كليد واژهها: رشد، كمال، مراحل رشد، خوف از خدا، تقوا، عقل، اراده .
رسيدن به قله رشد در گرو به كمال رسيدن مهمترين ويژگىها و شاخصههاى انسانى است . مهمترين شاخصههاى انسان را مىتوان در دو حوزه بر شمرد ; حوزه عقل و حوزه اراده . ضعف انسانها و جوامع و نيز انحطاط آنها معمولا يا از ضعف عقل و ضعف اراده و يا هر دو ناشى مىشود . به عبارت ديگر، رفتارهاى سوء يا جاهلانه است و يا عالمانه . اولى از ضعف عقل و دومى از ضعف اراده است .
عقل و اراده دو بال پرواز انسان به سوى اوج سعادت است . هر يك از اين بالها كه بشكند، راهى جز سقوط طاير انسانيت، سرنوشت ديگرى در انتظار او نيست . در ميان انسانها كسانى بودهاند كه ارادههايى جزمى و پولادين داشتهاند تا جايى كه حاضر شدهاند به اندك بهايى خود را به كشتن دهند و يا انسانهاى بىگناهى را بكشند، اما از عقل به قدر دانه جوى بىبهره بودهاند! در طرف مقابل هم كسانى بودهاند كه در اوج عقلانيت و شعور، به دليل سستى اراده، به چاه انحطاط سقوط كردهاند . بنابراين مىتوان گفت كمال رشد برابر استبا برآيند كمال و اراده . اينك بايد ديد چگونه عقل به كمال مىرسد و شاخص كمال اراده چيست .
بى ترديد، افراد و جوامع انسانى در پرتو عقلانيت مىتوانند راه رشد و سعادت را بپيمايند . انسان وقتى به دنيا مىآيد، نه در بعد عقل نظرى از واقعيتها اطلاعى دارد و نه در بعد عقل عملى دركى از درستى و نادرستى كارها دارد . خداوند سبحان مىفرمايد:
والله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا [نحل / 78] ; خداوند شما را از شكمهاى مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمىدانستيد .
بنابراين انسان در هنگام تولد داراى عقل بالقوه است و فعليتيافتن و رشد آن در گرو نحوه به كار گرفتن آن است . بايد عقل انسانها به مرحلهاى برسد كه واقعيتها را به درستى درك كند و سپس بر پايه بينشهايى كه كسب كرده، به درك صحيحى از بايدها و نبايدها برسد . با توجه به آنچه در قرآن كريم در مورد انسان آمده، رشد عقلانيت انسان در طى مراحل ذيل است .
1 . احساس (به كارگيرى حواس)
2 . نظر (درنگ و تامل در جوانب)
3 . فكر كردن (كشف حقيقت)
4 . تذكر (توجه به حقيقت)
بى ترديد، اولين اطلاعات انسان از جهان خارج از طريق حواس بويژه قواى شنوايى و بينايى است . خداوند در آيات مختلفى اين نعمت را به انسان پس از نعمتخلقتيادآور شده است و مسئوليت او را در برابر اين نعمت الهى يادآور مىشود . در آيه مذكور، به دنبال عبارت لا تعلمون شيئا مىفرمايد:
و جعل لكم السمع والابصار والافئدة لعلكم تشكرون [نحل / 78] ; خداوند براى شما گوش و ديدگان و دلها را قرار داد، شايد كه سپاس گذاريد .
شكر در اينجا به اين است كه انسان از اين مبادى علم و معرفت و شناختبه خوبى استفاده كند و سير نظر و تفكر و تذكر را بپيمايد و رفتارهاى خود را بر پايه يقين و شناخت صحيح از واقعيتها استوار كند . اين شكر نعمت، وظيفه بنده در مقابل منعم است و البته سئوال از نعمت نيز حق منعم است . لذا فرمود:
ولا تقف ما ليس لك به علم ان السمع والابصار و الافئدة كل اولئك كان عنه مسئولا ; [اسراء / 36] ; و از آنچه به آن علم ندارى پيروى نكن، چرا كه گوش و چشم و دل هر يك در كار خود مسئول است .
پس انسان مسئول است، چون داراى فؤاد (عقل) و ابزارهاى به فعليت رساندن آن يعنى "سمع و بصر" است . بايد آنها را به كار گيرد تا به درك صحيحى از خود و جهان و نيز درك صحيحى از رفتارها برسد كه همان مقام علم است .
انسان بعد از آنكه به وسيله ابزارهاى شناخت، قدرت به تصوير كشيدن اشياء مادى و به تصور درآوردن امور غير مادى را پيدا كرد، براى كسب معلومات بيشتر بايد در بسيارى از آنها با ديده "نظر" بنگرد . "نظر" در لغت عرب به معناى ديدن صرف نيست ; بلكه به معناى نگريستن همراه با "تامل" است . در كتاب معجم مقاييس اللغة آمده است: نظر: تامل الشىء و معاينته [1] (نظر عبارت است از تامل در شيئى و ديدن آن). يكى از لغت پژوهان معاصر نيز مىنويسد: «معناى اصلى نظر عبارت است از: ديدن همراه با تعمق و تحقيق در موضوعى مادى يا معنوى با چشم سر يا چشم بصيرت» [2]. مىتوان گفت: فرق رؤيتبا نظر در همين نكته نهفته است كه رؤيتبه مطلق ديدن گفته مىشود، خواه با تامل همراه باشد و خواه بدون تامل و انديشه باشد، اما نظر ديدن با انديشه است .
در قرآن كريم بر مساله نظر در اشياء تاكيد شده است . يعنى انسان براى يافتن حقايق و در نتيجه تصحيح اعتقاد و عمل خويش بايد به اطراف خود و به گذشته و آينده خويش و در يك كلام به همه چيزها به ديده تامل بنگرد .
خداوند گاهى انسان را وا مىدارد كه با شتر و كوه و دشت و آسمان نظر كند تا به راز و رمز صنع او پى ببرد [غاشيه / 17].
گاهى او را متوجه خلقت نخستين خودش مىكند و او را به تعمق در آن دعوت مىكند [طارق / 5].
گاهى او را به نظر در حركت اين چرخ گردون توجه مىدهد تا گذر عمر خويش را در آن بنگرد [اعراف / 185].
گاهى او را به آنچه براى زندگى پس از مرگ خود تهيه كرده توجه مىدهد [حشر / 18].
گاهى او را به مطالعه ژرف در تاريخ و تمدنهاى منقرض شده دعوت مىكند [يوسف / 109]
گاهى براى كشف چگونگى آغاز خلقت، او را به نظر در تحولات اين كره خاكى فرا مىخواند [عنكبوت / 20].
خلاصه آنكه در قرآن كريم براى رساندن انسان به رشد عقلانى و درك حقايق از روش "نظر و تامل" در امور استفاده شده، خصوصا امورى كه نوع انسانها هر روز با آن سر و كار دارند ; اما بيشتر آنان بى توجه از كنار آن مىگذرند .
نكته جالبى كه در آيات مربوط به "نظر" به چشم مىخورد اين است كه خداوند در اكثر قريب به اتفاق اين آيات، بعد از دعوت به نظر، سؤالى را مطرح كرده است . به نظر مىرسد كه طرح سؤال و مواجه كردن فرد با سؤال، لازمه تامل و تعمق است . بنابراين اگر ما مىخواهيم از اين روش براى رشد دادن عقل افراد استفاده كنيم بايد همراه با دعوت افراد به نظر در امور، آنها را با سؤالات و معماهايى مواجه سازيم تا براى كشف و پاسخ به سؤال، عميقتر در شئ مورد نظر بنگرند .
بدون شك نظر مقدمه بصيرت است و تفكر حلقه واسط بين آنهاست ; لذا ممكن است هر نظرى به بصيرت نيانجامد . راغب از قول برخى از ادباء نقل مىكند كه: فكر در اصل مقلوب "فرك" است و" فرك الامور" به معناى جستجوى در امور است [3]. خلاصه آنكه به مرحله تلاش و تكاپوى عقل براى دريافت جواب و كشف حقيقت مجهول، فكر گفته مىشود .
قرآن كريم موارد بسيارى را به عنوان زمينهساز تفكر در بشر بيان مىكند، مانند قصص، امثال و علل و احكام . در اينجا به نمونههايى از اين موارد مىپردازيم .
فاقصص القصص لعلهم يتفكرون [اعراف / 176] ; پس اين داستان را حكايت كن، شايد كه آنان بينديشند . از اين آيه استفاده مىشود كه خداوند در كتاب آسمانىاش قصهها و داستانها را براى به تفكر واداشتن مردم بيان مىكند . قصه يكى از امورى است كه از انسانهاى نخستين تاكنون در ادبيات ملل درخشندگى خاصى داشته است و اين نشانه تاثير عميق آن بر روى مردم است . براى هدفهاى مختلفى مىتوان قصه ساختيا به بيان قصه پرداخت ; براى سرگرمى، خنداندن، گرياندن، خواب كردن و . . . قرآن در آيهاى كه ذكر شد، هدف قصه را به فكر واداشتن مىداند و در جاى ديگرى مىفرمايد: لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب [يوسف / 111] ; به راستى در سرگذشت آنان، براى خردمندان عبرتى است .
نكتهاى كه ما از قرآن كريم در اين باره مىآموزيم اين است كه اگر ما از "قصه" در تعليم و تربيتبهره مىبريم، بايد تلاش كنيم قصههايى بسازيم و يا بيان كنيم كه افراد را به فكر فرو برد و در آن مسائلى براى فكر كردن وجود داشته باشد تا افراد با شنيدن قصهها و تفكر در آنها، به نتايج مفيدى برسند و در نوع رفتار و كردار آنها مؤثر افتد .
مثل از مواردى است كه به صورت گسترده در قرآن مورد استفاده قرار گرفته است، به طورى كه خداوند مىفرمايد: ولقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل [زمر / 7] ; در اين قرآن از هر مثلى براى مردم آورديم .
خداوند اين مثلها را براى به فكر واداشتن مردم بيان كرده است، چنانكه فرمود: و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرؤن [حشر / 21] ; و اين مثلها را براى مردم مىزنيم، باشد كه آنان بينديشند .
مثل از اين جهتحايز اهميت است كه ذهن انسان را قادر مىسازد كه با تشبيه معقول به محسوس به درك حقايق دشوار نايل آيد .
يكى از مواردى كه خداوند براى ايجاد تغيير مطلوب در رفتار انسان در عرصه مسائل اجتماعى و اقتصادى از مثل استفاده كرده، مساله انفاق است . كسى كه انفاق مىكند به ظاهر چيزى را از دست مىدهد . اما حقيقت انفاق از دست دادن نيست . بلكه بدست آوردن است ; آن هم بدست آوردن چندين برابر آنچه انفاق شده است . قرآن مىگويد: «شما دانهاى را مىكاريد و به عوض آن هفصد دانه درو مىكنيد . بذر نهالى را مىكاريد و به جاى آن درخت تنومند پر از ميوه برداشت مىكنيد . قرآن كريم مىگويد:
«مثل [صدقات] كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مىكنند همانند دانهاى است كه هفتخوشه بروياند كه در هر خوشهاى صد دانه باشد و خداوند براى هر كس كه بخواهد [آن را] چند برابر مىكند، و خداوند گشايشگر داناست» [بقره / 261].
«و مثل [صدقات] كسانى كه اموال خويش را براى طلب خشنودى خدا و استوارى روحشان انفاق مىكنند، همچون مثل باغى است كه بر فراز پشتهاى قرار دارد [كه اگر] رگبارى به آن برسد، دو چندان محصول برآورد، و اگر رگبارى هم به آن نرسد، باران ريزى براى آن كافى است . . .» [بقره / 265].
«آيا كسى از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما و انگور داشته باشد كه از زير آنها نهرها روان است و براى او در آن [باغ] از هر گونه ميوهاى [فراهم] باشد، و در حالى كه او را پيرى رسيده و فرزندانى خردسال دارد، [ناگهان] گردبادى آتشين بر آن [باغ] زند و [باغ يكسر] بسوزد؟ اين گونه، خداوند آيات [خود] را براى شما روشن مىگرداند، باشد كه شما بينديشيد» [بقره / 266].
علل تشريع احكام شرعى از موارد ديگرى است كه خداوند مردم را دعوت به تفكر در آن مىكند تا خود به نتيجه مطلوب برسند . نمونه زير در باره حكم باده و قمار، گواه بر اين مطلب است .
يسئلونك عن الخمر والميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما . . . كذلك يبين الله لكم الآيات لعلكم تتفكرون [بقره / 219] ; در باره شراب و قمار، از تو مىپرسند، بگو: در آن دو، گناهى بزرگ و سودهايى براى مردم است ; ولى گناهشان از سودشان بزرگتر است . . . اين گونه، خداوند آيات [خود را] براى شما روشن مىگرداند، باشد كه بينديشيد .
نتيجه آنكه، مسائل را بايد به گونهاى تبيين كرد كه افراد به فكر واداشته شوند و با جهد و تكاپوى فكرى به نتايج مطلوب برسند . پس ابتدا انسان در موضوعى نظر مىكند و با ديده تامل در آن مىنگرد تا به سؤال يا سؤالاتى پاسخ گويد . آنگاه فكر و ذهن خود را به تكاپو وا مىدارد و در معلومات سير مىكند تا به كشف مجهول يا مجهولات نايل آيد .
تذكر به معناى توجه و در مقابل غفلت است . انسان پس از تعقل و درك حقيقتبايد به آن حقيقت مكشوف توجه داشته باشد تا با اين توجه، رفتار خود را تنظيم و تصحيح كند، وگرنه، بسيارند كسانى كه به حقايقى مىرسند ; ولى پس از آن غفلت مىورزند . انسانها پيوسته در معرض نسيان و غفلت هستند ; لذا خداوند مىفرمايد:
و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون [قصص / 51] ; و به راستى، اين گفتار را براى آنان پى در پى و به هم پيوسته نازل ساختيم ; باشد كه متذكر شوند .
آنچه كه در اينجا بر آن تاكيد مىورزيم اين است كه تذكر به معنى توجه به حقيقت آخرين مرحله سير عقل انسان است . لذا كسانى كه صاحب خرد خالص و كاملاند، تا به اينجا پيش مىروند . در قرآن كريم گروهى تحت عنوان "اولوالالباب" معرفى شدهاند كه در لغتبه معناى "كسانى است كه صاحب عقل خالص از هر گونه شائبهاى هستند" . كسى كه به اين حد از عقل برسد مىتواند مسائل را درك كند و بدان توجه ورزد . خداوند در قرآن كريم شانزده مرتبه از "اولوالالباب" سخن گفته است . كه در نه مورد از آن، موضوع تذكر و توجه به حقيقت را به آنها نسبت است ; مانند:
انما يتذكر اولواالالباب [رعد / 19 و زمر / 9]
و ما يذكر الا اولوالالباب» [بقره / 269 و آلعمران / 7]
و ان فى ذلك لذكرى لاولى الالباب [زمر / 21].
جالب اينجاست كه وقتى مساله تفكر، تعقل و تذكر در مورد عموم مردم مطرح مىشود با لفظ "لعل" بيان مىشود ; بدين معنا كه فقط انتظار مىرود كه آنها به تفكر بپردازند و به تعقل و تذكر برسند ; ولى اينگونه امور در مورد آنها قطعيت ندارد . اما وقتى سخن از اولوا الالباب است، ديگر از واژه "لعل" خبرى نيست ; بلكه به عكس تركيب كلام به گونهاى است كه قطعيت از آن استفاده مىشود ; مانند: "انما" در انما يتذكر اولوا الالباب و يا حرفى نفى و استثناء در و ما يذكر الا اولوا الالباب .
نكتهاى كه در پايان اين بحث ذكر آن لازم است، اينكه در تمام مراحل سير عقل بايد به مساله "تبيين" توجه داشت . ذهن انسان نمىتواند از مجهول مطلق به معلوم برسد ; بلكه بايد براى كشف مرحلهاى، مرحله قبل از آن معلوم باشد ; لذا براى اينكه افراد به نتايج مطلوب برسند، بايد براى آنها مقدمات و زمينههاى لازم را روشن ساخت .
خداوند در قرآن كريم بر اين نكته تاكيد مىورزد كه اگر از انسانها انتظار دارد اهل تفكر و تعقل و تذكر باشند، قبلا آياتش را به خوبى براى آنها تبيين كرده است:
و كذلك يبين الله لكم الآيات لعلكم تتفكرون [بقره / 219] ; و اينچنين خداوند آيات را براى شما بيان مىكند . باشد كه فكر كنيد .
و كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تعقلون [بقره / 242] ; اينچنين خداوند آياتش را براى شما بيان مىكند . باشد كه تعقل كنيد .
و يبين آياته للناس لعلهم يتذكرون [بقره / 221] ; و آياتش را براى مردم بيان مىكند . باشد كه متذكر شوند .
بنابراين اگر مىخواهيم افراد در جامعه يا هر يك از نهادهاى اجتماعى رفتارهاى نيك و بد را از هم تشخيص دهند، بايد آنان را نسبتبه علل و ريشهها و نيز آثار و عواقب آنها آگاه سازيم تا درك درستى از آنها داشته باشند .
نتيجهاى كه از اين بحث مىتوان گرفت اين است كه بسيارى از رفتارهاى سوء ناشى از جهل انسان است . با رشد عقلانى و تبيين مسائل، مىتوان انتظار داشت كه رفتارهاى سوء جاهلانه از افراد سر نزند .
همانطور كه در تعريف رشد گذشت، ركن نخست رشد، تشخيص صحيح از سقيم و ركن ديگر، انتخاب راه صحيح و گام نهادن در آن است . ركن اول با عقل رشيد و ركن دوم، با اراده رشيدانه استحكام مىيابد .
انسان موجودى صاحب اراده و انتخابگر است و اراده او تحت تاثير عوامل مختلف است ; لذا نمىتوان گفت كه با رشد عقلانى و درك صحيح از رفتارها، به هدف نهايى رشد رسيده است . قدر مسلم آن است كه رشد عقلانى د ر تصحيح بسيارى از رفتارها نقش دارد و به عبارت ديگر، عقل و دريافتهاى آن يكى از مهمترين عوامل تاثيرگذار بر اراده انسان است ; اما بدون شك عامل منحصر به فرد نيست . بسيارند انسانهاى عالمى كه مرتكب رفتارهاى سوء مىشوند . يعنى با وجود آنكه رفتار سوء تشخيص دادهاند تحت تاثير عواملى درونى يا بيرونى آن را اختيار مىكنند .
در يك نگاه كلى مىتوان گفت كه رفتارهاى سوء بر دو قسم است ; رفتارهاى سوء جاهلانه و رفتارهاى سوء عالمانه .
به طور كلى اين رفتارها ناشى از ضعف عقل است . گاهى بر اثر جهل مطلق، گاهى بر اثر عدم تامل، گاهى بر اساس اشتباه در محاسبه و گاهى به علتسطحىنگرى و اجتناب از عاقبت انديشى، رفتارى نابخردانه از انسان سر مىزند، كه همگى به ضعف عقل بر مىگردد . آيات زير بيانگر اين رفتارهاست .
قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفها بغير علم [انعام / 140] ; آنان كه فرزندانشان را از روى كم خردى ناآگاهانه كشتند، زيان كردهاند .
يعملون السوء بجهالة [نساء / 17] ; از روى نادانى [كار] بد مىكنند .
من عمل سوءا بجهالة [انعام / 54] ; هر كه از شما از روى نادانى [كارى] بد كند .
در خصوص رفتارهاى قبيحى كه عامل آن جهالتباشد، مىتوان اميد داشت كه با تعليم و تبيين اصلاح شود . از اين رو انسان وظيفه دارد با قوه شناختى كه خداوند در اختيار او قرار داده است، دستبه تحقيق بزند ; چنانكه در قرآن آمده است:
. . . فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهالة [حجرات / 30] ; تحقيق كنيد تا مبادا از روى جهالتبه گروهى آسيب رسانيد .
عقل در صورتى كه با اميال انسان موافق باشد و يا دست كم با آن مخالف نباشد، مىتواند بر اراده حكمفرما باشد ; اما در مواردى كه انجام كارى عقلانى با اميال ديگر انسان در تضاد باشد، ممكن است عقل نتواند بر اراده حكومت كند ; بلكه احتمال دارد زمام امر خويش را در كف اميال نهد .
قرآن كريم بيان مىدارد كه عدهاى با وجود علم به درستى كارى بر آن گردن ننهادند . قرآن، دليل اين امر را مسائلى چون ظلم، بغى و علو بيان كرده است ; چنان كه در آيهاى مىفرمايد:
ان الدين عندالله الاسلام و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم [آلعمران / 19].
ملاحظه مىكنيم كه در اين آيه، علت رفتار نامناسب اهلكتاب در مقابل اسلام را جهل آنها نسبتبه حقانيت اسلام را معرفى نمىكند، بلكه آن را ناشى از "بغى" مىداند . قرآن كريم در آيات ديگرى مىگويد كه اهل كتاب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را مانند فرزندان خويش مىشناختند و تشخيص مىدادند كه او پيامبر است، [بقره / 146] ; اما از او روى بر مىتافتند و نيز در جاى ديگر مىفرمايد: آنها آيات خدا را به شدت انكار كردند ; در حالى كه از عمق جان به آنها يقين داشتند [نحل / 14].
پس روشن است كه انسان گاهى علىرغم علم و يقين و تشخيص حق، بر طبق آن اراده نمىكند ; بلكه عوامل نفسانى ديگرى چون شهوت، حسد، كينه، علو و برترىجويى باعث مىشود رفتارى مخالف آن را انتخاب كند .
خداوند در قرآن كريم از كسى سخن مىگويد كه حتى آيات خدا به او داده شده بود ; اما پيروى از هوى را ترجيح داد . در باره اين شخص چنين آمده است:
«و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت . آنگاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد و اگر مىخواستيم قدر او را بوسيله آن [آيات] بالا مىبرديم ; اما او به زمين [دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد . از اين رو داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام برآورد» [اعراف / 176].
بنابراين صرفا اعطاى بينش هر چند هم عميق و گسترده باشد به صورت قطعى رفتارهاى آدمى را به سمت اصلاح نمىبرد و ممكن است آدمى حتى آيات خداوند را كه به او داده شده به كنارى زده و راه ديگرى بپيمايد . در اينجاست كه بايد به دنبال عامل يا عوامل ديگرى بود كه در كار اراده و تصميم آدمى نقش ايفا مىكند .
آموزههاى دينى، انسان را به كسب مقامى دعوت كرده است كه مىتوان آن را اراده متعالى ناميد و آن تقواست . تقوا صفت و حالتى است كه اگر در انسان حاصل شود، او را قادر مىسازد كه بر خلاف ميلها و خواهشهاى خود تصميم بگيرد و عمل كند . تا اين عامل نباشد، تفكر و تعقل و تذكر اصلاح رفتار آدمى را تضمين نمىكند . خداوند در قرآن چندين بار اولوا الالباب را به تقوا توصيه مىكند ; مانند:
فاتقوا الله يا اولى الالباب [مائده / 100]. پس ممكن است اين گروه نيز علىرغم عقل خالص و فهم صحيح و تشخيص درست و مقام تذكر، در عمل بىتقوايى كنند و رفتارى متناسب با فهم خود از خويش نشان ندهند . نيز در آيهاى از قرآن، رسيدن به تقوا در مورد اولوا الالباب با لفظ لعل بيان شده است [بقره / 179] كه نشانه عدم قطعيت است ; در حالى كه اين گروه مراحل قبلى را تا مرحله تذكر با قطعيت پيمودهاند ; بنابراين تا عقلانيت انسان به حلقه تقوا وصل نشود، تضمينى براى سعادت انسان وجود ندارد و لذا اولوا الالباب هم بايد به اين حلقه چنگ زنند تا رستگار شوند: فاتقوا الله يا اولى الالباب لعلكم تفلحون [مائده / 10].
مطابق آيات قرآن، نيل به مقامات عاليهاى چون شكر، فلاح، رحمت و رضوان، منوط به تقواست و به تعبير روشنتر، مقام تقوا سكوى پرش انسان به سوى هدفهاى عالى و والاست .
فاتقوا الله لعلكم تشكرون [آل عمران / 123] ; از خدا پروا كنيد ; باشد كه سپاسگزاريد .
فاتقوا الله لعلكم تفلحون [انعام / 155] ; از خدا پروا كنيد ; باشد كه رستگار شويد .
فاتبعوه واتقوا لعلكم ترحمون [انعام / 155] ; از او پيروى كنيد و پروا پيشه كنيد ; باشد كه مورد رحمت قرار گيرد .
با توجه به چنين مركزيتى كه تقوا در سعادت انسان دارد، دليل تاكيد زايد الوصف قرآن بر آن روشن مىشود . اما بايد ديد اين اراده متعالى به چه وسيله حاصل مىشود .
گرچه نمىتوان نقش عوامل مختلف را در ايجاد پديده تقوا منكر شد ; اما بىترديد، مهمترين عامل تقوا و خويشتندارى خوف است . رابطه تقوا و خوف در حدى است كه تقوا را به خوف معنا كردهاند . راغب اصفهانى مىنويسد:
تقوا عبارت است از نگه داشتن خود از آنچه مايه خوف است . گاهى خوف را تقوا ناميدهاند و گاهى تقوا را خوف و اين به دليل آن است كه خوف مقتضى و عامل تقواست [4].
تخويف به معناى ترساندن، نقش بسيار مهمى در اجتناب انسان از اعمال ناپسند دارد . در قرآن كريم نيز از تخويف به عنوان زمينهساز صفت تقوا ياد شده است . در سوره زمر آمده است:
لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل ذلك يخوف الله به عباده يا عباد فاتقون [زمر / 16] ; آنها از بالاى سرشان چترهاى از آتش خواهند داشت و از زير پايشان [نيز] طبقهايى [آتشين است]، اين [كيفرى] است كه خداوند بندگانش را به آن بيم مىدهد . اى بندگان من، از من بترسيد .
و نيز در سوره طه آمده است: و كذلك انزلناه قرآنا عربيا و صرفنا فيه من الوعيد لعلهم يتقون [طه / 113] ; و اينچنين آن را به صورت خوانش عربى نازل كرديم و در آن از انواع هشدارها سخن آورديم ; شايد آنان راه تقوا در پيش گيرند .
بنابراين نمىتوان نقش وعيد و تخويف را در ايجاد تقوا و خويشتندارى منكر شد و بر همين اساس است كه عموما تقوى را به خوف از خدا معنا كردهاند . گرچه برخى از بزرگان گفتهاند كه دليلى نداريم كه در قرآن تقواى الهى به معناى خوف از خدا به كار رفته باشد [5]، اما به نظر مىرسد كه آيات مذكور و آيات ديگرى كه در مورد خوف خداست، گوياى نزديكى معناى تقواى الهى با خوف از خداست .
در قرآن كريم به صراحت از "خوف خدا" سخن به ميان آمده است . خداوند متعال مىفرمايد: از من بترسيد [آل عمران / 175]. نيز در حديث آمده است: راس الحكمة مخافة الله [6].
خوف از خدا به دو گونه است: خوف از عذاب خداوند و خوف از مقام خداوند . جهت تقريب به ذهن مثالى مىآوريم . گاهى افراد از ترس جريمه شدن مقررات راهنمايى و رانندگى را رعايت مىكنند و فىالمثل از چراغ قرمز عبور نمىكنند ; ولى ممكن است كسى هيچ واهمهاى از جريمه نقدى نداشته باشد ; اما براى رعايت احترام پليس به خود اجازه نمىدهد كه در حضور او خلاف مقررات عمل كند . خوف از خداوند براى نوع بندگان، خوف از عقاب است ; ولى براى آنها كه حضور پروردگار را درك مىكنند، خوف از مقام است و قطعا اين خوف از نوع اول ارزشمندتر است ; چنانكه فرمود:
و لمن خاف مقام ربه جنتان [رحمن / 46] ; و هر كس را كه از مقام پروردگارش بترسد دو بهشت است .
ونيز فرمود: و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى [نازعات / 41- 40] ; و اما كسى كه از مقام پروردگارش ترسيد و نفس خود را از هوس باز داشت پس جايگاه او همان بهشت است .
به هر صورت، هر دو خوف، ارزشمند است و هر يك به نحوى در بازداشتن انسان از انجام گناه نقش دارد . قرآن كريم نيز بر هر دو خوف تاكيد كرده است ; آنجا كه مىفرمايد:
ذلك لمن خاف مقامى و خاف وعيد [ابراهيم / 14] ; اين براى كسى است كه از ايستادن در پيشگاه من بترسد و از تهديدم بيم داشته باشد .
ايمان به خداوند متعال مستلزم آن است كه شخص مؤمن از خداوند بترسد و از جز او هيچ خوفى به دل راه ندهد . در آياتى از قرآن كريم بر هر دو نكته تاكيد شده است . در سوره آل عمران آمده است: انما ذلكم الشيطان يخوف اولياءه فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين [آلعمران / 175] ; در واقع، اين شيطان است كه دوستانش را مىترساند، پس اگر مؤمنيد از آنان مترسيد و از من بترسيد .
در اين آيه، خوف از خدا و عدم خوف از شيطان و دوستانش به عنوان شرط ايمان ذكر شده است . در آيات ديگرى نيز ارتباط ايمان با خوف از خدا و عدم خوف از غير خدا بيان شده است ; مانند: اين آيات: و من يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا يخاف ظلما ولا هضما [طه / 112] ; و هر كس كارهاى شايسته كند، در حالى كه مؤمن باشد، نه از ستمى مىهراسد و نه از كاسته شدن [حقش].
فمن يؤمن بربه فلا يخاف بخسا و لا رهقا [جن / 13] ; پس كسى كه به پروردگار خود ايمان آورد، از كمى [پاداش] و سختى بيم ندارد .
روشن شد كه در اثر ايمان، خوف حاصل مىشود و خوف كه پديد آمد درخت تقوا به بار مىنشيند و "تقوا" همان اراده متعالى و دژ استوار در مقابل هجوم زشتيها و ناروايىهاست . بنابراين غيراز عقلانيت، ايمان نيز شرط رشد است . خداوند متعال مىفرمايد:
و ليؤمنوا بى لعلهم يرشدون [بقره / 186] ; به من ايمان آورند، باشد كه ره يابند .
نيز در آيهاى مؤمنان رشيد خوانده شده است ; آنجا كه خداى تعالى فرمود: اولئك هم الراشدون [حجرات / 7] ; آنان رشد يافتهاند .
كمال رشد از نظر قرآن كريم، در گرو كمال عقل و ايمان است ; كمال عقل براى تشخيص طريق احسن از ميان راههاى مختلف و كمال ايمان براى ضمانت عمل به آن تشخيص است . اينطور نيست كه هر كس اهل تشخيص حق بود، اهل عمل به حق نيز باشد . عقل و ايمان به مثابه دو بالند كه با يكديگر امكان رشد كامل آدمى ميسور مىشود ; بنابراين كمال رشد برابر استبا برآيند كمال عقل و ايمان .
1 . احمدبن فارس، معجم مقاييس اللغة، ماده نظر .
2 . حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 12، ص 166 .
3 . ر . ك: راغب اصفهانى، مفردات، ماده فكر .
4 . همان، ماده وقى .
5 . مرتضى مطهرى، ده گفتار، چ 10، انتشارات صدرا، قم، 1374 ش، ص 17 .
6 . مجلسى، محمد باقر ; بحار الانوار، ط2، بيروت، مؤسسه الوفا، 1403ق، ج78، ص453 .
منبع :صحيفه مبين ،شماره 20