگر آمده‏است كه آن اجر و مزد هم به نفع شماست: قل ما اسئلكم من اجر فهولكم [سبا/47] ; بگو مزدى را كه درخواست مى‏كنم، به نفع شماست .

عكس مطلب هم صادق است; يعنى هر چه ايمان و عمل انسان بيشتر شود، محبوب شدن او نزد مردم بيشتر است: ان الذين آمنوا و عملواالصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا [مريم/94].

اطاعت‏خدا به نسبت عشقى است كه انسان دارد; همچنانكه امام صادق فرمود:

تعصى الا له و انت تظهر حبه

هذا لعمرى فى الفعال بديع

لو كان حبك صادقا لاطعته

ان المحب لمن يحب مطيع [13]

خدا را نافرمانى مى‏كنى و اظهار دوستى او مى‏كنى؟ به جان خودم، اين رفتارى شگفت است . اگر دوستيت راستين بود، اطاعتش مى‏كردى; زيرا دوستدار، مطيع كسى است كه او را دوست دارد .

نتيجه اين كه شخص در اثر عشق به كسى، ناخودآگاه، در تفكر و تغذيه و پوشش و رفتار و حتى قيافه ظاهرى وصدا و . . . مثل او مى‏شود [14].

البته ممكن است‏براى عشق معايبى هم ذكر كنند; از جمله آنها اين كه در اثر استغراق در حسن معشوق، عيب او از طرف عاشق مورد غفلت واقع‏شود; به همين رو است كه گفته‏اند: «حب الشى‏ء يعمى و يصم; حب هر چيزى عاشق را كور و كر مى‏كند» يا گفته‏اند: «و من عشق شيئا اعمى بصره و امرض قلبه [15] ; هر كس چيزى را دوست داشته‏باشد، چشمش را كور و قلبش را بيمار مى‏كند» .

وحشى بافقى مى‏سرايد:

اگر در كاسه چشمم نشينى

بجز از خوبى ليلى نبينى

تا آنجا كه گفته‏اند: عاشق حتى عيب معشوق را هنر مى‏بيند كه در اين زمينه بايد گفت: تفاوت علم و عشق اين است كه در علم، عالم تابع عالم خارجى است ولى عشق جنبه داخلى و نفسانيش بيش از جبنه عينى است . عاشق نيرويى نهفته‏است كه دنبال موضوع مى‏گردد . همين كه موضوعى يافت و با آن توافقى دست داد . آن نيرو تجلى مى‏كند و به اندازه توانايى خودش حسن مى‏سازد; نه به آن اندازه كه در محبوب وجود دارد [16].

4 . عشق انسان به خدا باعث مى‏شود كه وى تقاضاى مرگ كند: قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنو الموت ان كنتم صادقين [جمعه/77] ; اى كسانى كه يهودى شده‏ايد، اگر تنها شما اولياى خدا هستيد، آرزوى مرگ بكنيد .

اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست

روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم

5 . گاهى عشق چند برابر عقل اثر دارد; مثلا ممكن است‏با يك محبت و عمل عاطفى عده‏اى را به مقصد مطلوبى دعوت كرد . مولوى مى‏گويد:

پاى استدلاليان چوبين بود

پاى چوبين سخت‏بى تمكين بود

اهل عرفان و سير و سلوك، به جاى پويش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پيشنهاد مى‏كنند و مى‏گويند: شخص كاملى را پيدا كن و رشته محبت وى را به گردن دل بياويز كه از راه عقل و استدلال بى خطرتر و سريعتر و با ثمرتر است [17].

6 . عشق و محبت كينه‏ها را از سينه‏ها بيرون مى‏برد و تلخها را شيرين، مى‏كند . قرآن مى‏فرمايد:

ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عدواة كانه ولى حميم [فصلت/34] ; با اخلاق نيكوتر دفع شر كن! آنگاه آنكه بين تو و او دشمنى است، گويا دوستى يكدل شده است . مولوى گويد:

از محبت تلخها شيرين‏شود

از محبت مسها زرين شود

7 . عشق معنوى عاشق را از خودپرستى نجات مى‏دهد; يعنى علاقه و تمايل را به خارج از وجودش متوجه مى‏كند و خودش را توسعه مى‏دهد، مشروط بر اين كه عشق، به مسير درستى هدايت‏شود .

نيست‏بر لوح دلم جز الف قامت‏يار

چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم

ولى عشق به دنيا و زرق و برق آن، تفرقه و خصومت و نسيان و عصيان و كودنى و كورى و تنگى و اسارت و پوچى و بيگانگى و از خود بى‏خود شدن و محدود گرديدن و . . . . به وجود مى‏آورد .

8 . مظهر عشق مادى خنده و غفلت و تكثر و ضعف و انفعال و جلوه عشق معنوى، گريه و توجه و وحدت و فعاليت و اميد است .

گريه بر هر درد بى درمان دواست

چشم گريان چشمه فيض خداست

و حافظ مى‏گويد:

دل سنگين تو را، اشك من آورد به راه

سنگ را سيل تواند به لب دريا برد

گريه وسيله كمال انسان است و اساس آن عاطفه و رقت قلب و عرفان است و به همين دليل بانوان از كمال و عاطفه بيشترى نسبت‏به مردها برخوردارند; چرا كه هر موقع وعظ و پندى باشد، زودتر تحت تاثير قرار مى‏گيرند; پس تنها گريه از اندوه و غم نيست; بلكه چه بسا به سبب شوق و لذت عرفانى و تحريك معشوق باشد .

5 . آثار نماز عاشقانه

حال كه تا حدودى خواص عشق بيان گرديد، بايد بدانيم كه عامل وجود عشق تنها در عبادت و پرستش عارفانه و عاشقانه و خالصانه براى تنها خداوند است . مصداق بارز چنين عبادتى نماز است; آن نمازى كه فعل و ذكر و ورد آن، ناشى از بيتابى عاشق در برابر معبود ناب و معشوق صاف و جميل پاك است .

چنين نمازى نتايج و آثار بسيار ارزشمندى به همراه دارد كه برخى از مهمترين آنها اين قرارند:

1 . نماز از فحشا و منكر جلوگيرى مى‏كند: «و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر [عنكبوت/45] ; نماز را به پا بدار; زيرا آن، (انسان را) از زشتى و ناپسندى باز مى‏دارد و يادكرد خدا از هر چيزى بزرگتر است .

البته بايد نماز با شرايط خاص خود باشد، تا چنين خاصيتى داشته‏باشد; چون نماز مشتمل بر ذكر خداست; بنابراين اگر نيت، خالص و نماز دائمى و از كيفيت‏بالايى برخوردار باشد، قطعا باعث مى‏شود ملكه پرهيز از فحشا در نمازگزار پيداشود; لذا وقتى آن، مقبول درگاه حضرت احديت است كه او را از هر گناهى باز دارد و به خدا نزديك كند تا آنجا كه در فكر و قلب هم گناه نكند .

2 . جمله «ولذكر الله اكبر» ، بيانگر اين است كه نماز علاوه بر نتيجه سلبى كه همان منع از فحشاست، نتيجه وجودى هم دارد . اين نتيجه وجودى عبارت از ذكر قلبى است [18].

3 . نماز قلب را جلا مى‏دهد و از توجه به ماديات دور مى‏دارد، در نتيجه سنخيت ميان عابد و معبود پيدا مى‏شود كه ثمره آن شجره طيبه اين است كه خداوند در عقل و فكر او، نفوذپيدا مى‏كند; «ان الله تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب . . . . رجال ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم [19] ; خداوند نماز را براى صيقلى دلها قرار داده است . . . . مردانى هستند كه خداوند در سر ضمير آنها با آنها راز و با عقل آنها سخن مى‏گويد .

4 . نماز گزاردن با تمام شرايطش در انسان رغبتى ايجاد مى‏كند كه او دائما نماز بخواند: «الذين هم على صلوتهم دائمون‏» [معارج/23].

نمازگزاران كسانى هستند كه بر نمازشان مداومت مى‏كنند و اگر از نماز خارج شدند، باز ذكر و ورد دارند; به عبارت ديگر افكار و اعمالشان تجسم عينى و خارجى نماز است و بر اثر اطاعت و عبادت توام با عشق، به نور الهى منور مى‏شوند و ديگران را هم منور مى‏كنند; از اين رو دوستى با آنها و ديدن آنها، انسان را به ياد خدا مى‏اندازد; چنانكه پيامبر فرمود: «من ذكركم بالله رويته; آن دوستان كسانى هستند كه ديدن آنها شما را به ياد خدا مى‏اندازد» .

5 . نماز باعث اطمينان قلب انسان مى‏گردد: الا بذكر الله تطمئن القلوب [رعد/13]. جهت آن اين است كه نماز، مصداق اتم ذكر و ياد خداست .

6 . نماز باعث پيدايش زهد در انسان مى‏شود . لازمه نماز، اتصال به مركز هستى و عشق به آن است; چون صلاة از صله و وصل است . پيوسته طاعت صرف و خالص و ناب او را به حركت تكاملى موفق مى‏كند تا فانى در ذات خداوند و باقى به بقاى او گردد .

انسان در اثر عبادت، اتصال با عالم و احديت، بلكه با جهان احديت پيدا مى‏كند و وجودش وسيع مى‏شود كه عالم دنيا و طبيعت در مقابل او بسيار كوچك است . شعرى به حضرت على (ع) منسوب است كه:

اتزعم انك جرم صغير

و فيك انطوى العالم الاكبر

آيا گمان كردى جرم كوچكى هستى، در حالى كه در تو عالم اكبر بنهاده شده‏است .

انسان در عبوديت، خود واقعى خويش را مى‏يابد; ولى در ماديات به چيزى ديگرى، به جاى خود، مى‏رسد .

در زمين ديگران خانه مكن

كار خود كن كار بيگانه مكن

تا تو تن را چرب و شيرين مى‏دهى

گوهر جان را نيابى فربهى

تو به هر صورت كه آيى بيستى

كه منم اين والله اين تو نيستى

6 . انسان، با عبوديت آزاد مى‏شود; يعنى مى‏تواند در سير و صراط مستقيم مراحل تكامل را بدون مانع، و سريع و آسان، طى طريق كند .

حافظ از جود تو حاشا كه بگرداند روى

من از آن روز كه بند توام آزادم

آنانى كه خود را از مصرع عشق حقيقى رهانيدند، به دام دنيا دنى و پرستش آن گرفتار شدند .

7 . با عبوديت انسان بر خودش مسلط مى‏شود; لذا مى‏تواند افكارش را در كنترل خود در بياورد و از خواطر ناپسند جلوگيرى كند: «العبوديه جورة كنهها الربوبية; جوهر و گوهر عبوديت، ربوبيت و پرورگارى است‏» .

دنيا، جانوراان را اشباع مى‏كند; ولى انسان را نمى‏تواند اشباع كند; به همين دليل شخص هواپرست، به دنبال تنوع‏طلبى دائمى است و سرانجام هم اشباع نمى‏گردد و اگر هم اشباع گردد، اين اشباع كاذب است; زيرا به خواست فطرى و نفسانيش، وقعى ننهاده است .

در حديث قدسى آمده است: «يابن آدم خلقت الاشياء لا جلك و خلقتك لاجلى‏» ; اى فرزند آدم اشياء را براى تو خلق و تو را براى خودم خلق كردم‏» .

لذا چون انسان، خداپرست گردد، كمال قناعت و رضايت را در خود احساس مى‏كند و چون مطلوبش بى‏نهايت است، مثل و نظير ندارد تا عوض بشود . عشق و پرستش و نماز تا آنجا انسان را بالا مى‏برد كه جز رضا به قضاى الهى و تسليم در مقابل امر معشوق مطلق چيزى در ذهن و ذكرش نيست . وقتى تير زهرآلودى برسينه امام حسين (ع) مى‏نشيند مى‏فرمايد: «رضا بقضائك و تسليما لامرك و لامعبود سواك يا غياث المستغيثين; به تقديرت خشنودم و از فرمانت اطاعت مى‏كنم . هيچ معبودى جز تو نيست اى فريادرس فريادخواهان‏» .

8 . انسان به يارى صبر و نماز مى‏تواند در مقابل مشكلات فايق آيد: «واستعينوا بالصبر و الصلوة و انها لكبيرة الا على الخاشعين‏» [بقره/45] ; و از خداوند به وسيله صبر و نماز يارى بجوبيد كه نماز امرى بزرگ و دشوار است، مگر براى فروتنها (كه بسيار سهل و آسان است).

9 . نمازگزاران واقعى، وقتى در زمين به پستى برسند، به پستى تن در نمى‏دهند و جلوه عشق را در ميان مردم تعميق و گسترش مى‏دهند: الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة [حج/41] ; آنان (كه خداوند ياريشان مى‏كند) اگر در زمين، مكانت و اقتدار پيدا كنند، نماز به پا مى‏دارند .

10 . چنانچه كسى بتواند نمازهاى مستحبى، به ويژه نماز شب بخواند، خداوند در قيامت‏برايش پاداشهايى در نظر مى‏گيرد كه هيچ كسى حتى خود پيامبر ختمى (ص) هم نمى‏داند كه چيستند; تتجافا جنوبهم عن المضاجع . . . فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون [سجده/16 و 17] ; پهلوهايشان از خوابگاهها جدا مى‏شود (شب بيدار مى‏شوند . .). هيچ كس نمى‏داند خداوند براى آنها از چشم روشنى‏ها چه مخفى داشته است (تا روز قيامت آشكار كند).

مرحوم طبرسى ذيل اين آيه، حديث‏بسيار جالبى را از پيامبر نقل مى‏كند: «و قد ورد فى الصحيح عن النبى (ص) انه قال ان الله يقول اعددت لعبادى الصالحين ما لا عين رات و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر . . .» [20] ; در حديث صحيح به نقل از پيامبر آمده‏است كه فرمود: «خداوند مى‏فرمايد: براى بندگان صالح خود چيزهايى آماده كردم كه آنها را چشمى نديده و گوشى نشنيده است و آنها به قلب احدى خطور نكرده است‏» .

6 . اقسام نماز

همچو كار در دنيا كه از روى ترس و فشار يا مزد و پاداش و يا محض عشق و علاقه است، نماز نيز ممكن است از بيم دوزخ يا ميل به بهشت و يا صرف حب و عشق الهى گزارده شود .

ابوعلى سينا در زمينه عبادت عارف مى‏نويسد: «تعبده له فقط لانه مستحق للعبادة و لانها نسبة شريفة اليه لا لرغبة اورهبة [21] ; تعبد و پرستش عارف براى اين است كه خداوند مستحق براى عبادت است; چرا كه عبادت سنخيت و رابطه (وجودى و) نسبت‏با شرافت (انسان) با اوست; نه از روى رغبت و ميل (براى پاداش) يا ترس (از عذاب).

7 . منابع

1 . مطهرى، مرتضى، حماسه حسينى، ج‏3، ص‏366 و ج‏1، ص 143

2 . حسينى طهرانى، علامه سيدمحمد حسين، روح مجرد، ص 570

3 . ابن‏سينا، اشارات و تنبيهات، ج‏3، ص 384

4 . آلندى، رنه، عشق، ترجمه جلال ستارى، نامه اول يوحنا، III ، ص‏16

5 . ابن‏سينا، پيشين، ج‏3، ص 359

6 . مطهرى، مرتضى، جاذبه و دافعه على (ع)، ص 25، پاورقى .

7 . طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، ذيل آيات .

8 . حسينى، پيشين، ص 167

9 . مطهرى، جاذبه و دافعه، ص 64

10 . طباطبائى، پيشين، ج‏1، ذيل آيه 165، سوره بقره .

11 . يعقوبى، احمد; تاريخ يعقوبى، ج‏2، ص‏365 .

12 . ابن‏سينا، پيشين، ج‏3، ص‏383 .

13 . مطهرى، پيشين، ص‏67- 66 .

14 . همان، ص‏78 .

15 . نهج البلاغه، خ‏107 .

16 . مطهرى، پيشين، ص‏75- 73 .

17 . همان، ص‏75 .

18 . طباطبائى، پيشين، ذيل آيه .

19 . نهج‏البلاغه/خ‏120 .

20 . طبرسى، مجمع البيان، ج‏8 و 7، ص 518 .

21 . ابن‏سينا، پيشين، ج‏3، ص 375 .

منبع :صحيفه مبين ،شماره 22